اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿لا خَيْرَ في كَثيرٍ مِنْ نَجْواهُمْ إِلاّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَيْنَ النّاسِ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ فَسَوْفَ نُؤْتيهِ أَجْرًا عَظيمًا﴿114﴾ وَ مَنْ يُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدي وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبيلِ الْمُؤْمِنينَ نُوَلِّهِ ما تَوَلّي وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصيرًا﴿115﴾ إِنَّ اللّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً بَعيدًا﴿116﴾
بررسي حديثي در تفسير كشاف
حديثي از رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) طبق نقل زمخشري در كشاف آمده است كه «كلام ابن آدم كُلُّه عليه لا لَه الا مَن امر بمعروف او نَهي عن منكرٍ أَو ذَكَر الله»[1] يعني تمام حرفهاي انسان به زيان اوست به سود او نيست، مگر اينكه امر به معروف كرده باشد يا نهي از منكر يا ياد خدا را بر لب داشته باشد. شخصي اين حديث را شنيد گفت: «ما اشد هذا الحديث»؛ چه حديث شديدي است و چه حكم سختي است. طبق نقل زمخشري، سفيان به اين شخص گفت كه سند اين حديث در قرآن كريم هست و آن همين آيه است كه ﴿لا خَيْرَ في كَثيرٍ مِنْ نَجْواهُمْ إِلاّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَيْنَ النّاسِ﴾. چه اينكه باز سند اين حديث در سورهٴ «عصر» هست كه ﴿وَ الْعَصْرِ ٭ إِنَّ اْلإِنْسانَ لَفي خُسْرٍ ٭ إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ﴾[2] يعني نوع انسانها و هر انساني در خسارت است مگر كسي كه واقعاً مؤمن باشد و عمل صالح كند و ديگران را به ايمان حقيقي و حق دعوت كند و ديگران را به صبر كه سه قسم است دعوت كند. در حقيقت، سند آن حديث همين دو آيه و مانند آن است، اين مطلب اول.
اقسام صدقه و شروط قبولي آن
مطلب دوم آن است كه در بحث صدقه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» و همچنين اوايل همين سورهٴ «نساء» گذشت كه صدقه، هم بر واجب اطلاق ميشود هم بر مستحب، چه اينكه مَهر زن را هم صدقه ميگويند. در اوايل همين سورهٴ مباركهٴ «نساء» آيهٴ چهارم اينچنين بود: ﴿وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً﴾ و صداق را هم صداق گفتند براي اينكه مايه صدق نكاح است مايه تصديق به اين نكاح و عهد است و مانند آن. صدقه واجب مثل زكات كه ﴿إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساكينِ﴾[3] دليل خوبي است. صدقات مستحب هم در قرآن كريم كم نيست. عمده، در صدقه آن است كه لله باشد و بعد هم با منت ابطال نشود.
در سورهٴ مباركهٴ «بقره» آيهٴ 263 اين است ﴿قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ يَتْبَعُها أَذًي﴾، چه اينكه بعد فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ اْلأَذي﴾[4]. پس اگر صدقات، خالص بود هم مال حلال بود و هم با اخلاص به صاحبش داده شد، چنين صدقهاي را ذات اقدس الهي قبول ميكند. در سورهٴ مباركهٴ «توبه» پذيرش توبه و قبول صدقه را خدا به خود اسناد داده است در آيهٴ 104 سورهٴ «توبه» فرمود: ﴿أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ يَأْخُذُ الصَّدَقاتِ﴾ اينكه در بعضي از روايات آمده است كه ائمه(عليهم السلام) بعد از صدقه دادن دستشان را ميبوسيدند[5] به استناد همين كريمه است كه خدا صدقه را ميگيرد و اين جمله شريف كه در نهجالبلاغه هست كه «إنَّ المسكينَ رسولُ الله»[6] آنهم ناظر به همين مسئله است يعني آن انسان نيازمندي كه براي حاجت نزد شما آمد اين را خدا فرستاد: «إنَّ المسكينَ رسول الله». يك وقت است كسي تكدي ميكند و اين را حرفه خود قرار ميدهد، اين رسول شيطان است و شيطان او را تحريك ميكند يك وقت واقعاً نيازمند است كه ﴿يَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِياءَ مِنَ التَّعَفُّفِ﴾[7]، چنين انسان آبرومندي اگر به سراغ شما آمد اين فرستاده خداست: «انَّ المسكينَ رسول الله» اين در نهجالبلاغه هست و اگر كسي آن سائل مستحق واقعي را رد كرد پيك خدا را رد كرد و اگر كسي به مسكين و سائل واقعي چيزي داد، دستش به دست بيدستي خدا ميرسد. لذا گفتند كه آن دست را ائمه(عليهم السلام) ميبوسيدند، ميگفتند دست ما به دست خدا رسيده است[8].
بررسي حسن و قبح دست بوسي
يك وقت هم بحث شد كه دستبوسي خوب است يا بد است؟ حالا انسان درباره دستبوسي ديگران اگر دليلي نداشته باشد چه بهتر كه انسان دست خودش را ببوسد و انسان ميتواند به جايي برسد و كاري بكند كه دست خودش را ببوسد و اين بوسيدن هم عبادت باشد. گفتند وقتي شما چيزي را به يك مستحق دادهايد؛ اگر مال حلالي تهيه كردهايد و به يك آدم نيازمند آبرومند دادهايد، اينجا ميتوانيد دست خودتان را ببوسيد. آن دون همتي است كه انسان بكوشد دست ديگري را ببوسد. از آن طرف هم اگر كسي خوشش بيايد كه ديگران دست او را ببوسند يك كار ناروايي انجام داده است. مثل كسي كه به صدر مجلس مينشيند درباره او تعبيرات تندي است كه اگر كسي اصرار دارد كه صدر مجلس بنشيند بايد طوري باشد كه هرچه از او پرسيدند جواب بدهد وگرنه «فهو كذا»[9]. به هر تقدير، اگر دست بوسيدن خوب است ما بكوشيم كه دست خودمان را ببوسيم، چرا دست ديگري را ببوسيم؟
راههاي بوسيدن دست خويش
دست خودمان را در اين گونه از مواقع ميتوانيم ببوسيم يعني مال حلالي تهيه بكنيم و در راه رضاي ذات اقدس الهي به يك مسكيني بدهيم و باورمان بشود كه ﴿يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ يَأْخُذُ الصَّدَقاتِ﴾[10]؛ گيرنده صدقات خداست آنگاه اين دست خودمان را ميبوييم ميبوسيم و بالاي سر ميگذاريم، اين يك راه.
مورد ديگر هم آن است كه انسان دست به دعا بردارد، وقتي دست به دعا برداشت يقيناً دعاي خالص را ذات اقدس الهي اجابت ميكند. ممكن نيست دستي به سوي خدا دراز بشود و خدا آن دست را نااميد بكند اين هيچ ممكن نيست. حالا اگر همان شيء مصلحت بود خدا همان را به ما ميدهد و اگر آن شيء مصلحت نبود براساس ﴿عَسي أَنْ تُحِبُّوا شَيْئًا وَ هُوَ شَرُّ لَكُمْ﴾[11] اجابت دعا در اين است كه آن را به ما ندهد. مثل كودكي كه با اخلاص با ناله غذاي ترشي را از مادرش طلب ميكند، خب اجابت خواستن آن كودك نادان و نالان اين است كه اين غذا را به او ندهد يا اگر اتومبيلي به سرعت از خيابان ميگذرد و اين كودك، با اشتياق ميخواهد به سرعت از اين خيابان بگذرد و مينالد و از مادرش يا پدرش طلب ميكند كه او را آزاد بگذارند، اجابت خواستهٴ اين كودك آن است كه دستش را رها نكند چون ﴿و عَسي أَنْ تُحِبُّوا شَيْئًا وَ هُوَ شَرُّ لَكُمْ﴾. ولي ذات اقدس الهي اگر خود آن شيء مصلحت بود ميدهد اگر نبود، سيئهاي از سيئات انسان را ميآمرزد و اگر كسي اهل سيئه نبود حسنهاي بر حسنات او ميافزايد، درجهاي بر درجات او ميافزايد. به هر تقدير، اين دست خالي برنميگردد ممكن نيست دستي به طرف خدا دراز بشود و خالي برگردد. چون اين دست خالي برنميگردد با عطاي الهي همراه است انسان، احياناً اين دست را ميبوسد. پس راه دارد كه انسان دست خود را ببوسد اگر اين راه هست چرا حالا ما دست ديگري را ببوسيم. آن همام بودن يعني عظيم الهمة بودن يك چيز خوبي است نه راضي باشيم كه كسي دست ما را ببوسد، نه خود را كوچك كنيم كه دست كسي را ببوسيم. حالا اوحدي از انسانها كه واقعاً به جاي امام و پيغمبر نشستهاند آنها يك تبرك ديگري احياناً دارند؛ اما انسان بنايش را بر اين بگذارد كه دست زيد و عمرو را ببوسد اين از كمي همت حكايت ميكند.
پرسش:...
پاسخ: خب همين است، اگر واقعاً آنها جزء اوحدي از انسانها باشند بله، حالا اين چرا ما ثواب را ما خودمان با دست خودمان نبريم؛ ما هم ميتوانيم از راه دعا هم ميتوانيم از راه صدقه به محرومان دست خودمان را ببوسيم.
رسيدن به مقام رضا
پرسش:...
پاسخ: بله اينها مقدمات كار است اما ميرسد به جايي كه نظير ابراهيم خليل(سلام الله عليه) كه در هنگام اينكه گفتند: ﴿حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ﴾[12] از وجود مبارك ابراهيم خليل(سلام الله عليه) نقل شده است كه در اين حال خب، چه ميخواهي؟ جبرئيل گفت مثلاً گفت من كمك بكنم گفت نيازي به كمك تو نيست. گفت پس از خدا بخواه فرمود: «حَسبي مِن سؤالي علمُه بحالي»[13] چرا من بخواهم، براي اينكه در راه او دارم اين كارها را انجام ميدهم او خودش ميداند، اين عاليترين حال است. يك وقت هم به خود انبيا و اوليا(عليهم السلام) دستور ميدهند اجازه ميدهند كه بخواهيد، لذا ايوب(سلام الله عليه) آن همه رنجها را تحمل كرد تا آن وقتي كه اجازه دعا پيدا كرد وقتي اجازه دعا پيدا كرد حالا از آن به بعد عرض كرد: ﴿أَنّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرّاحِمينَ﴾[14]؛ دعا كردن آنها و خواستن آنها هم به اذن خداست. در سورهٴ «انبياء» درباره ملائكه فرمود ملائكه كسانياند كه ﴿لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾[15] يعني ملائكه بدون اذن خدا كار نميكنند و حرف نميزنند در زيارت «جامعه» در وصف ائمه(عليهم السلام) هم همين جمله آمده كه اينها كسانياند كه بدون اجازه خدا حرفي نميزنند و كاري نميكنند[16]. اين ﴿لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾[17] نشان ميدهد كه اگر ايوب(سلام الله عليه) مثلاً شروع كرد به دعا كردن اين بعد از صدور اجازه است، آن وقت خود همين دعا ميشود عبادت. يك وقت است كسي ميگويد من خودم تلاش و كوشش ميكنم چه حاجت به دعا اين ترك دعا، استكبار است: ﴿إِنَّ الَّذينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرينَ﴾[18] اينجا در اين عبادت در همان سياق دعا ياد شده است يعني اگر كسي گردنكشي كند اين مستكبر است در برابر خدا، لذا از آن طرف به ما دستور دادند كه حتي نمك غذايتان را هم از خدا بخواهيد[19]، اين يك راه. يك وقت است كه ما در همه حالات در حالت خواستنايم اين حالت دعا، حالت مستمر است و يك وقت است كه ما گذشته از اينكه حالت فقر داريم لساناً هم بگوييم خدايا! به ما فلان چيز را بده فلان چيز بده. اين دومي در شرايطي است كه انسان از خدا اجازه درخواست بكند. يك وقت است ما به يك چيزي محتاجيم و آن را نداريم و از خدا ميخواهيم كه به ما بدهد يك وقت به جايي ميرسيم كه ميخواهيم كه نخواهيم. حالا انسان چيزي را نخواهد بهتر از آن است كه بخواهد و چون ندارد از خدا طلب بكند، عمده اين است. به هر تقدير، حالات انبيا و اوليا گوناگون است ما اگر خواستيم دستي را ببوسيم بهترين راه اين است كه دست خودمان را ببوسيم.
پرسش:...
پاسخ: خب آنها هم در حقيقت مجراي فيض خالقيتاند آن با وهن همراه نيست؛ اما دست زيد و عمرو را بوسيدن اين كمتر كسي است كه احساس ذلت نكند و كمتر موردي است كه مايه غرور آن زيد و عمرو نشود؛ اما پدر و مادر واقعاً براساس ترحم است و نه مايه ذلت خود فرزندان است نه مايه غرور پدر و مادران، خب.
پرسش:...
پاسخ: عالم عامل _انشاءالله_، همين آيه به خواست خدا كه فرمود: ﴿يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ يَأْخُذُ الصَّدَقاتِ﴾[20]؛ خدا صدقات را اخذ ميكند. خب حالا اگر كسي صدقهاي به يك آبرومندي داد گيرنده خداست ديگر. در نهجالبلاغه كه فرمود: «إنّ المسكينَ رسول الله»[21] اين خيلي مقام است يعني اين كسي كه نيازمند است پيك خداست. يك وقت است كه انسان به اين مسائل نميپردازد خب حساب ديگري دارد؛ اما اگر به اين مسائل بپردازد ميداند كه يك آبرومندي كه از انسان چيز طلب ميكند او را در حقيقت، خدا فرستاده است.
پرسش:...
پاسخ: اين خوشش بيايد يعني خدا را شكر ميكند كه بنده صالح خداست، اين ديگر غروري ندارد؛ اين از ضعف و مسكنتش خوشش ميآيد، ميگويد خدا را شاكرم كه عبد ذليل اويم نه اينكه ـ معاذ الله ـ عُجبي پيدا كند، چون اگر عجبي پيدا كند معلوم ميشود بااخلاص صدقه نداده است.
پرسش:...
پاسخ: خب حالا آنجا را رجائاً ميدهند ولي ما اگر واقعا بخواهيم به يك فقير واقعي يا آن كسي كه احتمال اصابهاش بيشتر است بدهيم، همين مؤسسات خيريه اين يك وسيله خوبي است، چون عدهاي هستند به عنوان گروه تحقيق ميروند بررسي ميكنند، خب صدقه يك چنين حالتي دارد كه اگر كسي با اخلاص صدقه بدهد مورد پذيرش ذات اقدس الهي است.
بررسي اقسام اصلاح بين الناس
اما اصلاح بين الناس كه فرمود: ﴿إِلاّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَيْنَ النّاسِ﴾ اصلاح دو قسم است: يك اصلاح جزئي است بين دو نفر است يا خانوادگي است [و] يك وقت اصلاح جامعه است. اصلاح خانوادگي قبلاً در سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت: ﴿وَ بُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ في ذلِكَ إِنْ أَرادُوا إِصْلاحًا﴾[22] يا مسئله شقاق را مطرح ميكند، فرمود: ﴿إِنْ يُريدا إِصْلاحًا يُوَفِّقِ اللّهُ بَيْنَهُما﴾[23] اين اصلاح خانوادگي است. اصلاح اجتماعي به عهده رهبران الهي است، چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «هود» از شعيب(سلام الله عليه) نقل ميكند؛ آيهٴ 88 سورهٴ «هود» اين است: ﴿إِنْ أُريدُ إِلاَّ اْلإِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَ ما تَوْفيقي إِلاّ بِاللّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنيبُ﴾ اين ميشود اصلاح اجتماعي، حالا هر كسي به اصلاح امر كند خواه اصلاح بين دونفر يا اصلاح اجتماعي اين جزء خير محسوب ميشود و همه اينها با حسن فاعلي آميخته است، قهراً اجر عظيم را به همراه دارد چه اينكه در بحث ديروز گذشت.
تحليل شأن نزول آيه صد و پانزده
آيه ديگر كه فرمود: ﴿وَ مَنْ يُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدي وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبيلِ الْمُؤْمِنينَ نُوَلِّهِ ما تَوَلّي وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصيرًا﴾ شأن نزول اين آيه، يا همان جريان آيات قبل است[24] و اگر مربوط به آن نباشد شامل آنهم ميشود، اين مربوط به شأن نزول.
معناي لغوي شقاق
اصل شقاق در سورهٴ مباركهٴ «بقره» بحثش گذشت يعني انسان كاري بكند كه در يك شق مخالف قرار بگيرد. يك سيلي كه در دامنه كوه سرازير ميشود دره ايجاد ميكند، اين دره دوتا شق دارد: يكي آن طرف يكي اين طرف، آنها كه در دو شق اين دره قرار گرفتند از يكديگر بيخبرند [و] راهشان هم جداست، اين حالت را ميگويند «شقاق»، شق عصاي مسلمين كردن يعني ايجاد تفرقه كردن اگر چيزي را از بالا به پايين دونيم بكنند ميگويند شق كرده است؛ منشق كرده است. شقاق با پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) همين حالت را دارد يعني كسي در جانبي قرار بگيرد و پيغمبر را در جانب ديگر قرار بدهد [و] به همراهي او نرود، اين را ميگويند «شقاق» قهراً ميشود مخالفت.
مستثنيات حكم شقاق با رسول الله
اگر اين مخالفت قبل از تَبَيُّن باشد اين شخص معذور است، چون «رُفِع عَن أُمتي تِسعٌ»[25] اگر كسي مسئلهاي را نميداند غافل است يا قاصر است يا ملتفت است ولي دارد تحقيق ميكند؛ شاك متفحص است عنادي ندارد اين شقاق قبل از تبين است و اشكالي ندارد اين در حقيقت شقاق نيست. اما اگر بعد از اينكه ﴿قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾[26] مسئله حلال و حرام روشن شد اين شخص در يك شق ديگر قرار گرفت، اين ميشود شقاق ﴿وَ مَنْ يُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدي﴾ اين هُدي يعني حجت، تَبَيُّن يعني علم «بعد تَبَيُّن هدي» يعني بعد قيام حجت؛ بعد از اينكه حجت بالغ شد. اگر كسي مخالفت با پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كرد مشمول اين آيه است، آن وقت ميشود ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيي مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾[27]، پس ﴿وَ مَنْ يُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدي﴾؛ اين ﴿مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدي﴾ افراد غافل را استثنا ميكند، جاهل قاصر را استثنا ميكند، شاك متفحص را استثنا ميكند [و] مجتهد مخطيء را هم استثنا ميكند، اين چهار گروه و امثال اين گروههاي چهارگانه مستثنا هستند.
حالا اگر كسي درباره يكي از فروعات فقهيه اجتهاد كرد و به واقع نرسيد؛ مثلاً نظرش اين بود كه نماز احتياط را بايد ايستاده خواند در حالي كه واقعش نشسته است أو بالعكس، اين مخالفت با پيغمبر نكرده است چون قبل از تبين است. پس اگر كسي مجتهد بود و براساس مباني اجتهاد كرد با داشتن همه شرايط اجتهاد، اجتهاد كرد ولي به واقع نرسيد اين قبل از تبين است. اين آيه نميگويد هر مجتهدي مصيب است كه تصويب را در مقابل تخطئه امضا بكند، اين طور نيست [بلكه] اين عذر است نه تصويب؛ اين نميگويد هر مجتهدي مصيب است ميگويد هر مجتهدي معذور است حالا يا ثواب ميبرد يا نه يا يك ثواب ميبرد يا دو، بالأخره اين شخص تلاش و كوشش را براساس اصول روشمند اجتهادي كرده است و براي او روشن نشد. ولي خطوط كلي دين اينچنين نيست كه اگر كسي تحقيق بكند براي او اصل حقانيت دين روشن نشود اين طور نيست، چون ﴿قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾[28] ولي در فروعات جزئي و خطوط فرعي البته ممكن است انسان اشتباه بكند. لذا در آيهٴ بعد فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ﴾ كسي نميتواند بگويد من اجتهاد كردم بالأخره نفهميدم جهان خدايي دارد يا ندارد با آنكه سراسر عالم پر از آيات الهي است، چنين شخصي معذور نيست مگر اينكه غافل باشد يا كشش فكري نداشته باشد كه مكلف نيست، پس ﴿وَ مَنْ يُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدي﴾ يك مطلب درباره شأن نزول بود، دوم درباره معناي شقاق بود، سوم درباره تماميت حجت هست.
دلالت آيه محل بحث بر عصمت پيامبر (ص)
چهارم اين است كه اين آيه هم دليل بر عصمت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است خواه آيات اثباتي خواه آيات سلبي، وقتي كه اطاعت پيغمبر را واجب ميداند يا مخالفت او را تحريم ميكند نشانه آن است كه پيغمبر معصوم است. يك وقت است ميفرمايد كه معيار يك چيز ديگر است؛ رأي خودتان و رأي پيغمبر را با آن شيء بسنجيد اين دليل بر عصمت پيغمبر نيست. يك وقت است كه نه، خود سنت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين تمام المعيار است يعني هرچه را كه او فرمود و گفت و امضا كرد، اين معلوم ميشود في نفسه حجت است [و] معلوم ميشود معصوم است؛ همان طوري كه ﴿أَطيعُوا اللّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ﴾[29] نشانه عصمت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است در ناحيه عقد اثباتي، ﴿وَ مَنْ يُشاقِقِ الرَّسُولَ﴾ هم نشانه عصمت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است در ناحيه عقد سلبي. اگر كسي اطاعت او بالقول المطلق واجب بود يا كسي مخالفت او بالقول المطلق حرام بود معلوم ميشود چنين شخصي معصوم است. اگر اين معصوم نباشد ـ معاذ الله ـ گاهي اشتباه بكند پس مخالفت او در همه موارد حرام نيست ولي چون آيات؛ چه در لسان اثباتي چه در لسان سلبي، هر دو مطلق است معلوم ميشود كه هم آن لسان اثبات نظير ﴿أَطيعُوا اللّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ﴾[30] دليل بر عصمت است هم اين لساني كه سلب را به همراه دارد يعني حرمت مخالف را اينهم دليل بر عصمت است.
استدلال زمخشري بر اين آيه جهت اثبات حجيّت اجماع
مطلب بعدي آن است كه زمخشري در كشاف نقل كرد كه اين آيه، دليل بر حجيت اجماع است[31]. فخررازي هم در تفسير نقل كرد كه از شافعي سؤال كردند چه دليل بر حجيت اجماع داريد در قرآن؛ آيا در قرآن آيهاي هست كه دلالت كند بر حجيت اجماع؟ اينها حرفي را مطرح كردند و در آن ماندند، چون براساس اجماع كار سقيفه را تصحيح كردند. نصي كه در كار نبود نصبي هم كه در كار نبود، پس با چه معيار محصول سقيفه حق است؟ آمدند گفتند اجماع، حجت است. از شافعي سؤال كردند چه دليل قرآني داريد بر حجيت اجماع.
فخر رازي ميگويد شافعي سيصد بار قرآن را خواند تا يك آيه پيدا كند بر حجيت اجماع، خب اين خواسته خود را بر قرآن تحميل كردن است و يك سند قرآني براي مذهب خود يافتن است و مانند آن دارد كه «فقرأ القرآن ثلاثمائه مرة»؛ سيصد بار قرآن را از اول تا آخر خواند تا يك آيه پيدا كند اين آيه را پيدا كرده است كه ﴿وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبيلِ الْمُؤْمِنينَ﴾[32]؛ از اين ﴿وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبيلِ الْمُؤْمِنينَ﴾ حجيت اجماع را استنباط كردند كه بيان احتجاج اين است كه در اين آيه فرمود: ﴿وَ مَنْ يُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدي وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبيلِ الْمُؤْمِنينَ﴾؛ اين ﴿وَ يَتَّبِعْ﴾ گرچه با «واو» عطف شده است ولي كار «او» را ميكند. اين «واو» به معناي «أوْ» هست چرا؟ براي اينكه اگر اين «واو» معناي جمع را داشته باشد معنايش اين است كه براي جهنم رفتن دو چيز شرط است: يكي مخالفت پيغمبر؛ يكي پيروي راه غير مؤمنين در حالي كه مخالفت پيغمبر تمام السبب است براي جهنم رفتن؛ ديگر احتياجي ندارد به ضميمه قيد ديگر پس اين اتباع غير سبيل مؤمنين، هيچ نقشي در تأثير شقاق ندارد [بلكه] خود شقاق با پيغمبر، مخالفت با پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين تمام السبب است براي عذاب ﴿وَ مَنْ يُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدي﴾ اين تمام السبب است براي عذاب.
آنگاه ﴿وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبيلِ الْمُؤْمِنينَ﴾ يك اصل ديگري است، اين يك مقدمه. مقدمه ديگر آن است كه در آيه فرمود اتباع غير راه مؤمنين حرام است، نفرمود اتباع راه مؤمنين واجب است. اجماعي كه شما ادعا ميكنيد اتباع راه مؤمنين است آيه ميگويد اتباع راه مشركين حرام است، نه اتباع راه مؤمنين واجب باشد. اين را فخررازي جواب ميدهد ميگويد اگر كسي راه مؤمنين را طي نكرده است يعني راهي را كه مؤمنين ميروند نرفت در حقيقت، كار مشركين را انجام داد چون مشركين هم راه مؤمنين را نميروند. پس اگر كسي راه مؤمنين را طي نكرد يقيناً پيرو مشركين خواهد بود، زيرا مشركين كسانياند كه راه مؤمنين را طي نميكنند اينهم مقدمه ديگر و از اين جهت هم كه انسان يا راه مؤمنين را دارد يا راه غير مؤمنين را دارد از دو طرف خارج نيست، اينهم يك مقدمه ديگر خواهد بود از مجموع اين مقدمات نتيجه ميگيرند كه گرچه ظاهر آيه اين است پيروي راه غير مؤمنين حرام است ولي نتيجهاش اين است كه پيروي راه مؤمنين واجب است. وقتي پيروي راه مؤمنين واجب شد پس راهي را كه مؤمنين رفتهاند ديگران هم بايد بروند، اين معناي حجيت اجماع است[33].
اشكال فخر رازي به استدلال زمخشري
خود فخررازي اينجا تا حدودي منصفانه عمل ميكند [و] يك اشكال قوي ميكند، بعد ميگويد تحقيق اين مسئله به كتاب اصولي ما ارجاع ميشود كه المحصول في علم الاصول كتابي [است] كه قبل از تفسير نوشتهاند گفتند تحقيق آن است كه به آنجا مراجعه كنيد و آن اشكال قوي هم اين است كه آنچه از آيه بر ميآيد نهي از پيروي از راه مشركين است. ممكن است كسي بيطرف باشد نه راه خاص آنها را برود نه راه خاص مؤمنين را برود اين دليل بر حجيت اجماع نيست، لذا ميگويد اين قول قوي است كه ما در كتاب المحصول في علم الاصول آن را مطرح كردهايم، اينها عصاره حرفي است كه در تفسير زمخشري و در تفسير فخررازي هست[34].
اشكالي بر اثبات حجيّت اجماع
اما «والذي ينبغي ان يقال» اين است كه اين آيه قدر متيقناش همان مورد نزولش خواهد بود و شما ميخواهيد اجماعي كه از سقيفه به بعد در آمده است آن را حجت كنيد.
الف: كاشفيت از سيره پيامبر
اين آيه در زمان نزول خود و در شأن نزول خود چه اثري دارد؟ آيه بايد درباره شأن نزول خود نص باشد و اثر داشته باشد اين آيه آن وقتي كه نازل شده است مسئله حجيت اجماع مطرح بود يعني اين أُبيرق آمده مخالفت اجماع كرده است يا نه، آيه معمولاً يك راه را نشان ميدهد و آن اين است كه ميگويد مخالفت با پيغمبر حرام است ﴿مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدي﴾. يكي از راههاي «تَبَيُّن هدي» همين طريق مؤمنين است؛ طريق مؤمنين كاشف سيره پيغمبر است. حالا اگر كسي وارد حوزه اسلامي شد خواست ببيند كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) چگونه نماز ميخواند، اينكه لازم نيست خود را به شخص پيغمبر برساند وقتي ميبيند همه مؤمنين رو به قبله ميايستند و رو به كعبه ميايستند ميفهمد كه اسلام همان است كه ميگويد نماز را به طرف كعبه بايد خواند. اين ﴿مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدي﴾ يكي از راههاي تبيّن هدايت و قيام حجت، همان سيره متشرعين است. اين سيره متشرعين كاشف از سنت پيغمبر است اين مضمون آيه كه ديگر كسي عذري و بهانهاي نياورد، نگويد كه من كه دسترسي به پيغمبر نداشتم.
ب: عدم انعقاد اجماع اهل حل و عقد در سقيفه
مطلب ديگر آن است كه اينها ميگويند اجماع حجت است. آنچه در سقيفه گذشت و چند نفر جمع شدند و مسئله را حل كردند و بزرگان صحابه مثل عليبنابيطالب(سلام الله عليه)، سلمان، عمار ياسر، ابوذر اين بزرگان از بنيهاشم كه مخالف بودند. همه مردم هم كه نبودند خواص هم كه يك عده برجستههاي آنها مخالف بودند، اينها آمدند گفتند كه اجماع كه به معناي اتفاق الكل است به اين معنا منظور نيست [بلكه] اتفاق اهل حل و عقد يا اتفاق مجتهدين كافي است[35]، در حالي كه اهل حل و عقد هم در سقيفه اختلاف داشتند مجتهدين هم در جريان سقيفه اختلاف داشتند.
ج: وجه حجيت اجماع از نظر اماميه
از طرف ديگر اجماع در مقابل سنت پيغمبر نيست كه حجت باشد برأسه و بحياله، اگر معتبر هست و حجت است از آن جهت كه كاشف از رأي معصوم است _همان طوري كه اماميه ميگويند_ ما كه اجماع را حجت ميدانيم در صورتي كه واجد شرايط خاص خود باشد نه يعني در مقابل كتاب و سنت، بلكه به عنوان كاشف از حجت معتبر است. پس آنچه را كه اينها اصرار دارند كه بگويند ﴿وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبيلِ الْمُؤْمِنينَ﴾ ناظر به اوست و اين را دليل حجيت اجماع قرار بدهند اين ناتمام است.
پرسش:...
پاسخ: بله يعني به عنوان كاشف، آخر آنها اجماع را به عنوان كاشف حجت نميدانند [بلكه] ميگويند خود اجماع موضوعيت دارد: يا بايد سخني را خدا بگويد يا سخني را پيغمبر بگويد يا حرفي را مردم بزنند، اين يك التقاطي از حكومت الهي، مردمي است. حرف را سه نفر ميزنند: خدا حرف ميزند؛ پيغمبر حرف ميزند؛ مردم حرف ميزنند اجماعي كه آنها ميگويند خود اجماع را مثل سنت حجت ميدانند، نه اينكه نظير حجيت خبر واحد باشد كه مثلاً علماي اماميه خبر واحد را حجت ميدانند يكي از آن راه يكي از اين راه ولي ملاك يكي است يعني كاشف باشد اين طور كه نيست، آنها ميگويند حرف آخر را سه نفر ميزنند. در حقيقت، حرف آخر را دو نفر ميزنند يا حرف اول را دونفر ميزنند: يكي خدا؛ يكي مردم.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ آن خبر واحد است [و] داخل در خبر واحد است ولي اگر بخواهد جريان صبغه مؤمنين پيدا كند بايد سيره باشد ديگر. اين دلالت ميكند بر اعتبار سيره؛ سيره متشرعه بله حجت است. ولي آنها ميگويند دونفر حرف ميزنند: يكي خدا [و] يكي خلق خدا، اين وقتي حرف را باز بكنيد اين است [اگر] از آنها كه سؤال بكنيد اجماع چرا حجت است؟ ميگويند پيغمبر اجماع را حجت كرده «لا تجتمع امتي علي الضلالة»[36] يا خدا اجماع را حجت كرده؛ همين كه مردم اتفاق كردند همين معيار است ولي اماميه ميگويد اگر هم اجماع حجت است براي اينكه كشف ميكند از رضاي معصوم، نظير سيره متشرعه. در حقيقت، حرف اول و آخر را دين ميزند نه مردم، اين خيلي فرق است براي اينكه اينها جريان سقيفه را ثابت كنند ناچارند به يك چنين فكري تن در بدهند. هرگز اجماع به عنوان اينكه خودش حجت باشد نظير سنت يا وحي اينچنين نيست. حداكثر چيزي كه از اين آيه بتوان استفاده كرد حجيت سيره متشرعين است. بله سيره متشرعين از آن جهت كه كشف ميكند از دستور صاحب شريعت معتبر است، خب ﴿وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبيلِ الْمُؤْمِنينَ﴾. بعد فرمود: ﴿نُوَلِّهِ ما تَوَلّي﴾؛ اين ﴿نُوَلِّهِ﴾ يعني «نجعله واليا»؛ ما او را والي همان ولايت خودش قرار ميدهيم او ولايتش كدام سمت است به كدام سمت تولي كرده به سمت انحراف ديگر، ما او را هم والي همان سمت قرار ميدهيم. اين از صراط مستقيم افتاد وقتي از صراط مستقيم افتاد ﴿فما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ﴾[37] اين شد متولي كوي ضلالت: فرمود ما هم او را والي همان سرزمين قرار ميدهيم كه النار مولاي اينهاست: ﴿نُوَلِّهِ ما تَوَلّي﴾.
تحول و صيرورت انسان به آتش
چگونه اين توليت او انحرافي است، براي اينكه فرمود: ﴿وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ﴾؛ ما اين را با آتش ملازم ميكنيم، براي اينكه او به آن سمت رفت ما او را هم سرپرست شعله قرار ميدهيم. آتش را خودش توليد ميكند خودش هم مصرف ميكند، اين از توليد به مصرف هم مثل خودش است. همه گناهان اين طور است هيچ چيزي در غضب مثل آتش نيست سيل مثل آتش نيست سيل ديگري را ميبرد خودش ميرود و ديگري را هم ميبرد نابود نميكند ولي آتش خودش را نابود ميكند از بس عصباني است، مثل آدمهايي كه خيلي خشمگين شدند دست به خودكشي ميزنند اينها يك آتش مجسمياند. آتش اولين كاري كه ميكند اول خودش را ميخورد حالا خواه مواد منفجره باشد خواه بنزين و نفت باشد خواه هيزم و زغال؛ اينها از خودخوري شروع ميشود بعد ديگرسوزي، اول از خودسوزي شروع ميشود. گناه معمولاً همين طور است مخصوصاً حسد، اينها اول خود آدم را ميسوزاند بعد ديگري. اينكه در تعبيرات ديني آمده است ائمه(عليهم السلام) فرمودند در كلمات رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم هست كه «إنّ الحسدَ يَأكل الايمان كما تَأكل النّارُ الحَطب»[38] همين طور است؛ يك تشبيه معقول و محسوس است كه گناه، اول خود آدم را ميخورد. حالا ميفرمايد كه اين آتشي كه او روشن كرده ما او را سرپرست همين آتش ميكنيم، ميگوييم مكرر روشن بكن مكرر بسوز ﴿نُوَلِّهِ ما تَوَلّي وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ﴾، بعد فرمود: ﴿وَ ساءَتْ مَصيرًا﴾ اين از همان مواردي است كه انسان جهنم ميشود چون «مصير» با صاد است نه «مسير» با سين. اين بد صيرورتي دارد، دارد به طرف جهنم ميرود و جهنم ميشود، حالا يك جهنم كوچكي به جهنم بزرگ منتقل خواهد شد. آن جهنمي كه ﴿أُعِدَّتْ لِلْكافِرينَ﴾[39] آن سرجايش محفوظ است؛ اما يك سلسله جهنمهايي هم هستند كه خدا فرمود ما جهنم را ميآوريم: ﴿وَ جيءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ﴾[40] اگر ما دليل قطعي، عقلي يا نقل معتبر برخلاف اين ظواهر نيافتيم خب اين ظواهر حجت است. ظاهر اين آيات آن است كه گذشته از آن جنهمي كه ﴿أُعِدَّتْ لِلْكافِرينَ﴾[41] خود انسان هم مشتعل ميشود؛ يك جهنم متحركي است كه ﴿وَ ساءَتْ مَصيرًا﴾ يعني انسان، صيرورت بدي دارد. انسان «تتحول نارا ينقلب ناراً يصير جهنم» اينچنين ميشود كه «اعاذنا الله من شرور انفسنا و سيئات اعمالنا»
خب، بعضيها خيال كردند كه اين اگر كسي حالا اين كارها را كرد و به جايي معتقد نشد تحقيق كرد و به جايي معتقد نشد بخشوده است و آمرزيده است و امثالذلك، آن را آيه بعد نفي كرده كه نه، اينكه ما گفتيم بخشش است براي فروع جزئي است وگرنه اينچنين نيست كه كسي حالا بگويد من تحقيق كردم، معلوم نشد در عالم ـ معاذ الله ـ خدايي هست يا نه، ديني هست يا نه؟ اين آن طور نيست، چون آن ﴿نُورُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾[42] هيچ جايي براي شبهه نگذاشت، لذا فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ﴾ كه بحث بعدي است.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] - الكشاف، ج 1، ص 564.
[2] - الكشاف، ج 1، ص 564 و 565.
[3] - سورهٴ توبه، آيه 60.
[4] - سورهٴ بقره، آيه 264.
[5] - عدة الداعي، ص 68.
[6] - نهجالبلاغه، حكمت 304.
[7] - سورهٴ بقره، آيه 273.
[8] - عدة الداعي، ص 68.
[9] - ر.ك: الكافي، ج 1، ص 19.
[10] - سورهٴ توبه، آيه 104.
[11] - سورهٴ بقره، آيه 216.
[12] - سورهٴ انبياء، آيه 68.
[13] - بحار الانوار، ج 68، ص 156.
[14] - سورهٴ انبياء، آيه 83.
[15] - سورهٴ انبياء، آيه 27.
[16] - من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 610.
[17] - سورهٴ انبياء، آيه 27.
[18] - سورهٴ غافر، آيه 60.
[19] - كنز العمّال، ج 2، ص 65.
[20] - سورهٴ توبه، آيه 104.
[21] - نهجالبلاغه، حكمت 304.
[22] - سورهٴ بقره، آيه 228.
[23] - سورهٴ نساء، آيه 35.
[24] - ر.ك: تفسير القمي، ج 1، ص 150 و 151.
[25] - تحفالعقول، ص 50.
[26] - سورهٴ بقره، آيه 256.
[27] - سورهٴ انفال، آيه 42.
[28] - سورهٴ بقره، آيه 256.
[29] - سورهٴ نساء، آيه 59.
[30] - سورهٴ نساء، آيه 59.
[31] - الكشاف، ج 1، ص 565.
[32] - التفسير الكبير، ج 11، ص 219.
[33] - ر.ك: التفسير الكبير، ج 11، ص 219.
[34] - ر.ك: التفسير الكبير، ج 11، ص 219؛ الكشاف، ج 1، ص 565.
[35] - ر.ك: التفسير الكبير، ج 10، ص 113 و 117.
[36] - التفسير الكبير، ج 14، ص 197.
[37] - سورهٴ يونس، آيه 32.
[38] - الكافي، ج 2، ص 306؛ ر.ك: قرب الاسناد، ص 15.
[39] - سورهٴ آل عمران، آيه 131.
[40] - سورهٴ فجر، آيه 23.
[41] - سورهٴ آل عمران، آيه 131.
[42] - سورهٴ نور، آيه 35.