30 11 1992 5023916 شناسه:

تفسیر سوره نساء جلسه 226

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُونُوا قَوّامينَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلّهِ وَ لَوْ عَلي أَنْفُسِكُمْ أَوِ الْوالِدَيْنِ وَ اْلأَقْرَبينَ إِنْ يَكُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقيرًا فَاللّهُ أَوْلي بِهِما فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوي أَنْ تَعْدِلُوا وَ إِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا فَإِنَّ اللّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبيرًا ﴿135﴾

سرّ دعوت به قسط و عدل در سورهٴ «بقره» و «نساء»

جو حاكم در مدينه و همچنين غير مدينه اين بود كه «انصر اخاك ظالماً او مظلوما»[1]؛ اساس تعصب جاهلي اين بود كه از برادرت خواه برادر نژادي و خانوادگي خواه برادر قبيله‌اي و مانند آن حمايت بكن چه ظالم باشد چه مظلوم. در اين فضا آيات سورهٴ مباركهٴ «بقره» و «نساء» نازل شد، شعار جاهليت را كلاً عوض كرد شعار جاهليت اين بود «انصر اخاك ظالماً او مظلوما» با آمدن اين‌گونه از آيات و سور، شعار تبديل شد: «انصر المظلوم اخاك او غير اخيك»؛ از مظلوم حمايت كن چه برادرت باشد چه نباشد. همان بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه «كُونَا لِلظَّالِمِ خَصْماً وَ لِلْمَظْلُومِ عَوْناً»[2] ادامه همين شعار رسمي مسلمين است.

از رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل شده است كه ايشان هم يك وقت فرمودند: «أنصر اخاك ظالماً او مظلوماً» يعني از برادرت حمايت بكن چه ظالم باشد چه مظلوم. اصحاب ديدند اين لفظ با آن خطوط كلي قرآني هماهنگ نيست و با سنت و سيرت آن حضرت هم هماهنگ نيست. عرض كردند يا رسول الله اگر برادر ما مظلوم باشد ما از او حمايت مي‌كنيم ولي اگر ظالم باشد چگونه حمايت كنيم؟ فرمود اگر مظلوم بود كه حمايت او به كمك كرده اوست اگر ظالم بود، حمايت از او و كمك به او به نهي از منكر است و اينكه او را از ظلم نهي كنيد[3]، كمك به ظالم آن است كه او را نهي از منكر كنيد [و] نگذاريد ظلمش را ادامه بدهد. بنابراين با آمدن آيات سورهٴ «بقره» و «نساء» كل اين شعار عوض شد و سورهٴ مباركهٴ «نساء» هم ملاحظه فرموديد در جاي جاي اين سوره دعوت به قسط و عدل است.

بيان مراتب پذيرش قسط و عدل

اول از مسائل خانوادگي شروع مي‌كند يعني زن و شوهر، بعد اعضاي خانواده بعد ارحام بعد قبيله و بعد جامعه تا مي‌رسيد به اينكه انسان را به قوام به قسط بودن دعوت كند. در آيهٴ دوم و همچنين آيهٴ سوم همين سورهٴ مباركهٴ «نساء» كه قبلاً گذشت اين بود كه فرمود: ﴿وَ آتُوا الْيَتامي أَمْوالَهُمْ وَ لا تَتَبَدَّلُوا الْخَبيثَ بِالطَّيِّبِ وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلي أَمْوالِكُمْ إِنَّهُ كانَ حُوبًا كَبيرًا ٭ وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلاّ تُقْسِطُوا فِي الْيَتامي فَانْكِحُوا ما طابَ﴾ كه اين رعايت قسط و عدل در مسائل خانوادگي است، بعد كم‌كم درباره حكم فرمود خدا امر مي‌كند كه ﴿وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ﴾ و مانند آن تا نوبت رسيد به اينكه حالا كه تمرين كرديد از مسائل خانوادگي به مسائل قومي بعد به مسائل اجتماعي رسيديد، در درجات قيام به قسط و عدل هم بايد تمرين بكنيد از قيام به قسط و عدل به قوام به قسط و عدل بايد منتقل بشويد كه برنامه سنگين‌تري داريد، اين‌هم يك مطلب و براي اينكه انسان، حق را براي ديگران وقتي بخواهد كه در خودش پياده كرده باشد چه در سورهٴ «نساء» چه در سورهٴ «مائده» قوام به قسط يا قوام لله بودن، قبل از مسئله شهادت ياد شد[4]. يك وقت است كه انسان دلش مي‌خواهد كه قاضي در محكمه مطابق قسط و عدل حكم بكند، اين يك خواستن آساني است يا شهادت به حق مي‌دهد ولي مايل است كه قاضي مطابق اين شهادت به حق عمل كند و مشهودِ عليه هم اين حق را بپذيرد، اين‌هم باز آسان است. ولي اگر خود انسان قسط و عدل را در درون خود پياده كند مهم‌تر است، لذا اول فرمود خودتان قوام به قسط باشيد بعد شهادت به قسط و عدل بدهيد. گرچه شهادت به عدل دادن كار آساني نيست ولي نسبت به قوام به قسط بودن كار آساني است. شهادت به حق دادن گرچه مشكل است؛ اما به اندازه حكم به حق نيست، به اندازه كار قاضي سخت نيست، چه اينكه به اندازه تحمل مشهودٌ عليه هم سخت نيست؛ مشهودٌ عليه بايد حق را بپذيرد و خيال مي‌كرد كه حق با او است حالا معلوم شد حق با ديگري است مدتها خود را ذي حق معرفي مي‌كرد الآن معلوم مي‌شود مبطل است و بايد تحمل بكند [كه] اين كار آساني نيست. لذا شهادت به قسط و عدل وقتي مسموع است كه خود شاهد خودش قبلاً تمرين عملي به قسط و عدل كرده باشد، لذا در همين آيهٴ محلّ بحث سورهٴ «نساء» اول قيام به قسط را و قوام به قسط را ياد كرد، فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُونُوا قَوّامينَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلّهِ﴾ چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «مائده» هم اول، قيام لله را ذكر كرد بعد مسئله شهادت را؛ سورهٴ مباركهٴ «مائده» آيهٴ هشتم‌اش اين است: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُونُوا قَوّامينَ لِلّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ﴾ فرقش با آيهٴ محلّ بحث سورهٴ «نساء» اين است كه در سورهٴ «نساء» اين است كه ﴿كُونُوا قَوّامينَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلّهِ﴾، در سورهٴ «مائده» اين است كه ﴿كُونُوا قَوّامينَ لِلّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ﴾ به هر تقدير، قيام به قسط مقدم بر شهادت به قسط است. چه اينكه براي پذيرش و تمرين قسط و عدل اول، انسان از خود بايد بگذرد بعد از پدر و مادر بگذرد بعد از ارحام بگذرد تا بتواند توقع گذشت را از ديگران داشته باشد، لذا فرمود ﴿شُهَداءَ لِلّهِ وَ لَوْ عَلي أَنْفُسِكُمْ أَوِ الْوالِدَيْنِ وَ اْلأَقْرَبينَ﴾، آن‌گاه نسبت به بيگانه‌ها برسد.

موظّف بودن انسانها به إقامهٴ شهادت

مطلب بعدي آن است كه ما نه تنها موظفيم عادل باشيم و شهادت به حق را كتمان نكنيم كه در سورهٴ «بقره» گذشت ﴿وَ مَنْ يَكْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ﴾[5]، بلكه موظفيم شهادت را اقامه كنيم آن طوري كه در آيهٴ دوم سورهٴ «طلاق» آمده است كه ﴿وَ أَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ مِنْكُمْ﴾ يعني دو تا شاهد عادل را احضار كنيد و از آنها شهادت طلب كنيد ﴿وَ أَقيمُوا الشَّهادَةَ لِلّهِ﴾؛ اين ﴿وَ أَقيمُوا الشَّهادَةَ لِلّهِ﴾ غير از نهي از كتمان است كه در سورهٴ «بقره» گذشت فرمود: ﴿وَ مَنْ يَكْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ﴾[6] و غير از دعوت و امر به شهادت به عدل است كه در آيات ديگر آمده ﴿إِعْدِلُوا[7] و مانند آن. مسئله اقامه، غير از مسئله اصل شهادت است مثل اقامه نماز غير از قرائت نماز و خواندن نماز است، اقامه دين غير از دين داشتن است ما موظفيم كه دين را اقامه كنيم؛ فرمود: ﴿أَنْ أَقيمُوا الدِّينَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فيهِ﴾[8] يك وقت است ما مأموريم كه متدين باشيم [و] يك وقت است كه مأموريم دين را اقامه كنيم. خواندن نماز با همين وضع است كه ملاحظه مي‌فرماييد ولي اقامه نماز آن است كه انسان نماز را بر پايه‌اي استوار كند كه نلغزد.

مراد از اقامه كردن

اقامه كردن غير از ساختن است غير از احداث است؛ ممكن است معماري كه در فن‌اش امين نيست ديواري را بنا كند يا بنّايي ديواري را بسازد، اين را نمي‌گويند ديوار را اقامه كرد ديواري كه پايه استوار و مستحكم ندارد يا براساس فني بنا نشده است آن خب سقوط مي‌كند بعد از يك مدتي؛ اگر بنايي فعلاً ساخته شد ولي مستقيم نيست قهراً يك روز سقوط مي‌كند، چنين ساختني را نمي‌گويند اقامه كردن. در سورهٴ مباركهٴ «كهف» ملاحظه مي‌فرماييد وقتي جريان موسيٰ و خضر(عليهما السلام) بازگو شد موسيٰ(سلام الله عليه) مي‌بيند خضر ديواري را ديد كه اين ديوار مشرف به انهدام و سقوط است؛ در سورهٴ «كهف» آيهٴ 77 اين است كه ﴿فَوَجَدا فيها جِدارًا يُريدُ أَنْ يَنْقَضَّ﴾؛ ديدند اين ديوار مي‌خواهد بيفتد، نشانه شكاف و سقوط در اين ديوار است ديواري است كه فعلاً سرپاست ولي مي‌خواهد بيفتد. خضر چه كار كرد: ﴿فَوَجَدا فيها جِدارًا يُريدُ أَنْ يَنْقَضَّ فَأَقامَهُ﴾ نه ‌«بناه‌‌» يا ‌«سدّ خلته‌». يك وقت است يك مقدار تعمير است كه جلوي آن شكاف را مي‌گيرد يك نوسازي سطحي است يا گچكاري و تعمير سطحي است. يك وقت است نه، اقامه جدار است كه ديگر نخواهد بيفتد. اگر چيزي افتادني نيست و سقوط كردني نيست چنين چيزي قائم است، قيام البته يك پايه مي‌خواهد. وجود مبارك خضر(سلام الله عليه) ديواري بنا كرد كه ديگر نيفتد: ﴿فَوَجَدا فيها جِدارًا يُريدُ أَنْ يَنْقَضَّ﴾[9]. خدا رحمت كند استادمان مرحوم آقاي آيت الله آقاي شيخ محمد تقي آملي(رضوان الله عليه) را ايشان وقتي به اين آيه مي‌رسيدند مي‌فرمودند كه آنها كه براي جهان شعوري قائل‌اند طبق آيات ديگر، ظاهر اين آيه را اخذ مي‌كنند و دخل و تصرفي در اين آيه نمي‌كنند؛ مي‌گويند اراده كرد خب اراده نشانه شعور است ديگر. كدام موجود است كه چيز نمي‌فهمد اگر هر موجودي مسبح حق است: ﴿وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾ اگر همه موجودات تسبيح گوي حق‌اند پس دليلي ندارد ما بگوييم اين ﴿يُريدُ أَنْ يَنْقَضَّ﴾ اين اراده، در معناي مجازي به كار رفت. آنهايي كه براي اشياء شعوري قائل نيستند فقط انسان را مدرِك مي‌دانند، مي‌گويند بايد در اين آيه دخل و تصرف كرد [مي‌گويند]: ﴿فَوَجَدا فيها جِدارًا يُريدُ أَنْ يَنْقَضَّ﴾ اين ﴿يُرِيدُ يعني ‌«يشرف‌‌» يعني ‌«ينهدم‌‌» يعني ‌«يميل‌‌» نه ميل ارادي يعني ‌«يَعْوَجُّ‌‌» يعني ‌«ينحرف‌‌» و مانند آن. ولي دليلي نيست كه ما در اين ظاهر دخل و تصرف بكنيم واقعاً اين جدار درك مي‌كند، چه اينكه شهادت هم مي‌دهد يا شكايت هم مي‌كند. به هر تقدير، اين جدار در شرف افتادن بود وجود مبارك خضر(سلام الله عليه) آن شكاف را نبست، بلكه اين جدار را اقامه كرد، پس ساختن يك ديوار كج اقامه جدار نيست خواندن يك نماز كج و معوج اقامه صلات نيست، داشتن يك دين معوج اقامه دين نيست، اقامه دين آن است كه پايه داشته باشد (يك) بدنه‌اش مستقيم باشد (دو)، چنين چيزي ماندني است.

اقامه جدار آن است كه ديواري را بر پايه و بدنه مستقيم، انسان بنا كند اين معناي اقامه است. آن‌گاه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «طلاق» به ما فرمود: ﴿وَ أَقيمُوا الشَّهادَةَ لِلّهِ﴾[10] اقامه چنين شهادت است يا به ما فرمودند: ﴿أَقيمُوا الدِّينَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فيهِ﴾[11] به اين معناست يا به ما فرمودند: ﴿أَقِيمُوا الصَّلاَةَ[12] به اين معناست و اين وقتي است كه انسان تمرين قيام به قسط كرده باشد شده باشد قوام بالقسط.

﴿قَوّامينَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلّهِ وَ لَوْ عَلي أَنْفُسِكُمْ أَوِ الْوالِدَيْنِ وَ اْلأَقْرَبينَ﴾ شهادت بر نفس كه داده شد وقتي كه انسان از خود گذشت يعني ضرر خود را تحمل كرده است، ضرر والدين و اقربا را هم تحمل مي‌كند و اين‌هم اطلاق آيه محكَّم است و دليل معتبري بر تخصيص پيدا نشده.

ردّ ادّعاي اجماع بر مراحل عدم جواز شهادت عليه والدين

حرف بعضي از بزرگان كه اجماعي در كار است [صحيح نيست] اجماعي در كار نيست هم بين متقدمين اختلاف هست هم بين متأخرين تحصيل، اجماع مي‌كنيد بسيار كار مشكل است، نوع شما در مسائل اصول حالا چه سطح چه خارج مستحضريد كه اجماع محصل بسيار كم پديد مي‌آيد كه انسان اقوال همه علماي وجه الارض را در يك عصر استقصا ‌كند ـ همه علما چه مشهور چه غير مشهور ـ الآن كه روابط فرهنگي فراوان است بسياري از علما و دانشمنداني هستند گمنام‌اند كتابها و رساله‌هاي عميق نوشتند كه تا بعد از چند سال معلوم نمي‌شود. از كجا مي‌توان كشف كرد كه همه محققين و علماي وجه الارض در يك عصر يك حرف را مي‌زنند اجماع منقول هم كه گفتند معتبر نيست. بسياري از بزرگان فتوايشان اين است كه شهادت فرزند، همان طوري كه به سود پدر در محكمه مسموع است به زيان پدر هم در محكمه مسموع است و بسياري از بزرگان اين‌چنين فرمودند، از قدما و از متأخرين [لذا] اجماعي در كار نيست. بر فرض هم باشد اين اجماع، منقول است نه محصل. ثالثاً اين اجماع محتمل المدرك است چون در كلمات اينها استدلال به اين است اگر پسر، عليه پدر در محكمه شهادت بدهد اين عقوق، محسوب مي‌شود در حالي كه خدا در قرآن فرمود: ﴿وَ صاحِبْهُما فِي الدُّنْيا مَعْرُوفًا﴾[13]؛ در دنيا با پدر و مادر براساس نيكي عمل بكنيد و رفتار بكنيد. خب در خلال سخنان همين فقها كه به عنوان مجمعين ياد شدند يك چنين استدلالي هست. پس احتمال اينكه اين اجماع، محتمل المدرك باشد ضعيف نيست.

عدم توانايي تخيّل اجماع در برابر ظهور آيه

خب آن وقت چه چيزي مي‌تواند جلوي يك چنين آيه‌اي را بگيرد؟ آن وقت خيال اجماع، نه اجماع محصل و نه اجماع منقول تام، يك تخيل اجماع جلوي يك چنين ظهور قرآن را بگيرد اين معناي هجر قرآن است در حوزه‌هاي علمي. اگر ظاهر قوي آيه اين است كه ﴿شُهَداءَ لِلّهِ وَ لَوْ عَلي أَنْفُسِكُمْ أَوِ الْوالِدَيْنِ وَ اْلأَقْرَبينَ﴾ چگونه انسان مي‌تواند بگويد كه اجماع در كار است با اينكه افرادي مخالفت كردند يا اختلاف دارند و تحصيل اجماع كه ميسر نيست. اجماع منقول به خبر واحد هم كه وضعش در اصول متزلزل شد و خود مجمعين هم در لابه‌لاي سخنانشان همين ادله مشهود است كه اگر شهادت فرزند علي الوالد و زيان والد مسموع باشد، اين مصاحبت به معروف نيست اين عقوق فرض مي‌شود در حالي كه بهترين احسان به پدر و مادر آن است كه انسان، جلوي هلاكت اخروي او را بگيرد.

معناي مصاحبت به معروف

اين مصاحبت به معروف معنايش اين نيست كه به دلخواه او عمل كنيد يا حق را نگوييد، مصاحبت معروف آن است كه در مسائل دنيايي آنجا كه حق با اوست يا باطل با او نيست با او مدارا كنيد، معنايش آن نيست كه آنجا كه باطل با اوست حق با او نيست از حق صرف‌نظر كنيد، اين چه مصاحبت معروف است اين عين مصاحبت به منكر است نه مصاحبت به معروف. گذشته از اينكه بعضي از روايات، گرچه صحيح نيستند؛ اما خب مطابق با آياتند مگر در آن طرف ما خبر معتبر صحيح داريم. يك اجماع منقولي داريم كه وضعش اين است آن اجمال منقول هم به منزله خبر ضعيف است.

تساقط أخبار ضعيف متعارض و رجوع به عموم و اطلاق آيه

اين دو تا خبرهاي ضعيف با هم معارضه مي‌كنند و مرجع عمومي قرآن كريم است. گرچه مرجع بودن يا مرجح بودن قرآن براي تعارضي است كه خبرها به ظاهر نصاب حجيت را داشته باشند در اين دو طرف، هيچ‌كدام نصاب حجيت را ندارند. ولي اگر بنا بشود از آن طرف يك خبر ضعيفي باشد از اين طرف هم خبر ضعيف است، از اين طرف خبر ضعيف بيشتر است. در باب نوزدهم از ابواب شهادت كتاب شريف وسائل، اين خبر داوود هست كه مي‌گويد: «سمعتُ اباعبدالله(عليه السلام) يقول اقيموا الشهادة علي الوالِدَين و الْوَلَدِ»[14] ولو به زيان پدر و مادر هم باشد، خب اين مطابق با آيه است. روايت اول باب سوم از ابواب شهاده آن روايتي است كه مرحوم كليني(رضوان الله عليه) از علي‌بن‌سويد ساعي نقل مي‌كند كه مي‌گويد: «عن ابي الحسن(عليه السلام) في حديثٍ قال كتبَ إلَيَّ في رسالتِهِ إليّ و سألتَ عن الشّهادات لهم»؛ سؤال كرديد درباره آنها شهادت بدهيم يا نه؟ «فاقِم الشهادة لله ولو علي نفسِك او الوالِدَينِ و الأقرَبينَ في ما بينَك و بينَهم فإنْ خِفتَ علي اخيك ضَيْماً فلا»[15] فرمود شهادت به حق بده «ولو علي نفسِك او الوالِدَينِ و الأقرَبينَ» برابر آيه حضرت جواب فتوا داد. بنابراين از آن‌طرف دليل معتبري نيست كه شهادت ولد علي الوالد مسموع نيست، يك مقدار دليلهاي ضعيف است در قبالش يك مقدار دليلهاي ضعيفي هم هست براي پذيرش [شهادت ولد بر ضد والد] و اين دو گروه تساقط مي‌كنند، گرچه هيچ‌كدام واجد نصاب حجيت نيستند مرجع عموم آيه يا اطلاق آيه است، بنابراين اظهر قبول است جا براي تردد نيست.

كم توجّهي به قرآن در استنباط احكام

شما نگاه كنيد در نوع اين كتابهاي شريف مكاسب و امثال مكاسب، اول به سراغ اجماع و روايات مي‌روند، آيات را به عنوان اينكه درصدد تشريع‌اند از بحث معمولاً خارج مي‌كنند در حالي كه بسياري از اين آيات در صدد بيان اطلاق است، اين‌چنين نيست كه آيه درصدد ‌«يدل عليه قبل الآيه‌ او بعد الآيه‌» كذا اين‌چنين نيست. اول بايد انسان به سراغ آيه برود حدود كلي آيه را تأمين بكند، بعد اخبار را بررسي كند به خدمت آيه ببرد. اينجا شما هر چه بيشتر بگرديد كمتر مي‌يابيد، يك حرف عميقي كه فقيه‌پسند باشد. سيدناالاستاد مرحوم آقاي داماد(رضوان الله عليه) از يك كسي اسم برد گفت اين همه‌اش به دنبال مشهور است، اگر به دنبال مشهور آدم بخواهد حركت كند كه فقه تكامل پيدا نمي‌كند آدم مي‌شود سخنگوي ديگران. اگر توان آن را داشت كه مشهور حق بود كه او را تثبيت بكند؛ اما حرفي كه خيليها گفتند و خيليها هم بدون فرصت تحقيق پذيرفتند، اين معنايش اين نيست كه آدم دست از اطلاق يا ظهور قوي آيه بردارد.

لزوم پياده شدن قسط و عدل در جامعه

پرسش:...

پاسخ: آن كلي گويي است آن خطابه است، مي‌گويند حالا اين مسئله را بگذار ديگري شهادت بدهد تو كه پسري عليه پدر شهادت نده، بگذار ديگري شهادت بدهد قسط و عدل در جامعه پياده بشود ولي بگذار ديگري شهادت بدهد، آنها حرفشان اين است آنها نمي‌خواهند ـ معاذ الله ـ بگويند قسط و عدل پياده نشود كه اما ما مي‌خواهيم بگوييم نه همه موظف‌اند قسط و عدل را پياده كنند حتي پسر عليه پدر، آنها هم ـ معاذ الله ـ نمي‌گويند كه شما از اجراي قسط جلوگيري كنيد يا حمايت نكنيد نسبت به اجراي قسط [بلكه] مي‌گويند بگذار ديگري شهادت بدهد تو ساكت باش، اين پسر مي‌گويد من با پدر در اين مغازه يا در اين كارگاه يا در اين شركت داريم با هم كار مي‌كنيم، اين كسي كه مشتري است آمده پول داده و پدرم يادش رفته در دفتر بنويسد و من ديدم، خب چرا شهادت ندهم؟ اگر پدر و پسر در يك كارگاهي در يك شركتي در يك دفتري دارند كار مي‌كنند يك كسي پول داده و حق با ارباب رجوع است و پدر يا عمداً يا سهواً الآن انكار مي‌كند، خب پسر كه شاهد است شهادت بدهد.

اينها هم نمي‌گويند شما حق را اجرا نكنيد، مي‌گويند بگذار ديگري بگويد تو اگر بگويي مسموع نيست ولي آيه مي‌گويد شما هم بگوييد مسموع است ديگران هم حق را بگويند مسموع است، خب اينكه فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُونُوا قَوّامينَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلّهِ وَ لَوْ عَلي أَنْفُسِكُمْ أَوِ الْوالِدَيْنِ وَ اْلأَقْرَبينَ إِنْ يَكُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقيرًا فَاللّهُ أَوْلي بِهِما﴾ و نفرمود ‌«فالله اولي به‌»، براي اينكه اختصاصي به تك‌تك ندارد به هر دوي اينها الله، اُوليٰ است اگر هم مي‌فرمود ‌«به‌‌» ضمير به كل واحد برمي‌گشت؛ اما حالا كه فرمود: ﴿فَاللّهُ أَوْلي بِهِما﴾ يعني به هر دوي اينها أوليٰ است.

معناي «ارحم الراحمين» بالقول المطلق براي خداوند

يك مطلبي است كه ما در نماز و غير نماز داريم كه ذات اقدس الهي ارحم الراحمين است. اين يك تعليمي است يعني اگر كسي بخواهد به حال كسي دلسوزي كند ممكن است كه كسي نسبت به كسي مهربان‌تر از خدا نسبت به او باشد اين اصلاً فرض صحيح ندارد ما به خودمان علاقه‌منديم و مهربانيم. آيا مهرباني ما نسبت به ما بالاتر و بيشتر از رحيم بودن خدا نسبت به خود ما است ـ معاذ الله ـ اگر كسي نسبت به كسي ـ حالا يا خود يا بيگانه ـ رحيم‌تر از خدا باشد اين معنايش اين است كه خدا ارحم الراحمين بالقول المطلق نيست و اين ارحم الراحمين نسبي است. در حالي كه خداوند، ارحم الراحمين بالقول المطلق است يعني هر جا رحمي هست و رحيمي وجود دارد خداوند از آن رحيم ارحم است و رحم‌اش از آن رحم خاص بيشتر است. پس رحم انسان نسبت به خودش، رحم انسان نسبت به والدين، رحم انسان نسبت به اقربين كمتر از رحم خدا نسبت به خودش نسبت به والدين نسبت به اقربين است، او ارحم الراحمين بالقول المطلق است. ما به خودمان نزديكتر از خدا نسبت به خود ماييم ـ معاذ الله ـ يا او به ما از ما نزديكتر است، بين ما و حقيقت ما آن احاطه هستي او فاصله است.

تبيين اجوف بودن انسانها

﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾[16] بين مرء و قلب يعني بين المرء و بين المرء، چون ما حقيقتمان همان جان ماست چيز ديگر كه نيست؛ بين ما و ما خدا فاصله است و لطف خدا فاصله است و قهر خدا فاصله است و احاطه او فاصله است قهراً ما مي‌شويم اجوف و او مي‌شود صمد ما چنين چيزي هستيم و او همچنان! اگر انسان يك درون تهي نباشد كه بينش را صمد كه پر نمي‌كند، پس انسان مي‌شود اجوف. طبق همان روايتي كه مرحوم كليني(رضوان الله عليه) نقل كرد كه هر موجود غير از خدا اين اجوف است[17] خدا صمد است بين ما و بين ما خالي است. يك وقت است كه مي‌گوييم بين و ما و بدن ما بين ما و لباس ما بين ما و جدار اينها معلوم است؛ اما بين ما و بين ما اين دركش آسان نيست و اين خالي است وسط. اگر ما يك موجود پر مي‌بوديم جا براي نفوذ خدا نبود او درون هر اجوفي را صامد مي‌كند چون خودش صمد بالذات است. اينكه صمد بالذات است و درون‌پر است و چيزي در او نيست اين خلأ درونها را پر مي‌كند. اگر او لطفش را بردارد اين دلها مي‌شود تهي، مي‌گويند تهي دل تهي مغز ﴿أَفْئِدَتُهُمْ هَواءٌ﴾[18]. اين تعبير قرآني كه فرمود: ﴿أَفْئِدَتُهُمْ هَواءٌ﴾ يعني مغزشان خالي است دلشان خالي است، چيزي در اين دل نيست. اگر لطفش در اين دل ظهور كرد اين دل مي‌شود صميم، حميم، پُر چنين انساني پُر هست. به هر تقدير، ذات اقدس الهي از ما به ما نزديكتر است آن بحثش فعلاً خارج از حيطه بحث ماست؛ اما به ما از ما ارحم است. اگر او به ما از ما مهربان‌تر است ديگر دليلي ندارد كه ما به خيال رحم كاظم خود، عليه خود شهادت ندهيم يا عليه پدر و مادر شهادت ندهيم يا عليه اقربا شهادت ندهيم، اين‌چنين نيست.

آن‌گاه بعد از تمام شدن اين بحث تا حدودي نوبت به اين مي‌رسد كه شما به همه ما انزل الله ايمان بياوريد كه مسئله وحي و رسالت را ضمناً در بردارد.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

 

 

 

[1]  . في ظلال القرآن، ج 2، ص 839 و 840.

[2]  . نهج‌البلاغه، نامه 47 (وصيت حضرت به امام حسن و امام حسين(عليهما السلام)).

[3]  . صحيح البخاري، ج 8، ص 59.

[4]  . سورهٴ مائده، آيهٴ 8.

[5]  . سورهٴ بقره، آيهٴ 283.

[6]  . سورهٴ بقره، آيهٴ 283.

[7]  . سورهٴ مائده، آيهٴ 8.

[8]  . سورهٴ شوري، آيهٴ 13.

[9]  . سورهٴ كهف، آيهٴ 77.

[10]  . سورهٴ طلاق، آيهٴ 2.

[11]  . سورهٴ شوري، آيهٴ 13.

[12]  . سورهٴ بقره، آيهٴ 43.

[13]  . سورهٴ لقمان، آيهٴ 15.

[14]  . من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 49؛ وسائل الشيعه، ج 27، ص 340.

[15]  . ر . ك: الكافي، ج 7، ص 381؛ وسائل الشيعه، ج 27، ص 315.

[16]  . سورهٴ انفال، آيهٴ 24.

[17]  . الكافي، ج 1، ص 110.

[18]  . سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 43.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق