21 11 2006 4827241 شناسه:

تفسیر سوره نحل جلسه 16 (1385/08/30)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿هُوَ الَّذِي أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً لَكُم مِّنْهُ شَرَابٌ وَمِنْهُ شَجَرٌ فِيهِ تُسِيمُونَ (۱۰) يُنبِتُ لَكُم بِهِ الزَّرْعَ وَالزَّيْتُونَ وَالنَّخِيلَ وَالأَعْنَابَ وَمِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (۱۱) وَسَخَّرَ لَكُمُ الَّيْلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالقَمَرَ وَالنُّجُومُ مُسَخَّرَاتٌ بِأَمْرِهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (۱۲) وَمَا ذَرَأَ لَكُمْ فِي الأَرْضِ مُخْتَلِفاً الوَانُهُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَذَّكَّرُونَ (۱۳) وَهُوَ الَّذِي سَخَّرَ البَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِيّاً وَتَسْتَخْرِجوا مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُونَهَا وَتَرَي الفُلْكَ مَوَاخِرَ فِيهِ وَلِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (۱٤)﴾

اين بخش از آيات كه مربوط به نزول باران و رويش گياهان و نظم موجودات سپهري و نظم دريا و موجودات دريايي و بركات درياست قبلاً هم تا حدودي بحث شد در سورهٴ مباركهٴ «حجر» كه قبل از «نحل» بحث شد فرمود آيهٴ 22 به بعد ﴿وَ أَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ لَوَاقِحَ فَأَنزَلْنَا مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَسْقَيْنَاكُمُوهُ وَ مَا أَنتُمْ لَهُ بِخَازِنِينَ﴾ بخشهاي ديگري هم باز در همان سورهٴ «حجر» بود.

در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» آيهٴ 32 به بعد اين است ﴿اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقاً لَّكُمْ وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ لِتَجْرِيَ فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْأَنْهَارَ ٭ وَ سَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دَائِبَيْنِ وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «رعد» آيهٴ دو به بعد اين است كه ﴿ثُمَّ اسْتَوَي عَلَي الْعَرْشِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لاَِجَلٍ مُسَمّيً يُدَبِّرُ الْأَمْرَ يُفَصِّلُ الْآيَاتِ لَعَلَّكُم بِلِقَاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ ٭ وَ هُوَ الَّذِي مَدَّ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ فِيهَا رَوَاسِىَ وَ أَنْهَاراً وَ مِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ جَعَلَ فِيهَا زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهَارَ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ ٭ وَ فِي الْأَرْضِ قِطَعٌ مُّتَجَاوِرَاتٌ وَ جَنَّاتٌ مِنْ أَعْنَابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخِيلٌ صِنْوَانٌ وَ غَيْرُ صِنْوَانٍ يُسْقَي بِمَاءٍ وَاحِدٍ وَ نُفَضِّلُ بَعْضَهَا عَلَي بَعْضٍ فِي الْأُكُلِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴾ حالا آياتي كه در سورهاي سابق و اسبق ارائه شد طرح آنها لازم نيست بنابراين تفصيلاً وارد اين مسائل شدن لازم نخواهد بود، اين مطلب اول.

مطلب دوم اينكه از وحدت سياق مي‌شود وحدت نزول را فهيمد اينكه در بحث ديروز گفته شد براي تغيير مطلب «الذي» نفرمود، فرمود ﴿هُوَ الَّذِي﴾ براي اينكه اينها با هم نازل شده است، گرچه تفاوت محتوايي دارند، با هم نازل شدن را از وحدت سياق مي‌شود كشف كرد گذشته از اينكه بعضي از روايات هم تأييد مي‌كرد كه سورهٴ مباركهٴ «نحل» آن چهار آيهٴ اولش در مكه نازل شد و ظاهرش اين است كه با هم نازل شد، اين يك مطلب.

مطلب ديگر دربارهٴ اسامه در سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» كه فرمود: ﴿وَ الْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ﴾[1] آنجا معناي «سُوْم» و «سائم» و «تسويم» و «اسامه» مبسوطاً گذشت، آنجا فرمود «خيل مسوّمه» و «خيل مسوّم» در برابر «غنم سائمه» است كه آنجا معناي «سَوْم» و چراندن گوسفند در صحرا و اينها مطرح شد.

دربارهٴ نعمتها ذات اقدس الهي بالأخره هر پيامبري ﴿مَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوْمِهِ﴾[2] همان طوري كه با فرهنگ آن مردم حرف مي‌زند با ادبيات آن مردم هم حرف مي‌زند، پيامبراني كه در خاور دور يا خاور، در باختر دور يا باختر مبعوث مي‌شدند به فرهنگ همان مردم حرف مي‌زدند، خواه تازي خواه فارسي، خواه عِبري خواه عربي و اگر از ميوه‌هايي مي‌خواستند سخن بگويند ميوه‌هاي موجود آن سرزمين بود بعد مي‌فرمودند چيزهايي ديگري هم هست كه خداي سبحان مي‌آفريند در سوگندها هم بشرح ايضاً [همچنين] قسمهايي هم كه ذات اقدس الهي به «تين» و «زيتون» و امثال ذلك مي‌خورد، حالا ممكن است اگر در جاي ديگر بود يك كتاب عِبري يا سِرياني يا زبان ديگر بود به ميوه‌هاي ديگر قَسَم بخورد كه مردم آن سرزمين با همان ميوه‌ها آشنا بودند چون غالب اين ميوه‌ها منافع غذايي فراواني دارند و نظم بيشماري در آنها بكار رفت، لكن اصل كلي اين است كه ﴿مِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ﴾[3] اصل كلي اين است كه ﴿وَ يَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾[4] در مسائل سوگندها هم در سورهٴ مباركهٴ «حاقه» وقتي دربارهٴ ستاره‌هاي آسمان و مانند آن سخن مي‌گويد در سورهٴ «حاقه» آيهٴ 38 به بعد اين است ﴿فَلاَ أُقْسِمُ بِمَا تُبْصِرُونَ ٭ وَ مَا لاَ تُبْصِرُونَ﴾ شمس و قمر را مي‌ديدند شعراي يماني را مي‌ديدند كه برخي يا شعراپرست بودند و ذات اقدس الهي فرمود او «ربّ الشعريٰ» است، شما «رب الشعريٰ» را بپرستيد، چرا خود «شعرا» را مي‌پرستيد؟

اينها را ياد كرد و به بعضي از اينها هم سوگند ياد كرد بعد اصل جامع را در آيهٴ 38 و 39 سورهٴ «حاقه» بيان كرد فرمود: ﴿فَلاَ أُقْسِمُ بِمَا تُبْصِرُونَ ٭ وَ مَا لاَ تُبْصِرُونَ﴾ اين اختصاصي به ستاره‌هاي آسمان ندارد در جريان ﴿وَ التِّينِ وَ الزَّيْتُونِ﴾ هم همين طور است، در ميوه‌ها هم همين طور است در بخشهاي ديگر هم همين طور است، سوگندها اين‌چنين نيست كه اختصاص داشته باشد به همين ميوه‌هاي معهود، گذشته از اينكه در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد سوگند ذات اقدس الهي نظير سوگند محاكم قضايي نيست كه در قبال بيّنه باشد در محاكم قضايي آن كه مدّعي است بيّنه دارد، آن كه منكر است سوگند دارد، سوگند براي بي‌بيّنه‌هاست، حتي يمين مردود اين است، حتي اگر مدّعي بيّنه نداشت نوبت به سوگند مي‌رسد، سوگند در محاكم قضايي در مقابل بيّنه است، ولي سوگندهاي قرآن به بيّنه است نه در مقابل بيّنه مثل اينكه كسي ادعا كند الآن روز است و سوگند ياد كند بگويد قسم به اين آفتاب الآن روز است، اين ارشاد به دليل است نه اينكه چون بي‌دليليم سوگند ياد مي‌كنيم، در محاكم قضايي آن كه دليل ندارد قسم ياد مي‌كند، ولي ذات اقدس الهي به خود دليل سوگند ياد مي‌كند، اگر به شمس يك سوگند ياد مي‌كند، اگر به آيات ديگر ياد مي‌كند اينها ادله آن محتوايند، قَسَمهاي الهي به بيّنه است يك، و بيّنه‌ها هم در عالم فراوان است دو، براي مردم هر سرزميني سوگند مناسب آنها را ارائه مي‌كند سه، برابر اصل ﴿مَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوْمِهِ﴾[5] چهار، خب.

پس اين ميوه‌ها و حيوانات و امثال ذلك اين است، اما اينكه كسي بگويد كه ﴿وَ يَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾[6] اگر شامل صنايع بشري مي‌شود نظير هواپيما، زيردريايي، سفينه دريايي، سفينه فضايي اينها را كه كفار انتخاب كردند اينها كه براساس غيرتوحيد اختراع شده اين غفلت است اينها را موحدان انتخاب كردند، ولي نمي‌دانند موحدند. صنعت مونتاژ در همه امور هست منتها اينها نمي‌دانند كه در نعمت غرق‌اند در روايات ما ائمه(عليهم السلام) فرمودند كافر خودش سجده نمي‌كند، ولي ظلّ او سجده مي‌كند، ظلّ او يعني بدن او، حالا آن ظلال كه حساب ديگري دارد هر ظلّي تابع دستور الهي است، كافر در نظام تكوين ساجد و مسلِم است منتها در نظام تشريع غفلت مي‌كند اين ﴿أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ﴾[7] كفار را كه بيرون نكرده ﴿يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِي السَّماوَاتِ وَ مَا فِي الْأَرْضِ﴾[8] كفار را كه استثنا نكرده ﴿ِللهِ يَسْجُدُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَ مَا فِي الْأَرْضِ﴾[9] كفار را كه خارج نكرده، همه اينها ساجدند، مسبح‌اند، تحميدگويند و مسلِم و منقادند در نظام تكوين، در نظام تشريع است كه بعضيها كافرند بعضي مؤمن، وگرنه در نظام تكوين كه كسي كافر نيست همه در صراط مستقيم‌اند بعدها براي اينها روشن مي‌شود، اختراعات هم در نظام تكوين است، نظم هم در صراط تكوين است همه اينها در صراط تكوين دارند كار انجام مي‌دهند در كنار سفرهٴ توحيد دارند كار انجام مي‌دهند، منتها بعضي نمي‌دانند بعضي مي‌دانند و انكار را مي‌كنند و مانند آن، اين‌چنين نيست كه كفر باشد.

مطلب ديگر اينكه فارسي، عِبري، سِرياني، لغتهاي ديگر آن توان را ندارند كه عربي را ترجمه كنند اينكه مي‌بينيد كه ترجمه قرآن بسيار سخت است، اگر متعذّر نباشد متأثّر است، نبايد توقع داشت كه قرآن طرزي ترجمه بشود كه تمام مزاياي عربي و ادبيات عرب حفظ بشود، لام اينجا چه معناست؟ حرف اينجا چه معناست؟ تقديم و تأخير اينجا چه فايده‌اي دارد؟ في اينجا چه كاره است؟ في آيا اينجا به معني باء است يا نه؟ باء به معني في است يا نه؟ اينها از عِبري و عربي و فارسي و اينها ساخته نيست، بايد يك درصدي را قانع بود كه ترجمه‌ها كوتاه‌اند و ذات اقدس الهي كه عربي را مُبين تعبير كرده است، بيان نوراني از امام باقر(سلام الله عليه) است اينكه فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً﴾[10]، ﴿بِلِسَانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ﴾[11] وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) فرمود به اينكه عربي را مبين گفتند براي اينكه «يبين الالسن و لا تبينه الألسن»[12] لغت عرب آن هنر را دارد كه تمام زبانها را ترجمه بكند، ولي هيچ زباني نيست كه بتواند عربي را ترجمه كند، براساس وسعتي كه دارد مخصوصاً قرآن، البته ادبيات قرآن اين‌چنين خواهد بود نبايد توقع داشت كه اين ترجمه‌ها يك جامع تمام قامت براي وجود مبارك قرآن كريم باشد اين نيست.

حرث و زرع هم همين طور است شما اين فروق اللغه را ببينيد فقه اللغه را ببينيد، در كمتر لغتي فروق اللغه به اين قدر نوشته شده، فقه اللغه به اين قدر نوشته شده، ما در بسياري از تعبيرات مي‌بينيم پنج، شش‌ تا كلمه را بايد جمع بكنيم تا يك كلمه بسيط عربي را معنا كنيم، همين جريان «خَرْط القتاد»، «قتاد» آن درخت پرتيغ جنگلي است، «خَرطْ» را شما هر چه بخواهي معنا كني ناچاري سه، چهار تا كلمه را كنار هم، سر هم وصل بكني تا معناي «خَرطْ» را بفهماند، خب آن چون كلمه بسيط است لفظ بسيط است به تنهايي توان آن را دارد كه معنا را تفهيم كند نزد لغت‌شناس عرب، اما ما چون پنج، شش ‌تا لفظ را يا كمتر و بيشتر را جمع كرديم داريم آن معنا را ترجمه مي‌كنيم هر لفظي به اندازهٴ خود ظرفيت مفهوم دارد اين يك، الفاظ از هم جدايند دو، قهراً مفاهيم هم از هم گسيخته‌اند سه، اينها مثل بند غربال‌اند، اگر شما در غربال بخواهي آب بياوري، اين بندها نم را منتقل مي‌كند، ولي خيلي از اين لطايف و آبها از اين وسطها مي‌ريزد شما وقتي پنج‌ تا لفظ را جمع كردي كه يك معنا را بفهماند اينها پنج ‌تا يعني پنج ‌تا بينشان خالي است، الفاظ از هم جدايند، مفاهيم از هم جدايند، خب آن لطايف اين وسطها مي‌ريزد، لذا ممكن نيست آدم يك معناي بسيطي را با چند لفظ بگويد اينكه مي‌گوييم فلان چيز «يدرك و لا يوصف» واقعاً همين طور است.

آنكه انسان ادراك مي‌كند يك معناي بسيط وحداني و وجداني است، بخواهد با الفاظ بيان كند بايد پنج، شش‌ تا لفظ رديف بكند هر كدام از ديگري جدايند اين وسطها خالي است آن لطايف مي‌ريزد، مگر غم را مي‌شود معنا كرد؟ مگر لذت عسل را مي‌شود معنا كرد؟ مگر آن حالت لذيذي كه يك شهيد مي‌يابد مي‌شود معنا كرد؟ در تمام اين الفاظ تركيبي اين جاخاليها مثل آب در غربال بردن است خيليها از اين مطالب مي‌ريزد، واقعاً بعضي از چيزها «يدرك» و واقعاً «لا يوصف» خود آدم در زبان خودش حتي در عربي بخواهد آن معنا را ارائه كند مقدور نيست.

جريان حرث و زرع هم همين طور است ما به همه مي‌گوييم كشاورز، كشتكار، اما عرب كه نمي‌گويد، مي‌گويد اينها حارث‌اند نه زارع، البته اين معارف ادبي و ادبيات خاص در خصوص قرآن كريم آمده منتها مواد اوليه‌اش در اين لغت بود، فرمود شما حارث‌ايد، نقل مكان حبه‌ها از انبار به مزرعه به عهده شماست ولا غير، اما درون مزرعه دل خاك چه كاري مي‌شود شما خبر نداريد، حيات دادن و آنها را شما خبر نداريد، نبايد گفت كه چون در فارسي ما به اينها مي‌گوييم كشتكار، كشاورز، پس اينها زارع‌اند، زارع غير از كشتكار است زارع غير از كشاورز است ما حالا چون لفظي نداريم مي‌گوييم كشاورز حقيقي خداست اين حقيقي را اضافه مي‌كنيم، ولي قرآن چون لفظ دارد مي‌گويد ما زارع داريم، زارع يعني زارع، حارث يعني حارث، شما كارتان حَرْث است نه زرع.

در جريان امنا و خلقت همين طور است ديگر، در جريان امنا و خلقت در سورهٴ مباركهٴ «واقعه» هر دو را كنار هم ذكر كرده فرمود: ﴿أَفَرَأَيْتُم ما تُمْنُونَ ٭ ءَأَنتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ﴾[13] براي شما حرث است براي ما زرع است، گرچه آن حَرْث هم به عنايت الهي است، در جريان خلقت هم به والدين فرمود به اينكه ﴿ءَأَنتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ﴾، ﴿أَفَرَأَيْتُم مَّا تَحْرُثُونَ ٭ ءَأَنتُمْ تَزرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾[14] اين امنا را به ضميمه اينكه ﴿نِسَاؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ﴾[15]، حَرْث يعني مَحْرث، همين صورت در مي‌آيد يعني شما در كشاورزي كارتان حرث است نه زرع، در توليد كارتان حرث است نه زرع براي اينكه ﴿نِسَاؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ﴾ شما امنا مي‌كنيد نه آفرينش، آفرينش به عهده ماست. در سورهٴ مباركهٴ «واقعه» گرچه نفرمود اينجا هم كشاورزي است شما حارث‌ايد و ما زارع، ولي در تعبيرات ديگر كه فرمود: ﴿نِسَاؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ فَأْتوْا حَرْثَكُمْ أَنَّي شِئْتُمْ﴾ «حرث» يعني محرث، حرث يعني مزرع يعني آنجايي كه بالأخره حبه‌ها را منتشر مي‌كنيد، اينجا هم فرمود به اينكه امناي‌تان به منزله حرث است، چون نساء شما حرث شماست، محرث شماست و محل كشت شماست.

نبايد گفت به اينكه پس مردم كشاورزند، مردم كشتكارند، خير در فارسي هر چه خواستيم بگوييم در اثر ضعف لغت معذوريم، ولي اگر خواستيم به زبان قرآن سخن بگوييم اينها حارث‌اند و نه زارع.

پرسش: شهود و اشراف هر دو ظاهراً نفي ندارند، ولي فهميدن جمع بين اين دو حصول مقصود را پرداخت مي‌كند.

پاسخ: آن براي خود سالك است.

مطلب بعدي اين است كه در جريان فيل، گرچه سوره‌اي در قرآن هست به نام سورهٴ «فيل»، اما همان، همان طوري كه قبلاً اشاره شد اين مربوط به جريان ابرهه است و يكبار هم بيشتر تكرار نشده، لذا ديگر دربارهٴ فيل آياتي نيامده كه ما فيل را خلق كرديم تا شما بهره‌برداري كنيد منافع اقتصادي شما در آن باشد، اگر هم در جريان ابرهه فيلي به حجاز نيامده بود آنها درك نمي‌كردند شايد چنين آيه‌اي هم ما نداشتيم، خب.

مطلب بعدي اين است كه عقل اشتباه مي‌كند، بله عقل اشتباه مي‌كند چون عقل اشتباه مي‌كند، مي‌گويد ما كسي را احتياج داريم كه مصون از اشتباه باشد يعني معصوم باشد يعني امام و پيغمبر، چون عقل به اشتباه خود پي مي‌برد و مي‌داند كه يك عده‌اي هستند كه معصوم‌اند، مي‌گويد وجود آنها، آن ذوات قدسي ائمه و اولياي الهي وجودشان ضروري است، اما نه اشتباه و پراكندگي كه در علوم نقلي است شما در غالب مسائل فقهي مي‌بينيد «فيه وجوه و اقوال» آن هم در داخلهٴ حوزهٴ شيعه، اگر يك قدري جلوتر برويد با فِرَق چهارگانه محشور بشويد، بشود پنج فرقه مي‌بينيد به اينكه همه اينها در برداشت از آيات و سنّت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) «فيه وجوه اقوال» در بحث پارسال ما كتاب شريف مرحوم شيخ طوسي عدة الداعي جلد اولش را آورديم اينجا خوانديم كه مرحوم شيخ طوسي در عدة الاُصول در مسئله حجت خبر واحد فرمود به اينكه من ديدم كه فقهاي ما (شيعيان) آن ‌قدر با هم اختلاف دارند كه به تنهايي «يزيد علي الاختلاف حنفي و المالكي و الشافعي» به تنهايي فقهاي ما شيعيان بيش از اختلاف اين سه فرقهٴ حنفي و شافعي و مالكي اختلاف دارند.

من آمدم اصول را تدوين كردم كه يك سامان و سامانه‌اي به اين علم بدهم، اين‌چنين نيست كه اختلاف در علوم نقلي چندين برابر است، در علوم عقلي هم هست، اگر در جريان ماء كه آيا هيولا هست يا نه، بالأخره يك ماده مشتركي دارند آن مي‌گويد هيولا مادهٴ اُولي است آن مي‌گويد مادهٴ ثاني است در تقسيم آب به دو ظرف مي‌گويد ما آنكه باقي است مثلاً جسم است آن يكي مي‌گويد نه آنكه باقي است مادهٴ اُولي است.

اشتباه دليل است بر اينكه ما نيازمند به معصوميم نه دليل است بر اينكه عقل خطا مي‌كند و نقل مصون معصوم است، عقل چهل درصد، سي درصد خطا مي‌كند، نقل هشتاد درصد «فيه وجوه و اقوال» ناظر به همين نقل است ديگر و اگر نبود فحولي مثل مرحوم شيخ طوسي و امثال طوسي و اگر اصول را تدوين نكرده بودند يك ساماني به اين علم نداده بودند، يكي ادعاي انصراف مي‌كرد يكي ادعاي استتار مي‌كرد يكي مي‌گفت اين ظهور بدعي است يكي مي‌گفت انصراف بدعي است [و] همچنين، خب.

شما ببينيد از طهارت موي خنزير گرفته تا طهارت خَمر فتوا داده‌اند در كتابهاي ما هست به اين فكر نباشيد كه مشهور چه مي‌گويند، مشهور حق است، اما اين‌چنين نيست كه همه حرف مشهور را بزنند شما دربارهٴ غالب اينها مي‌بينيد اختلاف فتوا هست، وقتي كسي بگويد به اينكه چون از امام(سلام الله عليه) سؤال كردند كه آيا با طنابي كه از موي خرس فراهم شده است مي‌شود دلوكشي كرد يا نه؟ معلوم مي‌شود كه موي خرس نجس نيست، آن يكي مي‌گويد خير، موي خرس نجس است منتها آب چاه نجس نمي‌شود چه كسي گفته آب چاه با اينكه «له ماده» نزحش واجب است؟ پيشينيان به استثناي محمد بصراوي آن طوري كه مرحوم حاج آقا رضاي همداني(رضوان الله عليه) نقل مي‌كند همه فقها(رضوان الله عليهم) مي‌گفتند كه نزح بئر واجب است، بئر منفعل مي‌شود ولو ماده داشته باشد، بعد بزرگان و فحولي مثل علامه و اينها گفته‌اند نه، دليل بر انفعال نيست آن روايات حمل بر استحباب مي‌شود تنزيهاً گفته شد، تحريماً گفته نشد «ماء بئر» منفعل نمي‌شود، وقتي كافي باشد ماده داشته باشد، خب.

اين اشتباه يك اشتباه ارضي و سمائي است، اشتباه نظير هيولا و امثال هيولا نيست همه يعني همه به استثناي محمد بصراوي، ساليان متمادي فتوا به نجاست «ماء بئر» مي‌دادند و چون «ماء بئر» را نجس مي‌دانستند كه اگر چيزي در چاه بيفتد نجس مي‌شود دلو كشيدن با طناب موي خنزير را شاهد قرار مي‌دادند كه پس موي خنزير پاك است علامه و اينها گفتند خير، خنزير نجس است، مويش هم نجس است، چاه چون منفعل نمي‌شود پاك است، مي‌شود دلو كشيد، اگر قطراتي بريزيد داخل چاه عيب ندارد، اين طور اختلاف عميق هست خب.

مطلب ديگر اينكه در جريان ليل و نهار نظم هست، منتها آنجاهايي كه قابل سكونت نيست مي‌بينيد در فقه بالأخره احكام صلوات خمس كه گفته شد، نمازهاي 51 ركعتي كه گفته شد علائم شيعه همين است كه نماز واجب و مستحب را انجام بدهند گفته شد، همه اينها برابر «ما هو الغالب» است يعني آن مقدار مأمور در زمين كه قابل سكونت است «ارض تسعين» به اصطلاح منجمان به اصطلاح هيويين، «تسعين» يعني آنكه نود درجه از خط استوا فاصله دارد، آنجا البته شش ماه شب است شش ماه روز و شش ماه شبش به شش ماه روزش هم منظم است و اينها. آنجا هم فقه بايد جواب بدهد كه اگر كسي رفت آنجا نمازش را چكار بكند، كه «فيه وجوه و اقوال» و روزه‌اش را چطور بگيرد؟ كه «فيه وجوه و اقوال».

آياتي كه دارد مسخّر كرد براي شما ليل و نهار را، اين ناظر به آنجايي كه غالباً قابل سكونت است و قابل بهره‌برداري است، اگر احياناً كسي وارد آن منطقهٴ قطبي شد حكم خاص خود را دارد، مثل اينكه الآن كسي كه وارد آسمانها شد آنجا هم ﴿هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلهٌ﴾[16] حكم مخصوص خودش را دارد، كرهٴ آسماني دارد و اينها.

مطلب ديگر مربوط به آلوده كردن محيط زيست است كه اين تغيير خلقت خداست يا نه؟ ذات اقدس الهي فرمود ما اين نظام را آفريديم، كسي بخواهد اين نظام را عوض كند مقدورش نيست، ولي مي‌تواند با استفاده از اين نظام مسير را برگرداند يعني اگر كسي خواست يك جايي را تخريب كند يك كسي را بكشد بايد با اصول علمي بكشد، با اصول علمي تخريب بكند، مگر هر ماده‌اي هر ديواري را پايين مي‌آورد؟ يك مواد منفجره بايد باشد ماده تي‌ان‌تي بايد باشد مقدارش هم مشخص باشد جايش هم بايد مشخص باشد همه اينها طبق فرمول رياضي و فيزيك بايد باشد تا يك سقفي پايين بيايد. كشتن اين طور است، تخريب اين طور است، اهلاك اين طور است، ﴿يُهْلِكَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ﴾[17] اين طور است، بالأخره با نظم علّي و معلولي و علمي بايد كار كرد اين قابل تغيير نيست.

اما فسادهاي تشريعي، چرا تغيير خلقت خدا در فساد تشريعي است ذات اقدس الهي فرمود امنيت هست، آسايش هست، عدل هست، انسانيست هست، آزادي هست اينها تغييرپذير است، اما نظم علمي تغييرپذير نيست يك كسي بيايد بر خلاف نظام علمي بخواهد يا كار خير انجام بدهد يا كار شرّي انجام بدهد خواست كسي را درمان كند بايد براساس نظم علمي باشد، خواست يك كسي را مريض كند بايد در نظام علمي باشد، خواست يك هوايي را سالم كند بايد براساس نظام علمي باشد، خواست يك هوايي را آلوده كند بايد براساس نظام علمي باشد، مگر هر كاري هوا را آلوده مي‌كند.

در نظام تكوين تغيير خلقت ممكن نيست ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾[18]، ﴿تَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ﴾[19] اين نظام علمي، نظامي حاكم است و اما نظام تشريعي كاملاً ممكن است با استفاده از همين نظام تكوين مسير را بر مي‌گردانند اين ﴿فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللّهِ﴾[20] چه دربارهٴ انسان، چه دربارهٴ فضا و هوا به آن بخشهاي تشريعي بر مي‌گردد، دربارهٴ فطرت كه اصلاً به هيچ ‌وجه تغييرپذير نيست، صنايع هم كه اشاره شده است كه در حقيقت موحّدان اختراع كردند منتها نمي‌دانند كه در كنار سفرهٴ توحيد نشسته‌اند.

دربارهٴ آيه‌اي كه مربوط بود به جريان دريا كه فرمود موجودات دريايي را براي سود شما آفريديم چندين فايده ذات اقدس الهي براي موجودات دريايي ذكر كرد، فرمود به اينكه از ماهيهاي او استفاده كنيد، از زيورهاي او استفاده كنيد، از كشتيرانيهاي او استفاده كنيد، بعضي از مفسّران ظاهراً مراغي حرفش اين است در تونس، الجزاير اينها در كنار بحر ابيض‌اند، اما مثل اينكه اصلاً اينها قرآن نخوانند يك، مثل اينكه اصلاً در كنار دريا زندگي نمي‌كنند دو، مثل اينكه مأمور نيستند از اين دريا بهره‌برداري كنند سه، اين فرانسويها بهره‌هاي فراواني از آن درياي ابيض مي‌برند، مرجانهاي گرانبهايي استخراج مي‌كنند و به اعلي القيم به همين تونسيها و الجزايريها مي‌فروشند، خب قرآ‌ن گفته بهره بگيريد برويد در عمق دريا، مگر ﴿تَسْتَخْرِجوا مِنْهُ حِلْيَةً﴾ غواصي مي‌خواهد يا نمي‌خواهد؟ اينكه فرمود تفقّه در دين اصول مي‌خواهد يا نمي‌خواهد؟ فقه مي‌خواهد يا نمي‌خواهد؟ چطوري آدم تفقّه در دين پيدا كند؟

فرمود ما ماهي آفريديم خب اين ماهيهاي دمِ دستي كه مي‌آيد آن با تور حل مي‌شود، اما ماهيهاي فراواني كه نزديك ساحل نيست آن با كشتيهاي ماهيگيري بايد صيد بشود. فرمود اين دريا براي ارتزاق شماست ماهيهايش اين‌چنين است عميق دريا جاي لؤلؤ و مرجان است برويد در عمق دريا، همان طوري كه روي سينه كوه مي‌رويد، روي قله كوه مي‌رويد، معدن را پيدا مي‌كنيد، كوه را مي‌شكافيد ﴿فَامْشُوا فِي مَنَاكِبَها﴾[21] روي دوش زمين بايد راه برويد، همين كوهها و جاهاي معدني دوش زمين است. فرمود سوار دوشش بشويد روزي بگيرد، اينجا هم فرمود عمق دريا برويد اين مرجانها را در بياوريد. ايشان مي‌گويد به اينكه اين تونسيها و الجزايريها مثل اينكه نه آيه را خواندند نه كنار دريا زندگي مي‌كنند نه خودشان را مأمور مي‌دانند، ناچارند مصرف كننده باشند براي صنعتگران فرانسوي.

اين كريمه كه فرمود: ﴿وَ هُوَ الَّذِي سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِيّاً﴾ گوشت تازه يك، ﴿وَ تَسْتَخْرِجوا مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُونَهَا﴾ دو، ﴿وَ تَرَي الْفُلْكَ مَوَاخِرَ فِيهِ﴾ سه، كشتيراني خب بسازيد كشتي را برانيد، توقع نداشته باشيد كشتي هم مثل قطرات باران بر شما نازل بشود، اين است، خب اين دعوت به علم است، دعوت به صنعت است عقل را هم كه او داد خب برويد مونتاژ كنيد آن وقت ما مي‌شود كشتي‌سازي غير اسلامي داشته باشيم؟ دريانوردي غير اسلامي داشته باشيم؟ چون عقل حجّت خداست كه «به يحتج العبد علي المولي و المولي علي العبد» عقل برهاني، نه وهم و خيال، عقل برهاني مثل روايت زراره و حمران است، حجت خداست، اگر كسي كاملاً تشخيص داد، اما كشور خودش را در فقر نگه داشت در قيامت جهنم مي‌رود يا نمي‌رود؟ اين مي‌تواند در قيامت بگويد خدايا! شما كه غواصي را در قرآن به ما ياد ندادي كه، مي‌تواند بگويد در روايات نماز خواندن را ياد دادي، ولي عمق دريا رفتن و لؤلؤ و مرجان شناسايي كردن و درآوردن را نگفتي كه، يا خدا مي‌فرمايد اين عقلي كه دادم مثل روايت زراره است چرا من نگفتم؟ من گفتم تو نشنيدي.

«به يحتج العبد علي المولي و المولي علي العبد» كه اسمش حجت‌الله، اگر با حجت الله انسان كار كرد، درياسازي كرد، دريانوردي كرد، كشتي‌سازي كرد براي اقيانوس‌پيمايي خودش مي‌شود دين علم اسلامي اصلاً ما علم غير اسلامي نداريم تمام مشكل اين است كه اينها عقل را ره‌آورد بشر مي‌دانند مي‌گويند بشر خودش فهميد اينها اسلامي حرف مي‌زنند، ولي قاروني فكر مي‌كنند. آن بدبخت هم همين حرف را مي‌زند مي‌گفت ﴿إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ عِندِي﴾[22] من خودم زحمت اين كار را كشيدم اقتصاددان بودم ثروت پيدا كرد، خب.

اين فهم را چه كسي داد؟ خدا، فهم حجت الله است يا نه؟ آدم اگر چيزي را بفهمد كه يك بيماري را چطور بايد معالجه كند عالماً عامداً آ‌ن كار را نكند جهنم مي‌رود يا نمي‌رود؟ مثل اينكه اگر زراره خبر صحيحي را آورد كه نماز را بايد اين طور بخواني اين عالماً عامداً نخواند، خب عذاب مي‌بينيد يا نمي‌بيند؟ هيچ فرقي بين برهان عقلي و روايت معتبر هست يا نه؟ يك وقت روايت مُرسل است، موقوف است، مقطوع است، ضعيف است، مبهم است، مجمل است بله لا تعداد به، اما اگر معتبر شد چي؟ يك وقتي دليل وهمي است، خيالي است، حسي است، وهم‌زده است، خيال‌زده است، به تعبير قرآن كريم مختالانه يعني متخيلانه تنظيم شده است بله، اما اگر برهان عقلي بود چه؟ يعني علم گفت اين طور بايد رفت عمق دريا و مرجان درآورد وهم و خيال هم نبود، آن وقت مع ذلك كشور را فقير نگه‌داشتن عذاب الهي را به همراه دارد يا ندارد؟ هيچ‌ كسي از اين دانشمندان تونسي و الجزايري مي‌توانند به خدا بگويند خدايا تو كه در قرآن نگفتي در روايات هم ائمه نفرمودند ما چگونه در دل دريا برويم مرجان در بياوريم؟ يا مي‌فرمايد اين فهمي كه من به تو دادم همان مثل روايت زراره است ديگر.

غرض اين است كه برهان عقلي در مقابل دليل نقلي است و همه اينها زير سايهٴ وحي‌اند، مبادا كسي عقل را در برابر وحي بياورد يا حكيم را در برابر نبي و وليّ بياورد ـ معاذ الله ـ حكيم در برابر فقيه اصولي است هر دو زيره‌خوار و ريزه‌خوار وحي‌‌اند.

«والحمد لله رب العالمين»

 

[1]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 14.

[2]  ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 4.

[3]  ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 3.

[4]  ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 8.

[5]  ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 4.

[6]  ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 8.

[7]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 83.

[8]  ـ سورهٴ جمعه، آيهٴ 1.

[9]  ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 49.

[10]  ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 3.

[11]  ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 195.

[12]  ـ كافي، ج2، ص632.

[13]  ـ سورهٴ واقعه، آيات 63 ـ 64.

[14]  ـ سورهٴ واقعه، آيات 58 ـ 59.

[15]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 223..

[16]  ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 84.

[17]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 205.

[18]  ـ سورهٴ روم، آيهٴ 30.

[19]  ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 137.

[20]  ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 119.

[21]  ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 15.

[22]  ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 78.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق