28 11 2006 4827903 شناسه:

تفسیر سوره نحل جلسه 20 (1385/09/07)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَعَلاَمَاتٍ وِبِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ (۱۶) أَفَمَن يَخْلُقُ كَمَن لاَّ يَخْلُقُ أَفَلاَ تَذَكَّرُونَ (۱۷) وَإِن تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لاَ تُحْصُوهَا إِنَّ اللَّهَ لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ (۱۸) وَاللَّهُ يَعْلَمُ مَا تُسِرُّونَ وَمَا تُعْلِنُونَ (۱۹) وَالَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ لاَ يَخْلُقُونَ شَيْئاً وَهُمْ يُخْلَقُونَ (۲۰) أَمْوَاتٌ غَيْرُ أَحْيَاءٍ وَمَا يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ (۲۱) إِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ فَالَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ قُلُوبُهُم مُنكِرَةٌ وَهُم مُسْتَكْبِرُونَ (۲۲)﴾

بعد از اينكه فرمود هر چه مصداق شي است مخلوق خداست چه سماوات چه ارضين چه ما فيهما چه ما بينهما بعد فرمود اينها حدوثاً مخلوق‌اند بقائاً تحت تسخير الهي‌اند اين‌چنين نيست كه اينها حدوثاً مخلوق باشند و بقائاً مستقل گاهي تعبير قرآن كريم اين است كه ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضِ﴾[1]، ﴿وَ مَا يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلَّا هُوَ﴾[2] و مانند آن از آيات ديگر گاهي هم سخن از تسخير مي‌كند، پس هر موجودي در اصل هويتش مخلوق ذات اقدس الهي است و در بقا و آثار هم تحت تدبير و تسخير الهي.

مطلب دوم آن است كه چون همهٴ اينها مسخّر الهي‌اند ذات اقدس الهي گاهي اينها را به عنوان رحمت به كار مي‌برد گاهي به عنوان نقمت و عذاب آنجا كه به عنوان رحمت باشد نظير تسخير باد براي وجود مبارك سليمان(سلام الله عليه) كه در سورهٴ «ص» آيهٴ 36 به اين صورت آمده است ﴿فَسَخَّرْنَا لهُ الرِّيحَ تَجْرِي بِأَمْرِهِ رُخَاءً حَيْثُ أَصَابَ﴾ ما باد را مسخّر حضرت سليمان(سلام الله عليه) قرار داديم كه اين معصوم الهي هر چه اراده بكند اين باد برابر او حركت بكند اين تسخير به سود است گاهي تسخير عذاب و به زيان است نظير آنچه در سورهٴ «حاقه» آيهٴ هفت آمده است كه فرمود در جريان قوم ثمود ﴿سَخَّرَهَا عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيَالٍ وَ ثَمَانِيَةَ أَيَّامٍ حُسُوماً فَتَرَي الْقَوْمَ فِيهَا صَرْعَي كَأَنَّهُمْ أَعْجَازُ نَخْلٍ خَاوِيَةٍ﴾ اين طوفان باد را اين باد را بر آنها مسخر كرده است.

پس تسخير گاهي له است گاهي عليه اما در جريان اينكه همه اشيا براي انسان آفريده شده‌اند پس انسان مدار و محور است اين سخن حق است كه انسان مدار و محور است همه اشيا براي او خلق شده‌اند اما شامّه انسان يا ذائقه انسان مدار و محور نيست كه اگر چيزي براي شامّه او نبود خبيث ذاتي بشود براي ذائقه او مناسب نبود خبيث ذاتي بشود اين طور نيست الآن اين همه آثار فراوان اقتصادي كه براي انواع و اقسام سموم هست اينها براي انسان است كشاورزي در خدمت انسان است دامداري در خدمت انسان است اما هيچ كدام از اين سموم براي ذائقه انسان براي شامّه انسان مناسب نيست معيار هويت انساني انسان است نه شامّه او نه ذائقه او بنابراين نمي‌شود گفت اين سمومها اين كودها اينها ذاتاً خبيث‌اند اينها بركات فراواني‌ دارند كاري كه از آن كود ساخته است از نافهٴ آهو ساخته نيست، حالا شما بياييد نافهٴ آهو را به اعلي القِيَم تهيه كنيد بريزيد در زمين كشاورزي خب به درد نمي‌خورد از او كاري ساخته نيست اين فقط براي اينكه انسان خودش را معطّر كند همين اين‌چنين نيست كه حالا نافهٴ آهو بشود طيّب و آن كود كشاورزي بشود خبيث معيار سعادت انسان است تأمين نيازهاي مادي و معنوي انسان است هر كدام از اينها گوشه‌اي از كارها را به عهده دارند معيار شامّه انسان نيست ذائقه انسان نيست معيار، هويت انسان است و سعادت انسان است و كمال انسان.

مطلب بعدي آن است كه فرق مُلحد و موحد فرق حق و باطل است مُلحد مي‌گويد يك طبيعتي بود يك ماده‌اي بود و سيران دارد و سيران به حالتهاي گوناگون در مي‌آيد اين ماده ذاتاً عليم نيست حكيم نيست قدير نيست حي نيست و مانند آن سميع و بصير هم نيست و در دسترس تطورات است چه كسي او را حركت مي‌دهد اين هم جواب صادقي براي اين سؤال ندارند اما موحد معتقد است به يك حقيقتي كه عين علم است عين قدرت است عين حيات است سميع است بصير است از درون و بيرون انسان باخبر است ارحم الراحمين است و مانند آن اين‌چنين نيست كه بگوييم فرقي بين ملحد و موحد نيست.

ملحد جوابي براي اين سؤال ندارد كه بالأخره اين ماده هستي او عين ذات اوست يا نه اگر هستي او عين ذات اوست كه چرا روزانه در تغيير است در دسترس تطاول است اگر هستي او عين ذات اوست كه پس او واجب‌الوجود است واجب‌الوجود نمي‌شود بي‌ادراك و بي‌حيات و بي‌قدرت و بي‌سمع و بصر باشد اين فرق اساسي بين مُلحد و موحد.

پرسش...

پاسخ: قديم؟ خبيث؟ خبثش نسبي است معصيت خبيث است كفر خبيث است عصيان خبيث است اينها خبيث است كه جايش جهنم است اينها كار خداي سبحان نيست اما سموم و كود كشاورزي ذاتاً خبيث باشد يعني چه اينها بركات فراواني براي اين سموم و كودها هست كه براي عطرها نيست عطر يك سلسله آثاري دارد كه آن آثار در كود نيست معيار شامّه انسان نيست گفتند شما اين خبيث را نخوريد نگفتند اين خبيث را به باغتان ندهيد به كشاورزي‌تان ندهيد به دامداري‌‌تان ندهيد اين را كه نگفتند كه آنكه حكم فقهي دارد اين است كه اكل خبيث حرام است اما اين همه سموم اين همه كودها به اعلي القِيَم خريده مي‌شود تا كشاورزي را نجات بدهند.

پرسش...

پاسخ: آنكه همين معصيت است ديگر معصيت هر چه معصيت است خبيث است كفر است و عصيان است و و اينها ديگر خبيث‌اند ديگر اينها ﴿مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ﴾[3] ﴿فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ﴾ ﴿إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصَابُ وَ الْأَزْلاَمُ رِجْسٌ﴾[4] بله اينها معصيت است اينها فسق است اينها را بشر ساخته ولي ذات اقدس الهي درخت انگور را آفريد با بركتهاي فراوان فرمود همه بركتهاي اين درخت انگور را استفاده كنيد ولي ﴿وَ لاَ تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ﴾[5] آنجاها نرويد كه عقل شما را دين شما را از شما بگيرند مثل خمر و امثال ذلك.

مطلب بعدي آن است كه در اين سورهٴ مباركهٴ «نحل» كه محل بحث است آيهٴ هيجده به اين صورت آمد فرمود: ﴿وَ إِن تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لاَ تُحْصُوهَا﴾ بعد در ذيلش آمده است ﴿إِنَّ اللَّهَ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» آيهٴ 34 كه قبلاً بحث شد فرمود به اينكه آنجا هم در آيهٴ 34 سورهٴ «ابراهيم»(عليه‌السلام) اين بود كه ﴿وَ آتَاكُم مِن كُلِّ مَا سَأَلْتُمُوهُ وَ إِن تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لاَ تُحْصُوهَا إِنَّ الْإِنسَانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ﴾ اين جملهٴ ﴿إِن تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لاَ تُحْصُوهَا﴾ در آيهٴ 34 و در آيه هيجده سورهٴ مباركهٴ «نحل» يكسان آمده تفاوت در ذيل اين دو بخش است در سورهٴ «ابراهيم» ذيلش اين است ﴿إِنَّ الْإِنسَانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ﴾ در محل بحث سورهٴ «نحل» ذيلش اين است ﴿إِنَّ اللَّهَ لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ﴾ نعمت همان است غيرمتناهي است ولي اگر به لحاظ منعم بخواهيد سخن بگوييد منعم غفورِ رحيم است به لحاظ متنعم بخواهيد بحث كنيد ظلوم كفار است نعمت نامتناهي است.

خداي نعمت‌بخش هم غفور رحيم است كه خود غفران و رحمت هم جزء نِعَم الهي است اما متنعم متأسفانه ظلوم كفار است چون اكثري‌شان از اين نعمت سوء استفاده مي‌كنند نظير آيه پاياني سورهٴ مباركهٴ «احزاب» كه فرمود: ﴿وَ حَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُوماً جَهُولاً﴾[6] و آنجا هم دربارهٴ بعضي از اقوام و مللي سخن گفته شد كه به كفر و ظلم تن در داده بودند قصهٴ فرعون و اينها هم در همان سوره بود عاد و ثمود هم در همان سوره بود در جريان سورهٴ «ابراهيم» به دنبال آن قصه است مي‌فرمايد: ﴿إِنَّ الْإِنسَانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ﴾[7] اما در سوره مباركهٴ «نحل» تاكنون از قصص فرعون و عاد و ثمود و اين‌گونه از ظلمه و كفره چيزي سخن به ميان نيامده، پس به لحاظ منعم اگر بحث بشود ﴿إِنَّ اللَّهَ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ﴾ خواهد بود به لحاظ متنعّم بخواهد بحث بشود ﴿إِنَّ الْإِنسَانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ﴾ خواهد بود.

بعد از اينكه فرمود كل نظام را ذات اقدس الهي آفريد كه خالق كل است بعد از اينكه فرمود تسخير همه هم در اختيار خداست بعد از اينكه فرمود نعمتهاي الهي بيكران است در اين جريان مي‌فرمايد به اينكه به فطرتتان مراجعه كنيد اين دين منقول با آن دين معقولتان يكي است ما الآن به دليل نقلي مي‌گوييم خالق و غيرخالق يكسان نيستند شما به درونتان مراجعه كنيد ببينيد كه عقلتان و فطرتان همين فتوا را مي‌دهد يا نه خب، بالأخره عقل يقيناً مي‌گويد خالق و غير خالق يكسان نيستند آنكه آفريد با آنكه كاري از او ساخته نيست يقيناً يكسان نيستند چه خودش مدعي ربوبيت باشد مثل فرعون و نمرود و امثال ذلك چه دربارهٴ او ادعاي ربوبيت كنند مثل اوثان و اصنام بالأخره چه وثن و صنم باشد خالق نيستند چه مدعي ربوبيت باشند مثل نمرود و فرعون هم خالق نيستند. اين را فطرت مي‌پذيرد اين دليل نقلي كه خالق و غير خالق يكسان نيستند با آن دليل عقلي كه در درون هر كسي است فطرت هر كسي است كه خالق و غير خالق يكسان نيستند هماهنگ‌اند لذا در سورهٴ مباركهٴ «روم» از آن‌گونه فطريات به دين ياد كرده است فرمود: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ﴾[8] كار خدا دين قيّم است فطرتهاي شما دين قيّم است اين فطرتهاي شما مثل خود شما مخلوق ذات اقدس الهي است ذات اقدس الهي انسان را با فطرت توحيدي خلق كرده است اين هم نظير اينكه جهان را به حق آفريد در بحثهاي قبل ملاحظه فرموديد وقتي خداي سبحان مي‌فرمايد ما عالم را به حق خلق نكرديم نه يعني مصالح ساختماني او نظير سيمان و بتون و چنگ و چوب و اينها يك ماده‌اي است به نام حق خير اينها هر كدام يك ماده خاص خودشان را دارند اما بر اساس حقيقت و حكمت خلق شده‌اند نظير مسجد قُبا كه گفته شد ﴿لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَي التَّقْوَي﴾[9] اين مسجد بر پايهٴ تقوا نهاده شده بر خلاف مسجد ضرار كه بر پايهٴ نفاق نهاده شده نفاق نظير سنگ و گل نيست كه مسجد با او ساخته شده باشد تقوا نظير سيمان و بتون نيست كه مسجد قُبا براساس آن ساخته شده باشد حقيقت تقوا يك چيزي است كاملاً از مسجد بيرون اما اين به انگيزهٴ باني و كارگر و كارفرما و اينها ساخته مي‌شود ﴿إِنَّمَا يَعْمُرُ مَسَاجِدَ اللّهِ﴾[10] آن بزرگان مسجد را براي عبادت ساختند پس ﴿أُسِّسَ عَلَي التَّقْوَي﴾ منافقان كه مسجد ضرار را ساختند براي فتنه ساختند پس «اسس علي النفاق».

كل اين جهان «اسس علي الحق» كه فرمود: ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾[11] انسان هم «اسس علي الدين» اينكه فرمود فطرت شما ديني است دين قيّم است يعني نه چيزي در دستگاه دروني شماست كه اگر عكس‌برداري كنند اسم شريفش دين است نه‌خير همين قلب است همين ريه است همين روده است همين دستگاه گوارش است همين دستگاه تنفس است همين سلولهاست همينهاست اما ساختار اينها حقيقت است يك چيزي به اينها دادند كه اينها مي‌فهمند حق را مي‌فهمند به حق گرايش دارند و اگر خواستند اينها را باطل ببرند بايد با فشار و حيله و نيرنگ اينها را باطل ببرند هم مي‌فهمد خير چيست هم مي‌فهمد شرّ چيست براي اينكه اين را من الهام كردم به او ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا﴾[12] اين يك، و هم غير حق را نمي‌خواهد اصلاً دروغ را نمي‌خواهد تا يادش ندهند تا بيراهه نبرند اين بچه دروغ نمي‌گويد.

پس بنابراين از نظر دانش هم حق را مي‌فهمد هم باطل را از نظر بينش جز حق چيزي نمي‌خواهد اين طور نيست كه نسبت بي‌گرايش و علاقهٴ انسان به حق و باطل يكسان باشد خير دانش او نسبت به حق و باطل يكسان است هم حق را مي‌فهمد هم باطل را مي‌فهمد اما گرايش او فقط نسبت به حق است صدق است، حق است، حقيقت است و مانند آن خب.

شما اين چهار نمونه را كه داريد سه نمونه را كه هست اين چهارمي‌اش هست يك نمونه اين است كه مسجد قُبا و همچنين مسجد مدينه ﴿أُسِّسَ عَلَي التَّقْوَي﴾[13] معنايش اين نيست كه مصالح ساختماني‌اش تقواست معنايش اين است كه انگيزه، بانيان و خدمتگزاران همه خير بودند و قصد خير داشتند اين يك، مسجد ضرار انگيزه، بانيان، كارگران، كارفرمايان شرّ بودند و قصد فتنه داشتند اين دو، اينها امور جزئي و اعتباري.

در كل نظام هم فرمود به اينكه ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾[14] يعني صدر و ساقهٴ جهان براساس حقيقت خلق شده بر معيار حق خلق شده مصالحش هم اين ذرات و سلولهاست كه قابل كشف علوم مادي است چهارمي انسان است كه يك عالم صغيره است انسان هم «اسس علي الدين» فرمود دينِ قيّم ساختار شماست ﴿ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ﴾ اگر الهام فجور و تقواست كه خدا داد دينِ قيّم است اگر گرايش به حق است دينِ قيّم است كه خدا به شما داد اين را به هم نزنيد اين ﴿ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ﴾[15] را به هم نزنيد اين دينِ قيم، دينِ معقول دينِ فطري است كه در درون است آيهٴ نوراني ﴿أَفَمَن يَخْلُقُ كَمَن لاَّ يَخْلُقُ﴾ دينِ قيّم بيروني است عقل بيروني است آنچه را كه اين نقل بيروني مي‌گويد با آن عقل درون هماهنگ است لذا فرمود به ياد بياوريد آخر ﴿أَفَلاَ تَذَكَّرُونَ﴾ مگر يادتان رفته يعني شما مي‌دانيد خب چرا يادتان رفته به ياد بياوريد مراجعه كنيد فراموش نكنيد اينجا جاي تعقّل نيست براي اينكه شما چه چيزي را تعقّل كنيد چيزي را كه داريد و داشتيد و هميشه داريد و از شما جدا نيست اين را كه نمي‌گويند فكر بكنيد كه اين را كه نمي‌گويند تعقّل بكنيد كه مي‌گويند آقا يادت باشد الآن انگشتري كه در دست شماست يا قلمي كه در دست شماست به دنبال قلم و انگشتر مي‌گرديد به شما مي‌گويند آقا در دستتان است دنبال چه چيزي مي‌گرديد اين دين قيّم در دسترس ماست فرمود چرا متذكّر نيستيد ﴿أَفَمَن يَخْلُقُ كَمَن لاَّ يَخْلُقُ أَفَلاَ تَذَكَّرُونَ﴾.

پرسش...

پاسخ: بله، خب فطرت فجور و تقوا همين است ديگر فجور و تقوا كه ذات اقدس الهي الهام كرده است آن را خطوط كلي فقه و اخلاق و فقه و حقوق را ذات اقدس الهي داد منتها انبيا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) آمدند طبق بيان نوراني حضرت امير در همان خطبهٴ اول نهج‌البلاغه كه «يثيروا لهم دفائن العقول»[16] اين دفينه‌ها را اين گنجينه‌ها را اين معادن را انبيا اثاره مي‌كنند شكوفا مي‌كنند شكفته مي‌كنند بارور مي‌كنند چون اينها همه جزئيات را كه نمي‌دانند همه جزئيات كه اينجا نيامده خطوط كلي اخلاق آمده خطوط كلي فقه آمده خطوط كلي حقوق آمده خطوط كلي مسائل سياسي و جامعه‌شناسي و اينها آمده اين خطوط كلي را به وسيله وحي شكوفا مي‌كنند مثل اينكه شما مي‌بينيد يك درخت گردويي كه صدها شاخه و خوشه و برگ و ميوه دارد همهٴ اينها در درون يك حبّه گردو هست ولي يك باغبان مي‌خواهد همه اينها را از اين حبه گردو در بياورد، البته اين مثال، مثال ضعيفي است نسبت به آن ممثل آنچه كه در فطرت است خيلي بيش از اينهاست ولي بالأخره يك باغباني مي‌خواهد كه اينها را اثاره كند ذات اقدس الهي فرمود ما باغبانيم براي شما كشاورز مي‌فرستيم ﴿وَ اللَّهُ أَنبَتَكُم مِنَ الْأَرْضِ نَبَاتاً﴾[17] شما را هم بالأخره ما در باغ هستي رويانديم شما نبات ماييد رويانيدهٴ قدرت ماييد ما كشاورز شماييم بعد الآن يك عده سرپا هستند يك عده را درو مي‌كنند در حصاد با صاد يعني درو كردن ديگر يوم الحصاد يعني ﴿وَ آتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصَادِهِ﴾[18] يعني در درو كردن.

فرمود به اينكه ما بعضي از اقوامي كه بيراهه رفتند و به صورت علف هرز درآمدند اينها را درو كرديم فرمود شما داستان انبيا را ببينيد قصص انبيا را بخوانيد سفرها بكنيد ﴿مِنْهَا قَائِمٌ وَ حَصِيدٌ﴾[19] فرمود بعضيها هنوز سرپا هستند بعضيها را ما درو كرديم ديگر ﴿حَصِيدٌ﴾ فعيل به معناي مفعول است اين خوشه‌هايي كه اينها را درو كردند اينها حصيدند يعني محصودند يعني مقطوع‌اند يعني درو شده‌اند خب.

پس اصلش يك كشاورزي خوبي است منتها اين كشاورزي يك باغبان ماهر مي‌خواهد كه اينها را از قوه به فعل بياورد وحي كارش همين است اين را عقل مي‌فهمد ولي حبهٴ گردو نمي‌فهمد باغبان مي‌خواهد عقل مي‌فهمد كه باغبان مي‌خواهد آبياري مي‌خواهد يك كوثري مي‌خواهد كه او را از دست تكاثر نجات بدهد يك قرآني مي‌خواهد يك عترتي مي‌خواهد كه اينها كوثر او هستند با كوثر رشد بكند ﴿وَ اللَّهُ أَنبَتَكُم مِنَ الْأَرْضِ نَبَاتاً﴾ آن وقت مي‌شود شجرهٴ طيّبه ﴿كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ﴾[20] اگر ﴿وَ اللَّهُ أَنبَتَكُم مِنَ الْأَرْضِ نَبَاتاً﴾ اين هم مي‌شود شجره طيبه كه ﴿ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَ فَرْعُهَا فِي السَّماءِ﴾[21] اما اگر خداي ناكرده علف هرز شد پيوند بد خورد تلخيها را به اين پيوند زدند آن وقت چه چيزي در مي‌آيد مي‌شود درخت نسوز، درخت نسوز يعني درخت نسوز يعني درختي است كه با آتش تغذيه مي‌كند ـ معاذ الله ـ ﴿إِنَّهَا شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِي أَصْلِ الْجَحِيمِ﴾[22] يك درختي است كه در آتش در جهنم سبز مي‌شود با آتش سبز مي‌شود مگر زندگي بعضيها با عصيان نيست با ربا نيست با رانت نيست با رشوه نيست اينها سرسبزي زندگيشان با آتش است فرمود: ﴿إِنَّهَا شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِي أَصْلِ الْجَحِيمِ﴾ اين هم روييده اما در مزبله روييده.

آن روز به عرضتان رسيد به اينكه وجود مبارك حضرت كه فرمود: «ايّاكم وخضراء الدمن» يكي از مثالها را حضرت در پاسخ ارائه كرد فرمود: «المرأة الحسناء في منبت سوء»[23] وگرنه بزرگان از اين حديث نوراني مطالب فراواني استفاده كرده‌اند آن كسي كه حرفش با عملش يكسان نيست خوب حرف مي‌زند ولي بد عمل مي‌كند خوب راه مي‌رود ولي بد عمل مي‌كند خوب قيافه مي‌گيرد ولي بد عمل مي‌كند خوب تظاهر مي‌كند ولي بد عمل مي‌كند اين خضراء الدمن است يعني ظاهرش خوب است باطنش در آلودگيهاست اين مصاديق فراواني دارد حالا در آنجا كه «المرأة الحسناء في منبت سوء» اين تمثيل است و نه تعيين.

بنابراين ـ معاذ الله ـ يك كسي بيراهه رفت خود را به آتش عادت داد با آتش زندگي مي‌كند ﴿إِنَّهَا شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِي أَصْلِ الْجَحِيمِ﴾ آن‌وقت اين كجا آن شجر طيبه كه ﴿أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَ فَرْعُهَا فِي السَّماءِ﴾[24] كجا بالأخره هر دو باغ‌اند هر دو شجرند در اين باغ روييده شدند يكي شده علف هرز ديديد در بعضي از باغهاي جنگي درختهاي جنگلي جز تيغ چيز ديگر ندارد يكي مي‌شود سيب و گلابي يكي هم مي‌شود قتاد، قتاد آن درخت جنگلي است كه فقط خار دارد اصلاً ميوه‌اش تيغ است جزء تيغ ميوه‌اي ندارد آن كه بعضيها اين است خب كه ﴿أَيْنَما يُوَجِّهْهُ لاَ يَأْتِ بِخَيرٍ﴾[25].

بنابراين ذات اقدس الهي در درون ما اين دين را گذاشته منتها همين ديني كه گذاشته دفينه است اين از درون خروارها اشتباهات و جهل و اميدها و آرزوها فرياد مي‌زند كه من پيغمبر مي‌خواهم من امام مي‌خواهم من كتاب مي‌خواهم ناله‌اش را انسان بايد بشنود وگرنه در درون همه ما اين فرياد و ناله هست كه من بدون امام و پيغمبر به جايي نخواهم رسيد و چون مي‌فهمد كه خبري هست و راهنمايي مي‌خواهد اين هم يك مطلب خب.

اينكه فرمود: ﴿أَفَمَن يَخْلُقُ كَمَن لاَ يَخْلُقُ﴾ دنبالش فرمود: ﴿أَفَلاَ تَذَكَّرُونَ﴾ چرا شما متذكر نيستيد وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) برابر همين اين براهيني كه در اين‌گونه از آيات آمده استدلالي در خطبه‌هاي نهج‌البلاغه دارد كه برخي از اين خطبه‌ها قبلاً هم خوانده شد در خطبهٴ 185 در نهج‌البلاغه به اين صورت مي‌فرمايد گوشه‌اي از اين خطبه همين روزهاي اخير خوانده شد در خطبهٴ 185 بند نوزده اين‌چنين مي‌فرمايد: «فالويل لمن أنكر المقدّر» كسي كه تقدير كنندهٴ عالم است «و جحد المدبّر» مدبر خود را منكر است «زعموا انهم كالنبات ما لهم زارع» اينها خيال مي‌كنند مثل علف هرزند علف خودرواند گرچه هيچ علفي خودرو نيست ولي آن چون كشاورز و باغبان آن را نمي‌بينند خيال مي‌كنند كه اين خود به خود روييده شده خيال مي‌كنند مثل علف هرزند كشاورز ندارند «زعموا انهم كالنبات ما لهم زارع و لا لاختلاف صورهم صانع» صانعي ندارند كه صور گوناگون به اينها عطا كرده چون ﴿هُوَ الَّذِي يُصَوِّرُكُمْ فِي الْأَرْحَامِ﴾[26] است از يك سو ﴿وَ اخْتِلاَفُ الْسِنَتِكُمْ وَ أَلْوَانِكُمْ﴾[27] كه آيات الهي است همه اينها آيات الهي‌اند از سوي ديگر.

فرمود اين گروه كه ملحدند «لم يلجئوا الي حجة فيما ادّعوا» اينها مدعي‌اند كه طبيعت است و بود و ما آمديم و بعد هم مي‌ميريم و مي‌پوسيم وخبري نيست ـ معاذ الله ـ وجود مبارك حضرت امير مي‌فرمايد اينها دليلي بر اين ادعا ندارند چون خدا را نديدند مي‌گويند ـ معاذ الله ـ نيست وجود مبارك امام صادق يا يكي ديگر از ائمه(عليهم الصلاة و عليهم السلام) فرمود او چون ديدني نيست ما قبول كرديم اگر ديدني بود كه جسم بود او هم محتاج بود فرمود: « لم يلجئوا الي حجة فيما ادّعوا و لا تحقيق لما اوعوا»[28] اينها در وعاء خودشان در وعاء ذهن ديگران يك سلسله يك مشت حرفهايي را پر كرده‌اند اما محققانه نيست اين حرفها پژوهشي در اين كار نكردند «و لا تحقيق لما أوعوا» چون «هذه القلوب اوعية فخيرها اوعاها»[29] اينها ايعاء كرده‌اند يعني در وعاء دل خود و در وعاء اذهان ديگران يك مشت حرفهايي را پر كرده‌اند اما محققانه نيست.

بعد فرمود: «وهل يكون بناء من غير بان أو جناية من غير جان»[30] مگر مي‌شود يك بنايي خود به خود ساخته بشود آن وقت اين بناي عظيم كه در هر رشته‌ايش شما الآن بخواهيد بحث بكنيد مجهولات آن رشته بيش از معلومات اين رشته است الآن براي بدن انسان شايد صدها متخصص باشد گوش چپ و گوش راست چشم چپ و چشم راست اعضا و جوارح هر كدام متخصص دارند همه متخصصها اعتراف دارند كه مجهولات ما در همين گوش‌شناسي بيش از معلومات ماست، خب.

اينها همين طوري خود به خود ساخته شده ما چرا به زيد مي‌گويد علم براي اينكه عالم است براي اينكه بعضي از آثار و خواص اين جهان را فهميده خب آنكه جهان را آفريد كه «اُولي بأن يكون عالما» كه ما چرا به فلان محقق مي‌گوييم اين عالم است براي اينكه گوشه‌اي از نظم يك گياه را يا حيوان را يا انسان را فهميد لذا مي‌گوييم عالم است محقق است خب اينكه آفريد «اُولي بأن يكون عالما» تازه اين بشري كه عالم به اسرار گوشه‌اي از عالم است مجهولات او بيش از معلومات اوست. وجود مبارك حضرت فرمود: «وهل يكون بناء من غير بان أو جناية من غير جان» اين در خطبهٴ 185.

در خطبهٴ 186 آن يك قاعدهٴ كلي و فلسفي را دارد در بند دوم همين خطبهٴ 186 مي‌فرمايد به اينكه «كل معروف بنفسه مصنوع و كل قائم في سواه معلول» هر چيزي را اگر خودش را شناختي معلوم مي‌شود كه آن مخلوق است چرا؟ چون خودش را شناختي معلوم مي‌شود جنسي دارد فصلي دارد ماهيتي دارد يك ذاتياتي دارد كه شما به درون آن راه پيدا كردي پس مركب است اگر خودش را شناختي حتماً خدا نيست بعدها حكما و اهل‌ معرفت منهم سيدنا الاستاد امام(رضوان الله تعالي عليه) در همان تعليقاتشان بر مصباح و فصوص فرمودند به اينكه ذات اقدس الهي شناختني نيست براي احدي از انبيا و اوليا نه معبود هيچ پيغمبر است نه مشهود هيچ پيغمبر نه مقصود هيچ پيغمبر زيرا يك حقيقت نامتناهي است يك، بسيط محض هم هست دو، ما در تعبيراتمان فراوان اينها را داشته و داريم و بعداً هم خواهيم داشت ما غير از اين حرفي نداريم كه مي‌گوييم هر كدام از ما خدا را به اندازهٴ خودش مي‌شناسند از ما هم همين مقدار را قبول مي‌كنند همين مقدار را هم ذات اقدس الهي از ما مي‌پذيرد ما هم با مردم همين طور حرف مي‌زنيم مي‌گوييم گرچه خدا شناختني نيست ولي هر كدام ما خدا را به اندازه خودمان مي‌شناسيم و اين شعر هم ضميمه‌اش مي‌كنيم كه.

آب دريا را اگر نتوان كشيد ٭٭٭ هم به قطره تشنگي بايد چشيد

و از ما قبول هم مي‌كنند غير از اين هم از ما متوقع نيست، اما آنكه جزء اوحدي از ناس است به ما مي‌گويد به اينكه اگر ذات اقدس الهي ـ معاذ الله ـ مثل اقيانوس نامتناهي بود مركب بود بله مي‌شود گفت كه ما گوشه‌اي از اين اقيانوس را مي‌شناسيم بقيه را نمي‌بينيم اما او يك حقيقت نامتناهي و بسيط است كه اولش عين آخر است ظاهرش عين باطن است «كل ظاهر غيره باطن»[31]، «الأوّل قبل كلّ أوّل»[32] اينها در بيانات نوراني حضرت امير است فرمود هر چيزي غير خدا اولش غير از آخرش است خدا اولش عين آّخرش است ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ﴾[33] هر چيزي غير از خدا ظاهرش غير از باطنش است خدا ظاهرش عين باطنش است «كل ظاهر غيره باطن».

خب حالا اگر ما يك اقيانوس نامتناهي داشتيم كه ساحل و سطحش عين عمقش بود يا همه يا هيچ چون همه مستحيل است پس هيچ آن‌وقت اين بيان سيدنا الاستاد درست در مي‌آيد ما فقط ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضِ﴾[34] ظهور الهي فيض الهي وجه الله را مي‌شناسيم ما با وجه الله كار داريم اين وجه الله همان است كه مي‌گوييم ﴿إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ﴾[35] «قربة الي وجه الله» آن كه اهل اين كار است مي‌گويد ﴿إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ﴾ كه وجود مبارك حضرت امير و اهل‌بيت(عليهم السلام)اند در سورهٴ «هل أتي» اين وجه الله همين حق است كه عالم با حق خلق شده است كه فرمود: ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾[36] اين حق فيض الله است وجه الله است اين «دائم الفيض علي البريه» بودن همين است او «كل منّه قديم» همين است آسمان و زمين حادث‌اند روزي نبودند روزي هستند روزي از بين مي‌روند انسانها اين طورند آسمانها اين طورند راه شيري اين طور است شمس و قمر اين طور است اينها مقطعي‌اند اما چيزي كه بود و هست و خواهد بود وجه خداست لذا شما در قرآن كريم مي‌بينيد هر جا سخن از بقا و ابديت است وجه خدا را استثنا مي‌كند نه الله را الله فوق بحث هر بحاثي است نمي‌فرمايد «كل من عليها فان و يبقي الله» او اصلاً بالاتر از بحث است نمي‌فرمايد: «كل شيء هالك الا الا الله» اين‌چنين نيست اينكه مثل توحيد نيست كه آدم بگويد لا اله الا اله.

هر جا سخن از اثبات بقاست براي وجه اوست ﴿كُلُّ شَيْ‏ءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ﴾[37] ﴿كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ ٭ وَ يَبْقَي وَجْهُ رَبِّكَ﴾[38] آنها كه لوجه الله كار مي‌كنند ماندگارند «العلماء باقون ما بقي الدهر»[39] براي اينكه لوجه الله درس خواندند لوجه الله عمل كردند لوجه الله منتشر كردند اينها ماندني‌اند اگر حضرت فرمود «العلما باقون» همين اينهايي كه ﴿إِنَّمَا يَخْشَي اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ﴾[40].

پس هر چيزي را ما به درونش راه پيدا كرديم آن را با خودش شناختيم اين مصنوع است اين يك، «و كل قائم في سواه معلول»[41] كه اين راجع به نظام علت و معلول است هر چيزي كه هستي او عين ذات او نيست اين معلول است اين نظير قاعدهٴ «علي اليد ما أخذت»[42] نيست كه با پنج، شش ماه حل بشود قاعدهٴ «لا ضرر و لا ضرار»[43] نيست كه با پنج، شش ما حل بشود نظير قواعد ديگر فقهي نيست كه با پنج، شش ما حل بشود «كل قائم في سواه معلول» اين جزء جوامع الكلم است كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله علي و آله و سلّم) به حضرت امير(سلام الله عليه) فرمود: «اوتيت جوامع الكلم كما أني اوتيتُ جوامع الكلم» اين يك قانون اساسي جهان‌بيني است بر خلاف قانون عادي فرمود هر چه كه هستي او عين ذات او نيست اين معلول است خب.

بنابراين از مجموعه اين بيانات نوراني حضرت امير همان مطالبي استفاده مي‌شود كه قرآن كريم خبر داد كه فرمود جهان را الله خلق كرد كل جهان در تسخير الله است خالق و غير خالق يكسان نيستند نه كسي حق دارند بگويد ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَي﴾[44] نه كسي حق دارد درباره ديگري بگويد ﴿هُوَ رَبِّي﴾[45].

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1] ـ سورهٴ فتح، آيهٴ 7.

[2] ـ سورهٴ مدثر، آيهٴ 31.

[3] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 90.

[4] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 90.

[5] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 168.

[6] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 72.

[7] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 34.

[8] ـ سورهٴ روم، آيهٴ 30.

[9] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 108.

[10] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 18.

[11] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 3.

[12] ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 8.

[13] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 108.

[14] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 3.

[15] ـ سورهٴ روم، آيهٴ 30.

[16] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 1.

[17] ـ سورهٴ نوح، آيهٴ 17.

[18] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 141.

[19] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 100.

[20] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 24.

[21] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 24.

[22] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 64.

[23] ـ معاني الأخبار، ص316.

[24] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 24.

[25] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 76.

[26] ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 6.

[27] ـ سورهٴ روم، آيهٴ 22.

[28] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 185.

[29] ـ نهج‌البلاغه، حكمت 147.

[30] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 185.

[31] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 65.

[32] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 101.

[33] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 3.

[34] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 35.

[35] ـ سورهٴ انسان، آيهٴ 9.

[36] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 3.

[37] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 88.

[38] ـ سورهٴ الرحمن، آيات 26 ـ 27.

[39] ـ نهج‌البلاغه، حكمت 147.

[40] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 28.

[41] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 186.

[42] ـ مستدرك الوسائل، ج14، ص8.

[43] ـ وسائل الشيعه، ج26، ص14.

[44] ـ سورهٴ نازعات، آيهٴ 24.

[45] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 64.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق