اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿لكِنِ الرّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَ الْمُقيمينَ الصَّلاةَ وَ الْمُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ الْمُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ أُولئِكَ سَنُؤْتيهِمْ أَجْرًا عَظيمًا ﴿162﴾ إِنّا أَوْحَيْنا إِلَيْكَ كَما أَوْحَيْنا إِلي نُوحٍ وَ النَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَوْحَيْنا إِلي إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ اْلأَسْباطِ وَ عيسي وَ أَيُّوبَ وَ يُونُسَ وَ هارُونَ وَ سُلَيْمانَ وَ آتَيْنا داوُودَ زَبُورًا ﴿163﴾ وَ رُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ وَ كَلَّمَ اللّهُ مُوسي تَكْليمًا ﴿164﴾ رُسُلاً مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ لِئَلاّ يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَ كانَ اللّهُ عَزيزًا حَكيمًا ﴿165﴾ لكِنِ اللّهُ يَشْهَدُ بِما أَنْزَلَ إِلَيْكَ أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ وَ الْمَلائِكَةُ يَشْهَدُونَ وَ كَفي بِاللّهِ شَهيدًا﴿166﴾
ايمان گروههائي از اهل كتاب به ما جاء به النبي
بعد از اينكه فرمود اكثري اهل كتاب، اعم از يهوديها و مسيحيها از ايمان به جميع «ما جاء به النبي» استنكاف دارند، فرمود كساني كه راسخين در علماند يا مؤمنين واقعياند اينها به جميع «ما جاء به النبي» مؤمن خواهند بود. راسخين در علم آنها هستند که خودشان اهل تشخيصاند، مؤمنين واقعي كسانياند كه اهل تشخيص شناسند؛ كارشناس شناساند كه اگر خودشان اهل تشخيص نيستند اين دو مطلب را به خوبي ميفهمند كه بايد به اهل تشخيص و خبره مراجعه كنند (يك) و خبرهها را خوب ميشناسند به حرف آنها گوش ميدهند (دو) اين دو گروه، به جميع «ما جاء به النبي» ايمان ميآورند، اين مطلب اول كه حق همه محفوظ بماند.
ايمان راسخان و مؤمنين راستين محور اصلي مباحث آيه
مطلب دوم آن است كه خداوند پاداش چنين افرادي را هم اجر عظيم قرار ميدهد. خبر اين مبتدا در ذيل آيه نيست، بلكه خبر مبتدا همان ﴿يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ﴾ است، چون محور اصلي اين است كه اهل كتاب از ايمان آوردن سر باز ميزنند ولي راسخان و مؤمنين راستين ايمان ميآورند. آن مطلبي كه كلام براي او سوق داده شد اين است كه راسخين و مؤمنين راستين ايمان ميآورند به قرآن سخن. در اين نيست كه ما به راسخين و مؤمنين اجر ميدهيم آن مطلب ديگر است، مطلب اساسي كه مبتدا و خبر بايد باشد و خدا بايد گزارش بدهد در قبال اينكه اهل كتاب ايمان نميآورند چون لجوجاند، آن مطلب مهم اين است كه راسخين در علم و همچنين مؤمنان راستين به انبياي سلف، آنها به قرآن و پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ايمان ميآورند، بعد در جمله دوم فرمود اجر عظيم اينها را خدا خواهد داد. مطلب بعدي آن است كه براساس اين تحليل، ﴿وَ الْمُقيمينَ الصَّلاةَ وَ الْمُؤْتُونَ الزَّكاةَ﴾ طليعه جمله دوم است نه اينكه عطف بر راسخون و مؤمنون باشد. دو تا سؤال در اينجا مطرح است: يكي اينكه چطور مقيمين، منصوب است و قبلش مرفوع و بعدش مرفوع اين يك سؤال؛ سؤال ديگر اين است كه چطور عمل قبل از ايمان ذكر شد، فرمود: ﴿وَ الْمُقيمينَ الصَّلاةَ وَ الْمُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ الْمُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ﴾ در غالب موارد، قرآن كريم اول ايمان را ذكر ميكند بعد عمل صالح را ولي چطور اينجا اول، عمل صالح ذكر شد بعد ايمان، اين سؤال دوم را بايد جدا جواب داد.
علّت نصب معلّمين
آن سؤال اول كه چطور مقيمين، منصوب است يك سؤال مشترك است خواه اين ﴿وَ الْمُقيمينَ﴾ تتمه جمله قبل باشد يا طليعه جمله بعد باشد بايد مرفوع باشد نه منصوب، در حالي كه منصوب است اين سؤال را اول بايد پاسخ داد. اين ﴿وَ الْمُقيمينَ الصَّلاةَ﴾ كه منصوب است شما ميبينيد گاهي در هنگام نوشتن، يك كلمه را انسان درشتتر مينويسد با يك حروف مشكيتر و بزرگتر مينويسد تا جلب توجه كند. يا زيرش را خط ميكشد تا جلب توجه كند يا در موقع گفتن، با صداي بلندتر او را ادا ميكند كه جلب توجه كند. پس از نظر هنري گاهي نحوه خطاطي براي جلب توجه است گاهي خط كشيدن و علامت گذاشتن بالا يا پايين كلمه براي جلب توجه است گاهي در موقع گفتن، آدم در حال سخنراني ميبينيد كلمهاي را خيلي بلند ادا ميكند براي اينكه خيلي مهم است براي جلب توجه، گاهي هم از نظر اعراب ميبينيد وضعش با گذشته فرق ميكند. در اينجا اين ﴿وَ الْمُقيمينَ﴾ نه درشتتر نوشته شد نه درشتتر خوانده ميشود نه بالايش خط دارد نه پايينش خط دارد ولي يك علامت نحوي دارد، فوراً ذهن را متوجه ميكند كه چطور شد اينجا همه مرفوعاند؛ قبل مرفوع بعد مرفوع اين وسط، منصوب. قبليها مرفوع بعديها مرفوع و اين وسطي مرفوع نيست، ميشود ﴿وَ الْمُقيمينَ الصَّلاةَ﴾.
نقش تعيين كنندهٴ صلوة در دين
وقتي كه انسان به سراغ اين ميرود ميبيند براي اين است كه چون صلات عمود دين است[1]. صلات چيزي
است كه «فإن قُبِلَت قُبِلَ ما سواها و إن رُدَّت رد ما سواها»[2] و دهها حكمتي كه بر نماز بار است، براساس اين جهت است كه اين كلمه عمداً اينچنين گفته شد نه اينكه ـ معاذ الله ـ اصلشاش «و المقيمون» بود، بعد عدهاي اشتباه كردند و در اثر غلط نويسي اين را منصوب كردند يا به صورت جر درآوردند، اينچنين نيست. نماز يك نقش تعيين كنندهاي دارد كه اگر واقع، نماز صحيحاً خوانده بشود بسياري از مسائل حل است، ما مشكلاتمان براي آن است كه اين نمازمان نماز واقعي نيست. در سورهٴ مباركهٴ «معارج» برخي از رذايل را براي طبيعت انساني ذكر ميكند بعد ميفرمايد: ﴿إِلاَّ الْمُصَلِّينَ﴾[3]؛ نمازگزارها از همه اين رذايل مصوناند يعني اين به منزله شرح آن متن است آنجا كه فرمود: ﴿إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهي عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ﴾[4] در سورهٴ مباركهٴ «معارج» اين را باز كرد كه نماز كدام فحشا را برطرف ميكند و چطور فحشازدايي ميكند؛ جزوع بودن را منوع بودن را هلوع بودن را برطرف ميكند ﴿وَ الَّذينَ في أَمْوالِهِمْ حَقُّ مَعْلُومٌ ٭ لِلسّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ﴾[5] و اينها مسائل اقتصادي است بعد هم مسائل اخلاقي و عفت عمومي را در آن بخش طرح ميكند، اين هم يك مطلب.
علّت ذكر عمل صالح قبل از ايمان
مطلب بعدي آن است كه اگر اين ﴿وَ الْمُقيمينَ﴾ طليعه جمله بعدي است كما هو الظاهر، چرا برخلاف آن روال عمومي قرآن كريم است؟ روال عمومي قرآن كريم بر اين است كه اول، ايمان را ذكر ميكند بعد عمل صالح را ﴿الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ﴾[6]، اين﴿ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ﴾ در آيات قرآن كريم، فراوان است و برابر با نظام عقلي هم هست چون اول، اعتقاد است بعد عمل صالح. حالا چطور اينجا اول، مسئله نماز و زكات مطرح شد بعد مسئله ايمان؟ جوابش اين است كه اينگونه از آيات در قرآن هم هست، نه اينكه نباشد.
اشاره به لزوم عمل در كنار ايمان براي مؤمنين
اساس قرآن بر اين است كه اول، ايمان را ذكر ميكند بعد عمل صالح را. ولي گاهي اول عمل صالح را ذكر ميكند بعد ايمان را. آنجا كه خطاب به مؤمنين است و ميخواهد بگويد كه مؤمنين، تنها ايمان كافي نيست [بلکه] عمل لازم است در آنگونه از موارد، اول عمل صالح را ذكر ميكند بعد ايمان را نظير آيه سوره «نحل» كه ﴿مَنْ عَمِلَ صالِحًا مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثي وَ هُوَ مُؤْمِنٌ﴾[7] يا در همين سورهٴ مباركهٴ «نساء» قبلاً بحثش گذشت؛ آيه 124 همين سوره «نساء» قبلاً گذشت كه ﴿وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصّالِحاتِ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثي وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ لا يُظْلَمُونَ نَقيرًا﴾ وقتي ميخواهد جهاني حرف بزند بله اول، ايمان است و بعد عمل صالح، اين يك راه منطقي است و يك راه عمومي است كه بشر، اول بايد ايمان بياورد بعد عمل صالح؛ اما وقتي در فضاي مؤمنين و مسلمين حرف ميزند ميخواهد بگويد كه اين ايماني كه شما آورديد وقتي نافع است كه عمل صالح به همراه او باشد، آنجا اهميت عمل صالح مشخص ميشود. وقتي اهميت عمل صالح مشخص شد در اين فضا اين عمل صالح را قبل از ايمان ذكر ميكنند، براي اينكه شما كه ايمان داريد آنكه نداريد عمل به ايمان است پس در اينجا آن عمل، مقدم است. آنكه مؤمن نيست براي او اول ايمان است و بعد عمل صالح. الآن شما وقتي ميخواهيد موعظه كنيد و سخنراني كنيد در فضايي كه همهشان مسلمانند آنها را كه به اسلام دعوت نميكنيد؛ امر به معروف ميكنيد نهي از منكر ميكنيد كه واجب و مستحب را انجام بدهند، حرام و مكروه را ترك بكنند شما حرفتان متوجه به آن اعمال امت است نه به اصل اعتقاد، لذا از اعمال شروع ميكنيد و دنباله سخنتان به اعتقاد ميرسد. پس اگر در آيه 124 همين سورهٴ مباركهٴ «نساء» كه قبلاً گذشت فرمود: ﴿وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصّالِحاتِ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثي وَ هُوَ مُؤْمِنٌ﴾ سرّش اين است، يا آيه سوره «نحل» كه ﴿مَنْ عَمِلَ صالِحًا مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثي وَ هُوَ مُؤْمِنٌ﴾ سرّش اين است. در محل بحث هم خطاب به مؤمنين است كه حالا كه شما ايمان آورديد وقتي ايمانتان به ثمر ميرسد [و] بهشتي خواهيد بود كه اهل اقامه نماز و ايتاي زكات باشيد: ﴿وَ الْمُقيمينَ الصَّلاةَ وَ الْمُؤْتُونَ الزَّكاةَ﴾.
پس چون اين ﴿وَ الْمُقيمينَ﴾، طليعه جمله دوم است نه اينكه عطف بر جمله قبل باشد و خبر، در ذيل آيه باشد كه بخواهد بفرمايد ما به آنها اجر ميدهيم، چون آن نكته مهمي كه خبر بودن خبر را تأمين ميكند اين است كه اكثري بنياسرائيل به قرآن و پيغمبر ايمان نياوردند، راسخين و مؤمنان راستين به قرآن و پيغمبر ايمان آوردند. آن گزاره اصلي اين است، بعد به آنها پاداشي هم ذات اقدس الهي مرحمت ميكند.
تبيين علّت ايماني راسخون در علم به قرآن و پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
مطلب بعدي آن است كه اين ﴿إِنّا أَوْحَيْنا﴾، به منزله تعليل و تبيين اين مدعاي قبلي است؛ چرا راسخون در علم به قرآن و پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ايمان ميآورند، براي اينكه يك برهان عقلي هست [که] مشترك است و همه ميفهمند. يك سلسله ادله نقلي هست كه اين ادله نقلي را هم انبياي گذشته ارائه كردند، دليلي ندارد كه اهل كتاب آن قبليها را بپذيرند و فعليها را نپذيرند و بگويند ﴿نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ﴾ آنها به چه دليل تورات و موسيٰ(عليه السلام) انجيل و عيسيٰ(عليه السلام) را قبول كردند؟ براساس دليل عقلي كه بشر نيازمند به وحي و رسالت است (يك) و معجزهاي آوردند و هر كه معجزه بياورد و تحدي كند و پيروز بشود پيغمبر است (دو) لذا به موسيٰ(عليه السلام) به عيسيٰ(عليه السلام) به انبياي قبلي ايمان آوردند خب، همه آن مدارك و ادله قبلي كه درباره قرآن و رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است دليلي ندارد كه آنها ايمان نياورند، لذا فرمود: ﴿إِنّا أَوْحَيْنا إِلَيْكَ كَما أَوْحَيْنا إِلي نُوحٍ وَ النَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ﴾.
مفهوم وحي و بيان مصاديق آن
وحي، يك ارتباط مخفي است خواه از درون خواه از بيرون. يك وقت است از درون به وسيله فرشته چيزي در قلب انسان رسوخ ميكند، چون وحيهاي گرايشي و تسديدي و امثالذلك براي غير انبيا(عليهم السلام) هم است آن وحي شريعت است كه مخصوص انبيا(عليهم الصلات و عليهم السلام) است. خب يا نه، در يك سلسله جلسات سرّي و خصوصي كه ديگران نميدانند بيگانهها آشنا نيستند كسي دارد يك عدهاي را اغوا ميكند اين هم وحي است. وحي چه بد چه خوب همين اعلامهاي مخفيانه است يا از درون يا از بيرون. آنچه بد باشد و شر باشد؛ منتها مخفي باشد خواه از درون خواه از بيرون براي شيطان است كه فرمود: ﴿يُوحي بَعْضُهُمْ إِلي بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا﴾[8]، يا ﴿إِنَّ الشَّياطينَ لَيُوحُونَ إِلي أَوْلِيائِهِمْ لِيُجادِلُوكُمْ﴾[9] اين مغالطههايي كه در ذهن يك عده بدانديش ظهور ميكند و آنها را وادار ميكند كه در برابر حق بايستند، اين وحي شيطاني است يعني آن آرام آرام تزريق و تلقيني كه در درون انسان پيدا ميشود اين وحي است، حالا يا بد يا خوب؛ اگر بد بود كه شيطان ميآورد اگر خوب بود كه فرشته ميآورد و همچنين از بيرون هم گاهي ممكن است كسي در اثر رفاقت بد، زير گوش كسي بخوانند و او را از راه به در ببرند كه ﴿يُوحي بَعْضُهُمْ إِلي بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا﴾، پس چه از درون چه از بيرون چه حق چه باطل اينها وحي است؛ منتها اگر حق باشد به ذات اقدس الهي و فرشتهها ارتباط دارد، باطل باشد به شياطين انس و جن ارتباط دارد. آنها كه ﴿يُوَسْوِسُ في صُدُورِ النّاسِ ٭ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النّاسِ﴾[10] اين يا حق است و به ذات اقدس الهي ارتباط دارد، حالا گاهي خداوند به يك زني وحي ميكند كه زمينه نجات پيغمبر را فراهم كند كه ﴿أَوْحَيْنا إِلي أُمِّ مُوسي﴾[11] يا نه، به اولياي الهي فعل را وحي ميكند: ﴿وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ﴾[12].
گرايش به خوبيها از مصاديق وحي
شما ميدانيد خب همه ما ميدانيم كه نماز شب خواندن مستحب است چقدر فضيلت دارد، قرآن خواندن و فضايل را انجام دادن و ايثار كردن و نثار كردن چقدر فضيلت دارد، همه اينها را ما ميدانيم به ما گفتند و ما هم ياد گرفتيم؛ اما در جمع ما يك عده اين حرفها براي آنها دلپذير است؛ اين حرفها را دوست دارند به دنبالش ميروند. اين ديگر در درس و بحث نيست؛ اگر استاد ميگويد خب براي همه ميگويد، اگر در كتابها نوشتند براي همه ما نوشتند، اگر يك سخنراني ميگويد براي همه ما سخنراني كرده است اين تعليم است؛ اما در جمع ما كساني هستند كه اصلاً دلباخته اين مسائلاند او ديگر در درس و بحث نيست، آن فرمود: ﴿وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ﴾[13] درباره ائمه بالمعني العام كه شامل اولياي گذشته و اهل بيت(عليهم الصلات و عليهم السلام) ميشوند.
اين وحي فعل است كه يك وقت انسان دلش ميتپد براي كار. خير اين در درس و بحث نيست اين وحي فعل است كه فعل را وحي ميكند نه علم به فعل را، نه اينكه خدا ميفرمايد اين كار كار خوب است بِدان! يك وقت است ميفرمايد: ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[14] اين در حد الهام علمي است به همه داده است. يك وقت است نه، كاري ميكند كه انسان يك گرايشي دارد به طرف خوبي؛ همان طوري كه شيطان وسوسه ميكند كه يك عده گرايشي پيدا كنند به طرف بدي، فرشتگان مأمور از طرف خدا الهامهايي ميآورند كه يك عده گرايشي پيدا كنند به طرف خوبي اصلاً كار خوب را دوست دارند و لذت ميبرند. شما ميبينيد انسان دو ساعت يا سه ساعت كه با دوستش مينشيند و بحث ميكند نه تنها خسته نميشود [بلکه] خستگيهاي گذشتهاش رفع ميشود ولي دو ركعت نماز كه ميخواند احساس خستگي ميكند و اگر كسي حباً نماز، بخواند نماز خستگي او را رفع ميكند. اينكه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) موقع نماز كه ميشود به بلال(رضوان الله عليه) ميفرمود: «ارحنا يا بلال» ما خسته شديم، حالا برويم استراحت بكنيم موقع استراحت ماست، براي اينكه با محبوبمان داريم حرف ميزنيم. اين مسئلهاي نيست كه آدم در كتابها بخواند يا از استاد بشنود، اصل علم را همه به ما گفتند ما اينها را واقعاً شنيديم و بلديم و ياد گرفتيم؛ اما آن حال چيز ديگر است ﴿وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ﴾، يك چنين حالي را ذات اقدس الهي به مادر موسيٰ(عليهما السلام) داد كه ﴿وَ أَوْحَيْنا إِلي أُمِّ مُوسي﴾ كه ﴿لَوْ لا أَنْ رَبَطْنا عَلي قَلْبِها﴾؛ ما دلش را محكم به خودمان بستيم، اين ديگر علم نيست اين فعل است، اين گرايش خاصي است البته و اينها هم مخصوص ائمه(عليهم السلام) نيست [بلکه] آن مراحل عالياش مخصوص اينهاست. آن مراحل وسطي و نازلهاش براي شاگردان اينها هم خواهد بود. به هر تقدير فرمود دليلي ندارد كه اينها ايمان نياورند، ﴿إِنّا أَوْحَيْنا إِلَيْكَ كَما أَوْحَيْنا إِلي نُوحٍ﴾ و انبياي بعد از نوح، حالا انبياي بعد از نوح چقدرند خدا ميداند تا برسد به ابراهيم خليل(سلام الله عليه).
خب ﴿إِنّا أَوْحَيْنا إِلَيْكَ كَما أَوْحَيْنا إِلي نُوحٍ وَ النَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَوْحَيْنا إِلي إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ﴾ دليلي ندارد كه آنها همه وحيهاي گذشته را بپذيرند ولي وقتي به قرآن كه رسيد نپذيرند.
وحي مشترك و خاص الهي براي أنبياء و مرسلين
مسئله بعدي آن است كه ذات اقدس الهي يك وحي مشتركي دارد كه براي همه انبيا و مرسلين است، يك وحي خاصي دارد. آن وحي خاص كه براي اولوا العزم است و براي غير اولوا العزم نيست كه يک وحي جهاني است تقريباً، حالا يا جهاني اعم از زمان و مكان يا خصوص مكان، آن را به پنج نفر بيان ميكند. در سورهٴ مباركهٴ «شوري» آيه سيزدهم ميفرمايد: ﴿شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصّي بِهِ نُوحًا﴾ يك، ﴿وَ الَّذي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ﴾ دو، ﴿وَ ما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهيمَ وَ مُوسي وَ عيسي﴾ اين پنج. اينجا ديگر سخن از انبياي ديگر نيست [بلکه] اين يك وحي وسيعتر و جامعتري است براي انبياي اولوا العزم [که] فقط اين پنج پيامبر(عليهم السلام) ياد شدهاند. اما آيه محلّ بحث اعم از آن معنايي است كه مخصوص به انبياي اولوا العزم باشد اصل الوحي است، لذا بسياري از انبياي غير اولوا العزم هم در اينجا ذكر شدند.
ذكر أسامي شريف بيست و پنج پيامبر در قرآن
مطلب ديگر آن است كه اين سورهٴ مباركهٴ «نساء» در مدينه نازل شد، قبل از اين سوري بودند كه در مكه نازل شدند. در مكه سورهٴ مباركهٴ «انعام» نازل شد و اين 25 پيامبر(عليهم السلام) كه اسامي شريفشان در قرآن آمده بسياري از آنها در سورهٴ مباركهٴ «انعام» آمده. جامعترين آيهاي كه اسامي انبيا را دارد نه هر 25 نفر را ولي در حدود هفده، هجده نفر را دارد همان آيات 83 تا 86 سورهٴ مباركهٴ «انعام» است كه فرمود: ﴿وَ تِلْكَ حُجَّتُنا آتَيْناها إِبْراهيمَ﴾ اين (يك)، ﴿عَلي قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ إِنَّ رَبَّكَ حَكيمٌ عَليمٌ ٭ وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ﴾ (دو)، ﴿وَ يَعْقُوبَ﴾ (سه)، ﴿كُلاًّ هَدَيْنا وَ نُوحًا﴾ (چهار)، ﴿هَدَيْنا مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ ذُرّيَّتِهِ داوُودَ﴾ (پنج)، ﴿وَ سُلَيْمانَ﴾ (شش)، ﴿وَ أَيُّوبَ﴾ (هفت)، ﴿وَ يُوسُفَ﴾ (هشت)، ﴿وَ مُوسي﴾ (نه)، ﴿وَ هارُونَ﴾ (ده)، زكريا و يحيي و عيسيٰ و الياس (چهارده) ﴿اسماعيل و اليَسَعَ﴾ (شانزده)، ﴿يونس و لوطاً﴾ (هجده)، اين (هجده)، پيامبر(عليهم السلام) را در آن سورهٴ مباركهٴ «انعام» نام ميبرد. آيه محل بحث در سوره «نساء» به آن وسعت نيست، فقط ميفرمايد: ﴿إِنّا أَوْحَيْنا إِلَيْكَ﴾ كه براي رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است: ﴿كَما أَوْحَيْنا إِلي نُوحٍ وَ النَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَوْحَيْنا إِلي إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ اْلأَسْباطِ وَ عيسي وَ أَيُّوبَ وَ يُونُسَ وَ هارُونَ وَ سُلَيْمانَ وَ آتَيْنا داوُودَ زَبُورًا﴾ بعد فرمود: ﴿وَ رُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ﴾ كه قبلاً ما براي شما جريان آنها را گفتيم، چون بسياري از آن نامها در سور مكيه نازل شد و شرحشان آنجا گذشت.
علّت عدم ذكر داستان پيامبران بيشتر در قرآن
﴿وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ﴾؛ انبيايي بودند كه ما جريان آنها را براي شما نگفتيم، براي اينكه شرح قصه انبيا هم براي توده مردم نافع است هم براي شما و اين بايد آثار آنها در دسترس باشد. اين انبيايي كه ما الآن شرح حالشان را داديم در همين محدوده خاورميانه زندگي ميكردند يعني از نوح گرفته تا وجود مبارك عيسيٰ ، در همين محدوده خاورميانه زندگي ميكردند. اما خاوردور برسد به چين و هند و همچنين باخترميانه و باختردور برسد به آن طرف اقيانوس اطلس، انبياي آنها چه كساني بودند و چه بودند شرح حال آنها براي مردم حجاز در آن روز و همچنين تا اين عصرهاي اخير سودمند نبود، براي اينكه دسترسي نداشتند كه بفهمند چه بود فقط يك قصهاي بود هيچ راهي براي تحقيق نبود آنچه مربوط به اقيانوس اطلس باشد آن طرف يا اقيانوس كبير باشد اين طرف يا مربوط به قطبين باشد، مردم آن روز راهي براي تحقيق نداشتند. خطوط كلي آنها هم كه همين بود، لذا فرمود: ﴿وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ﴾.
برهان عقلي و نقلي بر وجود حجّة بالغه در مورد ملت ما
اما اين ممكن نيست كه هيچ ملتي در جايي زندگي بكنند و پيام خدا به آنها نرسد، اين ممكن نيست. برهان عقلي ميگويد ذات اقدس الهي بشر را آفريد و بايد بپروراند، هرگز بشر را رها نكرده اين برهان عقلي. در قرآن كريم هست كه هرگز مشركين، اهل كتاب و مانند آن اينها بدون وحي رها نميشوند، بعد هم به عنوان يك موجبه كليه فرمود ما براي هر ملتي پيامبر فرستاديم حجت بالغه فرستاديم، خب اين معلوم ميشود كه آن طرف خاوردور و اين طرف، باختردور حتماً پيام خدا رسيد. غير از آن برهان عقلي ما چند آيهاي از آيات قرآن كريم بخوانيم كه دلالت ميكند بر اينكه وحي براي همه مردم است؛ منتها بايد اين بحث را باز كرد كه پيام خدا چگونه ميرسد. در سورهٴ مباركهٴ «بينه» مي فرمايد: ﴿لَمْ يَكُنِ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ الْمُشْرِكينَ مُنْفَكِّينَ حَتّي تَأْتِيَهُمُ الْبَيِّنَةُ ٭ رَسُولٌ مِنَ اللّهِ يَتْلُوا صُحُفًا مُطَهَّرَةً﴾[15] يعني چه مشرك چه اهل كتاب، پيام خدا اينها را رها نميكند؛ اينها جداي از بينه نيستند كه خداوند اينها را به حال خودشان رها بكند اين ممكن نيست، اين در سورهٴ مباركهٴ «بينه» بود.
در سوره «نحل» به صورت يك اصل كلي و سنت الهي در سوره «نحل» آيه 36 اين است: ﴿وَ لَقَدْ بَعَثْنا في كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ﴾؛ ما براي تمام امم، پيامآوري فرستاديم كه به آنها برساند كه از طاغوت بپرهيزيد و خدا را عبادت كنيد: ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ﴾ كه دو تا جمله انشائيه است، محصول آنها همين «لا اله الا الله» است ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ﴾، اين ﴿وَ اجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ﴾ ميشود «لا اله»، آن ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ﴾ «الا الله».
مشروط بودن عذاب به اتمام حجّت، عقلاً و نقلاً
مطلب ديگر همان است كه در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» آيه پانزده بيان كرد كه ﴿وَ ما كُنّا مُعَذِّبينَ حَتّي نَبْعَثَ رَسُولاً﴾ بالأخره اينها كه حالا يا در خاوردور يا باختردور زندگي ميكنند در قيامت يك حساب و كتابي دارند، اينها را كه خدا به بهشت نميبرد اگر بخواهد به جهنم ببرد بدون اتمام حجت است. فرمود ما هرگز ملتي را و شخصي را بدون اتمام حجت عذاب نميكنيم، چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «زمر» آنجا وقتي بيان اهل آخرت را ذكر ميكنند آنهايي كه به جهنم ميروند، وقتي كه ميخواهند به جهنم بروند خزنه جهنم به آنها ميگويند مگر انبيا براي شما نيامده است؟ در سورهٴ مباركهٴ «زمر» آيه 71 اين است كه ﴿وَ سيقَ الَّذينَ كَفَرُوا إِلي جَهَنَّمَ زُمَرًا حَتّي إِذا جاؤُها فُتِحَتْ أَبْوابُها وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها أَ لَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ﴾. از اينجا معلوم ميشود كه رسالت، عمومي است. چه اينكه در پايان سورهٴ مباركهٴ «طه» هم به اين اصل اشاره شده است و در سوره «فاطر» هم همين است؛ در سوره «فاطر» فرمود: ﴿إِنْ أَنْتَ إِلاّ نَذيرٌ ٭ إِنّا أَرْسَلْناكَ بِالْحَقِّ بَشيرًا وَ نَذيرًا وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاّ خَلا فيها نَذيرٌ﴾[16]؛ هيچ امتي نيستند مگر اينكه راهنمايي دارند.
در سورهٴ مباركهٴ «طه» آيه 134 ميفرمايد كه ﴿وَ لَوْ أَنّا أَهْلَكْناهُمْ بِعَذابٍ مِنْ قَبْلِهِ لَقالُوا رَبَّنا لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آياتِكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزي﴾؛ ما اگر قبل از ارسال انبيا اينها را عذاب بكنيم، اينها در قيامت حجت دارند. الآن بحثهاي محوري آن است كه هيچ امتي نيست مگر اينكه پيغمبر دارد، چه اينكه براهين عقلي هم دلالت ميكند بر اينكه هيچ امتي نخواهند بود، مگر اينكه پيغمبر خواهند داشت، آن برهان عقلي و اين برهان نقلي. ولي از انبياي خاوردور و باختردور، چيزي در قرآن كريم نيامده، براي اينكه به آنها دسترسي نيست. حالا يك مسئله اين است كه آيا مگر عقل به تنهايي كافي نيست (يك)، يكي اينكه اگر وحي به همه شرق و غرب رسيده است نحوه رسيدنش چيست (دو).
«و الحمد لله رب العالمين»
- الکافي، ج2، ص19؛ (شيخ طوسي)، ص529
- فلاح السائل، ص127
- سوره معارج، آيه22
- سوره عنکبوت، آيه45
- سوره معارج، آيات24و25
- سوره بقره، آيه25
- سوره نحل، آيه97
- سوره انعام، آيه112
- سوره انعام، آيه121
- سوره ناس، آيات5و6
- سوره قصص، آيه7
- سوره انبياء، آيه73
- سوره انبياء، آيه73
- سوره شمس، آيه8
- سوره بينه، آيات1و2
- سوره فاطر، آيات23و24