15 01 2007 4829359 شناسه:

تفسیر سوره نحل جلسه 48 (1385/10/25)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَ مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ إِلَّا رِجَالاً نُوحِي إِلَيْهِمْ فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُم لاَ تَعْلَمُونَ (43) بِالْبَيِّنَاتِ وَ الزُّبُرِ وَ أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ (44)﴾

به نظر برخي از مفسّران مثل فخررازي اين پنجمين شبهه و اشكال مشركان حجاز است كه دربارهٴ نبوّت شبهه داشتند بعضي از اشكالها را تاكنون ذكر كردند و اين پنجمين اشكال است به نظر فخررازي.

جناب امام رازي مثل ساير مفسّرين اين آيه را بر همين وزان معنا كردند كه نبوّت با بشريت سازگار نيست اگر نبي هست بايد فرشته باشد اما نقلي كه سيدناالاستاد مرحوم علامه طباطبايي و همفكرانشان دارند اين است كه اين آيه ناظر به آن نيست، اين آيه ناظر به پاسخ به كساني است كه گفتند ﴿لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا عَبَدْنَا مِن دُونِهِ مِن شَيْ‏ءٍ نَحْنُ وَ لاَ آبَاؤُنَا﴾[1] اگر بت‌پرستي بد بود خدا جلوي ما را مي‌گرفت و چون جلوي ما را نگرفت معلوم مي‌شود بد نيست.

پاسخ اين است كه خدا جلوي شما را گرفته نهي كرده هم از راه عقل، هم از راه نقل اگر غرضتان آن است كه ذات اقدس الهي با صاعقه و عذاب جلوي شما را بگيرد كه مي‌شود اراده تكويني و قهر و اين ديگر كمالي براي شما نيست، اگر منظور آن است كه با اراده تشريعي با فرستادن وحي و نبوت و كتاب آسماني شما را هدايت بكند، بله اين كار را كرده تاكنون هر پيامبري(عليهم السلام) كه آمد بشر بود يك، و جريان عادي هم امر به معروف و نهي از منكر كرد دو، بنا نبود كه با قوه قاهره مردم را مسلمان كنند آن كمال نيست.

بنا بر آنچه كه جناب فخررازي را رفته و هم در مجمع‌البيان امين‌الاسلام(رضوان الله عليه) و ديگران هم مطرح است با آن نظر عميق سيدناالاستاد خب خيلي فرق مي‌كند به هر تقدير جناب فخررازي بر اين روال سخن گفتند كه اين آيه ناظر به شبهه نبوّت است بعد گفتند به اينكه از ديرزمان مشركان همين حرف را داشتند و از ديرزمان هم ذات اقدس الهي به وسيله انبياي قبلي همان پاسخ را داد بعد فرمود «لا يلتفت الي هذه الشبهه» لكن اين‌چنين نيست اگر ذات اقدس الهي شبهه‌اي را نقل كرده است با مصادر بر مطلوب جواب نمي‌دهد اگر اشكال اين است كه نبوت با بشريت جمع نمي‌شود پاسخش اين نمي‌تواند باشد كه انبيا قبلي هم بشر بودند، خب ايشان مي‌گويند ما نقل كلام در انبياي بشر قبلي مي‌كنيم، اشكال در نبوت خاص كه نيست در اصل نبوت است، نبوت با بشريت جمع نمي‌شود آن شبهه را قرآن كريم در سورهٴ مباركهٴ «انعام» مطرح كرد كه قبلاً بحثش گذشت آنجا هم پاسخ عميق ارائه كرديم.

در سورهٴ مباركهٴ «انعام» آنها شبهه‌شان اين بود مي‌گفتند به اينكه بشريّت با رسالت سازگار نيست رسول يا بايد فرشته باشد يا فرشته او را همراهي كند آيه هشت و آيات بعدي سورهٴ مباركهٴ «انعام» اين است ﴿وَ قَالُوا لَوْلاَ أُنْزِلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ وَ لَوْ أَنْزَلْنَا مَلَكاً لَقُضِيَ الْأَمْرُ ثُمَّ لاَ يُنْظَرُونَ﴾ كه قبلاً بحث شد بعد مي‌فرمايد: ﴿وَ لَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَكاً لَجَعَلْنَاهُ رَجُلاً وَ لَلَبَسْنَا عَلَيْهِم مَا يَلْبِسُونَ﴾ مي‌فرمايد شما خيال مي‌كنيد بشريت با رسالت سازگار نيست ولي نمي‌دانيد فرشته بودن با رسالت سازگار نيست فرشته رسول آسمان است او وحي را از مراحل غيب دريافت مي‌كند به قلب مطهر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌رساند ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ ٭ عَلَي قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ﴾[2] اين درست است كه انبيا با فرشته‌ها رابطه دارند اما رسالت مردمي با فرشته بودن سازگار نيست مگر شما نمي‌خواهيد با او سخن بگوييد، مگر نمي‌خواهيد اشكال بكنيد، مگر نمي‌خواهيد شبهاتتان را مطرح كنيد، مگر نمي‌خواهيد پاسختان را از او دريافت كنيد، مگر نمي‌خواهيد با او به جنگ برويد، به جبهه برويد، نماز جماعت بخوانيد آخر فرشته كه با اين اوصاف سازگار نيست شما گفتيد بشريت با رسالت سازگار نيست غافل از آنكه فرشته بودن با رسالت سازگار نيست.

اگر بنا بود ما يك فرشته‌اي را رسول شما قرار بدهيم الا و لابد او را به صورت بشر بايد در بياوريم ﴿وَ لَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَكاً لَجَعَلْنَاهُ رَجُلاً﴾[3] مگر شما اشكالات با چه كسي سؤال مي‌كنيد، سؤالاتتان را با چه كسي مطرح مي‌كنيد، اين ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾ را از چه كسي ياد بگيريد؟ اين ﴿يُزَكِّيهِمْ﴾[4] را از چه كسي ياد بگيريد؟ اين رهبريها را از چه كسي بياموزيد، از چه كسي تبعيت كنيد؟ اين مي‌شود پاسخ.

پس اگر شبهه آن است كه بشريت با رسالت سازگار نيست جوابش اين است كه خير، فرشته بودن با رسالت سازگار نيست اين هم تحليل عقلي، فرشته رسول آسماني است كه وحي را تلقّي مي‌كند تا قلب مطهر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اما بخواهد با شما رابطه داشته باشد كه شما او را نمي‌بينيد آن وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است كه او را مي‌بيند.

بنابراين اين راهي را كه جناب فخررازي طرح كردند كه «شبهة لا يلتفت اليها» اين‌چنين نيست اگر شبهه هست چه اينكه هست قرآن مطرح مي‌كند عالمانه هم پاسخ مي‌دهد. اينجا شبهه در اين است كه شما مي‌خواهيد بر اساس اراده تكويني با اراده قهر خدا جلوي بت‌پرستي گرفته بشود، خب اينكه كمال نيست.

پرسش...

پاسخ: گاهي در اثر معجزهٴ خود آن پيامبر مقطعي فرشته را مي‌ديدند اما فرشته‌اي كه غذا نمي‌خورد، فرشته‌اي كه مثل مردم زندگي نمي‌كرد مقطعي آن هم به معجزه خودِ پيغمبر آن عصر(عليه الصلاة و عليه السلام) مطلب ديگر است، اما كسي اُسوه باشد، در مردم باشد، هميشه با مردم باشد، نمازها را با مردم بخواند، سؤالات مردم را جواب بدهد، با مردم به جبهه و جنگ برود، اين كسي حتماً بايد جزء انسان باشد ديگر، خب.

پرسش...

پاسخ: آن هم همين طور است كه گاهي به وسيله معجزه يك پيامبري مقطعي چند تا فرشته را ممكن است مردم ببينند.

مطلب ديگر اينكه جناب فخررازي در ذيل اين دو فرع را مطرح كرده اينكه آيا تقليد مجتهد از مجتهد جايز است يا نه؟ يك مجتهدي فعلاً فراغت ندارد استنباط كند خودش عالِم است اما اين مطلب را فعلاً حضور ذهن ندارد مي‌تواند مراجعه كند يا نه؟ ايشان گفت كه بعضيها مي‌گويند مي‌تواند براي اينكه با جمله ﴿فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ﴾ به اطلاقش تمسّك كردند ﴿إِن كُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ﴾ يعني اگر يك صاحبنظري فرصت نكرد استفراغ غسل بكند، فراغت نداشت مطلبي را استنباط بكند، از كسي كه استنباط كرده است مي‌تواند مراجعه كند به اطلاق اين جمله خواستند تمسّك بكنند براي جواز رجوع مجتهد به مجتهد ديگر، البته آن بحث خاص خودش را دارد و مربوط به تقليد است به اين سادگي كه جناب فخررازي خيال كرده نيست.

فرع دوم اين است كه برخيها به همين آيه تمسّك كردند براي بطلان قياس، امام رازي مي‌گويد به اينكه آنها كه نافي قياس‌اند مي‌گويند به اينكه اگر شخص مي‌داند، مطلب را مي‌داند كه جاي براي قياس نيست، اگر نمي‌داند بايد از اهل ذكر بپرسد ديگر جا براي قياس نيست، پس به همين آيه مي‌توان استدلال كرد بر منع عمل به قياس.

آن‌گاه جناب فخررازي مي‌گويد به اينكه اين دليل يك ظهور بيش نيست اما اجماع بر جواز قياس يك دليل خيلي متقني است چون اجماع بر حجّيت قياس هست و اقواي از اين دليل است مقدّم بر اين دليل. اين هم يك سخن غيرصائب است براي اينكه از آن طرف اجماع قطعي پيروان اهل‌بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) بر بطلان قياس است نهي صريح اهل‌بيت(عليهم السلام) [ از قياس] است و دليل عقلي هم بر منع قياس است براي اينكه قياس مظنّه مي‌آورد، مظنّه هم كه اعتباري به آن نيست. اينها خلاصه سخنان جناب فخر رازي بود، خب.

اما فرق بين انزال و تنزيل چون چند بار مخصوصاً در سورهٴ مباركهٴ «بقره» سخن از انزال به ميان آمده ديگر اينجا تكرار نكنيم، چه فرق است بين انزال و تنزيل اين يك، چه فرق است به اينكه براي پيامبر انزال است و براي مردم تنزيل اين دو، در بعضي از آيات اين تنزيل را به هر دو نسبت دادند سه، در بعضي از آيات اين انزال را به هر دو نسبت دادند چهار، اينها بحثهايي بود كه قبلاً مبسوطاً در سورهٴ مباركهٴ «بقره» در سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» گذشت.

اما اينكه فرمود: ﴿بِالْبَيِّنَاتِ وَ الزُّبُرِ﴾ در بحث ديروز اشاره شد كه بينات ناظر به معجزات است و زُبُر ناظر به كتاب يعني هر كسي كه به عنوان پيامبر مبعوث مي‌شود هم بيّنه و شاهد و معجزه دارد، هم كتاب دارد زُبُر جمع زَبور به معني كتاب است گرچه آن زبور معهود به وجود مبارك داود(سلام الله عليه) داده شد اما انبيا داراي زُبرند، زُبُر كه جمع زَبور است به معني كتاب است در سورهٴ مباركهٴ «شعراء» اين‌چنين است ﴿بِلِسَانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ ٭ وَ إِنَّهُ لَفِي زُبُرِ الْأَوَّلِينَ﴾[5] اين مطلب در زُبر و در زَبور و كتابهاي انبيا گذشته(عليهم الصلاة و عليهم السلام) آمده است كه زُبر جمع زَبور است به معني كتاب منتها حالا آن كه به وجود مبارك داود(سلام الله عليه) داده شد اسم خاص آن زبور است.

پرسش: كتاب قرآن خودش معجزه است..

پاسخ: بله، هم معجزه است، هم مكتب، هم زبور گاهي كلام معجزه است، گاهي تكلّم معجزه است، گاهي خاموشي معجزه است كما تقدّم كلام معجزه باشد مثل قرآن تكلّم و نه كلام معجزه باشد مثل سخن وجود مبارك مسيح(سلام الله عليه) در گهواره ﴿قَالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَن كَانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيّاً ٭ قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيّاً﴾[6] خودِ اين تكلّم و اين حرف زدن معجزه است وگرنه كلام معجزه نيست مثل آن كلام را شايد ديگري بتواند بياورد، گاهي خاموشي و زبان بندآمدن معجزه است مثل زكريا(سلام الله عليه) به ذات اقدس الهي عرض كرد چه موقع من صاحب فرزند مي‌شوم علامت و نشانه‌اي براي من قرار بدهيد، فرمود: ﴿آيَتُكَ أَلاَّ تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَ لَيَالٍ سَوِيّاً﴾[7] معجزه‌ات اين است كه سه شب زبانت بند مي‌آيد، بخواهي نماز بخواني، مناجات كني، ذكر كني، دعا بخواني زبانت باز است، بخواهي حرف بزني زبانت بند مي‌آيد معجزهٴ تو كه با آن معجزه و علامت غيبي بفهمي چه موقع مي‌خواهيم يحييٰ را به تو عطا كنيم اين است كه زبانت بند مي‌آيد.

بنابراين كاري كه ذات اقدس الهي انجام مي‌دهد گاهي كلام را معجزه قرار مي‌دهد، گاهي تكلّم را، گاهي سكوت را و صمت را بند آمدن زبان، خب.

در اين بخش فرمود به اينكه ما اين كتاب را نازل كرديم ﴿لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾ و وظيفه مردم هم اين است كه تفكّر كنند، تدبّر كنند. در بحث ديروز اشاره شد به اينكه پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اولين مبيّن و مفسّر قرآن است و تفسير قرآن كه شرح قرآن است با شرح كتابهاي ديگر فرق مي‌كند چون در كتابها و فنون ديگر شارح در قبال ماتن است مي‌گويد «قال الماتن و اقول» مثل اينكه صاحب جواهر مي‌گويد صاحب شرايع، محقق چنين گفت و من چنين مي‌گويم در تفسير اشاره شد كه بايد گفت «قال الله» در متن «قال الله» در شرح نه «قال الله و اقول» اگر «اقول» اين شخص در برابر «قال» خدا بود اين مي‌شود تفسير به رأي، اما اينكه چطور گاهي مسائل عرفاني يا فلسفي در بحثهاي قرآني مطرح است اين براي آن است كه خودِ قرآن در خصوص آن آيه مطالب فلسفي يا عرفاني مطرح مي‌كند مثل اينكه خودِ قرآن در خصوص آيه ديگر مسئله فقهي را مطرح مي‌كند، مسئله اصولي را مطرح مي‌كند اگر در فنّ اصول يك عالم اصولي به ﴿وَ مَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّي نَبْعَثَ رَسُولاً﴾[8] استشهاد بكند براي مسئله اصولي اين خلط كردن اصول به تفسير نيست، اين همان «قال الله اولاً قال الله ثانياً» است همان او را دارد باز مي‌كند نه اينكه از خودش بياورد يا اگر گفته شد ﴿إِذَا نُودِيَ لِلصَّلاَةِ مِن يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلَي ذِكْرِ اللَّهِ﴾[9] سخن از حضور در نماز جمعه است اين يك مسئله فقهي است اگر گفته شد عدّه زن مطلّقه چيست، مهريه قبل از مساس نصف است دهها حكم فقهي را قرآن مطرح كرده است فقيه در اين آيات الاحكام مي‌گويد «قال الله أولاً قال الله ثانياً» همان حرف را دارد شرح مي‌كند.

يا اگر در بخشهايي كه مربوط به مسائل جهان‌بيني و اعتقادي و فلسفي است نظير اينكه اين آيه قبلاً هم به يك مناسبت ذكر شده آيه 35 و 36 سورهٴ مباركهٴ «طور» خداي سبحان به اين ماترياليستها، به اين مُلحدان به اينها كه مي‌گويند عالم بود و هست و خواهد بود، آفريننده‌اي ندارد مي‌فرمايد: ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْ‏ءٍ﴾ يك، ﴿أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ﴾[10] اين دو، بالأخره خلقت هست، موجود هست، اين جهان هست يا نه، يا بايد قائل به تصادف بشويد يعني خود به خود ذرّات پيدا شده، خود به خود آسمان پيدا شده، خود به خود زمين پيدا شده اين انكار نظام علّي و معلولي است با انكار نظام علّي و معلولي اصلاً انديشه ممكن نيست. اگر كسي قائل به تصادف و بخت و اتفاق بشود او اصلاً اهل فكر نيست براي اينكه چطور فكر بكند، وقتي مي‌تواند فكر بكند كه رابطه علّي را بپذيرد كه مقدّمات يك طرف، نتيجه يك طرف، بينشان ربط علّي است، با اين مقدّمات نتيجه خاص مي‌شود گرفت، از اين مقدّمات ضدّ آن را نتيجه نمي‌توان گرفت و اين ربط ضروري بين مقدّمات و نتيجه همان ربط علّي است اگر كسي منكر عليّت و معلوليت باشد، خب ممكن است كه كسي مقدّماتي را ترتيب بدهد، تصادفاً يك نتيجه ديگر بگيرد، اگر تصادف است و بخت است و اتفاق است و ربط علّي نيست، خب اصلاً فكر ممكن نيست نه اثبات خودش، نه نفي ديگري اين بحث فلسفه خالص خالص است همان طوري كه ﴿مَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّي نَبْعَثَ رَسُولاً﴾[11] بحث اصولي خالص خالص است همان طوري كه ﴿وَ إِن طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِن قَبْلِ أَن تَمَسُّوهُنَّ وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِيضَةً فَنِصْفُ مَا فَرَضْتُمْ﴾[12] بحث فقهي خالص خالص است، خب.

حالا انسان اين آياتي كه مطرح مي‌كند با اشكالات مطرح كند يا بي‌اشكال، سؤال بكند يا نكند، وقتي سؤال بكند آن وقت مي‌شود برائت عقلي چه چيزي را بر مي‌دارد، مؤاخذه را بر مي‌دارد، عِقاب را بر مي‌دارد، قضا را بر مي‌دارد، ادا را بر مي‌دارد، چه چيزي را بر مي‌دارد؟ آنجا هم ﴿فَنِصْفُ مَا فَرَضْتُمْ﴾ آيا مساس اعم است يا طرف خاص است و مانند آن همه اينها كه در بحث فقه از همين آيه در آمده ديگر.

بنابراين يك وقت است كه خود انسان از جاي ديگر با يك كوله‌باري مي‌آيد پيش قرآن اين مي‌شود «قال الله و اقول» اما اگر نه بدون كوله‌باره مي‌آيد، با صدر مشروح مي‌آيد، با دست خالي مي‌آيد مي‌خواهد سؤال كند و برود و چيز ياد بگيرد، بله اين مي‌شود تفسير قرآن، الآن همين اين «رفع... و ما لا يعلمون»[13] را وقتي از ائمه(عليهم السلام) سؤال مي‌كردند، افراد عادي مي‌پرسيدند، خب همه معناي «رفع... و ما لا يعلمون» را مي‌فهميدند يك كسي كه نمي‌دانست بالأخره لباسش آلوده است به حضرت عرض مي‌كند كه من با لباس آلوده نماز خواندم نمي‌دانستم لباسم آلوده است نمازم را اعاده كنم يا نه، فرمود: «رفع... و ما لا يعلمون» خب معنايش روشن است و مي‌فهمد، اما اين ترجمه روايت است ولي شيخ انصاري(رضوان الله عليه) يا آخوند خراساني(رضوان الله عليه) كه در اين حدّ اكتفا نمي‌كنند وقتي اين حديث را به اين بزرگان سپردي اين را بحث مي‌كنند كه آيا «رُفِعَ» اين مرفوع حُكم تكليفي است، مؤاخذه است «كما ذهب اليه عدة» يا نه مرفوع حكم وضعي است آن صحت و بطلان آنها را مي‌خواهد بردارد «كما ذهب اليه آخرون» آيا حكم تكليفي اصل است، حكم وضعي فرع أو بالعكس «كما ذهب اليه» اين مي‌شود اصول.

اگر يك مطلبي را به دست عالم دادي او حق سؤال دارد يا ندارد وقتي سؤال كرد مي‌شود فنّ، همين جريان ﴿إِن جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا﴾[14] كه بارها به عرضتان رسيد اين آيه را همه مي‌فهمند هيچ كس نيست كه يك سواد ابتدايي داشته باشد اين آيه را نفهمد، معناي آيه اين است كه اگر يك گزارشگري مورد اطمينان شما نيست، آمده گزارش داده زود باور نكنيد، تحقيق كنيد، خب هيچ كسي مي‌شود كه اين آيه را نفهمد، خب همه مي‌فهمند اما اين ترجمه قرآن است نه تفسير قرآن، ولي وقتي به دست فُحولي مثل شيخ انصاري و اينها مي‌رسد مي‌گويد اينجا مطالبي است، اشكالاتي است، «بعضهم ممّا يمكن الذبّ» است بعضي «ممّا لا يمكن الذبّ» است اين مي‌شود علم، اين مي‌شود اصول.

حالا شما گفتيد ﴿خَلَقَ اللَّهُ السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضَ﴾[15] بسيار خب يعني خدا آسمان و زمين را خلق كرده، ولي همين را وقتي به دست خواجه نصير و ابوريحان بيروني و حكيم سبزواري و ملاصدرا و ميرداماد و ميرفندرسكي و شيخ بهايي مي‌دهيد مي‌گويند به اينكه خب آسمان عند التحليل به دو امر منتهي مي‌شود مي‌گوييم «السماء موجودٌ» «الأرض موجودٌ» «الانسان موجودٌ» «الشجر موجودٌ» «الحجر موجودٌ» خدا چه چيزي مي‌دهد، شجريّت مي‌دهد يا هستي مي‌دهد اين نزاع اصالت وجود و اصالت ماهيت و جعل وجود و جعل ماهيت و اينهاست ممكن نيست آيه مطرح بشود و عالِم سؤال نكند، وقتي سؤال كرد مي‌شود علم، علوم را خود قرآن كريم ارائه كرده است، حالا دو تا مطلب مانده كه اين مطلب را كوتاه بگذريم تا به آن مطلب دومي كه اصلي است برسيم.

اين مطلب اين است كه اگر گفته مي‌شود مثلاً اگر كسي سدسازي نكند يا بيماران را درمان نكند اين ضرر دارد و ضرر را شارع حرام كرده است بايد عنايت كرد كه شارع ضرر را حرام كرده است ولي در حكم اضرار به غير حرام است، دفع ضرر لازم است اينها حكم شرعي است اما دليلش عقلي است نه دليلش نقلي يعني وجوب دفع ضرر را عقل مي‌فهمد كه شارع گفته است و اگر لاضرر آمده تأييد اين حكم عقل است كه اگر ما لاضرري هم در اسلام نداشتيم عقل مي‌گفت ضرر رساندن به ديگري حرام است، عقل در مقابل شرع نيست، عقل در مقابل نقل است آيا ضرر رساندن به ديگران حرام است يا نه؟ بله، حرام شرعي است يا نه؟ حرام شرعي است، چه كسي مي‌گويد؟ عقل مي‌گويد، عقل مي‌گويد خدا تحريم كرده است اگر ضرر رساندي جهنم مي‌روي نه اينكه عقل در مقابل دين باشد، عقل در مقابل شرع باشد، عقل مي‌گويد اگر سدسازي شما اين‌چنين نبود جهنم مي‌روي، نقل مي‌گويد اگر نماز صبح را بلند نخواندي جهنم مي‌روي هم نقل دليل شرع است، هم عقل دليل شرع آنها كه مشكلشان اين بود كه فقه اداره كننده نيست اينها خيال كردند فقه منحصر در دليل نقلي است، هر چه كه انسان را در برابر خدا مسئول مي‌كند اگر انسان لله انجام داد بهشت مي‌رود، ترك كرده است جهنم مي‌رود اين حكم شرعي است، اين يك مطلب.

كاشف اين يا عقل است يا نقل، اين مطلب ديگر. عقل در برابر نقل حكم خدا را كشف مي‌كند نقل مي‌گويد بايد نماز خواند، روزه گرفت، حج رفت، در احكام طواف هم اشواط سبعه است، احكام سعي هم اشواط سبعه است و مانند آن رمي هم در مرما با حصا هفت سنگ است اينها را نقل مي‌گويد. عقل مي‌گويد اداره كردن كشور واجب است شرعاً نكني جهنم است، بايد عالمانه آب را مهار بكني، كشور را اداره بكني، اقتصاد را اداره بكني، گراني را مهار بكني نكردي جهنم است، از عقل مي‌پرسيم اينها را از كجا مي‌گويي؟ مي‌گويد من مي‌فهمم خدا چنين گفته است به دليل آن ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا﴾[16] كه به من داده من مي‌فهمم ساكت بودن ظلم است، بي‌تفاوت بودن ظلم است، امنيت مردم را فراهم نكردن ظلم است، آزادي مردم را سلب كردن ظلم است، گراني را تحميل كردن ظلم است و جهنم دارد من مي‌فهمم همان خدايي را كه من ثابت كرده‌ام و به آن ايمان آوردم مي‌فهمم كه مي‌گويد كشور را بر اساس تقوا اداره كنيد.

اينها حكم عقل است كه كاشف از حكم شرع است نه اينكه عقل يك چيزي را مي‌گويد نقل امضا بكند، نه خير اين صحيحه زراره مستقيماً از حكم شرع كشف مي‌كند اين دليل عقل مستقيماً از حكم شرع كشف مي‌كند صحيحه زراره مخصوصاً در آن صحيحه طولاني مي‌گويد بايد نماز بخواني و اين طور نماز بخواني، عقل مي‌گويد بايد اقتصاد را تأمين كرد و بايد آبها را مهار كرد و بايد اين طور مهار كرد آنجا كه نقل مي‌گويد نماز صبح دو ركعت است حكم شرع را مي‌گويد، اينجا كه عقل مي‌گويد سد را بايد بتوني ساخت اينجا آب رفع دارد حكم شرع را مي‌گويد به دليل اگر كسي نكند جهنم است. اين‌چنين نيست كه عقل در مقابل دين باشد، عقل در مقابل نقل است نه در مقابل شرع، عقلي و نقلي درست است نه عقلي و شرعي يا عقلي و ديني، البته بايد از فرضيه بگذرد همان طوري كه بارها به عرض رسيد كلّي، ذاتي، دائم و مطلق و ضروري باشد تا برهان حساب بشود حكم عقلي به اين آساني هم به دست نمي‌آيد چه اينكه حكم نقلي هم به آساني به دست نمي‌آيد مگر اجتهاد كار آساني است اين معناي عقل و نقل است كه توضيحي بود نسبت به بحثهاي گذشته.

اما مطلب مهم كه بخش پاياني عرض من است و امروز تقريباً روز وداع است به مناسبت تعطيلات محرّم شما آقايان مسافرت مي‌كنيد به لطف الهي اين چند نكته را همه ما بايد بدانيم و جدّاً هم رويش تصميم بگيريم و عمل بكنيم.

نكته اول اينكه علما دينشان را از كتاب و سنّت قرآن و سنّت اهل‌بيت(عليهم السلام) دارند، ولي مردم دينشان را از شما علما دارند اين را بايد جدّي بگيريم و اين اصل است اين ديني كه در جامعه موجود است به بركت علماست آنها كه اهل جواهر و شرايع و يا تفسير و يا كتابهاي حكمت و كلام نيستند كه اين ديني كه ساليان متمادي در بين مردم مانده است به بركت علماست خدا گذشته‌هاي آنها را با انبيا محشور كند، زنده‌هاي آنها را در سايه ولي‌اش حفظ بكند سهم علما اين است و اين هم امر جدّي است و ذات اقدس الهي شما را مشاعل هدايت قرار داد و اين امانت را ما درست به دست مردم بسپاريم اين يك.

دوم اينكه مردم با عمل ما مسلمان‌اند «عند التطابق با قول» ما كه نمي‌خواهيم درس بدهيم به مردم كه اين ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾ كار حوزه‌هاست ﴿يُزَكِّيهِمْ﴾[17] مشترك است ما مي‌خواهيم مردم را رهبري كنيم به دين، رهبري با راهبردي و راهنمايي همراه است ما تا جلو نيفتيم كسي به دنبال ما حركت نمي‌كند كه مگر ما نمي‌خواهيم مردم به طرف دين حركت بكنند ما آدرس بدهيم كه كسي نمي‌رود كه ما بايد پيشاپيش مردم برويم اينها ما را ببينند به دنبال ما راه بيفتند.

اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه در غررالدرر هست اين است كه سرّ اينكه برخيها رغبت ندارند به تحصيل علوم ديني «انما زهد الناس في طلب العلم كثرة ما يرون من قلّة من عمل بما علم»[18] و مانند آن. فرمود اينها زياد مي‌بينند كه علما به حرفهايشان عمل نمي‌كنند اينها هم حاضر نيستند بچه‌هايشان طلبه بشود، اين بيان نوراني حضرت با يك ترجمه فرمود اينها زياد مي‌بينند كه اين ملبسين به حرفهايشان عمل نمي‌كنند ما اگر باورمان بشود كه مسافريم و باورمان بشود كه خداي سبحان ما را تأمين مي‌كند نه منّت كسي را مي‌كشيم نه خداي ناكرده اهل افراط و تفريطيم، اين هم دو.

بهترين فرصت براي نشر معارف دين جريان محرّم سيدالشهدا(سلام الله عليه) است جريان حسين‌ بن علي يك جريان نمونه است نه در گذشته سابقه داشت نه در آينده لاحقه دارد حالا گذشته از آن مقامات معنوي، گذشته از آن بهشت، گذشته از آن روح و ريحان كه سيدناالاستاد مرحوم علامه طباطبايي(رضوان الله عليه) ظاهراً از شيخ مشايخ ما مرحوم آشيخ محمد حسين اصفهاني(رضوان الله عليه) نقل مي‌كرد حالا آن بزرگوار از كجا نقل مي‌كرد نمي‌دانم، علي ما ببالي مرحوم آقاي طباطبايي از استادشان نقل مي‌كردند كه وجود مبارك سيدالشهدا(سلام الله عليه) سالي يك بار براي اهل بهشت تجلّي مي‌كند اين طور نيست كه هر وقت كسي خواست خدمت حضرت برسد مُجاز باشد سالي يك بار، آن مقامات سر جايش محفوظ است اما آن كه الآن ما در كنار سفره او نشستيم سند شش دانگي اين كشور با كربلاي حسين‌ بن علي درست شد شما مي‌بينيد در شبهاي عمليات در خاكريز مقدّم سخن از يار دبستاني يا مرز پرگهر اثري نداشت، همه‌اش كربلا و شهادت و كربلا و شهادت بود، اگر خداي ناكرده اينجا حسين‌ بن علي حضور نداشت، اينجا شهادت نبود، اينجا كربلايي شدن نبود اينجا هم يا مثل افغانستان مي‌شد يا مثل عراق ديگر اين كشور را يار دبستاني حفظ نكرد و مرز پرگهر هم حفظ نكرد اين يا حسين يا حسين حفظ كرد الآن هم شما وقتي قبرستانها و مزارهاي شهدا مي‌رويد مي‌بينيد لوح‌نوشته بعضي از اين عزيزان اين است كه «گر بشكافند هنوز خاك شهيدان عشق *** آيد از آن كشتگان زمزمه يا حسين» الآن هم همين است.

بنابراين شرف اين مملكت با حسين‌ بن علي تأمين شد، خب ارتش كه مي‌دانيد بدنه ارتش، ارتش نظامي است، نظامي يعني نظامي بدنه ارتش كه كاره‌اي نبود آن مهره‌هاي اصلي‌شان كه فرار كردند يك ارتش متلاشي اگر نبود سپاه و بسيج و نيروي مردمي و شوق يا حسين يا حسين، خب اين كشور رفته بود آنها هم همه چيز را حساب كردند مگر جريان كربلا را، يك وقتي تقريباً نود يا صد شهيد از جبهه آورده بودند براي همين استان پربركت قم بود در اين شبستان شرقي مسجد اعظم سخنراني بود، مسئول سخنراني هم من بودم بعد از سخنراني هم تشييع مي‌كرديم اين عزيزان را به طرف گلزار شهدا رسيديم به همين اول خيابان چهارمردان كه دست راست مي‌پيچيم طرف گلزار، همين كه ما به اينجا رسيديم ديديم مادران اين شهدا مثل اينكه اين جنازه‌ها را حجله‌هاي بچه‌هايشان هست دارند به حجله دامادي مي‌برند، آنجا گويا كسي به من گفته خدا بخواهد دينش را حفظ بكند نه به سخنراني تو و امثال تو احتياج دارد نه به فتواي ديگري.

﴿لَوْ كُنْتُمْ فِي بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلَي مَضَاجِعِهِمْ﴾[19] فرمود شما در خانه‌هايتان بنشينيد يك عده ديگر مي‌آيند، اينها مادران بودند به دنبال اين نود جوان مثل اينكه اينها را دارند مي‌برند در حجله عروسي، آخر مادر، نعش پسر آ‌ن هم ارباً اربا [پاره پاره] چطوري است؟! وقتي خدا بخواهد دينش را حفظ بكند به نام حسين‌ بن علي اين است الآن اگر قبالهٴ شش دانگي ايران را بخواهي به نام كيست براي حسين‌ بن علي است، خب وقتي شرف ما اين است، حيثيت ما اين است، ناموس ما اين است، امنيت ما اين است ما چرا اين را بزرگ نشماريم، مبادا كسي خداي ناكرده به دنبال نخود سياه باشد و منبر را ترك كند اين منبر فخر ماست شماها اگر منبر نرويد كم‌كم كم‌كم كم‌كم به دست مداحها مي‌افتد شما مگر از پاكستان خبر نداريد، پاكستان اين مراكز مذهبي را ذاكرها اداره مي‌كنند، آنها مي‌گويند منبر بشرطا لا يعني سواد ديگر لازم نيست، خب اگر مراكز فرهنگي و علمي ما اين باشد كه ديگر با گريه مگر مي‌شود كشور را اداره كرد، با گريه مگر مي‌شود عقايد مردم را اصلاح كرد، گريه كمي كار عاطفي است بعد با چهار تا سريال طنز هم با چهار تا خنده هم همه اينها را از بين مي‌برد.

بنابراين ما بايد جريان حسين‌ بن علي را مثل همين بحثهاي فقه و اصول تحليل بكنيم تحقيق بكنيم كه چرا قيام كرده يكي از اين عزيزان سؤال كرده بود كه آنها كه مثلاً حسين‌ بن علي(سلام الله عليه) را ياري نكردند معاقب نيستند براي اينكه بعضيها گفتند كه اين شهادت حضرت استماته‌اي بود، انتحاري بود و در آن حد كه واجب نيست، خير اول حسين بن علي همه را دعوت كرده امام زمان بود بر مردم كوفه واجب بود كه به حرف حضرت عمل كنند، امر حضرت را اطاعت كنند، منتها معصيت كردند ولي زمانه، زمانه‌اي نبود كه انسان بگويد كه خب حالا ما صبر مي‌كنيم خودِ حسين بن علي(سلام الله عليه) بيست سال صبر كرد ديگر چون اينها امام زمان‌اند، عالِم به غيب‌اند مي‌دانند برنامه‌هاي چيست بيست سال فهميد مي‌دانست كه آن بيست سال را اگر قيام مي‌كرد خونش هدر مي‌رفت چه اينكه خود علي بن ابي طالب(سلام الله عليه) كه طبق بيان مرحوم كاشف الغطا(قدس سرّه) اشجع از حسين بن علي است چون مرحوم كاشف الغطا دارد كه علي بن ابي طالب اشجع از حسين بن علي بود براي اينكه حسين بن علي شمشير دستش بود، ميدان مبارزه بود، مي‌كُشت و كُشته شد، اما وجود مبارك علي بن ابي طالب بدون شمشير طاق‌باز خوابيده كه چهل شمشيردار مسلّح او را قطعه قطعه كنند در ليلة المبيت آن علي، اين استدلال مرحوم كاشف الغطاست در كتاب شريف كشف الغطاء، خب.

همين علي بن ابي طالب(سلام الله عليه) آن طوري كه در نهج‌البلاغه دارد فرمود به اينكه در جريان سقيفه كه اوضاع به هم خورد من ماندم و اهل‌بيتم عده زيادي را من دعوت كردم كسي پاسخ نداد «فضننت بهم»[20] اين ضنّت صاد ضاد يعني من ضنّت ورزيدم حاضر نشدم بچه‌هايم كشته بشوند گفتم الآن وقتش نيست بالأخره ما خونمان حياتمان جزء ارزش‌ترين كالاي ماست اين را بايد به وقتي مصرف بكنيم كه اثر داشته باشد فرمود من ماندم و فاطمه(سلام الله عليها) و حسن و حسين و همين چند نفر من حاضر نشدم اينها كشته بشوند اين ديگر ناسخ التواريخ و يا تاريخ بيهقي و اينها نيست كه اين در نهج‌البلاغه است فرمود «فضننت بهم» من ضنّت ورزيدم گفتم اين خونهاي پاك را يك جاي حسّاس ما بايد بريزيم نه هر جا، خودِ حسين بن علي بيست سال، ده سال در زمان امامت وجود مبارك امام مجتبي(سلام الله عليه) ده سال هم بعد از او كه خودِ اين ده سال دوم او امام زمان بود ديگر قيام نكرد تا معاويه بود و تا آن داحيه‌گري امويان بود و تا عوام‌فريبي آنها بود وجود مبارك حسين بن علي قيام نكرد بعد از رفتن معاويه ديد فرصت مناسب است امر داير به نفي و اثبات و بين حيات و ممات دين است براي اينكه يزيد آن داحيه‌گري معاويه را ندارد و فرصت خوبي هم هست رفت و دين را زنده كرد.

وجود مبارك امام سجاد(سلام الله عليه) وقتي وارد دروازه شام شدند يكي از شاميها از حضرت سؤال كرد كه در اين نبرد چه كسي پيروز شد فرمود: «إذا أردت أن تعلم من غلب و دخل وقت الصلاة فأذّن ثم أقم»[21] اگر خواستي بفهمي در اين نبرد چه كسي پيروز شد موقع نماز كه شد اذان و اقامه بگو ببين نام چه كسي را مي‌بري؟ ما رفتيم اين نام را زنده كرديم و برگشتيم.

اَموي در صدد هدم دين بودند يك حرفي را از ابوريحان بيروني نقل كنم، ابوريحان خب از آن حكماي نادر هزار سال قبل است معاصر مرحوم بوعلي است اينها مكاتباتي داشتند، سؤال و جوابي داشتند و اينها، ابوريحان بيروني در تحقيق ماللهند كه از كتابهاي قوي و علمي ايشان است هند سفر كردند اسرار علمي و مكاتبهاي علمي هند را هم بررسي كردند در كتاب تحقيق ماللهند با اين چاپي كه ملاحظه مي‌فرماييد در طليعه صفحهٴ 96 ايشان اين را نقل مي‌كند مي‌گويد به اينكه معاويه بعد از اينكه به قدرت رسيد يك سلسله فتوحاتي هم در قسمت غرب حجاز اتفاق افتاده است آنها بت‌پرست بودند و بت‌پرستها معمولاً يك بت عمومي داشتند كه در معابدشان بود آن سلاطينشان، آن رؤسا و امرايشان بتهاي تشريفاتي داشتند آنها هم به دست همين اين سربازان اسلام افتاد معاويه بتهايي كه از آن منطقه آورده بودند به شام اين را مرصّع كرد، مكلّل كرد از راه كشتي اين را هم ابوالحسن عامري او هم نقل كرده جناب ابوريحان بيروني هم نقل كرده او هم از بزرگان قبل از هزار سال است.

معاويه اين بتها را مرصّع كرده و مكلّل كرده با جواهر از راه كشتي به هند فرستاده تا سلاطين هند اين بتها را به قيمتهاي گران بخرند اين به عنوان خليفه مسلمانهاست دارد بت‌فروشي مي‌كند آن وقت چيزي از اسلام مي‌ماند؟! وقتي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) وارد مسجدالحرام مي‌شود وجود مبارك حضرت امير را دستور مي‌دهد روي دوشش برود تمام بتها را به صورت چوب در بياورد و دمِ در اين باب بني‌شيبه اينها را دفن كردند اينكه شما در كتابهاي حج مي‌خوانيد مستحب است حاجي و مؤتمر وقتي وارد مسجدالحرام مي‌شود از باب بني‌شيبه وارد بشود براي اينكه بتها را آنجا دفن كردند، حالا البته باب بني‌شيبه فعلاً يك نمادي است جاي ديگر است مردم روي بت راه بروند اين بتي كه اينجا دفن شده كه اين تحقيري بشود براي بتها آن وقت كسي مدّعي خلافت و جانشيني پيغمبر است كه بت‌فروشي را ترويج مي‌كند براي اينكه پول خوبي گيرش بيايد آن وقت چيزي از اسلام باقي نمانده كه.

در صفحه 96 دارد به اينكه «و الي السبب الأول ذهب معاويه في أصنام الثقليه» كه گيرش آمده «لمّا فتحت في سنة ثلاث و خمسين في السائفه و حُمَل منها أصناف الذهب مكلّلةً مرصّعةً بالجواهر فبعث بها الي السند لتباعه هناك من ملوك هند» چون ديد پول خوب گيرش مي‌آيد همين حرف را ابوالحسن عامري مبسوطاً ذكر كرده، خب اموي به اينجا رسيدند آن يزيد هم بدتر از اين بود. وجود مبارك ابي‌عبدالله ديد امر بين حيات و ممات دين است فرمود من مي‌روم زنده مي‌كنم و رفت.

بنابراين جريان سيدالشهداء آن مرحله دومش استشهادي و انتحاري و اينها بود، ولي مرحله اولش حضرت امر كرده، سخنراني كرده، پيام داده، كسي حرف امام زمانش را گوش ندهد از گناهان كبيره است، به گناهان كبيره مرتكب شده است اين است و فرصت زريني است كه ان‌شاءالله اين ماه پربركت محرم را به معارف الهي بپردازيد.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 35.

[2] ـ سورهٴ شعراء، آيات 193 ـ 194.

[3] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 9.

[4] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 129.

[5] ـ سورهٴ شعراء، آيات 195 ـ 196.

[6] ـ سورهٴ مريم، آيات 29 ـ 30.

[7] ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 10.

[8] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 15.

[9] ـ سورهٴ جمعه، آيهٴ 9.

[10] ـ سورهٴ طور، آيهٴ 35.

[11] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 15.

[12] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 237.

[13] ـ بحارالانوار، ج2، ص280.

[14] ـ سورهٴ حجرات، آيهٴ 6.

[15] ـ سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 44.

[16] ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 8.

[17] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 129.

[18] ـ غررالحكم، ص46.

[19] ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 154.

[20] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 26.

[21] ـ بحارالانوار، ج45، ص177.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق