اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
در آخرين مسئله از فصل هفتم كه درباره نقد و نسيه بود فرعي را مرحوم شيخ[1] مطرح فرمودند كه غالب فقها در آن فرع فتوا به جواز دادند و مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه)[2] آنطوري كه از بعضي از كلمات ايشان برميآيد فتوا به عدم جواز دادند، آن فرع اين است كه اگر كسي كالايي را بفروشد يا كالايي را بخرد به نسيه، بعد از فرارسيدن آن مدت ميتواند اين كالا را به همان طرف مقابل خودش بفروشد خواه نقد خواه نسيه و ميتواند به ديگري هم بفروشد خواه نقد خواه نسيه، اگر خواستند بفروشند خواه به همان جنسِ ثمن بفروشند يا غير جنس ثمن و اگر خواستند به جنس ثمن بفروشند خواه بيشتر يا كمتر - که جميع اين فروض صحيح است - يك مستثنايي دارد كه آن را در مقام ثاني بحث ميكنند كه بحث آن خواهد آمد و آن اين است كه اگر در متن عقدِ اول شرط كنند؛ يعني فروشنده به خريدار بگويد من اين كالا را به شما ميفروشم به شرطي كه شما به من بفروشيد يا مشتري به بايع بگويد من اين كالا را از شما ميخرم به شرطي كه شما از من بخريد، اين چون شبهه دور است در مقام ثاني از آن بحث ميكنند؛ ولي فعلاً در مقام اول حكم اين است كه اگر كسي كالايي را خريد يا كالايي را فروخت، بعد از اينكه نصاب عقد تمام شد و ملكيت حاصل شد او ميتواند به هر كس و به هر نحو از انحاء مشروع بيع، معامله كند.
در اين مقام اول كه صورت اولي بود و فتواي غالب اصحاب همين است، مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) نظر مخالف دارد و آن اين است كه اگر كسي كالايي را به نسيه بخرد، بعد از فرارسيدن آن مدت اگر بخواهد به خود آن فروشنده بفروشد، وقتي جايز است كه به جنس ثمن نفروشد يا اگر به جنس ثمن فروخت بيشتر يا كمتر نباشد كه موهم ربا باشد، اين مخالفت مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) است. ادلّهاي كه فقها به آن ادله استدلال كردند دو طايفه بود، يك سلسله عمومات بود؛ نظير ﴿أَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ﴾[3] ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾[4] ﴿تِجارَةً عَنْ تَراضٍ﴾[5]، اينگونه از ادلّه كه ميگويد وقتي كسي مالك شد براساس «النَّاسُ مُسَلَّطُونَ عَلَى أَمْوَالِهِم»[6] و «املاكهم»[7] و «حقوقهم» و «انفسهم»[8] بالأخره ميتواند اين مال را به هر وضعي كه شارع مقدس اجازه داد بفروشد خواه به طرف مقابل خواه به ديگري، گذشته از اين چندتا روايت بود: صحيحه «مَنْصُورِ بْنِ حَازِم»[9] بود، صحيحه «بَشَّارِ بْنِ يَسَارٍ»[10] بود و چند روايت ديگر بود، آنچه كه از كتاب عليبنجعفر(سلام الله عليه)[11] نقل شده بود و مانند آن، اين پنج شش تا روايت دلالت ميكرد بر اينكه انسان وقتي كالايي را خريد ميتواند به نحو مشروع به هر كسي كه خواست بفروشد. در قبال مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) به بعضي از امور استدلال كرد - اين را قبلاً هم ملاحظه فرموديد اگر كسي خواست واقعاً فتواي مرحوم شيخ طوسي را ارزيابي كند بايد به نهايه يا مبسوط ايشان مراجعه كند، از تهذيبين به اصطلاح اين آقايان؛ يعني استبصار و تهذيب، كمتر نظر نهايي مرحوم شيخ برميآيد، چون آنجا كتاب روايي است، ايشان گاهي جمع تبرئي كرده بين روايات، نظر دقيق و فقهيشان در نهايه و مبسوط و امثال ذلك است - اين بزرگوار به بعضي از نصوص تمسك كردند، مرحوم شيخ(رضوان الله عليه) درباره بعضي از اين روايات دارد كه اين دلالت ندارد، بر فرض كه باشد حداكثر بر كراهت دلالت دارد.[12] درباره بعضي از نصوصي كه مرحوم شيخ در وسائل استدلال كرده، مرحوم شيخ انصاري «بالصراحه» بياني ندارد، بعضي از فقها فرمودند اين اصلاً ارتباطي به فتواي مرحوم شيخ ندارد، مرحوم شيخ طوسي براساس سلطهاي كه بر روايات داشت آنچه كه در باب سلم و سلففروشي وارد شده است كه عكس مسئله نسيه است روايات فراواني آنجا هست كه ايشان يك اطلاع و اشرافي هم نسبت به آن روايات داشتند، بحث فعلي ما در نسيه است؛ يعني كسي كالايي را ميخرد مبيع نقد است و ثمن نسيه است، در باب سلف كالايي را ميخرند که ثمن نقد است مثمن نسيه، رواياتي كه در باب سلف وارد شده است كه عكس مسئله است و تحت اشراف مرحوم شيخ طوسي بود، از آن روايات برميآيد كه اگر كسي گندمي را به كسي فروخت بعد بخواهد همان گندم را به بيش از اندازه به همان خريدار و فروشنده بفروشد اين درست نيست، اگر طعامي را فروخت يا طعامي را خريد به يك مبلغي و اگر آن پول به دست اين فروشنده نرسيد خواست كالاي خود را بگيرد بايد معادل همان باشد بيشتر نميشود که اين در بعضي از روايات هست.
مرحوم شيخ طوسي از اينجا قاعدهاي را استنباط كردند و بر اساس آن قاعده يك فتواي عام دادند، اين تحليل مرحوم شيخ انصاري است؛ بعضي از فقها ديدند كه اين يك حرفي است و آنچه كه مرحوم شيخ طوسي ميگويد بعيد است كه خود شيخ طوسي در ساير ابواب فقه به اين مطلب ملتزم باشد يك، معروف بين فقها هم اين نيست اين دو؛ لذا خيلي روي اين سرمايهگذاري نكردند اين سه. مرحوم صاحب جواهر كه اصلاً فحل اصيل اين ميدانهاست در اين زمينه درباره فتواي مرحوم شيخ طوسي خيلي سرمايهگذاري نكرده است. بعد از مرحوم شيخ انصاري هم خيلي براساس آن سرمايهگذاري نكردند.
مرحوم شيخ يك مقداري زحمت كشيده و خواست تحليلي ارائه كند و آن اين است كه به نظر مرحوم شيخ طوسي عوض شيء ربوي حكم مُعَوّض را دارد و چون عوض شيء ربوي حكم مُعَوّض را دارد، اگر براساس اين عوض معاملهاي شود «بزياده أو النقيصه»، ربا ميشود؛ يعني اگر كسي گندمي را فروخت به يك مبلغ پولي، موقعي كه آن جنس نسيه بود مدتش فرا رسيد و طلبكار رفت از بدهكار پول را بگيرد او گفت من ندارم، او اگر خواست در قبال طلب خود چيزي بگيرد، معادل همان اندازه كه گرفت بايد بگيرد نه كمتر و نه بيشتر؛ لذا وقتي كسي از حضرت سؤال ميكند كه من گندمي را به شخصي نسيه فروختم وقتي مدت آن فرا رسيد رفتم اين پولم را بگيرم گفت ندارم ميخواهي گندم ببر و قيمت گندم هم فرق كرد، حالا يا گاهي بيشتر ميشود يا گاهي كمتر ميشود، حضرت فرمود كه به قيمت روز از او بگير؛ يعني او كه پول ندارد به شما بدهد شما ده من گندم به او فروختي يك ماهه، او پول ندارد الآن بدهد، شما برو از او به قيمت روز گندم بگير. عرض كرد من گندم خودم را از او بخرم؟ يعني همين عين گندمي كه من خودم به او فروختم؟ حضرت فرمود نه، اين را نميتواني، صبر كن اين گندم را به ديگري بفروشد تو پول را از آن به بعد بگير، يك مدتي صبر كن.
از اينجا مرحوم شيخ طوسي ميفرمايد كه آن معامله اول كه معامله ربوي نبود، براي اينكه او گندم را فروخت، گندم مكيل و موزون است, اما با پول معامله كردند، در معامله دوم اگر بخواهد به همان اندازه گندم بگيرد، چون قيمت گندم فرق كرده است، بخواهد بيشتر بگيرد اگر قيمت گندم ارزانتر شده يا كمتر بگيرد اگر قيمت گندم بالا رفته، در هر دو حال رباست و چون اين رباست بنابراين جايز نيست. اين از كجا معلوم ميشود که رباست؟ شما چه چيزی را به چه چيزی معامله كرديد؟ ما دو معامله داريم که هيچكدامشان ربوي نيستند؛ معامله اول آن است كه كسي گندم را فروخت به ده درهم، قفيزي را به ده درهم فروخت اينكه ربا نيست، معامله دوم اين است كه اين ده درهمي را كه بدهكار بايد بپردازد، به جاي اين ده درهم، گندم ميدهد، منتها گندم اگر قيمت آن بالا رفت كمتر ميدهد و اگر قيمت آن پايين آمد گندم بيشتري ميدهد، اين معامله دوم بين آن دراهمي است كه در ذمّه بدهكار است با گندم، اين هم كه ربا نيست، محذور و حرمت آن چيست؟ تكليفاً حرام و وضعاً باطل است، اين برای چيست؟ چرا شارع منع كرده است؟ بعضي از فقها كه ميگويند اين به هيچ وجه به فرمايش مرحوم شيخ دلالت ندارد، برخيها مثل مرحوم آقاي خوئي[13] كه ميگويند اصلاً اين روايت «مُحَمَّدُ بْنُ الْقَاسِمِ الْحَنَّاطُ»[14] سنداً ضعيف است و ما نبايد روي اين سرمايهگذاري كنيم، هر دو روايتي كه مرحوم شيخ به آن تكيه كرده اين بزرگوار ميفرمايد اينها سندي ندارند و سنداً ضعيف هستند. بعضيها هم ميگويند كه اين به هيچ وجه دلالت ندارد. مرحوم آيت الله آقا سيد احمد خوانساري(رضوان الله عليه) - حشر همه اينها با انبياء و اولياء الهي، اينها از اساتين اين حوزه بودند، مرحوم آقاي سيد احمد خوانساري از شاگردان ممتاز مرحوم حاج شيخ عبدالكريم بود غالب آقايان بعد از مرحوم آقاي بروجردي روي او حساب ميكردند روي قداست او، روي سابقه علمي او، تقواي او، اين چند جلد كتابي كه نوشته اين شرح مختصرالنافع مرحوم محقق است، غالب علما يا كتاب مستقل نوشتند يا اگر خواستند شرح كنند كتابهاي مرحوم محقق را معيار قرار ميدادند و آن را شرح ميكردند، يا شرايع او را شرح ميكردند يا مختصرالنافع او را شرح ميكردند يا معتبر او را شرح ميكردند، مرحوم آقاي خوانساري(رضوان الله عليه) اين مختصر النافع را كه عصاره شرايع است شرح كرده - ايشان ميفرمايند كه اگر كسي يك چنين فرمايشي بگويد که عوض اين شيء ربوي حکم عوضي دارد كه اصلاً معاملات سامان نميپذيرد. شما الآن درهمي را عوض طعام قرار دادي كه مكيل و موزون است، با اين اگر يك مكيل و موزون بيشتري بخري آيا اين ربا ميشود؟ اصلاً نميشود به اين حرف ملتزم شد. ايشان با يك جمله نوراني از اين سه مطلب ميگذرد.
سيدنا الاستاد امام هم روي آن خيلي سرمايهگذاري نكرده، فرمود اين هم كه سخن درستي نيست. مرحوم شيخ اين وسط هست كه نه صاحب جواهر اين همه سرمايهگذاري كرده نه محققان و فقهاي بعدي، حالا ايشان آمدند تحليل ارائه كردند، اين تحليل را كه خود مرحوم شيخ بعيد است ملتزم باشد! عوض شيء ربوي حكم ربوي دارد؛ يعني چه؟ شما اگر گندمي را فروختيد به ده درهم، آن وقت قيمت گندم يا بالا رفت يا پايين آمد، با اين ده درهم اگر بخواهي يازده مَن گندم بخري يا نُه مَن گندم بخري، آيا اين ميشود ربا؟ آيا اين را خود مرحوم شيخ ملتزم ميشود؟ اين است كه بايد اين فرمايش را بوسيد و گفت كه ما اين فرمايش را متوجه نميشويم و علم آن را به اهلش برميگردانيم.
اين دو روايتي هم كه ايشان نقل كردند كه حالا باز ميخوانيم سند ندارد يك و دلالت آن دو هم نسبت به اين موضوع تام نيست دو، حالا اين دو روايت را بخوانيم تا برسيم به بحثهاي گذشته خودمان؛ آن روايتها در باب سلف نقل شده است، يك روايت است كه مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله عليه) در وسائل جلد هجدهم صفحه 308 باب 11 از ابواب سلف نقل كرده است كه «وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى عَنْ بُنَانِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُوسَى بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ لَهُ عَلَى آخَرَ تَمْرٌ أَوْ شَعِيرٌ أَوْ حِنْطَة» كه اين را مرحوم آقاي خوئي و ديگران ميفرمايند ضعيف است[15]، در برابر آن همه روايت، چند تا روايت بود، صحيحه «بشّار» بود صحيحه «مَنْصُورِ بْنِ حَازِم» بود و مطابق با قواعد و ادلّه عامه هم آنها بودند؛ اين شخص از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) سؤال ميكند: «عَنْ رَجُلٍ لَهُ عَلَى آخَرَ تَمْرٌ أَوْ شَعِيرٌ أَوْ حِنْطَة»؛ كسي در ذمّه ديگري يا خرما يا جو يا گندم طلب دارد كه اين را به سلف فروخت يا به سلف از او خريد و او الآن ندارد که بدهد «أَ يَأْخُذُ بِقِيمَتِهِ دَرَاهِمَ»؛ حالا او يا ندارد يا ميخواهد تبديل به درهم كند آيا ميتواند تبديل به درهم كند يا نه؟ «قَالَ: إِذَا قَوَّمَهُ دَرَاهِمَ فَسَدَ»؛ اگر او تقويم كرد با يك درهم، اين ميشود فاسد، براي اينكه اولي را قيمت كردند به چند درهم، الآن هم بخواهند به چند درهم بفروشند، در حقيقت معامله درهم به درهم شد و درهم به درهم هم چون اينها موزون هستند و جزء نقدين میباشند حكم ربا بر اينها بار هست: «لِأَنَّ الْأَصْلَ الَّذِي يَشْتَرِي بِهِ دَرَاهِمُ فَلَا يَصْلُحُ دَرَاهِمُ بِدَرَاهِمَ» اگر معامله اول براساس درهم بود الآن هم بخواهد براساس درهم باشد اين درهم به درهم است «مع التفاضل»، اين ميشود ربا، اما اگر معامله اول روي درهم نبود روي كالا بود عيب ندارد. مرحوم شيخ طوسي[16] از اين روايت و تحليل مرحوم شيخ انصاري استفاده كردند كه عوض كالاي ربوي حكم كالاي ربوي را دارد اگر روي اين هم بخواهيد معامله بكنيد اين ميشود ربا، اين روايت دوازده باب يازده را هم اين بزرگان گفتند ضعيف است.[17]
روايت ديگري كه مرحوم شيخ طوسي[18] به آن استدلال فرمودند روايت پنج باب دوازده از ابواب سلف است و آن روايت اين است ـ اين روايت را مرحوم صدوق(رضوان الله عليه)[19]هم نقل كرده ـ «عَنْهُ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَبْدِ الصَّمَدِ بْنِ بَشِيرٍ قَالَ: سَأَلَهُ»، البته مضمره هم هست «سَأَلَهُ مُحَمَّدُ بْنُ الْقَاسِمِ الْحَنَّاطُ» از حضرت سؤال كرد: «أَصْلَحَكَ اللَّهُ أَبِيعُ الطَّعَامَ مِنَ الرَّجُلِ إِلَى أَجَلٍ» مسئلهاي كه پرسيد اين است كه من گندمي را به كسي نسيه ميفروشم مثلاً يك ماهه، «فَأَجِيءُ» بعد از يك ماه ميآيم كه پولم را بگيرم در حالي كه «وَ قَدْ تَغَيَّرَ الطَّعَامُ مِنْ سِعْرِهِ» قيمت گندم فرق كرد حالا يا گرانتر شد يا ارزانتر، «فَيَقُولُ لَيْسَ عِنْدِي دَرَاهِمُ» من كه رفتم پولم را بگيرم او گفت من پول ندارم جنس دارم، «قَالَ» حضرت فرمود: «خُذْ مِنْهُ بِسِعْرِ يَوْمِهِ» حالا كه او پول ندارد تو گندم را از او به قيمت روز قبول كن. اين شخص به حضرت عرض كرد: «أَفْهَمُ» اين را ميفهمم «أَصْلَحَكَ اللَّهُ» - اول اين دعا رسم بود، قبلاً ميگفتند «أَصْلَحَكَ اللَّهُ»، اين شخص در جمله اول هم گفت: «أَصْلَحَكَ اللَّهُ» در جمله دوم هم گفت: «أَصْلَحَكَ اللَّهُ» - «أَصْلَحَكَ اللَّهُ إِنَّهُ طَعَامِيَ الَّذِي اشْتَرَاهُ مِنِّي» اين همان گندمي است كه من به او فروختم و گندم ديگر نيست، اگر من گندم خودم را به قيمت روز از او بگيرم، ميشود يا كمتر يا بيشتر! «قَالَ: لَا تَأْخُذْ مِنْهُ» نه، چون گندم خودت است از او نگير، «حَتَّى يَبِيعَهُ وَ يُعْطِيَكَ» مگر اينكه صبر كنی اين گندم را هم بفروشد و ثمني كه به دست آمد به شما بدهد. اين «مُحَمَّدُ بْنُ الْقَاسِم» گفت كه «أَرْغَمَ اللَّهُ أَنْفِي» خدا دماغم را خاكمال كرد، براي اينكه من آمدم مشكل خودم را حل كنم مشكلم دو چندان شد، براي اينكه «رَخَّصَ لِي» اول حضرت فرمود برو به قيمت روز از او بگير، اي كاش من ميرفتم ميگرفتم! خودم يك سؤال جديد مطرح كردم که راهم بسته شد «أَرْغَمَ اللَّهُ أَنْفِي رَخَّصَ لِي فَرَدَدْتُ عَلَيْهِ فَشَدَّدَ عَلَيَّ» گفتم آقا! اين گندم خودم هست، حضرت فرمود پس نگير صبر كن او بفروشد تا پول تو را بدهد که من مدتي بايد معطل شوم.
اين روايت گذشته از ضعف سند، گفتند به هيچ وجه بر مطلب ما دلالت ندارد، حالا او اگر به قيمت روز بفروشد و به شما بدهد آيا اين عوض ربا، ربا میباشد؟ عوض ربا رباست يعني چه؟ شما كه گندم را با گندم معامله نكرديد، در معامله اول آن گندم را فروختي به چند درهم، در معامله دوم اين گندم را به قيمت روز قيمت میكنيم قبول بكنيد، كجاي آن رباست؟ گندم با گندم معامله نشد، درهم هم با درهم معامله نشد، مگر اينكه اين اثنا بگوييد چون عوض كالاي ربوي حكم كالاي ربوي را دارد اين وسطها اين ميشود ربا، اين با كدام قاعده جور درميآيد؟ پذيرفتن اين يعني پشت پا زدن به بسياري از قواعد، اين است كه مرحوم آقا سيد احمد خوانساري ميفرمايد كه با اين حرف نميشود وضع معاملات را به هم زد[20]. سيدنا الاستاد يك راه دارد و مرحوم آقاي خوئي از راه ضعف سند وارد شده است گرچه مرحوم آقاي خوئي ميفرمايد كه سه تا تحليل براي فرمايش مرحوم شيخ است كه هيچ كدام سامان فقهي ندارد[21]، اين تحليلي هم كه مرحوم شيخ ذكر كرده است كه يكي از آن تحليلهاي سهگانه است، اين هم پشتوانه علمي ندارد، روايات اين را تأييد نميكند، عمل فقها اين را تأييد نميكند.
فتحصل که در مقام اول اگر كسي كالايي را نسيه بفروشد، خريدار مالك مطلق اين كالاست «بأيّ نحو»ي كه مشروع باشد ميتواند معامله كند چه به فروشنده بفروشد چه به ديگري، «علي اي تقدير» چه نقد بفروشد چه نسيه و «علي اي تقدير» چه به جنس ثمن بفروشد چه بيشتر و كمتر، هيچ محذوري ندارد. پس مقام اول و صورت اولاي مسئله همانطوري كه معروف بين اصحاب(رضوان الله عليهم) است جواز است «بالقول المطلق» و فرمايش مرحوم شيخ طوسي بر فرض تماميت آن، علمش به اهلش برميگردد.
حالا مقام ثاني محل بحث است كه در متن بيع و قرارداد اول شرط ميكنند و ميگويند من اين كالا را به شما ميفروشم به شرطي كه شما به من بفروشيد، اين آيا شبهه دور است يا برای متن عقد است يا برای بعد از عقد است؟ اين در مقام ثاني كه ـ انشاءالله ـ در روز شنبه بحث ميشود.
حالا بحثهايي كه معمولاً در روزهاي چهارشنبه داريم كه از بحثهاي اصلي و محل ابتلاي همه ماست اين است كه اگر نظر شريفتان باشد در هفته قبل اين بيان سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي نقل شد كه ايشان اصرار دارند كه در امت اسلامي نه در اسلام، زيرا در اسلام حرف اول را وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميزند؛ ولي در امت اسلامي اول كسي كه راه ولايت را باز كرد وجود مبارك حضرت امير بود، راه ولايي تحصيلي؛ يعني انسان بخواهد «ولي الله» شود راه آن چيست؟ اگر كسي خواست «ولي الله» شود راه آن چيست؟ كسي كه اين مسئله را طرح كرد و راهكار نشان داد وجود مبارك حضرت امير بود که بعد هم البته ائمه ادامه دادند و آن اين است كه انسان كه بايد عبادت كند هيچ كمالي براي انسان بهتر از عبادت نيست، منتها عبادت سه طور است دو طور آن انسان را «ولي الله» نميكند، يك جور انسان را «ولي الله» ميكند و من هم اين راه سوم را ميروم؛ حضرت هم طرح مسئله كرد، هم راه را نشان داد و هم فرمود من راهم اين است. اصل عبادت را كه همه بايد انجام دهيم و اين «مما لا ريب فيها» است. آيات قرآن هم بعضي تبشير است، بعضي انذار است، بعضي سخن از ترس از جهنم است، بعضي سخن از تشويق به بهشت و اينهاست؛ حضرت فرمود برخيها خدا را عبادت ميكنند «خَوْفاً مِنَ النَّارِ» اينها عابد زاهد و اهل نجات هستند، به جهنم نميروند و مورد عنايت پروردگار هستند، اما اينها ديگر «ولي الله» نيستند؛ برخيها خدا را عبادت ميكنند «شَوْقاً إِلَى الْجَنَّةِ»[22] اينها هم يا عنوان عبادت را دارند يا عنوان زهد را دارند، از جهنم مصون هستند و ـ انشاءالله ـ وارد بهشت ميشوند، اما اينها ديگر «ولي الله» نيستند، براي اينكه اينها از خدا كالايي را خواستند يا نجات از جهنم يا ورود به بهشت، «ولي الله» آن است كه در ولا و قُرب و پناه و جوارِ «الله» زندگي كند و راه سوم اين است كه كسي خدا را عبادت بكند ﴿حُبّاً لِلَّهِ﴾[23] «شُكْراً لَهُ»[24] و هيچ چيز از او نخواهد، البته «خواجه خود سمت بندهپروري داند»[25]، فرمود اين راه سوم راه اصلي است و من اين راه سوم را ميروم و آن كسي كه شيعه و پيرو حضرت است اگر بخواهد «ولي الله» شود نه عابد و زاهد اين را دارد، هر «ولي الله»ي عابد و زاهد هست، اما هر عابد و زاهدي «ولي الله» نيست، اين راهش است، اين راهي است كه وجود مبارك حضرت امير ارائه كرده است که جزء «علم الدراسه» است؛[26] يعني راه تحصيلي است، منتها تحصيل گاهي تحصيل علم است و گاهي تحصيل عمل، گاهي تحصيل كمالات علمي است و گاهي تحصيل كمالات عملي، گاهي انسان زحمت ميكشد كه كتابي را بفهمد گاهي زحمت ميكشد كه به مقامي برسد، اينها جزء امور كسبي است، اما اگر خواست ولايت ارثي نصيب او شود فرمود آن ديگر فيض خداست و دست ما نيست. خيليها هستند كه «خَوْفاً مِنَ النَّارِ» عبادت ميكنند بعد دفعتاً ميبينيد «ولي الله» شد، آن ﴿ذلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ﴾[27]. خيليها هستند كه زاهد و عابد هستند راه ولايت را طي نكردند، اما ذات اقدس الهي آنها را جزء اولياء خود قرار داد: ﴿ذلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ﴾، همانطوري كه آن مقامات عاليه ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ﴾[28]؛ مثل نبوت، ولايت، امامت، عصمت كه كلاً از حوزه بحث ما بيرون است، همانطوري كه آنها مقاماتي هستند كه ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ﴾، اين مقامات نازل كه برای امت است نه برای ائمه و انبيا و مرسلين، اين هم ﴿ذلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ﴾ ما نميدانيم كه چيست.
پس بيان نوراني حضرت امير اين نيست كه اگر كسي اين راه را نرفت، ديگر راه ديگری نيست، چون درباره فيض خدا كه نميشود سخن گفت، راه رسمي كه ما مأمور و موظف هستيم اين است، اگر خواست «ولي الله» شود اين «علم الدراسه» مبحث ولايت است. هر «ولي الله»ي يقيناً عابد و زاهد است، اما هر عابد و زاهدي «ولي الله» نيست، براي اينكه او يا «خَوْفاً مِنَ النَّارِ» عبادت كرده يا «شَوْقاً إِلَى الْجَنَّةِ»؛ اين دومي يك ولايت ارثي است نه ولايت كسبي. ولايت ارثي چون ذات اقدس اله همانطوري كه ﴿إِنَّ اْلأَرْضَ لِلّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ﴾[29] است همه اين مقامات و كمالات هم «لله» است، ﴿يَهَبُ لِمَنْ يَشاءُ﴾[30] ﴿ذلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ﴾ عطا ميكند حالا كه ذات اقدس الهي خواست عطا كند اين تعبيري كه فرمود: ﴿إِنَّ اْلأَرْضَ لِلّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ﴾ اين ميشود «علم الوراثه»، در «علم الوراثه» يا «كمال الوراثه» قبلاً هم ملاحظه فرموديد كه دو خصيصه هست؛ در «علم الوراثه» بر خلاف وراثتهاي مالي است؛ در وراثتهاي مالي تا مورّث نميرد چيزي به وارث نميرسد، اما در ارث علم و كمالات تا وارث نميرد چيزي به او نميدهند اين «مُوتُوا قَبْلَ أَنْ تَمُوتُوا»[31] همين است، اگر ﴿ذلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ﴾ باشد همان خدايي كه «﴿يُحْيي وَ يُميتُ﴾[32] وَ يُمِيتُ وَ يُحْيِي»[33] همانطور كه در موت طبيعي «﴿يُحْيي وَ يُميتُ﴾ وَ يُمِيتُ وَ يُحْيِي» در موت ارادي هم همچنين است آن هم «﴿يُحْيي وَ يُميتُ﴾ وَ يُمِيتُ وَ يُحْيِي» اين اولين شاخصه «علم الوراثه» و كار وراثت است كه تا وارث نميرد چيزي از مورث به او نميرسد.
دوم اينكه در معاملات حتي در تحصيلات علم، كالايي به جاي كالا مينشيند؛ در معاملات بيع و اجاره و مضاربه و مساقات و ساير عقود يك مالي به جاي مال مينشيند يا مالي به جاي منفعت مينشيند، يك كسي اجير شده كار ميكند مزد ميگيرد، يك امر مالي به جاي امر مالي ديگر مينشيند در معاملات اينطور است، اما در ارث اينچنين نيست مال به جاي مال نمينشيند مالك به جاي مالك مينشيند، اگر پدر از دنيا رفت پسر ارث ميبرد؛ يعني چه؟ يعني اين مالي كه به پسر رسيد در قبال مال ديگر است كه مالي با مال عوض شده است و مالي جابجا شده است يا مالكها جابجا شدهاند؟ در ارث، مالك به جاي مالك مينشيند نه مال به جاي مال بنشيند، در «علم الوراثه» اگر چيزي را ذات اقدس الهي به كسي ارث داد اين شخص ميشود «خليفة الله». مستحضريد همانطوري كه در مسئله نبوت ﴿لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلي بَعْضٍ﴾[34] داريم، در مسئله رسالت ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلي بَعْضٍ﴾[35] داريم، در امامت اينطور است، در ولايت اينطور است، در عصمت اينطور است که بعضيها بر بعضي برتر هستند، در مسئله ارث اينطور است، در مسئله خلافت همينطور است، آدم «خليفة الله» است وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) «خليفة الله» است، «تلك الخلفاء هولاء الخلفاء لقد فضلنا بعضهم علي بعض»، اگر كسي وارث شد و ولايت را به ارث برد اين ميشود «خليفة الله» در حد خودش ولو در حد درجه دو و سه، حالا آنها در قلّه ولايت هستند يك حساب ديگري دارد. نموداري از اين راهنماييها را قرآن كريم به ما آموخت؛ چه كسي «ولي الله» است؟ آن كسي كه محبوب خدا باشد، خداي سبحان فرمود من خيليها را دوست دارم نه خيليها را از جهنم نجات ميدهم يا خيليها را به بهشت ميبرم، درباره خيليها تعبير دارد كه اينها ﴿يَرْجُونَ تِجارَةً لَنْ تَبُورَ﴾[36] ﴿لَهُمْ جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ﴾[37] اين يك نوع تعبيرات است که معلوم ميشود آنها يا عابدند يا زاهد، اما درباره يك عدّه فرمود من اينها را دوست دارم، اين ﴿يُحِبُّ التَّوّابينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرينَ﴾[38] ﴿يُحِبُّ الْمُقْسِطينَ﴾[39] ﴿يُحِبُّ الْمُتَّقينَ﴾[40] ﴿يُحِبُّ الْمُحْسِنينَ﴾[41] ﴿يُحِبُّ الصّابِرينَ﴾[42] ﴿يُحِبُّ الَّذينَ يُقاتِلُونَ في سَبيلِهِ صَفّاً كَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ﴾[43] فرمود اينها محبوبهاي من هستند و محبوب خدا وليّ خداست، پس معلوم ميشود راه را نشان ميدهد. غالب اينها كساني نبودند كه ـ همين بزرگوارها كه حالا راه عدالت و راه تقوا را دارند ـ ﴿حُبّاً لِلَّهِ﴾ عبادت كنند غالب عبادت اينها يا «خَوْفاً مِنَ النَّارِ» بود يا «شَوْقاً إِلَى الْجَنَّةِ» بود، اما «دولت آن است كه بي خون دل آيد به كنار ٭٭٭ ورنه با سعي و عمل باغ جنان اين همه نيست»[44] آنچه ذات اقدس الهي در برابر كار ما ميدهد يا نجات از جهنم است يا ورود در بهشت، اما محبوب خدا شدن نيست. درباره يك عدهاي فرمود من اينها را دوست دارم، آيا اينها كساني بودند كه از راه كسب «ولي الله» شدند؟ يعني انسان مقسط، انسان صابر، انسان محسن، انسان متّقي، انسان توّاب اينها واقعاً اين كار را كردند ﴿حُبّاً لِلَّهِ﴾ همان راهي كه حضرت امير رفت يا نه «خَوْفاً مِنَ النَّارِ» و «شَوْقاً إِلَى الْجَنَّةِ» بود؟ در صورتی که غالباً اين است. فرمود شما يك مقدار راه را بياييد ولو «خَوْفاً مِنَ النَّارِ» يا «شَوْقاً إِلَى الْجَنَّةِ»، بقيه را من به شما عطا ميكنم. مسئله ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾[45] تنها اين نيست كه اگر كسي يك مقداري در راه خدا داد خدا ده برابر بدهد، اين سخن از تنها كميّت نيست، ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها﴾[46] هم هست. يك وقت است انسان يك كار خيري ميكند ذات اقدس الهي پاداش مالي او را خواهد داد ﴿فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾، اما بهتر از او را به او ميدهد، بهتر از او همين مقام ولايت است، بهتر از او همين مقام محبوب شدن است، يك كسي «قرض الحسنه» داد و مشكل يك كسي را حل كرد، از ربا نجات پيدا كرد و ديگري را هم از ربا نجات داد، اين «خَوْفاً مِنَ النَّارِ» بود جهنم نميرود، «شَوْقاً إِلَى الْجَنَّةِ» بود بهشت ميرود، اما خدا كه فضلش فراوان است تنها به اين بسنده نكرده، فرمود شما كه يك كار خوبي كرديد من بهتر از آن را به شما ميدهم که بهتر از او ميتواند محبوب بودن خدا باشد.
اين چند تعبير دارد ﴿لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَي التَّقْوي مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فيهِ فيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا﴾[47] برخيها دوست دارند پاك باشند اينها «حباً» دارند عبادت ميكنند، تقوا را دوست دارند، قهراً خدا را هم دوست دارند، اما اينچنين نيست كه همه محبوبهاي الهي از راه «علم الدراسه» محبوب خدا شده باشند، بخشي از اينها به «علم الوراثه» و «كمال الوراثه» است. بنابراين اين راه هم راه اميد است و راه اميدواري است كه ممكن است انسان راه عادي خودش را طي كند و «علم الوراثه» يا «كمال الوراثه» از طرف ذات اقدس الهي نصيبش شود و ـ انشاءالله ـ محبوب الهي شود.
«والحمد لله رب العالمين»
[1]. کتاب المکاسب(ط ـ الحديثه)، ج6، ص225.
[2]. النهاية في مجرد الفقه و الفتاوى, ص 388.
[3]. سوره بقره, آيه275.
[4]. سوره مائده, آيه1.
[5]. سوره نساء, آيه29.
[6]. نهج الحق، ص494؛ بحارالانوار,ج2, ص272.
[7]. ر.ک: المبسوط, ج3, ص272.
[8]. بنادر البحار(ترجمه), ص339.
[9]. وسائل الشيعة، ج18، ص312.
[10]. وسائل الشيعه، ج18، ص41.
[11]. مسائل علي بن جعفر، ص127.
[12]. کتاب المکاسب(ط ـ الحديثه)، ج6، ص229.
[13]. مصباح الفقاهه، ج7، ص584.
[14]. وسائل الشيعه، ج18، ص312.
[15]. مصباح الفقاهه، ج7، ص584.
[16]. تهذيب الاحکام، ج7، ص31.
[17]. رياض المسائل(ط ـ الحديثه) ، ج9، ص130.
[18]. تهذيب الاحکام، ج7، ص35.
[19]. من لايحضره الفقيه, ج3, ص207.
[20]. جامع المدارك في شرح مختصر النافع، ج3، ص186.
[21]. مصباح الفقاهه(مکاسب)، ج7، ص586.
[22]. علل الشرائع, ج1,ص57.
[23]. سوره بقره, آيه165.
[24]. وسائل الشيعه, ج6, ص387.
[25]. ديوان حافظ، غزل 177؛ «تو بندگی چو گدايان به شرط مزد مکن ٭٭٭ که دوست خود روش بندهپروری داند».
[26]. نهج البلاغه, خطبه193؛ «شَوْقاً إِلَى الثَّوَابِ وَ خَوْفاً مِنَ الْعِقَابِ».
[27]. سوره مائده, آيه54.
[28]. سوره انعام, آيه124.
[29]. سوره اعراف, آيه128.
[30]. سوره شوری, آيه49.
[31]. بحارالانوار، ج69, ص59.
[32]. سوره آل عمران, آيه156.
[33]. الکافی (ط ـ اسلامی)، ج2، ص518.
[34]. سوره اسراء, آيه55.
[35]. سوره بقره, آيه253.
[36]. سوره فاطر, آيه29.
[37]. سوره بقره, آيه25.
[38]. سوره بقره, آيه222.
[39]. سوره مائده, آيه42.
[40]. سوره آل عمران, آيه76.
[41]. سوره بقره, آيه195.
[42]. سوره آل عمران, آيه146.
[43]. سوره صف, آيه4.
[44]. ديوان حافظ غزل74.
[45]. سوره انعام, آيه160.
[46]. سوره نمل, آيه89.
[47]. سوره توبه, آيه108.