اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
﴿وَأُدْخِلَ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِها الأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيَها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ تَحِيَّتُهُمْ فِيهَا سَلاَمٌ (۲۳) أَلَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّماءِ (۲٤) تُؤْتِي أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا وَيَضْرِبُ اللَّهُ الأَمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ (۲۵) وَمَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِن فَوْقِ الأَرْضِ مَالَهَا مِن قَرَارٍ (۲۶) يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الآخِرَةِ وَيُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ وَيَفْعَلُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ (۲۷)﴾
چون رهبران الهي هم براي تبشير آمدند هم براي انذار بعد از بيان حق و باطل و ايمان و كفر و اينكه تبهكاران به چه كيفر تلخي محكوماند نسبت به مؤمنان و عمل صالح كنندهها اينچنين فرمود: ﴿وَأُدْخِلَ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جَنَّاتٍ﴾ اينها كه حسن فعلي و فاعلي را ضميمه كردند هم مؤمند و هم كار خير انجام دادند برابر ايمان عمل كردند آنها را وارد باغهايي ميكند جنّاتي ميكنند كه از زير اينها نهرها جاري است چون جنّت عبارت از باغ پر درخت است گويا كل اين مجموع اين فضا، فضاي سبز است وقتي از زير درختها نهر جاري است گويا از زير باغ نهر جاري است يعني وقتي مجموع اين فضا پر از درخت باشد و جاي خالي نباشد كل اين مجموعه مثل يك خانه سبز است مثل يك اتاق سبز است آن وقت زير اين درختها كه نهر جاري است مثل آن است كه زير باغ نهر جاري باشد لذا در حقيقت ﴿تَجْرِي مِن تَحْتِها الأَنْهَارُ﴾ منتها چون كل باغ پيچيده و پوشيده به سبزي است صادق است كه گفته بشود ﴿تَجْرِي مِن تَحْتِها الأَنْهَارُ﴾ و در اين بهشت مخلّدند و بيرون نميآيند چون درباره جهنم بعضيها اختلاف نظر داشتند ولي درباره بهشت كسي اختلاف نظري نيست هر كسي اهل بهشت شد دائماً در بهشت ميماند البته كل اين جريانها و تنعمها و ورود و خلود به اذن پروردگار است اينچنين نيست كه اينها مستقلاً بتوانند وارد بهشت بشوند براي اينكه تبديل آن عقايد و اخلاق و اعمال به بهشت به عنايت الهي است و ورودش هم به اذن الهي است تحيت مؤمنان در آنجا سلام است نسبت به يكديگر سلام ميكنند تحيتي كه از فرشتگان دريافت ميكنند سلام است در سورهٴ مباركهٴ «يونس» آيه ده تا حدودي مبسوطاً گذشت آيه ده سورهٴ مباركهٴ «يونس» اين بود ﴿دَعْوَاهُمْ فِيهَا سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ وَتَحِيَّتُهُمْ فِيهَا سَلاَمٌ وَآخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمِينَ﴾ معناي دعواي اول معناي دعواي آخر معناي تحيت متخلل بين دو دعوا مبسوطاً در آيه ده سورهٴ مباركهٴ «يونس» گذشت ولي يكديگر را با سلام تحيت دارند و فرشتگان هم كه ﴿يَدْخُلُونَ عَلَيْهِم مِن كُلِّ بَابٍ ٭ سَلامٌ عَلَيْكُم﴾[1] با آنها از راه تحيت به سلام برخورد ميكنند پس تحيت فرشتهها نسبت به آنها سلام است تحيت آنها نسبت به يكديگر سلام است اين دار هم دار سلام است و دعوت خداي سلام ﴿السَّلاَمُ المُؤْمِنُ المُهَيْمِنُ العَزِيزُ الجَبَّارُ المُتَكَبِّرُ﴾[2] به دعوت خداي سلام به اين دار سلام آمدند كه ﴿وَاللَّهُ يَدْعُوا إِلَي دَارِ السَّلاَمِ﴾[3] پس اين محفوف به مسالمت است در قبال جهنم كه محفوف به مخاصمت و لعنت و درگيري است شما آنجا ملاحظه فرموديد: ﴿كُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا﴾[4] از يك سو درگيري مستضعفان و مستكبران كه ﴿رَبَّنَا آتِهِمْ ضِعْفَيِنِ مِنَ العَذَابِ وَالعَنْهُمْ لَعْناً كَبِيراً﴾[5] آنها هم پاسخ دادند كه ﴿لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَلكِن لاَ تَعْلَمُونَ﴾[6] از طرف ديگر بين اينها و بين شيطان آن درگيري و چالش بود كه ﴿فَلاَ تَلُومُونِي وَلُومُوا أَنفُسَكُم﴾[7] از سوي سوم آنجا محفوف به لعنت است محفوف به ملامت است نسبت به يكديگر لعن ميكنند درخواست لعن مضاعف دارند پاسخ لعن مضاعف ميشنوند در محاجهها محكوم ميشوند چه محاجه مستكبران نسبت به مستضعفان مقصر چه محاجه تبهكاران نسبت به شيطان فضا فضاي لعنت است و بغضا اما اينجا فضا فضاي سلم است و مسالمت است و رحمت است و عنايت از هر طرف اينچنين است لذا ﴿دَارِ السَّلاَمِ﴾[8] است آن دارالقهر است در بيانات نوراني حضرت امير (سلام الله عليه) در نهجالبلاغه هست كه جهنم «دار ليس فيها رحمة»[9] هيچ رحمتي در آنجا نيست نشانهاش همين اين لعنتهاي متقابل سه چهار جانبه است كه بحثش گذشت هم نسبت به هم هم نسبت به شيطان هم نسبت به مستضعف و مستكبر اما اينجا دعواهم فيها سلام است ﴿وَتَحِيَّتُهُمْ فِيهَا سَلاَمٌ﴾[10] است سلام فرشتگان را به اينها ميرسانند و سلام الهي را هم ميرسانند البته مؤمناني كه در بهشتاند چون بهشت درجاتي دارد و خود مؤمنان هم درجاتي دارند سلامها را يكسان دريافت نميكنند فرشتگان كه ﴿يَدْخُلُونَ عَلَيْهِم مِن كُلِّ بَابٍ ٭ سَلامٌ عَلَيْكُم﴾[11] به اينها سلام ميكنند آن ضعاف يا اوساط از مؤمنان سلام را از خود فرشتهها دريافت ميكنند ولي اوحدي از اهل ايمان سلام را از الله دريافت ميكنند كه سلام الله را فرشتگان به اينها الهام ميكنند در سورهٴ مباركهٴ «انعام» هم مشابه اين بحث گذشت كه ذات اقدس الهي به رسولش (صلّي الله عليه و آله و سلم) فرمود: ﴿وَإِذَا جَاءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِنَا فَقُلْ سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ﴾[12] يعني عدهاي كه آمدند از محضر تو آيات الهي را بشنوند اول به آنها سلام بكن اين كه ميبيند خطباي نماز جمعه قبل از شروع به سخن ميگويند: ﴿سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ﴾ از همينجاست كه خداي سبحان به پيامبر فرمود وقتي به مجلس درس رفتي به مجلس وعظ رفتي به مجلس خطبه و خطابه رفتي عدهاي آمدند كه معارف الهي را از تو ياد بگيرند ﴿وَإِذَا جَاءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِنَا فَقُلْ سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ﴾ آن ضعاف و اوساط از شركت كنندهها سلام را از تو دريافت ميكنند اين هم «كفي بذلك فخراً» اما اوحدي از مخاطبان سلام مرا از زبان تو ميشنوند ﴿فَقُلْ سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ﴾ يعني به آنها سلام بكن يا سلام مرا به آنها برسان حالا تا شركت كننده درس چه كسي باشد با چه نيتي آمده باشد با چه خلوصي آمده باشد با چه استعدادي آمده باشد با چه انديشه و انگيزهاي آمده باشد با چه عاقبت به خيري آمده باشد ذات اقدس الهي همانطوري كه نسبت به حضرت نوح نسبت به حضرت ابراهيم اينها سلام ميفرستد ﴿سَلاَمٌ عَلَي نُوحٍ﴾[13] ﴿سَلاَمٌ عَلَي إِبْرَاهِيمَ﴾[14] ﴿سَلاَمٌ عَلَي مُوسَي﴾[15] آن گاه ميفرمايد: ﴿كَذلِكَ نَجْزِي المُحْسِنِينَ ٭ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا المُؤْمِنِينَ﴾[16] اين تعبير در بعضي از سلامها هست يعني اينچنين نيست كه حالا اصل سلام مخصوص به اين انبيا باشد البته درجه عاليهاش مخصوص آنهاست اما مراحل وسطي و نازلهاش مخصوص ديگران هم ميشود اينچنين نيست كه سلام خدا فقط مخصوص انبيا و اولياي معصوم و مانند آن باشد بلكه شامل مؤمنان هم ميشود چون فرمود: ﴿كَذلِكَ نَجْزِي المُحْسِنِينَ ٭ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا المُؤْمِنِينَ﴾[17] بنابراين فرشتگان كه ﴿يَدْخُلُونَ عَلَيْهِم مِن كُلِّ بَابٍ ٭ سَلامٌ عَلَيْكُم﴾[18] گاهي سلام خودشان را ميرسانند گاهي مخاطبان سلام الهي را از زبان فرشتهها ميشنوند بالأخره ﴿دَارِ السَّلاَمِ﴾[19] تحيتش سلام است آنجا دار اللعنه برخوردش هم لعنت است آن اضلاع لعنت هم در طي اين آيات روزهاي قبل بازگو شد.
پرسش ...
پاسخ: خب اين ﴿بِإِذْنِ رَبِّهِم﴾ براي همين است ديگر آنچه را كه دارند براي عنايت الهي است حفظ و نگهداري اينها هم به اذن الهي است اينطور نيست كه آنها آنجا كه هستند خود بهشت و نعمتهاي بهشت قائم بالذات باشد كه همه اينها ﴿بِإِذْنِ﴾ الهي است اين ادامه سلام هم باعث تداوم همان اذن است تداوم همان نعمت است و مانند آن اين كلمه به اذن هم در اين آيه بازگو شده هم در آيه بعد چون آيه بعد حالا انشاءالله روشن خواهد شد كه اين قيد متعلق به جميع قيود قبلي است نه مخصوص جمله اخير ﴿بِإِذْنِ رَبِّهِمْ تَحِيَّتُهُمْ فِيهَا سَلاَمٌ﴾.
مطلب ديگر آن است كه قرآن براي هدايت همه مردم آمده است ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾[20] است اين كتاب كه ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾ است در آن امّي هست فقيه هست حكيم هست مفسر هست طبقات گوناگون مردم هستند قرآن در آن سطحي كه عرضه شد بعضي از معارفش قابل درك براي توده مردم نيست لذا ذات اقدس الهي گذشته از آن راههاي برهاني از تمثيل هم ما را متنعم ميكند تمثيل مستحضريد كه راه پنجم است در منطق اما رقيقترين راه و عموميترين راه است راه فني نيست آن راههاي چهارگانه معروف در منطق راه فني است حد تام حد ناقص رسم تام رسم ناقص اينها راههاي فني است بالأخره يا همه ذاتيات شيء را ميگويند ميشود حد تام يا بعضي از ذاتيات شيء را ميگويند مخلوط با عرض و اينها ميشود حد ناقص يا تمام خصوصيات و عوارض خاص را ميگويند ميشود رسم تام يا عوارض عام را در كنارش بازگو ميكنند ميشود رسم ناقص بالأخره يا جنس است يا فصل است يا عرض خاص است يا عرض عام است اينها يك اصلطلاحات فني است كه اين اقسام چهارگانه تعريف را تشكيل ميدهند حدين و رسمين يك قسم پنجمي هم مستحضريد در منطق بازگو كردند كه آن راه فني نيست و آن راه تمثيل است تمثيل غير از آن چهار راه حدين و رسمين است تمثيل مثلاً براي اينكه معلوم ميشود روح در بدن چطور است حلول نكرده جزء بدن نيست شرط بدن نيست مدبر بدن است جايي ندارد ولي از دور اين بدن را كنترل ميكند ميگويند جريان نفس در بدن جريان سلطان است در مدينه و ربّان است در سفينه خب سلطان كه جزء شهر نيست شرط شهر نيست در شهر نيست در در و ديوار چسبيده باشد يك موجود مستقلي است كه اين شهر را اداره ميكند يا ربّان يعني ناخدا آن كسي كه اين ناو را رهبري ميكند اين در كشتي باشد شرط كشتي باشد جزء كشتي باشد مثل تخته و ميخ از اين قبيل كه نيست يك موجودي است مستقل كه كشتي را هدايت ميكند ميگويند نفس در بدن مثل سلطان است در مدينه و ربّان است در سفينه كه اين در حد تمثيل است نه تعريف حدّي نه تعريف رسمي اين تمثيل براي توده مردم خيلي راهگشاست قرآن كريم از راه تمثيل خيلي از مطالب را به ما ميفهماند در همين سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» چند آيه قبل آيه هجده اين بود ﴿مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمَالُهُمْ كَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الِّريحُ﴾[21] اين مثلي كه گذشت اين براي روشن شدن يك كسي كه بيراهه رفته چيزي دستش نميماند مثل كسي كه يك مختصري خاك يا خاكستر داشته باشد يا ترابي داشته باشد روي سنگ صاف باشد و تند بادي بيايد يا باران تندي بيايد همه را ميشويد و ميبرد چيزي ته آن نميماند تمثيل نقش مؤثري دارد براي تفهيم آن مطالب بلند به توده مردم در قرآن كريم آيات فراواني هست كه درك فنياش براي بسياري مشكل است اين يك مطلب مطلب ديگر اين است كه هيچ مطلبي در قرآن كريم نيست كه قابل فهم براي توده مردم نباشد اول تا آخر قرآن هر مطلبي كه هست براي همه مردم قابل فهم است اين دو خب جمع بين اينها چيست؟ آن ازليّت و سرمديّت و آنها را كه توده مردم نميفهمند كه همانها را ذات اقدس الهي در آيات ديگر با مثلهاي رقيق شده ميفهماند خود آيه احديّت و واحديّت و اين صمديّت و اينها را توده مردم نميفهمند توحيد را مثلاً برهاني كه در سورهٴ مباركهٴ «انبياء»ست ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾[22] كه اگر يك وقتي مناسب شد انشاءالله بحث ميشود بسياري از متكلمين در آن ماندند الآن هم شما به كتابهاي كلامي مراجعه ميكنيد ميگويند: «نمنع التلازم لو كان فيهما الا الله چرا لفسدتا»؟ اينها هر د و عالماند بما هو الواقع هر و قادرند بم هو الواقع هر دو مريد ما هو الواقعاند جاهطلب و غرضورز و اينها كه نيستند چرا دو خدا نتوانند عالم را اداره كنند؟ بسياري از متكلمين در آن گير كردند و اين برهان تمانع را به برهان توارد علتين برگرداندند خب يك چنين آياتي كه بلأخره مرد افكناند حكيم و متكلم را خاضع ميكند در قرآن هست همان آيه همان محتوا همان مطلب به صورت يك مثل شيرين و لطيف در آيه ديگر بيان شده كه ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَجُلاً فِيهِ شُرَكَاءُ مَتَشَاكِسُونَ﴾[23] كه خيلي عالي اين را رقيقا بيان كرده غرض آن است كه آياتي در قرآن هست كه بسياري از همين اين ﴿وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ﴾[24] ببينيد اصوليان در كيفيت فهميدن از اين آيه اختلاف نظر دارند آن فتاهل علماي اصول ما اختلاف دارند اين تأسيسي است تنزيلي است برائت عقلي است برائت نقلي است حكم وضعي است حكم تكليفي است؟ همه را ميگيرد نميگيرد و اينها اما همين مطلب را به صورت مثل در حد درك توده مردم قرار بگيرد بيان كرده اينجا هم همينطور است مثل خاصيتش اين است شما ببينيد در كتابهاي عقلي مثل بسيار كم است خيلي مثل كم است چون با خواص كار دارند شما در اول تا آخر اصول ميبيند اصلاً مثل مطرح نيست براي اينكه با خواص كار دارد در فقه هم همينطور است مطالب دقيق فقهي و اصولي يا حقوقي را با مثل ساده عوام فهم بيان نميكنند كاري ندارند كه آن كسي كه بايد بفهمد خواص است چندين سال درس خوانده آشنا هم هست اما قرآن نور است يك كتاب فني كه نيست اين نور بايد به همه برسد همه را هم روشن كند ديگر نميشود گفت كه اين براي خواص است خواص بفهمند و به عوام منتقل كنند اينچنين نيست لذا هر مطلبي كه در قرآن كريم باشد اگر فنّي است آن را در ضمن مثل داستان قصه به هر وسيلهاي باشد رقيق ميكند تنزل ميكند و در دسترس فهم توده مردم قرار بگيرد.
پرسش ...
پاسخ: نه ديگر چون غير فنّي هم در آن فراوان است اگر فنّي بود محجور بود گله در اين است كه با اينكه غير فنّياش هم فراوان است در دسترس همه مردم است چرا محجور است اگر يك كتاب فنّي بود ممكن بود كسي بگويد چون توده مردم نميفهمند اين محجور شده اما اين هر مطلبي كه در قرآن كريم باشد كه مورد ادراك خواص است همان را با قصه و مثل و توضيح داد ذات اقدس الهي در آيات ديگر بيان كرده بنابراين دليلي بر محجوريت ندارد همگان ميتوانند قرآن داشته باشند همين نوسالي كه تازه ميخواهد بالغ بشود اين ميتواند قرآن بخواند و قرآن بفهمد تا آن حكماي بزرگ.
﴿أَلَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً﴾ ضرب مثل به همين است خب ميفرمايند كه ما شما را به كلمه طيب دعوت كرديم اين كلمه طيب را اگر شما معتقد باشيد و متخلق بشويد و عمل صالح داشته باشيد مثل اين است ﴿كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ﴾ درخت طيب درختي است كه ميوهاش خوب است لطيف است معطر است سودمند است پرورنده است شجره طيبه درخت گاهي ممكن است كه درست است طيب هست ميوهاش طيب و پاكيزه است اما يك تندبادي او را از پا در ميآورد اين ثابت نيست گاهي هست گاهي نيست ميفرمايد نه فرض كنيد اين شجر اين درخت كه طيب است ريشهاش ثابت است كه لا تحركه العواصف ثابت است و فرعش هم في السماء است چون درختي ثمربخش است كه زير سايه ديوار و دامنه كوه و تپه ماهوري و تلي نباشد كه آفتاب به آن نرسد وقتي اين نخل باسق شد بالا آمد و آفتاب كاملاً به آن ميتابد اين ميوههاي خوب ميدهد و شاخههايش خيلي بالا ميآيد «كل ما اظلك فهو سماء» فرعش و شاخه هايش رفته به آسمان ﴿أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّماءِ﴾ پس شجر باشد نه نظير خوشه اينها را ميگويند نجم ﴿وَالنَّجْمُ وَالشَّجَرُ يَسْجُدَانِ﴾[25] گرچه آنها هم مكن است به تعبير ديگر درخت بر آنها اطلاق بشود ولي جو و گندم و برنج و اينها را نميگويند درخت اينها را ببينيد در بحثهاي فنّي كشاورزي را از باغداري جدا ميكنند مزرعه را از باغ جدا ميكنند آنها كه زرع است خوشه دارد آنها را درخت نميگويند آنها كه خب ريشه و اينها دارد به آن ميگويند درخت آنها را ميگويند نجم يعني خوشه را در اينجا فرمود شجر باشد نه نجم نه نظير خوشه گندم و جو و برنج كه دوامي ندارد و ديرپا نيست مثل درخت كهني كه ريشههاي فراواني در دل خاك دارد شجر باشد خلاصه نه نجم اين يك طيب باشد نه خبيث دو اصلش ثابت باشد از گزند زلزله و امثال زلزله و رانش زمين و اينها مصون باشد سه فرعش هم في السماء باشد كه نورگير و آفتاب و اينها باشد چهار ﴿تُؤْتِي أُكُلَهَا﴾ اكل يعني خوراكي نه خوردن در خصوصيتهاي درختهاي بهشت اين است كه ﴿أُكُلُهَا دَائِمٌ﴾[26] يعني اُكُل نه اكل اُكل يعني خوراكي او دائم است اينطور نيست كه درختان بهشت فصلي بخواهند ميوه بدهند يا چهار فصل ميوه بدهند هر فصلي چند روز بلكه در تمام طول سال ميوه ميدهند ﴿تُؤْتِي أُكُلَهَا﴾ يعني خوراكي خود را ميوه خود را ﴿كُلَّ حِينٍ﴾ اينچنين نيست كه در يك وقتي يا يك شبي يا يك روزي بيميوه باشند اما اين مجموعه به اذن ربهاست گرچه قيد واقع در عقيب چند جمله قدر متيقينش تعلق به آن جمله اخير است ولي وقتي قرينه عقلي همراهي بكند متعلق به همه است اين ﴿بِإِذْنِ رَبِّهَا﴾ ميخورد به شجره بودن و طيب بودن و ثبات اصل و علو فرع و ايتاء اكل و كل حين همه اين مطالب ﴿بِإِذْنِ رَبِّهَا﴾ست اينچنين نيست كه در بعضي از اين امور اين درخت مستقل باشد در بعضي از اين امور مستقل نباشد همه اينها ﴿بِإِذْنِ رَبِّهَا﴾ست.
پرسش ...
پاسخ: حالا ميفرمايد: ﴿وَيَضْرِبُ اللَّهُ الأَمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ﴾ حالا اينها ترجمه است حالا توضيح بدهيم تفسير بشود معلوم بشود كه اين مثل براي آن است كه غالب مردم استفاده كنند.
فرمود كلمه طيبه مثل درختي است كه با اين پنج شش قيد همراه است حالا كلمه طيبه امر به معروف و نهي از منكر كلمه طيبه است تعليم و تعلم كلمه طيبه است تسبيح و ذكر و تكبير و تحليل كلمه طيبه است ولي جامع همه اينها حق خواهي و حق گويي است كه در كلمه توحيد متبلور است همانطوري كه در جهان هستي ذات اقدس الهي منشأ همه بركات است در بخش عقايد اخلاق فقه و حقوق موحّد بودن توحيد اعتقادي توحيدي منشأ همه بركات است اگر كسي موحد بود عقايد خوبي اخلاق خوبي احكام و اعمال خوبي خواهد داشت اگر كسي خداي ناكرده موحّد نبود مشكل جدي دارد پس اعتقاد توحيدي كلمه طيب است كلمه مستحضريد هم بر لفظ اطلاق ميشود هم بر صورت علمي اطلاق ميشود هم بر صورت خارجي اطلاق ميشود و ذات مقدس عيسي (سلام الله عليه) و ديگري كلمه الله است ﴿إِنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ المَسِيحُ عِيسَي ابْنُ مَرْيَمَ﴾[27] اينها كلمة اللهاند و برابر آنچه كه در پايان سورهٴ مباركهٴ «كهف» و اينها آمده ﴿وَلَوْ أَنَّمَا فِي الأَرْضِ مِن شَجَرَةٍ أَقْلاَمٌ وَالبَحْرُ يَمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَّا نَفِذَتْ كَلِمَاتُ اللَّهِ﴾[28] هر موجودي چه موجود علمي چه موجود عيني ﴿كَلِمَاتُ اللَّهِ﴾ است كه خدا را نشان ميدهد ممكن نيست چيزي در جهان علم يا عين يافت بشود و نشان خداي سبحان نباشد همانطوري كه كلمه نشان متكلم است موجود علمي يا عيني نشان ذات اقدس الهي است بالا ترين كلمهاي كه همه جزء جوامع الكلم است و همه بركات را زير مجموعه خود دارد توحيد است مرحوم صدوق (رضوان الله عليه) در همان اوائل كتاب شريف توحيد صدوق اين حديث نوراني را از وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل ميكند كه نه من نه هيچ پيامبري مثل كلمه طيبه «لا اله الا الله» نياورديم خب توحيد همه اينها اين است ديگر چون هر كجا ما واقع مشكلي داريم به اين توحيد برميگردد كه توحيدمان تام نيست هر كجا توفيقي هم پيدا كرديم به بركت همين توحيد است همانطوري كه در اصل عالم خدا منشأ همه خيرات است در جريان تربيت بشري هم اعتقاد به خدا منشأ همه خيرات است اين ميشود كلمه طيبه آن وقت همه آن مصاديقي را كه سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) يا مفسران ديگر بيان فرمودند حق است براي اينكه همه آنها زير مجموعه همين اعتقاد توحيد است ديگر اين كلمه توحيد شجره طيبه است عقايد خوب را به دنبال دارد شاخهها دارد تنه دارد ساقه دارد وزن دارد ميوه دارد اين عمل صالح و اينها ميوههاي همان شجره طيباند البته منظور از اين ايماني كه در آيه قبل آمده است ﴿وَأُدْخِلَ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جَنَّاتٍ﴾ نه هر مؤمني بلكه آن مؤمني كه جريانشان در آيه ده سورهٴ مباركهٴ «يونس» گذشت كه آن آيه الآن اشاره شد منظور آن است و همچنين منظور برابر آيه پانزده سورهٴ مباركهٴ «حجرات» همان است آيه پانزده سورهٴ مباركهٴ «حجرات» اين است ﴿إِنَّمَا المُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتَابُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ﴾ اين گروه همانهايي هستند كه ﴿وَأُدْخِلَ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِها الأَنْهَارُ﴾ اين گروه كسانياند كه داراي كلمه طيبهاند مثل شجره طيبه كه همه اينها به اذن ربش اثر دارد آنها هم به اذن ربشان اين كارها را ميكردند اين «بحول الله تعالي و قوته أقوم و اقعد»[29] مسير زندگي اينهاست اين «بحول الله» معنايش اين نيست كه من در نماز قيام و قعودم «بحول الله» است كه اين «بحول الله» يك تعليم اعتقادي است در نماز به ما گفتند اين را بياموز كه تمام حركات و سكنات تو به حول و قوه خداست ميخواهي درس و بحث را اداره كني ميخواهي بخوابي و برخيزي ميخواهي بنشيني و برخيزي غذا بخوري و برخيزي همه كارهايي كه در تمام ﴿آناءِ اللَّيْلِ .. وَأَطْرَافَ النَّهَارِ﴾ داري «بحول الله تعالي و قوته تقوم و تقعد، تتكلم و تسكت، تري و تسمع» و مانند آن اين ذكر نوراني در نماز براي پرورش آن عقيده است خب اگر آن شد ميشود بإذن الله ديگر همانطوري كه آنجا تحيت به اذن خدا بود اينجا پرباري چنين شجره طيبهاي هم به اذن خداست حالا شما همين معنا را در جلسات تفسيريتان نسبت به همين برادران ايماني كه هيچ درسي هم نخواندند ميبينيد كاملاً قابل فهم است كاملاً سر تكان ميدهند كاملاً ميپذيرند باري اينكه فطرت با اينها همراه است اينها خودشان در خودشان آزمودند كه هر جا كجراهه رفتند مشكل بياعتقادي پيش آمده بود هر جا در راه راست بودند بهره اعتقاد صحيح بود اين را هر كسي ميفهمد اين يك مطلبي نيست كه كسي بگويد من درس نخواندم نميفهمم خب با آن مطالب ديگر توحيد خيلي فرق ميكند او را ممكن است سلمان و اباذر بفهمند و ديگري متوجه نشود اما اصل مطلب را ذات اقدس الهي با اين مثل به عنوان ﴿هذَا بَيَانٌ لِلنَّاسِ﴾[30] براي همه ما قابل تفهيم كرد.
پرسش ...
پاسخ: بله ما يك تمثل داريم و يك مثال تمثل يك چيز ديگر است در سورهٴ مباركهٴ 47 آنجا كه به نام مبارك پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) است آنجا يك مثلي ذكر ميكنند كه به نهرهاي بهشت را كه تشريح ميكند ميفرمايد كه انهار بهشت مثل انهاري كه در بهشت است چهار چيز است اين انهار از عسل مصفا است و از آب سالم است و خمري كه سكرآور نيست آيه پانزده سورهٴ مباركهٴ 47 كه به نام مبارك پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) است اين است ﴿مَثَلُ الجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ المُتَّقُونَ﴾ مثل بهشت اين است اينجا همان اختلاف عميقي كه عارف يك طور ميفهمد حكيم يك طور ميفهمد متكلم يك طور ميفهمد محدث يك طور ميفهمد مثل بهشت اين است حالا ميخواهد بهشت را تمثيل كند به ما بفهماند يا وصف كند ﴿مَثَلُ الجَنَّةِ﴾ گفتند وصف الجنه ﴿مَثَلُ الجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ المُتَّقُونَ فِيهَا﴾ مثلش اين است ﴿فِيهَا أَنْهَارٌ مِنْ ماءٍ غَيْرِ آسِنٍ﴾ نهرهاي از آبي است كه ساليان متمادي بماند بو نميآيد ﴿وَأَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ﴾ نهرهايي از عسل است كه سالها بماند رنگش طعمش مزهاش برنميگردد ﴿وَأَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِينَ﴾ نهرهايي از خمر است كه گواراست نه اينكه قي بياورد و آلودگي داشته باشد ﴿وَأَنْهَارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفّيً﴾ نهرهاي فراواني از عسل است خب عسلهاي اينجا را كندو درست ميكند اما عسلهاي آنجا را عقيده و عمل صالح ميسازد و مانند آن ميفرمايد تنها اينها نيست ﴿وَلَهُمْ فِيهَا مِن كُلِّ الَّثمَرَاتِ وَمَغْفِرَةٌ مِن رَبِّهِمْ كَمَنْ هُوَ خَالِدٌ فِي النَّارِ﴾ اين يك بيان است كه اين دارد وصف بهشت را ميكند يك وقت است نه مسئله تربيتي است تعليمي است مسئله اخلاقي است كه ميخواهد يك مطلبي را تبيين بكند نظير مثل محل بحث همين سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» اين مثلها يكسان نيست اين مثلها براي همين تفهيم و تنزل دادن آن مطلب بالا به زبان پايين است در قبال اينكه ميفرمايد ما اين مثل را ميزنيم ﴿لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ﴾ اين ﴿يَتَذَكَّرُونَ﴾ معنايش اين است كه در درون دلهاي مردم اين معارف نهادينه شده است اينها با فطرت خلق شدند اين مثلها باعث يادآوري آنهاست اينها متذكر بشوند يك تعليم و تعلم ابتدايي نيست ﴿وَمَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ﴾ مثل كفر، الحاد، نفاق، كذب، زور باطل و مانند آن ﴿كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِن فَوْقِ الأَرْضِ مَالَهَا مِن قَرَارٍ﴾ اگر يك درخت تلخي مثل حنزل و اينها باشد كه بدثمر است اين از زمين كنده بشود اجتثاث يعني اغتلا، كنده بشود جثهاش روي خاك است درختي كه جثه او روي زمين است در درون زمين ريشهاي ندارد ميگويند: ﴿اجْتُثَّتْ مِن فَوْقِ الأَرْضِ﴾ يعني اقتلعت من فوق الارض كنده شده اين قراري ندارد ميوهاي هم نميتواند بدهد كفار و منافقان و اينها قراري ندارند هر روز ميبينيد به يك صورت خاص در ميآيند ميوهاي هم ندارند هر روز گاهي به اين طرف گاهي به آن طرف گاهي يمين گاهي يسار قراري ندارند يك، ميوهاي هم نميدهند دو، ﴿وَمَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِن فَوْقِ الأَرْضِ﴾ نه اصلها ثابت ﴿مَالَهَا مِن قَرَارٍ﴾ وقتي قرار نداشت خب يقيناً ميوه هم نميدهد آنها ميشوند خسر الدنيا والاخره قبلاً بيان فرمودند كه كساني كه بيراهه ميروند مثل آدم تشنهاي است كه به دنبال سراب رفته خب كسي كه در پايان افق يك منطقه آبنمايي را ميبيند خيال ميكند آب است حرف راه بلد را هم گوش نميدهد آنهايي كه اهل اين منطقهاند ميدانند آنجا آب نيست آب جاي ديگر است حرف او را گوش نميدهد اين تا ميتواند ميدود وقتي خسته شد ميفهمد سراب بود نه آب بهرهاي از عمل خود نميبرد ﴿لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً﴾[31] اينجا هم همينطور است ﴿كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِن فَوْقِ الأَرْضِ﴾ كه ﴿مَالَهَا مِن قَرَارٍ﴾ حالا تطبيق اين در حقيقت نسبت به خسران درست است كه كسي كه بيراهه رفته ﴿خَسِرَ الدُّنْيَا وَالآخِرَةَ﴾[32] است و اضطراب و نگراني و هر لحظه به سمتي بدود و اينها هم نشانه بيقراري اوست تا تتمه مطلب را بيان بكند.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ رعد، آيات 23 و 24.
[2] ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 23.
[3] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 25.
[4] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 38.
[5] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 68.
[6] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 38.
[7] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 22.
[8] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 25.
[9] ـ نهجالبلاغه، نامهٴ 27.
[10] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 10.
[11] ـ سورهٴ رعد، آيات 23 و 24.
[12] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 54.
[13] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 79.
[14] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 109.
[15] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 120.
[16] ـ سورهٴ صافات، آيات 110 و 111.
[17] ـ سورهٴ صافات، آيات 110 و 111.
[18] ـ سورهٴ رعد، آيات 23 و 24.
[19] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 25.
[20] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 185.
[21] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 18.
[22] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 22.
[23] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 29.
[24] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 15.
[25] ـ سورهٴ رحمن، آيهٴ 6.
[26] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 35.
[27] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 45.
[28] ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 27.
[29] ـ كافي، ج1، ص338.
[30] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 138.
[31] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 39.
[32] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 11.