11 12 2006 4828372 شناسه:

تفسیر سوره نحل جلسه ۲۹ (1385/09/۲۰)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ ظَالِمِي أَنفُسِهِمْ فَأَلْقَوُا السَّلَمَ مَا كُنَّا نَعْمَلُ مِن سُوءٍ بَلَى إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِمَا كُنتُم تَعْمَلُونَ (28) فَادْخُلُوا أَبْوَابَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيَها فَلَبِئْسَ مَثْوَي الْمُتَكَبِّرينَ (29) وَ قِيلَ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا مَاذَا أَنزَلَ رَبُّكُمْ قَالُوا خَيْراً لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا فِي هذِهِ الدُّنْيَا حَسَنَةٌ وَ لَدَارُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ وَ لِنِعْمَ دَارُ الْمُتَّقِينَ (30) جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَهَا تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ لَهُمْ فِيهَا مَا يَشَاءُونَ كَذلِكَ يَجْزِي اللَّهُ الْمُتَّقِينَ(31)﴾

بعد از اينكه فرمود خوي استكبار هم از نظر انديشه با اين كار همراه است و هم از نظر انگيزه با خصومت و مشاقّه همراه است خطرات چنين كاري را هم گوشزد فرمود كه ذات اقدس الهي به اينها مهلت كافي عطا مي‌كند اگر هيچ اثر نكرد آن‌گاه مراكز قدرت اينها را از پايه ويران مي‌كند ﴿فَأَتَي اللَّهُ بُنْيَانَهُم مِنَ الْقَوَاعِدِ[1] و سقف اينها بر اينها مي‌ريزد در حالي كه اينها زير سقف‌اند و اشاره شد به اينكه فرمود: ﴿فَأَتَي اللَّهُ بُنْيَانَهُم مِنَ الْقَوَاعِدِ﴾ براي اين است كه اينها راه فرارشان بسته باشد كسي كه در يك مركزي هست حالا يا حسي با غير حسي پايه‌هايش محسوس نيست ولي سقفش سالم است، ديوارهايش سالم است، ستونهايش سالم است، كفش سالم است اين احساس امنيت مي‌كند نمي‌داند كه پايه از زير دارد ويران مي‌شود چون اين‌چنين مكر الهي اينها را در بر گرفته است سقف سقوط مي‌كند از فوق اينها.

ملاحظه فرموديد كه خود كلمهٴ سقف خب بالاست احتياجي به فوق ندارد كلمهٴ ﴿عَلَي﴾ فوق را نمي‌رساند «عليه» در برابر «له» فقط سود و زيان را مي‌‌رساند نه بالا و اشراف را گاهي ممكن است استعلا به قرينهٴ مقام فهميده بشود ولي «عليه من ضل فعليها» اگر كسي راه ضلالت را طي كرد عليه خودش اقدام كرد همان به معني ضرر است كه «علي» در برابر «لام» هست «له و عليه» اما اين ﴿فَوْقِهِمْ﴾ براي آن است كه بفهمانند اينها در حالي كه زير سقف بودند آوار آمده رويشان و از جمع‌بندي اين چند جمله هم نتيجه گرفتند كه ﴿وَ أَتَاهُمُ الْعَذَابُ مِنْ حَيثُ لاَ يَشْعُرُونَ[2] از يك راهي كه اينها فكر نمي‌كردند معذّب شدند، خب.

اين خطر خوي استكبار است اين مستكبران كه به اين عذاب الهي مبتلا شدند اينها به خودشان ستم كردند و در هنگام مرگ هم به عذاب برزخ مبتلا مي‌شوند فرمود ملائكه وقتي مي‌خواهند اينها را قبض روح كنند در حالي كه اينها به خودشان ظلم كردند اينها حالت تسليم نشان مي‌دهند كه ما سِلميم، مطيع بوديم، قبلاً هم مطيع بوديم، الآن هم مطيعيم، كار بدي هم نكرديم و مانند آن.

ملائكه تأدّباً مي‌گويند خدا مي‌داند كه شما چه كرديد نمي‌گويند ما مي‌دانيم با اينكه ملائكه به اذن خدا حاضر در صحنه بودند رقيب بودند عتيب بودند مراقب مستعدّ و آماده بودند ﴿وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحَافِظِينَ ٭ كِرَاماً كَاتِبِينَ ٭ يَعْلَمُونَ مَا تَفْعَلُونَ[3] ﴿رُسُلُنَا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُونَ[4] همه اينها را قرآن كريم امضا كرده فرمود فرشتگان ما، مأموران ما آنجا حضور داشتند كه شما هر كاري مي‌كنيد آنها مي‌ديدند، ضبط مي‌كردند اما اين ملائكه نمي‌گويند نه‌خير شما دروغ مي‌گوييد ما عالميم كه شما چه كرديد بلكه مي‌گويند خدا عالم است شما چه كرديد آنها ﴿فَأَلْقَوُا السَّلَمَ مَا كُنَّا نَعْمَلُ مِن سُوءٍ﴾ فرشته‌ها مي‌گويند ﴿بَلَي إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِمَا كُنتُم تَعْمَلُونَ﴾ نمي‌گويند ما مي‌دانيم با اينكه ذات اقدس الهي فرمود مأموران ما آنجا حضور داشتند مي‌ديدند و مي‌دانند شما چه كار كرديد ﴿وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحَافِظِينَ ٭ كِرَاماً كَاتِبِينَ ٭ يَعْلَمُونَ مَا تَفْعَلُونَ﴾ اما اين ملائكه مي‌گويند خدا مي‌داند اين خاصيت ادب است.

پرسش: ..اگر استكبار يك امر منوي باشد و نيتي باشد به عمل ربط داشته باشد يعني اثر استكبار خود استكبار نيت نيست ولي اثرش آن عملي است كهانجام مي‌دهند لذا ملائكه..

پاسخ: اگر ذات اقدس الهي بخواهد مخفي مي‌كند و اگر نخواهد خب نيتهاي افراد را كاملاً ملائكه مي‌شنوند چون عبادت را كه مي‌خواهند بنويسند قوام عبادت به نيّت است اگر ملائكه از عبادت خبر نداشته باشند از صحّت صوم و صلات چه اطلاعي دارند از صحّت قرائت قرآن چه اطلاعي دارند نيّت را يقيناً مي‌فهمند در بخشي از موارد كه ذات اقدس الهي بخواهد حافظ اسرار باشد تازه كارهاي علني را هم نمي‌گذارد ملائكه بفهمند اين «و الشاهد لما خفي عنهم و برحمتك أخفيته و بفضلك سترته»[5] اختصاصي به نيّت ندارد گاهي متن عمل هم هست خدا نمي‌گذارد كه فرشته‌ها ببينند براي اينكه حالا اين مؤمن است عمري به وارستگي زندگي كرده حالا يك بار لغزيد آنكه فرمود در دعاي كميل «و برحمتك أخفيته و بفضلك سترته» و آنچه را ملائكه نمي‌دانند تو مي‌داني و با لطفت پوشاندي حتي به ملائكه هم اجازه ندادي كه بفهمند با اينكه ملائكه را اصلاً براي همين كار فرستادي كه اينها اعمال ما، اعمال جوانحي ما، اعمال جوارحي ما را ثبت كنند ولي گاهي براي حفظ آبروي يك مؤمن اجازه نمي‌دهي كه آن ملائكه بفهمند حتي آن كار را هم نشان نمي‌دهي و در روايات ما هم هست كه از ائمه(عليهم السلام) سؤال كردند كه ملائكه از نيّات باخبرند؟ فرمود بله، عرض كردند كه خب عمل را كه آدم انجام مي‌دهد ملائكه مي‌بينند و ثبت مي‌كنند اما نيّات را از كجا مي‌فهمند وجود مبارك حضرت(سلام الله عليه) فرمود آيا بوي روضه و كنيف يكي است آيا بوي باغ، گلزار با چاه فاضلاب يكي است، عرض كرد نه فرمود كاري كه در درون مي‌گذرد به نام نيّت اين صحنهٴ دل را يا «روضة من رياض الجنة» مي‌كند، مي‌شود بوستان از او گل مي‌رويد يا چاه فاضلاب است آن كسي كه شامّه دارد مي‌فهمد كه درون اين آقا گلستان است يا چاه فاضلاب فرمود ملائكه از بوي بد درون اينها مي‌فهمند كه در درون اينها چه خبر است اصلاً خداي سبحان براي همين اينها را فرستاده، خب.

ادب فرشته‌ها اقتضا مي‌كند كه چنين حرف بزنند نگفتند ما مي‌دانيم، ما شاهد بوديم، ما آن صحنه بوديم مي‌گويند ﴿إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِمَا كُنتُم تَعْمَلُونَ﴾.

مطلب مهم در جريان ظلم به نفس است اگر ما دليل عقلي معتبر يا نقلي معتبر بر خلاف يك ظاهر داشتيم اين ظاهر را توجيه مي‌كنيم اما وقتي دليل عقلي معتبر يا نقلي معتبر بر خلاف ظاهر آيه اقامه نشد بلكه مؤيّد ظاهر آيه است خب ظاهر آيه حجت است ديگر ظاهر روايت هم همين طور است. معناي ظلم به نفس يعني چه اين تشبيه است كه مجاز باشد، استعاره است كه يك نحو مجاز باشد ظلم در جايي است كه بالأخره دو شيء باشد و هر كدام حدّ خاص خودشان را دارند بعضي از مفاهيم‌اند همان طوري كه در بحث ديروز گذشت اينها مي‌توانند مصداقاً با هم يكي باشند يعني دو تا لفظ است، دو تا مفهوم است حالا يا مساوي هم‌اند آنجا كه مصداقاً فقط يكي باشند مثل يك كسي عادل باشد و عالم باشد به فرض هر عالمي عادل باشد و هر عادلي عالم، اينجا مصداقاً يكي هستند.

از اين دقيق‌تر كه در كتابهاي فقهي و اصولي نيست در كتابهاي منطقي هم نيست كه دو تا لفظ است، دو تا مفهوم است و اين دو تا مفهوم در همان سپهر ذهن گره مي‌خورند و يكي مي‌شوند و بر مصداق واحد با حيثيت واحد صادق‌اند نه با حيثيتين اين را مي‌گويند مساوقه كه غير از مساوات است الآن اگر كسي عالم بود و عادل هر دو مفهوم بر او صادق است اما حيثيت علمش با حيثيت عدلش دوتاست يكي مربوط به انديشه است يكي مربوط به عمل است عدل كار عملي است، علم كار فكري است مصداقاً يكي ولي صدقاً دوتا.

دربارهٴ عالم و معلوم اين‌چنين است ممكن است دو تا لفظ باشد دو تا مفهوم باشد اين دو تا مفهوم در همان دستگاه ذهن گره بخورند يكي بشوند كه بر مصداق واحد من حيثيت واحده صدق كنند، صدقاً يعني صدقاً، صدقاً و مصداقاً بشوند يكي مثل علم نفس به خود حضور ذات به ذات ديگر دو حيثيت ندارد اين ذاتي كه مجرّد است نزد خودش حاضر است «فهو عالم بنفسه» «من عرف نفسه»[6] از اين قبيل خواهد بود. اما بعضي از مفاهيم است كه الا و لابد كثرت مي‌طلبد علت و معلول از اين قبيل است خالق و مخلوق از اين قبيل است محرّك و متحرّك از اين قبيل است و دهها مفهوم ديگر ظالم و مظلوم هم از همين قبيل است ديگر ممكن نيست ظالم و مظلوم دو تا لفظ باشد، دو تا مفهوم باشد صدقاً يا مصداقاً يا هر دو با هم يكي بشوند چرا؟ براي اينكه مفهوم ظلم اين است كه اين شخص، اين ظالم مرز خاص دارد و ديگري مرز مخصوص اين يكي از حدّ خود تجاوز كرده است به قلمرو ديگري رسيده است.

پس حتماً دو شيء بايد باشد حتماً مرزها مشخص است خط قرمزها مشخص است وقتي اين يكي تعدّي كرد به آن مي‌شود ظلم ديگر نمي‌شود گفت ظلم به نفس مگر مجاز بگوييم آيا راهي دارد كه اين الفاظ را بر حقيقت حمل بكنيم يا نه، راه دارد و آن اين است كه انسان درجاتي دارد، مراتبي دارد يك وقت يك كاري را انجام مي‌دهد لذت مي‌برد وقتي كه تنها شد مي‌‌بيند از درون يك فريادي بر مي‌خيزد او را سرزنش مي‌كند خب آنكه لذت برد چه كسي است اينكه نفس لوّامه است و سرزنش مي‌كند چه كسي است؟ چه كسي لذت برد و چه كسي سرزنش مي‌كند معلوم مي‌شود در درون ما خبر از امورش و شئون فراوان است خب يكي لذت مي‌برد يكي، اين جهاد كه مي‌گويند جهاد با نفس يعني چه؟ جهاد با نفس هم مثل ظلم به نفس است اين حتماً تعدّد دارد چندتا شأن است كه يكي اين سَمت مي‌كشد يكي آن سَمت مي‌كشد اينها با هم درگيرند تا يكي پيروز بشود.

ظلم به نفس معنايش اين است كه اين كسي كه خلاف مي‌كند منكر است و مستكبر از مرز خودش تعدّي كرده است به جايي رسيده است كه نبايد مي‌رسيد و ملك او نبود، حق او نبود، مال او نبود، معلوم مي‌شود در درون ما يك چيزهايي هست كه براي ما نيست و ما امين خداييم و ذات اقدس الهي اينها را به عنوان امانت به ما داده است و سالم داد و سالم مي‌طلبد اگر ما از مرز خودمان تجاوز كرديم به آن حد رسيديم مي‌شويم ظلم آن هم ماست منتها درجهٴ بالاي ماست براي اينكه تمام ادراكات ما را كنترل مي‌كند، نصيحت مي‌كند، سفارش مي‌كند، ولي ما حرفش را گوش نمي‌دهيم اگر حرفش را گوش داديم اين مال اماني تقريباً ملكي خواهد بود ما به همين حد در مي‌آييم آن وقت ساير شئون در تحت رهبري همان مراحل عاليه شكل مي‌گيرد.

ذات اقدس الهي فرمود ما به شما گوش داديم و چشم داديم و دل داديم اينها را به عنوان منّت هم در سورهٴ «انسان» فرمود هم در سورهٴ مباركهٴ «نحل» آياتي كه در پيش داريم فرمود هم در مواردي ديگر خب اينها را هم كه به حيوانات هم داد بالأخره حيوانات هم چشم دارند، گوش دارند، دل دارند، ادراكات دروني دارند آيا اينكه فرمود: ﴿فَجَعَلْنَاهُ سَمِيعاً بَصِيراً[7] يعني سمع و بصر حسّي و حيواني اينكه فخر نيست ﴿جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصَارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ[8] اينكه فخر نيست خداي سبحان در قيامت از تك‌تك اين شئون سؤال مي‌كند فرمود: ﴿إِنَّ الْسَّمْعَ وَ الْبَصَرَ كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً[9] كه اين هم از پيچيدگيهاي قرآن كريم است و نگاه كنيد كه پيچيدگي چيست؟

وقتي انسان را زير سؤال مي‌برند خب انسان مي‌شود مسئول و فرشتگان صحنهٴ محاسبه مي‌شوند سائل اين سؤال توبيخي است كه ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ[10] مثل ايست بازرسي مثل اينكه مي‌گويند مجلس شوراي اسلامي فلان شخص را از او سؤال كرده نه سؤال استعطايي است نه سؤال استفهامي اين سؤال استيضاحي است، سؤال احترازي است اگر آن آقا جواب داد و جواب قانع كننده نبود تازه مي‌آيد در كميسيون تحقيق اين زير سؤال بردن براي انسان هست كه انسان زير سؤال مي‌رود، خب.

پس انسان مسئول است و فرشتگان الهي كه عهده‌دار مرحلهٴ سؤال‌اند سائل‌‌اند از چه چيزي سؤال مي‌كنند؟ سؤال مي‌كنند مال را كجا فراهم كردي مال را كجا صرف كردي اين معنايش معلوم است كجا رفتي، كجا آمدي اينها معنايش معلوم است فلان كار را كردي فلان كار را نكردي اينهايش معلوم است اينها معلوم است و معنايش روشن گوش را چه كار كردي چشم را چه كار كردي اينها هم معنايش معلوم است اما خوب عنايت كنيد فرمود: ﴿إِنَّ الْسَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الفؤادَ كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً[11] يعني گوش، چشم، دل همه اينها مسئول‌عنه‌اند مسئول ماييم آنها مسئول‌عنه‌اند مأمور الهي سائل ما در ادبيات فارسي اين كلمهٴ از را روي شخص در مي‌آوري مي‌گوييم از آقا بپرس از فلان كس بپرس ولي در عربي اين كلمه از، اين كلمهٴ عن روي مطلب در مي‌آيد نه روي شخص ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ[12] ﴿يَسْألونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ[13] ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ المَحِيضِ[14] روي مطلب در مي‌آيد، خب.

پس گوش مسئول‌عنه است ما مسئوليم و آن فرشته‌اي كه مأمور الهي است سائل است و سؤال اعتراضي اين معنايش معلوم است چشم هم اين‌چنين است اين هم معنايش معلوم است اما دل اين طوري يعني چه مگر ما غير از دليم مگر ما غير از فؤاديم مگر قلب ما، مركز انديشه و انگيزه ما، مركز تصميم‌گيري ما غير از ماست كه از ما بپرسند با دل چه كردي؟ ﴿إِنَّ الْسَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفؤادَ كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ﴾ يعني انسان ﴿عَنْهُ﴾ يعني عن كل واحد ﴿وَاحِد مَسْؤُولاً[15] «كان الانسان مسئولاً عن كل واحد واحد» نه اينكه از دل سؤال مي‌كنند از ما سؤال مي‌كنند با دل چه كردي پس معلوم مي‌شود ما غير از دليم معلوم مي‌شود حقيقت ما يك چيزي است آن جان ما، آن روح ما، آن دل ما چيزي ديگر است آن نعمتي است به ما داده‌اند اين است كه آنها كه در معرفت نفس كار كرده‌اند سي، چهل سال درد كشيدند و شب نخوابيدند گفتند «من عرف نفسه»[16] تعليق بر محال است اين يك حرف عادي نيست گفتند همان طوري كه معرفت نفس محال است معرفت حق محال است اين تعليق بر محال است اگر بخواهيم با آثار بشناسيم «عرفت الله سبحانه بفسخ العزائم و حلّ العقود»[17] خوب است اما بخواهي كُنه نفس را بشناسي تا از اينجا به خدا پي ببري شناختني نيست اين را يك آدم معمولي هم نگفت.

غرض آن است كه چنين سؤالاتي هم هست ماييم در برابر اين همه معماها اگر راه نداشتيم بله براي ما مسلّم شد كه هيچ ‌كدام از اينها نيست آن وقت آدم دست به مجاز و تشبيه مي‌زند اما وقتي اوايل راه است ماييم و انبار از سؤالات و مجهولات جز لست ادري چاره‌اي نيست، خب.

ولي اين مقدار هست كه در درون ما چيزهايي هست كه به ما مربوط نيست ولي چراغ راه ماست، مِلك ما نيست و ما مسئول حفظ آنهاييم اگر كسي چشم ديگري را كور كرد همين چشم حيواني را اين ظلم كرد گوش ديگري را كر كرد همين گوش حيواني را كه كار فيزيكي انجام مي‌دهد اين ظلم كرد اگر كسي با تبليغ سوء يا با انكار و استكبار كاري كرد كه آن گوش متافيزيكي را كر كرد يعني گوش حق‌شنوا را كه درك كند گوش شنوايي داشته باشد اين مطالب را خوب بررسي كند و خوب تحليل كند اين را كر كرد يا چشمي كه آيات الهي را ببيند، ارزيابي كند، خبر صحيح را به دل بدهد اين را كور كرد يا آن دل كه مركز ادراك و انديشه است دستكاري كرد او را خفه كرد اين مي‌شود ظلم.

فرمود ما به اينها يك گوش داديم نه گوشي كه گوسفند دارد گوش گوسفند، گوش فيزيكي است گوش متافيزيكي داديم كه حرف‌شنوي داشته باشد سميع باشد مظهر خداي سميع باشد چشم داديم مظهر بصير باشد اينها چشمشان را كور كردند، گوششان را كر كردند، دلشان را غافل كردند اين ﴿صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَيَرْجِعُونَ[18] ما به او نداديم كه براي او باشد كه، كه هر كاري مي‌خواهد بكند، بكند كه ما به عنوان چراغ راه به او داديم اين همه اينها را شكسته پس ظلم كرده در اين اضافه ادني ملابسه كافي است ما اين را چراغ اختصاصي خانه او قرار داديم لذا او مي‌تواند بگويم خودم، فطرت من، عقل من مي‌تواند بگويد خب اگر يك چراغي را اختصاصي به ديگري بدهند بگويند آقا تا زنده‌اي از اين استفاده كن اين مي‌تواند بگويد چراغ خانهٴ من ديگر ولي حق ندارد اين چراغ را بشكند براي اينكه براي او نيست.

فرمود ما به او چشم داديم، گوش داديم، دل داديم اين همه آنها را به هم زده پس معلوم مي‌شود يك چيزهايي هست كه كارهاي فراطبيعي دارد يك، و براي ما نيست دو، براي هدايت و روشنگري ما به ما داده شد سه، گناهان ما مخصوصاً انكار و استكبار به اينها آسيب مي‌رساند چهار، اين مي‌شود ظلم به نفس فرمود مستكبر، منكر كه ﴿قُلُوبُهُم مُنكِرَةٌ وَ هُم مُسْتَكْبِرُونَ[19] ﴿ظَالِمِي أَنفُسِهِمْ﴾ آن وقت نتيجه‌اش اين است كه ﴿صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَيَرْجِعُونَ[20] اينها اينجا كه نشستند مرتب تلفن دستشان است با خارج رابطه دارند حرف آنها را هم مرتب دارند گوش مي‌دهند براي آنها هم دارند جاسوسي مي‌كند كجا گوششان كر است كجا انديشه ندارند تمام فكرهاي انحرافي سياسي را خوب تحليل مي‌كنند حرفها را هم خوب مي‌شنوند آن مناظر فاسد و فيلمهاي مستهجن هم از آن طرف آب هم باشد كاملاً مي‌بينند كجا كر و كورند اما مكرر در مكرر خدا مي‌فرمايد اينها كرند، اينها كورند، اينها بي‌دل‌اند معلوم مي‌شود آن دل فراطبيعي نه طبيعي، آن چشم فراطبيعي نه طبيعي، آن گوش فراطبيعي نه طبيعي آن او را به ما به عنوان امانت دادند و اگر كسي خداي ناكرده اهل انكار و استكبار بود اينها را كر و كور مي‌كند اگر در سورهٴ مباركهٴ «انعام» و مانند آن فرمود به اينكه اينها ﴿صُمٌّ بُكْمٌ[21] هستند براساس همين جهت است آيهٴ 39 سورهٴ مباركهٴ «انعام» اين است كه ﴿وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا صُمٌّ وَ بُكْمٌّ فِي الظُّلُمَاتِ﴾ خب اين همه وراجيها را مي‌كنند ولي ﴿عَلَّمَهُ الْبَيَانَ[22] چون در آن نيست مي‌فرمايد اينها ابكم‌اند.

كارهايي كه يك حيوان بايد بكند اينها مي‌كنند اما كارهايي كه يك انسان بايد بكنند اينها نمي‌كنند در سورهٴ مباركهٴ «انسان» به عنوان فخر و منّت مي‌فرمايد ما اينها را سمع و بصر داديم آيهٴ دو سورهٴ مباركهٴ «انسان» اين است ﴿إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن نُطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَبْتَلِيهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِيعاً بَصِيراً﴾ در همين سورهٴ مباركهٴ «نحل» كه فعلاً محل بحث است آياتي در پيش داريم مثل آيهٴ 78 فرمود: ﴿وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصَارَ وَ الْأَفْئِدَةَ﴾ اين كدام سمع و بصر است يعني سمع و بصري كه به هر مار و عقربي داده دارد افتخار مي‌كند يا سمع و بصر فراطبيعي و متافيزيكي و اينهاست گوش شنوا ما به شما داديم اين را به هم نزنيد يعني فطرتتان اين است كه شما سميع باشيد اين سَمع دو گونه است يك سمع فيزيكي است كه بالأخره انسان هر حرفي را مي‌شنود اين را حيوانات هم مي‌شنوند يك سمع متافيزيكي است ما مي‌گوييم خدا سميع است يعني چه ﴿سَمِيعُ الدُّعاء[23] است ﴿سَمِيعُ الدُّعاء﴾ است يعني گوش به حرف مي‌دهد نه كار فيزيكي مي‌كند ما وقتي مي‌گوييم فلان شخص از ما حرف‌شنوي دارد يعني چه؟ يعني لازم است كه ما يك چيزي بگوييم او بشنود يا همين كه بفهمد مقصود ما چيست؟ منظور ما چيست انجام مي‌دهد نامه‌اي هم بنويسيم حرف نزنيم او انجام مي‌دهد اشاره بكنيم او انجام مي‌دهد حرف زدن لازم نيست ولي مي‌گوييم او از ما حرف‌شنوي دارد يعني اين مظهر سميع است وقتي گفتيم خدا ﴿سَمِيعُ الدُّعاء﴾ است يعني چه؟ يعني نالهٴ يك آدم مضطري كه او قدرت حرف زدن هم ندارد اما در دلش با خدا زمزمه مي‌كند يك خواسته‌اي دارد خدا او را مي‌شنود نه كار فيزيكي مي‌كند.

گوش، مي‌گوييم فلان كس گوش به حرف ما نمي‌دهد فرمود ما انسان را طرزي خلق كرديم كه او گوش به حرف خدا بدهد اين شأنيت را به او داديم ولي او عمداً خودش را كر كرد ما به او چشمي داديم كه اشيا را به عنوان آياتي الهي ببيند او عمداً خودش را كر كرد ما كه چشم و گوش حيواني به او نداديم كه داديم ولي براساس آن منّت نمي‌گذاريم كه چون اين چشم و گوش را به او داديم او خودش را كور كرده فقط همين در و ديوار عالم را مي‌بيند مثل گاو و گوسفند در قيامت هم كور محشور مي‌شود ﴿وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَي[24] نه تنها اعمي، اصم هم هست اين همه صداهاي انبيا و اوليا و اينها در قيامت هست در بهشت هست هيچ‌ كدام را اين نمي‌شنود اين همه مناظر خوب در صحنهٴ قيامت هست هيچ‌ كدامش را نمي‌بيند فقط جهنم را مي‌بيند چنين آدم كوري است اينكه ﴿وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَي﴾ اين طور نيست كه جهنم را نبيند كه منافق و كافر را نبيند كه در دنيا اين همه مظاهر رحمت بود، مسجد بود، حسينيه بود، حوزه بود، دانشگاه بود، مراكز فكري و فرهنگي بود اينها را نمي‌ديد به دنبال چهار تا فيلم هرزه مي‌رفت در قيامت هم بشرح ايضاً [همچنين] انبيا و اوليا و مؤمنين و بهشت و اينها را نمي‌بيند فقط شعله‌هاي جهنم را مي‌بيند در دنيا اين طور بود ديگر آنجا هم همين طور است.

اينكه در سورهٴ مباركهٴ «نحل» هم در همين آيهٴ 78 فرمود به اينكه ﴿جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصَارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ﴾ شكرگزار باشيد يعني آن حرفهايي كه بايد بشنويد، بشنويد وگرنه اين حرفهاي عادي را خب همه مي‌شنوند ديگر حرفهاي فيزيكي را خب كافر و غير كافر يكسان مي‌شنوند معلوم مي‌شود يك چيزهايي را خدا به ما داد كه اينها چراغ راهنماي ماست براي ما نيست به عنوان امانت به ما دادند اگر ما تعدّي كرديم اينها را از پا در آورديم اين مي‌شود ظلم آنها چون براي راهنمايي ما هستند مادامي كه ما هستيم و سرپرستي ما را به عهده دارند با هم هستيم اسنادشان به ما درست است كه بفرمايد نفسشان.

از اينها بالاتر كسي حق امام و پيغمبر(عليهم الصلاة و عليهم السلام) را رعايت نكند همان طوري كه در بحث ديروز گذشت اين هم ظلم به نفس است براي اينكه ﴿النَّبِيُّ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَ أَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ[25] اگر او اولاي از نفس است مي‌شود جانِ جانان اگر كسي به اهل‌بيت به پيغمبر به قرآن به اينها اهانت كرده است آن هم ظلم به نفس كرده است ظلم به نفسِ نفس كرده است ظلم به جانِ جانان كرده است اين ظاهر آيه هم محفوظ است احتياجي به تشبيه و امثال ذلك هم نيست.

پرسش... اين بحث ظلم نفس است

پاسخ: اگر مستكبران باشند يا هدايت مي‌شوند يا بالأخره از پا در مي‌آيند ديگر بالأخره ظلم در آن روز نيست وقتي كه حضرت ظهور كرد روي چهرهٴ پرچم پرافتخارش نوشته است «البيعة لله»[26] اگر هم كسي اهل كتاب ماند جزيه قبول مي‌كنند نظير همان اهل كتاب صدر اسلام در مدينه غالباً مي‌پذيرند نادراً اگر نپذيرفتند جزيه ‌پذيرند از آيات سورهٴ مباركهٴ «مائده» پيداست كه بعضي از اهل كتاب ﴿إِلَي يَومِ الْقِيَامَةِ﴾ هستند ﴿وَ أَلْقَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَ الْبَغْضَاءَ إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ[27] ﴿فَأَغْرَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَ الْبَغْضَاءَ إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ[28] معلوم مي‌شود ﴿إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ اهل كتاب هستند منتها جزيه پذيرند اگر منظور از ﴿إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ تطبيق نشود به روز ظهور حضرت(سلام الله عليه)، خب.

پرسش: آيه ﴿وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمعَ وَ الابْصارَ[29]  نمي‌شود اعم از سمع و ابصار است يا .... ﴿وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمعَ وَ الابْصارَ﴾ مي‌تواند اعم باشد.

پاسخ: بله، آنكه يقيناً اعم است ولي افتخار آن منّت ناظر به آن بخشهاي ملكوتي است وگرنه اين را دربارهٴ حيوانات كه نفرمود دربارهٴ حيوانات نفرمود كه ما گوسفند آفريديم به او سمع و بصر و دل داديم خب او هم اينها را دارد ديگر مي‌بينيد در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» تا آنجا كه مرز مشترك انسان و دام است سخن از ﴿أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ[30] نيست نطفه بودن مرز مشترك است علقه شدن مرز مشترك است مضغه شدن مرز مشترك است جنين شدن مرز مشترك است عظام شدن مرز مشترك است ﴿فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً[31] مرز مشترك است تا اين مرز نفرمود ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ اما از اينكه فرمود: ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ وگرنه آن مرز مشترك كه ديگر احسن الخالقيني ندارد كه آنها البته هست و كفار و منكران و مستكبران كه اين چشم ظاهرشان را كور نكردند كه تا قرآن فرمود: ﴿صُمٌّ بُكْمٌ[32] فرمود ما اينها را سميع بصير كرديم اينها خودشان را ﴿صُمٌّ بُكْمٌ﴾ كردند اين معلوم مي‌شود «فيما يرجوا الي ماوراء الطبيعه» است ديگر البته آن هم نعمت الهي است در اينكه آن نعمت الهي است كه حرفي در آن نيست.

پرسش...

پاسخ: خب، نه ديگر آن ﴿خَلْقاً آخَر[33] همان است كه ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي[34] باشد آن نفس حيواني نسبت به آن عالم طبيعتش برتر است اما ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾ نيست ارتباطي به آن غيب جهان نخواهد داشت، خب.

در اين بخش فرمود به اينكه ﴿الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ ظَالِمِي أَنفُسِهِمْ فَأَلْقَوُا السَّلَمَ﴾ اينها وقتي ضرورت را ديدند، عذاب الهي را ديدند تسليم مي‌شوند و اظهار انقياد مي‌كنند و گذشته‌شان را هم انكار مي‌كنند مي‌گويند ﴿مَا كُنَّا نَعْمَلُ مِن سُوءٍ﴾ فرشتگان براي حفظ ادب مي‌گويند ﴿بَلَي إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِمَا كُنتُم تَعْمَلُونَ﴾ اينها هم از علم خدا باخبرند براي اينكه خودشان هم در كل صحنه حضور داشتند لذا اينها كه مأموران الهي‌اند به منكران مستكبر مي‌فرمايند به اينكه ﴿فَادْخُلُوا أَبْوَابَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيَها﴾.

جريان ابواب در سورهٴ مباركهٴ «حجر» قبلاً گذشت آيهٴ 43 سورهٴ «حجر» اين بود ﴿إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعينَ ٭ لَهَا سَبْعَةُ أَبْوَابٍ لِّكُلِّ بَابٍ مِّنْهُمْ جُزْءٌ مَّقْسُومٌ﴾ هر دري بالأخره يك تبهكار خاص خودش را دارد همان طوري كه درهاي بهشت هشت تاست از هر دري گروه خاص وارد مي‌شوند درهاي جهنم كه هفت تاست از هر دري تبهكار و منكر و مستكبر مخصوص وارد مي‌شود از اينكه فرمود: ﴿فَادْخُلُوا أَبْوَابَ جَهَنَّمَ﴾ معلوم مي‌شود اينها يكسان نيستند.

دربارهٴ ملائكه گاهي ممكن است مطرح بشود كه اينها معصوم‌اند يا نه؟ فعلاً معصوم‌اند يا نه؟ عقيدتاً و علماً معصوم‌اند يا نه؟ در قرآن كريم، كريمه‌اي كه دارد ملائكه‌اي كه موكّل دوزخ‌اند ﴿لاَ يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ[35] ظاهرش اين است كه اينها معصوم‌اند وقتي ملائكهٴ دوزخ معصوم بودند ملائكهٴ بهشت و ملائكهٴ فوق بهشت خب مقرب‌ترند، برترند يقيناً معصوم‌اند و چه در مرحلهٴ فعل، چه در مرحلهٴ قول، چه در مرحلهٴ اعتقاد و علم و اگر يك موجودي محدود بود، تكليف او هم محدود است، رسالت او هم محدود است عصمت او در حوزهٴ تكليف و رسالت و محدوديت وجودي اوست ممكن است چيزي را نداند اما آنچه را كه مي‌دانند معصوم‌اند ممكن است بالاتر از خود را ندانند خب بله ﴿لاَ عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا[36] اين معنايش اين نيست كه اينها معصوم نيستند اگر چنانچه مأموريتي به اينها داده بشود اينها در انجام آن مأموريت سهو و نسيان داشته باشند ممكن است كه معصوم نباشند يا در محيط كارشان غفلتي بكنند ممكن است معصوم نباشند.

بنابراين محدود بودن مستلزم منافي با عصمت نيست چون معصوم يعني كسي كه در حوزهٴ كار و هستي خود آن مقداري كه بايد داشته باشد منزّه از جهل و سهو و خطا و نسيان باشد و ظاهر قرآن اينها را به عنوان معصوم ياد مي‌كند اما حالا ملائكةالارضي هم هستند و به تعبير مرحوم صدرالمتألهين اين قدر ملائكه در عالم زياد است كه حدّ و حصري ندارد ملائكةالارضي هستند احياناً در حد جن‌اند نه در حد برتر از آنها و مكلف‌اند خب اگر چنين چيزي ثابت شد ممكن است كه در عصمت آنها ترديدي باشد.

غرض آن است كه محدوديت در وجود مستلزم عدم عصمت نيست اينها علماً و در جريان روايت علل الشرايع هم كه واقع شد آن در سورهٴ مباركهٴ «بقره» مبسوطاً گذشت كه خود فرشته‌ها هرگز اعتراض نكردند اينها سؤالشان در حد استفهام است نه سؤال اعتراضي ﴿أتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَ يَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ[37] اينها در حد استفهام هست براي اينكه اين سؤال آنها هم مسبوق به تسبيح است هم ملحوق به تسبيح هم قبلاً عرض كردند ﴿سُبْحَانَكَ﴾ يعني ما هيچ اعتراضي نداريم تو منزه از آني كه زير سؤال بروي هم بعداً گفتند ﴿سُبْحَانَكَ لاَ عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا﴾ خب كسي كه حرفش مسبوق به تسبيح و تقديس الهي است ملحوق به تقديس و تسبيح الهي است معلوم مي‌شود او سؤال استفهامي دارد نه سؤال اعتراضي برخلاف شيطان و آنها و روايت علل الشرايع هم در آن بحثهاي اوايل سورهٴ مباركهٴ «بقره» آنجا روشن شد، خب.

وقتي فرمود: ﴿فَادْخُلُوا أَبْوَابَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيَها فَلَبِئْسَ مَثْوَي الْمُتَكَبِّرينَ﴾ اين از باب «ردّ العجز الي الصدر» به همان اصل صدر بر مي‌گردد اصل صدر اين بود كه آيه 22 ﴿فَالَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ قُلُوبُهُم مُنكِرَةٌ وَ هُم مُسْتَكْبِرُونَ﴾ اينجا هم مي‌فرمايد كه ﴿فَلَبِئْسَ مَثْوَي الْمُتَكَبِّرينَ﴾ اين جمع‌بندي است اين پارگراف بسته شد يعني جريان منكر مستكبر تا اينجا پايان پذيرفت مقابل آنها كه متقيان‌اند حالا شروع مي‌شود.

در جريان متكبّرين فرمود مثوا و مكان اينها جاي بدي است كه «لام»، «لام» قسم هم است ولي دربارهٴ متقين مي‌فرمايد ﴿وَ لِنِعْمَ دَارُ الْمُتَّقِينَ﴾ اين خانهٴ آنهاست ما به اين داديم اينها ساكن در اين خانه‌اند اما در آنجا يك وقت است مي‌گويند كه اين خانهٴ اوست براي اوست آن يك مقدار بالأخره احترام محفوظ است يك وقتي [است] مي‌گويند نه شما بايد در زندان باشي بسوزي يك وقتي مي‌گويند نه در خانهٴ خودت بايد باشي بسوزي خب آدم در خانه‌اش بسوزد عذابش كمتر است تا زندان بسوزد آن عذاب فوق عذاب است دار تعبير نشده كه اينها دار آنهاست ﴿ولبئس دار المستكبرين﴾ فرمود مثواي مستكبرين جاي بدي است.

اما مطلبي كه مربوط به چند روز قبل و دربارهٴ وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) كه اول اشخاص بود اسلاماً اين اول بالقول المطلق است براي اينكه بعد از اينكه اسلام رشد كرده مبلغاني به حبشه و يمن و آنجاها رفتند آن بزرگسالانشان ايمان نياوردند چه رسد به كسي كه هنوز نوجوان است و بالغ نشده و وجود مبارك حضرت امير وقتي ايمان آورد كه بالغ نشد يك، خطر هم از هر طرف تهديد مي‌كرد دو، معجزه‌اي هم از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نخواست سه، در همان آن كوه حرا رفتن وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آن طوري كه خودش در نهج‌البلاغه دارد فرمود من مواظب بودم كه او سالانه به حرا مي‌رفت و غير از من كسي مواظب او نبود كه «يجاور في كل سنة بحراء»[38] و من مي‌ديدم و كسي نمي‌ديد چهار.

از اين مجموعه يك علي(سلام الله عليه) ساخت كه «اولهم اسلاماً»[39] هست وگرنه ديگران خب بعد از اينكه ساليان متمادي تبليغ شده باز هم نپذيرفتند.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1]  ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 26.

[2]  ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 26.

[3]  ـ سورهٴ انفطار، آيات 10 ـ 12.

[4]  ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 80.

[5]  ـ مفاتيح‌الجنان، دعاي كميل.

[6]  ـ بحارالانوار، ج2، ص32.

[7]  ـ سورهٴ انسان، آيهٴ 2.

[8]  ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 78.

[9]  ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 36.

[10]  ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 24.

[11]  ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 36.

[12]  ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 85.

[13]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 189.

[14]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 222.

[15]  ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 36.

[16]  ـ بحارالانوار، ج2، ص32.

[17]  ـ نهج‌البلاغه، حكمت 250.

[18]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 18.

[19]  ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 22.

[20]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 18.

[21]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 39.

[22]  ـ سورهٴ الرحمان، آيهٴ 4.

[23]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 38.

[24]  ـ سورهٴ طه، آيهٴ 124.

[25]  ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 6.

[26]  ـ بحارالانوار، ج52، ص290.

[27]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 64.

[28]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 14.

[29]  ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 78.

[30]  ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 14.

[31]  ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 14.

[32]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 39.

[33]  ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 14.

[34]  ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 29.

[35]  ـ سورهٴ تحريم، آيهٴ 6.

[36]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 32.

[37]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 30.

[38]  ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 192.

[39]  ـ بحارالانوار، ج44، ص318.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق