اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
﴿اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ وَأَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقاً لَّكُمْ وَسَخَّرَ لَكُمُ الفُلْكَ لِتَجْرِيَ فِي البَحْرِ بِأَمْرِهِ وَسَخَّرَ لَكُمُ الأَنْهَارَ (۳۲) وَسَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَالقَمَرَ دَائِبَيْنِ وَسَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ (۳۳) وَآتَاكُم مِن كُلِّ مَا سَالتُمُوهُ وَإِن تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لاَ تُحْصُوهَا إِنَّ الإِنسَانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ (۳٤)﴾
بعد از اينكه عناصر محوري نعمتهاي خدا را شمرد نعمتهاي آسماني نعمتهاي زميني با تكرار كلمه تسخير در چهار مورد و بيان كردن ضمير ﴿لَّكُمْ﴾ در شش مورد در مورد ششم جمعبندي فرمود به اين صورت ﴿وَآتَاكُم مِن كُلِّ مَا سَالتُمُوهُ﴾ يعني از هر چه كه مورد نياز شماست ذات اقدس إلهي به شما عطا كرده است سؤال در قرآن همان طوري كه قبلاً هم ملاحظه فرموديد گاهي استفهامي است و گاهي استعطايي در اينجا همه موجودات از خداي سبحان سؤال ميكنند سؤال استعطايي يعني درخواست عطيه و خداوند هم امر كرده است به سؤال كه فرمود: ﴿وَسْأَلُوا اللّهَ مِن فَضْلِهِ﴾[1] در دعاي نوراني افتتاح كه از بركات حضرت حجت (سلام الله عليه) است آنجا ميخوانيم كه هرگز خداي سبحان ما را به چيزي امر نميكند كه نخواهد پاسخ بدهد خودش ما را امر كرده كه سؤال كنيد بنابراين عطا هم يقيني است اينچنين نيست كه عطا نكند بيعطيه باشد بعد به ما دستور سؤال بدهد اينكه ميفرمايد: ﴿وَسْأَلُوا اللّهَ مِن فَضْلِهِ﴾ حتماً عطا هم كنارش هست.
مطبي بعدي اين است كه سؤال عمومي است آن زبان حال و استعداد عمومي است كه در سورهٴ مباركهٴ «رحمن» فرمود هر موجودي كه در آسمان و زمين هستند از ذات اقدس إلهي سؤال ميكنند ﴿يَسْأَلُهُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾[2] اگر همه موجودات از آيه بيست و نهم سورهٴ مباركهٴ «رحمن» اين است ﴿يَسْأَلُهُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾ همه موجودات آسماني و زميني از ذات اقدس إلهي سؤال ميكنند خب اين سؤال با عطا و پاسخ همراه است نه بدون پاسخ پاسخ اين سؤال عمومي در ذيل همان آيه است فرمود: ﴿يَسْأَلُهُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾ اين سؤال عمومي ﴿كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ﴾ اين هم جواب يوم نه در مقابل ليل است نه به معناي شبانه روز است نه به معناي 24 ساعت يعني هر لحظه ذات اقدس إلهي دارد كار جديدي انجام ميدهد چون سؤال هر لحظه است پاسخ هم بايد هر لحظه باشد نياز ما سوا هر لحظه است پاسخ الهي هم هر لحظه پس هر لحظه ﴿يَسْأَلُهُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾ هر لحظه هم ﴿كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ﴾ اين بيان گزارش اما آيه محل بحث اين است كه اين واقع شده است نه اينكه آنها اگر سؤال بكنند اين جواب ميدهد ميفرمايد هر چه خواستيد گرفتيد با فعل ماضي هم ياد كرده است فرمود: ﴿وَآتَاكُم مِن كُلِّ مَا سَالتُمُوهُ﴾.
مطلب بعدي آن است كه اين من آيا براي تبعيض است يا نه گاهي انسان به زبان حال و به زبان استعداد خيلي چيز سؤال ميكند و به زبان فطرت هم ميپرسد هر چه را به زبان فطرت سؤال كرد كه سؤال او صادق است يقيناً ذات اقدس إلهي پاسخ مثبت ميدهد هر چه به لحاظ استعداد سابق و زبان حال صادق انجام داد چون مطابق با فطرت است نتيجه ظهور همان فطرت است اين را هم خداي سبحان پاسخ ميدهد اين دو گاهي سؤال به زبان حال يا استعداد هست اما مطابق با فطرت نيست اين را گاهي خداي سبحان جواب ميدهد گاهي جواب نميدهد اگر كسي ستمگري به پيشه گرفت تعدي را پيشه گرفت اين خواهان تعدي است يعني اگر كسي دارد ظلم ميكند يا به ايتام ديگران ستم ميكند اين زبان استعدادش اين است كه خدايا كسي را بر من مسلط كن كه بر من ظلم بكند كسي را بعد از مرگ من بر بچههايم مسلط كن كه بر آنها ظلم بكند يعني فعل هر كسي استعداد همان را نشان ميدهد منتها اين استعداد استعداد كاذب است مطابق با فطرت نيست اينكه در سورهٴ مباركهٴ «نساء» دارد كه ﴿وَلْيَخْشَ الَّذِينَ لَوْ تَرَكُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّيَّةً ضِعَافاً خَافُوا عَلَيْهِمْ فَلْيَتَّقُوا اللّهَ﴾[3] يعني اگر مايليد به بچههايتان به ايتامتان بعد از مرگ شما ستم نشود شما به ايتام ديگران ستم نكنيد خب اگر كسي كج راهه ميرود زبان استعدادش اين است خدايا كسي را بر من مسلط كن كه بيراهه ميرود اين فعل يك چنين پيامي دارد چنين سؤالي را گاهي ذات اقدس إلهي جواب ميدهد گاهي جواب نميدهد اين كه فرمود: ﴿وَمَا أَصَابَكُم مِن مُصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَيَعْفُوا عَن كَثِيرٍ﴾[4] ناظر به همين است يعني خيلي از استعدادهاي كاذب خيلي از سؤالهاي كاذب را ما جواب نميدهيم از همين قبيل است آن درخواست نفريني كه انسان در حال غضب ميكند در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» آيه يازده اين است ﴿وَيَدْعُ الإِنسَانُ بِالشَّرِّ دُعَاءَهُ بِالخَيْرِ وَكَانَ الإِنْسَانُ عَجُولاً﴾ گاهي انسان در حال خشم، غضب، احساس درد ناملايمات مانند آن بر خودش نفرين ميكند خودش را مورد نفرين قرار ميدهد از ذات اقدس إلهي درخواست مرگ و عذاب ميكند اين گونه از دعاها را خداي سبحان خواسته است ولي جواب نميدهد ﴿وَيَدْعُ الإِنسَانُ بِالشَّرِّ دُعَاءَهُ بِالخَيْرِ﴾ به جاي اينكه صابر باشد شتابزده اين دعاها را ميكند بايد صابر باشد دعاي له بكند عجول است دعاي عليه ميكند ميشود نفرين از مجموعه اينها برميآيد كه اين من ميتواند من تبعيضيه باشد ﴿وَآتَاكُم مِن كُلِّ مَا﴾ نه «كل ما سالتموه» چون خيلي از سؤالهاست كه مطابق با فطرت نيست استعداد صادق نيست زبان حال صادق نيست و قابل اجابت نيست به سود او نيست نظير همين آيه يازده سوره «اسراء» كه گاهي انسان نفرين ميكند به خودش در حال غضب و اينها از ذات اقدس إلهي هلاكت خودش را ميخواهد يا هلاكت ديگري را ميخواهد كه با او درگير است بعد از چند روز ميفهمد كه اشتباه كرده بود نه آن ديگري مقصر است نه مرگ ديگري اثر دارد روي اين جهات اين كلمه ﴿مِن﴾ ميتواند تبعيضيه باشد پس ﴿وَآتَاكُم مِن كُلِّ مَا سَالتُمُوهُ﴾ از هر چه خواستيد آن كه مصلحت شما بود آن بعضي كه مصلحت شما هست آن را به شما عطا ميكند قهراً كل گاهي ميتواند نفسي باشد گاهي نسبي كل نسبي نظير آنچه كه درباره بالقيس ملكه صبا آمده است كه در سورهٴ مباركهٴ «نمل» آيه 23 به اين صورت است ﴿إِنِّي وَجَدتُّ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَأُوتِيَتْ مِن كُلِّ شَيْءٍ﴾ خب بالأخره ملكه صبا سلطان آن منطقه بود اين بالقيس يك گوشهاي از زمين در اختيارش بود و هر چه كه براي آن گوشه از زمين لازم بود داشت خب اين كل شيء نيست اين بضعة من الاشياء است منتها يك كل نسبي است نه كل نفسي نظير مدير كل مدير كلي كه در ادارات است خب اين كه كل نفسي كه نيست يعني در اين محدوده اين مدير كل است وگرنه يك شهر يك استان كه نميتواند چند تا مدير كل داشته باشد يك كشور كه چند تا كل ندارد اين كلهاي نسبي است يعني در اين حوزه در اين قلمرو در اين منطقه هر چه هست زير نظر زيد است اين ميشود كل نسبي آن چه كه در سورهٴ مباركهٴ «نمل» آمده است ﴿وَأُوتِيَتْ مِن كُلِّ شَيْءٍ﴾ اين ﴿كُلِّ﴾ نسبي است اما وقتي گفته شد ﴿وَآتَاكُم مِن كُلِّ مَا سَالتُمُوهُ﴾ خطاب به جوامع بشري است به اولين و آخرين است آن ميتواند كل نفسي باشد منتها هرچه كه به سود فطرت بود خدا به شما داد با زبان فطرت از ذات اقدس إلهي مسئلت كرديد به شما داد و مواظب باشيد كه عمل شما سؤال است اگر خداي سبحان برابر اين عمل پاسخ ميدهد گاهي مشكلات دامنگير انسان ميشود كه انسان «انما هي اعمالكم تردُ اليكم»[5] همين است ﴿وَآتَاكُم مِن كُلِّ مَا سَالتُمُوهُ﴾ اگر منظور از اين سؤال، سؤال به زبان مقال باشد برخيها كه اينچنين تفسير كردهاند گفتند يك جمله ديگر در قبال اين به قرينه خود اين جمله محذوف است كه «﴿وَآتَاكُم مِن كُلِّ مَا سَالتُمُوهُ﴾ و ما لم تسألوه» نظير آنچه كه درباره جامعه شما وارد شده است كه خداي سبحان سرابيلي به شما عطا كرد كه ﴿تَقِيكُمُ الحَرَّ﴾[6] آن جمله ديگر محذوف است «و تقيكم البرد» خداي سبحان به شما جامهاي داد لباسي براي شما آورد كه ﴿تَقِيكُمُ الحَرَّ﴾ شما را از حرارت حفظ ميكند آن جمله ديگر كه «وتقيكم البرد» به قرينه همين جمله محذوف شده است ﴿تَقِيكُم بَأْسَكُمْ﴾[7] كه براي زره و اين چيزهاست خب سرابيلي كه ﴿تَقِيكُمُ الحَرَّ﴾ است اين مذكور است «و تقيكم البرد» آن محذوف است به قرينه همين اگر منظور از سؤال، سؤال به زبان مقال باشد نه حال و استعداد ميشود ﴿وَآتَاكُم مِن كُلِّ مَا سَالتُمُوهُ﴾ بلسان المقال «و ما لم تسألوه» بلسان المقال «و ان سألتموه» بلسان الاستعداد و الحال و الفطره اما اگر سؤال را اعم بگيريم اعم از زبان و مقال و حال و استعداد و فطرت ديگر نيازي به حذف آن مقابل نيست.
مطلب بعدي آن است كه فرمود: ﴿وَآتَاكُم مِن كُلِّ مَا سَالتُمُوهُ﴾ بعد فرمود ما نعمتهاي بيشماري داديم براي ما انعام نعمتهاي ﴿لاَ تُحْصُوهَا﴾ سخت نيست اما شما بخواهيد نعم الهي را بشماريد مقدورتان نيست ﴿وَإِن تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ﴾ي كه به شما داده است ﴿لاَ تُحْصُوهَا﴾ نه مخلوقات خدا را بشمريد نه آن نعمتهايي كه به شما عطا كرده است نميتوانيد بشماريد خب مستحضريد ميگويند ملياردها سلول در بدن آدم است هر كدام هم يك رسالت و وظيفه خاص خودشان را دارند چه اينكه ذرات ديگر هم همينطوراند موجودات ديگر هم همينطوراند.
پرسش ...
پاسخ: اين من تبعيضيه است و تفريع براي اينكه بعضي از سؤالها جواب دادنش به سود ما نيست نظير ﴿وَيَدْعُ الإِنسَانُ بِالشَّرِّ دُعَاءَهُ بِالخَيْرِ وَكَانَ الإِنْسَانُ عَجُولاً﴾[8].
پرسش ...
پاسخ: بله از هر چيزي كه شما سؤال كرديد آن قسم خيرش به شما داده ميشود هر چه كه سؤال كرديد چون بشر نيازهاي لا الي نهايه دارد ديگر از هر چيزي كه جوامع بشري سؤال كرد آن بخشي كه نافع است خدا عطا كرده است ﴿وَآتَاكُم مِن كُلِّ مَا سَالتُمُوهُ﴾ بعضيها كه براي شما ميداد نقمت بود و نه نعمت آنها را ندا د آنچه كه به شما داد نعمت الهي است بخواهيد نعمت الهي را احصا كنيد مقدورتان نيست.
﴿وَإِن تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لاَ تُحْصُوهَا﴾ اين ﴿لاَ تُحْصُوهَا﴾ يعني نميتوانيد بشماريد نه اينكه نميشماريد خبر باشد خبر از امتناع وقوع است چون در گذشته براي شمارش ارقام بعد از يك رقم خاص يك حصا سنگريزه را ميگرفتند مثلاً ده تا سنگ ريزه اگر ميداشتند علامت يك ميليون بود يعني ده تا هزارتا چون با سنگ ريزهها اين شمارهها را ارزيابي ميكردند اين را ميگفتند احصا يعني شماره با حصا با سنگريزه فرمود شما قدرت احصا نداريد اصلاً احصا از همين ماده حصا و سنگريزه است ﴿وَإِن تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لاَ تُحْصُوهَا﴾ توان آن را نداريد آنگاه همين نعمت كه بايد براي شما آيت الهي باشد هم به ياد نعمت باشيد هم به ياد ولي نعمت باشيد هم ﴿اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ﴾[9] هم به باد خود منعم باشيد ﴿فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُم﴾[10] همين نعمت براي شما حجاب ميشود ميگوييد ما خودمان زحمت كشيديم پيدا كرديم آنگاه اين مطلب را كه ذات اقدس إلهي نعم فراواني داده است كه اين نعم قابل شمارش نيست گاهي با مشاهده ولي نعمت آيه ختم ميشود اوصاف ولي نعمت ذكر ميشود گاهي با مشاهده متنعم آيه ختم ميشود اوصاف متنعم ذكر ميشود در اينجا بعد از بيان اصل آن مطلب و اينكه ﴿وَإِن تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لاَ تُحْصُوهَا﴾ متنعم يعني انسان ديده شد وصف غالب انسان مشاهده شد گفته شد ﴿إِنَّ الإِنسَانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ﴾ اما در سورهٴ مباركهٴ «نحل» همين نعم به زبان ديگر بازگو شد در آيه هجدهم سورهٴ مباركهٴ «نحل» اين است ﴿وَإِن تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لاَ تُحْصُوهَا إِنَّ اللَّهَ لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ﴾ پس خود نعمت قابل شمارش ن يست چه در سوره «نحل» چه در سوره «ابراهيم» گاهي متنعم ملاحظه ميشود اوصاف غالب متنعم كفران نعمت است فرمود: ﴿إِنَّ الإِنسَانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ﴾ گاهي ولي نعمت ملاحظه ميشود اوصاف ولي نعمت كفران است و رحمت فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ﴾ ما نعمتهاي فراواني را داديم گيرندگان نعمت ظلوم وكفارند بخشنده نعمت غفور و رحيم اگر بخواهد فوراً انتقام بگيرند كار متنعمان دشوار است اين براي جري كردي نيست براي اميد بخشي است كه اينها برگردند از ظلم و كفر به درگاه خداي غفور رحيم و توبه كنند.
پرسش ...
پاسخ: بينهايت لا يقفي است چون هر روز فيض جديدي ميرسد.
اما در سورهٴ مباركهٴ «نحل» از آيه سوم نعمتهاي الهي شروع ميشود تا آيه هجدهم آيه سوم سورهٴ مباركهٴ «نحل» اين است كه ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ بِالحَقِّ تَعَالَي عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾ بعد خلقت انسان را ذكر ميكند خلقت دامها را ذكر ميكند بهرهبرداري از اين دامها را ذكر ميكند جريان باران را ذكر ميكند جريان كشاورزي را ذكر ميكند و پرورش اين باغ و مزرعه را بازگو ميكند تسخير ليل و نهار و شمس و قمر و نجوم را ذكر ميكند آنگاه ﴿وَهُوَ الَّذِي سَخَّرَ البَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِيّاً﴾[11] جريان حيوانات بحري و ماهيها را ذكر ميكند جريان غواصي دريا و استخراج گوهرها را يادآور ميشود جريان كشتيراني درياها را ذكر ميكند جريان اينكه اگر كوهها روي زمين نباشد در اثر اضطراب و نوسان اين زمين جا براي قرار شما نيست آن را بازگو ميكند و ستارهها را كه علامت براي راهنمايي الآن همه اين خلبانها و همه اين كشتيرانها حركاتشان را روي همين جريان قطب و جهات گوناگون و ستارهها و امثال ذلك تنظيم ميكند ﴿وَعَلاَمَاتٍ وِبِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ﴾[12] آن گاه ميفرمايد: ﴿وَإِن تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لاَ تُحْصُوهَا إِنَّ اللَّهَ لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ﴾[13] پس اگر وليّنعمت است غفور رحيم است اگر متنعم است ظلوم كفار است اين صيغه مبالعه براي آن است كه نعمت زياد است در برابر هر نعمتي هم انسان ناشكري بكند قهراً ميشود ظلوم و ميشود كفار كفران نعمت كرده است چون نعمت زياد است آنكه ميگويد «عارفان هر دمي دو عيد كنند» ناظر به همين حرف ميتواند باشد كه در همين گلستان جناب سعدي است آن بزرگوار ميگويد «عارفان هر دمي دو عيد كنند عنكبوتان مگس غديد كنند» عنكبوت به اين فكر است كه تاري بتند كجا مگسي ميآيد لاشهاش ميافتد آنجا و اين قرمه كند و بهرهبرداري كند از لاشه مگس كار عنكبوت بهرهبرداري از لاشه مگس است اما كار عارف هر لحظه دو عيد دارد اين دو عيدي كه در هر لحظه دارد ميتواند حرف گلستان باشد «هر نفسي كه فرو ميرود ممد حيات است و چون برميگردد مفرح ذات پس در هر نفسي دو نعمت موجود و بر هر نعمتي شكري واجب» اينها كه شكورند براي هر دم دو بار الحمدلله دارند هر دمي دوبار عود الي الله دارند كه عارفان هر دمي دو عيد كنند حالا اگر كسي با اين دم معصيت بكند ديگر اين دم هر كدامش دو نعمت است با اين دم اگر بخواهد يك ساعت غيبت كند دروغ بزند حرفهاي خلاف بگويد قهراً ميشود ظلوم قهراً ميشود كفار ولي ذات اقدس إلهي فرمود خدا غفور رحيم است و ظلم و كفران نعمت شما را با توبه و انابه ترميم ميكند.
مطلب ديگر اينكه اين بخش به حسب ظاهر الآن دارد تمام ميشود چون قسمت مهم در اين بخش جريان آفرينش موجودات آسماني و زميني بود به اين مناسبت از علوم اسلامي و اسلامي كردن متون درسي و اينها سخني به ميان آمده از حرفها قبل ميشود چنين نتيجه گرفت كه همه اين علوم اسلامي است و ما اصلاً علم غير اسلامي نداريم يعني جهان هستي كسي آسمان برود زمين برود در دريا باشد در صحرا باشد دارد كتاب خدا را مطالعه ميكند قهراً خلقت بهجاي طبيعت مينشيند سخن از طبيعت نيست سخن از خلقت است يك اين براي معلوم علم هم كه عقل به اين علم ميرسد اين عقل و اين علم قطعي يا طمانينهبخش اين حجت خداست بر انسان انسان چه مسلمان باشد چه كافر همين كه به يك مطلبي علم پيدا كرد حجت خدا بر او تمام است اگر سابقاً ميگفتند سفر معصيت باعث تمام بودن نماز و لزوم صيام است در سفر و ميگفتند اگر در معصيت بود اين است ميگفتند اگر راهزني در راه است اين سفر سفر معصيت است اما اگر يك كارشناس فني خبر داد كه اين كشتي اجازه حركت ندارد يا آن هواپيما اجازه پرواز ندارد و قول او هم اطمينانبخش بود خب چنين سفري هم ميشود سفر معصيت آن روزها كه ميگفتند در سفر معصيت نماز تمام است و روزه را بايد بگيرند كه سخن از هواپيما و كارشناسي هواپيماشناسها نبود اگر يك كسي هواپيماشناس بود و خودش هم اهل سفر بود و بر او ثابت شد كه نقص فني دارد اين سفر او سفر معصيت است اگر چنين آدمي كافر است عذاب او مضاعف است غير از عذاب كفر عذاب اين معصيت را دارد اگر نه كافر است و به اين كارشناسياش عمل كرد و سفر نكرد همان عذاب كفر را دارد و تخفيف در عذاب است هرجا سخن از علم است حجت خداست وقتي حجت خدا شد اگر مسلمان بود و عمل كرد لله عمل كرد ثواب دارد اگر توسلي بود و عمل كرد از عقاب مصون است اگر كافر بود هم يا تخفيف در عذاب است يا شدّت در عذاب چيزي به نام علم پيدا نميشود كه حجت خدا نباشد وقتي حجت خدا شد ميشود ديني پس معلوم كه جهان آفرينش است خلقت خداست علم هم حجت خدا اگر معلوم كتاب الهي است يعني كتاب تكويني و اگر علم حجت خداست خب همين معناي اسلامي بودنش است ديگر حالا آن عالم يا مسلمان است يا كافر سخن از آن عالم و استاد و امثال ذلك نيست سخن در علم است و معلوم معلوم اوراق كتاب خداست خلقت است نه طبيعت علم هم حجت خداست چه انسان درياشناس باشد و زيردريايي چه سپهرشناس باشد و سفينههاي كيهاني هر جا مطابق با عدل است مطابق با حسن است مطابق با خير و صلاح و فلاح و نجاح است بايد انجام داد هرجا ظلم است و ضرر است و فساد است بايد پرهيز كرد و آن ادله نقلي كه ظلم نكنيد ضرر نرسانيد ايذا نكنيد خيانت نكنيد همه اينها ارشاد به اين حكم عقلي است حكم عقلي كاشف از اراده الهي ميكند كاشف از شريعت خداست و آنچه كه به نام دليل نقلي است به عنوان ارشاد حكم عقلي است معناي حكم ارشادي اين نيست كه اثر تكليفي ندارد معناي حكم ارشادي اين است كه تابع مرشد اليه است مرشد اليه اگر واجب بود آن حكم ارشادي ما را به وجوب هدايت ميكند اگر حرام بود ما را به حرمت هدايت ميكند تابع مرشد اليه است مرشد اليه هم اگر عدل و حسن بود عملش براي مسلمان فضيلت است براي كافر تخفيف در عذاب اگر چنانچه عمل نكردند براي هر دو باعث عذاب است و اما اينكه گفته شد كه برهان عقلي در مقابل وحي نيست در مقابل دليل نقلي است اين را هم بايد توجه داشت كه اين بحثش ديروز مبسوطاً گذشت وحي را انسان كامل معصوم مثل پيغمبر و اهل بيت عصمت و طهارت مييابند اين «لا يعادله شيء» كسي در قبال آنها نيست همتاي اينها نيست خودشان هم فرمودند يك وقتي از وجود مبارك امام معصوم (سلام الله عليه) سؤال كردند كه اينكه درباره اباذر گفته شد «ما أظلّت الخضراء و لا أقلّت الغبراء علي ذا لَهجة أصدق من ابي ذر»[14] اگر ابيذر اين مقام را دارد پس شما چطور؟ حضرت فرمود كه سال چند ماه دارد؟ چند شب دارد؟ آن شخص عرض كرد مثلاً دوازده ماه دارد و اينها فرمود در طي اين سال ليلةالقدر چندتاست عرض كرد يكي فرمود هيچ شبي مگر با ليلةالقدر قياس ميشود؟ عرض كرد نه فرمود ما ليله قدر اين جهانيم اگر درباره اباذر گفته شد نسبت به ديگران است با ما كه كسي را نميسنجند كه مگر هيچ شبي را با شب قدر ميسنجند اگر گفتند مثلاً شب دوشنبه فضيلت دارد نسبت به شب يكشنبه و سه شنبه و اينهاست نه نسبت به شب قدر تازه اين تنزل مقام مقدس آن امام (سلام الله عليه) بود بنابراين وحي كه براي انسان كامل است «لا يعادله شيء» آن علم لدني است آن حضوري است آن شهود است او عين حق را ميبيند او معلوم را ميبيند نه علم را گفت از علم رهيديم و به معلوم رسيديم اما علما صور ذهنيه دارند علم دارند اينها نزد معلوماند و نزد معلم.
پرسش ...
پاسخ: چرا ما به اندازه اجتهادمان از اين الفاظي كه به ما رسيده است بهره ميبريم وگرنه ما كه دسترسي به وحي نداريم ماييم و قرآن ماييم و روايات قرآن در بحث ديروز اشاره شد آيات فراواني دارد كه اين اختلاف برداشتها 72 ملت در داخله حوزه اسلامي است همه قرآن را وحي ميدانند معصوم ميدانند اما 72 برداشت دارند در داخله خود ما اماميه و اثنا عشريه كه فرقه ناجيه هستيم انشاءالله اين هم ميبينيد آراء گوناگون است نه تنها بين علماي ما اختلاف هست كه مثلاً شهيد اول يك طور شهيد دوم يك طور علامه و محقق طور ديگر بلكه خود يك فقيه در دو كتاب دو گونه ميفهمد اينها كه در طول چند سال همه اين ايام يكسر فكر نميكنند كه اينكه ميبينيد درباره علامه گفته شد« فسارت اقواله بحسب كتبه» همين است كه مرحوم شهيد در لمعهدمشقيه نقل ميكند خب مرحوم علامه دارد تذكره مينويسد از قرآن كه وحي الهي است يك جور ميفهمد همين علامه دارد مختلف مينويسد از همين قرآن طور ديگر ميفهمد همين علامه دارد كتاب ديگر مينگارد از همين قرآن طور ديگر ميفهمد پيشاپيش اينها مرحوم شيخ طوسي (رضوان الله عليه) است ابن ادريس خب شاگرد اينهاست ولي يك فقيه فحلي است ابن ادريس در سرائر اين طبع جديد صفحه 376 و 377 اين فرمايش را دارد در بحث قضا و كفاره درباره ارتماس سر صائم روزهدار اگر عامداً عالماً سر را زير آب ببرد آيا روزه باطل است يا نه؟ آيا قضا دارد يا نه؟ آيا كفاره دارد يا نه؟ در اين بحث در كتاب شريف سرائر صفحه 376 فرمود: «والذي يقوي في نفسي» جلد اول «و افتي به و اعتقد صحته ما ذهب اليه المرتضي الاّ ما استثنيه لأن الأصل برائة الذمة» آنگاه سخن مرحوم شيخ طوسي را كه استاد ايشان است نقل ميكند ميفرمايد: «و شيخنا ابو جعفر (رضوان الله عليه) رجع عما ذهب اليه في الارتماس، و قال في الاستبصار، قال لانه لايمتنع أن يكون الفعل محظوراً لايجوز إرتكابه و ان لم يوجب القضاء والكفارة» در استبصار شيخ ما ابو جعفر طوسي فرمود: ارتماس در آب حرام است تكليفاً اما ممكن است چيزي حرمت تكليفي داشته باشد و اثر وضعي نياور يعني قضا نياورد كفاره نياورد مثل غيبت براي روزهدار حرام است اما قضا و كفاره ندارد بعد در همان استبصار فرمود: «و لست أعرف حديثاً في ايجاب القضاء و الكفارة او ايجاب احدهما علي من إرتمس في الماء» فرمود من دليلي نيافتم كه كسي عمداً در حال روزه سر در آب ببرد هم قضا داشته باشد هم كفاره يا يكي از اينها داشته باشد مثلاً قضا داشته باشد دون الكفاره يا كفاره داشته باشد دون القضا بعد ابن ادريس دارد كه «هذا قول الشيخ ابي جعفر في الاستبصار» اما همين استاد ما يعني شيخ طوسي در مبسوط چنين فرمود: «و قال في مبسوطه في وجوب القضاء والكفارة» اينچنين فرمود: «والارتماس في الماء علي اظهر الروايات» اين است كه هم قضا دارد هم كفاره «و في اصحابنا من قال انه لايفطر» بعد خود ابن ادريس حرفش اين است «قال محمد بن ادريس (رحمه الله) ينبغي للعاقل ان يتعجب من اختلاف قوليه» اين استاد بزرگوار ما دو گونه حرف زده يكي در استبصار يكي در مبسوط در يك جا ميگويد كه قضا و كفاره ندارد در يك جا ميگويد قضا و كفاره دارد هر دو را هم به روايات اسناد ميدهد ثبوتاً و سلباً «قولية اللّذين ذكرهما في كتابيه الاستبصار والمبسوط فانه قال في استبصاره و لست اعرف حديثاً في ايجاب القضاء والكفارة او ايجاب احدهما ثم قال في مبسوطه يجب القضاء والكفارة علي اظهر الروايات» تا اوايل صفحه 377 كه ميفرمايد كه ما بالأخره اول كتاب است و سنّت و اجماع نشد به عقل بايد بسنده كنيم فرمود: «لأنما تعرف به المسألة الشرعية اربع طرق اما كتاب الله تعالي او السنّة المتواترة» چون ايشان خبر واحد را حجت نميدانند «او الاجماع او دليل العقل فاذا فقدنا الثلاث بقي الرابع و هو دليل العقل» اما اينكه قبض و بسط لازم ميآيد اين را در آن كتابها ملاحظه فرموديد كه اين سخن ابطال شده يك مطلب اين است كه ممكن است كسي اين بحث را درست نتواند مثلاً استقثاء كند اما فقط همين كه شماره كند كه چهار فصل است اين روشن ميشود كه اين فصول چهارگانه چهار كتاب ميخواهد يا چهار فصل ميخواهد مخلوط نميكند فصل اول اين است كه دين ثابت است و لايتغير و حق است لاريب فيه اين فصل اول است كه مربوط به خود دين است يعني قرآن است و عترت است كه كاشف از اراده و علم ازلي ذات اقدس إلهي است فصل دوم فصلي است كه عالمان دين نشستهاند حالا يا حكيماند يا متكلماند يا مفسرند يا فقيهاند يا اصولياند از منابع ديني برداشتهايي دارند اينها هم در آن اختلاف است فصل سوم معرفتشناس نشسته است اين معرفتشناس اگر معتدل نباشد ميگويد كه هر كه هر چه فهميد حق است ميشود مصوبه يا ميگويند هر كه هر چه فهميد نسبت به او حقيقت و واقعيت است ميشود قبض و بسطي در صف چهارم كه به اينها پاسخ داده شد گفته ميشود كه خير دين حق لاريب فيه ثابت است و غيرمتغير ﴿لاَ يَأْتِيهِ البَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ﴾[15] اين براي دين است صف دوم كه متون ديني و عالمان ديني و حكما و متكلمان و مفسران و فقها و اصولياند نشستهاند اينها اگر روشمند كار بكنند اختلاف نظر دارند اين صف دوم صف فقه و اصول است و فلسفه و كلام است و تفسير و رجال و درايه است صف سوم صف معرفتشناس است معرفتشناس كار ندارد كه اين مطلب چيست معرفتشناس از بيرون نسبت به آراء اينها اظهار نظر ميكند اين حق ندارد يك پلولاريستي فكر كند بگويد دين نسبي است حق ندارد كه باز پلولاريستي فكر بكند بگويد معرفت براي هر كسي واقعيت اوست ولو نسبي اين را هم حق ندارد بايد بگويد كه اختلاف هست يكي يقيناً باطل است اگر متقابل هم باشند ديگري يقيناً حق است مثل همين جا كه ابن ادريس (رضوان الله عليه) در برابر دو تا قول مرحوم شيخ طوسي حالا يا دو نفر با هم اختلاف دارند يا يك نفر با خودش اختلاف دارد مثل اينكه شيخ طوسي در اينجا با خودش اختلاف داشت در استبصار فرمود قضا و كفاره ندارد در مبسوط دارد قضا و كفاره دارد ندارد و دارد كه هر دو جمع نميشوند كه جمع نقيضين است يكي حق و ديگري باطل منتها مرحوم شيخ طوسي در هر دو كار اهل بهشت است چون للمخطئ اجر واحد فقيه است مجتهدانه كار كرده روشمندانه كار كرده تلاش و كوشش كرده اجر الهياش محفوظ است منتها در يكي دو اجر دارد آنكه مطابق با واقع است در يكي يك اجر دارد آنكه مطابق با واقع نيست چون كه ما مصوبه كه نيستيم قائل به تخطئهايم خب پس اگر كسي قبض و بسطي بينديشد ميگويد هر كه هر چه فهميد نسبت به او واقعيت است كسي كه قبض و بسط را ابطال ميكند در صف چهارم نشسته است ميگويد مواظب باش هر كه هر چه فهميد براي او حجت است نه واقعيت او حجت است بله معذور عند الله است چون مجتهد است روشمند است تقصيري كه نكرده معصوم هم كه نيست بيش از اين هم كه متوقع نيست هر كس هر مجتهدي هر چه فهميد بين او و بين خداي او حجت است نه واقعيت اگر مطابق واقع بود دو تا ثواب دارد مطابق با واقع نبود يك ثواب دارد نگو قبض و بسط نگو معرفت نسبي است نگو واقعيت براي اينها نسبي است نگو پلولاريسمي بگو هر كس مجتهدانه و روشمندانه چيز فهميد براي او حجت است و معذر عذر است يا مطابق با واقع است ميشود دو اجر يا مطابق با واقع نيست بنابراين اين توجيه قبض و بسط نيست چون صف چهارم هم در آن كتاب مبسوطاً آمده بنابراين راه اسلامي كردن علوم همان است كه معلوم را خلقت بدانيم و علم را حجت خدا علم هم در علوم طبيعي اندك علم به معناي قطع كمتر يافت ميشود در رياضي و فلسفه و كلام بيشتر يافت ميشود لكن كار بشر و جوامع بشري به علم قطعي وابسته نيست به طمانينه هم وابسته است الآن شما ببينيد بناي عقلا ﴿آناءِ اللَّيْلِ ... وَأَطْرَافَ النَّهَارِ﴾[16] روي طمانينه است ما با اطمينان مراجعه ميكنيم به يك طبيب با اطمينان مراجعه ميكنيم به ذي اليد ما كه جزم رياضي نداريم كه در روايات ما هم هست كه كمترين چيزي كه ذات اقدس إلهي خلق كرده يقين است يقين رياضي اين آنچه را كه ما داريم به اصطلاح علمي است نه علم طمانينه است كه براي همه ما در كارهاي شرعيمان حجت است.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 32.
[2] ـ سورهٴ رحمن، آيهٴ 29.
[3] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 9.
[4] ـ سورهٴ شوراي، آيهٴ 30
[5] ـ بحارالانوار، ج3، ص90.
[6] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 81.
[7] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 81.
[8] ـ سورهٴ إسراء، آيهٴ 11.
[9] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 40.
[10] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 152.
[11] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 14.
[12] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 16.
[13] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 18.
[14] ـ بحارالانوار، ج10، ص123.
[15] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 42.
[16] ـ سورهٴ طٰه، آيهٴ 130.