اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
﴿وَآتَاكُم مِن كُلِّ مَا سَالتُمُوهُ وَإِن تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لاَ تُحْصُوهَا إِنَّ الإِنسَانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ (۳٤) وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذَا البَلَدَ آمِناً وَاجْنُبْنِي وَبَنِيَّ أَن نَّعْبُدَ الأَصْنَامَ (۳۵) رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثيراً مِنَ النَّاسِ فَمَن تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي وَمَنْ عَصَانِي فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ (۳۶)﴾
بعد از اينكه فرمود هر چه مورد نياز بشر بود به لسان حال يا استعداد از ذات اقدس الهي خواست آن را خداي سبحان عطا كرد و اگر به لسان مقال چيزي را از خداي سبحان درخواست كرد و آن مصلحت انسان بود خداوند وعده اجابت آن را هم داده است فرمود: ﴿إِنَّ الإِنسَانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ﴾ اشاره شد كه اين دو صيغه مبالغه براي آن است كه اگر انسان درباره هر نعمتي كه خداي سبحان به او داده است يك بار هم كفران بكند و ستم بكند چون نعمتها زياد است چنين انساني ظلوم كفّار خواهد بود و اگر در باره يك نعمت چند بار كفران كرده باشد بيجا مصرف كرده باشد باز هم ظلوم و كفّار است اين دو مورد كه مصحح صيغه مبالغه است مورد سوم آن است كه برخيها با يك گناه بزرگ با يك ظلم بزرگ ميشوند ظلوم كفّار ولو ظلم يكي است يا اين كفران نعمت يكي است ولي چون مورد خيلي مهم است و اين گناه خيلي مهم است باعث اتصاف شخص به اين صيغه مبالغه است در جريان افك در سورهٴ مباركهٴ «نور» فرمود شما خيال نكنيد هتك حيثيت پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) يك كار كوچكي است يك گناه عادي است در همان سورهٴ مباركهٴ «نور» آيه شانزده به بعد تعبيرش اين است كه ﴿هذَا بُهْتَانٌ عَظِيمٌ﴾ گرچه اصل قذف يا اسناد ناروا نسبت به هر مؤمني ظلم است اما نسبت به وجود مبارك پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به عنوان ﴿ وَتَحْسَبُونَهُ هَيِّناً وَهُوَ عِندَ اللَّهِ عَظِيمٌ ٭ ... هذَا بُهْتَانٌ عَظِيمٌ﴾[1] در فاصله كم از چنين گناهي به عظمت ياد ميكند كه اين افك عظيم است و مانند آن قهراً عذاب عظيم هم دامنگير اينها خواهد بود پس سه مورد تا كنون مصحح اتصاف بعضي انسانها به ظلوم كفّار بازگو شد يا درباره هر كدام از نعمت يك بار هم كفران بكند چون نعم الهي زياد است مصحح اتصاف به ظلوم و كفّار است و اگر چنانچه درباره يك نعمت چند بار كفران بكند مصحح اتصاف به ظلوم و كفّار است گاهي هم ممكن است يك ظلم و يك كفران در اثر اهميتي كه دارد باعث اتصاف شخص به ظلوم و كفّار بشود.
مطلب ديگر اينكه در جريان دعاي حضرت ابراهيم (سلام الله عليه) يك بخشي به حرم الهي و مكه و كعبه و اينها بر ميگردد يك بخشي به همان سرزميني كه مردم زندگي ميكنند به لحاظ امنيّت تشريعي آنچه كه مربوط به كعبه و اصلاً حرم براي حفظ و صيانت او بر ميگردد ذات اقدس الهي آنرا تضمين كرده است فرمود اين سرزمين و اين كعبه به هيچ وجه قابل برداشتن و از بين بردن نيست اگر كسي نظير ابرهه قصد سوء كرده است گرفتار طير ابابيل يا مانند آن ميشود تهديد تكويني خداي سبحان در سورهٴ مباركهٴ «حج» به اين وضع ياد شده است كه اين مربوط به برقرراي حفظ امنيت تكويني آن حرم است آيه 25 سورهٴ مباركهٴ «حج» اين است ﴿إنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَيَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ وَالمَسْجِدِ الحَرَامِ الَّذِي جَعَلْنَاهُ لِلنَّاسِ سَوَاءً العَاكِفُ فِيهِ وَالبَادِ وَمَن يُرِدْ فِيهِ بِالحَادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ﴾ كسي ملحدانه بخواهد اين حرم را ناامن كند ما او را به عذاب اليم گرفتار ميكنيم يك وقت است كه يك جنگ داخلي است كاري به الحاد و كفر ندارد در مسائل حقوقي است در مسائل مالي است در مسائل سياسي است در مسائل اجتماعي است مكه هم مثل شهرهاي ديگر منتها ممكن است يك مقداري بيشتر از شهرهاي ديگر مورد احترام باشد.
پرسش ...
پاسخ: بله اما كعبه سر جايش محفوظ ماند درباره حرم يا درباره كعبه كسي نتوانست تغيير بدهد ابرهه كه قصد براندازي كعبه داشت ﴿ وَأَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبَابِيلَ﴾[2] ﴿فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَأْكُولٍ﴾[3] ديگري بخواهد ملحدانه با حرم مبارزه كند با كعبه مبارزه كند در هر عصر و مصري كه باشد اهل هر عصر و مصري كه باشد گرفتار اين تهديد است كه ﴿وَمَن يُرِدْ فِيهِ بِالحَادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ﴾[4] لذا در طول اين تاريخ از زمان حضرت ابراهيم (سلام الله عليه) بالأخره يك تاريخ مدوني دارد و محقق كه چهار هزار سال اين خانه محترمانه مانده است از آن روزي كه مانده است اين سرزمين مورد غارت نشد با اينكه خوي غارتگري بود چندين جنگ اتفاق افتاده است گاهي محلي بود گاهي منطقهاي بود گاهي بينالمللي جنگهاي جهاني اول و دوم بود از يك سو جنگهاي منطقهاي بود از سوي ديگر جنگهاي محلي هم كم نبود حرم الهي كعبه اين مورد صيانت ذات اقدس الهي است به هيچ وجه قابل براندازي و تخريب و تصاحب و اينها نيست اما مسائل ظلم حقوقي و فقهي نسبت به يكديگر اين هم مثل شهرهاي ديگر است معصيت هست ظلم كبير هست استحقاق عذاب قيامت را دارد و مانند آن جريان جمعه خونين هم از همين قبيل است گاهي كعبه را تخريب ميكردند براي گرفتن يك شخصي نه اينكه با خود كعبه مخالف بودند كعبه را تخريب كردند بعد هم بازسازي كردند مشكلي پيش نيامد ابن زبير وقتي در جريان فتنه خاص خود به جاي اينكه وجود مبارك سيد الشهداء (سلام الله عليه) را ياري كند ياري نكرد بعد از شهادت امام حسين (سلام الله عليه) بايد تابع امام زمانش وجود مبارك امام سجاد (سلام الله عليه) بود اين كار را نكرده نه با امام سوم نه با امام چهارم بيعت نكرده و داعيه استقلال داشت گرچه عليه امويان قيام كرده بود ولي به حق نبود براي اينكه تابع امام زمانش نبود مرحوم ابن بابويه قمي (رضوان الله عليه) در منلايحضرهالفقيه اين بيان را دارد اين حديث را هم نقل ميند كه ابن زبير كه مخالف ولايت و امامت بود اين كسي كه مخالف امام زمان خودش است به كعبه هم پناه ببرد خدا او را پناه نميدهد هم در جريان فتنه ابن زبير، ابنزبير رفته بود حرم و مكه آنها كه تعقيب كرده بودند درون كعبه متحصن شد آنها كه قبل از انقلاب يعني مثلاً نزديكهاي چهل سال 35 سال قبل مكه مشرف شدند جريان كوه ابوقبيس را كاملاً از نزديك ديدند كوه ابوقبس مشرف بود الان هم بعضي از جبال مشرف بر بيت شريف است كوه ابوقبيس مشرف بود از طرف حجاج، امويان، مروانيان اينها كه حكومت ميكردند اينها منجنيق گذاشتند روي كوه ابوقبيس كعبه را سنگ باران كردند ويران كردند كعبه كه تخريب شد ابن زبير را گرفتند اعدام كردند بعد كعبه را هم ساختند تا اين محدوده محذور تكويني ندارد گرچه خلاف شرع هست معصيت هست و مانند آن اما ﴿وَمَن يُرِدْ فِيهِ بِالحَادٍ﴾[5] كسي ملحدانه بخواهد با حرم بجنگد با مكه و با كعبه درگير بشود كه اساس دين را بر دارد همان جريان ابرهه و امثال ابرهه تكرار خواهد شد پس امنيت حرم دو قسم است آن امنيت تكويني ناظر به كسي است كه بخواهد نسبت به اصل حرم و كعبه قصد براندازي داشته باشد امنيت تشريعي آن است كه آنجا جنگ حرام است صيد حرام است شكستن درخت براي محرم حرام است احكامي كه مربوط به حرم است در فقه كم نيست جنگ در آنجا حرام است وجود مبارك پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود براي هيچ كسي مسلحانه وارد مكه شدن حلال نيست مگر براي من آن هم در اين مقطع بعد هم خلع سلاح ميكنيم خودمان را امنيت تشريعي يك حساب دارد امنيت تكويني حساب ديگر و هر دو هم محفوظ شد يعني اين دعاي حضرت ابراهيم ميتواند جامعه بين الامنين باشد هم امن تكويني هم امن تشريعي امن تكوين را در آيه 25 سورهٴ «حج» خداي سبحان وعده داد كه ﴿وَمَن يُرِدْ فِيهِ بِالحَادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ﴾ نه نذقه در قيامت بلكه همانجا به حياتش خاتمه ميدهيم جلويش را ميگيريم و امنيت تشريعياش هم همين است اگر كسي حرمت حرم را رعايت نكرده است عذاب آخرتش قطعي است عذاب دنيا هم محتمل است.
پرسش ...
پاسخ: كسي او را با كعبه منتها بهرهبرداري صحيحي نبود آن هم كعبه را تقديس ميكردند منتها قداستشان در همين بتفروشي و بتسازي و بتپرستي بود بتها را هم به عنوان مقرب الي الله و شفعاء الي الله داشتند بيراهه ميرفتند اينها كعبه را محترم ميشماردند دورش هم طواف ميكردند و قرباني هم كه ميكردند مقداري گوشت قرباني را به در و ديوار كعبه آويزان ميكردند مقداري خون قرباني را هم به در و د يوار كعبه ميماليدند كه آيه نازل شده است با ظهور اسلام كه اين كارها كارهاي جاهلي است ﴿لَن يَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا وَلاَ دِمَاؤُهَا وَلكِن يَنَالُهُ التَّقْوَي مِنكُم﴾[6] همين دخيل بستنهايي كه ميبينيد قبلاً بود منتها به صورت ديگر بود آن روزها دخيل بستنشان به اين بود كه يك تكه گوشت را آويزان ميكردند روي ديوار كعبه يا يك مقدار خون قرباني را به ديوار كعبه ميماليدند كه اين آيات نازل شدند ﴿لَن يَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا وَلاَ دِمَاؤُهَا وَلكِن يَنَالُهُ التَّقْوَي مِنكُم﴾ شما مال حلال تهيه كنيد قربة اليالله قرباني كنيد با تقوا باشيد خدا ميپذيرد اين كارها كارهاي جاهلي است آنها در صدد براندازي كعبه نبودند منتها بد ديني بود نه بيديني بدديني را ممكن است تا يك مدتي تحمل كرد بعد اصلاح كرد چه اينكه بعد اصلاح هم شده اما بيديني را در برابر كعبه خداي سبحان اجازه نميدهد خب.
دعاي حضرت ابراهيم هم راجع به امن تكويني ميتواند باشد هم امن تشريعي در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» كه با الف و لام ذكر شده است اين است كه ﴿رَبِّ اجْعَلْ هذَا البَلَدَ آمِناً﴾ در سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه قبلاً آياتش خوانده شد آنجا بدون الف و لام است كه ابراهيم (سلام الله عليه) عرض كرد آيه 126 سوره «بقره» اين است ﴿وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا بَلَداً آمِناً﴾ اينجا را شهر امن قرار بده خب بعد از يك مدتي كه بالأخره آن آب زمزم جوشيد و عدهاي آمدند و آنجا مسكن انتخاب كردند و به صورت شهر در آمد عرض كرد ﴿رَبِّ اجْعَلْ هذَا البَلَدَ آمِناً﴾ جناب زمخشري اينچنين معنا كرده است و بعضي از مفسران بعدي هم همان را پذيرفتهاند زمخشري ميگويد كه اينكه ميگويد: ﴿رَبِّ اجْعَلْ هَذَا بَلَداً آمِناً﴾ يعني اينجا را شهر امن قرار بده آنكه ميگويد: ﴿رَبِّ اجْعَلْ هذَا البَلَدَ آمِناً﴾ يعني امنيت را به اين شهر برسان خوف و غارتگري را از اين شهر بردار پس آنجا كه بدون الف و لام است در خواست اصل امنيت است براي حرم آنجا كه با الف و لام است يعني خوفزدايي كن غارتزدايي كن اين ناامني را از بين ببرد امنيت بياور اما اين تعبيري كه سيدنا الاستاد داشته كه فرق بين با الف و لام و بيالف و لام ناظر به اين است كه آنجايي كه هنوز شهر نبود و شهر ساخته نشد بدون الف و لام است ﴿رَبِّ اجْعَلْ هَذَا﴾ اين سرزمين را ﴿بَلَداً آمِناً﴾ اما آنجا كه با الف و لام است مربوط به سفر بعد حضرت است كه وقتي وارد شد ديد اينجا حالا ديگر شهر شد عرض كرد: ﴿رَبِّ اجْعَلْ هذَا البَلَدَ آمِناً﴾ خب اين امنيت و خداي سبحان همين كار را كرده بعد هم فرمود ما اين دعا را مستجاب كرديم ﴿أوَ لَمْ نُمَكِّن لَهُمْ حَرَماً آمِناً﴾[7] بعضيها كه خواستند عذر بياورند بگويند ما پيامبر را ياري نكرديم اسلام را قبول نكرديم براي اينكه ميترسيم ﴿نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنَا﴾[8] ما را بربايند اختطاف كنند اين آدمربايي از كارهاي رسمي جاهليت بود اين را ميگويند اختطاف ببنيد اين كركسها كه با آن سرعت پايين ميآيند يك گنجشكي را ميگيرند يا يك بچه حيوان كوچك را ميگيرند ميگويند اختطاف كرده خطفه يعني ربودن اعراب در صدر اسلام ميگفتند كه ما ميترسيم كه گرفتار آدمربايي بشويم ﴿نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنَا﴾ آيه نازل شد كه ﴿أوَ لَمْ نُمَكِّن لَهُمْ حَرَماً آمِناً﴾ ما كه اينجا را حرم امن قرار داديم اينجا را كه مسجد اطراف پر از غارتگري است ولي اين سرزمين محفوظ است و با اينكه اينجا كشاورزي طبيعي ندارد دامداري ندارد ﴿يُجْبَي إِلَيْهِ ثَمَرَاتُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[9] هميشه ميوه هست هميشه لبنيات هست هميشه نعمتهاي ديگر هست كه ﴿يُجْبَي﴾ به اين سرزمين جبايه يعني جمعآوري ﴿ثَمَرَاتُ كُلِّ شَيْءٍ﴾ پس ما همان دعاي حضرت ابراهيم كه فرمود: ﴿وَارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُم﴾[10] ما هم آن دعاي فراواني رزق و نعمت را پاسخ داديم با اينكه خودش نه كشاورزي دارد نه دامداري دارد ﴿يُجْبَي إِلَيْهِ ثَمَرَاتُ كُلِّ شَيْءٍ﴾ هم امنيت را حفظ كرديم آن روز همه جا غارتگري بود مكه محفوظ بود گرچه ضعفا در مكه در امنيت نبودند ولي آن غارتگري رسمي بين قبائل در حرم نبود خب فرمود: ﴿أَوَ لَمْ نُمَكِّن لَهُمْ حَرَماً آمِناً يُجْبَي إِلَيْهِ ثَمَرَاتُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[11] ما كه اين امنيت را به شما داديم اين چه بهانهاي است اگر آدم ربايي هست اختطاف هست خارج مرز حرم است نه دخل در مرز حرم شما داخل در مرز حرم خب به پيامبرتان ايمان بياوريد خب پس فرق اين دعا هم خواهد بود ﴿وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذَا البَلَدَ آمِناً﴾ اين امنيت زماني و زميني و امثال ذلك.
پرسش ...
پاسخ: خب بله ديگر هتك حرمت مؤمن از معاصي كبيره است.
اما امنيت در قبال ايمان چون در خيلي از دعاهاي ما اين است كه «اللهم إنّي أسألك الأمن و الإيمان» اين ايمان همان امنيت دروني است كه انسان از گزند شيطان محفوظ بماند كه آن گوهر دين را از آدم نگيرد اين دو جمله بخشي مربوط به امنيت است بخشي مربوط به ايمان در دعاهاي ما هم همينطور است ميگوييم: «اللهم إنّي أسألك الأمن و الإيمان بكَ و التصديق بنبيّك»[12] امنيّت يك نعمت بسيار خوبي است وجود مبارك ا براهيم (سلام الله عليه) بعد از آن امنيت ايمان را خواسته است.
﴿وَاجْنُبْنِي وَبَنِيَّ أَن نَّعْبُدَ الأَصْنَامَ﴾ اين ﴿وَاجْنُبْنِي﴾ حالا لغت حجاز و غير حجاز اين تفسير كنزالدقايق و اينها كه بين «جنبني» با ﴿وَاجْنُبْنِي﴾ فرق گذاشتند غالباً اينها برابر آن چيزي است كه زمخشري در كشاف گفته و ﴿وَاجْنُبْنِي﴾ نگذار توفيق بده نگذار كه ما بتپرست بشويم چون گناه روز اين بود فرهنگ روز بود مسئله بتپرستي و بتفروشي و بتتراشي و بتسازي اينها يك امر رايج روز بود ديگر اين امنيت دروني است كه در حقيقت ايمان خواستند است ﴿وَاجْنُبْنِي وَبَنِيَّ أَن نَّعْبُدَ الأَصْنَامَ﴾ ما موظفيم تا خودمان و اعضاي خانواده خودمان آنهايي كه به ما وابستهاند آنها را هدايت كنيم چه در دعاها چه در تعليمها جريان ﴿قُوا أَنفُسَكُمْ وَأَهْلِيكُمْ نَاراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَالحِجَارَةُ﴾[13] ناظر به اين است كه تنها خودتان را در نيابيد به فكر وابستگانتان هم باشيد ﴿قُوا أَنفُسَكُمْ وَأَهْلِيكُمْ نَاراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَالحِجَارَةُ﴾ چنين گروهي در قيامت با هم به سر ميبرند و ﴿الحَقْنَا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ﴾[14] ميشود در آن بهشت عدن اين نعمت هم نصيب آنها ميشود كه اعضاي خانواده يكجا جمعاند ﴿وَمَا أَلَتْنَاهُمْ مِنْ عَمَلِهِم مِن شَيْءٍ﴾[15] ما ذراري اينها را به اينها محلق ميكنيم و اينها يك كانون خوبي در بهشت تشكيل ميدهند اعضاي خانواده و چيزي هم از عمل پيشينيان كم نميكنيم حالا يك نعمتي هم به آنها داديم اينها هم پراكنده بودند يكجا جمع كرديم اين هم يك نعمتي است يك عنايت خاصي است اما از عمل آنها چيزي كم نكرديم اين يك نعمت جديدي است كه به آنها داديم اگر كسي واقعاً بتواند ﴿قُوا أَنفُسَكُمْ وَأَهْلِيكُمْ نَاراً﴾ عمل بكند اميد اينكه ﴿الحَقْنَا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ﴾ شاملش بشود ﴿ألَتْنَاهُمْ مِنْ عَمَلِهِم مِن شَيْءٍ﴾ بهرهاش بشود هست وجود مبارك ابراهيم خليل از خداي سبحان اين كار را كرده منتها با توسعه در بنوت و فرزندي آنهايي كه بلند انديشند بلند نظرند فرزند آنها امت آنهاست و امت آنها فرزند آنهاست طوري نيست كه منظور از آنها فرزندان فرزندان سلبي باشد اگر وجود مبارك حضرت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: «انا و علي (عليهما السلام) أبوا هذه الأُمة»[16] اين حرف همه انبيا بود كه وجود مبارك ابراهيم خليل هم در حقيقت «أب هذه الأمة» است آن آيه پاياني سورهٴ مباركهٴ «حج» هم كه خوانده شد از همين قبيل بود ديگر در آنجا دارد ﴿مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ المُسْلِمِينَ مِن قَبْلُ وَفِي هذَا﴾[17] اين دين پدرتان را بگيريد بچه ابراهيم خليل باشيد اين بچه ابراهيم خليل باشد او چون شيخ الانبياست يعني «أب هذه الأُمة الي يوم القيامة» آن وقت وجود مبارك ابراهيم كه عرض ميكند: ﴿وَاجْنُبْنِي وَبَنِيَّ أَن نَّعْبُدَ الأَصْنَامَ﴾ همه امت اسلامي را در نظر دارد دعا براي همه است پس مستحضريد دعا بيش از توفيق چيز ديگري نيست برخي كه فكر ميكردند اين يك اضطراري است يك قهري است وقتي خدا اراده كند خب هيچ وقت كسي بيراهه نميرود غفلت كردند از اينكه اين در حد توفيق است و هدايت نه اجبار سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) بعد از اينكه بحث مبسوطي كردند و اشكالات را پاسخ دادند كه اين سخن جبر نيست سخن قهر نسيت سخن قصر نيست كه خداي سبحان قهراً و قصراً يك عده را در مسير نگهدارد در ذيل همينها فرمودند: «و به ورد اخبار آلالعصمة» جاهاي حساس الميزان همه جا همينطور است جاهاي الميزان يعني آن جاهايي كه حرفهاي كليدي در آن است كه بالأخره حرف آخر را بايد بزنند ايشان ميگويد اين حرف آخر را اهل عصمت گفتند «و به ورد اخبار آلالعصمة» گرچه در مقام تدوين بحث روايي از بحث تفسيري الميزان جداست اما در موقع تدريس در موقع بررسي مطالب مهم الميزان يك ديدشان ناظر به آيات قرآن كريم است يك ديدشان ناظر به روايات مثلاً اگر آيهاي چند تا احتمال داشته باشد آن احتمال را تقويت ميكنند كه روايت بر اساس آن است گاهي ميفرمايند: «كما سيجي في بحث الروايي» گاهي هم در بحث روايي وقتي روايت مناسبي را نقل كردند ميفرمايد: «هذا كما تقدم» اين كه ميبينيد در الميزان در بحث روايي مثلاً ده تا روايت بيست تا روايت را نقل ميكنند و براي ده تا روايت حداقل ده صفحه شرح ميخواهد اين را ببيند ده تا روايت را به دو صفحه حل ميكنند يا با يك صفحه شرح حل ميكنند براي اينكه مطالب اين روايت در بحثهاي آيات تنظيم شده است آنجا كه حرفهاي كليدي باشد مثل اينجا در ذيل همين دارد كه «و به ورد اخبار آلالعصمة» كه در حد توفيق است ذات اقدس الهي به خيليها توفيق ميدهد اينها ـ معاذاللهـ ﴿ نَبَذَ ... كِتَابَ اللّهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ﴾[18] يك عده حرف الهي را اطاعت ميكنند اين صداي آشنا را ميشنوند به دنبالش حركت ميكنند بيش از حد توفيق نيست كه مثلاً ـ معاذاللهـ كسي مجبور باشد آن كسي را كه خداي سبحان او را هدايت كرده است او هم مختار است و كسي كه از هدايت مستأنف برخوردار نيست براي آن است كه قبلاً هدايتهاي الهي را پشت سرگذاشته است او هم مختار است.
پرسش ...
پاسخ: بله ديگر اينچنين نيست كه اينها معصوم بالذات باشند اينها هر لحظه مثل وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مكرر ميگفت: «ربِّ لا تَكُلّني إلي نَفسي، لا تَكُلّني إلى نفسي»[19] خب اگر كسي بالا رفته روي نردبان بالا رفته اين اگر بگويد نردبان چيست؟ خب همانجا سقوط ميكند ديگر اينها رفيع الدرجهاند به اذن ذات اقدس الهي كه ﴿رَفِيعُ الدَّرَجَاتِ ذُو العَرْشِ﴾[20] است ﴿يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا العِلْمَ دَرَجَاتٍ﴾[21] اما بالأخره نردبان است كه يك پلهاش علم است يك پلهاش عمل صالح است يك پلهاش معرفت است يك پلهاش محبت است اگر كسي روي اين پلهها پا گذاشت و بالا آمد دستش به خيلي از جاها ميرسد منطقه ديدش وسيع است خيلي از جاها را ميبيند كه ديگران نميبينند خيلي از چيزها در دسترس اوست كه در دسترس او نيست اين اگر ـ معاذاللهـ بگويد نردبان چيست خب همانجا ميافتد ديگر اين اصلاً روي نردبان ايمان روي نردبان دعا روي نردبان تضرع و ناله «و سلاحَهُ البُكاء»[22] ايستاده است لذا گريه اينها بيش از ديگران است ناله اينها بيش از ديگران است خضوع اينها بيش از ديگران است نماز شب بر اينها واجب است اين اصلاً نردبان اين كار است معنايش اين نيست كه حدوثاً محتاجاند بقائاً ـ معاذاللهـ محتاج نيستند بگويند ما احتياجي به دعا نداريم اينها با دعا زندهاند با دين زندهاند با عقيده زندهاند آن كه نيازي به دعا و تضرع ندارد فقط ذات اقدس الهي است كه ﴿عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾[23] بالذات است خب ما هم همين طوريم ما كه امتان آنهاييم اگر دو قدم جلوتر رفتيم به بركت همين ناله و تضرع و ولايت و دعا و نماز و اينها رفتيم اگر خدا كسي بقائاً اين آداب و سنن را ترك كند خب همانجا سقوط ميكند ديگر اين ﴿وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّي يَأْتِيَكَ اليَقِينُ﴾[24] هم ناظر به اين است اين لام براي منفعت است نه براي غايت يعني ميخواهي ديدت بالا باشد برو بالا اين نردبان را طي كن نردبان نردبان نماز است عبادت است خب حالا اگر كسي يك قدري بالا رفت و يك قدري چيزي ديد بگويد عبادت چيست همانجا ميافتد ديگر اين ميشود بلعم يا ميشود سامري لذا اينها هر لحظه دعا دارند «لا يملك الاّ الدعاء»[25] ﴿وَاجْنُبْنِي وَبَنِيَّ أَن نَّعْبُدَ الأَصْنَامَ﴾ آن وقت دليل ذكر ميكند ميفرمايد اين را براي تفهيم ماها ﴿رَبِّ إِنَّهُنَّ أضْلَلْنَ كَثيراً مِنَ النَّاسِ﴾ فرهنگ رسمي جاهليت بتفروشي بتپرستي بتسازي اينها بود ديگر اين دخيل بستنها هم از همانجاها بالأخره رسيده ديگر فرمود اينها بسياري از مردم را گمراه كردند اسناد ضمير جمع مؤنث به اينها ﴿أضْلَلْنَ﴾ گفتن نفرمود انها مثلاً اضلت ضمير تأنيث مفرد نياوردند براي اينكه از اينها كارهاي ذوي العقول توقع داشتند لذا در خيلي از موارد وقتي اصنام و اوثان را ذكر ميكند با اينكه ميفرمايد: ﴿أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ﴾[26] با اينكه ميفرمايد آخر اين سنگ و چوب هيچكارهاند چرا اينها را ميپرستيد اما برابر با محاوره ادبيات محاوره ضمير جمع مذكر سالم ميآورد ﴿أَلَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَيْدٍ يَبْطِشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَعْيُنٌ يُبْصِرُونَ بِهَا﴾[27] يك وقت آدم با بتپرست كه دارد حرف ميزند چون بتپرست آثار ذوي العقول را بر اين سنگ و چوب بار ميكند اين هم بايد طوري حرف بزند كه با اين محاوره هماهنگ باشد برهانش را هم ميآورد كه اينها هيچ كارهاند اما ادبيات لفظياش را هم رعايت ميكند در همه موارد ضمير جمع مذكر سالم ميآورد براي همين چوبها براي همين سنگها آنجا كه جاي لعن و جاي تقبيح است ميفرمايد: ﴿أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ﴾[28] ﴿أَتَعْبُدُونَ مَا تَنْحِتُونَ﴾[29] چيزي كه خودتان ميتراشيد آخر چرا ميپرستيد؟ ﴿رَبِّ إِنَّهُنَّ أضْلَلْنَ كَثيراً مِنَ النَّاسِ﴾.
مطلب بعدي آن است كه وجود مبارك حضرت ابراهيم خود را محور قرار داد فرمود من مدارم اگر كسي تابع من باشد از من است منا اهل البيت است من را معصيت بكند تو غفور و رحيمي اينكه ميفرمايد: ﴿فَمَن تَبِعَنِي﴾ مدام نام خودش را ميبرد سخن از پيروي است سخن از مكتب نيست عرض كرد كه مكتب آن است كه تو دادي ما را حفظ بكن كه فقط مكتب تو را بشناسيم و عمل بكنيم ولي تو ما را راهنما قرار دادي در مقابل ضلالت هدايت است بتها كارشان ضلالت است ﴿إِنَّهُنَّ أضْلَلْنَ كَثيراً مِنَ النَّاسِ﴾ ما هاديان مردميم تو ما را فرستادي هدايت هم براي راه است ما راهنماييم مقصد تويي مقصود تويي همه كاره تويي پايان تويي آيت تويي آخر تويي ما معيار نيستيم ما را راهنما قرار دادي ما جلو افتاديم اينها كه همراه ما ميآيند خدمت شما ﴿فَإِنَّهُ مِنِّي﴾ آنها كه همراه ما نميآيند كجراهه ميروند ﴿فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ﴾ پس اين ذوات قدسي محور راهنمايياند در راه اينها مطرحاند نه مقصد مقصد لقاء خداست دين خداست آنكه ذات اقدس الهي گفته در حقيقت من و همراهانم تابع توايم چون وقتي تبعيت باشد در مقابل ضلالت است آنكه در مقابل ضلالت است ميشود هدايت هدايت براي طريق است ديگر مقصد را كه نميگويند هدايت كه آنجا وصول است نه راهنمايي سخن از راه نيست كه مقصد غير از طريق است انسان تا سالك است و در طريق است نياز به راهنماست ﴿فَمَن تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي وَمَنْ عَصَانِي فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ﴾ منظور از اين عصيان الحاد نيست چون در فرهنگ اين ذوات مقدس ثابت شده است كه شرك را خداي سبحان نميآمرزد ﴿وَمَنْ عَصَانِي﴾ نه يعني كسي كه مشرك شده است و بتپرست شده است ﴿فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ﴾ نه اصل اسلام را قبول دارد دين را قبول دارد وحي و نبوت را قبول دارد ولي جزء منّا اهل البيت نيست گاهي بيراهه ميرود اينجاست كه خدايا تو غفور و رحيمي نه اگر كسي شرك ورزيد ﴿فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ﴾ اينكه با ﴿مَن يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَيْهِ الجَنَّةَ﴾[30] سازگار نيست ﴿إِنَّ اللّهَ لاَ يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذلِكَ لِمَن يَشَاءُ﴾[31] با ﴿لاَ يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ﴾ سازگار نيست خب اين.
پرسش ...
پاسخ: اين طريق است ديگر اين هم طريق است اينكه مقصد نيست ضلالت براي راه است ديگر يك غوايت است يعني بيهدفي و يك ضلالت است يعني گمراهي ﴿مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَمَا غَوَي﴾[32] يكي از فرقهايي كه بين ضلالت و غوايت است اين است يك وقت انسان بيهدف است مثل آدم ملحد كمونيست پوچگرا كه اصلاً نميداند براي چه آمده نميداند كجا ميرود يك وقت است نه مسلمان است هدف دارد منتها بيراهه ميرود آن كه بيراهه ميرود راه را گم كرده است راهي راه است اين را ميگويند ضلالت اما آن كه پوچگرا و بيهدف است ميگويند غاوي يعني اصلاً مقصدي ندارد كه در آن آيه معروف دارد ﴿مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَمَا غَوَي﴾[33] اينجا نه سخن از ضلالت است نه سخن از غوايت.
پرسش ...
پاسخ: اينها چون الله را قبول دارند به عنوان خالق قبول دارند به عنوان رب الارباب قبول دارند منتها بيراهه ميروند به جاي اينكه الله را عبادت بكنند اين بتها را عبادت ميكنند به گمان باطل كه اين بتها مقرباند و شفيع در حالي كه از اين بتها كاري ساخته نيست خب.
اين جريان جنبنا يا ﴿وَاجْنُبْنِي﴾ به لغت حجاز يا غير حجار به منزله ثبتنا و ادمنا است كه در وعدهاي كه خداي سبحان قبلاً داده بود در آيه 27 همين سوره «ابراهيم» ﴿يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالقَوْلِ الثَّابِتِ﴾ اين ﴿يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا﴾ در دعاي حضرت ابراهيم آمده است به جاي ثبتنا فرمود: ﴿وَاجْنُبْنِي وَبَنِيَّ أَن نَّعْبُدَ الأَصْنَامَ﴾ يعني «ثبتنا علي التوحيد» اين تثبيت الهي است.
مطلب ديگر اينكه براي جلب عنايت الهي كلمه ربنا در غالب اين موارد تكرار شده است ﴿رَبِّ﴾ در آيه 35 آمده ﴿وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذَا البَلَدَ آمِناً وَاجْنُبْنِي وَبَنِيَّ أَن نَّعْبُدَ الأَصْنَامَ﴾ در آيه 36 آمده است ﴿رَبِّ إِنَّهُنَّ أضْلَلْنَ كَثيراً مِنَ النَّاسِ﴾ چه اينكه در آيات بعدي هم كلمه ﴿رَبِّ﴾ تكرار شده است و چند سؤال مربوط به اين بحثهاي قبلي است كه آن اگر مناسب شد درباره عدم تعارض علم و دين و اينها مشخص بشود حالا اينها خطوط كلي است محل ابتلاي روز هم هست تا ميبينيد يك روايت گفته شده حجامت خوب است از آن طرف ميگويد اين حرفها كهنه است خب شما ببينيد مگر روايات ما مطلقات ما عمومات ما مخصص لفظي ندارد خب اينها مخصص لبّي است نبايد گفت حجامت كهنه شده يا نميدانم اين روايات كه دارد «لا ادوي» يعني واگير نيست بيماري واگير نيست كهنه شده شما بياييد آن جاهايي كه علم ثابت كرده است او را مخصص لبّي يا مقيد لبّي قرار بدهيد تا ميگويند نمك قبل از طعام و بعد از طعام مستحب است ميگويند نمك سم سفيد است براي فشار خون بد است خب براي چهكسي بد است؟ مطلقاً بد است يا براي كسي كه مشكل دارد بد است؟ اين را نميشود گفت تعارض علم و دين در جريان حجامت اينطور است در جريان نمك اينطور است در جريان «لا ادوي» و عدم واگير بودن برخي از بيماريها اينطور است خب ما اين همه روايات نقدي داريم آيات داريد اينها تخصيص دارد «ما من عام الا و قد خص» اصلاً رسمي است در مسائل تجربي هم اينچنين است خب اين ميشود مخصص لبّي و مقيد لبّي و نگران هم نبايد بود كه با پيشرفت علوم انسان بتواند تخصيص بزند تقييد بزند اين باعث گسترش معارف است نه تغيير در خطوط كلي شما ميبينيد در زمان مرحوم شيخ مفيد يا ساير بزرگان (رضوان الله عليهم) فقه يك جلد بود الآن شده جواهر چهل جلدي و از اين چهل جلديها هم بعد از جواهر هست خب اين مرتب الآن با اين سفرهاي اخيري كه ميشود مسئله قبله كدام طرف است استقبال به چه سبكي است استدبار به چه ترتيبي است ما چه آسمان برويم چه زمين برويم «والكعبة قبلتي»[34] اينطور نيست كه عوض بشود اين را علوم روز به كمك فقه بايد حل كند كه وظيفه اين مسلمانها چيست اينها كه رفتند به كرات ديگر قبلهشان چگونه است استدبار به چه نحو است استقبال به چه نحو است چه ما تا زندهايم «والكعبة قبلتي» خواب ما به طرف كعبه بسياري از عادات و آداب ما به طرف كعبه ذبح و نهر ما به طرف كعبه اين تمام اين طيور و انعامي كه ذبح ميشود يا آن جمادي كه شترهايي كه نهر ميشوند به طرف كعبه تنها مربوط به محتضر و دفن و اينها نيست كه «والكعبة قبلتي»[35] ما آداب واجب ما اين است آداب مستحب ما اين است بعضي از كارها استقبال به كعبه واجب است بعضي از كارها استقبال و استدبار حرام است خب پس ما با كعبه داريم زندگي ميكنيم علم روز كه آمده فقه را شكوفا ميكند نبايد نگران بود حالا اين هم بايد توجه داشت كه ما در مخصص لبّي وقتي كه عام يا مطلق را ميخواهيم تقييد بزنيم يا تخصيص بكنيم مگر با هر روايتي عام يا مطلق تخصيص ميخورد خب يا آن هم شرايطي دارد سند بايد درست صدور بايد درست باشد جهت صدور بايد درست باشد دلالت بايد درست باشد معارض نداشته باشد تا وقتي نصاب حجيت تمام شد بشود مخصص يا مقيد لفظي در لبّي هم همينطور است مگر با هر فرضيه آدم دست از عام يا مطلق بر ميدارد فرضيه تا به نظريه تبديل نشد تا تثبيت نشد شما ميبينيد هر از چند گاه يك كسي ادعاي فنآوري دارد بعد يا ديگري تكذيب ميكند يا خودش رسوا ميشود تكذيب ميكند با اينكه نميشود گفت كه پس بنابراين روايت چه ميگويد كه بله اگر يك امر تثبيت علمي شد آن وقت اين آدم هيچ فقيه و هيچ اصولي هم نگران نيست اما صرف اينكه يك كسي ادعا كرده اين جريان داروين هنوز به جايي نرسيده عدهاي آمدند گفتند اين مخالف علم است بعد معلوم شد كشف خلاف شد اصلاً با اصول علمي سازگار نيست اگر يك چيزي از فرضيه به در آمد واقعاً روشن شد مثل كرويت زمين مثل حركت زمين مثل بسياري از مسائل كه ديگر حالا علم تثبيت كرده است خب اين ميشود مخصص لبّي ميشود مقيد لبّي آدم نگران چيزي نيست هرگز نميگويد علم با دين معارض است اولاً علم را محصول حجت خدا ميداند و دين اعم از عقل و نقل است علم را در قبال نقل قرار ميدهد اگر چنانچه تثبيت خيلي هم شتابزده حكم نميكند اگر مجامع علمي محلي منطقهاي بينالمللي يك نظريه را تثبيت كردند پذيرفتند كه علم اين است نمك براي فلان كس ضرر دارد خب آدم ميگويد وقتي كه مستحب است قبل الطعام يا بعد الطعام نمك الا فلان گروه اين محذوري ندارد اين را نميگويند علم در مقابل دين است كه حجامت براي فلان گروه ضرر دارد الآن كه ثابت شده براي خيليها خوب است همين خوندهي و اينها هم از همين قبيل است خب آدم كه نميگويد علم با دين مخالف است كه آن شرايطش را ميگيرد مخصص لبّي يا مقيد لبّي آن مطلق كه عام قرار ميدهد و مانند آن حالا مناسبتهاي ديگري كه آمده انشاءالله مطرح ميشود.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ نور، آيات 15 و 16.
[2] ـ سورهٴ فيل، آيهٴ 3.
[3] ـ سورهٴ فيل، آيهٴ 5.
[4] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 25.
[5] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 25.
[6] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 37.
[7] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 57.
[8] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 57.
[9] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 57.
[10] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 126.
[11] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 57.
[12] ـ كافي، ج2، ص587.
[13] ـ سورهٴ تحريم، آيهٴ 6.
[14] ـ سورهٴ طور، آيهٴ 21.
[15] ـ سورهٴ طور، آيهٴ 21.
[16] ـ بحارالانوار، ج16، ص95.
[17] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 78.
[18] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 101.
[19] ـ كافي، ج2، ص524.
[20] ـ سورهٴ غافر، آيهٴ 15.
[21] ـ سورهٴ مجادله، آيهٴ 11.
[22] ـ مفاتيح الجنان، دعاي كميل.
[23] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 20.
[24] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 99.
[25] ـ مفاتيح الجنان، دعاي كميل.
[26] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 67.
[27] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 195.
[28] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 67.
[29] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 95.
[30] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 72.
[31] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 116.
[32] ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 2.
[33] ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 2.
[34] ـ احتجاج، ج1، ص18.
[35] ـ احتجاج، ج1، ص18.