25 10 1992 5023061 شناسه:

تفسیر سوره نساء جلسه 196

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿لاَ يَسْتَوِي الْقَاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ غَيْرُ أُولِي الضَّرَرِ وَالْمُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فَضَّلَ اللّهُ الْمُجَاهِدِينَ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ عَلَي الْقَاعِدِينَ دَرَجَةً وَكُلّاً وَعَدَ اللّهُ الْحُسْنَي وَفَضَّلَ اللّهُ الْمُجَاهِدِينَ عَلَي الْقَاعِدِينَ أَجْرَاً عَظِيماً﴿95﴾ دَرَجَاتٍ مِنْهُ وَمَغْفِرَةً وَرَحْمَةً وَكَانَ اللّهُ غَفُوراً رَحِيماً﴿96

راه سوم براي حل اختلاف متوهم اين است كه منظور از اين ﴿درجة﴾ كه مفرد است همان قرب الهي و درجهٴ معنوي است و منظور از اين ﴿درجات﴾ كه جمع است درجات بهشت است. راه چهارمي را هم بعد از آن فصل سه ذكر كردند و آن اين است كه اگر جهاد، جهاد اصغر بود مجاهد، يك درجه بر غير مجاهد افضل است؛ فضيلت دارد و اگر جهاد، اكبر بود فضيلت مجاهد، درجات است.

بيان علامه طباطبايي (ره) در عدم تنافي ميان درجه و درجات

اصلاً اختلافي بين آنجايي كه فرمود درجه و آنجايي كه فرمود درجات نيست. اين درجه «تاء» آن «تاء» وحدت نيست، نظير تمر و تمره كه «تاء»، «تاء» وحدت باشد تا اشكال بشود كه خدا يك جا فرمود مجاهدين، يك درجه از قاعدين بالاترند يك جا بفرمايد چند درجه. اگر «تاء» «تاء» وحدت باشد اين شبهه مطرح است؛ اما اگر اين درجه، جنس باشد مي‌سازد با كم و زياد و مانند آن، اين مطلب اول.

مفهوم شناسي اصطلاح «درجات» در قرآن

مطلب دوم اين است كه ذات اقدس الهي خود را به عنوان اينكه صاحب درجات است و ذوالعرش معرفي كرد فرمود:﴿رَفِيعُ الدَّرَجَاتِ ذُو الْعَرْشِ[1]. بالاصاله اين درجات از آنِ ذات اقدس الهي است، بعد در سورهٴ مباركهٴ «بقره» فرمود بين مرسلين هم تفاوت درجه است؛ آيهٴ 253 سورهٴ «بقره» اين بود كه﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ مِنْهُم مَن كَلَّمَ اللّهُ وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ﴾ اين براي درجات انبيا، بعد از اينكه فرمود خدا﴿رَفِيعُ الدَّرَجَاتِ ذُو الْعَرْشِ[2] است كه درجات، در حقيقت در اختيار ذات اقدس الهي است، فرمود انبيا هم يك درجه ندارند [بلكه] درجاتشان فرق مي‌كند. پس آيهٴ محلّ بحث كه دربارهٴ مؤمنين عادي است، سقفش تا آن درجاتي كه مربوط به انبيا(عليهم السلام) است نمي‌رسد. آن درجات انبيا در اثر آن اوجي كه دارد خارج از محلّ بحث است.

در قبال آن درجات انبيا يك درجات ديگري هم در قرآن قرار گرفته است، در آيات ديگر كه آن هم خارج از بحث كنوني است، آن درجات دنيايي است؛ يكي وزير است يكي وكيل است يكي رئيس است يكي معاون است يكي مشاور است، اينها سمتهاي اجرايي است براي انجام كار مؤمنين، اينها كمال نيست اينها تقسيم كار است نه كمال. اينها را ذات اقدس الهي در چند جاي قرآن اشاره فرمود؛ يكي در پايان سورهٴ مباركهٴ «انعام» است كه فرمود: ﴿وَهُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلاَئِفَ الْأَرْضِ وَرَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِيَبْلُوَكُمْ فِي مَا آتَاكُمْ[3]؛ فرمود بعضي وضع ماليشان خوب است بعضي متوسط هستند بعضي ضعيف، اينها هيچ كدام كمال نيست [بلكه] اينها امتحان است. مقامات افراد هم بعضي بالاست بعضي متوسط است بعضي ضعيف و پايين، اينها هيچ كدام كمال نيست اينها هم تقسيم كار است اينها براي امتحان است، اينها ﴿لِيَبْلُوَكُمْ﴾ است. چه اينكه مشابه مضمون آيهٴ پاياني سورهٴ «انعام»، در سورهٴ مباركهٴ «زخرف» به صورت آيهٴ 32 ظهور كرده است كه فرمود: ﴿وَرَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضاً سُخْرِيّاً﴾؛ فرمود كه كار عالم با نظم اداره بشود ما همه را بخواهيم در يك سطح قرار بدهيم، كار لنگ است؛ همه بشوند وزير نظام، ناقص است همه بشوند باربر و كارگر نظام، ناقص است بعضيها بايد باشند مدير‌عامل بعضي كارمند بعضي كارگر، اصلاً نمي‌شود نظام يك ‌دست باشد؛ همه بشوند طبيب طب چيز خوبي است؛ اما همه بشوند طبيب اين عالم منظمي نيست خب، چگونه تغذيه بشود اين طبيب، كار اين طبيب را چه كسي انجام بدهد؛ چه كسي كشاورزي كند چه كسي دامداري كند چه كسي راه‌سازي كند چه كسي ساختمان‌سازي كند. اين‌چنين نيست كه همه يك‌دست باشند عالم بشود با نظام احسن شكل بگيرد، اين‌چنين نيست. فرمود اين سه متاع را ما براي تسخير متقابل و تسخير دوجانبه نه يك‌جانبه ﴿لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضاً سُخْرِيّاً[4] يعني هر كدام ديگري را مسخّر بكنند، نه مسخره بكنند مسخّر بكنند آن هم تسخير دوجانبه، نه يك‌جانبه يعني اگر كارگري در خدمت يك مهندس است وقتي اين كارگر كار داشت، مهندس هم در خدمت اوست. اين تسخير متقابل و دوجانبه، مايهٴ نظام احسن است، معيار ارزش هم تقوا و كرامت است كه هر كسي كه باتقواتر بود عندالله مقربتر است. پس آن درجاتي كه در سورهٴ «بقره» براي انبيا مشخص كرد فعلاً محلّ بحث نيست، براي اينكه سقفش فوق درجات مؤمنين است و آن درجاتي كه در پايان سورهٴ «انعام»[5] و همچنين در سورهٴ «زخرف»[6] آمده، آن دون محلّ بحث است اين درجات دنيايي است براي شكل گرفتن يك نظام اين پايين‌تر از محلّ بحث است، آن بالاتر از محلّ بحث.

مراد از «درجات» در آيه محل بحث

آنچه محور بحث است اين است كه مؤمنين عادي بعضي مجاهدند بعضي توفيق جهاد ندارند بعضي اولي الضررند بعضي غير اولي الضررند، خدا اينها را كه باهم مي‌سنجد مي‌فرمايد مؤمن مجاهد با مؤمن غير مجاهد فرق مي‌كند، اين درجاتي دارد كه آن ندارد و براي اينكه مبادا خيال بكنند اين درجات، درجات دنيايي است فرمود: ﴿دَرَجَاتٍ مِنْهُ﴾؛ ﴿فَضَّلَ اللّهُ الْمُجَاهِدِينَ عَلَي الْقَاعِدِينَ أَجْرَاً عَظِيماً ٭دَرَجَاتٍ مِنْهُ﴾ حالا اگر اين درجات، بدل اجر باشد بدل كل من الكل، خب غير از اجر چيز ديگري نيست همان است يعني اجر، به صورت درجات ظهور كرده است و اگر در مقام تعداد و شمارش باشد نه در مقام تبديل و در مقام تعداد، ديگر واو عطف ذكر نمي‌كنند اين درجات، غير از آن اجر است. به هر تقدير لطف الهي بيش از همهٴ اين حرفهاست، اين هم يك مطلب.

حكمت تقديم مال بر جان و بالعكس

مطلب ديگر آن است كه خداوند وقتي بخواهد چيزي بخرد مثل مشتري‌ها اول، آن خوبها را انتخاب مي‌كند. شما اگر خواستيد يك مقدار گلابي يا سيب بخريد اول آن خوبها را جدا مي‌كنيد بعد آن ريزها، را مشتري معمولاً اين است ديگر؛ اول خوب را مي‌گيرد. فروشنده اگر بخواهد بفروشد اول چه چيزي را مي‌فروشد؟ سعي مي‌كند اول آن ميوه‌هاي كوچك و ريز را مصرف بكند. خب، خدا كه مي‌خواهد بخرد اول آن درشتها را مي‌خرد يعني اول جان را مي‌خرد بعد مال را. لذا در سورهٴ «توبه» فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَي مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم[7] بايع مي‌خواهد بفروشد اول، مال را مي‌دهد بعد جان را. خدا هم دستور داد كه شما در موقع اجرا، اول مال را مصرف كنيد بعد جان را، نه در موقع اجرا اول جان را مصرف بكنيد بعد جان را نه، در موقع اجرا و در موقع مصرف كردن اول آدم بايد با مال دفاع بكند. اگر دفاع با مال ممكن نبود بعد با جان دفاع بكند اما نكتهٴ تقديم كه در سورهٴ مباركهٴ «توبه» جان بر مال مقدم شد و در سورهٴ محلّ بحث يعني «نساء» مال بر جان مقدم شد آن است كه خدا اگر بخواهد بخرد، مال را از هر كسي قبول نمي‌كند [بلكه] اول اصلاح جان مي‌كند؛ اگر كسي مؤمن شد حاضر شد جان را در راه خدا ايثار كند و نثار كند، آن‌گاه از يك چنين كسي مال طلب مي‌كند، مال مي‌خرد.

بهره‌مندي لحظه به لحظه مجاهدين از اجر الهي

مطلب بعد آن است كه از اينكه فرمود درجاتي ذات اقدس الهي به مؤمن مجاهد مي‌دهد، براي آن است كه مؤمن مجاهد وقتي وارد صحنه مي‌شود، قدم به قدم خدا به او اجر مي‌دهد. بعضي افراد هستند كه پايان كارشان جمع‌بندي مي‌شود، مزدي به اينها مي‌دهد بعضي از افرادند و بعضي از كارهاست كه مزد، لحظه به لحظه است [و] قدم به قدم است. كارهاي عادي را خدا آن چنان مهم نمي‌داند، فرمود اگر كسي فلان كار را كرد ما چنين اجري به او مي‌دهيم. ولي مسئلهٴ جهاد را كه اساس دين به آن تكيه كرده است همهٴ اين قسمتها را مي‌شمارد، مي‌گويد قدمي كه مي‌زنيد به شما اجر مي‌دهيم، مي‌رويد بالاي تپه ديدباني مي‌دهيد به شما اجر مي‌دهيم، مي‌رويد در سنگر كه سنگر بگيريد و تيراندازي بكنيد به شما اجر مي‌دهيم، پول كم داديد به شما اجر مي‌دهيم، پول زياد داديد به شما اجر مي‌دهيم، تير زديد به شما اجر مي‌دهيم تير خورديد به شما اجر مي‌دهيم. اين باز كردن مسئله، بدون اينكه در مسائل جزئي اين‌قدر باز بكند نشانهٴ اهميت مطلب است. در سورهٴ مباركهٴ «توبه» فرمود: ﴿مَاكَانَ لْأَهْلِ الْمَدِينَةِ وَمَنْ حَوْلَهُم مِنَ الْأَعْرَابِ أَن يَتَخَلَّفُوا عَن رَسُولِ اللّهِ وَلاَ يَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَن نَفْسِهِ﴾؛ هيچ كس حق ندارد در روز خطر، خود را حفظ بكند و از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) حمايت نكند. بعد فرمود چرا هيچ كس حق ندارد؟ براي اينكه ﴿ذلِكَ بِأَنَّهُمْ لاَيُصِيبُهُمْ ظَمَأٌ وَلاَنَصَبٌ وَلاَ مَخْمَصَةٌ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَلاَيَطَأُونَ مَوْطِئاً يَغِيظُ الْكُفَّارَ وَلاَيَنَالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَيْلاً إِلَّا كُتِبَ لَهُم بِهِ عَمَلٌ صَالِحٌ إِنَّ اللّهَ لاَيُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ ٭ وَلاَيُنفِقُونَ نَفَقَةً صَغِيرَةً وَلاَ كَبِيرَةً وَلاَيَقْطَعُونَ وَادِياً إِلَّا كُتِبَ لَهُمْ لِيَجْزِيَهُمُ اللّهُ أَحْسَنَ مَاكَانُوا يَعْمَلُونَ[8]؛ فرمود اينها اگر تشنه بشوند ما به اينها اجر مي‌دهم، (يك) خستگي به ايشان برسد، (دو) گرسنگي به ايشان برسد، (سه). خب، اين جزئيات را كه در ساير مسائل بازگو نكرد. نماز، ستون دين است[9] ولي ستون دين براي نگهداري خيمه است، اگر خيمهٴ دين نباشد خب ستون چه چيزي را نگه بدارد!؟ جهاد، خيمهٴ دين را تأمين مي‌كند، اصل دين را، آن‌گاه نماز اين خيمهٴ درست شده را سر پا نگه مي‌دارد.

مراتب تعلق «درجه» به مجاهدين

مطلب بعدي آن است كه اينكه ذات اقدس الهي فرمود خدا به اينها درجات داد، خودش هم ﴿رَفيعُ الدَّرَجاتِ ذُو الْعَرْشِ[10] است. حالا اينها كه درجات دارند يكسان نيستند، پس اولوا الضرر فعلاً خارج از محلّ بحث است. مؤمن قاعد كه جهاد نكرده او هم خارج شد، براي اينكه درجات ندارد البته ﴿وَكُلّاً وَعَدَ اللّهُ الْحُسْنَي﴾. آن كه داراي درجات است مجاهد است، البته مؤمنين هم داراي درجاتي هستند كه در بحث خود مطرح خواهد شد. حالا اينهايي كه داراي درجات‌اند حالا يا مجاهدين‌اند كه داراي درجات‌اند يا نه، در زماني كه جهاد واجب نبود، مؤمنين هم داراي درجات بودند، آنجايي كه درجات هست. گاهي اين درجات، به صورت حال است كه زود ممكن است از انسان گرفته بشود. گاهي ملكه است كه دير زايل مي‌شود. در اين دو مقطع، آنجا كه درجات حال باشد يا ملكه مي‌گويند ﴿لَهُمْ دَرَجاتٌ[11].

فصل مقوّم هويّت انسان شدن «درجه»

اگر از حال گذشت و به ملكه رسيد و از ملكه گذشت به جايي رسيد كه اين درجهٴ كمال الهي، به منزلهٴ فصل مقوّم هويت او شد نه ماهيت او؛ در جان او عجين شد خود اين شخص مي‌شود درجه، نه اينكه داراي درجه باشد چون در جان او عجين شد. حالا اين اختصاصي به معصومين(عليهم السلام) ندارد، چون عرض شد معصومين در آن اوج قرار دارند كه دربارهٴ آنها فعلاً بحث نيست و درجاتي كه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» ذات اقدس الهي براي آنها معين كرده است در دسترس مجاهدين عادي قرار نمي‌گيرد ولي براي همين مجاهدين غير معصوم هم كه درجات هست، گاهي كسي نظير عمار ياسر مي‌شود كه دربارهٴ او گفته شد «مِن قرنه الي قدمِه» ايمان است كه «و اختَلَطَ الايمان بِلَحمِه و دَمِهِ»[12] خب، اين خيلي حرف است. شما در دعاي «عرفهٴ» سيدالشهداء(سلام الله عليه) مي‌خوانيد كه حضرت وقتي كه وحدانيت خدا را تشريح مي‌كند، مي‌گويد ظاهر و باطنم مغز و پي و پيوندم، دست و سر و چشم و گوش و بيني‌ام مي‌گويد خدا[13]، اين يك راه. وقتي وجود مبارك امام سجاد(سلام الله عليه) بر بالاي منبر مسجد شام سخن مي‌گويد و مؤذن گفت «اَشْهَدُ اَنْ لا اِله َ‏اِلَّا اللَّهُ» اين هم گفت كه بدن من جسم من موي بدن من شهادت به وحدانيت حق مي‌دهد[14]، اين هم يك مرحله است. اين مراحل در دسترس افراد عادي نيست؛ اما رسيدن به مقام عمارياسر ميسور ديگران است كه «من قرنه الي قدمه» خب، حالا عمار ياسر داراي درجات است يا خود درجات است. وقتي اين‌چنين شد بين آيهٴ سورهٴ «آل عمران» و آيهٴ سورهٴ «انفال» فرق گذاشته مي‌شود. در سورهٴ «انفال» اين‌چنين فرموده است؛ آيهٴ چهار سورهٴ «انفال» بعد از اينكه اوصافي را براي مؤمنين شمرد، فرمود: ﴿أُوْلئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً لَهُمْ دَرَجَاتٌ عِندَ رَبِّهِمْ وَمَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ﴾، اين براي ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ است كه هنوز درجات ايماني، فصل مقوّم اينها نشده. ولي در سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» كه بحثش قبلاًٌ گذشت فرمود: ﴿أَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللّهِ كَمَنْ بَاءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ[15] دربارهٴ كسي كه تابع رضاي خدا هستند، اتّباع رضوان خدا را دارند نه اتّباع بهشت خدا را، چون ﴿فِي الآخِرَةِ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانٌ[16] آخرت، سه درجه دارد: يك جا جهنم است، يك جا بهشت است [و] يكي مقام قرب الهي است. آن كه مقام قرب الهي را دارد، يقيناً جناتي كه ﴿تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾ را داراست. آن كسي كه ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ[17] را داراست شايد مقام قرب الهي و رضوان را كه لقاءالله است نداشته باشد. آيهٴ 162 سورهٴ «آل عمران» سخن از پيروان رضوان خداست، اينها به دنبال رضاي خدا مي‌گردند نه رضاي نفس، اينها به اين فكر نيستند كه عبادت كنند تا بهشت بروند [بلكه] اينها به اين فكرند عبادت بكنند تا به رضاي حق راه يابند.

اتحاد وجودي مؤمن و درجه

آن‌گاه در آيهٴٴ 163 همان سورهٴ «آل عمران» فرمود: ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ اللّهِ﴾ و خدا هم مي‌داند كه اينها چه مي‌كنند ﴿وَاللّهُ بَصِيرٌ بِمَا يَعْمَلُونَ﴾ به يك عده درجه مي‌دهد و يك عده را درجه مي‌كند، اين‌چنين نيست كه حالا لامي در اين آيهٴ 163 سورهٴ «آل عمران» محذوف باشد ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ أي «لهم درجات» اين‌ طور نيست. آنجا كه سخن از اتحاد عالم و علم است، اتحاد عامل و عمل است، اتحاد مؤمن و ايمان هست اين اتحاد وجودي است نه اتحاد مفهومي و ماهوي وگرنه ماهيت اين همان حيوان ناطق است. اين وجود به جايي رسيد كه از قَرْن تا قدم او مي‌گويد خدا، چيزي در لابه‌لاي هستي او نيست كه شهادت به وحدانيت حق ندهد، اين «مِن قَرنِهِ الي قدمِه» ايمان است. اگر«مِن قَرنِهِ الي قَدمِه» ايمان است، پس خودش درجه است و خودش درجات است. مجاهدين هم يكسان نيستند از آن طرف ذات اقدس الهي فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَي مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم[18] از آن طرف هم وجود مبارك حضرت امير(صلوات الله و سلامه عليه) بارزترين مصداق اين است كه ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّهِ[19] خدا هم مي‌گويد من مشتري‌ام جان مي‌خرم، علي(سلام الله عليه) مي‌گويد من بايعم جان مي‌فروشم، اينها ديگر حالت منتظره‌اي ندارند. قهراً خودشان مي‌شوند درجات؛ اين‌چنين نيست كه اگر ما يك آيه‌‌اي داشتيم و ظاهرش اين بود كه خود مؤمن، بهشت است اين را حتماً بايد تقدير بگيريم. اگر دليل عقلي يا نقلي معتبر برخلاف يك ظاهري اقامه نشد خب، آن ظاهر حجت است ديگر. يك بحث در اين است كه بهشتي كه درخت دارد و نهر دارد و عسل دارد و حوري دارد در خارج است، آن «ممّا لا ريب فيه» است [و] آن خارج از بحث است چون بيّن الرشد است. يك بحث در اين است كه خود انسان هم مي‌شود معطر باشد يا نه، بهشت باشد يا نه، آري مي‌شود ﴿ فَأَمَّا إِن كَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ ٭ فَرَوْحٌ وَرَيْحَانٌ وَجَنَّتُ نَعِيمٍ[20] براهين عقلي اين را تأييد مي‌كند و اين را اثبات مي‌كند، دليل نقلي هم كه بر خلافش اقامه نشده. خب، ما چرا بگوييم مؤمن و سابق مقرب كه ظاهرش اين است كه خود بهشت است يعني «له جنة»؟ آن «له جنة» كه مفروغ عنه است، محل بحث نيست. چرا اين را عوض بكنيم؛ بگوييم نه هم «له جنة» كه ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ[21] هم خود بهشت است. به هر تقدير، اين جريان جنات و درجات براي همه هست براي مؤمنين هست و براي مجاهدين هست؛ منتها بعضيها خود درجه‌اند بعضيها درجات دارند. بعضيها يك بهشت دارند همان ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾ كه بهشت معهود است، بعضيها گذشته از اينكه آن را دارند خود ﴿فَرَوْحٌ وَرَيْحَانٌ﴾ هستند خود ﴿جَنَّتُ نَعِيمٍ﴾ هستند اين مطاوع آن است، گاهي فعل مطاوع افتعل است.

لزوم توجه به نحوهٴ نجات از عذاب قبر

آيهٴ بعد چون مسئلهٴ جهاد را با هجرت ذكر فرمود، فرمود كه اينها كه هجرت نكرده‌اند در قبر مسئول‌اند، مطلبي است كه بسيار مهم است اهميتش هم مثل جنبه‌هاي علمي است، براي اينكه همهٴ اين آيات از نظر مقام علمي اهميت دارند، آن اهميتش از نظر عملي است چون همهٴ ما بالأخره با اين رودررو هستيم؛ با اين مسئلهٴ سوال قبر و آن نكتهٴ مهم اين است كه خيلي از ماها دلمان مي‌خواهد بفهميم كه سوال قبر چطور است با اين بدن است يا با غير اين بدن است، چه كسي سوال مي‌كند چطور جواب مي‌دهند. اينها يك سلسله سرگرميهاست مسائل عميق علمي است البته و آثار علمي فراواني هم دارد البته. اما آنكه درد را درمان مي‌كند اين نيست كه ما بفهميم حالا اين بدن است يا بدن ديگر است، چطور ما را مي‌نشانند چطور سوال مي‌كنند، چطور جواب مي‌دهيم. آن كه يقيني است اين است كه قبر است، شب اول و شب بعدها هم است از طرفي فرشته‌ها هستند از طرفي مار و عقرب هست از طرفي آتش هست از طرفي بهشت هست حالا هر طور باشد. آدم عاقل اين است كه از اين آتش نجات پيدا كند، نه اينكه فقط به فكر آن مسائل عميق عقلي برود، آنها هم خوب است. نه درك آنها براي همه ميسر است و نه براي همه لازم است، آن چيزي كه براي ما «ممّا لا ريب فيه» است يعني اين بدن هست و اين روح هست و قبر هست و سوال هست و جوابي اگر توانستيم مي‌دهيم و از آن طرف آتش است و از آن طرف هم روح و ريحان، بايد از اين نجات پيدا كرد. اينكه مثلاً ممكن است يك طلبه‌اي آن درس روزش را حل نكند به فكر حل جدول باشد، بعد كه جدول را حل كرد از اين سوال مي‌كنند يك مطلب علمي فهميدي مي‌گويد نه، سرگرمي است، خب درس را نخوانده و آن جدول را حل كرده. طرح بحث به اينكه عذاب قبر چطور است چطور ما را مي‌نشانند چطور سرمان تا به لحد مي‌خورد چه كسي سوال مي‌كند اينها خيلي خوب است؛ اما آن كه درد را حل مي‌كند اين نجات از مار و عقرب قبر است، قبل از اينكه به آنجا برسيم اين را بايد دريابيم. اين از همه بر مي‌آيد، همه هم مكلّف‌ايم و از همه هم خواستند، عمده اين است. از آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» بر مي‌آيد انسان كه مُرد، مستقيماً وارد قيامت نمي‌شود، فرمود: ﴿وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَي يَوْمِ يُبْعَثُونَ[22] اين اصل اول يعني بين دنيا و قيامت يك واسطه‌اي است يك فاصله‌اي است به نام برزخ، اين اصل اول.

سؤال و جوابهاي عقبات مرگ

اصل دوم اين است كه اينجا يك ميدان سوال جواب است. سوال جوابهايي كه در اين تلقين آمده، عصارهٴ همين سوال جوابهايي است كه از قرآن و روايات آمده استنباط شده. اين آيهٴ محل بحث مي‌فرمايد كه ﴿إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ ظَالِمِي أَنْفُسِهِمْ﴾؛ اينها كه ظلم به نفس كرده‌اند موحد نبودند، دستورات الهي را نشنيدند و عمل نكردند، زير سوال قرار مي‌گيرند؛ ملائكه مي‌گويند چه كار كردي ﴿قَالُوا فِيمَ كُنْتُمْ[23] اينها شروع مي‌كنند به عذر تراشي، چون عادت كرده‌اند به بهانه‌سازي، آنجا هم شروع مي‌كنند به عذر تراشي ﴿قَالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ﴾ مي‌گفتند نظام، نظام كفر بود، محيط آلوده بود ما در كشور كفر زندگي مي‌كرديم (اين جواب)، ملائكه مي‌فرمايند: ﴿قَالُوا أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللّهِ وَاسِعَةً[24]؛ مي‌خواستيد برويد جاي ديگر حالا جهاد نكرديد خب، مي‌خواستيد هجرت بكنيد. اينها كه گفتند ﴿كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ﴾ يعني قدرت مبارزه و جهاد نداشتيم، مي‌فرمود خب شما از جهت جهاد مستضعف بوديد ولي از نظر هجرت كه مستضعف نبوديد، عرض خدا هم واسعه بود. حالا آن پيرمرد و پيرزن و كودك و بيمار همان‌ طور كه در جهاد مستثناست در هجرت، هم مستثناست. آنها را هم قرآن مستثنا كرده ولي شما كه از راه نيفتاديد. خب، اينها سوال جوابي است كه انسان بايد در شب اول قبر [به آنها پاسخ بدهد] حالا شب اول قبر كه مي‌گويند براي بعضي از آثار فقهي اوست، نظير «صلاة ليلة الدفن» ولي معلوم نيست كه اين سوال را شب اول بكنند، ظاهر آيه اين است محتضر همين كه مُرد سوالي مي‌كنند ﴿إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ ظَالِمِي أَنْفُسِهِمْ﴾ همين است، فرشته‌ها كه جان او را مي‌گيرند ﴿قَالُوا فِيمَ كُنْتُمْ﴾؛ چه كار مي‌كرديد؟ اينها با هم بهانه مي‌آورند ﴿قَالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ﴾ خب مي‌فرمايد: ﴿مُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ﴾ بوديد، نتوانستيد جهاد بكنيد خب چرا هجرت نكرديد، مي‌مانند. حالا چه به سرشان يا به سرمان مي‌آيد مشخص نيست ولي آن طرفش مشخص است كه مردان الهي يك جواب نقدي دارند، آنهايي كه جواب نقدي دارند از آنها سوال هم نمي‌كنند. در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» آيهٴ صد فرمود: ﴿وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَي يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴾ پس دنياست و برزخ است و قيامت. در سورهٴ «نحل» اينها را خوب باز كرده كه با دو گروه برخورد مي‌كنند: يك برخورد مسالمت‌آميز؛ يك برخورد تند و خشن. آيهٴ 28 سورهٴ «نحل» اين است ﴿الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ﴾، آيهٴ سورهٴ «نحل» «تتوفّي» است.

فرق وفاة با فوت

اين نكته را هم كه خب مستحضريد ذات اقدس الهي معمولاً در قرآن كريم چه اينكه ائمه(عليهم السلام) در روايات هم كلمهٴ فوت را بكار نبرده‌اند، اين كلمهٴ فوت «تاء» جزء كلمه است، «فات» يعني «زال» فوت جزء كلمه است ولي وفات اين «تاء» جزء كلمه نيست. آن مادهٴ اصلي‌اش «وَفَيَ» است؛ انسان وفات مي‌كند نه فوت، وفات مي‌كند يعني تمام حقيقت او را فرشته‌ها استيفا مي‌كنند، توفّي مي‌كنند انسان مي‌شود متوفّا، فرشته‌ها مي‌شوند متوفّي گاهي هم الله مي‌شود متوفّي كه ﴿اللَّهُ يَتَوَفَّي الْأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَالَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا﴾.

ارتباط مرگ و خواب

ما براي اينكه وحشت نكنيم از برزخ، هر شب ما را به برزخ مي‌برند و مي‌آورند هر شب ما را مي‌ميرانند بعد زنده مي‌كنند، فرمود: ﴿اللَّهُ يَتَوَفَّي الْأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَالَّتِي لَمْ تَمُتْ﴾؛ آنهايي كه هنوز نمرده‌اند ﴿فِي مَنَامِهَا﴾ يعني «الله يتوفي الانفس التي لم تمت»، «يتوفي» آن انفس را ﴿فِي مَنَامِهَا﴾. اينكه گفتند با وضو بخوابيد با دعا بخوابيد رو به قبله بخوابيد براي اينكه جان را داريد به الله مي‌دهيد، آن وقت از آن طرف گاهي ما مي‌بينيم كه درخواست مي‌كنيم از زيد و عمرو كه ما را نصيحت كن راه اخلاق را به ما نشان بده. ما بيراهه مي‌رويم؛ راه را مي‌دانيم عمداً نمي‌خواهيم برويم اين ‌طور نيست كه مسئله روشن نباشد. يعني براي ما اين مسائل روشن نيست كه ما هر شب جان را به خدا تقديم مي‌كنيم البته موعظه اثر دارد؛ اما به دنبال بهانه گشتن هم اتلاف وقت است. ما حالا اين راههايي كه بلديم چه موقع رفتيم كه اثر نكرد، آدم هر شب مهمان خداست هر شب اين روح را مي‌دهد شما اگر بخواهيد نزد يك آدمهاي عادي يك ميوه بياوريد، يك ميوه بدبو را كه نمي‌آوريد. گناه هم كه روح را متعفن مي‌كند اينكه حرفي در آن نيست. چرا گفته‌اند عالم بي‌عمل بويش در جهنم سايرين را اذيت مي‌كند[25] آنجا ديگر زباله نيست كه بوي بدي داشته باشد خب همين‌ها زباله‌اند ديگر. خب عالم بي‌عمل جهنم مي‌شود زباله يا هم‌اكنون زباله است. اين در بيانات نوراني از حضرت امير(سلام الله عليهما) نداشت اگر كسي عالم بي‌عمل باشد «و ذلك ميت الاحياء»[26] خب حالا چطور آنجا شده زباله و متعفن و در دنيا نبود يا آنجا ظهور كرد. به هر تقدير، اين معنا كه براي ما روشن است كه ذات اقدس الهي ﴿هُوَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُم بِاللَّيْلِ وَيَعْلَمُ مَا جَرَحْتُم بِالنَّهَارِ[27] اين چند آيه است. مي‌فرمايد هر شب كه مي‌ميريد اين روح را به خدا مي‌دهيد، پس توفّي هست تا كسي نگويد ما تمرين نداشتيم هر شب تمرين داريم. حالا اگر كسي روز مي‌خوابد شب و روز تمرين دارد، اين طور نيست كه تمرين نداشته باشد كه يك چنين چيزي است. در هر لحظه‌اي كه آدم مي‌خوابد دارد تمرين مي‌كند، آن وقت زير سؤال است.

وضعيت ظالمين به نفس بعد از مرگ

﴿الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ ظَالِمِي أَنْفُسِهِمْ﴾ همين كه به خود ظلم كرده وارد قبر شده، اظهار اسلام مي‌كند، دستش بالاست. مي‌گويد من تسليمم من مسلمان بودم من مطيع بودم ﴿فَأَلْقَوُا السَّلَمَ مَا كُنَّا نَعْمَلُ مِن سُوءٍ﴾ خب، اينها را فرشته‌ها مي‌گويند، آن وقت فرشته‌ها مي‌فرمايند: ﴿ بَلَي إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِمَا كُنتُم تَعْمَلُونَ ٭فَادْخُلُوا أَبْوَابَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيَها[28]. در اين آيهٴ محل بحث نفرمود كه فرشته‌ها كجا مي‌برند چه مي‌گويند؛ اما در سورهٴ «نحل» فرمود كه برويد در جهنم، اين همان جهنم برزخي است كه «حفرةٌ مِن حُفَرِ النّيران»[29]

نحوهٴ مرگ مؤمن

در همان سورهٴ مباركهٴ «نحل» آيهٴ 32 فرمود: ﴿الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ طَيِّبِينَ يَقُولُونَ سَلاَمٌ عَلَيْكُمُ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِمَا كُنتُم تَعْمَلُونَ﴾ اين‌چنين نيست كه موقع مرگ براي مؤمن سخت باشد. هيچ لذتي براي مؤمن بهتر از حالت مرگ نيست، نه فشار مرگ دارد نه فشار قبر دارد، چون اينها همه عذاب است براي مؤمن چه عذابي بايد باشد؟ وقتي فرشته‌ها به آنها سلام عرض مي‌كنند، سلام فرشته‌ها نشانهٴ سلامت است ديگر، انسان سالم فشار نمي‌بيند كه. اين﴿سَلاَمٌ عَلَيْكُمُ﴾ فرشته‌ها پيام سلامت خدا را مي‌رساند ديگر: ﴿الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ طَيِّبِينَ يَقُولُونَ سَلاَمٌ عَلَيْكُمُ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِمَا كُنتُم تَعْمَلُونَ[30] چون طيّب بودند؛ اما آنها ﴿ظَالِمِي أَنْفُسِهِمْ[31] چقدر اين كتاب شيرين است! نفرمود اينها پليدند [بلكه] فرمود اينها به خودشان ستم كردند؛ اما فرمود مؤمنين، طيّب‌اند. خب در قبال طيّب خبيث است ديگر؛ نفرمود اينها زباله‌اند فرمود اينها به خودشان ظلم مي‌كنند. ولي دربارهٴ مؤمنين مي‌فرمايد اينها طيّبين‌اند اينكه طيّب شد مي‌شود عادل نسبت به خود. آنكه ظالم به نفس است مي‌شود غير طيّب خدا _ان‌شاءالله_ همهٴ ما را از شرور انفس ما حفظ بفرمايد.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1] - سورهٴ غافر، آيه 15.

[2] - سورهٴ غافر، آيه 15.

[3] - سورهٴ انعام،آيه 165.

[4] - سورهٴ زخرف، آيه 32.

[5] - سورهٴ انعام، آيه 165.

[6] - سورهٴ زخرف، آيه 32.

[7] - سورهٴ توبه، آيه 111.

[8] - سورهٴ توبه، آيات 120 و 121.

[9] - تهذيب الاحكام، ج 2، ص 237.

[10] - سورهٴ غافر، آيه 15.

[11] - سورهٴ انفال، آيه 4.

[12] - بحار الانوار، ج 19، ص 35.

[13] - ر.ك: اقبال الاعمال، ص 341.

[14] - ر.ك: بحار الانوار، ج 45، ص 139.

[15] - سورهٴ آل عمران، آيه 162.

[16] - سورهٴ حديد، آيه 20.

[17] - سورهٴ آل عمران، آيه 15.

[18] - سورهٴ توبه، آيه 111.

[19] - (سورهٴ بقره، آيه 270) تفسير العياشي، ج 1، ص 101.

[20] - سورهٴ واقعه، آيات 88 و 89.

[21] - سورهٴ آل عمران، آيه 15.

[22] - سورهٴ مؤمنون، آيه 100.

[23] - سورهٴ نساء، آيه 97.

[24] - سورهٴ نساء، آيه 97.

[25] - الكافي، ج 1، ص 44.

[26] - نهج‌البلاغه، خطبه 87.

[27] - سورهٴ انعام، آيه 60.

[28] - سورهٴ نحل، آيات 28 و 29.

[29] - بحار الانوار، ج 6، ص 275.

[30] - سورهٴ نحل، آيه 32.

[31] - سورهٴ نساء، آيه 97؛ سورهٴ نحل، آيه 28.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق