اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿أَوَ لَم يَرَوْا إِلَي مَا خَلَقَ اللَّهُ مِن شَيْءٍ يَتَفَيَّؤُا ظِلاَلُهُ عَنِ الْيَمِينِ وَالشَّمَائِلِ سُجَّداً لِلَّهِ وَهُمْ دَاخِرُونَ (48) وَلِلَّهِ يَسْجُدُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ مِن دَابَّةٍ وَالْمَلاَئِكَةُ وَهُمْ لاَ يَسْتَكْبِرُونَ (49) يَخَافُونَ رَبَّهُم مِّن فَوْقِهِمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ (50)﴾
اين بخش از آيات همان طوري كه ميتواند دليل بر توحيد واجب تعالي باشد كه مورد نياز مشركان حجاز بود، ميتواند دليل بر اجراي آن تهديدها هم باشد چون در بخش قبل به چهار نوع عذاب آنها را تهديد فرمود اگر كسي يك قدرت مطلقه جهان در اختيار اوست و او قادر بالذات است توان آن را دارد كه ﴿أَن يَخْسِفَ اللَّهُ بِهِمُ الأَرْضَ أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذَابُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَشْعُرُونَ ٭ أَوْ يَأْخُذَهُمْ فِي تَقَلُّبِهِمْ فَمَا هُم بِمُعْجِزِينَ ٭ أَوْ يَأْخُذَهُمْ عَلَي تَخَوُّفٍ﴾[1] اين انواع چهارگانه عذاب را عملي كند.
چه اينكه از جمله اسميه ﴿فَمَا هُم بِمُعْجِزِينَ﴾ هم اين نكته بر ميآيد كه هرگز غير خدا نميتواند جلوي تدبير خدا را بگيرد اين جمله اسميه كه مفيد ثبات و دوام است ناظر به آن است كه هرگز آنها نميتوانند جلوي نفوذ اراده الهي را بگيرند، پس از طرف خداي سبحان قدرت مطلق است، از طرف اين تبهكاران عجز مطلق اينها هرگز نميتوانند مدبّران امر الهي را عاجز كنند و از آن طرف تدبير الهي هم به نحو قدرت مطلقه است، خب.
بعد فرمود موجود بالأخره يا جماد است يا نبات است يا حيوان به معناي عام است كه انسان را شامل ميشود يا فرشته همه اينها در تحت تدبير الهياند آنها كه جسم و جرماند مثل نبات و جماد وقتي ظلال آنها خاضع باشد خودشان به طريق اوليٰ چه اينكه درباره ظلال هم دو تعبير شده است يكي اينكه منظور سايه اين اجرام است يكي منظور خود اين شاخصها هستند از شاخص هم به ظلال ياد ميشود زيرا اينها سايه موجودات برترند موجودات برتر به منزله شاخصاند، موجودات مياني و نازل به منزله ضل و ظل و ظل آن موجودات برترند درباره ظلال اين دو تعبير شده است.
راجع به يمين و شمال چهار وجه جناب فخررازي ذكر كرد كه سه وجهاش تقريباً محصّلي ندارد با تكلّف همراه است يك وجهش كه يك مقداري به قبول نزديكتر است همان است كه قبل از ايشان مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) در تبيان بيان كرده زمخشري در كشاف بيان كرده كه منظور از اين يمين اَيمان است يك اسم جمعي است يا يك مفردي است كه معناي جمع را به همراه دارد ﴿عَنِ الْيَمِينِ وَالشَّمَائِلِ﴾ يعني «عن الأيمان و الشمائل» و اما اينكه ما بگوييم كسي كه مثلاً به سَمت قبله ايستاده است سايه به طرف راست اوست اول يمين است مفرد است بعد دور ميزند همه اينها ميشود شمائل يك تعبير ناروايي است براي اينكه اين شاخص به هر سَمت نصب بشود و آن بيننده به هر سَمت بايستد مشمول اين آيه است گاهي انسان به طرف شمال ميايستد گاهي به طرف جنوب، گاهي به طرف شرق ميايستد گاهي به طرف غرب يمين و شمال كاملاً فرق ميكند يمين وشمال كه مثل علم و تحت نيست كه امر طبيعي باشد كه امر قراردادي است شما اگر به سَمت شمال بايستيد، خب مشرق ميشود طرف راست مغرب ميشود طرف چپ اگر به طرف جنوب بايستيد مشرق ميشود طرف چپ مغرب ميشود طرف راست، اگر به طرف شرق بايستيد جنوب ميشود طرف راست شمال ميشود طرف چپ، اگر به طرف غرب بايستيد شمال ميشود طرف راست جنوب ميشود طرف چپ. يمين و يسار امر اعتباري است با اعتبار آن شخص فرق ميكند.
بنابراين اين اطلاق آيه شامل جميع يمينها و شمالها ميشود آن وجوه ديگري كه جناب فخررازي ذكر كرده است با تكلّف همراه است چه اينكه برخيها هم خيال كردند كه اين يمين از يُمن و بركت است جهت حقي دارد و شمال آن مشئمه و يسار و اينهاست جهت خَلقي دارد جهت حقّي به وحدت نزديكتر است، جهت خلقي به كثرت نزديكتر است نظير ﴿جَعَلَ الظُّلُمَاتِ وَالنُّورَ﴾[2] اين هم يك تكلّفي بيش نيست براي اينكه در جريان سورهٴ مباركهٴ «كهف» آنجا دارد ﴿ذَاتَ الْيَمِينِ وَذَاتَ الشِّمَالِ﴾[3] گاهي مفرد است گاهي هر دو مفردند مثل شمال و يمين و شمالي كه در سورهٴ «كهف» است، گاهي هر دو جمع است مثل ﴿أَيْمَانِهِمْ وَعَن شَمَائِلِهِمْ﴾[4] گاهي يكي مفرد است و ديگري جمع در آنجا كه يكي مفرد شد و ديگري جمع آن مفرد به معني جمع است.
بنابراين ما بگوييم يمين جهت حقي دارد و شمال جهت خَلقي دارد و اين به وحدت نزديكتر است و آن به كثرت نزديكتر اين يك توجيه همراه با تكلّف است، خب.
﴿أَوَ لَم يَرَوْا إِلَي مَا خَلَقَ اللَّهُ مِن شَيْءٍ يَتَفَيَّؤُا ظِلاَلُهُ عَنِ الْيَمِينِ وَالشَّمَائِلِ﴾ تعبير به فيء، رجوع، برگشت و امثال ذلك اين با فرهنگ محاوره همراه است وگرنه سايه هر لحظه حادث ميشود و هر لحظه از بين ميرود نه دوام دارد، نه حركت الآن وقتي اين لامپ روشن است سايه اين ستون لحظه به لحظه حادث ميشود براي اينكه اين نوري كه در اين لامپ است كه نور يك لحظه قبل نيست لحظه به لحظه نيرو از آن مبدأ ميرسد از كانال سيم عبور ميكند به اين لامپ ميرسد اين نور لحظه دوم غير از نور لحظه اول است، سايه لحظه دوم غير از سايه لحظه اول است اين نور وقتي حركت نكند اين سايهها حركت ميكنند چه رسد به اينكه شما اين چراغ را بگردانيد وقتي اين چراغ را گردانديد آنجايي كه قبلاً پشت اين ستون بود تاريك بود آن تاريكياش رخت بر ميبندد نه اينكه آن سايه حركت ميكند ميآيد جاي ديگر آنجايي كه قبلاً نور مستقيم ميتابيد الآن ديگر نور نميتابد ميشود تاريك، ميشود سايه، قبلاً پشت اين ستون را نور روشن نميكرد آنجا سايه بود آن سايه كلاً رخت بر بست نه اينكه آن سايه حركت كرد اين طرف آمد چه شما چراغ را بگردانيد چه نگردانيد سايه لحظه به لحظه يافت ميشود، لحظه به لحظه هم از بين ميرود خود نور اين لامپ هم همين طور است لحظه به لحظه يافت ميشود، لحظه به لحظه از بين ميرود، لحظه به لحظه نيرو از آن مبدأ ميرسد از كانال سيم به اين شيشه ميرسد و اين روشن ميشود نور تازه سايه تازه دارد منتها ما اين را چون اينچنين است متّصل ميبينيم مثل همان مثال معروف كه:
شد مبدّل آب اين جو چند بار *** عكس ماه و عكس اختر برقرار
از همين قبيل است كسي كه شب مهتابي كنار يك نهر رواني كه نهرش روانياش نرم است مينشيند عكس ماه را كه در آب ميبيند اگر يك ساعت در آب نگاه كند خيال ميكند همان عكس قبلي است در حالي كه صدها عكس آمدند و رفتند هر لحظه كه اين آب، چون آب روان است ديگر اين آب ميآيد يك عكس جديدي ميگيرد اين آب كه رفت آب جديدي كه آمد عكس تازه گرفته:
شد مبدّل آب اين جو چند بار *** عكس ماه و عكس اختر برقرار
يك كسي كه مثلاً در كودكي دستش يك خال داشت الآن كه سنّش به پنجاه و شصت سال رسيد ميگويد اين همان خال پنجاه سال قبل است در حالي كه پنجاه، شصت بار عوض شده است يا بيش از اينها عوض شده است همه اينها رخت بربست، اينها تحليل رفتند، مواد ديگر آمدند به همان سبك ساخته شد اين خيال ميكند همان خال دوران كودكي است اين هم همان طور است تحليل علمي و عقلي يك طور است، فرهنگ محاوره طور ديگر است اگر اين كتاب ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾[5] است بايد با ادبيات مردمي حرف بزند اگر كتاب علمي خاص باشد، خب اين را تحقيقات خاص خودش را دارد ديگر.
بنابراين اين شمائل حركت نميكنند منتها اين تعبير به فاء به رجع همان محاورات عُرفي است.
﴿أَوَ لَم يَرَوْا إِلَي مَا خَلَقَ اللَّهُ مِن شَيْءٍ يَتَفَيَّؤُا ظِلاَلُهُ عَنِ الْيَمِينِ وَالشَّمَائِلِ سُجَّداً لِلَّهِ وَهُمْ دَاخِرُونَ﴾، خب نه تنها ظلالشان و جمادات و نباتات و حيوان به معناي اعم كه جُنبده است او هم سجده ميكند براي اينكه فرمود: ﴿وَ لِلَّهِ يَسْجُدُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ مِن دَابَّةٍ﴾ برخيها خيال كردند كه چون دابّه دويد دارد و جنبشي روي زمين دارد طيران در فضا را شامل نميشود ملائكه را جداگانه ذكر كردند براي اينكه ملائكه ﴿أُوْلِي أَجْنِحَةٍ مَّثْنَي وَثُلاَثَ وَرُبَاعَ﴾[6] اينها پرندگاناند چون پرندهاند و دويد و جنبشي روي زمين ندارند مشمول دابّه نيستند لكن اثبات اين مطلب دشوار است، آسان نيست.
ملائكهاي كه برابر سورهٴ «فاطر» داراي اجنحه هستند ﴿أُوْلِي أَجْنِحَةٍ مَّثْنَي وَثُلاَثَ وَرُبَاعَ﴾[7] اين طيرانش نظير طيران مرغ خانگي نيست وقتي گفته شد ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأَمِينُ ٭ عَلَي قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ﴾[8] يا اگر در قلبي خاطرات بد باشد ملائكه عبور نميكنند وارد آن قلب نميشوند اينها ديگر پروازشان از قبيل پرواز كبوتر و كبك نيست وقتي وارد قلب مطهر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميشوند اين قلب يك امر مجرّد عقلي است آنجا كه جاي براي پرندهاي نظير كبوتر و كبك نيست آن ﴿أُوْلِي أَجْنِحَةٍ مَّثْنَي وَثُلاَثَ﴾ را البته بايد معناي مناسبي كه خود آن دارد انجام بدهيم، خب.
و آن مرغي باشد در برابر جنبنده به آن صورت نيست، البته چون هيچ دليلي بر حصر ملائكه در اين اقسام معروف نيست ممكن است ملائكةالارض اقسام و انواع خاص خودشان را داشته باشند اما اين ملائكه معروف شناخته شده كه وارد قلب آن انبيا، اوليا ميشوند اين ملائكه(عليهم السلام) پري كه دارند، بالي كه دارند نظير بال و پر اين مرغها نيست همين كه مرحوم كليني نقل كرد آن روايات در مقدمه معالمالاصول هم آمده است كه «ان الملائكة لتضع أجنحتها لطالب العلم»[9] از همين قبيل است، خب واقعاً اگر كسي طالب علم الهي باشد روي پَر مَلَك نشسته است اين روايت كم هم نيست كه «ان الملائكة لتضع أجنحتها لطالب العلم» اما يك پَري نيست كه نظير پر مرغ باشد جا بگيرد و اگر كسي يك منافقي و يك غيرمنافقي كنار هم بنشينند يا يك شخصي به قصد سوء بنشيند يك شخصي به قصد فراگرفتن بنشيند مثلاً اين روي بال بنشيند و آن هر دو بنشينند اين طور نيست، نه واقعاً اين مينشيند آن يكي نمينشيند اگر كسي در اثناي بحث خداي ناكرده وضعش برگشت آنها بال و پرشان را جمع ميكنند يا اگر اثناي بحث توبه كرد و انسان وارسته شد فوراً بال و پرشان پهن ميكنند اين يك بالي نيست كه نظير بال كبك و كبوتر باشد، البته چون دليلي بر انحصار ملائكه در اين اقسامي كه به ذهن ماها هست نيست ممكن است ذات اقدس الهي ملائكةالارضي داشته باشد، اصنافي داشته باشد به صور گوناگوني در بيايند آن دليلي بر استحاله نيست البته، اما اين ملائكهاي كه معروفاند و وارد قلوب انبيا ميشوند، وارد قلوب ملائكه ميشوند اين از سنخ ملائكه كبوتر و مرغ و اينها نيست، خب.
فرمود اين سجده براي همه اينهاست و هر موجودي كه در آسمان و زمين است ساجد و خاضع است يعني مطيع است در برابر فرمان الهي هم در اصل هستياش برابر ﴿كُن فَيَكُونُ﴾[10] ﴿يَكُونُ﴾اش تابع ﴿كُن﴾ است هم در تدبيرات بعدي تابع قضا و قدر الهي است.
﴿وَلِلَّهِ يَسْجُدُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ مِن دَابَّةٍ وَالْمَلاَئِكَةُ﴾ جناب فخررازي نقل ميكند كه سجود دو قسم است يك سجود تكويني است كه به معني انقياد است يك سجود عبادي است به معني عبادت است برخيها گفتند منظور از اين سجده همان به معني انقياد تكويني است به قرينه ﴿دَابّةٍ﴾ بعضي گفتند منظور از اين سجود به معني عبادت است به قرينه ملائكه اين دو قول، قول سوم آن است كه منظور از اين سجود هر دو معناست هم سجده به معناي انقياد، هم سجده به معناي عبادت.
فخررازي اين قول سوم را تضعيف كرده ميگويد اين ضعيف است چون استعمال لفظ در اكثر از معنا جايز نيست يا اين بايد باشد يا آن. اين فرمايش جناب امام رازي ناصواب است براي اينكه استعمال لفظ در اكثر از معنا هيچ محذور عقلي ندارد يك، گذشته از اينكه ميشود در معناي جامع انتزاعي به معني مطلق خضوع، مطلق اطاعت چه تكويني، كه جامع بين تكوين و تشريع است استعمال كرد وقتي لفظ يك جامع انتزاعي داشته باشد قابل استعمال در آن جامع انتزاعي است و هر دو معنا را زير پوشش ميگيرد.
بنابراين اگر به معناي مطلق خضوع باشد كه جامع بين تكوين و تشريع است همين ميشود و گذشته از اين مضافاً به اينكه همه دارند عبادت ميكنند منتها عبادتها فرق ميكند، مصداق عبادت فرق ميكند، مصداق تسبيح و تسليم و اطاعت و عبادت فرشتهها طوري است، مصداق اين امور درباره غير فرشتهها طور ديگر است وگرنه ﴿قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ﴾[11] همه دارند با طوع و رغبت دستور الهي را اجرا ميكنند همه دارند عبادت ميكنند ملائكه كه عبادت تشريعي ندارند آن طوري كه انسان دارد كه براي آنها پيامبري باشد، كتابي باشد، بهشت و جهنمي باشد، سؤال و جوابي باشد، پُل صراطي باشد، عذاب قبري باشد اينها كه نيست.
عبادتهاي تشريعي براي موجوداتي است كه اينها هم ممكن است معصيت كنند، ممكن است اطاعت كنند دو طرفي است براي اينها پيامبري هست و سؤال و جوابي هست و تطاير كتبي هست و بهشت و جهنمي هست ولي براي ملائكه كه اينچنين نيست آنچه كه در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «ذاريات» است كه ﴿وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالإِنسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ﴾[12] نشان ميدهد كه اين مسئله مخصوص جنّ و انس است وگرنه آن معناي جامع درباره مَلك هم هست، خب ملائكه هم موظفاند اطاعت كنند اما اين عبادت تشريعي كه هدف آفرينش جنّ و انس است مخصوص اينهاست وگرنه ميفرمود: «و ما خلقت الملك و الجن و الانس الاّ ليعبدون» از اينكه جن و انس را ذكر ميكند و مَلك را ذكر نميكند معلوم ميشود از سنخ ديگرند آنها عبادتهاي تشريعي دارند يعني جن و انس مسلمان و كافر دارند، بهشت و جهنم دارند، عذاب دارند، رفاه دارند و مانند آن، اما ملائكه از اين سنخ نيستند.
پرسش...
پاسخ: درباره فطرس هم قبلاً بحث شد كه اين اولاً بايد سند اين مشخص بشود يك، ثانياً آنچه كه در دعاي سوم شعبان هست، دارد فطرس ندارد مَلك كه «عاذ فطرس بمهده» حالا فطرس كه بود اين واژه مربوط به واژه يوناني است اين فطرس چه كسي بود و چگونه به گهواره حضرت سيدالشهدا(سلام الله عليه) متوسّل شد يك مطلب ديگر است.
و بر فرضي كه ثابت بشود، سند داشته باشد يك و منظور از اين فطرس هم مَلك باشد نام يك فرشتهاي باشد دو، آن وقت ما بايد عرضه بر قرآن كريم بكنيم، قرآن كريم لسانش اين است كه ملائكه معصوماند، چون لسان قرآن كريم اين است ملائكه معصوماند آيا اين لسان آبي از تخصيص است يا نه؟ ظاهر اين لسان آبي از تخصيص است لسان قرآن كريم اين است كه انبيا معصوماند ما اگر يك دليلي داشتيم كه مثلاً فلان پيامبر نظير حضرت آدم ﴿عَصَي آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَي﴾[13] بگوييم خب ساير ادله عام است اين خاص است يا ساير ادله مطلق است اين مقيّد رابطه مطلق و مقيّد و عام و خاص را اعمال بكنيم يا ميگوييم اين لسان آبي از تخصيص و تقييد است هرگز ما نميگوييم مثلاً وجود مبارك نوح يا ابراهيم(سلام الله عليهما) كه فلان كار را كردند و ظاهر آيه مثلاً اين است يا دليل نقلي مثلاً اين است اين نسبتش با مطلقات يا عمومات تقييد و تخصيص است اين كار را نميكنيم ميگوييم اين لسان آبي از تخصيص است نميشود گفت كه ملائكه معصوماند الا فلان فرشته، انبيا معصوماند الا فلان پيامبر، مرسلين معصوماند الا فلان مرسل، ائمه معصوماند الا فلان، اين لسان آبي از تخصيص است.
درباره ملائكه دارد كه اينها ﴿لاَ يَعْصُونَ اللَّهَ﴾[14] اينها درباره ملائكةالعذاب است ملائكه جهنم، خب ملائكه بهشت كه فوق اينها هستند ملائكهاي كه فوق بهشتاند كه فوق اينها هستند اگر يك عده «خوفاً من النار» عبادت ميكنند، اگر يك عده «شوقاً الي الجنة» عبادت ميكنند اگر يك عده حبّاً عبادت ميكنند آن مدبّرات امري كه مسئول به مقصد رساندن اين قسم سوماند بالاتر از ملائكه قسم دوماند آنها بالاتر از ملائكه قسم اولاند درباره قسم اول كه ضعيفترين ملائكهاند فرمود: ﴿لاَ يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ﴾ اين لسان آبي از تخصيص است نميشود گفت كه ملائكه معصوماند به استثناي فلان مَلك.
بنابراين هم سند اين روايت را بايد پيدا كرد يك، بعد از اينكه سند ثابت شد بايد ثابت بشود اين فطرس فرشته بود چون در آن دعاي سوم شعبان ندارد كه ملك بود دارد «عاذ فطرس بمهده» ثانياً، ثالثاً اگر اين روايت، اين خبر واحد بيد بر قرآن كريم عرضه بشود آيا لسان قرآن آبي از تخصيص است، آبي از تقييد است يا نه اين روايت ميتواند مخصّص و مقيّد باشد اين هم يك مطلب.
جناب فخررازي در اين بخش ميگويد كه اين تعبيراتي كه قرآن كريم دارد ﴿وَهُمْ لاَ يَسْتَكْبِرُونَ﴾ «و في هذه الآية دلالة قاهرة قاطعة علي عصمة الملائكة» اين تعبيرات تند و تيز را ايشان اينجا دارند كه اين آيه كه دارد ﴿وَالْمَلاَئِكَةُ وَهُمْ لاَ يَسْتَكْبِرُونَ﴾ «و في هذه الآية دلالة قاهرة قاطعة علي عصمة الملائكة» اين يك مقدمه، و ابليس معصوم نبود اين يك مقدمه، پس ابليس از ملك نيست اين نتيجه آن وقت آن ﴿كَانَ مِنَ الْجِنِّ﴾[15] مطابق با همين در ميآيد.
ايشان از چند راه اينجا به شدت براي اينكه ثابت كند ابليس از فرشتهها نبود استشهاد ميكند يكي اينكه در اينجا ذات اقدس الهي فرمود كه ملائكه سجده ميكنند، تابعاند، خب شيطان كه تابع امر الهي نبود، يكي اينكه ملائكه ﴿وَ هُمْ لاَ يَسْتَكْبِرُونَ﴾ اند درباره شيطان دارد ﴿أَبَي وَاسْتَكْبَرَ﴾[16] شيطان ﴿أَبَي وَاسْتَكْبَرَ﴾ يك، ملائكه ﴿لاَ يَسْتَكْبِرُونَ﴾ اين دو، پس شيطان جزء ملائكه نيست اين نتيجه.
جمله بعد ﴿يَخَافُونَ رَبَّهُم مِّن فَوْقِهِمْ﴾ اين كار را ميكردند و شيطان اهل خوف نبوده، اگر اهل خوف بود كه در برابر ذات اقدس الهي اظهارنظر نميكرد ذات اقدس الهي فرمود سجده كن، بعد فرمود چرا ﴿مَا مَنَعَكَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَيَّ ... ٭ قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾[17] شما دستور دادي من سجده بكنم ولي به نظر من نبايد سجده بكنم، خب اينكه نظر خود را در برابر نظر ذات اقدس الهي انجام ميدهد كه ديگر ﴿يَخَافُونَ رَبَّهُم مِّن فَوْقِهِم﴾ نيست كه اين دو،
جمله بعدي ﴿وَ يَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ﴾ اينكه ﴿لَّمْ يَفْعَلَ مَا ءَامُرُهُ﴾[18] خداي سبحان فرمود: ﴿مَا مَنَعَكَ أَن تَسْجُدَ لِمَا﴾[19] اينكه ﴿لَّمْ يَفْعَلَ مَا ءَامُرُهُ﴾ و حال آنكه ملائكه ﴿يَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ﴾ اين لسان ميبينيد لسان آبي از تخصيص نيست وگرنه خب اين استدلال را خود جناب فخررازي هم متوجه است كه اينها عام و خاصاند، مطلق و مقيدند نميشود گفت كه اين عام است آن خاص، خب آن ميشود مخصّص اين، اين لسان آبي از تخصيص نيست كه ملائكه ﴿يَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ﴾ الاّ فلان مَلك ﴿لاَ يَسْتَكْبِرُونَ﴾ الاّ فلان مَلك ﴿يَخَافُونَ رَبَّهُم مِّن فَوْقِهِمْ﴾ الاّ فلان ملك نه تقييدپذيرند اين مطلقات و نه تخصيصپذير.
ميماند اين سؤال كه شيطان «ترك ما امر به» و آيه ندارد كه «يتركون ما امر به» دارد «يفعلون ما امر به» اين را كه ندارد كه آن مأموربه را ترك كرد اين دارد اينها مأموربه را انجام ميدهند، خب باز ايشان بعد از اينكه اين شبهه را نقل ميكنند ميفرمايند بسيار خوب شما در تحليل هر امري يك نهياي را ميبينيد وقتي كه امر به سجده شد نهي از تخلّف شد ديگر اگر نهي از تخلّف شد امر به سجده شد، اگر آيه دارد كه اينها ﴿يَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ﴾ اين شيطان ﴿لَّمْ يَفْعَلَ مَا ءَامُرُهُ﴾ حالا شما چه از طرف منفي بياييد، چه از طرف مثبت بياييد اين لسان روشن است كه شيطان ﴿لَّمْ يَفْعَلَ مَا ءَامُرُهُ﴾ در حالي كه ملائكه ﴿يَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ﴾.
بنابراين اين نميتواند جزء ملائكه باشد و اين چند صغرا و كبرا كه همه اينها به روال شكل ثاني تنظيم ميشود ثابت ميكند كه شيطان جزء ملائكه نبود و اگر در بعضي از تعبيرات دارد كه مَلكي آمده است و اينها يا در نهجالبلاغه دارد كه خداوند با گناه مَلكي را از بهشت بيرون كرد شما توقع نداشته باشيد در حال ارتكاب گناه وارد بهشت بشويد آن مَلك گفتند بر اساس همان تغليب است كه﴿إِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُوا لآدَمَ﴾[20] بر اساس تغليب شيطان را جزء ملائكه شمردند، خب.
فرمود: ﴿يَخَافُونَ رَبَّهُم مِّن فَوْقِهِمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ﴾ اين خوف رَب از فوق نشان خوف عقلي است كه در اثر فائق بودن ميترسند نه اينكه يخافون نار پروردگار را، عذاب نفساني را و مانند آن، پس اين ادلهاي كه ايشان اقامه كردند از اين جهت ميتواند قابل قبول باشد.
پرسش: ﴿كَانَ مِنَ الْجِنِّ﴾[21] نيازي به اينها نيست كه خيلي روشن و واضح است؟
پاسخ: بله، آن وقت آن جن را گفتند به اينكه بعضي از مَلَك هم جن است چون جن به معناي مستور بودن است، البته به تعبير سيدناالاستاد مرحوم علامه(رضوان الله تعالي عليه) اين خيلي شفافتر از آن تغليب است آنجا ظهور تغليبي است كه ﴿إِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُوا لآدَمَ﴾ بعد آن مستشكل ميگويد دو تا امر كه نبود كه يك امر جداگانه به ملائكه يك امر جداگانه به ابليس يك امر بود امر هم متوجه ملائكه شد ﴿إِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُوا لآدَمَ﴾[22] پس ابليس من الملائكة است، خب پاسخ اين است كه اين تغليب است ديگر براي اينكه تعبير ﴿كَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ﴾[23]، خب خيلي شفاف و صريح است اظهر است از اينكه ملائكه شامل حالش بشود ديگر.
پرسش:.. توجيه كنند ﴿خَلَقْتَنِي مِن نَارٍ﴾[24].
پاسخ: خب ميگويند يك ملكي است از اين خلق شده ديگر البته توجيهش ضعيف است ديگر، توجيهش ضعيف است، خب.
اينها فرمايشاتي بود كه آن بزرگواران گفتند و بعضيهايشان قابل قبول است.
مطلب ديگر كه مربوط به پاسخ به اين سؤالات هست يك سؤال كه قبلاً جواب داده شد كه درباره ظلال اصولاً دو وجه است نه اينكه ﴿يَتَفَيَّؤُا﴾ يا ﴿سُجَّداً﴾ به آن شيء برگردد درباره خود ظلال گفتند كه اجرام را هم ظلال ميگويند، سايههاي آنها را هم ظلال ميگويند.
سؤال بعدي اين است كه ما دليل عقلي داريم براي اينكه اشيا ميفهمند همان طوري كه دليل نقلي داريم، دليل نقلي البته ظواهر آيات فراوان و روايات فراواني است كه زمين شهادت ميدهد، شكايت ميكند، زمين هر روز حرف ميزند «أنا بيت الوحدة» «أنا بيت الغربة» همه اينها را نميشود بر مجاز و تشبيه حمل كرد، اما دليل عقلياش البته بحثش بحث در فلسفه و كلام است آنها ثابت كردند كه هيچ موجود نيست كه خدا را نشناسد و مسبّح او نباشد ديگر از بحث تفسيري بيرون ميرويم.
اما اينكه علم و ظن فرقش چيست؟ علم احتمال خلاف در آن نيست، ظن احتمال خلاف در آن هست، ولي ممكن است خود اين علم مطابق واقع نباشد علم و ظن نسبت به عالم و ظان است، شخص اگر نسبت به واقع احتمال خلاف نميدهد ميگويند علم دارد ممكن است اين علم او جهل مركب باشد مطابق با واقع نباشد ولي از نظر وصف نفساني اگر احتمال خلاف باشد ميشود مظنّه و اگر احتمال خلاف نباشد ميشود علم، گاهي هر دو مطابق واقع است، گاهي هر دو مخالف واقع است، گاهي ظنش مطابق واقع است و علم مطابق واقع نيست گاهي هم بالعكس.
اما درباره عصمت كه براي انبيا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) قبل از امامت ثابت است يا نه، او را بايد در بحثهاي كلام مشخص كرد اما از نظر بحثهاي تفسيري آنچه كه فعلاً محل بحث است اين است كه بعد از امامت نه تنها امكان دارد بلكه واقع شده است و ادله قطعي هم براي عصمت اين ذوات مقدس هست نسبت به قبل از امامت امكان دارد هيچ محذوري ندارد منتها البته بايد با ادله خاص ثابت بشود و عصمت هم مثل نبوّت، مثل رسالت معقول به تشكيك است اگر گفته شد ﴿لَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَي بَعْضٍ﴾[25] انبيا درجاتي دارند ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ﴾[26] مرسلين درجاتي دارند ائمه هم مراتبي دارند، معصومين هم مراتبي دارند البته هر پيامبري آن اصلي نبوت را بايد داشته باشد، هر نبي اينچنين است، هر رسول اينچنين است، هر امام اينچنين است كه آن اصلي امامت را بايد داشته باشند در آن جهت هيچ تفاوتي نيست اما مراحل برتر البته ممكن است كه تفاوت بشود، گاهي هم ممكن است اينها به لحاظ يك مقطعي نور واحدند و در نور واحد كثرت نيست تا ما بگوييم بعضهم از بعض ديگر افضل است و عصمت هم يك مَلكهاي است قابل تحصيل، اما نبوت و امامت و رسالت و اينها بر اساس ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾[27] پُستهاي كليدي خداست، پُستهاي كليدي قابل تحصيل نيست يك كسي زحمت بكشد چند سال رياضت بكشد بشود نبي يا بشود رسول يا بشود امام اينچنين نيست به امام معصوم اينها پُستهاي كليدي است پستهاي كليدي را ذات اقدس الهي به كسي ميدهد كه عالم غيب است ميداند اين شخص تا آخرين لحظه معصوم ميماند و هرگز چيزي او را از راه مستقيم بيرون نميبرد اين مقدور هيچ كس نيست پستهاي كليدي را اگر خدا _معاذالله_ به سامري ميداد يا به بلعم باعور ميداد چون سامري هم جزء بزرگان بنياسرائيل بوده آدم كوچكي نبود كسي كه ميگويد: ﴿فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ﴾[28] يا ﴿وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا﴾ خداي سبحان ميفرمايد جريان بلعم را اسم بلعم در قرآن نيست فرمود: ﴿وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا﴾ از كرامتهاي خاصي برخوردار بود اما منتها ﴿فَانْسَلَخَ مِنْهَا﴾ اگر _معاذالله_ پُست كليدي به بلعم باعور داده ميشود يا به سامري داده ميشد چيزي از اساس دين باقي نميماند مردم به هيچ پيغمبري به هيچ رسولي اطمينان نداشتند ميگفتند _معاذالله_ ممكن است اين عاقبتش طور ديگر در بيايد.
اينكه ميبينيد درباره علما اين حرف است اين هيچ محذوري ندارد اين عالِم نشد عالم ديگر براي اينكه آن چهارده معصوم سرجايش محفوظاند و تمام اقطار دين به آنها بسته است و محفوظاند، اما اگر خداي ناكرده يك كسي پُست كليدي داشته است از طرف خدا سكّه قبولي خورد مقبول شد قولش به عنوان دين اين بيراهه دربيايد آن وقت هيچ اطميناني نيست، لذا خداي سبحان پُست كليدي را به كساني ميدهد كه ذرّهاي درباره اينها احتمال خلاف نميرود و هر چه هم باشد اينها تحمل ميكنند آن را غير از خداي سبحان كسي نميداند ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾[29].
لكن عصمت بله، كسبي است يعني گذشته كه هيچ از الآن به بعد ميتواند معصوم باشد منتها به اين معنا كه جلوي سهو و نسيان خود را بگيرد آن خيلي سخت است محال نيست ولي بسيار سخت است ميتواند جلوي گناهان را حتيالامكان بگيرد اما در مسائل علمي هيچ اشتباه نكند اين محال نيست اما «في غاية الصعوبة» است و از آن طرف تلازم هست كه هر كسي كه پُست كليدي دارد يعني امام منصوب است يا پيامبر است رسالت دارد يا نبوت دارد اين يقيناً معصوم است اما از اين طرف تلازم نيست كه هر كس معصوم شد بايد يك سِمَتي هم داشته باشد اينچنين نيست ممكن است بعضي از اعضاي اهلبيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) معصومه باشند، معصوم باشند اما خب پُست كليدي ندارند مثل خود حضرت زهرا(سلام الله عليها) كه يقيناً و معصوم است داراي عصمت كليّه الهي است اما خب نه امام است و نه پيغمبر.
پرسش...
پاسخ: نه، احرازش سخت است چه كسي ميداند كه فلان كس اصلاً اشتباه نكرده ما چه ميدانيم، خب.
اما اين سؤال كه شرايع در حليت و حرمت اشيا يكساناند يا نه، اشيا دو قسم است بعضيها حرمت اينها بر اثر خباثت ذاتي آنهاست مثل خمر است، مثل خنزير است، مثل اشياي خبيث ديگر است اينها در تمام ملل و شرايط الهي تحريم شدهاند بعضي از اشيا هستند كه خير خباثت ذاتي ندارند، ولي عقوبتاً ذات اقدس الهي برخي از اشياي طيّب را و حلال را بر بعضيها حرام كرده است فرمود به اينكه اين يهوديهاي اين صهيونيست ﴿فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هَادُوا﴾[30] در اثر رباخواري اينها، پيامبركُشي اينها، ستمگري اينها ﴿حَرَّمْنَا عَلَيْهِمْ طَيِّبَاتٍ﴾[31] بعضي از امور طيّب را ما بر اينها حرام كرديم اين يك حرمت تأديبي است و عقوبتي است اما حرمتي كه به حُكم اولي باشد اگر يك چيزي واقعاً خبيث باشد و زيانبار باشد در تمام شرايط حرام است اينها فرقشان با آنها از اين قبيلاند.
اما درباره عقل و وحي قبلاً به عرض رسيد هرگز نقل و عقل، عقل و نقل اينها كه در مقابل هماند با وحي در يك ستون و يك رديف نيستند وحي را معصوم ميگيرد بعد از اينكه امام معصوم اين وحي را گرفته يا الهام را گرفته اين علم غيب را گرفته يا وجود مبارك پيغمبر(عليهم الصلاة و عليهم السلام) اينها وحي گرفتند براي ماها كه نقل كردند ما الآن با روايت زراره و امثال زراره سر و كار داريم ولو متواتر باشد ما با اين الفاظ سر و كار داريم براي ما نقل است وحي براي آن گيرنده است اما همين كه به ما رسيده ميشود نقل البته ما همان طوري كه گاهي در سلسله مطالب عقلي به قطع ميرسيم گاهي در نقليات هم به قطع ميرسيم.
مثلاً زراره كه در محضر امام صادق(سلام الله عليه) نشسته است با حفظ عناصر محوري سهگانه حجيت يعني اصل صدور يك، جهت صدور دو، دلالت متن سه، وقتي از لبان مطهر امام صادق(سلام الله عليه) يك حُكمي از احكام الهي را ميشنود، خب يقين پيدا ميكند اين ديگر قطع است همان طوري كه يك حكيم يا متكلّم با برهان عقلي يك مطلبي را اقامه ميكند براي اثبات مبدأ يقين پيدا ميكند.
مرحوم صدرالمتألهين در جلد هشت يا نه اسفار دارد كه قول معصوم حدّ وسط برهان قرار ميگيرد همان طوري كه متغيّرون ميتواند حدّ وسط برهان حدوث عالم باشد بگوييم «العالَم متغيّر و كل متغيّر حادث» فرمايش معصوم حد وسط برهان قرار ميگيرد براي اينكه يقينآور است ديگر ما كه قطع ميخواهيم اين هم يك قطع، اما وقتي زراره براي ما نقل ميكند ميشود حديث، ميشود خبر واحد، اين يك مطلب.
اما زراره وحي گيرش نيامده نقل گيرش آمده چرا؟ براي اينكه زراره در همين حالي كه دارد گوش ميدهد معصوم نيست ممكن است بعد بفهمد قطع پيدا ميكند اما آنچه كه در قلب زراره آمده وحي نيست براي اينكه وحي با عصمت همراه است آن كه وحي ميگيرد معصوم است در سه مقطع «كما تقدّم سابقاً» معصوم است در تلقّي معصوم است، ممكن نيست بد بفهمد، در ضبط و نگهداري و حافظه معصوم است ممكن نيست در درون ذهن او جا به جا بشود، در لبان مطهرش بخواهد ابلاغ كند يا با قلم چيزي را بنويسد چه در قلم، چه در زبان معصوم است ممكن نيست اشتباهاً بنويسد اين «ما ينطق» اختصاص به ينطق ندارد يكتب هم هست يعني وجود مبارك حضرت امير وقتي مينويسد «ما يكتب عن الهوي» وقتي ميگويد ﴿مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي﴾[32] فرق نميكند معصوم، معصوم است چه بنويسد، چه بگويد منتها وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ﴿مَا يَنطِقُ﴾ بود و چيزي مرقوم نفرمودند اين سه مقطع.
آنچه كه در حوزه معصوم است او بله، وحي است اما همين كه از حوزه معصوم درآمده به مخاطب رسيده، مخاطب هم اكنون كه دارد فرمايش حضرت را گوش ميدهد ممكن است بد بفهمد به همان دليلي كه خيليها در محضر حضرت بودند درس حضرت را گوش ميدادند بعضيها بد ميفهميدند، بعضي خوب ميفهميدند، بعضي ضبطشان ضعيف بود، بعضي ضبطشان قوي بود اين هشامبنسالم، هشامبنحكم اينها هر دو در محضر حضرت بودند، اما وجود مبارك حضرت به يكي از اينها ميفرمايد كه تو در مناظره و گفتگو با هر كسي بحث نكن «لأنك تطير وَتقع» تو يك پروازي داري بعد يك سقوط ميكني زود ميافتي تو با هر كسي بحث نكن اما «وَ هو يطير وَلا يقع» اين يكي خوب پرواز ميكند خوب هم از عهده جوابها بر ميآيد اين ديگر سقوط نميكند خب اينها هر دو شاگرد اماماند يكي خوب ميفهمد، يكي خوب نميفهمد، يكي حافظهاش ضعيف است، يكي حافظهاش قوي است آنكه به سطح بشر عادي ميآيد آن ديگر نقل است تا لبان مطهر معصوم اينجا افق وحي است از اينكه خارج شدند به ديگري رسيدند چون عصمت در كار نيست ميشود نقل اين نقل در برابر آن عقل است، آن عقل در برابر اين نقل است، لذا ميبينيد اصحاب ائمه(عليهم السلام) دو گونه فتوا ميدهند با اينكه هر دو از امام شنيدند آنهايي كه فقط نقل ميكنند براي هر دو نقل ميكنند اما هنگامي كه نوبت به استنباط رسيده است ميبينيد خيلي فرق است بين هشامبنحكم با هشامبنسالم خيلي فرق است حضرت به يكي ميگويد شما بحث بكن، به يكي ميگويد شما بحث نكن.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ نحل، آيات 45 و 46.
[2] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 1.
[3] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 18.
[4] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 17.
[5] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 185.
[6] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 1.
[7] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 1.
[8] ـ سورهٴ شعراء، آيات 193 و 194.
[9] ـ كافي، ج1، ص34.
[10] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 40.
[11] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 11.
[12] ـ سورهٴ ذاريات، آيهٴ 56.
[13] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 121.
[14] ـ سورهٴ تحريم، آيهٴ 6.
[15] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 50.
[16] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 34.
[17] ـ سورهٴ ص، آيات 75 و 76.
[18] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 32.
[19] ـ سورهٴ ص، آيهٴ 57.
[20] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 50.
[21] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 50.
[22] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 50.
[23] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 50.
[24] ـ سورهٴ ص، آيهٴ 76.
[25] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 55.
[26] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 253.
[27] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 24.
[28] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 96.
[29] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 24.
[30] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 160.
[31] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 160.
[32] ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 3.