اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
﴿وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّكُم مِنْ أَرْضِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنَا فَأَوْحي إِلَيْهِمْ رَبُّهُمْ لَنُهْلِكَنَّ الظَّالِمِينَ (۱۳)
وَلَنُسْكِنَنَّكُمُ الأَرْضَ مِن بَعْدِهِمْ ذلِكَ لِمَنْ خَافَ مَقَامِي وَخَافَ وَعِيدِ (۱٤) وَاسْتَفْتَحُوا وَخَابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ (۱۵) مِن وَرآئِهِ جَهَنَّمُ وَيُسْقَي مِن مَّاءٍ صَدِيدٍ (۱۶) يَتَجَرَّعُهُ وَلاَ يَكَادُ يُسِيغُهُ وَيَأْتِيهِ المَوْتُ مِن كُلِّ مَكَانٍ وَمَا هُوَ بِمَيِّتٍ وَمِن وَرآئِهِ عَذَابٌ غَلِيظٌ (۱۷) مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمَالُهُمْ كَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الِّريحُ فِي يَوْمٍ عَاصِفٍ لاَّ يَقْدِرُونَ مِمَّا كَسَبُوا عَلَي شَيْءٍ ذلِكَ هُوَ الضَّلالُ البَعِيدُ (۱۸)﴾
بعد از اتمام محاجه كفار كه حرفي براي گفتن نداشتند شروع كردند به تهديد كه تهديد آنها گذشت تهديدشان اين بود كه ما كه حرف شما را نميپذيريم يا شما بايد ـ معاذاللهـ كفر ما را بپذيريم يعني به ملت ما رضا بدهيد يا شما را از اين سرزمين بيرون ميكنيم كلمه عود در قرآن كريم با في بكار رفته يا با لام با الي به كار نرفته و در اين گونه از موارد يا به معناي صيرورت است يا تقليل كه هر دو وجه ذكر شده نسبت به انبيا يقيناً صيرورت است زيرا سابقه كفر نداشتند ـ معاذاللهـ تا دوباره برگردند كه بشود عود اما چون با امتشان ذكر شدند نسبت به امت سابقه كفر داشتند بعد ايمان آوردند ممكن است اين تقليد مصحح به كار گيري كلمه عود باشد اين وحي را ذات اقدس الهي به انبيا فرستاد كه شما پيروزيد يك آنها شكست خوردهاند دو سرزمين آنها به شما ميرسد سه و اين يك سنت كلي است براي ما هر كس از مقام الهي هراسناك باشد و از وعيد الهي هراسناك باشد اين در رويارويي با كفار پيروز است در رودررويي با ظالم پيروز است اين اصل كلي است ممكن نيست مسلمان اهل استقامت و استواري باشد در برابر كافر مقاومت بكند و پيروز نشود هيچ ممكن نيست ﴿ذلِكَ لِمَنْ خَافَ مَقَامِي وَخَافَ وَعِيدِ﴾ آن گاه استفتاح كردند طرفين طلب فتح و پيروزي كردند يا خصوص انبيا و اوليا از ذات اقدس الهي فتح و ظفر طلب كردند كه آياتش خوانده شد نتيجه اين شد كه آنها به پيروزي رسيدند هم به نصرت دنيا هم به نصرت آخرت و اينها هم به خذلان دنيا هم به خذلان آخرت ﴿وَخَابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ﴾ آن درباره دنيا.
پرسش ...
پاسخ: بالأخره عود به معناي بازگشت است يكي به معناي صيرورت است دوتا چون او به معناي صيرورت است قرينه مقام ايجاد ميكند كه ما عود را در اينجا به معناي صيرورت بگيريم نه رجوع چون انبيا (عليهم السلام) كه قبلاً در ملت كفر نبودند تا دوباره برگردند چون انبيا قبلاً موحّد بودند موحّداً به دنيا آمدند كلمه عود درباره آنها به معناي صيرورت است يعني يا شما بايد متحول بشويد به دين ما يا شما را از اين سرزمين بيرون ميكنيم نسبت به همراهان انبيا كه خب قبل از آمدن آن پيامبران اينها مسلمان نبودند موحّد نبودند مشرك بودند با آمدن انبيا دعوت آنها را شنيدند و پذيرفتند نسبت به همراهان ممكن است عود به معناي برگشت و رجوع باشد اما نسبت به انبيا يقيناً به معناي صيرورت است كه يا صيرورت است يا اگر به معناي رجوع باشد به لحاظ تقريب است كه دو وجه گذشت.
پرسش ...
پاسخ: بله خب گمان آنها مصحح نيست كه آنها گمان ميكردند اما قرآن روي آن صحه گذاشته در همه موارد كلمه عود را بكار برده با في هم به كار برده يا لام يا في وجه معقول و مقبولترش همين دو بياني است كه بازگو شد.
﴿مِن وَرآئِهِ جَهَنَّمُ﴾ اينها گذشته از عذاب دنيا آنچه كه براي اينها مستور است و در پيش دارند عذاب جهنم است كه آن جهنم را باز شرح ميدهند ﴿وَيُسْقَي مِن مَّاءٍ صَدِيدٍ﴾ اينها غذا ميخواهند بخورند طعامشان غسلين است و طعام ضريع است كه ﴿لاَ يُسْمِنُ وَلاَ يُغْنِي مِن جُوعٍ﴾[1] ﴿ضَرِيعٍ﴾ آن تيغ بيابان است كه شتر ميخورد كه ﴿لَيْسَ لَهُمْ طَعَامٌ إِلاَّ مِن ضَرِيعٍ﴾[2] اين ﴿ضَرِيعٍ﴾ ﴿لاَ يُسْمِنُ وَلاَ يُغْنِي مِن جُوعٍ﴾ اينها كه زبانردرازي ميكنند سعي ميكنند به ديگران زخم بزنند سعي ميكنند به نظام و مسلمانها و دين و ديندار زخم بزنند اينها غذايشان در قيامت تيغ است ﴿ضَرِيعٍ﴾ آن تيغهاي بيابان و خار بيابان است كه شتر ميخورد اين براي انسان غذايي نيست كه گرسنگي او را برطرف بكند ﴿لاَ يُسْمِنُ وَلاَ يُغْنِي مِن جُوعٍ﴾ اينها مرتب گرسنهاند ولي ناچارند اين غذاها را بخورند اين براي مأكولشان مشروبشان هم آبي كه مينوشند همان چركآب است چركآبي كه نتيجه همين اعمال زشت و قبيح و وقيح ومتعفني است كه انجام ميدهند صديد همان چركآبي است كه بين زخم و گوشت تراوش ميكند اين را جرعه جرعه ميخورد نميتواند يكجا بخورد براي اينكه بد بوست و گدازنده است ميخورد اما نزديك است كه نخورد ﴿وَلاَ يَكَادُ يُسِيغُهُ﴾ ساغ و اساغ هر دو به يك معناست آن ساغ يعني سهل التناول باشد اساغ يعني سهل التناول باشد كه يك قدح يا يك ليوان آب را يك انسان تشنه سر ميكشد نه اينكه جرعه جرعه بخورد اين را ميگويند ساغ يا اساغ اين ﴿وَلاَ يَكَادُ يُسِيغُهُ﴾ براي بيان اين امر مثبت است منتها نزديك بود كه نخورند نظير آنچه كه در ذبح بقره بنياسرائيل آمده است كه فرمود اينها اين گاو را ذبح كردند ﴿فَذَبَحُوهَا وَمَا كَادُوا يَفْعَلُونَ﴾ آيه 71 سورهٴ مباركهٴ «بقره» اين است كه ﴿قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ لاَ ذَلُولٌ تُثِيرُ الأَرْضَ وَلاَ تَسْقِي الحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لاَ شِيَةَ فِيهَا قَالُوا الآنَ جَئْتَ بِالحَقِّ فَذَبَحُوهَا وَمَا كَادُوا يَفْعَلُونَ﴾ نزديك بود انجام ندهند اما انجام دادند اينجا هم همينطور است نزديك بود نخورند ولي خوردند مجبورند بخورند نشانه خوردنشان هم در سورهٴ مباركهٴ «حج» بيان شده خب اين آب داغ اگر در دستگاه گوارش اينها وارد نشود كه معده و روده را نميسوزاند كه در سورهٴ مباركهٴ «حج» فرمود كه آنچه را كه اينها نوشيدند ﴿يُصْهَرُ بِهِ﴾ آيه 21 سوره «حج» ﴿يُصْهَرُ بِهِ مَا فِي بُطُونِهِمْ وَالجُلُودُ ٭ وَلَهُم مَّقَامِعُ مِنْ حَدِيدٍ﴾ آنچه كه در دستگاه گوارش آنهاست در درون و بطن آنهاست از معده و روده اين گداخته ميشود معلوم ميشود خوردهاند كه گداخته ميشود ديگر اينچنين نيست كه نخورده باشند اين آب داغ را خوردهاند منتها جرعه جرعه خوردهاند با بيميلي خوردهاند ناچار هم بودهاند كه بخورند پس ﴿يَتَجَرَّعُهُ وَلاَ يَكَادُ يُسِيغُهُ﴾ نظير ﴿فَذَبَحُوهَا وَمَا كَادُوا يَفْعَلُونَ﴾[3] نزديك بود نكنند ولي كردند بالأخره مجبور بودند بكنند اينجا هم همينطور است كه كار اثباتي است ﴿وَيَأْتِيهِ المَوْتُ مِن كُلِّ مَكَانٍ﴾ از هر طرف عوامل مرگ به اينها محيط است چون ﴿وَأَحَاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ﴾[4] اما ﴿وَمَا هُوَ بِمَيِّتٍ﴾ در بحث ديروز روشن شد كه اينها نميميرند اگر ميمردند كه راحت ميشدند اينها از بس لجوج و معاند و عنودند حتي در جهنم كه هستند حاضر نيستند بگويند خدايا جان ما را بگير به مالك كه مسئول جهنم است به مالك (سلام الله عليه) مالك دوزخ ميگويند به خدايت بگو جان ما را بگيرد ﴿يَامَالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنَا رَبُّكَ﴾[5] يك آدم لجوج اين است آنجا هم كه رفته حاضر نيست بگويد البته آنهايي كه متوسطاند ميگويند: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾[6] اما اينهايي كه خيلي لجوج و عنودند حتي در جهنم هم كه هستند حاضر نيستند بگويند خدا، به مالك ميگويند مالك به خدايت بگو جان ما را بگيرد ﴿يَامَالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنَا رَبُّكَ﴾ نه «ربنا يا رب العالمين» اين قدر انسان لجوج ميشود كه از هر سنگي سختتر ميشود ﴿وَيَأْتِيهِ المَوْتُ مِن كُلِّ مَكَانٍ وَمَا هُوَ بِمَيِّتٍ﴾ اما ﴿وَمِن وَرآئِهِ عَذَابٌ غَلِيظٌ﴾ آن عذاب غليظ ديگر مشخص نيست كه درجهاش چيست چون نمونهاش در دنيا نيست بيان ذلك اين است كه در دنيا انسان ولو در كانال اخدود هم سوخت و سوز بشود بالأخره در درون درون او اين مطلب هست كه من برحقّم مظلومانه دارند مرا ميكشند يا من يك وقتي انتقام ميگيرم چه كافر چه غير كافر بالأخره خودش را قانع ميكند همين اين خيال باطل بخشي از عذاب او را كاهش ميدهد اما در سورهٴ مباركهٴ «فجر» دارد كه ﴿فَيَوْمَئِذٍ لا يُعَذِّبُ عَذَابَهُ أَحَدٌ ٭ وَلاَ يُوثِقُ وَثَاقَهُ أَحَدٌ﴾[7] اين نكره هم در سياق نفي است هيچ كسي مثل خدا عذاب نميكند چرا؟ براي اينكه در قيامت حق روشن ميشود معلوم ميشود اين شخص بر باطل بود هيچ حق نداشت يك و مرحلهاي نيست روز ديگري هم نيست كه اين شخص خودش يا باندش انتقام بگيرند دو لذا نا اميد محض است هيچ احتمال اينكه حق با او باشد يك، يا يك روزي انقام بگيرد دو، وجود ندارد چنين عذابي در دنيا نيست فقط در قيامت است ﴿فَيَوْمَئِذٍ لا يُعَذِّبُ عَذَابَهُ أَحَدٌ ٭ وَلاَ يُوثِقُ وَثَاقَهُ أَحَدٌ﴾ اين بيان نوراني حضرت امير در نهجالبلاغه است كه جهنم «دار ليس فيها رحمة»[8] آن كسي كه ﴿نَبَذَ فَرِيقٌ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الكِتَابَ كِتَابَ اللّهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ﴾[9] عالماً عامداً بسفاكي و حتاكي پرداختند كارشان همين است غلظت عذاب قيامت معلوم نيست كه چقدر است خب.
پرسش ...
پاسخ: «لا اعذبه احداً» بله اين نفي نسبت به آن شخص است كه من او را يك طوري عذاب ميكنم كه ديگران را عذاب نميكنم.
پرسش ...
پاسخ: چه در دنيا چه در آخرت حالا آن مقطع عذابش كجا باشد آن هم كه خدا اگر بخواهد عذاب كند نظير جريان فرعون در جريان فرعون هم بالأخره براي او مشخص شد كه باطل است بعد به او گفتند: ﴿الآنَ وَقَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ﴾[10] ذات اقدس الهي اگر كسي را بخواهد عذاب بكند بالأخره بر عذاب الهي باشد او ميفهمد كه قدرتي نيست كه يك روزي در قبال قدرت خدا مقاومت كند يك، يا او هيچ حقي نداشت كه خود را تسكين بدهد دو، در برابر ذات اقدس الهي يك چنين چيزي هست اما نسبت به غير خدا ممكن است آن دو عامل وجود داشته باشد يعني كسي خودش را قانع كند كه حق با من است من مظلومم تاريخ يك وقتي انتقام مرا ميگيرد يا نه خودم اگر رهايي پيدا كردم يا باند و حزبم اگر رهايي پيدا كردند انتقام ميگيرند خب.
فرمود كه اين خيلي مهم است عنايت بفرماييد ﴿مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ جريان كساني كه كافر شدند به ربّشان كه در برابر انبيا كه اين همه تلاش و كوشش كردند سرسختي نشان دادند ﴿ أَعْمَالُهُمْ كَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الِّريحُ فِي يَوْمٍ عَاصِفٍ﴾ كارهاي آنها مثل آن است كه يك تندبادي در يك روز طوفاني بوزد همه كارهاي اينها را از بين ببرد كه اينها ﴿ لاَّ يَقْدِرُونَ مِمَّا كَسَبُوا عَلَي شَيْءٍ﴾ هيچ عملي از اعمالشان نصيب آنها نميشود براي اينكه اگر يك مشت خاكي ذرّات ريزي روي سنگي باشد تندباد بيايد آن هم در روز طوفاني اين ذرّات را پراكنده ميكند چيزي عايد كسي نميشود و اين هم گمراهي دور است چند تا مطلب است يكي اينكه چرا اعمالشان اينچنين است؟ و ديگر اينكه منظور كدام عمل است؟ و سوم اينكه با آنكه گفته شد ﴿فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ ٭ وَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ﴾[11] اين چگونه با آن هماهنگ است؟ بالأخره اعمال اينها اگر از بين رفته است ولو اعمال خير اينها با آن اطلاقي كه آيه دارد ﴿فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ﴾ خب چطور ميشود؟ در حالي كه اينجا هيچ عملي نصيب اينها نميشود اولاً آياتي كه مربوط به اين است كه اينها هيچ چيزي در قيامت نصيبشان نخواهد شد اينها آيات را ملاحظه بفرماييد بعد معلوم بشود كه منظور كدام عمل است در سورهٴ مباركهٴ «بقره» آن آيه معروفش كه اعمال كفار را بررسي ميكند ميفرمايد كه آيه 264 ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تُبْطِلُوا﴾ اعمال تبه كاران را بررسي ميكند ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تُبْطِلُوا صَدَقَاتِكُم بِالمَنِّ وَالأَذَي كَالَّذِي يُنفِقُ مَالَهُ رِئَاءَ النَّاسِ﴾ اين شخص مرائي كه انفاق ميكند خدماتي دارد اما ريائاً ﴿وَلاَ يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَاليَوْمِ الآخِرِ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صَفْوَانٍ عَلَيْهِ تُرَابٌ﴾ انسان مرائي كه به خدا و قيامت اعتقاد ندارد به مردم نشان ميدهد كه من دارم براي خدا كار ميكنم و اينچنين نباشد چون ريا معنايش اين است كه به ديگران ميخواهد نشان بدهد كه براي خدا دارد كار ميكند در حالي كه نيست اين معناي رياست خب داستان و جريان چنين آدم رياكاري كه به خدا و قيامت معتقد نيست داستان اعمال آن است كه يك صفوان يك سنگ صافي باشد يك ﴿عَلَيْهِ تُرَابٌ﴾[12] يك مقدار روي اين سنگ صاف باشد دو باران شديد هم ببارد اين سه اين سنگ خلل و فرجي ندارد كه بخشي از اين خاك به صورت گل در لاب لاي اين خلل و فرج بماند چون سنگ صاف است وقتي باران تند آمد همه را ميشويد و ميبرد ديگر چيزي روي سنگ نميماند صفوان باشد يك سنگ صاف باشد يك مقدار ي خاك رويش باشد و باران تند هم بيايد وابل در مقابل تل است يعني باران تند اگر باران تند آمد ﴿فَتَرَكَهُ صَلْداً﴾ اين باران تند كه بر چنين صفواني باريد او را سنگ صاف ميكند مثل يك تكه مرمر كه چيزي رويش نيست ﴿لاَ يَقْدِرُونَ عَلَى شَيْءٍ مِمَّا كَسَبُوا﴾[13] اين گروه تبهكار رياكاري كه به خدا و قيامت معتقد نيستند هيچ بهرهاي از كارهايشان نميبرند اين ﴿لاَ يَقْدِرُونَ عَلَى شَيْءٍ مِمَّا كَسَبُوا﴾ همينطوري كه در آيه محل بحث سوره «ابراهيم» هست در آيه 264 سورهٴ مباركهٴ «بقره» هم هست سرّش آن است كه كافر به دنبال عمل خير نيست و اين آيات نسبت به آن آيه معروف تخصصاً خارجاند نه تخصيص آن آيه لسانش عاري از تقييد يا تخصيص است يك اصل كلي است ﴿فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ ٭ وَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ﴾[14] اما اين آيات كه دارد ﴿لاَّ يَقْدِرُونَ مِمَّا كَسَبُوا عَلَي شَيْءٍ﴾ نسبت به اطلاق يا عموم آن آيات تخصص است نه تخصيص تقيّد است نه تقييد براي اينكه خير نيست شرّ را البته ميبينند همين تبه كاران جميع شرورشان را كاملاً مشاهده ميكنند اما اينها يك ذره خير هم انجام ندادند تا ببينند اگر كسي واقعاً يك ذره خير انجام بدهد همان يك ذره را ميبيند اينها يك سلسله كارهاي عبادي داشتند يك سلسله هم خدمات بقيه هم هم كه معاصي بود آن كارهاي عباديشان بتپرستي بود بتتراشي بود بتفروشي بود بتسازي بود كه در حريم بتكده و اينها كار ميكردند آن محدوده لا شيء است يعني اسم آن شيء را گذاشتهاند شريك الباري در حالي كه اسم بيمسماست گفتند ارباب متفرقون است در حالي كه اسم بيمسما است گفتند: ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي﴾[15] وصف تقريب را به اينها دادند اسم بيمسما است شفاعت را به اينها دادند ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾[16] اسم بيمسماست اسم بيمسما يعني لفظ هست يك مفهوم هست دو اما زيرش خالي است مثلاً عدم اين عين و دال و ميم لفظ هست مفهوم دارد اين كلمه مستعمل است مهمل نيست كه معنا نداشته باشد اما زيرش خالي است اين عدم از هيچ چيزي حكايت نميكند از يك چيزي اگر حكايت ميكرد كه عدم نبود اين مفهوم زيرش خالي است لذا اين مفهوم مصداق ندارد كه ما بگوييم فلان شيء عدم است خب اگر شيء است كه لا شيء نيست اين مفهوم زيرش خالي است وقتي بتپرست اين چوبها را گفتند رب اين رب يك لفظ است يك مفهوم دارد دو اين مفهوم زيرش خالي است براي اينكه اين چوب كه ﴿ أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ﴾[17] ﴿أَتَعْبُدُونَ مَا تَنْحِتُونَ﴾[18] اين دستتراش خود را ميپرستيد اينكه رب نيست لفظ رب امر و جودي است تلفظ ميشود مفهوم رب يك امر وجودي است تصور ميشود اما زيرش خالي است تعبير لطيف قرآن اين است كه ﴿إِنْ هِيَ إِلاَّ أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم مَا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ﴾[19] يك اسم بيمسما است خب وقتي اسمٴ بيمسما شد يعني واقعيتي ندارد به نحو سالبه كليه هيچ يعني هيچ اين لفظ هيچ لفظي است كه گفته ميشود امر وجودي است وجود لفظي دارد يك مفهومي است اين كلمه مهمل كه نيست وضع شده است ديگر مفهومي دارد اما مصداق ندارد زيرش خالي است قرآن كريم فرمود شما يك چيزي را كه زيرش خالي است دنبالش ميرويد ﴿إِنْ هِيَ إِلاَّ أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم مَا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ﴾ دنبال چه چيزي داريد ميرويد اگر زير اين اسماء و القاب خالي است پس هيچ است شما به دنبال هيچ رفتيد كاري نكرديد هي براي او سجده كرديد قرباني كرديد ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي﴾[20] بعد هم وقتي آمديد ديديد چيزي گيرتان نيامده كاري نكرديد خيري انجام نداديد اگر صدقاتتان كارهاي خيرتان «تقرباً الي الاصنام و الاوثان» بود همانطوري كه بترب بودن اينها اسم بيمسما است خير بودن كار شما هم اسم بيمسما است شما براي تقرب به اين رب كار انجام داديد اين كه رب نيست پس تقرب هم نيست گفتيد: ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونَا﴾ گفتيد عبادت لفظش را گفتيد مفهوم ذهن آورديد ولي مصداق ندارد گفتيد مقرّب لفظ را آورديد مفهوم را در ذهن آورديد مصداق ندارد گفتيد﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا﴾[21] لفظ را آورديد مفهوم را آورديد مصداق ندارد زيرش خالي است شما در خلأ حركت كرديد خب وقتي هم كه بيدار شديد ميبينيد خبري نيست هيچ يعني هيچ پس بنابراين آن كه فرمود ﴿فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ﴾[22] اين نه تقييد خورد نه تخصيص واقعاً به اطلاقي باقي است يا به عمومش باقي است اما اينها خير انجام ندادند بخشي از اين گاهي به اين صورت ذكر شده كه ﴿إِنْ هِيَ إِلاَّ أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم﴾ چقدر اين كتاب شيرين است فرمود اينها كه به دنبال لفظ بيمصداق ميروند هستي اينها هويت اينها هم توخالي است يك آدم اجوفي هم هستند يعني اينها را كه كالبدشكافي بكنيد در دل دل اينها ميبينيد هيچ خبري نيست چيزي در آن نيست خب دل بايد پر باشد از محبت آفريدگار اين خالي است دل خالي را ميسوزانند فرمود: ﴿وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ﴾[23] يعني فؤاد آنها تهي است براي اينكه اينها به دنبال صمد نرفتند كه قلوبشان به ياد او مطمئن باشد كه وزني داشته باشند كه وزين باشند كه اينها به دنبال اسم بيمسما رفتند اگر كسي بنده صمد باشد مظهر صمد است يك انسان وزين است پر است اما به دنبال سراب برود به دنبال اسم بيمسما برود ميشود ﴿وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ﴾ يعني فوادشان خالي است هيچ چيزي در آن نيست خب اين همه لجن چيست ؟ اينها همه معصيت است همه اينها را ميبيند ﴿ وَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ﴾[24] اين يك انبار شر در آن هست در اين انبار دل يك ذره خير پيدا نميشود يك انباري از شر است خب اين انبار را ميسوزانند اينچنين نيست كه اين كار عدمي باشد و اين راه را رفته بالأخره اين سجده را كرده اين حمايت از بتكرده اين كار است ديگر اين وجودي است اين بايد به طرف كعبه ميرفت به طرف وثن و صنم رفت آنها چون ﴿إِنْ هِيَ إِلاَّ أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم مَا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ﴾[25] معدوم صرفاند لفظ است و معنا دلي هم كه به طرف بتها گرايش دارد ﴿وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ﴾ خب اين همه كارها كردن چيست؟ اين همه شرور را كه ميبينيد اينها ميشود مار و عقرب ديگر اينها يا ميشود ﴿صَدِيدٍ﴾ يا ميشود ﴿عَذَابٌ غَلِيظٌ﴾ يا ميشود غسلين يا ميشود طعام اثين يا ميشود ضريع اينها همان است كه به آن صورت در ميآيد فتحصل كه چه كسي صمد؟ است و بنده صمد پر است چه كسي خالي است؟ بنده خالي خالي است ﴿وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ﴾[26] در سورهٴ مباركهٴ «نور» اين را يك قدري بازتر بيان فرمود فرمود: ﴿وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ﴾ قاء آن بيابان صاف و هموار است آيه 39 سورهٴ مباركهٴ «نور».
پرسش ...
پاسخ: نه اعمال شرّ را شامل نميشود چون اينها ﴿كَفَرُوا﴾ گفتند آن كارهاي شرّ كه سر جايش محفوظ است ﴿وَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ﴾[27] اين را بايد بسوزانند اگر اعمال شرش هم از بين برود كه چرا ﴿مَّاءٍ صَدِيدٍ﴾؟ چرا ﴿عَذَابٌ غَلِيظٌ﴾؟ اين كار خيرشان جميع كارهايي خيري كه كردند در سورهٴ مباركهٴ «بقره» آنهايي كه ﴿يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ رِئَاءَ النَّاسِ وَلاَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِاليَوْمِ الآخِرِ﴾[28] ديگر نفرمود ريائش اين است كه رياء او ميشود مار و عقرب همان شر است بايد بيند اما آن كراي را كه ريائاً انجام داد چون خالي بود ﴿لاَّ يَقْدِرُونَ مِمَّا كَسَبُوا عَلَي شَيْءٍ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «نور» آيه 39 به اين صورت است ﴿وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ﴾ قاع صف صف آن بيابان صافي كه كرانه وسيع افق آنجا را نشان ميدهد آن يك فضاي سبز رنگي را نشان ميدهد انسان خيال ميكند آب است در قيعه در قاع در بيابان صاف ﴿يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً﴾[29] حالا خوب ملاحظه بفرماييد هم به كار خيرش ميپردازد هم به كار شرّش نسبت به كار خيرش ميفرمايد اين چون هيچ نبود هيچ نمييابد نسبت به بيراهه رفتنش ميفرمايد همانجا او را مييابند و تعذيبش ميكنند ﴿يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً﴾ هرچه به او ميگويند كوثر جاي ديگر است آب جاي ديگر است قنات و چشمه جاي ديگر است «اليّ اليّ» ﴿تَعَالَوْا إِلَي كَلِمَةٍ﴾[30] ﴿ تَعَالَوْا أَتْلُ ... عَلَيْكُمْ﴾[31] كذا و كذا اين نميآيد به دنبال آن سراب ميرود ﴿حَتَّي إِذَا جَاءَهُ﴾[32] وقتي به كرانه افق رسيد اعضا و بدنش فرسوده و خسته و وامانده شد ﴿لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً﴾[33] نه «وجده لا شيء» اين قضيه سالبه است نه موجبه و نه موجبه معدوله ﴿لَمْ يَجِدْهُ﴾ است نه «وجده لا شيء» است لا شيء كه قابل وجدان نيست انسان وقتي به كرانه افق رسيد چيزي نميبيند آبي نميبيند كه خب چون به او گفتند اين اعضا و جوارح را به تو داديم عقل و فطرت را به تو داديم راهنما فرستاديم كه آب كجاست برو به طرف چشمه اين نرفت ﴿وَوَجَدَ اللَّهَ عِندَهُ فَوَفّاهُ حِسَابَهُ﴾[34] همانجا حسابش را تصفيه ميكند پس اينكه بيراهه رفته است كار وجودي است شر است همانجا تنبيهش ميكنند اينكه به دنبال سراب رفت خب چيزي گيرش نميآيد فتحصل كه آن اطلاق يا عموم همچنان باقي است و اين ﴿لاَّ يَقْدِرُونَ مِمَّا كَسَبُوا عَلَي شَيْءٍ﴾ نه مخصص است نه مقيد اينها تخصصاً و تقيداً خارجاند.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ غاشيه، آيهٴ 7.
[2] ـ سورهٴ غاشيه، آيهٴ 6.
[3] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 71.
[4] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 81.
[5] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 77.
[6] ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 12.
[7] ـ سورهٴ فجر، آيات 25 و 26.
[8] ـ نهجالبلاغه، نامهٴ 27.
[9] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 101.
[10] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 91.
[11] ـ سورهٴ زلزله، آيات 7 و 8.
[12] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 264.
[13] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 264.
[14] ـ سورهٴ زلزله، آيات 7 و 8.
[15] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 3.
[16] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 18.
[17] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 67.
[18] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 95.
[19] ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 23.
[20] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 3.
[21] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 18.
[22] ـ سورهٴ زلزله، آيهٴ 7.
[23] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 43.
[24] ـ سورهٴ زلزله، آيهٴ 8.
[25] ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 23.
[26] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 43.
[27] ـ سورهٴ زلزله، آيهٴ 8.
[28] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 264.
[29] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 39.
[30] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 64.
[31] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 151.
[32] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 39.
[33] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 39.
[34] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 39.