06 02 2003 5457440 شناسه:

مباحث فقه ـ نظام قضا ـ جلسه 30 (1381/11/17)

دانلود فایل صوتی

أعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيمِ

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

در مسأله زنا چند تا مسأله بود؛ همانطوري كه قصاص در بعضي از كتابهاي آسماني بود ودر قرآن هم همچنين، در آنجا بود ﴿وَ كَتَبْنا عَلَيْهِمْ فيها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ[1] در مسأله زنا هم همينطور در تورات بود كه زاني محدود مي‌‌شود و اگر زناي او زناي محصنه بود رجم مي‌‌شود. در اسلام هم همينطور. گويا در بين اهل كتاب بعضي به اين آلودگي تن در دادند، و آلوده شدند و دلشان نمي‌خواست رجم بشوند مي‌خواستند با تازيانه و با اين حدّ خفيف محدود بشوند. حضور رسول اكرم(سلام الله عليه) فرستادند گفتند اگر دستور رجم داد كه نپذيريد و اگر دستور جلد و تازيانه داد بپذيريد. در اين جا وحي رسول اكرم(سلام الله عليه) را با خبر كرد. فرمود به اينكه اينها براي اين منظور مي‌آيند شما حكم الله را بيان كن و در تورات اينها هم همين حكم هست و اينها نمي‌خواهند به آن حكم الهي عمل بشود. در بعضي از قسمتها دارد كه ﴿قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ كُنْتُمْ صادِقين[2] خود تورات را بياوريد تلاوت كنيد اگر واقعا راست مي‌گوييد و مي‌خواهيد حدود الهي اجرا بشود خود تورات را بياوريد. حالا الآن آيه 41 سوره «مائده» مطرح است؛ فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الرَّسُولُ لا يَحْزُنْكَ الَّذينَ يُسارِعُونَ فِي الْكُفْرِ آنهايي كه شتابزده به كفر مائلند و در كفر سير مي‌كنند و سرعت دارند، سرعتي دارند در كفر اينها محزونتان نكنند. اينهايي كه ﴿يُسارِعُونَ فِي الْكُفْرِ نه «يسارعون إلي الكفر»، كافرند سير «في الكفر» سريع است، نه اينكه به سمت كفر مي‌گرايند و مي‌خواهند كافر بشوند، نه؛ كافر هستند در كفرشان سرعت دارند. اينها دو گروه هستند: يك عده منافقين هستند كه آن روز به عرض رسيد منافق در حال عادي ﴿لا إِلى‏ هؤُلاءِ وَ لا إِلى‏ هؤُلاءِ؛[3] اما وقتي كه مسأله‌اي مطرح شد ﴿هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلْإيمانِ اينچنين نيست كه آدم بي‌طرف و بي‌تفاوت باشند. اگر گفته شد ﴿مُذَبْذَبينَ بَيْنَ ذلِكَ لا إِلى‏ هؤُلاءِ وَ لا إِلى‏ هؤُلاءِ نه يعني انسان بي طرف و بي‌تفاوت، او را منافق نمي‌گويند. منافق آن است كه «ابتر الكفر و اظهر الاسلام»، اين يك؛ و چون «اصل المرء لبه و قلبه»، اين دو؛ پس اصل و ريشه منافق كفر است اين نتيجه و اين نتيجه در روز خطر ظاهر مي‌‌شود «كما أشار الله قوله تعالي»: ﴿هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلْإيمانِ اين چنين نيست كه اگر حادثه‌اي پيش بيايد منافق بي‌تفاوت باشد. اين گروههايي كه ﴿يُسارِعُونَ فِي الْكُفْرِ يك قسمت آنها منافق هستند، ﴿مِنَ الَّذينَ قالُوا آمَنَّا، حرفشان اين است ﴿بِأَفْواهِهِمْ، فقط حرف ميزنند. بعضي از جاها قول در برابر فعل است، بعضي از جاها قول در برابر منطق، مي‌گوييم اين آقا اينچنين مي‌گويد يعني منطق او اين است. گاهي از موارد گفته مي‌‌شود اين آقا اين‌جور مي‌‌‌گويد در برابر مي‌كند است آن محتضري كه مي‌‌‌گويد ﴿رَبِّ ارْجِعُون‏ ٭ لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحا﴾[4] جواب مي‌آيد ﴿كَلاَّ إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها﴾[5] از آن جاهايي است كه لقب در قبال فعل است و مفهوم دارد؛ ﴿قائِلُها﴾ «لا فاعلها»، نمي‌كند حرفش را مي‌زند ولي اگر گفتند مؤمن حرفش اين است يعني منطق او اين است. ﴿وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَى اللَّهِ﴾[6] آن كسي كه دعوت به الله مي‌كند منطقش اين است، نه مي‌‌‌گويد. اين قول در برابر فعل نيست، مقال و مقالت و منطق او اين است. كفار هم حرفشان ايمان است اما حرفشان به دهن است، حرف است نه فعل؛ از جاهايي است كه قول در برابر فعل است. ﴿مِنَ الَّذينَ قالُوا آمَنَّا، اما اين قالويشان ﴿بِأَفْواهِهِمْ است. حرف آنها اين نيست، منطق آنها اين نيست، فقط آنچه كه از زبانشان در مي‌آيد اين است.

تفصيل ديگر تفصيل ﴿الَّذينَ يُسارِعُونَ فِي الْكُفْرِ است تبعيض يك مقدار آنها اينچنين منافقين هستند، يك مقدار اينچنين اهل كتاب هستند. ﴿لا يَحْزُنْكَ الَّذينَ يُسارِعُونَ فِي الْكُفْرِ؛ ﴿الَّذينَ يُسارِعُونَ فِي الْكُفْرِ چند قسمند: يك قسم ﴿مِنَ الَّذينَ قالُوا آمَنَّا، اين قولشان ﴿بِأَفْواهِهِمْ است ﴿وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ؛ يك قسمت ديگرشان ﴿وَ مِنَ الَّذينَ هادُوا. بنابراين اين گونه افراد ﴿سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ گوش به حرف باطل و دروغ مي‌دهند و خبرچين بيگانه‌هايي هستند كه پشت پرده اينها را مي‌فرستند. ﴿سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرينَ لَمْ يَأْتُوكَ خبرچين هستند براي ديگراني كه روي بي‌اعتنايي نيامدند به اميد شما، اينها را فرستادند. اين ﴿سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرينَ اينها نيامدند، يك؛ و پشت پرده توطئه مي‌چينند، دو. ﴿سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرينَ كه اين قوم آخرين هم ﴿لَمْ يَأْتُوكَ تحقيراً، هم آنجايي كه نشستند ﴿يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ توطئةً، اينها كه تحريف مي‌كنند و پشت پرده توطئه مي‌كنند، اين افراد را كه مي‌فرستند به اينها دستور مي‌دهند مي‌گويند، ﴿يَقُولُونَ إِنْ أُوتيتُمْ هذا، اگر حضور رسول اكرم(سلام الله عليه) رفتيد و دستور داد كه تازيانه بزنيد قبول كنيد ﴿فَخُذُوهُ﴾؛ ﴿وَ إِنْ لَمْ تُؤْتَوْهُ اين دستور را به شما دستور داد مسأله رجم و اينها، ﴿فَاحْذَرُوا چون اين اشراف يهودي خيبر كه آن آلودگي را مرتكب شدند و در تورات هم بود كه رجم بشوند اينها نخواستند رجم بشوند احباب و رهبانشان، گفتند در محكمه اسلام ببريد بلكه با تازيانه كار را حل بكند و به اينها هم دستور دادند كه اگر تازيانه شنيديد بپذيريد اگر نه، نپذيريد؛ در حالي كه توراتشان هم دستور رجم داده بود. ﴿وَ إِنْ لَمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُوا اين كارشان بود؛ ولي ﴿وَ مَنْ يُرِدِ اللَّهُ فِتْنَتَهُ فَلَنْ تَمْلِكَ لَهُ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً.

 اين «قد مرّ مراراً» كه قرآن كريم يك كتاب قانون جامد و خشك نيست، يك كتاب قانون نيست كه فقط ماده را بيان بكند و بس؛ وقتي قرآن نور و هدايت شد اگر يك ماده و قانون را ذكر مي‌كند راه تعليم و تربيت آن را هم بيان مي‌كند فرمود: ﴿وَ مَنْ يُرِدِ اللَّهُ فِتْنَتَهُ فَلَنْ تَمْلِكَ لَهُ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً اگر كسي رسيد به جايي كه حالا افتاد در بوته امتحان او كه خودش نمي‌تواند از امتحان بدر بياورد شما بخواهيد كاري بكنيد كه وارد اين بوتة امتحان نشود، نمي‌توانيد وقتي وارد شد بخواهيد دستش را بگيريد در بياوريد، نمي‌توانيد چون «اراد الله فتنته و امتحانه». در مسأله امتحان هم قبلاً مسائلي بود كه گذشته از اين كه «كل حادثه فتنة» و امتحان الهي است همانطوري كه در مدرسه‌ها هر روز در كلاس از اين نوآموز، معلم مي‌پرسد فتنه و امتحان است امتحانهاي رسمي هم سالي يك دو سه بار است، امتحان نهايي هم هست كه بعد از يك مدتي يكمرتبه است. آن مسأله ﴿في‏ كُلِّ عامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْن‏﴾،[7] آن امتحان اساسي است، هر سالي يك بار يا دوبار انسان امتحان سنگين مي‌‌شود. آن امتحان سنگين اينچنين نيست كه هر روزه بشود. هر روزه امتحاني است نظير امتحانهايي كه در كلاس درس مي‌كنند، اما آن امتحان رسمي اين ﴿في‏ كُلِّ عامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْن‏﴾ است، اين در سوره مباركه «توبه» بود.

بنابراين آن امتحانهاي رسمي است كه هر روزه نيست و اختصاصي هم به گذشته‌ها ندارد و آدمي كه امتحان نهايي نشود يا امتحان نيم سال نشود، اين كار او پيش نمي‌رود. سوره مباركه «توبه» آيه 126 ﴿أَ وَ لا يَرَوْنَ أَنَّهُمْ يُفْتَنُونَ في‏ كُلِّ عامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ﴾ آن امتحان روزانه كه «كل حادثه فتنة». امتحان اينچنين نيست كه خدا به آدم بفرمايد، در مال مردم در امانت خيانت نكنيد و همين را به صورت امتحان بداند اين تكليف است نه امتحان. امتحان آن است كه قلوب يك مال داري را وادار بكند كه مال را به آدم بسپارد به عنوان امانت از اين طرف مي‌فرمايد كه خيانت نكنيد اين مي‌‌شود امتحان و الا او كه مي‌‌شود تكليف. از اين طرف مي‌فرمايد ﴿لا تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ﴾[8] اين كه امتحان نيست. از آن طرف مي‌فرمايد ﴿لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللَّهُ بِشَيْ‏ءٍ مِنَ الصَّيْدِ﴾ كه ﴿تَنالُهُ أَيْديكُمْ وَ رِماحُكُم‏﴾[9] همان كبوترهاي طواف و همين آهوهاي دامنه كوه، همه اينها مسخرات به اذن الله هستند؛ چه آهوهاي دامنة كوه و چه كبوترهاي در هوا را همة اينها را مي‌آورد دم دَر چادر حاج و معتمري كه دسترس و تيرس قرار بگيرد و در او امتحان كند. از آن طرف مي‌‌‌گويد صيد حرام است از اين طرف هم اين آهوهاي بياباني را مي‌آورد دم دَر چادر در سرزمين عرفات، كه دسترس قرار بگيرد يا تيررس قرار بگيرد كه ﴿تَنالُهُ أَيْديكُمْ وَ رِماحُكُم‏﴾ كه بشود امتحان، امتحان نيست. از آن طرف مي‌‌‌گويد ﴿قُلْ لِلْمُؤْمِنينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِم‏﴾[10] از اين طرف يك زن نامحرم جوان را از جلوي آدم عبور مي‌دهد كه بشود امتحان، و الا كه امتحان نيست. آن كه فقط حكم تكليفي باشد كه فتنه نيست، اين يك قانون خشكي است. آن كه دسترس و تيرس قرار نگيرد كه بلوا نيست. آن كه در دسترس و تيررس قرار بگيرد و هيچ رادع‌اي نباشد «الا الايمان»، او امتحان است و الا آنجا كه شرطه ايستاده كه نزند او هم كه امتحان نيست. آنجا كه چهار نفر دارند مي‌بينند كه اگر انسان به سراغ صيد آهو رفت، توبيخش بكنند كه امتحان نيست. آنجايي كه ﴿تَنالُهُ أَيْديكُمْ وَ رِماحُكُم‏﴾ هم تيررس است هم دسترس است دست كه بيايد در چادر مي‌تواند پاي آهو را بگيرد، كسي هم آنجا نيست. آنجا فقط ﴿لا تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ﴾ بايد جلويش را بگيرد و لا غير كه بشود فتنه مي‌‌شود امتحان. اينچنين الله مي‌آزمايد و ﴿لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللَّهُ بِشَيْ‏ءٍ مِنَ الصَّيْدِ﴾ي كه هيچ مانعي نيست مي‌بينيم آيا ﴿لا تَقْتُلُوا الصَّيْدَ﴾ جلويتان را مي‌گيرد يا نمي‌گيرد و الا آنجا كه شرطه باشد يا چهار نفر باشند، چهار نفر ببينند اين رادع‌اي نبود. در سوره «توبه» هم فرمود گذشته از آن مسأله امتحان همگاني، امتحانهاي اساسي ما داريم، سالي يك بار يا دو بار. ﴿في‏ كُلِّ عامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْن‏﴾ اينچنين نيست. يا يك امتحان بزرگ پيش مي‌آيد در يك سال يا در يك سالي دو تا امتحان بزرگ پيش مي‌آيد. حالا اين اينچنين نيست كه با فاصله‌هاي معيني نظير مدرسه باشد كه دو تا شش ماه باشد و مانند آن؛ به هر حال در طول سال امتحانهاي سنگين پيش مي‌آيد.

بنابراين اين امتحان هست اين فتنه الهي هست. در اينجا فرمود: ﴿وَ مَنْ يُرِدِ اللَّهُ فِتْنَتَهُ فَلَنْ تَمْلِكَ لَهُ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً كسي كه الله اراده كرده او را بيازمايد، شما چكار مي‌توانيد بكنيد؛ وارد امتحان نشود يا نپخته از امتحان پيروزمندانه در بيايد هيچ چيز، او خودش با آن محتوايش قبليش بايد پيروزمندانه از امتحان بيرون بيايد. فرمود اينچنين مي‌آزمايد، از آن طرف ببينند كه با اينكه مي‌دانند حكم الله اين است مي‌بينند مي‌توانند يك حيله شرعي رويش بگذارند مسأله را حل بكنند يا نه. پس آن در آيه 126 سوره «توبه» بود و اين ﴿أَ وَ لا يَرَوْنَ أَنَّهُمْ يُفْتَنُونَ في‏ كُلِّ عامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ لا يَتُوبُونَ وَ لا هُمْ يَذَّكَّرُون‏﴾ وقتي كه دستور قتال و نبرد و مبارزه و اينها در حضور رسول اكرم نازل مي‌شد، اين آن را مي‌ديد او اين را مي‌ديد اگر ببينندهواس همه متوجه رسول اكرم است و هواس رسول اكرم متوجه او نيست برود. ﴿وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلى‏ بَعْضٍ هَلْ يَراكُمْ مِنْ أَحَد﴾ اگر ببيند كسي مواظب او نيست آهسته كفش را بگيرد و برود، اگر ببيند نه مي‌بينند فعلاً نمي‌رود، اگر كسي بيرون رفت از كنار او در مي‌رود ﴿يَتَسَلَّلُونَ﴾[11] آن آقا مي‌‌شود «ملاذ الفارين». اگر كسي نگاهش نكرد كه خودش در مي‌رود، اگر نه، يك آقايي كار داشت و حركت كرد رفت بيرون كه حركت كردن و رفتن او مسأله‌اي به بار نمي‌آورد، ﴿يَتَسَلَّلُونَ﴾ اين گروه ﴿لِواذا﴾. آن شمشير كه از غلاف در مي‌آيد مي‌‌شود سيف مسلوب. از اتاق در رفتن اين هم يك نحو تسلل و خروج است خودش نمي‌تواند بيرون برود؛ ﴿يَتَسَلَّلُونَ﴾ در ملاذ اينها ﴿لِواذا﴾ خودشان را بيرون مي‌برند. به هر نحو كه باشد قرآن با خبر است.

﴿وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلى‏ بَعْضٍ هَلْ يَراكُمْ مِنْ أَحَد﴾ اگر ديدند كسي مواظبشان نيست ﴿ثُمَّ انْصَرَفُوا﴾ پا مي‌شود مي‌روند. اين گروه ﴿صَرَفَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ﴾؛[12] ديگر حالا اين قلب هدايت نمي‌شود براي اينكه در حضور حجت خدا، آمدن وحي الهي، با همه امتحانات با همه روشنگريها حاضر نيست؛ چون ﴿قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾[13] حالا باز هم خداي متعال اين نعمت توفيق را به او بدهد به او ندهد خب نمي‌دهد ﴿ثُمَّ انْصَرَفُوا صَرَفَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ چرا؟ براي اينكه ﴿بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُون‏﴾ اصلاً اهل فهم نيستند، بعد از اتمام حجت و «تبين رشد من الغي» خداي متعال اين چراغ را براي چه به او بدهد؟ كسي كه چراغ دارد با اين وجود بيراهه مي‌رود خدا اين چراغ را از او مي‌گيرد. در همين آيه محل بحث سوره «مائده» فرمود ﴿وَ مَنْ يُرِدِ اللَّهُ فِتْنَتَهُ رسول اكرم چكار مي‌تواند بكند! بلكه شما كه رسول اكرم هستيد، مسئول حفظ اين جريان هستيد مجراي امتحان الهي براي اينها هستيد. ﴿فَلَنْ تَمْلِكَ لَهُ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً؛ اين گروه ﴿أُولئِكَ الَّذينَ لَمْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ؛ اين ﴿لَمْ يُرِدِ سوره «مائده» مبين و مفسر ﴿صَرَفَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ سوره «توبه» است؛ چون كار خدا گمراه كردن نيست، مريض كردن نيست، تاريك كردن نيست؛ همان كه فيض را به او ندهد مي‌افتد كه از آن طرف دادني نيست. چون مرض و گمراهي و مانند آن كه امور وجوديه نيستند فيض نيستند تا خدا بدهد؛ اينها جزء فيوضات نيستند تا خدا افاضه كند. همين كه خدا نورش را به اين آقا كه نالائق است ندهد او گمراه مي‌‌شود. اگر در سوره «توبه» فرمود ﴿صَرَفَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ، نه يعني كار وجودي كرد اين قلبشان را منصرف كرد نه؛ در سوره «مائده» تشريعش كرد، فرمود: ﴿لَمْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ خدا نمي‌خواهد اين دلها را پاك بكند. براي اينكه در حضور حجت خدا، آمدن وحي الهي، ديدن آن همه معجزات، مشاهده آن همه سوابق با اين وجود مواظب هستند اگر كسي اينها را نبيند از حضور پيغمبر بيرون بروند. ﴿أُولئِكَ الَّذينَ لَمْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ و جامع همه اين مسائل كلي، آن آيه كريمه است كه ﴿ما يَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِكَ لَها وَ ما يُمْسِكْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ﴾[14]‏ هر رحمتي كه الله به سوي كسي بخواهد باز كند احدي جلويش را نمي‌گيرد و آنجا كه الله ديد اين لائق نيست رحمت به او نداد امساك فرمود، ديگر احدي نمي‌تواند برساند. آن اينچنين نيست كه اينگونه از فقدانها امور وجودي و فيوضات باشد كه دادني است كه خدا كسي را جاهل بكند خدا كسي را گمراه بكند، خدا قلب او را ختم بكند معاذ الله اينچنين كه نيست؛ اولاً اينها امور وجودي نيستند تا فعل حق تعالي قرار بگيرد و ثانيا كه خداي متعال اين كار را نخواهد كرد وقتي ببيند اين آقا لائق اين نور نيست ديگر يمسك نميدهد. ﴿لَمْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ بالتقوي) حالا كه نشد بازتابش اين است ﴿لَهُمْ فِي الدُّنْيا خِزْيٌ وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظيم.

پرسش: ... پاسخ: چرا! امتحان خدايي بر روي او مي‌آيد آن كه خزي دنيا و عذاب اخروي داشته باشد، او جزء اين امراض نيست، مرحوم كليني ظاهراً در روضه كافي است از معصوم(عليه السلام ) نقل مي‌كند كه مؤمن فقير مي‌‌شود ولي بي‌آبرو نخواهد شد[15]‏ خزي عذاب است. فقر ننگ نيست، نداري ننگ نيست، بي‌حيثيتي ننگ است، چه بسا افرادي كه فقير هستند و خيلي محترم و معزز. ممكن است آدم از نظر امور مادي در زحمت باشد، اما خزي نيست. مؤمن فرمود ذليل نمي‌شود و اين امتحان است. فقر امتحان است چه اينكه غنا امتحان است، مرض امتحان است چه اينكه سلامت امتحان است، پيري امتحان است چه اينكه جواني امتحان است. آنچنان نيست كه «لدي القرآن كريم» كه عدل طرفين امتحان باشد ديگري امتحان نباشد. الآن كه ما سالم هستيم، در كلاس امتحان نيستيم و او كه در بيمارستان است در كلاس امتحان است؟! اينچنين نيست. كسي كه متمكن است در كلاس امتحان نيست آنكه نادار است در كلاس امتحان است؟! اينچنين نيست. در سوره مباركه «فجر» از هر دو به عنوان امتحان تعبير فرمود كه خداي متعال اگر انساني را متمكن بكند، او خيال مي‌كند اكرم است و اگر ﴿ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَن‏ ٭ وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهانَن‏ ٭ كَلَّا﴾[16]‏ هر دو ابتلاست. اينچنين نيست حالا اگر كسي از نعمت سلامت برخوردار بود و از تمكّن مادي برخوردار بود مكرّم عند الله باشد الآن هم در كلاس امتحان نشسته است، ببيند چه كار مي‌كند. اگر يك مقداري از نظر امور مالي ضعيف شد يا از نظر بدني تضعيف شد اينچنين نيست كه فقط تازه رفته باشد در كلاس امتحان، نه؛ هر دو ابتلاء است ﴿إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَن‏ ٭ وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهانَن‏ ٭ كَلَّا﴾؛ اين ﴿كَلَّا﴾ ردع است براي هر دو حرف؛ اينچنين نيست. بنابراين انسان دائما در امتحان است. اين امتحاني است «كلّ حادثةٍ فتنةٌ» كه اول بحث آن گذشت. الآن هم كه يك سال است انسان سالم است نعمت خداست و امتحان است. آن امتحانهاي مهم، اين امتحان انقلاب، اين امتحان جنگ، اين امتحانهاي ديگر، او بلواست آن امتحاني است كه ﴿في‏ كُلِّ عامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْن‏﴾ او اساس كار است او امتحان مهم است؛ نظير امتحانهايي كه در مدرسه‌ها سالي يك يا دو بار مي‌كنند آن امتحان حساسي است و مهم و اما اينها امتحان روزانه است البته؛ «كلّ نعمةٍ فتنةٌ و كلّ حادثةٍ فتنةٌ» اينچنين خواهد بود و مؤمن هرگز خزي و بي‌حيثيتي ندارد چون اين عذاب است. آبروي مؤمن را خدا حفظ مي‌كند آبروي مؤمن مال خود مؤمن هم نيست كه انسان بتواند آبروي خودش را ببرد. اين هم در باب عزت و ذلت مطرح است كه «إِنَّ اللَّهَ فَوَّضَ» امور مؤمن را به او، اما «وَ لَمْ يُفَوِّضْ إِلَيْهِ أَنْ يَكُونَ ذَلِيلًا»[17]‏ كسي حق ندارد خودش را بي‌حيثيت بكند؛ كاري بكند كه به حيثيت خودش لطمه وارد بشود چون اين در اختيار خود مؤمن نيست؛ مثل مال نيست كه آدم به كسي بدهد، آبروي مؤمن را «بما أنّه مؤمن» بايد حفظ بكند.

بنابراين مسأله فتنه اينچنين نيست كه از كسي بربيايد اين شخص مفتون را نگذارند وارد امتحان بشود يا اگر وارد امتحان شد از دست بگيرند در بياورند. ﴿وَ مَنْ يُرِدِ اللَّهُ فِتْنَتَهُ فَلَنْ تَمْلِكَ لَهُ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً أُولئِكَ الَّذينَ لَمْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ لَهُمْ فِي الدُّنْيا خِزْيٌ وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظيم.

همان مسأله‌اي كه مي‌گويند در بعضي موارد افراد آلوده را در شهر بگردانيد جواني كه «املك و لم يدخل» اگر زنا كرده تنها تازيانه كافي نيست بلكه سرش را بتراشيد و بگردانيد اينها همه خزي هستند. آنجا كه ﴿وَ لْيَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنين‏﴾[18]‏ تنها عبرت نيست خزي او هم هست. آنجا كه مخفيانه صد تا تازيانه مي‌خورد كه عذاب بدني است اين مهم نيست. اين مسئله مهم ﴿وَ لْيَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنين‏﴾ است كه هم «عبرتاً للغير» باشد هم خزي براي او باشد.

پرسش: ...

پاسخ: يك نوع انسان، نگراني دارد اما بي‌حيثتي نيست براي اينكه اين ﴿لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری‏﴾[19]‏ يك عارهايي كه جزء رسوبات جاهليت بود هنوز هست. در جريان زنا مطرح شد آنهايي كه مي‌گويند زن و مرد يكسانند، از اين طرف مي‌بينيد زن اگر آلوده بشود او را ننگ نه تنها خانواده بلکه ننگ يك خانواده مي‌دانند، مرد اگر آلوده بشود او را ننگ نميدانند؛ در حالي كه اسلام براي هر دو قبح قائل است و هر دو را اگر محصن هستند رجم مي‌كنند و اگر غير محصن هستند جلد مي‌كند. اينچنين نيست و اما همان كاري كه در جاهليت بود اليوم هم هست.

پرسش: ... پاسخ: اگر واقعا انسان تقصير كرده باشد،، بله توبيخ اجتماعي دارد چون «أَنْ يُحْسِنَ اسْمَهُ»[20]‏ و بجاست براي اينكه وظيفه را ترك كرده؛ اما اگر نه، ﴿إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِح‏﴾[21]‏ باشد، پدر هر چه داد ميزند كه ﴿لا عاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ﴾[22]‏ بيا كه حرف پدر را گوش ندهد او ديگر مغرور است، نه او ديگر توبيخي ندارد؛ اين يك توهم توبيخ است نظير همان عار و الا الآن هيچ فرقي در اين جهت نيست و در بين خيلي از مسلمين هم همين طور است، آن را عار مي‌دانند حتي براي يك قبيله و اين را عار نمي‌دانند.

غرض اين است كه اين نقصانها اينچنين نيست كه خدا بدهد، همين كه فيض را ندهد چون بشر خودش كه چيزي ندارد مي‌افتد. اينچنين نيست كه خدا دست او را بگيرد و پرت كند نه دست او را نمي‌گيرد و حفظش نمی‌كند و او مي‌افتد چون بشر كه از خودش چيزي ندارد. وقتي كه نور به او نرسيد مي‌افتد، ﴿وَ ما يُمْسِكْ﴾ آنوقت آدم مي‌افتد. لذا اگردر سوره توبه فرمود ﴿صَرَفَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ﴾، در سوره «مائده» فرمود: ﴿لَمْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يُطَهِّرَ قُلُوبَهُم‏﴾ نمي‌خواهد اين دلهاي را پاك كند براي اينكه اين دل لائق بر تطهير بود.

غرض اين است اگر كسي وظيفه الهي را انجام نداد جاي تعيير و توبيخ هست آن مسأله‌اي است؛ براي اينكه عزت براي «مؤمن بما أنه مؤمن» است اما اگر مؤمن وظيفه‌اش را انجام نداد چطور؟ آن مسأله‌اي ديگر است؛ ولي «مؤمن بما انه مؤمن» اگر وظايفش را انجام دهد ديگر منزه از خزي است؛ اين امر اول.

 امر ثاني اين است كه اگر كسي با اكراه تن به آلودگي داد و مبتلا به زنا شد، حدّ از او برداشته مي‌‌شود در سوره بقره آيه 173. در زمان حضرت امير(سلام الله عليه)، زني متهم بود به خلاف، او را آوردند خواستند بعد از اثبات، حدّ جاري كنند. حضرت امير(سلام الله عليه) فرمود كه از اين زن بپرسيد كه چرا آلوده شد؟ اين زن جريانش را شرح داد كه من مسافر بودم بيابان بودم، عطش آنچنان بر من غالب شد كه رمق حياتم را داشت قطع مي‌كرد و اينها به يك چادر داري، اهل خيمه مراجعه كردم و او «أبي» مگر اينكه خلافي را از من توقع داشت و من تمكين نكردم و بار دوم يا سوم ديدم دادم هلاك مي‌شوم، او به من آب داد و من تمكين كردم. اينجا حضرت امير مي‌فرمايد به اينكه «خلّ سبيلها»، به اين آيه 173 سوره «بقره» استدلال فرمود؛ ﴿إِنَّما حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزيرِ وَ ما أُهِلَّ بِهِ لِغَيْرِ اللَّهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ﴾. اكل ميته در حال اضطرار گفته‌اند اثم و معصيت ندارد؛ اما نه براي باغي و نه براي طاغي. آن قطاع طريق، آن راهزن او اگر مضطر هم بشود، حق ندارد از ميته استفاده كند اگر خورد حرام است براي اينكه نفس او نفس محترمه نيست. آن راهزن گردنه‌ها او كه عاديست و تعدّي كرده است، او اگر مضطر به كل ميته هم بشود، «رُفِعَ ... مَا اضْطُرُّوا»؛ هم شاملش نمي‌شود، بر او حرام است و «هكذا البغات علي الامام»؛ باغي بر امام اگر مضطر به اكل ميته يا ساير محرمات هم بشود باز «عليه إثم». پس اگر گفته شد «رُفِعَ ... مَا اضْطُرُّوا» مسأله بغي و تعدّي مستثناي از اين مستثنا است با اين جود اثم بر او است. حضرت فرمود به اينكه در اين حال چون ﴿لا إِثْمَ عَلَيْهِ﴾، حدّ ندارد. اين يك مسأله.

جواب سوال: حالا يا با شمشير يا با تير يا با چوب يا با زور؛ چون در مسأله محارب آنجا قدر متيقن سلاح بود؛ اما راهزن به هر حال يك آدم گردن كلفت و قلدري است كه با مشت هم راهزني مي‌كند و مي‌كشد، خفه مي‌كند، مال مي‌برد، او راهزن است نفس او نفس محترمه نيست كه بر او حلال باشد از مردار استفاده كند پس «عليه إثم». اين هم يك مسأله.

پرسش: ... پاسخ: اينها واقع سنن جاهليت است و اگر حكم الله نباشد ﴿أَ فَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُون‏﴾؛[23]‏ كسي نماز دارد قضا مي‌‌شود خجالت مي‌كشد، بعضيها اينچنين هستند؛ او گرفتار همان آداب جاهليت است. بگويد مثلاً من نمازم دارد قضا مي‌‌شود مي‌گويند بد است ما از اين مجلس پا بشويم. اين شخص معلوم مي‌‌شود كه دين را در حاشيه كارها قرار داده است معلوم مي‌‌شود اصل را چيز ديگر مي‌داند «لو زني و فجر كافرٌ بمسلةٍ» كه حكمش قتل است، اين استشهاد مي‌‌شود به آيه 84 و 85 سوره «مؤمن» همان سوره «غافر». در آنجا دارد كه گويا متوكل عباسي به امام حسن عسكري(عليه السلام) در اين مسأله سؤال كرده كه يك كافري با زن مسلماني خلاف كرده و بعد وقتي كه ديد مي‌خواهد حدّ الهي جاري بشود، «أسلم». آيا اسلام اينچنيني يجب ما قبله و حكم زناي مسلم به مسلمه جاري است يا حكم زناي كافر به مسلمه جاريست؟ برابر اين نقل حضرت به اين دو آيه 84 و 85 سوره «مؤمن» استدلال فرمود كه دم او هدر است؛ براي اينكه اين اسلام اسلامي است كه «عند الاضطرار» پيدا شده است اين اسلام واقعي نيست. لذا حدّ او همان قتل است. فرمود «عَلَيْهِ الضَّرْبَ حَتَّى يَمُوت‏».[24]

پرسش: ... پاسخ: بله، ولي حكم كلي كه تام است. حكم كلي، اين اسلام نقشي ندارد، يك؛ زناي كافر به مسلم حدّش قتل، اين دو. اين اسلام يعني اسلامي كه انسان با طوع و رغبت اسلام بياورد. منظور اين است كه آيه مي‌فرمايد اينگونه از اعتقادها كافي نيست؛ در حقيقت اين كافري است كه «زني بمسلمة».

در آنجا دارد كه ﴿فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا قالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ وَ كَفَرْنا بِما كُنَّا بِهِ مُشْرِكين‏﴾ وقتي كه بعث الهي را ديدند گفتند «أسلمنا». اين ايمان حين «رؤيت البعث» ايمان صوري است.

 ﴿فَلَمْ يَكُ يَنْفَعُهُمْ إيمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا﴾[25]‏ پس اين ايمان كافي نيست؛ البته اين مربوط به عذاب الهي است نه حكم فقهي و حدود فقهي؛ اما اين «يدل» به اينكه اسلام اينچنيني كافي نيست؛ پس موضوع محفوظ است «و هو كافر زني بمسلمة».

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1]. سوره مائده، آيه45.

[2]. سوره آل عمران، آيه93.

[3]. سوره نساء، آيه143.

[4]. سوره مؤمنون، آيات99 و 100.

[5]. سوره مؤمنون، آيه100.

[6]. سوره فصلت، آيه33.

[7]. سوره توبه، آيه126.

[8]. سوره مائده، آيه95.

[9]. سوره مائده، آيه94.

[10]. سوره نور، آيه30.

[11]. سوره نور، آيه63.

[12]. سوره توبه، آيه127.

[13]. سوره بقره، آيه256.

[14]. سوره فاطر، آيه2.

[15].

[16]. سوره فجر، آيات 15 ـ 17.

[17]. تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان)، ج‏6، ص179.

[18]. سوره نور، آيه2.

[19]. سوره أنعام، آيه164؛ سوره إسراء، آيه15؛ سوره فاطر، آيه18؛ و ....

[20]. من لا يحضره الفقيه، ج‏4، ص372.

[21]. سوره هود، آيه46.

[22]. سوره هود، آيه43.

[23]. سوره مائده، آيه50.

[24]. الکافی(ط ـ الإسلامية)، ج7، ص238.

[25]. سوره غافر، آيه85.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق