أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
﴿قَالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِن نَّحْنُ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ وَلكِنَّ اللَّهَ يَمُنُّ عَلَي مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَمَا كَانَ لَنَا أَن نَّأْتِيَكُم بِسُلْطَانٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَعَلَي اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ المُؤْمِنُونَ (۱۱) وَمَا لَنَا أَلاَّ نَتَوَكَّلَ عَلَي اللَّهِ وَقَدْ هَدَانَا سُبُلَنَا وَلَنَصْبِرَنَّ عَلَي مَا آذَيْتُمُونَا وَعَلَي اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ المُتَوَكِّلُونَ (۱۲) وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّكُم مِنْ أَرْضِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنَا فَأَوْحي إِلَيْهِمْ رَبُّهُمْ لَنُهْلِكَنَّ الظَّالِمِينَ (۱۳) وَلَنُسْكِنَنَّكُمُ الأَرْضَ مِن بَعْدِهِمْ ذلِكَ لِمَنْ خَافَ مَقَامِي وَخَافَ وَعِيدِ (۱٤) وَاسْتَفْتَحُوا وَخَابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ (۱۵) مِن وَرآئِهِ جَهَنَّمُ وَيُسْقَي مِن مَّاءٍ صَدِيدٍ (۱۶)﴾
وجود مبارك موساي كليم (سلام الله عليه) داستان انبياي گذشته را براي قوم خود بازگو كرد كار هم و هدف مهمتري در پيش داشت كه ناچار شد از تذكره انبيا كمك بگيرد و آن كار براندازي يك حكومت طغيانگر متمادي بود كه ساليان متمادي با ﴿يَسُومُونَكُمْ سُوءَ العَذَابِ وَيُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَكُمْ وَيَسْتَحْيُونَ نِسَاءَكُمْ﴾[1] و مانند آن رفتار كردند و بنياسرائيل يك بردهاي بودند براي آل فرعون بر هم زدن يك نظام قدرتمندي كه ميگويد: ﴿أَلَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ وَهذِهِ الأَنْهَارُ تَجْرِي مِن تَحْتِي﴾[2] كار آساني هم نبود لذا وجود مبارك موساي كليم (سلام الله عليه) هم از راه برهان هم از راه سير تاريخي اين معارف را براي اينها بازگو كرد داستان انبيا را كه چه آوردند و چه شنيدند و چه گفتند و چه ديدند بازگو كرد تا اينها را آماده كند بعدهم البته موفق هم شد تا حدودي يكي از گفتارهايي كه وجود مبارك موساي كليم (سلام الله عليه) انبياي پيشين نقل ميكند آن است كه امتهاي پيشين به انبيايشان ميگفتند كه شما هم مثل ما بشريد بشر كه نميتواند پيامبر بشود و اگر راست ميگوييد يك معجزه شفافي ارائه كنيد انبيا ميفرمودند نبوت ضروري است يك و نبي حتماً بايد بشر باشد دو نبوت ضروري است براي اين كه ربوبيت ذات اقدس الهي همگاني است هر موجودي را او آفريد و هر چه را آفريد بايد درست بپروراند تدبير كند تدبير يك درخت به اين است كه به او آب بدهد كود بدهد مواد غذايي و گياهي را تأمين كند تدبير انسان به اين است كه به او علم بدهد تقوا بدهد راهنمايي كند مبدأش را بگويد منتهايش را بگويد مسيرش را بگويد تعديل قوا را بگويد تا او افراط و تفريط نكند نه تعطيل كند نه افراطگرا باشد همه اينها نياز به رهبري است و ربوبيت انسان هم در سايه وحي است و لا غير لذا وحي حق لا ريب فيه اين نكته اول دوم هم اينكه آن نبي حتماً بايد رسول باشد براي اينكه با يد اسوه باشد با مردم سخن بگويد مشكلات مردم را درك بكند مردم سؤالاتشان را با او در ميان بگذارند جواب را از او دريافت بكنند خب اگر فرشته رسلات الهي را در اختيار داشته باشد كه مردم او را نميبينند حجت بر مردم نيست اسوه نيست در سورهٴ مباركهٴ «احزاب» فرمود: ﴿لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾[3] خب اگر رسول فرشته باشد او نه شهوت دارد نه غضب دارد نه نياز به مواد غذايي دارد نه نياز به خواب دارد او اگر يك موجود وارستهاي بود كه اسوه براي انسانها نيست اسوه انسانها يك انسان كامل است بنابراين اين نكات ايجاب ميكند كه رسول حتماً انسان باشد و لا غير آنها گفتند كه شما مثل ماييد اينها فرمودند بله ما هم مثل شما هستيم اصلاً بايد مثل شما باشيم اگر ما از جنس ديگري باشيم كه نميتوانيد با ما تماس بگيريد حرف ما را بشنويد با ما احتجاج كنيد گفتيد معجزه بياوريد ما چون بشريم نميتوانيم معجزه بياوريم ﴿إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ﴾ معجزه يعني خرق عادت نظام الهي بر يك روالي حركت ميكند آن كه اين نظام را تثبيت كرده است همان مبدأ ميتواند اين نظام را تغيير بدهد تغيير نظام هم جزء نظام است بيان ذلك اين است كه يك وقت است ميخواهيم سنّت الهي را تغيير بدهيم قضاي الهي را تغيير بدهيم اين قضا تغييرپذير نيست اينها جزء كلمات تامه الهياند ﴿وَلاَ مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِ اللّهِ﴾[4] اينها به عنوان نفي جنس است تبديلپذير نيست نه خدا تبديل ميكنند تغيير ميدهد نه غير خدا غير خدا تغيير نميدهد چون قدرتش را ندارد خدا هم تغيير نميدهد براي اينكه به نظام احسن آفريد فرمود: ﴿الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ﴾[5] از اين زيباتر ممكن نبود اگر از اين زيباتر ممكن بود طبق قياس استثنايي كه قبلاً گذشت اگر نظامي بهتر از اين ممكن بود و ذات اقدس الهي نميآفريد اين مقدم سه تا تالي دارد كه هر سه مستحيل است اگر نظامي برتر از اين ممكن بود و ذات اقدس الهي نيافريده بود اين يا ـ معاذاللهـ يا للجهل است يا للعجز است يا للبخل و التالي باسره مستحيل اگر نظامي بهتر از اين ممكن بود و خدا خلق نكرده بود نميكرد يا براي اينكه ـ معاذاللهـ عالم نبود كه از اين بهرت هست يا ميدانست و قادر نبود يا ـ معاذاللهـ بخل و امثال ذلك اجازه نميداد كه اين كارها را انجام بدهد او مقدم اين تالي روي قياس استثنايي «و التالي باقسامه الثلاث مستحيل فالمقدم مثله» پس نظامي از اين زيباتر ممكن نيست محصول اين را در آيه مباركه ﴿الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ﴾ هر چه آفريد نيكو آفريد نه عيبي دارد نه نقصي خب اگر ﴿أحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ﴾ قهراً اين نظام ميشود نظام احسن نظام احسن تبديلپذير نيست نه خدا عوض ميكند چون احسن را بايد به غير احسن تبديل بكند اينكه روا نيست نه غير خدا غير خدا قدرت ندارد پس ﴿وَلاَ مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِ اللّهِ﴾[6] آنچه را كه ما ميبينيم كه تغيير ميكند اينها عادتهاست نه سنتهاست عادت بر اين است كه آتش بسوزاند عادت بر اين است كه زمين صفت باشد كسي را فرو نبرد عادت بر اين است كه آبها به هم متصلاند و جريان دارند و كنار هم حركت ميكنند اينها عادي است يك وقتي دستور بدهد: ﴿فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الأَرْضَ﴾[7] زمين دهن باز ميكند چه اينكه شق القمر ممكن است شق الارض ممكن است شق البحر ممكن است شق الحجز ممكن است همه اينها ممكن است بر خلاف عادت انجام بشود بر خلاف عادت بر اساس ﴿يَا نَارُ كُونِي بَرْداً وَسَلاَماً عَلَي إِبْرَاهِيمَ﴾[8] انجام بشود اينها خلاف عادت است اين دو مطلب.
مطلب اول اين بود كه كل اين نظام بر احسن آفريده شد دوم اين است كه آنچه كه تغييرپذير است عادت است سوم اين است كه سنّت الهي به اين مجموع تعلق گرفته يك عادت اين است دو عندالاعجاز خرق عادت ميشود خداي سبحان معجزه جزء سنن الهي است و اين تغييرپذير نيست يعني ممكن نيست كه انبيا نيايند ممكن نيست كه معجزه نباشد براي اينكه بشر نيازمند به معجزه است تا بفهمد اين از طرف خداي سبحان آمده انبيا فرمودند كه گفتيد ما بشريم اين اشكال نيست اين اصلاً سند حرف ماست ما رسول غير از بشر نميتواند باشد گفتيد معجزه بياوريد خب معجزه آوردند چون ما بشريم به دست ما كه نيست خداي سبحان هر وقت اراده كرد معجزه ميآوريم اين همه معجزات بود كه آورديم بعد هم اگر عنايت الهي باشد معجزه ميآوريم ما چون مؤمنيم توكّلمان بر خداست هر مؤمني هم بايد بر او توكّل كند او هر معجزهاي كه خواست در هر عصر و مصري كه خواست ما هم تابع هستيم ﴿وَعَلَي اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ المُتَوَكِّلُونَ﴾ پس پاسخي كه انبيا (عليهم السلام) به قومشان دادند اين است كه فرمود: ﴿قَالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِن نَّحْنُ إِلاَّ بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ﴾ ما ادعاي فرشته بودن نكرديم و اگر هم فرشته بوديم پيامبر نميشديم پيامبر آسماني ميشديم اما پيامبر زميني نميشديم براي ما فرشتهها وحي ميآورند ﴿إِن نَّحْنُ إِلاَّ بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ وَلكِنَّ اللَّهَ يَمُنُّ عَلَي مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ﴾ كه ﴿يَجْتَبِي مِن رُسُلِهِ مَن يَشَاءُ﴾[9] ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾[10] و مانند آن گفتيد معجزه بياوريد خب ﴿وَمَا كَانَ لَنَا أَن نَّأْتِيَكُم بِسُلْطَانٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ﴾ و ذات اقدس الهي اگر اجازه بدهد دستور بدهد ما ميآوريم ما ميشويم مظهر قدرت الهي آن وقت كن فيكن با كار هم انجام ميگيرد در حقيقت همان كارهايي كه وجود مبارك عيساي مسيح (سلام الله عليه) ميكرد ﴿أَخْلُقُ لَكُم مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللّهِ وَأُبْرِئُ الأَكْمَهَ وَالأَبْرَصَ وَأُحْيِي المَوْتَي بِإِذْنِ اللّهِ وَأُنَبِّئُكُم بِمَا تَأْكُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُم﴾ اين به ﴿بِإِذْنِ اللّهِ﴾ به منزله روح است كه به اين بدن عنايت دارد و اين را زنده ميكند فرمود هر وقت به اذن الله شد ما هم انجام ميدهيم پس ما توكّلمان ما و هر كسي كه مؤمن است كه مصداق بارزش خود انبيا (عليهم السلام)اند به او توكّل ميكنيم و انجام هم ميدهيم ﴿وَعَلَي اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ المُؤْمِنُونَ﴾.
پرسش ...
پاسخ: خدا ساز است ديگر اما سنّت نيست كه تغيير ناپذير باشد سنّت را در سورهٴ مباركهٴ «فاطر» فرمود نه تغييرپذير است نه تحليلپذير است ﴿فَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِيلاً وَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِيلاً﴾[11] بخواهي اين سنّت را برداريد چيزي جاي او نگذاريد نميشود بخواهيد اين سنّت را برداريد چيز ديگر به جاي او بگذاريد نميشود نه تحويلپذير است يك نه تبديلپذير است دو ﴿فَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِيلاً وَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِيلاً﴾ اما عادت الهي عادت بر اين شد ديگر ربط ضروري بين حرارت و نار نيست آن در مسائل رياضي است بله زوجيت لازمه ذات اربعه است تغييرپذير هم نيست ما يك محال عقلي داريم كه تغييرپذير نيست يك امر عادي، محال عادي داريم محال عادي داريم كه كاملاً تغييرپذير است محال عادي يعني عادتاً اينطور نبود كه آب يك جا بايستد خب آب جاري باطبع است ديگر اما حالا دستور برسد كه آب بايست خب ميايستد ديگر اين نظير فرديت اربعه نيست كه مستحيل باشد كه خب ﴿وَمَا لَنَا أَلاَّ نَتَوَكَّلَ عَلَي اللَّهِ وَقَدْ هَدَانَا سُبُلَنَا﴾ اين برهان لمّ است كه بيان شد بعد وجود مبارك موساي كليم گاهي با دستگاه فرعون سخن ميگويد و صبّار بودن خود را نشان ميدهد گاهي هم با قوم خودش درگير ميشود صبّار بودن خود را نشان ميدهد كه در نوبت قبل به عرضتان رسيد كه وجود مبارك موساي كليم اصبر از بنياسرائيل بود صبّارتر از آنها بود براي اينكه هم آن خطر مهم درگيري را فرعونيها را تحمل كرد هم جهل علمي و جهالت عملي و سفاهت عملي بنياسرائيل را تحمل كرد در سورهٴ مباركهٴ «صف» آمده است كه ﴿وَإِذْ قَالَ مُوسَي﴾ سورهٴ مباركهٴ «صف» آيه پنج ﴿وَإِذْ قَالَ مُوسَي لِقَوْمِهِ يَاقَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنِي وَقَد تَعْلَمُونَ أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ﴾ مگر اين قوم كم آزار كردند وجود مبارك موساي كليم را خب اين به مراتب صبّارتر از آن بنياسرائيل بود تحمل سفاهت سفها بسيار دردآور است جهل جاهلان جهالت عملي جهلورزان براي كسي كه در يك سطحي باشد بسيار سخت است همه اينها را وجود مبارك موساي كليم لله تحمل كرد ديگر بعد فرمود كه هم به آل فرعون الآن ميفرمايد و هم به قوم خود البته اين سخن سخن موساي كليم نيست سخن انبياي پيشين است كه موساي كليم دارد نقل ميكند ولي خود موساي كليم هم نوبت به او رسيد همين كارها را كرده موساي كليم ميفرمايد انبيا به قومشان گفتند كه ما بشريم بايد بشر باشيم معجزه ميآوريم به اذن خدا و در همين راستا مؤمنان بايد متوكّل باشند ما هم متوكّليم و خصوص ما هم توكّل بكنيم براي اينكه راههاي فراواني به ما نشان داد تا كنون ما هرچه وكيل گرفتيم به نفع ما بود خب از اين به بعد چرا وكيل نگريم و تنها وكيل ما هم خداست و در برابر دشواريهايي كه براي ما تحميل كردي هم صبر ميكنيم ﴿وَلَنَصْبِرَنَّ عَلَي مَا آذَيْتُمُونَا﴾ بعد فرمود: ﴿وَعَلَي اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ المُتَوَكِّلُونَ﴾ اين بار سوم است كه مسئله توكّل مطرح است اين يك امر جامع بين برهان لمّ و انّ است ميفرمايد حقيقت توكّل آن است كه انسان به الله توكّل كند بالأخره انسان بايد توكّل كند يا نه؟ اگر كسي بگويد من وكيل نميگيريم يعني جميع امور را خودم اداره ميكنم اين اقدام جاهلانه كرده اين از پشتديوار خبر ندارد اين از همين كه از در اين مسجد يا مدرس بيرون رفته خبر ندارد كه با چه كسي ملاقات ميكند چه حادثهاي پيش ميآيد كسي كه از گذشتهاش بيخبر است از يك وجب آيندهاش بيخبر است مقدورش نيست اداره كند الا و لابد بايد وكيل بگيرد مثل اينكه كسي بگويد من نميخواهم تشنه بشوم خب به دست ما نيست بشر كه نميتواند كه تشنه نباشد كه اگر انسان تشنه بخواهد رفع عطش كند الا و لابد بايد به سراغ كوثر برود نه تكاثر به سراغ چشمه برود نه به سراغ سراب فرمود توكّل الا و لابد ضروري است و الا و لابد هم بايد بر خدا باشد وگرنه توكّل نيست ﴿وَعَلَي اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ المُتَوَكِّلُونَ﴾ حالا ميخواهي مؤمن باشي يا غبر مؤمن بعد ميفهمد انسان كه بايد به خدا توكّل كند يك وقت است كسي به شانس توكّل كند خب اين به دنبال سراب دارد ميرود اصل توكّل ضروري است يعني هيچ كس چه مؤمن چه كافر نميتواند بگويد من وكيل نميگيرم خب شما كه نميدانيد كه چه خبر است كه بقيه كار را چه كسي بايد انجام بدهد اينكه منتظر است گل بزند اين ميگويد شانس آوردم خب او دارد به خرافات باج ميدهد اين به توحيد به علم به عقل باج نداد خواه و ناخواه باركش غول بيابان شود به شانس، شانس ما خوب بود شانس فلانها بد بود اين است از آن خرافي ترين خرفات مسئله شانس است اگر كسي متوكّل است بايد به الله توكّل كند آن وقت بعد برميگرديم ميگويد خب اگر الله است بايد به او ايمان بياوريم ميشود مؤمن اما اين برهان برهان كلي است ميفرمايد توي انسان چه مسلمان چه كافر نميتواني به شانست كيه كني چون شانس خرافي است بالأخره يك مبدأ قدرت تكيه كني ﴿وَعَلَي اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ المُتَوَكِّلُونَ﴾ نه ﴿المُؤْمِنُونَ﴾ اين بار سوم است حالا كفار در برابر اين حرفها به انبيا چه گفتند حرفهاي گفتني تمام شد استدلال تمام شد معجزه خواستن تمام شد گفتند شما بشريد فرمودند ما بايد بشر باشيم گفتند معجزه بياوريد گفتند به اذن خدا آورديم و بعد ميآوريم تكيهگاه ما هم خود خداست اين حرفهاي علمي و مناظرههاي علمي كه تمام شد حالا به سب و لعن و فحش رسيد ﴿وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّكُم مِنْ أَرْضِنَا﴾ ما شما را تبعيد ميكنيم يا بايد برگرديد دست از اين حرفها برداريد يا شما را از اين سرزمين تبعيد ميكنيم اين خلاصه حرف امم در برابر انبيا ﴿وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ اين را وجود مبارك حضرت موساي كليم دارد به بنياسرائيل ميگويد ميفرمايد اگر آل فرعون امروز به من و شما اين حرف را زدند از دير زمان اين حرفها بين امم و انبيايشان بود ميگفتند يا تبعيد يا حرف ما را بزنيد ﴿وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّكُم مِنْ أَرْضِنَا﴾ سرزمين مال ماست ما شما را بيرون ميكنيم ﴿أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنَا﴾ چون اين عود به معناي صيرورت است نه به معناي رجوع لذا هرگز موهم آن نيست كه وجود مبارك انبيا (عليهم السلام) قبلاً مثلاً همين دين را داشتند حالا ميخواهند برگردند اگر عود به معناي رجوع بود كه برگشت دوباره است ميفرمود «او لتعودن الي ملتنا» نه ﴿فِي مِلَّتِنَا﴾ چون ﴿فِي مِلَّتِنَا﴾ است معلوم ميشود كه يعني در جمع ما بايد قرار بگيريد همين نه اينكه قبلاً در جمع ما بوديد حالا هم بايد برگرديد در جمع ما اين في ميفهماند كه او به معناي صيرورت است نه به معناي رجوع مجدد و احياناً درباره بعضي از آيات دارد كه به خود آن پيامبر ميگفتند كه ما تو را تبعيد ميكنيم نسبت به همراهان او كه رسيد صحبت از همراهان او كه به ميان آمد ميگفتند: ﴿أَوْ لَتَعُودُنَّ﴾ اينجا جمع ميآوردند ﴿فِي مِلَّتِنَا﴾ در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» مشابه اين آمده است كه آنها هم وقتي به خود پيامبر ميرسيدند ميگفتند كه تو را تبعيد ميكنيم صحبت همراهان كه شد ميگفتند بايد برگرديد به دين قبلي سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آيه 88 اين است ﴿قَالَ المَلأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّكَ يَاشُعَيْبُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَكَ مِن قَرْيَتِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنَا﴾ اول ﴿لَنُخْرِجَنَّكُم﴾ نبود جدا شد يعني وجود مبارك شعيب را جدا ذكر كردند همراهانش را جدا ذكر كردند بعد وقتي كه سخن از عود در ملت است ضمير جمع آوردند كه اين تقريباً به لحاظ آن همراهان است آنها قبلاً هم كيش مردم اين شهر بودند ديگر خب.
پرسش ...
پاسخ: بله ديگر مرض است و اگر معالجه نكردند به صورت ﴿فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً﴾[12] است اول وحي الهي آمده تا اينها مريض نشوند هم بهداشت يك هم درمان دو هم دفع يك هم رفع دو اين ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ القُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ﴾[13] همين است اگر كسي پرهيز كرد اهل تقوا بود اگر كسي ناپرهيزي كرد ميشود فاسق ناپرهيز را معالجه ميكنند اما اگر ناپرهيز ناپرهيزي خود را ادامه داد اين نسخه را گرفته پاره كرده ﴿نَبَذَ ... الكِتَابَ كِتَابَ اللّهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ﴾[14] از آن به بعد طبيب به او نميگويد پرهيز كن كه از آن به بعد طبيب به او ميگويد هرچه خواستي ميل كن منتها او بايد بفهمد كار گذشت اينهايي كه بيماريهاي سنگين دارند صعب العلاج دارند وقتي اواخر درمانشان به پزشكشان مراجعه ميكنند پزشك ميگويد شما پرهيز نداريد او بايد بفهمد كار گذشت اين دستور ﴿وَاتَّقُوا اللّهَ﴾[15] ﴿إِن تَتَّقُوا اللّهَ﴾[16] ﴿وَمَن يَتَّقِ اللَّهَ﴾[17]من يتق الله اينها مال كساني است كه بيماريشان قابل علاج است اما ـ معاذاللهـ اگر كار گذشت ميفرمايد: ﴿اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ﴾[18] هرچه خواستيد بكنيد به كسي كه خداي سبحان ميفرمايد: ﴿اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ﴾ هرچه دلت خواست بكن او بايد بفهمد كه كار گذشت اگر ﴿فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ بود ﴿فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً﴾ شد مرض مضاعف شد طوري شد كه اصلاً اين شخص عالماً عامداً ﴿نَبَذَ ... الكِتَابَ كِتَابَ اللّهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ﴾ خب از آن به بعد كه نميگويند ﴿وَاتَّقُوا اللّهَ﴾ كه ميگويند: ﴿اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ﴾ او بايد بفهمد كار گذشت اول مرض نيست بعدها وقتي ناپرهيزي مستمر شد ميشود مرض آنگاه ﴿وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّكُم مِنْ أَرْضِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنَا﴾ اينها همه با لام قسم است كه آن ﴿لَتَعُودُنَّ﴾ به معناي لنعيدنكم گرفتند كه با لام قسم هماهنگ بشود در چنين فضاي دشواري كه مخير شدند بين التبعيد و بين الكفر ـ معاذاللهـ ﴿فَأَوْحي إِلَيْهِمْ رَبُّهُمْ﴾ ذات اقدس الهي به انبيا وحي فرستاد كه مطمئن باشيد شما پيروزيد ﴿لَنُهْلِكَنَّ الظَّالِمِينَ﴾ يك نفرمود «لنهلكنهم» اين تعليق حكم بر وصف مشعر به عليت است اينها چون ظالماند ما به اينها مهلت داديم اينها سوء استفاده كردند ديگر نوبت اهلاك فرا رسيد ﴿لَنُهْلِكَنَّ الظَّالِمِينَ﴾ يك ﴿وَلَنُسْكِنَنَّكُمُ الأَرْضَ مِن بَعْدِهِمْ﴾ دو شما وارث اين سرزمين ميشود اين ﴿وَأَوْرَثَكُمْ أَرْضَهُمْ وَدِيَارَهُمْ﴾[19] از اين قبيل است ﴿وَأَوْرَثْنَا القَوْمَ الَّذِينَ كَانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشَارِقَ الأَرْضِ وَمَغَارِبَهَا﴾[20] از اين قبيل است فرمود شما را وارث اين سرزمين كرديم موساي كليم (سلام الله عليه) به قومش ميفرمايد كه بعد از آن گفتگوهاي علمي و مناظرات نوبت به تفسيح و تجهيل و تبعيد و تهديد و اينها رسيد اينها هم از وحي الهي دريافت كردند كه بايد مقاوم باشند و سرانجام پيروز ميشوند و همينطور هم شد خبرش را ذات اقدس الهي در سورهٴ مباركهٴ «احزاب» داده است كه فرمود ما آيه 27 سورهٴ مباركهٴ «احزاب» اين است كه ﴿وَأَوْرَثَكُمْ أَرْضَهُمْ وَدِيَارَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ وَأَرْضاً لَّمْ تَطَؤُوها وَكَانَ اللَّهُ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيراً﴾ كه يك اصل كلي است مربوط به گذشته و حال و آينده است در يك چنين سرزميني فرمود كه كفار را از بين برد سرزمين آنها را به شما داد در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آيه 137 به اين صورت آمده فرمود: ﴿وَأَوْرَثْنَا القَوْمَ الَّذِينَ كَانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشَارِقَ الأَرْضِ وَمَغَارِبَهَا الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا﴾ آن سرزمين زرخيز مصر را در اختيار همين مستضعفان قرار داديم ﴿وَتَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ الحُسْنَي عَلَي بَنِي إِسْرَائِيلَ بِمَا صَبَرُوا وَدَمَّرْنَا مَاكَانَ يَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَقَوْمُهُ وَمَا كَانُوا يَعْرِشُونَ﴾ چون وجود مبارك موساي كليم قبلاً به اينها وعده داد در همان سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آيه 128 وجود مبارك موساي كليم وعدهاي كه داد اين است ﴿قَالَ مُوسَي لِقَوْمِهِ اسْتَعِينُوا بِاللّهِ وَاصْبِرُوا إِنَّ الأَرْضَ لِلّهِ يُورِثُهَا مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ﴾ اين جمله ﴿وَالعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾ به عنوان فلسفه قصه است به اصطلاح فلسفه تاريخ است اين ذيل آيه 128 را ملاحظه بفرماييد اينكه گفته ميشود «و العاقبة لاهل اتقوي و اليقين» ﴿وَالعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾ البته مصداق كاملش در قيامت ظهور ميكند و در زمان ظهور مبارك حضرت (سلام الله عليه) جلوه ميكند اينها سر جاي خودش محفوظ است اما در هر مقطع تاريخي در هر پاراگراف تاريخي متقيان پيروزند اين يك اصل كلي قرآني است اين «و العاقبة لاهل التقوي» ﴿وَالعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾ اين است خب اين جرياني كه موساي كليم ذكر ميكند كه مربوط به زمان ظهور حضرت نيست مربوط به قيامت نيست در هر گير و داري و العاقبة لاهل التقوي در هر زد و خوردي «و العاقبة لاهل التقوي» اگر كسي اهل تقوا نبود خب دائماً در حال اضطراباند چه اينكه نسبت به يهوديها و مسيحيها ذات اقدس الهي فرمود اينها نسلشان منقرض نميشود تا زمان ظهور حضرت و هميشه هم درگيرند در سورهٴ مباركهٴ «مائده» در دو آيه جريان يهوديت و مسيحيت را تشريح كرد يك جا اغراء يك جا القاء فرمود: ﴿وَالقَيْنَا بَيْنَهُمُ العَدَاوَةَ وَالبَغْضَاءَ إِلَي يَوْمِ القِيَامَةِ﴾[21] جاي ديگر درباره مسيحيها ﴿فَأَغْرَيْنَا بَيْنَهُمُ العَدَاوَةَ وَالبَغْضَاءَ إِلَي يَوْمِ القِيَامَةِ﴾[22] اينها دائماً درگيرند اختلاف شديد هم دارند و اينها اگر ـ معاذاللهـ يك جامعهاي با هم درگير بشود براي ﴿مَتَاعُ الحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾ اين معلوم ميشود روح يهوديت و مسيحيت در آنها دميده شده يك بيان لطيفي را مرحوم ابن بابويه قمي (رضوان الله عليه) در كتاب شريف توحيد صدوق از وجود مبارك امام هشتم (سلام الله عليه) نقل ميكند مستحضريد هرجا امام زمان باشد حوزه علميه همانجاست وقتي وجود مبارك امام باقر امام صادق كه امام زمان بودند در مدينه بودند حوزه علميه در مدينه بود وجود مبارك اميرالمؤمنين در كوفه بود امام زمان بود حوزه علميه كوفه بود وجود مبارك امام هشتم به ايران آمد خراسان تشريف بردند حوزه علميه جهان اسلام خراسان بود بسياري از علما از اقصا نقاط عالم به بارگاه حضرت مشرف ميشدند استفاده كنند در آن روز انواع علوم اسلامي مطرح بود اين توحيد مرحوم صدوق از غرر روايات در آن جمع شده و از كتب قيّمه ما اماميه است ايشان نقل ميكند كه كسي در خراسان از متكلمان خراسان با وجود مبارك امام زمانش امام هشتم (سلام الله عليه) مصاحبه و مباحثه ميكرد حضرت در اثناي سؤال فرمود آخر صحبت را گوش كن حرف زدي جواب بگير «احسبك ضاهيت اليهود»[23] اين مثل اينكه افكار يهوديت در تو اثر كرده اين چه طرز فكري است كه تو داري درباره تفويض بود منظور آن است كه فرمود: «احسبك ضاهيت اليهود» مسلمان بود در آن سرزمين زندگي ميكرد يا مهاجر آن سرزمين بود يا اهل آن سرزمين بود ولي بالأخره اين فكر هست گاهي انسان همان «احسبك ضاهيت اليهود» است براي دنيا به جان هم ميافتد خب اين با دو آيه سورهٴ مباركهٴ «مائده» كه انسان ميبيند ميبيند همين خطر است ديگر درباره پيروان اهل بيت كه چنين تهديدي نشده كه فرمود: ﴿وَالقَيْنَا بَيْنَهُمُ العَدَاوَةَ وَالبَغْضَاءَ إِلَي يَوْمِ القِيَامَةِ﴾[24].
پرسش ...
پاسخ: نه چون وجود مبارك حضرت كه ظهور كردند آثار قيامت جلوه ميكند ديگر فرق فراوني بين ظهور حضرت و قيامت چون جزء اشراط الساعة است بسياري از آثار قيامت در زمان ظهور آن حضرت جلوه ميكند و ﴿وَالقَيْنَا بَيْنَهُمُ العَدَاوَةَ وَالبَغْضَاءَ إِلَي يَوْمِ القِيَامَةِ﴾ براي يهوديها ﴿فَأَغْرَيْنَا بَيْنَهُمُ العَدَاوَةَ وَالبَغْضَاءَ إِلَي يَوْمِ القِيَامَةِ﴾[25] براي مسيحيها آن وقت «احسبك ضاهيت اليهود»[26] از آن در ميآيد غرض آن است كه وجود مبارك در هر مقطع تاريخي اگر يكي از آنها هر دو اهل تقوا باشند كه درگير نخواهند شد يكي كه اهل تقوا باشد در هر مقطع تاريخي پيروزي با اوست اين ﴿وَالعَاقِبَةُ لِلتَّقْوَي﴾[27] يا ﴿وَالعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾ اين ذيل آيه 128 سورهٴ مباركهٴ «اعراف» شاهد اطلاق است كه اختصاصي به زمان ظهور حضرت يا قيامت ندارد البته مصداق كاملش زمان قيامت است و طليعه او هم ظهور مبارك حضرت است و اما در هر بخش تاريخي در هر گير و داري بالأخره در هر جريان تاريخي و ﴿وَالعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾[28].
اين بياني كه وجود مبارك موساي كليم درباره انبياي گذشته نقل كرده است نسبت به خودش هم اتفاق افتاده لذا خدا هم وعده را از زبان موساي كليم نقل كرد كه حضرت در آيه 128 فرمود كه اگر صابر باشيد ﴿إِنَّ الأَرْضَ لِلّهِ يُورِثُهَا مَنْ يَشَاءُ﴾ هم عمل به اين وعده را در همان سوره «اعراف» آيه 137 بيان كرد كه ﴿وَأَوْرَثْنَا القَوْمَ الَّذِينَ كَانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشَارِقَ الأَرْضِ وَمَغَارِبَهَا﴾ در آيه محل بحث هم به عنوان اصل كلي ذكر كرد فرمود: ﴿ذلِكَ﴾ اين ديگر جمع بندي الهي است ديگر حرف موساي كليم نيست ﴿ذلِكَ لِمَنْ خَافَ مَقَامِي وَخَافَ وَعِيدِ﴾ اگر كسي از وعيد من هراسناك است اگر به مقام و منزلت ربوبي من مؤمن است و از اين هراسناك است يعني اين تقوا را دارد در هر بخشي پيروز خواهد شد اين اصل كلي است مربوط به گذشته نيست گذشته و حال و آينده مشمول اين دليل است ﴿ذلِكَ لِمَنْ خَافَ مَقَامِي وَخَافَ وَعِيدِ﴾ اين اصل كلي است كه خداي سبحان به انبياي گذشته وحي فرستاد اينچنين است آنها بعد از اينكه با اممشان درگير شدند رنج و مشكلات را تحمل كردند به ذات اقدس الهي مراجعه كردند عرض كردند كه ﴿رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنَا وَبَيْنَ قَوْمِنَا بِالحَقِّ﴾[29] استفتاح كردند اين استفتاح يعني درخواست گشايش اينها در حال بستگي بودند درخواست گشايش كردند يا به معناي فتح و پيروزي است يا به معناي انفتاح و گشايش ﴿وَاسْتَفْتَحُوا﴾ از ذات اقدس الهي طلب فتح كردند آن گاه خداي سبحان هم به خواستههاي اينها پاسخ داد اينها استفتاحشان گاهي به اين است كه ﴿رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنَا وَبَيْنَ قَوْمِنَا بِالحَقِّ﴾ گاهي هم استنصار ميكنند وجود مبارك نوح كه اولين پيامبري بود كه در اين بخش اسمش آمده برابر آيه ده سوره «قمر» ﴿فَدَعَا رَبَّهُ أَنِّي مَغْلُوبٌ فَانتَصِر﴾ بعد از اينكه با آنها درگير شد از خدا استفتاح كرد يعني گشايش طلب كرد ﴿فَدَعَا رَبَّهُ أَنِّي مَغْلُوبٌ فَانتَصِر﴾ خدايا به من نصرت عطا بكن من را ياري بكن چه اينكه آيه 28 سورهٴ مباركهٴ «سجده» اين است كه ﴿وَيَقُولُونَ مَتَي هذَا الفَتْحُ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ ٭ قُلْ يَوْمَ الفَتْحِ لاَ يَنفَعُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِيمانُهُمْ وَلاَ هُمْ يُنظَرُونَ﴾ فتح الهي هم رسيده و مشكلات آنها را هم حل كرده آيه 118 سورهٴ مباركهٴ «شعراء» اين است كه ﴿فَافْتَحْ بَيْنِي وَبَيْنَهُمْ فَتْحاً وَنَجِّنِي وَمَن مَّعِيَ مِنَ المُؤْمِنِينَ﴾ اين پيامبر بزرگوار يعني نوح (سلام الله عليه) به ذات اقدس الهي گفت گشايشي ايجاد بكن كه همان ميشود استفتاح و خدا هم فتح و پيروزي نصيبشان كرده.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 6.
[2] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 51.
[3] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 21.
[4] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 34.
[5] ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 7.
[6] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 34.
[7] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 81.
[8] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 69.
[9] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 179.
[10] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 124.
[11] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 1.
[12] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 10.
[13] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 82.
[14] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 101.
[15] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 189.
[16] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 29.
[17] ـ سورهٴ طلاق، آيهٴ 2.
[18] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 40.
[19] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 27.
[20] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 137.
[21] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 64.
[22] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 14.
[23] ـ توحيد صدوق، ص444.
[24] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 64.
[25] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 14.
[26] ـ توحيد صدوق، ص444.
[27] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 132.
[28] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 128.
[29] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 89.