24 11 1992 5023773 شناسه:

تفسیر سوره نساء جلسه 221

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَ يَسْتَفْتُونَكَ فِي النِّساءِ قُلِ اللّهُ يُفْتيكُمْ فيهِنَّ وَ ما يُتْلي عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ في يَتامَي النِّساءِ اللاّتي لا تُؤْتُونَهُنَّ ما كُتِبَ لَهُنَّ وَ تَرْغَبُونَ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ وَ الْمُسْتَضْعَفينَ مِنَ الْوِلْدانِ وَ أَنْ تَقُومُوا لِلْيَتامي بِالْقِسْطِ وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللّهَ كانَ بِهِ عَليمًا﴿127﴾ وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزًا أَوْ إِعْراضًا فَلا جُناحَ عَلَيْهِما أَنْ يُصْلِحا بَيْنَهُما صُلْحًا وَ الصُّلْحُ خَيْرٌ وَ أُحْضِرَتِ اْلأَنْفُسُ الشُّحَّ وَ إِنْ تُحْسِنُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبيرًا﴿128﴾ وَ لَنْ تَسْتَطيعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ فَلا تَميلُوا كُلَّ الْمَيْلِ فَتَذَرُوها كَالْمُعَلَّقَةِ وَ إِنْ تُصْلِحُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللّهَ كانَ غَفُورًا رَحيمًا﴿129﴾

خلاصه آيهٴ قبل كه ﴿وَ يَسْتَفْتُونَكَ فِي النِّساءِ﴾ اين شد كه آنها درباره مشكلات حقوق زن از تو استفتا مي‌كنند تو بگو خداوند درباره حقوق زن و حقوق يتاماي از زنان و حقوق مستضعفين فتوا مي‌دهد.

محذورات عطف ﴿ما يُتْلي﴾ بر ﴿اللّهُ﴾

نمي‌شود گفت چون معروف بين نحويين اين است كه عطف اسم ظاهر بر ضمير مجرور بدون اعاده جار ممكن نيست اين ﴿مَا يُتْلَي عطف بر ﴿الله﴾ خواهد بود و معنا اين‌چنين خواهد شد كه الله فتوا مي‌دهد ﴿وَ ما يُتْلي عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ﴾ هم فتوا مي‌دهند چرا براي اينكه اگر اين ﴿مَا يُتْلَي عطف بر ﴿اللّهَ باشد يا عطف بر ضمير يفتي كه فاعل يفتي است باشد معنايش اين است كه دو تا مفتي در اينجا وجود دارد يكي ذات اقدس الله است يكي هم آنچه در قرآن كريم تلاوت مي‌شود ولي از نظر سياق مي‌بينيم مستضعفين از ولدان هم ذكر شده‌اند اين مستضعفين از ولدان عطف است بر ﴿يَتَامَي النِّسَاءِ وقتي عطف بر ﴿يَتامَي النِّساءِ﴾ شد عبارت اين‌چنين مي‌شود كه «قل الله يفتيكم فيهن و ما يتلي عليكم في الكتاب في الْمُسْتَضْعَفينَ مِنَ الْوِلْدانِ» هم ‌«يفتيكم‌» يعني شما سؤال كرديد استفتا كرديد درباره زنها, خدا درباره زنان فتوا مي‌دهد و آن آياتي كه هم كه مربوط به بچه‌هاي مستضعف است هم درباره زنان فتوا مي‌دهد. حالا معلوم شد كه زمخشري و امثال زمخشري به دنبال حرف جر مي‌گردند تا اسم ظاهر را بر ضمير مجرور با اعاده جار عطف بكنند و سيدناالاستاد فاني در اين معارف قرآني است. خب حالا اگر ما آمديم گفتيم اين ﴿مَا يُتْلَي عطف است بر ﴿اللّهَ يا عطف است بر ضمير «يفتي» معنا اين شد كه آنها استفتا مي‌كنند درباره زنها تو بگو الله فتوا مي‌دهد و بگو آنچه در قرآن كريم راجع به مستضعفين از بچه‌هاست هم درباره زنها فتوا مي‌دهد. خب آن چه فتوايي مي‌تواند بدهد, مگر نه آن است كه ﴿وَ ما يُتْلي عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ في يَتامَي النِّساءِ﴾ يك طرف ﴿وَالْمُسْتَضْعَفِينَ هم عطف است بر ﴿يَتَامَي اگر عطف شد بر ﴿يَتامَي النِّساءِ﴾ جمله اين‌چنين خواهد شد ‌«قل الله يفتيكم فيهن و ما يتلي عليكم في الكتاب في المستضعفين من الولدان‌» هم ‌«يفتيكم فيهن‌» بايد اين‌چنين بشود ديگر.

نظر علامهٴ طباطبايي در لزوم رعايت شأن قرآن در تفسير آيات

سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) دارد كه بعد از اينكه فرمودند اين ﴿مَا﴾ عطف است بر ضمير مجرور آن طوري كه فرائ انتخاب كردند گرچه جمهور نحويين نمي‌پذيرند, بعد مي‌فرمايند كه وجوه ديگري براي آيه ذكر شده است كه در شأن قرآن نيست.[1] اين باعث شد كه ما دوباره نگاه كنيم ببينيم كه مشكلش چه است. يك وقت است كه مي‌فرمايند وجود ديگري هم گفته شد ولي آنچه ما گفتيم اظهر است مثلاً ولي يك وقت ايشان با آن نزاهت و صيانت و قداست قلمي كه دارند مي‌فرمايند وجوه ديگري گفته شد كه در شأن قرآن نيست, شأن كلام خدا نيست. حالا معلوم شد آنچه را كه زمخشري او را اصل دانست[2] و عده‌اي هم آن راه را طي كردند[3] اين شأن قرآن نبود, براي اينكه اين ﴿الْمُسْتَضْعَفينَ مِنَ الْوِلْدانِ﴾ عطف مي‌شود بر ﴿يَتامَي النِّساءِ﴾ كه اين را همه گفتند ديگر. اگر عطف بر ﴿يَتامَي النِّساءِ﴾ شد جمله اين چنين مي‌شود طبق معنايي كه ديگران كردند ﴿يَسْتَفْتُونَكَ فِي النِّسَاء; درباره زنها ازشما فتوا طلب مي‌كنند, تو بگو خدا درباره زنها فتوا مي‌دهد آياتي هم كه درباره بچه‌هاي مستضعف وارد شده است هم درباره زنها فتوا مي‌دهد, در حالي كه آن آيات مربوط به ﴿الْمُسْتَضْعَفينَ مِنَ الْوِلْدانِ﴾ است [و] درباره نساء نخواهد بود, خب.

پرسش:...

پاسخ: آن درست است يعني دو تا بحث است: يكي اينكه اگر بفرمايد خدا و قرآن مثل اينكه مي‌فرمايد خدا و رسول خدا را اطاعت كنيد اين درست است و شواهد فراواني هم دارد; اما اگر بفرمايد خدا و آن فتوايي كه در قرآن است هر دو فتوا مي‌دهند اين هماهنگ نيست چون اگر بفرمايد «يستفتونك في النساء قل الله يفتيكم فيهن و القرآن‌» يا ‌«و الكتاب‌» يا ‌«والرسول» اين درست است مثل ﴿أَطيعُوا اللّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ﴾[4]

لزوم حفظ استقلال محور اصلي سؤال، در نفسير جملات معطوفه

پرسش:...

پاسخ: اگر مسئول عنه بايد محفوظ باشد ﴿وَ يَسْتَفْتُونَكَ فِي النِّساءِ﴾ اين به عنوان محور اصلي بايد محفوظ باشد خب ﴿قُلِ اللّهُ يُفْتيكُمْ فيهِنَّ﴾ اين جمله اولي ﴿مَا يُتْلَي عَلَيْكُمْ فِي الْكِتَابِ فِي يَتَامَي النِّسَاءِ هم ‌«يفتيكم في النساء‌» بايد محفوظ باشد «و ما يتلي عليكم في الكتاب في المستضعفين من الوالدان‌» هم ‌«يفتيكم فيهن» چون يك سؤال است و سه تا جواب.

پرسش:...

پاسخ يتامي است اين براي معطوفٌ عليه است; اما معطوف كه ﴿وَالْمُسْتَضْعَفِينَ است اين مستضعفين كه معطوف است به جاي ﴿يَتامَي النِّساءِ﴾ مي‌نشيند. وقتي به جاي ﴿يَتامَي النِّساءِ﴾ نشست از آن به بعد محفوظ است نه محذوف يعني وقتي ما ‌«‌باء» را بر ‌«الف‌‌» عطف كرديم آن معطوفٌ عليه ديگر حذف مي‌شود ولي ما قبلش مي‌ماند; مثل رأيت زيداً و عمرواً اين عمرو كه عطف بر زيد است به جاي زيد مي‌نشيند زيد رخت برمي‌بندد; اما آن رأيت مذكور است. اينجا عبارت اين است كه ﴿وَ يَسْتَفْتُونَكَ فِي النِّساءِ﴾ اين محور اصلي سؤال ﴿قُلِ اللّهُ يُفْتيكُمْ فيهِنَّ﴾ اين جمله اولي ﴿وَمَا كه عطف باشد بر﴿اللّهُ يا عطف باشد بر ضمير يفتي ﴿وَ ما يُتْلي عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ في يَتامَي النِّساءِ﴾ هم باز ‌«يفتيكم فيهن‌», ﴿الْمُسْتَضْعَفينَ مِنَ الْوِلْدانِ﴾ يعني ‌«ما يتلي عليكم في الكتاب في المستضعفين من الولدان‌» هم ‌«يفتيكم فيهن‌».

پرسش:...

پاسخ: يعني معطوفٌ عليه حذف مي‌شود نه قبلي; مثل اينكه اگر گفتيم «رأيت زيداً و عمرواً» عمرو كه بر زيد عطف شده است يعني به جاي زيد مي‌نشيند, ديگر زيد را ذكر نمي‌كنيم ولي آن رأيت را ذكر مي‌كنيم. عطف جمله بر جمله معنايش اين است كه جمله اول از بين مي‌رود.

ولي عطف مفرد بر مفرد اين است كه جمله قبلي محفوظ است.

پرسش:...

پاسخ: آنها عطف مفرد بر مفرد است ﴿مَا﴾ عطف است بر ﴿اللّهُ يا ضمير يفتي اينجا هم مستضعفين عطف است بر يتامي همه اينها عطف مفرد بر مفرد است پس آن جمله‌هاي اصلي بايد بماند ديگر خب.

مطلب بعدي آن است كه قبلاً در همين سورهٴ مباركهٴ «نساء» ملاحظه فرموديد كه بحث در سه قسمت خواهد بود: يك وقت است كه ناسازگاري از طرف زن است; يك وقت است كه ناسازگاري مشترك است [و] يك وقت ناسازگاري از طرف مرد. آنجا كه ناسازگاري از طرف زن باشد و يا مشترك باشد قبلاً در همين سورهٴ مباركهٴ «نساء» بحث شده است يعني آيهٴ 34 و 35 در اين دو زمينه بود: ﴿وَاللاَّتِيْ تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ كه اين مربوط به نشوز و ناسازگاري زن است و بعد آيهٴ 35 اين بود: ﴿وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَيْنِهِما﴾ كه اين ناسازگاري طرفين است كه از او به عنوان ﴿شِقَاقٍ ياد مي‌كنند.

توصيهٴ قرآن به تمكين زن در صورت نشوز مرد

اگر ناسازگاري از طرف مرد بود در اين آيه حكمش بيان شده است كه اگر زني احساس كرد مرد با او ناسازگار است اينجا اساس خانواده را متلاشي بكنند به طلاق منتهي بشود يا از بعضي از حقوقشان بگذرند. فرمود: ﴿وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها﴾; حالا يا ﴿نُشُوزًا﴾ مي‌خواهد گردنكشي كند يا نه ﴿إِعْراضًا﴾; او را رها كند, زن در اين حال تمكين كند ﴿وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزًا أَوْ إِعْراضًا فَلا جُناحَ عَلَيْهِما أَنْ يُصْلِحا﴾; اينها اگر بيايند بعضي از حقوقشان را مقداري از مهريه را بگذرد مقداري از نفقه را بگذرد مقداري از كسوه را بگذرد مقداري از حق سكني را بگذرد كه شيرازه خانوادگي متلاشي نشود بالأخره يك حادثه تلخي كه پيش مي‌آيد اگر يك سيلي يك زلزله‌اي يك آتش‌سوزي پيش آمد بالأخره كسي يك خطر را تحمل مي‌كند كه اين بچه‌ها محفوظ باشند فرمود براي اينكه شيرازه متلاشي نشود و اين بچه‌هاي خردسال ناكام نمانند, بهترين راه اين است كه اينها صلح بكنند ﴿فَلا جُناحَ عَلَيْهِما أَنْ يُصْلِحا﴾. چه اينكه در همان آن دو تا مسئله قبلي كه مربوط به نشوز زن يا نشوز مشترك بود آنجا هم باز دستور اخلاقي داده شد, چه اينكه در آيهٴ 35 آمده است كه ﴿إِنْ يُريدا إِصْلاحًا يُوَفِّقِ اللّهُ بَيْنَهُما﴾ كه حالا معلوم نبود كه اين ﴿يُريدا﴾ ضمير به آن حكمين برمي‌گردد يا به زوجين برمي‌گردد كه شايد تقويت شد ضمير به زوجين برگردد كه اگر واقعاً اينها بخواهند اساس خانواده را حفظ بكنند خدا راه اصلاح را فراسوي اينها نصب مي‌كند.

اما در اينجا فرمود: ﴿فَلا جُناحَ عَلَيْهِما أَنْ يُصْلِحا بَيْنَهُما صُلْحًا وَ الصُّلْحُ خَيْرٌ﴾ اين تأكيد آوردن يعني كلمه ﴿صُلْحاً كه مصدري است مؤكد مطلب اين را ذكر كردن بعد با جمله جدا از خيريت صلح خبر دادن نشانه از اهميت اصول خانوادگي است فرمود: ﴿وَ الصُّلْحُ خَيْرٌ﴾ اين ﴿وَ الصُّلْحُ خَيْرٌ﴾ گر چه يك قانون كلي است; اما درباره مسائل خانوادگي است گفتند دختر محمد‌بن‌مسلمه همسر رافع‌بن‌خديج بود. اين زن سني از او گذشت, آن شوهر يك همسري گرفت جوانتر و اين همسر قبلي كه سالمند شده بود احساس كرد كه اين شوهرش نسبت به او كم ميل است در يك همچنين زمينه‌اي گفتند آيا ما مي‌توانيم بعضي از حقوقمان را بگذريم و اين اصول خانوادگي محفوظ بماند يا نه اين آيه نازل شده است[5] كه اگر يك وقتي چنين حادثه‌اي اتفاق افتاد براي حفظ اصول خانواده يكي از دو طرف از حق خود بگذرد ﴿وَ الصُّلْحُ خَيْرٌ﴾ اين ﴿وَ الصُّلْحُ خَيْرٌ﴾ يك اصل كلي است كه شامل مقام هم مي‌شود حالا اين خير﴿خَيْرٌ يا افعل تفضيل است يا خيرٌ من التفرقه آن‌هم خلاف شرع نيست كه بخواهند طلاق بدهند خب ابغض الحلال است ولي طلاق ندادن بهتر است كه «خيرٌ من التفرفة و التطليق» يا نه يك اصل كلي است ‌«الصلح خيرٌ في نفسه‌» يك كار خوبي است نظير خيرات و مبرات ديگر ﴿وَ الصُّلْحُ خَيْرٌ﴾.

توصيهٴ قرآن به أمور اجتماعي، اخلاقي و رواني در كنار مواد قانوني

لكن بارها ملاحظه فرموديد كه سبك قرآن كريم همان ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِمْ﴾[6] است; يك كتاب قانون نيست كه مواد قانوني را ذكر كند. شما مي‌بينيد در هيچ كتاب علمي در هيچ كتاب قانوني در كنار طرح يك ماده علمي, نصيحت مطرح نيست; اما قرآن نور است يك كتاب علمي محض نيست يك كتاب قانوني صرف نيست. هميشه ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾ را با ﴿وَ يُزَكِّيهِمْ﴾[7] يكجا ياد مي‌كند در اينجا در عين حال كه حكم قانون مدني را مشخص فرمود كه اينها مي‌توانند از بعضي از حقوقشان بگذرند كه شيرازه خانوادگي گسسته نشود, به چند امر اخلاقي و اجتماعي و رواني هم اشاره كرد.

معناي جبلّي بودن حفظ منافع در وجود تمام انسانها

آنچه امر كلي است اجتماعي است و خانوادگي را هم شامل مي‌شود اين است كه ﴿وَ الصُّلْحُ خَيْرٌ﴾ و آنچه به امر رواني برمي‌گردد اين است كه فرمود: ﴿وَ أُحْضِرَتِ اْلأَنْفُسُ الشُّحَّ﴾; فرمود هر كسي منفعت خودش را مي‌خواهد يعني اين‌چنين خلق شد انسان اگر حافظ منافع خود نباشد يك روز نمي‌تواند ادامه حيات بدهد; منتها عقل و شرع براي آن است كه اين منفعت طلبي را تعديل كند فرمود هر كسي به معتقداتش به خواسته‌هايش به سليقه‌ها و نظرات خودش شديداً علاقه‌مند است اين را مي‌گويند شُح كه اختصاصي به بخل هم ندارد. انسان, شحيح است و شديداً حافظ منافع خود علاقه‌مند به نظرات خود شديداً متعصب است و اين تعصب و وابستگي و حفظ منافع و معتقدات و علايق هم در درون جان او جاسازي شده است; ﴿وَ أُحْضِرَتِ اْلأَنْفُسُ الشُّحَّ﴾ يعني ‌«احضر الله سبحانه و تعالي كل نفس شُحَّها‌» پس اين شُح از جان ما جدا نيست اين يك مربوط به بدن ما نيست در دست و پاي ما نيست در جان ماست و هميشه هم بيدار است و هميشه حاضر است و هرگز هم غيبت و غفلت نمي‌كند ﴿وَ أُحْضِرَتِ اْلأَنْفُسُ الشُّحَّ﴾ كه اين دو تا مفعول مي‌گيرد يعني «أحضر الله سبحانه و تعالي الانفس شُحَّها» خب شما با دو نفري كه هر دو حافظ منافع خودشان هستند با تعصب بخواهيد برخورد كني هم بايد قانون به آنها بدهي هم اخلاق به آنها بدهي هم مسئله تزكيه و تعليم و تربيت را مكرر بازگو كني تا اصلاح بشوند, اين اصلاً در نهان و نهاد اوست. اين را كه مي‌گويند جبلي انسان است يعني مثل جَبَل است. يك وقت است در اثر يك گردباد يكجايي يك تل و تپه‌اي پيدا مي‌شود يك تپه شن, اين چون ريشه ندارد مي‌شود به عنوان ﴿كَثِيباً مَّهِيلاً[8] از او با كندوكاو آن را گرفت و تمام كرد يك وقت است كوه است و ريشه دارد اين نه تنها خودش نمي‌لرزد بلكه مايه حفظ زمين است از لرزش كه فرمود ما جبال را رواسي[9] و اوتاد[10] قرار داديم. اوصافي كه اين‌چنين باشد مي‌گويند جِبِلّي است يعني مثل جبل است مثل كوه است مثل يك تلي از شن نيست كه باد او را جمع كرده باشد, اينها را مي‌گويند جبلي. فرمود جبلي هر كسي حفظ منافع خودش است. شما وقتي از نظر رواني وقتي بدانيد انسان اين‌چنين است درباره او تصميم خاص خواهيد گرفت. با توقع, مشكل حل نمي‌شود هر كسي خواسته‌هاي خود را شديداً دوست دارد و رويش دفاع مي‌كند حالا يا حق يا باطل, چون اين‌چنين است شما اگر بخواهيد قانون وضع كنيد بايد بدانيد براي چه كسي داريد قانون وضع مي‌كنيد, اگر بخواهيد تعليم و تربيت تزكيه اخلاق را پياده كنيد بايد بدانيد با چه موجودي روبرو هستيد.

نماز، راه تعديل گرايشهاي رواني انسان

در سورهٴ مباركهٴ «معارج» فرمود: ﴿إِنَّ اْلإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعًا﴾[11] و اينها هم نعمتي است خدا داد; منتها راهي براي تعديل وجود دارد هلوع يعني چه؟ ﴿إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً ٭ وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً﴾[12] خب اينها معناي هلوع است راهي براي تعديل اينها بايد وجود داشته باشد و آن راه راه نماز است چون همان سورهٴ مباركهٴ «معارج» منافعي كه براي نماز ذكر مي‌كند اين است از آيهٴ نوزده به بعد ملاحظه بفرماييد: ﴿إِنَّ اْلإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعًا﴾ اين آيات بعدي به منزله مفسر اوست هلوع يعني چه؟ يعني ﴿إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً ٭ وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً﴾ اين مَنّاعٍ للخير است; اگر چيزي به او رسيد سعي مي‌كند به ديگري ندهد ﴿إِلاّ الْمُصَلِّينَ خب اين ﴿إِلاّ الْمُصَلِّينَ يعني در نظام آفرينش اينها هلوع خلق نشدند يا توانستند اين هَلَع را تعديل كنند, اين هلع را تعديل مي‌كنند افراد عادي ﴿وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعًا﴾[13] مصلين كساني هستند كه ﴿وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ﴾[14] آن وقت اين راحت است احساس سبكي مي‌كند خب يك وقت است انسان مي‌خواهد با نصيحت مسئله را حل كند نمي‌داند كه اين اوصافي كه در درون اين زن و شوهر هست اين نظير تل شن نيست كه با يك باد آمده باشد تا با يك باد ديگر بريزد, اين اين طور نيست [بلكه] اين مثل جبل ريشه دارد شما بايد درمان ريشه‌اي بكنيد مهم‌ترين درمان ريشه‌اي را ملاحظه فرموديد در سورهٴ «معارج» براي اينكه مشكل ريشه‌اي حل بشود همان نماز نقش سازنده دارد[15] هيچ چيزي انسان را به اندازه نماز نمي‌سازد البته همه عبادات خوب است; اما چون نماز شبانه‌روز پنج فرصت است.

پرسش:...

پاسخ: خب وقتي كه ذات اقدس الهي با اينها سخن گفت راه خير اينها را به اينها نشان داد. مي‌فرمايد اگر تنها شما اين وصف را داشتيد كه حافظ منافع خود بودي مشكلي نبود; اما ديگري هم همين است و شما هر روز بايد در عذاب اليم زندگي كني خب چه بهتر كه به حق خودت بسازي چون الآن اگر مثلاً ده نفر در يك اتاق نشسته باشند تنها اين زيد نيست كه شحيح است, آن نه نفر ديگر هم مثل همين‌اند. خب اين خود زيد كه عاقل است بايد فكر بكند من اگر بخواهم راحت باشم بايد به حق ديگري تعدي نكنم و چيزي كه مرا از اين هلوع بودن باز مي‌دارد و تعديل مي‌كند همان نماز است ﴿إِلاّ الْمُصَلِّينَ آن وقت ﴿الَّذِينَ كذا و كذا تا مي‌رسد به مسئله انفاق ﴿إِلاّ الْمُصَلِّينَ ٭ الَّذِينَ هُمْ عَلَي صَلاَتِهِمْ دَائِمُونَ ٭ وَالَّذِينَ فِي أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ ٭ لِلسَّائِلِ وَالْمَحْرُومِ ٭ وَالَّذِينَ يُصَدِّقُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ ٭ وَالَّذِينَ هُم مِنْ عَذَابِ رَبِّهِم مُشْفِقُونَ ٭ إِنَّ عَذَابَ رَبِّهمْ غَيْرُ مَأْمُونٍ ٭ وَالَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ ٭  إِلاّ عَلَي أَزْوَاجِهِمْ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ[16] بعد فرمود ﴿وَالَّذِينَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ ٭ وَالَّذِينَ هُم بِشَهَاداتِهِمْ قَائِمُونَ ٭ وَالَّذِينَ هُمْ عَلَي صَلاَتِهِمْ يُحَافِظُونَ[17] همه اينها بركات نماز است; هم مسائل ناموسي را دارد هم مسائل مالي را دارد هم مسائل اجتماعي را دارد اينها بركات نماز است, خب اين نماز شبانه‌روز پنج بار هست.

شحيح بودن وجود انسان در تمام حالات

فرمود كه اين شحيح بودن در جان هر كدام است يك دشمن سنگر گرفته دروني است كه خواب ندارد, جاي ديگر هم نيست در درون جان سنگر گرفته و نمي‌خوابد اين وصف شُحّ و بخل هم اين‌چنين نيست كه خوابي داشته باشد كه اوصاف نفساني كه نمي‌خوابد, اين بدن است كه مي‌خوابد. اگر يك خواب خوبي هم ديد آدم يك موعظه‌اي را در عالم رؤيا شنيد مثل حالت بيداري باز گوش نمي‌دهد, چون اين بدن است كه مي‌خوابد وگرنه روح كه با اوصافي كه دارد خوابي ندارد. اگر خواب خوبي هم ببينيد مثل مجلس خوبي در حالت بيداري اگر در عالم بيداري يك عالم رباني نصيحتي كرد نسبت به ما محبتي كرد, اين شحيح بودن ما باعث مي‌شود كه ما حرفش را گوش ندهيم در عالم رؤيا هم بشرح ايضاً اگر يك خواب خوبي كسي ديده كه يك عالم رباني دارد نصيحت مي‌كند شخصاً او را توصيه كرده است باز هم گوش نمي‌دهد. اين يك دشمن سنگر گرفته بيدار است فرمود تنها راهش همين است خب حالا پس مسائل خانوادگي اين‌چنين نيست كه با دادگاه مدني خاص و اينها حل بشود ديروز به عرضتان رسيد كه قانون، زندان، تعزير اينها ده درصد بيست درصد پنج درصد در همين حد اثر دارد, بخش مهم اصلاح جامعه به اخلاق است.

پرسش:...

پاسخ: خب همين علم است معرفت است تحليل است تبيين است, هر كدام از ما بالأخره يك عقلي داريم مي‌فهميم و اگر اين يافته را عمل بكنيم اين تمرين مي‌شود يعني علم به منزله غرس يك نهال است و عمل صالح به منزله آبياري آن درخت است.

نصيحت خداوند به مردان

به هر تقدير بعد از اينكه اين حكم رواني را ذكر فرمود, آن‌گاه فرمود كه ﴿وَ إِنْ تُحْسِنُوا وَ تَتَّقُوا﴾ چون در اينجا خطر از طرف مرد شروع شده است, لذا نصيحت را به طرف مرد متوجه كرد. در اين بخش زن گناه ندارد زن است كه از تعدي مرد هراسناك است و مرد است كه در اثر اينكه بخواهد بعضي از خواسته‌هاي غرائز اين حيواني را ارضا كند حق زن را ضايع مي‌كند در اين فضا به مردها خطاب كرد كه ﴿وَ إِنْ تُحْسِنُوا وَ تَتَّقُوا﴾ گر چه اصل حكم مال زن و مرد بود آنجا ضمير را تثنيه آورد گرچه در پايان, يك حكم رواني جامع را ياد كرد فرمود: ﴿وَ أُحْضِرَتِ اْلأَنْفُسُ الشُّحَّ﴾ ولي چون خطر در اين بحث از ناحيه مرد شروع شد به مردها دارد نصيحت مي‌كند: ﴿وَ إِنْ تُحْسِنُوا وَ تَتَّقُوا﴾ بالأخره كل اين نظام در اختيار يك مدبر است, چون ﴿وَ لِلّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾.[18] حالا اگر كسي در يك‌جايي قدرتي داشت در شهري در محلي در يك حوزه مأموريتي, قدرتي داشت همتاي او يا بالاتر از او در آن كشور فراوانند, همين كه اين بر كسي تحميل كرده است فوراً يكي از همتاهاي او مي‌تازد يا كسي كه بالاتر از او است شروع مي‌كند به باريدن كه هر روز شما داريد مي‌بينيد اين‌چنين نيست كه دنيا فقط به كام زيد و عمرو باشد كه و سراسر عالم مأموران ايستاده به خدمت ستاد يعني ايستاده ستاد الهي‌اند ﴿وَ لِلّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾[19] اگر يك وقت كسي يك جا قدرتي داشت حالا اين قدرت را دارد اعمال مي‌كند اين نمي‌داند كه اين همه سربازان ايستاده حق‌اند اينها ستادند, همه ايستاده‌اند تا خدا چه فرمان بدهد. وقتي ذات اقدس الهي ديد كسي از قدرت موضعي دارد سوء استفاده مي‌كند ديگري را عليه او مي‌شوراند, فرمود: ﴿وَ إِنْ تُحْسِنُوا وَ تَتَّقُوا﴾ اين براي شما خير است ﴿فَإِنَّ اللّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبيرًا﴾.

توصيه به تقواي از شحّ نفس

اين ﴿تَتَّقُوا﴾ يك تقواي خاص است, البته همه موارد تقوي را شامل مي‌شود; اما در زمينه‌اي كه فرمود: ﴿وَ أُحْضِرَتِ اْلأَنْفُسُ الشُّحَّ﴾, اين ﴿تَتَّقُوا﴾ يعني حالا كه من گفتم در درون شما اين علاقه و تعصب و خودخواهي, يك دشمن مسلح سنگر گرفته ناآرام است شما بايد سپر داشته باشيد «اتقا» همان وقايه‌گيري, آن سپر را مي‌گويند وقايه آدم با تقوي سپر به دستش است كه خطر و تير به او نرسد, اين سپر را مي‌گويند «وقايه» كه حافظ آدم است. آدم با تقوا سپري دارد كه خطر به او نمي‌خورد. در سورهٴ «حشر» و در سورهٴ «تغابن» فرمود: ﴿وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾;[20] اگر سخن از «حي علي الفلاح» است برجسته‌ترين مصداق فلاح اين است كه انسان از اين دشمن دروني برهد. شما مي‌بينيد كسي بي‌جهت دارد دفاع مي‌كند [و] هيچ برهان فلسفي كلامي شرعي هم ندارد; مثلاً لباسي را با يك رنگ خاص دوست دارد اين قابل اقامه برهان نيست حالا اين رنگي كه زيد دوست دارد. حالا در موقع مشاجره و فخرفروشي, چندين دليل اقامه مي‌كند كه اين رنگ بهتر از آن رنگ است در حالي كه اين مربوط به ذوق آدم است يك امر تكويني نيست كه برهان‌پذير باشد چيزي كه خودش دوست دارد دارد تحميل مي‌كند, اينكه ﴿وَ كانَ اْلإِنْسانُ أَكْثَرَ شَيْ‏ءٍ جَدَلاً﴾[21] براي همين است نه امر شرعي است نه امر عقلي [بلكه] اين مربوط به ذوق شخصي خود آدم است فلان كس اين رنگ را دوست دارد ديگري رنگ ديگر را دوست دارد حالا دارد برهان اقامه مي‌كند كه اين رنگ بهتر از اوست.

خب اگر انسان جلوي اين ميدان باز را نبندد به جايي بند نمي‌شود, لذا فرمود در اينجا ﴿وَ إِنْ تُحْسِنُوا وَ تَتَّقُوا﴾ ـ بعد از اينكه فرمود: ﴿وَ أُحْضِرَتِ اْلأَنْفُسُ الشُّحَّ﴾ ـ در سورهٴ «حشر» آيهٴ نهم فرمود: ﴿وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾, چه اينكه مشابه اين مضمون را در سورهٴ مباركهٴ «تغابن» آيهٴ شانزده فرمود: ﴿وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾, ﴿يُوقَ يعني يك كاري كرده باشد كه با وقايه و با صيانت و با تقوا از اين دشمن دروني نجات پيدا كرده باشد خب اين وقتي اين دشمن دروني را خلع سلاح كرد خودش مي‌شود سنگردار, با همان سلاح در همان سنگر مي‌نشيند كه اگر كسي خواست به معتقدات حق او تجاوز كند اين دفاع مي‌كند. اگر خواست فريب بخورد به اين اموري كه پاينده نيست خودش را نجات مي‌دهد پس اين تقوايي كه در ذيل آيهٴ محلّ بحث فرمود: ﴿وَ إِنْ تُحْسِنُوا وَ تَتَّقُوا﴾ گر چه همه مراحل تقوا را در برمي‌گيرد; اما قدر متيقن‌اش راجع به همين تقواي از شح است كه در سورهٴ «حشر» و «تغابن» ياد كرد فرمود: ﴿وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾ خب اين «حي علي الفلاحي» كه زمينه نماز است براي همين است نماز انسان را مفلح مي‌كند مفلح مي‌كند يعني چه يعني همين كه در سورهٴ «معارج» فرمود: ﴿إِنَّ اْلإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعَاً ٭ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعَاً ٭ وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعَاً ٭ إِلاَّ الْمُصَلِّينَ﴾[22] «حي علي الفلاح» برويد به سراغ آن چيزي كه شما را از اين شحيح بودن نجات مي‌دهد آن وقت با نماز شما مي‌شويد مفلح براي اينكه با نماز از اين جزوع و منوع بودن نجات پيدا مي‌كنيد.

ممكن نبودن اصلاح جامعهٴ انسان با قانون

خب ملاحظه فرموديد يك حكم قانوني را با اخلاق و تزكيه دارد حل مي‌كند و هيچگاه جامعه انساني با قانون, اصلاح نخواهد شد و قانون‌سازي، قانون‌تراشي، مقررات‌سازي مثل فاكتورسازي اين ديگر رايج است [و] كار آساني است ولي درون آدم اگر منزه شد هرگز دست به اين كار نمي‌زند, چون انسان هر چه هم بخواهد ديگري را فريب بدهد كه خودش مي‌داند. در همان سورهٴ مباركهٴ «قيامت» دارد كه ﴿يُنَبَّؤُا اْلإِنْسانُ يَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ﴾ يعني به انسان گزارش مي‌دهند كه اِنبا مي‌كنند, تنبئه مي‌كنند يعني خبرها و گزارشهاي جديدي و قديمي را به او اعلام مي‌كنند. بعد مي‌فرمايند كه حالا چه حاجت كه ما گزارش بدهيم ﴿بَلِ اْلإِنْسانُ عَلي نَفْسِهِ بَصيرَةٌ﴾[23] كه اين را هم ملاحظه فرموديد اين «تاء» ﴿بَصِيرَةٍ «تاء» تأنيث كه نيست نظير «تاء» علامه است كه مي‌گويند علامه است يعني خيلي علم دارد ﴿اْلإِنْسانُ عَلي نَفْسِهِ بَصيرَةٌ﴾ يعني به خودش بيناست, هيچ چيز او را نمي‌تواند كور بكند. اگر هم چند جا چهار تا خلاف كرد بالأخره بينه و بين الله مي‌داند كه بد كرد و دارد در عذاب درون مي‌سوزد. اگر اين درون يك چنين بصارتي را دارد و مي‌داند خلاف كرد با قانون و با صورتگذاري قانون نمي‌شود اين دل را اصلاح كرد اين دل را با آن علاقه و گرايش خاص بايد اصلاح كرد.

ردّ يك شأن نزول خلاف واقع

وقتي هم كه آيه نازل شد, خيليها ديگر حالا راحت شدند; بعضيها خيال كردند اين آيه ﴿وَإِنِ امْرَأَةٌ خَافَتْ مِن بَعْلِهَا نُشُوزاً أَوْ إِعْرَاضاً مربوط به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است كه مثلاً حضرت ـ معاذ الله ـ بعضي از حقوق را مثلاً ممكن بود رعايت نكند يا بعضي از زنها احتمال مي‌دادند كه حضرت حقوقشان را رعايت نكند[24] و اينها در حالي كه وجود مبارك پيغمبر منزه از اين حرفها بود خود همانها نقل كردند كه حضرت وقتي مريض شد در آن بيماري منتهي به مرگ فرمود حق همسرها را رعايت كنيد يك روز رختخواب مرا در فلان حجره ببريد يك روز بعد رختخواب مرا در فلان حجره[25] چون زن و شوهر دو تا موجود نر و ماده كه نيستند كه فرمود دو تا انسانند مسائل عاطفي مطرح است; او مي‌خواهد با من سخن بگويد علاقه به من دارد من هم به او علاقه دارم امروز رختخواب مرض مرا در فلان حجره بياندازيد همان‌جا وضو بگيرم همان‌جا مثلاً نماز بخوانم اين مي‌شود معلم فرشته‌ها اينها خيال مي‌كنند زن و شوهر يعني نر و ماده, آن وقت اين حق القسم فقط براي همين مسائل است آن كه اين معناي بلند را از رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نمي‌تواند درك كند, آن وقت مي‌گويد شأن نزولش يا جريان دختر محمد‌بن‌مسلم بود با رافع‌بن‌خديج[26] يا مثلاً بعضي از زنان پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه مي‌ترسيدند كه پيغمبر حقوق اينها را رعايت نكند[27].

سرّ اصلي نقل شأن نزولهاي خلاف واقع

اينها يك مشكل ديگر دارند خلاصه مشكل «اقول و أجمل» و آن اين است كه اينها سعي كردند رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را بياورند پايين تا بعضيها بتوانند جاي او بنشينند و اگر رسول خدا با همان وضعي كه بود, بود فقط علي و اولاد علي مي‌توانند جاي او بنشينند.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1]  . ر . ك: الميزان، ج 5، ص 99.

[2]  . ر . ك: الكشاف، ج 1، ص 570.

[3]  . الجامع لأحكام القرآن، ج 5، ص 402.

[4]  . سورهٴ نساء، آيهٴ 59.

[5]  . ر . ك: مجمع البيان، ج 3، ص 183.

[6]  . سورهٴ بقره، آيهٴ 129.

[7]  . سورهٴ بقره، آيهٴ 129.

[8]  . سورهٴ مزمل، آيهٴ 14.

[9]  . سورهٴ انبياء، آيهٴ 31.

[10]  . سورهٴ نبأ، آيهٴ 7.

[11]  . سورهٴ معارج، آيهٴ 19.

[12]  . سورهٴ معارج، آيات 20 و 21.

[13]  . سورهٴ معارج، آيهٴ 21.

[14]  . سورهٴ بقره، آيهٴ 3.

[15]  . ر . ك: سورهٴ معارج، آيات 19 ـ 22.

[16]  . سورهٴ معارج، آيات 22 ـ 30.

[17]  . سورهٴ معارج، آيات 32 ـ 34.

[18]  . سورهٴ فتح، آيات 4 و 7.

[19]  . سورهٴ فتح، آيات 4 و 7.

[20]  . سورهٴ حشر، آيهٴ 9؛ سورهٴ تغابن، آيهٴ 16.

[21]  . سورهٴ كهف، آيهٴ 54.

[22]  . سورهٴ معارج، آيات 19 ـ 22.

[23]  . سورهٴ قيامت، آيات 13 و 14.

[24]  . ر . ك: الدر المنثور، ج 2، ص 232.

[25]  . ر . ك: الدر المنثور، ج 2، ص 233.

[26]  . ر . ك، مجمع البيان، ج 3، ص 183.

[27]  . ر . ك: الدر المنثور، ج 2، ص 232.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق