اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ طيِّبِينَ يَقُولُونَ سَلاَمٌ عَلَيْكُمُ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِمَا كُنتُم تَعْمَلُونَ (32) هَلْ يَنظُرُونَ إِلَّا أَن تَأْتِيَهُمُ الْمَلاَئِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ أَمْرُ رَبِّكَ كَذلِكَ فَعَلَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَ مَا ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَ لكِن كَانُوا أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (33) فَأَصَابَهُمْ سَيِّئَاتُ مَا عَمِلُوا وَ حَاقَ بِهِم مَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ (34)﴾
در اوايل اين سورهٴ مباركهٴ «نحل» ذات اقدس الهي فرمود اين نظام آفرينش به حق خلق شده است و بطلان در اين نظام نيست ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾[1] معناي خلقت به حق اين است كه اين هدفمند است باطل نيست اگر نظام هستي حق است پس انسان هر كاري كرده است در برابر آن مسئول است اين طور نيست كه مؤمن و كافر با مردن نابود بشوند بين عدل و ظلم و عالم و ظالم و مستكبر و متقي فرقي نباشد يكي از براهين معاد اين است كه اگر ـ معاذ الله ـ بعد از مرگ خبري نباشد يعني انسان كه ميميرد بپوسد و نابود بشود و هيچ خبري بعد از مرگ نباشد لازمهاش اين است كه مؤمن و كافر يكسان باشند، متقي و فاجر يكسان باشند، عادل و ظالم يكسان باشند ﴿أَفَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِينَ كَالْمُجْرِمِينَ﴾[2] ﴿سَاءَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾[3] اگر حساب و كتابي نباشد و هر دو با مُردن نابود بشوند پس ظالم و عادل يكسانند در نظام هستي، بد و خوب در نظام هستي يكسانند چون دنيا كه دار حساب و كتاب و رسيدگي به اعمال قلبي و ظاهري و باطني كه نيست تمام اينها براي يوم الحساب است اگر ـ معاذ الله ـ يوم الحسابي نباشد فرقي بين ظالم و عادل نيست آن وقت اين ميشود عالم هرج و مرج و قرآن هرج و مرج را، بينظمي را، بطلان و سُدا را و بيهدفي را رسماً باطل اعلام كرد چون نظام بر حق است پس تمام اعمال زنده است وقتي زنده شد با عاملها در ارتباط است وقتي با عاملها در ارتباط بود اين صاحبان عمل در برابر عملشان يك روزي مسئولاند لذا ذات اقدس الهي بعد از اينكه فرمود عالم حق است ادلهٴ توحيد خالق و ربّ و اله و معبود را ارائه فرمود تقابلي كه انسانها در برابر اين ادله داشتند بعضي مستكبر بودند ﴿قُلُوبُهُم مُنكِرَةٌ وَ هُم مُسْتَكْبِرُونَ﴾[4] نپذيرفتند بعضي مؤمن و باتقوا بودند پذيرفتند الآن دارند به پاداش و كيفر اينها ميپردازند دربارهٴ كيفر آن مستكبران فرمود: ﴿الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ ظَالِمِي أَنفُسِهِمْ﴾[5] كذا و كذا در برابر مؤمناني كه ايمان آوردند فرمود: ﴿الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ طَيِّبِينَ﴾ كذا و كذا اين هم يك مطلب.
دربارهٴ ﴿طَيِّبِينَ﴾ در تفسير قرطبي شش قول نقل شده است البته دليلي بر حصر نيست ممكن است وجوه ديگري هم ذكر بشود طيّباند يعني از شرك طيّباند، طيّباند يعني از ظلم طيّباند، طيّباند يعني طاهرند و مانند آن مصاديق فراواني دارد اينها در هنگام مرگ يا عزرائيل(سلام الله عليه) را ميبينند اگر جزء اوحدي اهل تقوا باشند يا ملائكه رحمتي كه زيرمجموعه عزرائيل(سلام الله عليه) هستند ميبينند اگر جزء اوساط مؤمنين يا ضعافشان باشند.
در بحث قبل اشاره شد به اينكه آيات توفّي سه قسم است مرحوم صدوق(رضوان الله تعالي عليه) در كتاب شريف توحيدشان اين را نقل كردند كه كسي آمده خدمت حضرت امير(سلام الله عليه) به حضرت عرض كرد كه شما مدعي هستيد در قرآن اختلافي نيست براي اينكه آيه آمده ﴿لَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً﴾[6] اختلاف در يك كتاب نشانه آن است كه اين بشري است الهي نيست ما در اين قرآن ـ معاذ الله ـ مثلاً چند جا اختلاف يافتيم، حضرت فرمود كجا آيات توفّي را ذكر كرد كه در بخشي از قرآن توفّي به خدا منسوب است در بخشي به عزرائيل(سلام الله عليه) و ملك الموت در بخش سوم به فرشتههاي ديگر آن وقت حضرت توجيه كردند هر سه آيه را تا هر كدام معناي خاص خودش را داشته باشد تا معلوم بشود اختلافي در كار نيست.
در جريان قبض روح همه در كارند هيچ كاري نيست كه در عالم انجام بگيرد و ذات اقدس الهي حضور نداشته باشد و قدرت خدا نافذ نباشد و آنجا نباشد چه اينكه هيچ كاري هم نيست كه وسايط در كار نباشد البته كارهايي كه در حد ﴿دَنَا فَتَدَلَّي﴾[7] است خب آنجا بلاواسطه است آنجا ديگر وسايطي در كار نيست آنجا محفوف به قرينه است نظير آنچه كه مربوط به دو آيهٴ پاياني سورهٴ مباركهٴ «بقره» است كه ميگفتند در ليلةالمعراج وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين دو آيه را مشافهتاً دريافت كرد چه اينكه در همان روايات آمده است كه ولايت حضرت امير(سلام الله عليه) را هم مشافتهاً و بلاواسطه دريافت كرده است خب آنجا كه قرينه است معلوم ميشود واسطهاي در كار نيست اما آنجا كه واسطه در كار است كارهاي غير صادر اول يا ظاهر اول هست حتماً مجاري وسطي در كارند.
عمده تفاوت حال محتضر است، محتضر گاهي همين ملائكه زيرمجموع را ميبيند گاهي حالت برتر و روشنتري دارد عزرائيل(سلام الله عليه) را ميبيند گاهي هم ممكن است بالاتر از عزرائيل را مشاهده كند دربارهٴ پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اگر روايت وارد شده است كه عزرائيل آمده و با حضرت مذاكره كرده و در قبض روح حضرت سهيم بود و حضرت او را ديد اين منافات ندارد كه بالاتر از عزرائيل هم ديده باشد در قبض روح اولياي الهي اينها حضور دارند به عنوان سدنه و خدمه ولي آن حالت شهودي محتضر اين است كه دارد روح را به آن مالك اصلي دارد تقديم ميكند اينچنين نيست كه در بعضي از قبضها فقط خداي سبحان خودش دخالت كند، ملائكه دخالت نكنند نه اصلاً خداي سبحان مأموريت اينها را مشخص كرده است عمده تفاوت در حال آن محتضر است كه چه كسي را ميبيند روح را به چه كسي دارد تسليم ميكنند و مانند آن لذا هيچ منافاتي ندارد كه كسي انسان كامل معصوم باشد هم فرشتگان زيرمجموعه عزرائيل(سلام الله عليه) حضور داشته باشند، هم خود حضرت عزرائيل(سلام الله عليه) حضور داشته باشد ولي آن محتضر مثل انسان كامل معصوم روح را به بالاتر از عزرائيل تقديم بكند اين هم مربوط به مسئله توفّي.
در جريان شفاعت خب آيات شفاعت هنوز در پيش هست البته بخشي از اينها گذشت در سورهٴ «بقره» بخشي هم در پيش هست كه شفاعت كجاست در بحثهاي قبل اشاره شد كه پنج درجه براي شفاعت هست يكي اينكه كسي به شفاعت اولياي الهي وارد دوزخ نشود كه بخشوده بشود و وارد دوزخ نشود اين يك، دوم اينكه اگر وارد دوزخ شد از دوزخ نجات پيدا كند به اعراف بيايد، سوم اينكه اگر اهل اعراف است مشمول رحمت بشود وارد بهشت بشود، چهارم آن است كه وقتي وارد بهشت شد ترفيع درجه بشود، پنجم اين است كه خودِ شفاعت شامل حال افرادي بشود كه آنها حق شفاعت داشته باشند ممكن است انبياي الهي اهلبيت عصمت و طهارت(عليهم السلام) اينها شفيع بشوند كه خداي سبحان به بعضيها حق شفاعت بدهد احياناً در شُعب ديگر دليلي البته براي حصر در اين اقسام خمسه نشده ولي اين اقسام پنجگانه قبلاً بحث شد در ﴿مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ﴾[8] در آية الكرسي و آن قسمتهاي سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه شفاعت مطرح شد.
اما همه اينها در موقف حساب است يعني در موقع ارزيابي محاسبه اعمال كه اين شخص در چه حالت است چه كار است اينها بايد در موقع حساب مشخص بشود در موقع حساب مشخص ميشود كه اين شخص يك مقداري بايد معذّب بشود بعد بيايد اعراف، بعد يك مقدار در اعراف بماند بعد وارد بهشت بشود وقتي هم كه وارد بهشت شد ممكن است يك مدتي در درجات نازلتر بماند بعد ترفيع درجه پيدا كند ممكن است در بهشت ترفيع درجه اما همه اينها بايد عندالموقف حساب بشود در موقف حساب نه اينكه در موقف حساب همه كارها بررسي شده است بعد در بهشت شفاعت شامل حال كسي بشود رفعت درجه پيدا بكند اينها نيست ظاهراً هر چه هست در موقف حساب است، پس اگر يك وقتي يك دليلي هم دلالت كرد كه بعضي از بهشتيها رفعت درجه پيدا ميكنند همه اينها در موقف حساب مشخص ميشود كه فلان بهشتي اين مقدار را بايد در فلان درجه بهشت بماند بعد مثلاً ترفيع درجه پيدا كند بعد از اينكه حسابها و كتابها تمام شد دوباره بساط شفاعت پهن بشود اين ظاهراً نيست اين يكي.
مطلب ديگر آن است كه شفاعت در موقف حساب است نه شفيع، ممكن است شفيع چون انسان كامل است ورود در بهشت داشته باشد با اينكه در بهشت است نافذ باشد بر موقف حساب اگر گفته شد شفاعت در موقف حساب است معنايش اين نيست كه شفيع هم حتماً بايد در موقف حساب باشد ممكن است وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) يا اهل بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) اينها وارد بهشت شده باشند در همان بهشت كه هستند حضور و ظهوري داشته باشند و اشرافي داشته باشند نسبت به موقف و آنجا شفاعت بكنند و مأموران الهي هم به فرمايش آنها عمل ميكنند كه شفاعت در موقف حساب است نه شفيع، اما افراد عادي مثل علما و اينها شايد آن مقام را نداشته باشند كه بعد از ورود در بهشت اشراف داشته باشند به صحنهٴ موقف حساب لذا به اين عالمان ميگويند «قِف تَشفع تُشفّع» اين رواياتي كه دربارهٴ عالمان دين وارد شده است ناظر به خصوص اينهاست وگرنه دربارهٴ انبيا كه وارد نشده كه شما بايستيد شفاعت كنيد و شفاعت شما مقبول است ممكن است بعضي از انبيا هم اين سِمَت را داشته باشند محكوم به اين اصل باشند اما دربارهٴ مثلاً انسانها كامل به اين صورت شايد وارد نشده باشد، خب.
مطلب بعدي آن است كه .
پرسش: اين شفاعت براي انسان برزخي هم هست؟
پاسخ: بله، خب البته شفاعت هم در دنيا هست هم در برزخ هست هم در قيامت هست اما چون دنيا بخشي از اعمال ارزيابي ميشود گرچه يوم الحساب كلي و رسمي و نهايي نيست ممكن است همين واسطه قرار گرفتن اينها همين اثر توسل در شفاي مرض در حل مشكلات اين هم يك نحوه شفاعت است ديگر.
اما مطلب به اينكه حقالناس را خدا نميبخشد، حقالله را خدا ميبخشد پس ما لازم نيست حقالله را ادا كنيم اين سخن ناصواب است معنايي كه گفته ميشود حقالله را خدا ميبخشد حقالناس را خدا نميبخشد اين است كه اگر كسي حقالله بر عهدهٴ اوست معصيت كرده اين با توبه حل ميشود در صورتي كه آثار وضعي بر ذمّهٴ او نباشد مثلاً قضاي نماز در ذمّه نداشته باشد، حج در ذمّه نداشته باشد، قضاي روزه نداشته باشد اگر قضاي روزه يا قضاي نماز در ذمّهٴ اوست اين با توبه حل نميشود اگر خودِ حج در ذمّه اوست اينها با توبه حل نميشود حقالله يك بخشش حكم تكليفي است كه شخص معصيت كرده يك بخشش حكم وضعي است كه قضا هست و اداي آن حقوق اگر كسي هم توبه كرده باشد آن حكم تكليفي بخشيده ميشود ولي حكم وضعي كه قضاي نماز است، قضاي روزه است يا خودِ حج است اينها بايد داده بشود اگر در زمان حيات داده نشد بعد از موت بايد براي او اين امور را بدهند ولي حقالناس با توبه حل نميشود.
پس نتيجه اين است كه اگر گفته شد حقالله بخشيده ميشود يعني با توبه و اينكه گفته ميشود حقالناس بخشيده نميشود يعني با توبه كسي نميتواند توبه كند و بگويد خدايا من توبه كردم و دِيني كه به عهده مردم دارد يا مثلاً غيبتي كرده است دِين اجتماعي دارد يا مالي دارد با توبه حل بشود، پس يك حكم تكليفي است كه با توبه حل ميشود يك حكم وضعي است اين حكمِ وضعي چه دربارهٴ حقالله چه دربارهٴ حقالناس آنها با توبه حل نميشود آنها بايد كاملاً ادا بشود، خب.
اينكه فرمود: ﴿أُدْخِلوا الْجَنَّةَ﴾.
پرسش: در دعاي روز دوشنبه آن جملهاي كه حضرت ميفرمايد خدايا هر حقي از هر كسي به گردن من هست نميتوانم ادا بكنم تو خودت آن طرف را از من راضي كن.
پاسخ: بله، اين دعا معنايش اين است كه خدايا تو كه مقلبالقلوبي رضاي افراد در دست توست قلب آنها را نسبت به ما مهربان بكن، راضي بكن از حق خودشان بگذرند، بله اين ممكن است خب حالا يك كسي حقوقي از كسي بر ذمّه ماست ما حالا يا دسترسي نداريم يا دسترسي داريم ولي آن توان نيست كه حق او را به او ادا كنيم خب اين هم نميبخشد چه كسي بايد قلب او را مهربان كند نسبت به ما كه حق را ببخشد اين همان مقلبالقلوب است ديگر اين هم با دعا قابل حل است اگر ذات اقدس الهي اين دعا را مستجاب كرد قلب او را به سمت ما متوجه كرد او راضي ميشود از حق خودش ميگذرد ولي ذات اقدس الهي اجابت اينگونه از ادعيه را بالصراحه به عهده نگرفت، توبه را بله كه انسان اگر توبه بكند يقيناً خداي سبحان ميپذيرد اما حالا از خدا بخواهيم كه قلب فلان شخص را مهربان كن كه حقوق خودش را از ما نگيرد، خب او هم بالأخره مشكلات ديگري دارد همين طوري حق او ادا نشود كه خب او مشكل خودش را چطور حل كند.
پرسش: حقالناسي كه بر گردن مردم ممكن است باشد...
پاسخ: آن را ذات اقدس الهي فرق گذاشتهاند يك وقت است يك كسي درصدد ايصال حقوق به صاحبانش بود منتها در دسترس نبود بحث جبهه پيش آمد شربت شهادت نوشيد او يك راه حل دارد يك وقت است كه نه اصلاً در خودِ جبهه و جنگ و بيتالمال مشكلي ايجاد كرده است دربارهٴ كساني كه حقوقِ مردم بر عهدهٴ آنها بود درصدد تأديه حقوق بود ولي فرصت پيدا نشد ذات اقدس الهي ممكن است صاحبان حقوق را متنعّم بكند و به آنها نعمتهاي فراواني بدهد و بگويد در برابر اين نعمت شما هم از آن فلان شهيد بگذريد آنها هم ميگذرند در قيامت هم اين كار را ممكن است بكند كه خداي سبحان به ذيحق بفرمايد اگر شما از حقت گذشتي اين مقدار ترفيع درجه نصيب تو ميشود اين ممكن است و اين هم بعيد نيست و خيلي هم احتمالش قوي است اما كسي كه نه اصلاً در ميدان جنگ با بيتالمال بدرفتاري كرده است اين خب چنين اطميناني دربارهٴ او سخت است اين در كتاب صوت العدالة الانسانية جرجي جرداق نسبت به حضرت امير(سلام الله عليه) اين حديث آنجا هست كه وقتي يكي از سربازان حضرت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به شهادت رسيدند وقتي به حضور آن حضرت مشرّف شدند عرض كردند كه آيا تسليت بگوييم يا تهنيت، تسليت بگوييم كه افسر فداكاري را از دست داديم تهنيت بگوييم كه شما توانستيد يك جواني را به اين خوبي تربيت كنيد كه جانش را، جسمش را در راه دين نثار كند. حضرت فرمود به من تسليت بگوييد تهنيت نگوييد چرا، «ان الشملة التي أخذها من غنائم خيبر لشتعل عليها نارا» اين در جريان جنگ خيبر يك مالي را بدون اذن حكومت اسلامي اختلاس كرده و الآن آن مال در قبرش مشتعل است، خب اينها هم هست ديگر حالا چه كسي باشد چه چيزي باشد چون همه اينها كه رفتند كه يكسان نبودند در صدر اسلام «كلا ان الشملة التي أخذها من غنائم خيبر لشتعل عليها نارا» اين در صوت العدالة اين حديث هست، خب.
ما اسرار مردم را كه نميدانيم كه افرادي كه ميروند در چه حالتاند ولي ما موظفيم حرمت اينها را حفظ بكنيم چه اينكه تمام تلاش و كوشش آنها هم براي تربيت ماست شما ميبينيد وقتي ذات اقدس الهي پيام شهدا را نقل ميكند سخن از استقلال و آزادي و جمهوري و اينها نيست فقط سخن از اسلام است وقتي اسلام بود استقلال در آن هست، آزادي در آن هست، امنيت در آن هست هزارها بركت در آن هست وقتي شهدا به لقاي ذات اقدس الهي رفتند خب گفتگويشان با خداست، خدا به ما خبر ميدهد كه اين شهدا از من چه چيزي ميخواهند فرمود: ﴿وَ لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْيَاءٌ﴾[9] يا ﴿وَ لاَ تَقُولُوا لِمَن يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْيَاءٌ﴾[10] خب بعدش چه چيزي حالا اينها حياند كارشان چيست اينها ﴿فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ﴾[11] است ﴿يُرْزَقُونَ﴾اند خب باز چه فرمود: ﴿وَ يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِم﴾[12] تمام تلاش و كوششان اين است كه مرتّب به صورت فعل مضارع با آن «سين» تأكيد اين «سين»، «سين» سوف و «سين» استقبالي نيست كه ﴿يَسْتَبْشِرُونَ﴾ يعني بعداً اين «سين» نظير ﴿يَسْتَجِيبُ﴾[13] است كه به معني تأكيد است مرتب از من سؤال ميكنند [كه] خدايا بشارت بده، بشارت بده، مژده بده، اينها كه به دنبال ما بنا بود راه بيفتند در چه حالتاند.
تمام كوشش شهدا اين نيروي انساني است كه اينها اسلام بياورند مؤمن بشوند دينشان را حفظ بكنند وقتي دين حفظ شد همه بركات هست، هم جمهوريت هست، هم آزادي هست، هم امنيت هست، هم استقلال هست، هم ارزاني هست، هم رفاه هست هزارها بركت دنيا و آخرت است چون هر جا ما مشكل داشتيم چه در دولتمردان چه در افراد عادي همان مشكل ضعف اعتقادي بود ديگر خب اگر آدم بداند كه «ان الشملة التي أخذها» اگر يك رزمندهاي اين كار را بكند «لشتعل عليها نارا» ما ديگر گرفتار مفاسد اقتصادي نخواهيم بود ديگر.
خب تمام تلاش شهدا براي ماست مرتب از خدا بشارت ميخواهند كه اين ﴿بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِم﴾[14] اينها كجا هستند قبلاً هم ملاحظه فرموديد اين ﴿بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِم﴾ عدم ملكه است به كساني كه راهيان راهِ شهدا هستند، راه افتادهاند، در راهاند شهدا از خدا ميپرسند كه بشارت بده به ما كه اينها كجايند در چه حالتاند اينها كه هنوز به ما نرسيدند كه، هنوز نزد ما نيامدند اينها چقدر فاصله دارند ﴿وَ يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِم﴾ اين ﴿بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِم﴾ كه عدم ملكه است يعني شأنيت آن را دارند كه به شهدا برسند از نظر فضيلت ولي هنوز نرسيدند مثلاً اتومبيلهايي كه با هم حركت كردند آنكه تندرو بود به مقصد رسيد آن كندروها در راهاند دربارهٴ اين كندروها ميشود گفت كه اينها هنوز نرسيدند اما آنها كه در پاكينگ توقف كردند و متوقفاند و راه نيفتادند به آنها كه نميگويند هنوز نرسيدند كه اين هنوز نرسيدند براي راهيان است نه براي راكدان آنهايي كه در خانههايشان راكدند كاري با انقلاب و اسلام و انتخابات و اينها ندارند اينها جزء ﴿لَمْ يَلْحَقُوا﴾ نيستند جز «لم يتحركوا» هستند «لم يتحركوا» را كسي از آدم سؤال نميكند اينها كجا هستند هنوز رسيدند يا نرسيدند.
پرسش: ...لا يلحقوا اگر...
پاسخ: ﴿لَمْ يَلْحَقُوا﴾[15] هنوز نرسيدند ديگر اين ماضي منفي است ديگر وقتي كه مضارع مجزوم به «لم» بشود اين معني ماضي منفي را ميدهد يعني هنوز نرسيدند تعبيرات ادبي ما هم همين طور است، خب.
پس مهمترين پيام شهدا همين نيروي انساني است واقعش هم همين طور است اگر يك جامعهاي افرادش سالم باشند، مؤمن باشند همه مشكلات آن جامعه حل ميشود، خب.
بنابراين ممكن است ذات اقدس الهي حقوق به جا ماندهٴ شهدا را از آن راه ياد شده تأديه بفرمايد يعني به صاحب حق مالي عطا بكند بعد قلب او را متوجه بكند و به او بگويد و بفهماند كه از شهدا بگذرد اين براي اين.
اما دربارهٴ «انما الاعمال بالنيات»[16] با آن «نية المؤمن خير من عمله»[17] كه چند روز قبل بحث شد قبلاً اين رسالهٴ مرحوم آقاي تويسركاني و اينها نوشتند شايد هفتاد وجه براي جمع بين اين دو حديث ذكر كردهاند جزء متشابهات تلقي كردند اين حديث را و جمع بين «أفضل الاعمال احمزها»[18] با «نية المؤمن خير من عمله» ذكر كردهاند بعضيها گفتند «نية المؤمن خير» اين «من عمله» متعلق است به محذوف يعني «معدود من عمله» كه نيت هم جزء عمل هست از اين وجه تا شصت، هفتاد وجه ديگر و محور اشكال اين است كه «الاعمال» جمع محلاّ به «الف» و «لام» است اعمال جوارحي و جوانحي هر دو را شامل ميشود اگر اعمال جمع محلاّ به «الف» و «لام» است جوارحي و جوانحي را شامل ميشود پس «افضل الاعمال» چه قلبي چه بدني «احمز» آنهاست در حالي كه مصداقش مشخص شد كه نيّت بهتر از عمل اوست خب در حالي كه عمل سخت است نيّت سهل است اين شبهه با آن مطلب پاسخ داده ميشود كه واقعاً نيت احمز اعمال است چون در نيت اخلاص ميخواهد اين نيتهايي كه معمولاً ما داريم اين نيّت به حمل اولي هست و غفلت به حمل شايع يك سخني از مرحوم شيخ بهايي(رضوان الله عليه) در اربعين يك وقتي نقل شد فرمود اينهايي كه طبق عادت موقع نماز ميگويند مثلاً چهار ركعت نماز ظهر به جا ميآورم «قربة الي الله» اين مطلب را در ذهنشان ميگذرانند اين يك تصوري بيش نيست اين را نميگويند نيّت، نيّت آن پرش روح است مثل اينكه كسي در سكوي پرواز آمده دارد پرواز ميكند اگر چنين پرش روحي از سكوي طبيعت به فراطبيعت پيدا شد اين را ميگويند نيّت ايشان فرمودند نيّت انبعاث روح است برخاستن جان از طبيعت اين معناي نيت است خب اگر نيت معنايش اين است از هر كاري دشوارتر است.
و اما اگر گفتيم منظور «الف» و «لام» اعمال جمع محلاّ به «الف» و «لام» اين عهد ذكري است يا عهد ذهني است مفيد عموم نيست يعني اعمال ظاهري و اينها البته راههاي خاص خودش را دارد.
پرسش: .. اعمال جوارح
پاسخ، خب يكي از وجوه همين انصراف است ولي چرا منصرف است اعمال كه جمع محلاّ به «الف» و «لام» است چرا اعمال قلبي را شامل نشود با آنكه در قرآن كريم دارد به اينكه ﴿إِن تُبْدُوا مَا فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحَاسِبَكُم بِهِ اللّهُ﴾[19] فرمود چه اظهار كنيد چه اخفا كنيد ذات اقدس الهي شما را مورد محاسبه قرار ميدهد.
اين كلمهٴ «باء» در ﴿بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ اين «باء» ظاهراً «با»ي سببيه است كه ﴿سَلاَمٌ عَلَيْكُمُ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِمَا كُنتُم تَعْمَلُونَ﴾ در سبب اعمالي كه انجام داديد شما وارد بهشت ميشويد دوباره در آيهٴ 33 برگشت به جريان مستكبران فرمود: ﴿هَلْ يَنظُرُونَ إِلَّا أَن تَأْتِيَهُمُ الْمَلاَئِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ أَمْرُ رَبِّكَ﴾ اين ﴿يَنظُرُونَ﴾ مشابهاش در سورهٴ مباركهٴ «انعام» مبسوطاً گذشت آيهٴ 158 سورهٴ «انعام» اين بود ﴿هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا أَن تَأْتِيَهُمُ الْمَلاَئِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ رَبُّكَ أَوْ يَأْتِيَ بَعْضُ آيَاتِ رَبِّكَ﴾ آنجا ﴿يَنْظُرُونَ﴾ به معناي ينتظرون معنا شد كه اينجا هم ظاهراً همين طور است.
مطلب بعدي آن است كه اين يك تهديد ضمني است وقتي ميگوييم اينها منتظرند يعني منتظر باشند كه عذاب در پيش است وقتي ذات اقدس الهي دربارهٴ تبهكارها ميفرمايد اينها منتظر عذاباند خودِ همين تهديد است وعيد است كه عذابي در پيش است حالا يا عذاب در دنياست كه فرشتگان عذاب ميآيند و به حيات آنها خاتمه ميدهند يا نه جريان معاد در پيش است كه حساب اينها در قيامت رسيدگي ميشود ﴿هَلْ يَنْظُرُونَ﴾ يعني اينها از همين دو حال بيرون نيست يا منتظر عذاباند در دنيا يا منتظر رسيدن به قيامت و كيفريابي در آن عالماند ﴿هَلْ يَنظُرُونَ إِلَّا أَن تَأْتِيَهُمُ الْمَلاَئِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ أَمْرُ رَبِّكَ﴾[20].
بعد ميفرمايد به اينكه عالم سوابق فراواني دارد حالا اگر انشاءالله يك روزي مناسب شد آن خصال مرحوم صدوق(رضوان الله تعالي عليه) را ميخوانيم در خصال مرحوم صدوق در بخش ألف ألف چون ايشان از يك دارد تا ألف، ألف ألف قبلاً كه واژه ميليون و اينها مطرح نبود وقتي ميخواستند بگويد يك ميليون ميگفتند ألف ألف و برخيها براي اينكه يك عده را به مبالغه و گزافگويي متهم كنند ميگفتند فلان كس را رها كنيد اين ألف ألف ميكند يعني از يك ميليون سخن ميگويد آن روزها ميليون در حد گزاف و جزاف بود و واژه ميليون آن روزها به كار برده نميشد همين ألف ألف بود، ألف ألف اينها در خصال مرحوم صدوق هست روايتي نقل ميكند كه قبل از اين عالم ألف ألف عالم بود يعني هزار هزار، يك ميليون عالم آمد و الآن ما در چندمين ميليون اين عالميم و ألف ألف آدم بود، آدمي آمد و منقرض شدند و ما در ألف آدميم.
وضع تاريخ دنيا روشن نيست اين فسيلها و دايناسورها و اينها يك مقداري كمك ميكند كه انسان بفهمد عمر زمين چقدر بود افراد چقدر زندگي كردند لكن آنچه كه روشن است و به تعبير قرآن كريم براي ما مسلم است اين است كه اين نسل كنوني بشر كه الآن تقريباً نزديك هفت ميلياردند اينها فرزندان آدم و حوّا هستند يك، و آدم و حوّا هم فرزند كسي نيست احدي نيست دو، و اگر قبل از حضرت آدم و حوّا(سلام الله عليهما) افرادي بودند آنها نسلشان منقرض شده سه، اين طور نيست كه اينها هم فرزند، يعني آدم و حوّا هم فرزندان كسي باشند اين در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» مبسوطاً بحث شد كه ذات اقدس الهي ميفرمايد جريان حضرت عيسي تعجّب شما را بر نينگيزد انكار نكنيد ﴿إِنَّ مَثَلَ عِيسَي عِندَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾[21] خب.
پرسش: ..اگر خلقت عالمي قبل از اين عالم بود پس چطور خدا ...
پاسخ: نشنيدم غرض اين است كه
پرسش: قبل از خلقت اين آدم يعني نسل فعلي آدم اگر خلقت آدمي بود درباره خلقت حضرت آدم كه نميگفت ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾[22].
پاسخ: شايد آنجا هم فرموده شايد آنها هم به اين عظمت نبودند ما كه از آنها خبر نداريم كه شايد آنها به اين عظمت نبودند انسانهايي بودند اما نه انسانهاي به اين عظمت و جلال و عظمت و شكوه كه مظهر همه اسماي حسناي الهي باشند، خب.
بنابراين اگر چنانچه دربارهٴ اين نسل هست اين فقط فرزندان آدم و حوّا هستند و لا غير و آدم و حوّا هم فرزندان كسي نيستند ﴿خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ﴾[23]، خب.
فرمود به اينكه حالا ما كار به آن ألف ألف عالم اين پيدا كردنش هم آسان است خصال مرحوم صدوق باب ألف اين روايت خيلي سهل است و در دسترس همه است، خب فرمود به اينكه قبل از اينها كساني هم بودند كه اين كارها را كردند سنت الهي در گذشته و حال يكسان است اين طور نيست كه ما گذشته را رها كرده باشيم آيندگان را عذاب بكنيم أو بالعكس فرمود اينچنين نيست ﴿كَذلِكَ فَعَلَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ﴾ قبل از مستكبران معاصر، مستكبران گذشته هم بودند اين كارها را كردند آنها هم به همين سرنوشت تلخ مبتلا شدند صدر و ساقه به حسب ظاهر انسان خيال ميكند يك تقديم و تأخيري شده است ولي مطلب روشن است و اگر تقديم و تأخيري بود براي رعايت نكاتي است.
آن مطلب اين است حالا ملاحظه بفرماييد ﴿كَذلِكَ فَعَلَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ﴾ بعد فرمود: ﴿وَ مَا ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَ لكِن كَانُوا أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ ٭ فَأَصَابَهُمْ سَيِّئَاتُ مَا عَمِلُوا وَ حَاقَ بِهِم مَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ﴾ آنكه قرطبي از بعضيها حرف خودش نيست آنكه قرطبي در تفسير جامع الاحكام از بعضيها نقل ميكند ميگويد قيل تقديم و تأخير در آيه راه پيدا كرد اين است ميگويد به اينكه ظاهرش كه فرمود: ﴿كَذلِكَ فَعَلَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ﴾ بايد بلافاصله ميفرمود: ﴿فَأَصَابَهُمْ سَيِّئَاتُ مَا عَمِلُوا وَ حَاقَ بِهِم مَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ﴾ بعد بفرمايد: ﴿وَ مَا ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَ لكِن كَانُوا أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ﴾ اما اينچنين نفرمود، فرمود: ﴿كَذلِكَ فَعَلَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ﴾ بعد فرمود خدا به اينها ظلم نكرده اينها به خودشان ظلم كردند بعد فرمود اينها گرفتار شدند خب نظم طبيعي اين است كه بفرمايد عدهاي قبلاً اين كارهاي خلاف را كردند يك، گرفتار عقوبت و كفاره عمل خودشان شدند دو، و اين گرفتاري به دست خودشان حاصل شده است خدا به اينها ظلم نكرد اين سه.
اما تعبير قرآن اين است كه قبلاً يك عدهاي مستكبرانه وحي را انكار كردند خدا به اينها ظلم نكرده اينها به خودشان ظلم كردند اينها گرفتار شدند، خب آخر شما اول بگو چه شد بعد بگو ما نكرديم خودشان كردند اين است كه آن قائل كه قرطبي نقل ميكند از اينجا ميگويد يك تقديم و تأخيري در آيه است البته اگر تقديم و تأخيري هست براي رعايت نكته و اهميت آن مطلب است كه از همان اول بفرمايد خدا به كسي ظلم نكرده براي تسبيح و تقديس ذات اقدس الهي ميفرمايد به اينكه اين رنجي كه بر آنها تحميل شده است محصول كار خودشان است ﴿كَذلِكَ فَعَلَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَ مَا ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَ لكِن كَانُوا أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ﴾ اين ﴿كَانُوا أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ﴾ به دو نكته كه يكي در بحث ديروز اشاره شد كه ﴿يَظْلِمُونَ﴾ فعل مضارع است و دلالت بر استمرار دارد يعني هميشه ظلم ميكردند و يكي هم در اين نوبت مطرح است كه كلمه ﴿كَانُوا﴾ يعني اينها اصلاً عادت كردند به خودشان ستم بكنند، به خودشان ظلم بكنند ﴿كَانُوا أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ﴾، خب.
اينچنين كه شد ﴿فَأَصَابَهُمْ سَيِّئَاتُ مَا عَمِلُوا﴾ آنجا فرمود: ﴿أُدْخِلوا الْجَنَّةَ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ اينجا ميفرمايد: ﴿فَأَصَابَهُمْ سَيِّئَاتُ مَا عَمِلُوا﴾ بعد فرمود اينها يك معصيتكار عادي نبودند كه گوشهاي از زندگي اينها را آثار سوء بگيرد اينها چون ﴿كَانُوا أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ﴾ اين «كان» مفيد استمرار است آن ماضي مستمر اين «كان» براي استمرار است آن ﴿يَظْلِمُونَ﴾ هم كه فعل مضارع است مفيد استمرار است خُلق و خوي مستكبران را نشان ميدهد مستكبر هم ملاحظه فرموديد گرچه به وزن اسم فاعل است ولي صفت مشبهه است نه اسم فاعل، اسم فاعل همان معناي حدثي را ميفهماند اما اينها چون به عنوان ملكه رذيله در اينها رسوخ كرده است اينها صفت مشبهه است كه به وزن اسم فاعل است، خب.
اينها چون مستكبر بودند ﴿كَانُوا﴾ بودند ﴿يَظْلِمُونَ﴾ بودند اينها ظلمشان دائم بود لذا فرمود: ﴿وَ حَاقَ بِهِم﴾ ﴿حَاقَ﴾ يعني احاط است يك وقت است كه اگر احاط است «بهم خطيئة» هست خب ﴿وَ حَاقَ بِهِم مَا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ﴾ ديگر يك وقت است يك گناه عبوري دارد خب گناه عبوري يا بخشش است يا اگر تنبيه باشد گذراست اما اگر كسي «احاطت به خطيئة» شد خب ﴿وَ حَاقَ بِهِم مَا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ﴾ است ديگر آن احاطهٴ خطيئه اين حيق و احاطهٴ عذاب را هم به همراه دارد اين حاق را كه خدا براي همه نميگويد كه اينجا به چند قرينه معلوم ميشود اينها اصلاً پيشهٴ اينها ستم بود.
مطلب ديگر در كتاب شريف مفردات راغب شما گاهي ميبينيد يك تفاوتهايي با كتابهاي ادبي ديگر هست يكي از آن موارد همين كلمه است اين «حاق، يحقوا» ظاهراً اجوف «يايي» است نه «واوي» ولي ايشان در اجوف «واوي» ذكر كرده حوق ذكر كرده نه حيق، حاق يحوق مثل قال يقول نيست حاق يحيق است كه اجوف «يايي» است در نهايه ابنحصير شما ملاحظه بفرماييد ميبينيد حيق را بعد از اينكه حوق و حول و اينها تمام شد يعني اجوف «واوي» تمام شد نوبت اجوف «يايي» ميرسد اين در نهايه است چون نهايه قبل از مجمعالبحرين ما نوشته شده و امتن از مجمعالبحرين مرحوم شيخ طريحي است مجمعالبحرين براي شيخ طريحي(رضوان الله تعالي عليه) آن هم احياناً يك لغزشهاي ادبي دارد ولي نهايه يك مقدار امتن از مجمعالبحرين است اين مفردات راغب هم گاهي يك لغزشهايي هم دارد كه يكي از آن مواردش اين است حالا مراجعه بفرماييد ممكن است كه لغزش نباشد و حاق هم اجوف «واوي» باشد ولي آن طوري كه در قرآن كريم استعمال شده اجوف «يايي» است براي اينكه دارد ﴿وَ لاَ يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ﴾[24] در سورهٴ مباركهٴ «فاطر» آنجا به اين صورت آمده است ﴿وَ لاَ يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ﴾ آيهٴ 43 سوره «فاطر» ﴿اسْتِكْبَاراً فِي الْأَرْضِ وَ مَكْرَ السَّيِّئِ﴾ حاق يحيق يعني احاط يحيط، خب همين گناهان محيط به صورت كيفر محيط در ميآيد لذا فرمود: ﴿وَ حَاقَ بِهِم مَا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ﴾.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 3.
[2] ـ سورهٴ قلم، آيهٴ 35.
[3] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 9.
[4] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 22.
[5] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 28.
[6] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 82.
[7] ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 8.
[8] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 255.
[9] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 169.
[10] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 154.
[11] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 170.
[12] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 170.
[13] ـ سورهٴ شوريٰ، آيهٴ 26.
[14] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 170.
[15] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 170.
[16] ـ تهذيب الاحكام، ج1، ص83.
[17] ـ كافي، ج2، ص84.
[18] ـ مفتاح الفلاح، ص45.
[19] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 284.
[20] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 158.
[21] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 59.
[22] ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 14.
[23] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 59.
[24] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 43.