اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنزَلَ عَلَي عَبْدِهِ الْكِتَابَ وَلَمْ يَجْعَل لَّهُ عِوَجا ﴿1﴾ قَيِّماً لِّيُنذِرَ بَأْساً شَدِيداً مِن لَّدُنْهُ وَيُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً ﴿2﴾ مَاكِثِينَ فِيهِ أَبَداً ﴿3﴾ وَيُنْذِرَ الَّذِينَ قَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً﴿4﴾
سورهٴ مباركهٴ «كهف» در مكه نازل شد و نشان نزول اين سوره در مكه هم مضامين اين سوره است زيرا عناصر محوري اين سوره اصول دين است يعني مسئله توحيد, وحي و نبوّت, معاد و مانند آن و همچنين اشاره به خطوط كلّي اخلاق, فقه, حقوق است هيچ جريان جنگ و مسئله حج و مسئله زكات و مسئله صوم و امثال ذلك كه مربوط به احكام مَدني است و در مدينه نازل شد در اين سوره نيست بنابراين نشان اين سوره كه مكّي بودن اوست از خود اين سوره برميآيد اين مطلب اول.
دوم آنكه صدر و ساقهٴ اين سوره دربارهٴ وحي و نبوّت است اول اين سوره آن است كه ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنزَلَ عَلَي عَبْدِهِ الْكِتَابَ وَلَمْ يَجْعَل لَّهُ عِوَجا﴾ و آخر اين سوره هم جريان وحي است كه آخرين آيه سورهٴ مباركهٴ «كهف» اين است ﴿قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَي إِلَي أَنَّمَا إِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ﴾[1] اين همان ردّ العجز الي الصدر كه از محسّنات بديعي است در اينجا ملحوظ شده كه انسان وقتي وارد صحبت شد مطلبي را سرفصل سخنش قرار ميدهد بعد در پايان جمعبندي ميكند به آن حرف اول ميرسد كه هم خودش بفهمد چه چيزي گفت و هم مخاطبانش بفهمند چه چيزي شنيدند اين ردّ العجز الي الصدر از محسّنات بديعيه است كه در كتاب بديع مطوّل آمده در غالب سُوَر قرآني لحاظ شده مستحضريد كه اين گرچه فطرتپذير هست ذوق هر اديبي اين را اقتضا ميكند اما عرب يك قانون مدوّني در اين زمينه نداشت كه قرآن به استناد آن قانون مدوّن ادبي سخن بگويد بلكه خود قرآن منشأ پيدايش تدوين چنين كتابها شد عرب به استثناي محفوظات و قصائد و امثال ذلك چيزي نداشت ذوقِ خاص و حافظهٴ مخصوص و هنر شعرگويي و شعرسرايي و حفظ شعر در عرب فراوان بود اما يك كتاب مدوّن ادبي كه اين شانزده رشتهٴ ادبيات را در برداشته باشد نبود اينها به بركت قرآن كريم پديد آمده خب پس اول اين سوره ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنزَلَ عَلَي عَبْدِهِ الْكِتَابَ﴾ آخر اين سوره هم ﴿قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَي إِلَي أَنَّمَا إِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ فَمَن كَانَ يَرْجُوا﴾[2].
مطلب بعدي آن است كه منشأ همهٴ اين كمالات عبوديّت ذات مقدّس پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» كه قبلاً بحثش گذشت آنجا هم ملاحظه فرموديد طليعهٴ آن سوره اين بود كه ﴿سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَي بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ﴾ جريان اِسراي پيامبر با عبوديّت او شروع شد اسرا كه همان سير از مسجدالحرام به مَقدِس اين در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» بيان شد معراج كه از بيتالمقدّس يا بيتالمَقدِس الي السّماوات است اين در سورهٴ مباركهٴ «نجم» است قصه معراج در سورهٴ «اسراء» نبود كه ملاحظه فرموديد از تلفيق اين دو سوره سيرِ زميني و سير آسماني حضرت روشن ميشود ﴿سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَي بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَي الْمَسْجِدِ الْأَقْصَي﴾ در سورهٴ «اسراء» است و مسئله اينكه ﴿دَنَا فَتَدَلَّي ٭فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَي﴾[3] اينها در سورهٴ مباركهٴ «نجم» است آنچه كه منشأ اين بركات بود همان عبوديّت مبدأ قابلي و منشأ قابلي عبوديّت وجود مبارك حضرت بود لذا در همهٴ بخشها سخن از بنده بودن پيامبر است ﴿سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَي بِعَبْدِهِ﴾ اين براي اِسرا كه سيرِ زمين است وقتي به معراج رفتند آنجا هم بركات وحي را دريافت كردند ﴿فَأَوْحَي إِلَي عَبْدِهِ مَا أَوْحَي﴾[4] عنصر محوري اِسرا عبوديّت است, عنصر محوري معراج عبوديّت است, عنصر محوري دريافت قرآن هم عبوديّت است ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنزَلَ عَلَي عَبْدِهِ الْكِتَابَ﴾, خب.
مطلب بعدي آن است كه ذات اقدس الهي همهٴ نِعَم را براي بشر آفريده است و فرمود نعمتهاي الهي قابل شمارش نيست هم آنچه را شما داريد نعمت خداست ﴿مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾[5], هم ﴿إِن تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لاَ تُحْصُوهَا﴾[6] هم آنچه داريد نعمت خداست نه از شماست نه از ديگري فقط از خداست و هم نِعَم الهي قابل شمارش نيست لكن در بين اين نِعَم برخي از نعمتها را ميشمارد و آن را حدّ وسط قرار ميدهد براي اقامهٴ برهان به اينكه خدا محمود است ميگويد اين نعمت عُظما را خدا داد و هر كس اين نعمت عظما را بدهد محمود است پس خدا محمود است اين ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنزَلَ عَلَي عَبْدِهِ الْكِتَابَ﴾ برهان مسئله است آثار فراواني دارد كه يكي از آنها اين است كه ما هم موظّفيم بگوييم خدا را شكر ميكنيم كه بر پيامبرمان قرآن نازل كرد اما اصلِ مسئله برهان است كه خدا محمود است, چرا؟ براي اينكه بهترين نعمت را كه نعمت قرآن و وحي است براي بشر نازل كرد اين صغرا و هر كس نعمت خاص به بشر عطا كند استحقاق حمد دارد اين كبرا, پس خدا مستحقّ حمد است و محمود است اين نتيجه.
اين دو مطلب را گاهي به صورت جملهٴ خبري ميشود بيان كرد و گاهي يكي خبري و يكي انشايي هر دو خبر باشد مثل اينكه بگوييم خداي سبحان مُنزِل قرآن است, مُنعِم اين نعمت است اين صغرا, هر كس مُنزل قرآن و منعم نعمت باشد محمود است اين كبرا, پس خدا محمود است «فهو حميدٌ بمعني المحمود» اين هر دو به صورت جملهٴ خبريه است. اما گاهي ممكن است يكي از دو قضيه خبر باشد و ديگري انشا اين همان است كه پيوند بود و نبود را به بايد و نبايد ثابت ميكند خدا مُنعِم است براي اينكه قرآن نازل كرده, وليّ نعمت است براي اينكه وحي نازل كرده پس خدا مُنعِم است, وليّ نعمت است با هر تعبيري كه اين مطلب را برساند اين صغرا كه به صورت جملهٴ خبري تأمين شده يك و مربوط به بود و نبود است يعني حكمت نظري است اين دو, ولي نعمت, مُنعِم هر تعبيري كه اين مطلب را برساند ولي نعمت را بايد سپاسگزاري كرد كه اين جزء حكمت عملي است ميافتد در قضيه بايد و نبايد صبغهٴ فقهي دارد, صبغهٴ حقوقي دارد و مانند آن. ولي نعمت را بايد ستايش كرد پس خدا را بايد ستايش كرد اين قضيهاي است كه يك مقدمهاش از حكمت نظري است يعني از بود و نبود خبر ميدهد, يك قضيهاش از حمكت عملي است يعني از بايد و نبايد خبر ميدهد قبلاً هم بارها گذشت كه ما هيچ قياسي نداريم كه از دو مقدمه حكمت نظري يعني بود و نبود ما نتيجهٴ بايد بگيريم اين شدني نيست يا قياسي داشته باشيم كه هر دو مقدمهاش بايد و نبايد يعني حكمت عملي باشد ولي نتيجهاش حكمت نظري اين شدني نيست اما قياسي داريم كه دو مقدمهاي دارد كه يكياش حكمت نظري است ديگري حكمت عملي, يكي از بود و نبود خبر ميدهد ديگري از بايد و نبايد نتيجه غالباً بايد و نبايد است گاهي هم ممكن است بود و نبود نتيجه بدهد حسابش ديگر است, خب. اينجا ذات اقدس الهي فرمود خدا كتابي را نازل كرده است كه خودش منزّه از اعوجاج و انحراف است و چون خودش منزّه از اعوجاج و انحراف است قيّم است, قائم است, قيّوم جامعه است اين دو و چنين نعمتي را آن مُنعم عطا كرده است پس او محمود است ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ﴾ چرا؟ «لأنّه أنزل الكتاب الذي لا عِوج له و هو قيّم و كلّ مَن أنزل القرآن الذي لا عوج له و هو قيّم محمودٌ فالله محمودٌ» اين ميشود تعليم كتاب و حكمت آنوقت از اين مطلب نظري يك مطلب عملي در ميآيد پس وظيفهٴ ما هم اين است حالا او كه اين استحقاق را دارد, شايستگي را دارد ما هم وظيفهمان اين است كه حقشناسي بكنيم حقّ او را بشناسيم و ادا كنيم, پس اينكه وظيفهٴ ما اين است كه بگوييم ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنزَلَ عَلَي عَبْدِهِ الْكِتَابَ﴾ اين نياز به نتايج فرعي است محور اصلي آن است كه ذات اقدس الهي حميد است, چرا؟ «لأنّه أنزل القرآن الذي لا عِوج له و هو قيّم» اين صغرا «و كلّ مَن أنزل القرآن الذي لا عوج له و هو قيّم حميدٌ محمودٌ» كبرا, «فالله حميدٌ محمودٌ» اين نتيجه. اين بيان وصف خود خداي سبحان است اما وظيفهٴ ما بعد از آن وصف روشن ميشود ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنزَلَ عَلَي عَبْدِهِ الْكِتَابَ﴾ اين ﴿الْكِتَابَ﴾ «الف» و «لام»ش چه عهد ذهني باشد, چه عهد ذكري باشد, چه عهد خارجي باشد بر همين قرآن منطبق است كتابي كه معروف بود مرتّب گفته ميشد همين قرآن كريم است, خب ديگر نميشود گفت ـ معاذ الله ـ اين قرآن را خود پيغمبر توليد كرد بعد به مردم القا كرد و چون فاني در خداست بگوييم قول او قول خداست بارها گذشت كه اگر كسي به مقام فنا رسيد فاني حرفي ندارد حرف را آن باقي ميزند فاني بايد ساكتِ محض باشد اگر خودش حرف بزند كه ديگر فاني نيست اگر كسي به مقام فنا رسيد شهود محض دارد, سكوت صِرف دارد, سمع صرف دارد, بصر صرف دارد نُطقي ندارد به هيچ وجه, فعلي ندارد به هيچ وجه وگرنه فنا نيست آنگاه همهٴ معارف را او درك ميكند و نسبت به ديگران ميشود معوّل اين قصه هم مكرّر ذكر شد كه در كتابهاي فلسفي و حوزوي و دانشگاهي اصطلاحاً ارسطو را ميگويند معلّم اول و فارابي را ميگويند معلّم ثاني اين اصطلاح است اما مرحوم صدرالمتألّهين دارد كه معلّم اول براي جوامع بشري وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است معلّم ثاني عليبنابيطالب اين حقّي است اينها هستند كه علوم اصلي را به بشر دادند اينها اين حرفها را آوردند بعد ديگران اين حرفها را گرفتند ديگر, خب پس معلّم كتاب و حكمت در بين بشر وجود مبارك پيغمبر است و بعد حضرت امير اما وجود مبارك پيغمبر متعلِّم مِن الله است ﴿وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ﴾[7] به پيغمبر فرمود ما چيزهايي را يادت داديم كه تو نبودي كه ياد بگيري خب بشر عادي تا تعليم الهي نباشد چگونه از غيب و شهود خبر ميدهد اين ﴿أَنزَلَ عَلَي عَبْدِهِ الْكِتَابَ﴾ نشان ميدهد كه وجود مبارك پيامبر گيرندهٴ اين معارف الهي است اينها را خوب فهميد و از اين به بعد شرحش, تبيينش كه فرمود تو بايد تبيين كني ﴿وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ﴾ او اولْ مبيّن است, اولْ مفسّر است, اولّ معلّم است نسبت به جميع جوامع بشري پس ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنزَلَ عَلَي عَبْدِهِ الْكِتَابَ﴾ «القرآن» و مانند آن.
بعد حالا دربارهٴ عظمت قرآن يك عدّه اوصاف سلبي براي قرآن ذكر ميكنند يك عدّه اوصاف ثبوتي. اوصاف سلبي اگر نسبت به اشياي عادي باشد يا نسبت به اشخاص عادي باشد اين اوصاف سلبي است در حقيقت ميگويند فلان كس عالِم نيست, فلان كس عادل نيست يا فلان بنا محكم نيست يا فلان چوب مستقيم نيست يا فلان زمين مسطّح نيست اينها اوصاف سلبي است حقيقتاً سلب است يعني يك امر وجودي را سلب ميكند اما وقتي دربارهٴ ذات اقدس الهي باشد, اسماي حسناي الهي باشد, كتب آسماني باشد, انبياي الهي باشد, اولياي الهي باشد اين اوصاف سلبي به ثبوتي برميگردد زيرا اين قضاياي سلبي سلبالسلب است نه سلبالثبوت يعني اينها نقص را, عيب را, عوج را اينها را برميدارند اگر گفتيم فلان شخص «ليس بفقير» كه اين قضيه سالبه نيست گفتيم «زيدٌ ليس بفقير» اين قضيه موجبه است زيرا فقر امر سلبي, ليس هم سلب آن سلب, سلبِ سلب نتيجهاش اثبات است اگر گفتيم «زيدٌ ليس بجاهل» اين قضيه موجبه است قضيه سالبه نيست نعم, اگر گفتيم «زيد ليس بعالم» بله قضيه سالبه است, اگر گفتيم «زيدٌ ليس بغنيّ» اين قضيه سالبه است اما اگر گفتيم «زيد ليس بفقير», «زيد ليس بجاهل» اين قضيه موجبه است تمام اسماي سلبيه و صفات سلبيه ذات اقدس الهي به صفات ثبوتي برميگردد به قضيه موجبه برميگردد او بخيل نيست, او جاهل نيست, او حادث نيست, او عاجز نيست, او فقير نيست همهٴ اينها از اين قبيل است. دربارهٴ قرآن كريم هم بشرح ايضاً قرآن كريم صفات سلبيه فراواني براي آن ذكر شده او عوج ندارد, او اختلاف ندارد, او بطلانپذير نيست, او نسخپذير نيست همهٴ اينها به اوصاف ثبوتي برميگردد زيرا عوج داشتن, كج بودن يك نقص است نفي اين نقص كمال است اختلاف نقص است نفي اين نقص كمال است, بطلان نقص است نفي اين بطلان كمال است فرمود: ﴿لَمْ يَجْعَل لَّهُ عِوَجا﴾ اين يك, يا ﴿أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ﴾[8] كه در سورهٴ مباركهٴ «نساء» گذشت ﴿أَمْ عَلَي قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾[9] يعني «لا اختلاف في القرآن» اختلاف و ناسازگاري و ناهماهنگي نقص است سلب اين نقص ميشود كمال يا در سورهٴ مباركهٴ «فصلت» كه فرمود: ﴿لاَ يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ﴾[10] بطلان و ياوه و بيهوده بودن امرِ عدمي است سلب اين امر عدمي كه سلبِ سلب است به ثبوت برميگردد اگر گفته شد ﴿لاَ يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ﴾ يعني «فهو حقٌّ ثابتٌ» بنابراين اگر اوصاف سلبي براي وجود مبارك انسان كامل باشد بازگشت اينها به اوصاف ثبوتي است اگر براي قرآن اوصاف سلبي باشد بازگشتش به اوصاف ثبوتي است زيرا اينها مظاهر اسماي حسناي خداي سبحاناند و بالاصاله اين حرفها براي اسماي الهي است و نحو آيت بودن براي كتابهاي آسماني و براي انبيا و اوليا و ائمه(عليهم الصلاة و عليهم السلام) است.
دربارهٴ عِوج و عَوج مستحضريد كه در كتابهاي ادبي فرق گذاشتند گفتند عَوج با فتح «عين» براي اشياي محسوس است مثلاً چوب اگر كج باشد ميگويند داراي عَوج است اما عِوج به كسر «عين» براي امر غير محسوس است مثلاً فكر و رأي اگر صائب باشد ميگويند عِوجي در اين فكر نيست اين فرق را گذاشتند لكن در سورهٴ مباركهٴ «طه» دارد كه در قيامت اين كوهها را ميكوبند ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْجِبَالِ﴾ سؤال ميكنند كه وقتي قيامت قيام ميكند اين كوهها چه ميشود؟ ﴿فَقُلْ يَنسِفُهَا رَبِّي نَسْفاً﴾[11] بعد ﴿فَيَذَرُهَا قَاعاً صَفْصَفاً ٭ لاَّ تَرَي فِيهَا عِوَجاً وَلاَ أَمْتاً﴾[12] فرمود در جواب اينها بگو تمام اين كوهها كوبيده ميشود اين درّهها پُر ميشود زمين صاف ميشود ﴿لاَّ تَرَي فِيهَا عِوَجاً وَلاَ أَمْتاً﴾ در اينجا عِوج را دربارهٴ سطح زمين به كار برده با اينكه امر محسوس است لذا سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) جمع كردند بين اين دو نظر فرمودند درست است كه عِوج در سورهٴ «طه» براي كُرهٴ زمين به كار رفته كه امر محسوس است لكن بالأخره بين عَوج به فتح «عين» با عِوج به كسر «عين» فرق است آنكه خيلي محسوس و شفاف و روشن است مثل چوبِ كج ميگويند عَوج دارد اما آنكه يا اصلاً محسوس نيست مثل رأي و فكر يا اگر محسوس است با رأي و فكر درك ميشود مثل اين جريان زمين كه بالأخره كار هندسي ميخواهد از كجا كه عِوج در آن نيست ممكن است باصره خطا بكند در اينگونه از موارد ميگويند ﴿لاَّ تَرَي فِيهَا عِوَجاً وَلاَ أَمْتاً﴾. به هر تقدير عِوج يعني كجي اگر آيهاي در درون خود صدر و ساقهاش ناهماهنگ باشد اين در آن عِوج است اگر يك آيه نه, بيش از شش هزار آيه كه در قرآن كريم است اينها با هم ناهماهنگ باشند در آن عِوج است فرمود به نحو قول مطلق ﴿لَمْ يَجْعَل لَّهُ عِوَجا﴾ نه در درون آيه آيهاي با صدر و ذيل خود آيه با خودش نه هيچ آيهاي با آيات ديگر نه هيچ سورهاي با سُوَر ديگر لذا در سورهٴ مباركهٴ «نساء» گذشت كه اگر اين قرآن كريم از نزد غير خدا بود حتماً اختلاف داشت آيهٴ 82 سورهٴ مباركهٴ «نساء» اين بود ﴿أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً﴾[13] يعني ما در اين شش هزار و ششصد و اندي آيه كه داريم هيچ آيهاي با آيهٴ ديگر مخالف نيست اختلاف ندارد كتابي كه يك نفر در ظرف 23 سال بياورد حوادث فراواني هم رخ بدهد جنگ و صلح باشد, قحطي باشد, تحريمهاي اقتصادي باشد, مهاجرت باشد, محروميّتها باشد يكدست و يكسان حرف بزند اين معلوم ميشود «مِن عند الله» است ﴿لَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً﴾ پس عِوج دروني هيچ آيهاي ندارد يك, عِوج بيروني هم با آيات ديگر سورهاي با سُوَر ديگر ندارد اين دو پس كتابي است مستقيم حالا كه عِوج ندارد مستقيم است قائم است هيچ نقصي در او نيست اين ميتواند قيّم باشد چون خودش نقص ندارد ميتواند مكمّل ديگري باشد چون كامل است ميتواند مكمّل ديگري باشد چون ﴿لَمْ يَجْعَل لَّهُ عِوَجا﴾ پس ﴿قَيِّماً﴾ قيّوم مردم است, قيّم مردم است, مردم جاهلاند او معلّم كتاب و حكمت است, مردم در ضلالتاند او هادي مردم است, مردم نه ميدانند از كجا آمدند نه ميدانند به كجا ميروند اين آمده چهار مقطع را به مردم نشان بدهد كه اين چهار مقطع را شما خودتان بايد بسازيد دنيا را بايد بسازيد, برزخ را بايد بسازيد صحنهٴ وسيع قيامت در جايگاه خاصّي كه دارد آنجا را خودتان بايد بسازيد جا بگيريد, بهشت را هم خودتان بايد بسازيد خدا فقط به شما زمين ميدهد مثل دنيا دربارهٴ دنيا فرمود: ﴿هُوَ أَنشَأَكُم مِنَ الْأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَكُمْ فِيَها﴾[14] فرمود ما به شما زمين داديم مسكن و محلّ تجارت و محلّ درس و بحث را خودت بايد بسازي همهٴ امكانات را فراهم ميكنيم موادّ اوليه را ميدهيم هوش و استعداد ميدهيم تو بايد بسازي ﴿وَاسْتَعْمَرَكُمْ﴾ اين «الف» و «سين» و «تاء» براي طلب و تحقيق يعني حتماً ذات اقدس الهي از شما ميخواهد كه زمين را آباد كنيد «إنّما يَعمُر الأرض مَن كان عاقلاً عالِماً» همانطوري كه ﴿إِنَّمَا يَعْمُرُ مَسَاجِدَ اللّهِ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ﴾[15] اگر كسي انسان بود زمين را آباد ميكند وگرنه يك عدّه ﴿إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ﴾[16] مثل همين صهيونيسم كه الآن وارد غزّه ميخواهند بشوند اين كار را بكنند خدايا اينها را به عذاب اليم گرفتار بكن ﴿فَأَخَذْنَاهُمْ أَخْذَ عَزِيزٍ مُقْتَدِرٍ﴾[17], خب.
فرمود اينها اينطورند شما برزخ و آن صحنهٴ برزخ را خدا به ما ميدهد اما «روضة من رياض الجنّة» را ما خودمان بايد درست بكنيم, صحنهٴ قيامت را خدا به ما ميدهد اما جايمان كجاست و روشن است يا تاريك ما خودمان بايد بدهيم مگر آنجا برق هست؟ نه, مگر آنجا شمس و قمر هست؟ اين ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ ٭ وَإِذَا النُّجُومُ انكَدَرَتْ﴾[18] اينكه بساطش برچيده شد آن صحنهٴ وسيع را چه كسي بايد روشن بكند لذا يك عدّه در تاريكي قدم برميدارند يك عدّه فضاي خيلي باز و روشني دارند اينها را خود ما بايد بسازيم مقطع چهارم كه بهشت است آن را هم خود ما بايد بسازيم در اين روايات معراج ملاحظه بفرماييد در روايات بهشت ملاحظه فرماييد فرمود: «الجنّة قيعان»[19] فرمود بهشت, زمين بهشت را خدا به شما ميدهد و صاف است اين غُرف مبنيه را شما با اعمالتان ميسازيد فرمود: ﴿فَلِأَنفُسِهِمْ يَمْهَدُونَ﴾[20], خب بنابراين اين قرآن آمده قيّم ما, قيّوم ما, سرپرست ما باشد كه ما را وادار كند به آبادي و آزادي در اين مقاطعي كه در پيش داريم لذا ميشود قيّم. برخيها خيال كردند كه اين ﴿لَمْ يَجْعَل لَّهُ عِوَجا﴾ نسبت به ﴿قَيِّماً﴾ تقديم و تأخير راه پيدا كرده يعني اوّلش اين بود, اصلش اين بود «الحمد لله الذي أنزل علي عبده الكتاب قيّماً لم يجعل له عِوجا» اين بيان همانطوري كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) اشاره فرمودند ناتمام است ظاهر قرآن محفوظ است هيچ تقديم و تأخّري هم در آن نيست براي اينكه نفي عِوج مقدّم بر قيّم بودن است تا شيء مستقيم نباشد منزّه از نقص و عيب نباشد و خودش كامل نباشد نميتواند مكمّل ديگري باشد كامل بودن شيء مقدّم است بر مكمّل ديگري بودن اين قيّم بودن ناظر به تكميل ديگران است ﴿لَمْ يَجْعَل لَّهُ عِوَجا﴾ ناظر به كمال خود شيء اين كتاب في نفسه كامل است و مكمّل ديگري و اين كتاب را ذات اقدس الهي نازل كرده است و اين كتاب تدويني خداي سبحان هماهنگ با كتاب تكويني خداست يعني خداوند يك كلمات خارجي دارد به نام آسمان و زمين و راه شيري و ستارهها و درياها و صحراها و اينها, اينها كلمات تكويني خداياند كه ﴿وَلَوْ أَنَّ مَا فِي الْأَرْضِ مِن شَجَرَةٍ أَقْلاَمٌ وَالْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَّا نَفِذَتْ كَلِمَاتُ اللَّهِ﴾[21] اين مضمون در قرآن كريم هست, خب.
پس كلمات الهي تمام نميشود اينها كلمات الهياند فيوضات الهياند اينها كتاب و كلمات تكويني خداياند كلمات تدويني ذات اقدس الهي هم همين قرآن است اين كتاب تدويني هماهنگ با آن كتاب تكويني است درباره كتاب تكويني يعني سماوات و ارض و نظام كيهاني فرمود هيچ انحرافي و عِوجي در آنها نيست چيزي با چيزي اختلاف ندارد همهاش با هم هماهنگاند چيزي هم با چيزي دعوا ندارد كتاب آسماني هم همينطور است هيچ اختلافي در آن نيست در سورهٴ مباركهٴ «مُلك» آيهٴ دوم و سوم اين است ﴿الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماوَاتٍ طِبَاقاً مَا تَرَي فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَي مِن فُطُورٍ ٭ ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خَاسِئاً وَهُوَ حَسِيرٌ﴾[22] فرمود ما آسمانهاي هفتگانه را طبقه به طبقه خلق كرديم تاكنون آنچه را كه بشر كشف كرده است آسمان اول است كه فرمود: ﴿لَقَدْ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيَا بِمَصَابِيحَ﴾[23] در آيه بعد فرمود: ﴿وَلَقَدْ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيَا بِمَصَابِيحَ﴾ تاكنون آنچه را كه بشر كشف كرده است آسمان اول است براي اينكه فرمود تمام اين كهكشانها و راههاي شيري و اين ستارههاي ثابت و سيّار همهٴ اينها در آسمانهاي دنياست دنيا يعني آنچه كه به شما دُنوّ و نزديكي دارد اما برتر از اين كه آسمانهاي ششگانهٴ ديگر است هنوز كشف نشده و نميدانند چه چيزي است خب, بنابراين فرمود آنچه را كه شما كشف كرديد هر چه دقيقتر بشويد نظم را بهتر مييابيد هيچ اختلافي, ناهماهنگي, شكافي, عِوجي در ساختار خلقت جهان نيست اين براي جهان آن هم براي قرآن آنكه مهندس كل است كاتب اين كتاب است, متكلّم اين كلمات است ﴿مَا تَرَي فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ﴾[24] تفاوت اين است كه حلقاتي هست, سلسلهاي هست يك حلقهاش و يك سلسلهاش وقتي فوت بشود اين ناهماهنگ است براي اينكه گذشته به آينده مرتبط نيست اين را ميگويند تفاوت يعني يك جملهاش فوت شده, يك جزئش فوت شده نه تفاوت به معناي اختلاف مرتبه, تفاوت يعني يك گوشهاش فوت شده اينجا كه بايد باشد نيست فرمود چنين چيزي نيست شما هر چه بگرديد نقصي, عيبي در عالَم نيست كه چيزي بايد باشد و نبوده اين نيست, پس هيچ نقضي در عالَم نيست همين معنا را شما در قرآن كريم هم ميبينيد كه ﴿لَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً﴾[25] «لكن التالي باطل فالمقدم مثله» اينجا هم فرمود: ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنزَلَ عَلَي عَبْدِهِ الْكِتَابَ وَلَمْ يَجْعَل لَّهُ عِوَجا ٭ قَيِّماً لِّيُنذِرَ بَأْساً شَدِيداً﴾ آنگاه تأدّب ما را هم به ما ميفهماند.
مطلب ديگر اينكه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اصراري دارد اهتمامي دارد كه قرآن در جامعه محفوظ بماند لذا فرمود گاهي ممكن است خداي ناكرده ـ معاذ الله ـ زماني بر اين امت بيايد كه فقط از ايمان رسمِ ايمان بماند و از قرآن فقط درس قرآن بماند اعتقاد و تخلّق و عمل محو بشود اين است كه خيلي روي قرآن وجود مبارك حضرت اصرار داشتند و اين سورهٴ مباركهٴ «كهف» هم خصيصهاي دارد كه در هيچ سوره نيست مثل اينكه سورهٴ مباركهٴ «يوسف» خصيصهاي دارد كه در اين سُور نيست آن خصيصهاي كه در سورهٴ مباركهٴ «كهف» است و در هيچ سوره نيست اين است كه سهتا داستان آموزنده در اين سورهٴ مباركهٴ «كهف» است كه در هيچ سوره نيست يكي جريان اصحاب كهف است كه در اين سوره است در جاي ديگر نيست, يكي جريان مصاحبه حضرت موسي و خضر(سلام الله عليهما) است كه در اين سوره است در جاي ديگر نيست, يكي هم قصّه ذيالقرنين است كه در اين سوره است در جاي ديگر نيست اگر ما اين مطالب را در درون خود اين سوره توانستيم حل بكنيم توفيقي نصيب ما ميشود و اگر نتوانستيم ديگر حلّش از راه بحثهاي ديگر مشكل است چون در جاي ديگر سخن از ذيالقرنين و خضر و موسي و اصحاب كهف نيست اينها از باب «القرآن يفسّر بعضه بعضا» حل بكنيم خودش همينجا به نحو كمال و تمام اين سهتا داستان را اينجا ذكر كرده درست است كه خطوط كلي و آن معارف را انسان ميتواند به كمك آيات ديگر حل كند اما آنچه كه مربوط به اين سهتا قصه است بايد در درون خود سورهٴ «كهف» حل بشود وگرنه در جاي ديگر اين حرف نيست. اما حالا كساني كه ﴿قَالُوا اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً﴾ اينها سه گروه بودند هم كفار مكه بودند كه ميگفتند ـ معاذ الله ـ فرشتهها بنات اللهاند و هم گروهي از يهوديها كه ميگفتند عُزير ابناللهاند و همچنين فرقهاي از مسيحيها كه ميگفتند عيسي ابنالله است اينها را ذات اقدس الهي يكي پس از ديگري بيان ميكند و ابطال ميكند.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ كهف, آيهٴ 110.
[2] . سورهٴ كهف, آيهٴ 110.
[3] . سورهٴ نجم, آيات 8 ـ 9.
[4] . سورهٴ نجم, آيهٴ 10.
[5] . سورهٴ نحل, آيهٴ 53.
[6] . سورهٴ نحل, آيهٴ 18.
[7] . سورهٴ نساء, آيهٴ 113.
[8] . سورهٴ نساء, آيهٴ 82.
[9] . سورهٴ محمد, آيهٴ 24.
[10] . سورهٴ فصلت, آيهٴ 42.
[11] . سورهٴ طه, آيهٴ 105.
[12] . سورهٴ طه, آيات 106 ـ 107.
[13] . سورهٴ نساء, آيهٴ 82.
[14] . سورهٴ هود, آيهٴ 61.
[15] . سورهٴ توبه, آيهٴ 18.
[16] . سورهٴ نحل, آيهٴ 34.
[17] . سورهٴ قمر, آيهٴ 42.
[18] . سورهٴ تكوير, آيات 1 ـ 2.
[19] . عوالي اللئالي, ج4, ص8.
[20] . سورهٴ روم, آيهٴ 44.
[21] . سورهٴ لقمان, آيهٴ 27.
[22] . سورهٴ ملك, آيات 3 ـ 4.
[23] . سورهٴ ملك, آيهٴ 5.
[24] . سورهٴ ملك, آيهٴ 3.
[25] . سورهٴ نساء, آيهٴ 82.