أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَبَؤُا الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ وَالَّذِينَ مِن بَعْدِهِمْ لاَ يَعْلَمُهُمْ إِلَّا اللّهُ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالبَيِّناتِ فَرَدّوا أَيْدِيَهُمْ فِي أَفْوَاهِهِمْ وَقَالُوا إِنَّا كَفَرْنَا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ وَإِنَّا لَفِي شَكٍّ مِمَّا تَدْعُونَنَا إِلَيْهِ مُرِيبٍ (۹) قَالَتْ رُسُلُهُمْ أَفِي اللَّهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ يَدْعُوكُمْ لِيَغْفِرَ لَكُم مِن ذُنُوبِكُمْ وَيُؤَخِّرَكُمْ إِلَي أَجَلٍ مُسَمّيً قَالُوا إِنْ أَنتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنَا تُرِيدُونَ أَن تَصُدُّونَا عَمَّا كَانَ يَعْبُدُ آبَاؤُنَا فَأْتُونَا بِسُلْطَانٍ مُبِينٍ (۱۰) قَالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِن نَّحْنُ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ وَلكِنَّ اللَّهَ يَمُنُّ عَلَي مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَمَا كَانَ لَنَا أَن نَّأْتِيَكُم بِسُلْطَانٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَعَلَي اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ المُؤْمِنُونَ (۱۱)﴾
وجود مبارك موساي كليم (سلام الله عليه) بعد از بيان آن مطالب گذشته به قوم خود فرمود كه سنت الهي تغيير ناپذير است شما مثل گذشتهها محكوم نظام عام عالميد نظام عام عالم هم مخلوق خداست هم مربوب خدا خدا جهان را انسان را پيوند انسان و جهان را هم آفريد و هم ميپروراند اين سنت تخلفناپذير است اينچنين نيست كه اقوام و امم گذشته نيازمند به دعوت انبيا باشند و شما نباشد آنهايي كه به اين دعوت پاسخ مثبت دادند هم مشكلات دنياي آنها حل شد هم مشكلات آخرت آنها حل شد به راحتي زندگي كردند و به راحتي مردند آنهايي كه به اين دعوت پاسخ ندادند گذشته از مشكلات آخرت در دنيا هم در نيمه راه گرفتار هلاك شدند به اجل مسما نرسيدند به آن اجل طبيعي نرسيدند در اثر عذابهاي الهي از بين رفتند شما هم اگر چنانچه به دعوت پيامبرتان پاسخ بدهيد هم از فضايل آخرت برخورداريد كه پايان راهتان است هم در دنيا به اجل مسمي ميرسيد يعني يك عمر معقول مقبول داريد و زندگي سالم ديگر حادثهاي پيش بيايد ﴿فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الأَرْضَ﴾[1] بشود يا ﴿سَخَّرَهَا عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيَالٍ وَثَمَانِيَةَ أَيَّامٍ﴾[2] بشود يا طوفاني بشود يا ﴿فَأَخَذْنَاهُ وَجُنُودَهُ فَنَبَذْنَاهُمْ فِي اليَمِّ﴾[3] بشود اينها نيست وقتي اين مطالب را وجود مبارك موساي كليم (سلام الله عليه) به بنياسرائيل القا كرد آنها هم درباره دعوت وجود مبارك موساي كليم يعني انبياي قبلي حضرت فرمود كه امم وقتي حرف انبيايشان را ميشنيدند در دو مطلب اشكال داشتند هم درباره دعوت انبيا هم درباره دعواي انبيا، انبيا هم دعوتي داشتند هم دعوايي دعوتشان به توحيد بود و معاد بود و صراط مستقيم يعني دين دعواي آنها اين بود كه ما پيامبريم اين حرفها را آورديم هر پيامبري كه آمد دعوتش به توحيد است و معاد است و اصل صراط يعني دين يك دعوايي هم دارد كه آن دين را من از طرف خدا بايد به شما ابلاغ بكنم و من نبي خدايم رسول خدايم مشركان هم درباره آن دعوت اشكال داشتند هم درباره اين دعوا درباره دعوت گفتند كه ما را به الله دعوت ميكني ﴿وَإِنَّا لَفِي شَكٍّ مِمَّا تَدْعُونَنَا إِلَيْهِ﴾ اين شك هم شك ﴿مُرِيبٍ﴾ است براي اينكه شما ميخواهي ما را از سنت نياكانمان بازداري اين شك براي ما دغدغه است غلق است اضطراب است نظير ليل اليل ليل ليلا كه خيلي تاريك باشد ميگويند ليل اليل يا عجيب اعجب شك مريب هم همين است آن شك عادي خب از آن به شك ياد ميشود اما شكي كه غلق و اضطراب ونوسان و دلهره و اينها را به همراه داشته باشد اينها را ميگويند ﴿مُرِيبٍٍ﴾ گفتند ما هم درباره دعوت شما شك داريم هم دعواي شما هم بيبرهان است درباره دعوت كه براي ما مشكوك است درباره دعوا هم شما معجزهاي نياوردي براي اينكه شما يك امر خارق العادهاي ادعا كردي گفتي من از طرف خدا آمدهام اگر جريان رسالت حق باشد بايد فرشتهاي بيايد ما را به الله دعوت كند بشريت نه كافي است و نه نافع است و اگر بشر ميتوانست پيامبر بشود خب ما هم پيامبر ميشديم يا بزرگان ما هم پيامبر ميشدند پس دعواي شما با برهان همراه نيست دعوت شما هم كه مورد شك ماست انبيا (عليهم السلام) هم آن دعوتشان را توضيح دادند هم اين دعوايشان را فرمودند ما شما را به الله دعوت ميكنيم شما كه قبول داريد الله فاطر السمٰوات و الارض است خالق آسمان و زمين است چون غالباً انبيا يا با اهل كتاب قبلي روبرو بودند مثل وجود مبارك حضرت عيسي با يهوديهاي يكه تورات را قبول داشتند ولي او را خاتم انبيا ميدانستند حضرت موسي را و همچنين انبياي بعدي يا با مشركان روبرو بودند كه اصل وحي و نبوت را انكار ميكردند ولي اصل الوهيت و خالقيت را قبول داشتند كمتر با كساني كه گرفتار الحاد بودند روبرو ميشدند غالب انبيا (عليهم الصلاة و عليهم السلام) مبتلا بودند به مردمي كه يا كافر بودند يعني اهل كتاب بودند كه پيامبر قبل را قبول داشتند پيامبر بعد را قبول نداشتند يا مشرك بودند و اصلاً وحي و نبوت را منكر بودند و براي خدا شريك قائل ميشدند اما كسي ملحد باشد به اصطلاح كمونيست و ماركسيست و اينها باشد اينطور نبود بخشي از آيات هم ناظر به اينها است كه ﴿مَا هِيَ إِلاَّ حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا وَمَا يُهْلِكُنَا الاَّ الدَّهْرُ﴾[4] و مانند آن وقتي انبيا (عليهم السلام) دعتشان را تشريح كردند يك دعوايشان را بازگو كردند دو اين مشركان هم درباره دعوت اشكال كردند هم درباره دعوا دو انبيا (عليهم السلام) هم دعوت خودشان را مدلّل كردند هم دعوايشان را مبرهن كردند دعوتشان را مدلّل كردند فرمودند كه شما كه الله را اين به عنوان جدال احسن است جدال احسن يعني كمك گرفتن از مقدمات معقول مقبول اگر انسان قياسي تشكيل بدهد كه فقط از مقدمات معقول كمك بگيرد ميشود برهان اما اگر معقوليتش مسلم است و چون مقبول است از صبغه قبول كمك بگيرند ميشود جدال احسن جدال باطل كه خب اصلاً در كلمات انبيا (عليهم السلام) نبود فرمود كه خدا را به عنوان خالق كه قبول داريد يعني هر چه مصداق شيء است مخلوق الله است ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[5] اين مورد پذيرش همه مشركان بود كه ﴿وَلَئِن سَالتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ﴾[6] ميفرمودند اين مطلب معقول كه مقبول شما است و مورد تسلّم شماست اين مبدأ برهان ماست ميگوييم چون ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾ الله بايد رب كل شيء هم باشد چون رب يعني مدبر يعني تربيب كننده يعني پرورنده كه تربيت لازمه تربيب است رب مضاعف است نه ناقص مربي بودن لازمه آن مدبّر بودن است ميفرمودند ربوبيت الا و لابد در كنار خالقيت است چرا؟ براي اينكه رب يعني كسي كه تدبير ميكند و لازمه تدبير او هم پرورش است خب اين كاري كه انجام دهد يا نحوي از خلقت است يا الا و لابد در كنار خلقت بايد باشد براي اينكه اين رب يا كمال عطا ميكند يا ربط بين شيئين عطا ميكند اين كسي كه ميپروراند تدبير ميكند يك امر اعتباري و قراردادي كه نيست كه در نظام تكوين اگر آسمان را زمين را بين الارض و السماء را انسان را حيوان را گياه را جماد را آسمانيها و ختران را ميپروراند يعني كمالي به اينها عطا ميكند حركتي به اينها ميدهد چيزي به اينها عطا ميكند خب پس آن كمال را ميآفريند و به اينها عطا ميكند اين ميشود كان ناقصه در حقيقت كان تامه اينها را يعني اصل هستي اينها را خدا داد فيض اينها را هم خدا ميدهد بازگشت اين گونه از ربوبيتها به خلقت است كه چيزي را ميآفريند و عطا ميكند و چون خالق اوست پس رب هم بايد او باشد تقريب ديگر برهان اين است كه كسي ميتواند آسمان و زمين را اداره كند كه از كنه آسمان و زمين باخبر باشد از آغاز و انجامش باخبر باشد از عناصر داخلي و خارجياش باخبر باشد از شرايط و موانعش مستحضر باشد كسي كه نيافريده كه از كنه اينها بيخبر است تنها كسي ميتواند مدبر سماوات و ارض باشد كه از اينها باخبر باشد و هيچ كس غير از آفريدگار اينها از حقيقت اينها باخبر نيست پس تنها كسي كه ميتواند رب سماوات و الارض باشد همان خالق سماوات و ارض است اين دو برهان است منشأ تعدد برهان هم تعدد حد وسط است اگر گفتند براي فلان مطلب پنج دليل هست الا و لابد بايد پنج تا حد وسط داشته باشد اگر يك دليل را با تقريبهاي گوناگون ذكر بكنند بالأخره يك دليل است ولو با پنج بيان بيان بشود اما وقتي حد وسط پنج تا بود پنج تا يعني پنج تا آن وقت برهان ميشود پنج تا اينجا اگر دوتاست دو برهان است يعني دو حد وسط است يعني كاملاً از هم جدايند يكي مسئله رجوع ربوبيت به خالقيت است يكي لزوم ربوبيت با خالقيت است الا و لابد اين دو برهان كه در اثر دو حد وسط دو برهان شده در قرآن كريم فراوان است كه چون او خالق است بايد رب باشد چون او باخبر است بايد رب باشد ﴿أَلا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الخَبِيرُ﴾[7] او بايد اداره كند دعوت را انبيا با اين تقريب كردند بعد هم به اينها فرمودند كه يك چيز بيّنالغيي كه شكي در بطلانش نيست شما آن را حق ميدانيد يك چيز بيّنالرّشدي كه شكپذير نيست شما آن را باطل ميدانيد اين توحيد كه بيّنالرّشد است و شكپذير نيست شما شك ميكنيد آن وثن و صنمي كه «لا يضر و لا ينفع» است و بيّنالغي است و كاري از او ساخته نيست شما او را قبول داريد آخر اين چه عقلي است شما داريد اينكه وجود مبارك حضرت ابراهيم فرمود: ﴿أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ﴾[8] همين است جريان حضرت ابراهيم و اينها را هم در همين جريان حضرت موسي (سلام الله عليه) ارشاره فرمودند فرمود بعد از نوح هم انبياي فراواني آمده بودند كه ﴿لاَ يَعْلَمُهُمْ إِلاَّ اللّهُ﴾ فرمودند آخر اين چه عقلي است شما داريد؟ آنچه كه اصلاً شك پذير نيست شما شك ميكنيد آنكه شك در بطلان او نيست آن را حق ميدانيد اين اجمال برهاني كه براي تثبيت دعوشان ذكر كردند اما درباره دعوا كه ما پيامبريم آنها گفتند: ﴿فَأْتُونَا بِسُلْطَانٍ مُبِينٍ﴾ يك بيان و دليل روشني بياوريد كه شما پيامبريد براي اينكه شما دعوايتان اين است كه با خدا رابطه داريد.
پرسش ...
پاسخ: بله ادعا همان دعواست ديگر دعوا و دعوت ادعا و دعوت يكي است دعوا يعني ادعا كردن ديگر.
اين دعوا اين ادعا در برابر آن دعوت است اينها يك ادعايي دارند يك دعوتي دارند دعوتشان آن است ادعايشان اين است كه ما پيامبريم آنها هم ميگفتند كه شما اين ادعايي كه داريد اين دعوايي كه داريد ميگوييد ما پيامبريم يك امر خارق العادهاي را ادعا ميكنيد ميگوييد ما با خدا رابطه داريم خب چگونه شما با خدا رابطه داريد؟ يك كاري كه خارق العاده است انجام بدهيد تا ما بفهميم اين دعواي شما اين ادعاي شما هم درست است يك معجزهاي بياوريد اين معجزه خارق العاده است چون معجزه خارق العاده است معلوم ميشود كه شما به نحو خارق عادت با خداي سبحان رابطه داريد اگر جريان دعوت حق است بايد به وسيله فرشته باشد ما اين را قبول نداريم كه دعوت حق است چون تدبير به عهده ارباب ماست يعني بتهاست اگر دعوت حق باشد بايد به وسيله فرشته باشد نه به وسيله شما، شما يك كار غير عادي را ادعا ميكنيد يك كار غير عادي هم انجام بدهيد تا ما باورمان بشود اينها دو قسم بودند بعضيها منصف بودند خب يك پيشنهادهاي معقولي ميدادند كه ميگفتند معجزه بياوريد بعدش هم باور شان ميشد قبول ميكردند عده زيادي از مشركين ايمان آوردند البته بعضيها نه همان گرفتار تعصبهاي جاهلي بودند معجزات آنها هم كه پيشنهاد ميدادند در رديف همان تكاثر طلبيشان بود يا ميگفتند چرا گنجخانه نداري يا چرا مثلاً اين كوهها را كنار نميبري كه ما موقع كشاورزي ما از اين دشتها استفاده كنيم بعد موقع خانه سازي و تهيه مصالح ساختماني اين كوهها بيايند جلو بعد موقع كشاورزي اين گوهها بروند كنار يك چنين چيزهايي را هم پيشنهاد ميدادند آن معجزاتي كه قابل طرح بود نظير شق القمر يا جريان ناقهٴ صالح اينها را خب انبيا قبول كردند و آوردند اين معجزات و اقتراحاتي كه روي هوس بود مبناي علمي نداشت اينها را ميگفتند كه كار اساسي نيست كه ما بگوييم هر روز برابر خواسته شما شما حالا چون ميخواهيد آنجا كشت كنيد اين كوهها را بگويم بروند كنار پس فردا كه ميخواهيد خانه بسازيد و مصالح ساختماني ميخواهيد و سنگ و خاك ميخواهيد بگوييم كوهها بيايند جلو آخه اينكه كار انبيا نشد كه آنكه معقول بود انجام ميدادند اينكه معقول نبود انجام نميدادند بعد اصل را هم به اينها تفهيم ميكردند كه اين ما خودمان نرفتيم به سراغ پيامبر شدن ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾[9] اين چه پيشنهادي است شما به ما ميدهيد مگر ما خودمان رفتيم و به دنبال نبوت كه شما به ما بگوييد حالا كه رفتيد يك چنين كاري هم بكن ما را آوردند اگر معجزه باشد بله به ما ميدهند ما هم ميآوريم مگر ما خودمان رفتيم به سراغ نبوت مگر نبوت كسبي است مگر ما رفتيم درس بخوانيم كه پيامبر بشويم اصلاً در ذهن كسي نميآيد ما كه نرفتيم دنبال نبوت كه نبوت ما را جذب كرد معجزه آوردن هم بايد ما را جذب بكند مگر به دستور ماست ما حتي خواستن هم حق نداريم مگر اينكه او دستور بدهد كه ما بخواهيم اگر دستور داد ميآوريم و حرفي هم در آن نيست و ذات اقدس الهي براي انبياي قبلي آورد براي ما هم ميتواند بياورد ﴿وَمَا كَانَ لِرَسُولٍ أَن يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ﴾[10] اين عصاره بحثهاي اين قسمت است فرمود كه ﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَبَؤُا الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ﴾ نبأ آن خبرهاي مهم را ميگويند ﴿قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِيمٌ ٭ أَنتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ﴾[11] ﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَبَؤُا الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ﴾ آنها چه كساني هستند؟ ﴿قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ﴾ كه اينها به عذابهاي گوناگون گرفتار شدند ﴿وَالَّذِينَ مِن بَعْدِهِمْ﴾ كه ﴿لاَ يَعْلَمُهُمْ إِلاَّ اللّهُ﴾ بعد از جريان طوفان نوح بسياري از وقايع رخت بربست در تاريخ ثبت نشده لذا وجود مبارك پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: «اذا بلغ بسبي الي عدنان فامسكوا»[12] از آن به بعد چون تاريخ مدوّني نيست ممكن است شما اشتباه بكنيد ﴿جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالبَيِّناتِ﴾ انبيا با ادله شفاف و روشن براي هدايت آنها مبعوث شدند ﴿فَرَدّوا أَيْدِيَهُمْ فِي أَفْوَاهِهِمْ﴾ برخي اهل تفسير گفتند كه اين تعبير در كلام عرب بيسابقه است يعني ﴿فَرَدّوا أَيْدِيَهُمْ فِي أَفْوَاهِهِمْ﴾ در كلام عرب سابقه ندارد حالا وجوه هفتگانهاي كه در بيان زمخشري فخررازي پنجگانهاي كه در تفسير تبيان مجمع البيان اينها آمده لابد ملاحظه فرموديد گوشههايي از آنها اشاره شد ﴿وَقَالُوا﴾ اين مشركان در برابر انبيا گفتند ما در هر دو مطلب نظر داريم ﴿إِنَّا كَفَرْنَا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ وَإِنَّا لَفِي شَكٍّ مِمَّا تَدْعُونَنَا إِلَيْهِ مُرِيبٍ﴾ آنچه را كه شما آورديد به نام دين و شريعت ما باورمان نميشود كفر ميورزيم و اين دعوت شما هم يك دلهرهاي براي ما ايجاد كرده صرف پيشنهاد نيست شما ميخواهيد ما دست از سنت نياكان و تبار و آباء و اجدادمان برداريم يك چنين غرض سوئي مثلاً داريد شما آن گاه انبيا (عليهم السلام) فرمودند كه ﴿قَالَتْ رُسُلُهُمْ أَفِي اللَّهِ شَكٌّ﴾ شما درباره الله شك داريد و درباره دعوت به الله كه صراط مستقيم است ترديد داريد هيچ كدام از آنها جا براي ترديد نيست ﴿أَفِي اللَّهِ شَكٌّ﴾ در حالي كه ﴿فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾ است چون فاطر به معناي خالق نيست نوآور است آن كه فطر ميكند و ميشكافد عدم را به هستي آن هست البته همراه با خالقيت هست همراه با مبدئيت هست همراه ﴿بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ﴾[13] بودن هست ومانند آن چون خدا فاطر سماوات و ارض است و شكپذير نيست ربوبيت هم به عهده اوست او بايد بپروراند شما را هم او آفريد شما را او بايد بپروراند ديگر فرض ندارد كه خدا شما را بيافريدند شما راه خودتان را خودتان انتخاب بكنيد اصلاً نميدانيد كجا ميرويد بعد از مرگ چه ميشود شما يك گوري ميبينيد كه يك متر و نيم گودي آن است و يك متر هم قطر آن بود آنجا مياندازند همين اما روحتان كجا ميرود بعد اين بدن چه ميشود منها ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَي﴾[14] خبري نداريد از اينكه چه ميشود انسان بعد كه آن وقت اين همه افكار و انديشه مگر ميميرد حالا افكار و انديشه مگر ميآيد در قبر اين بدن رفته در قبر مگر فكر ميميرد مگر انديشه ميميرد مگر خاطرات ميميرد مگر اينها رخت بستني است مگر علوم ميميرند مگر علوم در قبر ميآيند خب اينها كجا ميروند هر كسي خاطره خوبي دارد يا عمري زحمت كشيد معارف خوبي فراهم كرد اينها مگر ميپوسد مگر اينها از بين ميرود خب هزارها سؤال هست شما نميدانيد چه ميشود پس يك كسي كه شما را آفريد و آينده و گذشتهتان را تأمين ميكند او بايد راهنمايي كند ديگر اما اينكه گفتيد ما در دعوت شك داريد چرا در دعوت شك درايم اين ميخواهد لغزشهاي شما را ببخشد يك شما را به راه راست هدايت كند كه لغزشهاي شما بخشيده بشود دو و يك زندگي خوبي داشته باشيد نه بيراهه برويد نه راه كسي را ببنديد ﴿يَدْعُوكُمْ لِيَغْفِرَ لَكُم مِن ذُنُوبِكُمْ﴾ اين را ملاحظه فرموديد كه جناب زمخشري در كشاف دارد كه درباره كفار هرچه آمده است ﴿مِن ذُنُوبِكُمْ﴾ است درباره مؤمنان هرچه آمده است ﴿ذُنُوبِكُمْ﴾ است برخيها خواستند بگويند كه من زايد است پاسخي كه دادند گفتند من در جمله منفي زايد ميشود مثل ما جائني من رجل اما در مثبت زايد نميشود يك در نكره زايد ميشود نه در معرفه ولو آن معرفه بودنش با اضافه به معرفه باشد دو بنابراين جاي اينكه اين من من زايده باشد نيست از زمخشري برميآيد كه مثلاً اين تفاوت در تعبير براي احترام به مؤمنين است كه درباره مؤمنان دارد كه ﴿لِيَغْفِرَ لَكُم مِن ذُنُوبِكُمْ﴾ درباره كفار دارد كه ﴿لِيَغْفِرَ لَكُم مِن ذُنُوبِكُمْ﴾ ﴿لَكُم﴾ برخيها گفتند كه مؤمن چون بالأخره ايمان دارد تقوا دارد قبول كرده اين با توبه همانطوري كه حقالله را با توبه تطهير كرد خود را از حقالله حقالناس را هم خود را تطهير ميكند قهراً جميع گناهانش بخشوده ميشود ولي كفار شايد اين نباشد كه همه حقوق اعم از حقالله و حقالناس را بدهند بنابراين من ميتواند من تبعيض باشد خب ﴿يَدْعُوكُمْ لِيَغْفِرَ لَكُم مِن ذُنُوبِكُمْ﴾ يك اين براي بخششهاي گناه و مسائل اطاعت و معصيت ﴿وَيُؤَخِّرَكُمْ إِلَي أَجَلٍ مُسَمّيً﴾ يك زندگي معقول تا عمر طبيعي ديگر حادثهاي بيايد ﴿سَخَّرَهَا عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيَالٍ وَثَمَانِيَةَ أَيَّامٍ﴾[15] اين گونه از عذابها بيايد نه در اول سورهٴ مباركهٴ «انعام» ملاحظه فرموديد دو اجل ذكر شده است اولين سورهٴ مباركهٴ «انعام» اين است كه ﴿الحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ﴾ دومين آيه ﴿وَجَعَلَ الظُّلُمَاتِ وَالنُّورَ ثُمَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ﴾ آيه دوم سوره «انعام» ﴿هُوَ الَّذِي خَلَقَكُم مِن طِينٍ ثُمَّ قَضَي أَجَلٌ مُسَمّيً عِندَهُ ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ﴾ يك اجل مقضي است يك ﴿أَجَلٌ مُسَمّيً﴾ اما ﴿أَجَلٌ مُسَمّيً عِندَهُ﴾ است اين يك مطلب برابر سوره «نحل» ﴿مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾[16] اگر چيزي عندالله شد ثابت است اين دو مطلب پس ﴿أَجَلٌ مُسَمّيً﴾ ثابت است تغييرپذير نيست اين سه مطلب اجل مقضي تغييرپذير است مثلاً گفتند فلان شخص در حد اجل مقضي ميتواند هشتاد سال زندگي كند و تمام امور هم باز پيشبيني شده است كه اگر اين بيراهه رفته مسائل بهداشت را رعايت نكرده صدقه و صله رحم ودعا را رعايت نكرده عمرش ميشود شصت سال اگر اينها را رعايت كرده ميشود همان هشتاد سال اين محدوده اجل مقضي اما بالأخره چه ميشود؟ ميكند يا نميكند؟ ذات اقدس الهي ميداند كه اين شخص با حسن اختيار خود با اينكه ميتواند بيراهه برود اين راه راست را طي ميكند اهل صدقه و صله رحم و رعايت بهداشت و دعا و اينهاست به هشتاد سالگي ميرسد اينجا اجل مسماي او هشتاد سالگي است عندالله محفوظ است و ميداند كه چه زماني ميميرد و درباره شخص ديگري كه بيراهه ميرود خداي سبحان ميداند ما براي او مقدر كرديم در حد اقتضا نه سبب تام كه او ميتواند تا هشتاد سال زندگي كند در صورتي كه اين صدقات و صله رحم و دعا و بهداشت را همه را رعايت بكند ولي ميدانيم كه رعايت نميكند و ميدانيم كه در شصت سالگي ميميرد اين اجل مسمايش ميشود شصت سالگي پس در لوح محفوظ چيزي مردد نيست يك در لوح محو و اثبات هر دو قابل تغيير است اين دو نزد خدا چيزي مبهم نيست در واقع هم چيزي مبهم نيست و عندالله همهاش ثابت است آنچه كه انسان انجام ميدهد عصاره كار را خداي سبحان ميداند و تثبيت كند بنابراين يك اجل مقضي هست يك اجل مسمي اجل مقضي را نفرمود عنده ولي اجل مسمي را فرمود عنده ﴿هُوَ الَّذِي .. قَضَي أَجَلٌ﴾ اين يك و﴿أَجَلٌ مُسَمّيً عِندَهُ﴾[17] نه اجل مقضي با اينكه اجل مقضي را او قضاست او در عالم طبيعت همه كارها را انجام ميدهد ﴿يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ﴾[18] است ﴿وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ﴾[19] است ﴿يُكَوِّرُ اللَّيْلَ عَلَي النَّهَارِ﴾[20] است ﴿وَيُكَوِّرُ النَّهَارَ عَلَي اللَّيْلِ﴾[21] است همه كارهاي تحوّلپذيري را او انجام ميدهد تغييرپذيري را او انجام ميدهد اما كارهاي ثابت هم به دست اوست آنچه را كه ﴿مَا عِندَكُمْ﴾[22] است كه ﴿يَنفَدُ﴾[23] است ﴿مَا عِندَكُمْ﴾ هم به تدبير اوست اما ﴿وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾[24] يعني هم متغيرها را او تدبير ميكند هم ثابتها را او تديبر ميكند آنچه كه عنده است ثابت است به نام ﴿أَجَلٌ مُسَمّيً﴾ است آنچه ﴿عِندَكُمْ﴾ است تغييرپذير است اجل مقضي است انبيا به اقوامشان و مللشان فرمودند كه اگر شما مؤمن باشيد به ﴿أَجَلٌ مُسَمّيً﴾ ميرسيد يعني حوادث تلخي دامنگيرتان نميشود يك عمر طبيعي معقول مقبولي داريد كه ﴿وَيُؤَخِّرَكُمْ إِلَي أَجَلٍ مُسَمّيً﴾ نظير طوفان نوح نميآيد نظير عذاب عاد و ثمود نميآيد و مانند آن ﴿وَيُؤَخِّرَكُمْ إِلَي أَجَلٍ مُسَمّيً﴾ آنها درباره دعوت آن اشكال قبلي را داشتند درباره ادعا اين اشكال بعدي را دارند ﴿قَالُوا إِنْ أَنتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنَا﴾ آنها ديگر مسئله شك حالا يا قبول كردند يا نكول معلوم نيست ولي فعلاً ساكتاند درباره ربوبيت و فاطر بودن و امثال ذلك فعلاً ساكتاند اما درباره ادعا ودعواي اينها شك دارند گفتند: ﴿إِنْ أَنتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنَا﴾ خب شما هم بشريد ما هم بشريم اگر چنانچه شما به نبوت ميرسيد چرا ما نرسيم چرا ما نرسيديم ﴿إِنْ أَنتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنَا﴾ و هدف سوئي هم داريد شما ميخواهيد بر ما مسلط باشيد ما را از آن مرام آبا و اجدادمان محروم كنيد و مانند آن ﴿تُرِيدُونَ أَن تَصُدُّونَا عَمَّا كَانَ يَعْبُدُ آبَاؤُنَا﴾ براي اثبات حقانيت ادعايتان يك دليل روشن و شفاف بياوريد ﴿فَأْتُونَا بِسُلْطَانٍ﴾ معجزه را سلطان ميگويند چون بر همه امور مسلط است هيچ كسي نميتواند مانند معجزه بياورد و لو پيامبر نبوتش محدود باشد معجزه هر پيامبري جهاني است يعني مثلاً ناقه صالح (سلام الله عليه) با اينكه خود حضرت صالح از انبياي اولوالعزم نبود و از معجزه او به عنوان جهاني بودن ياد نشده است نظير طوفان نوح ولي معجزه وجود مبارك صالح يعني ناقه صالح اين جهاني است جهاني است يعني چه؟ يعني نه در گذشته نه در آن وقت نه در آينده الي يوم القيامه هيچ بشري با علم و دانش نميتواند از دل صخره صماء شتر در بياورد هيچ بشري ممكن است به وسيله فنون پيشرفته كسي كار وجود مبارك موساي كليم را در دريا بكند در دريا هم جاده خاكي درست بكند اين شدني است اين كار عادي است اما با يك عصا آبهاي رفته برود و آبهاي نيامده نيايد و يك سد آبي درست كند اين كار پيامبر است نه در گذشته يك فرد عادي اين كار را كرد نه در آن عصر و نه در آينده الي يوم القيامه معجزه معنايش اين است كه با هيچ علم با هيچ صنعت با هيچ تكنيك با هيچ ابتكار كار پيامبر را نميشود معادل آورد وگرنه آن وقت در نبوت آن پيامبر شك است ميگويند او يك رشته علمي داشت آن روز خودش بلد بود و ديگران بلد نبودند امروز خب انجام ميدهند بنابراين معجزه «أيّة معجزة كان» سلطان است حرف آخر را معجزه ميزند حالا معجزات فرق ميكند يك وقت است كه خيلي شفاف و روشن است يا شق القمر است يا نظير درياي منشق شده است و اينها ميگويند سلطان مبين خيلي روشن يعني شفاف روشن آشكار كه لازم است نه متعدي درباره معجزات وجود مبارك موساي كليم (سلام الله عليه) قرآن دارد كه ﴿آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ﴾[25] چه اينكه درباره معجازت حضرت ابراهيم (سلام الله عليه) در حرم امن الهي در كعبه و مكه دارد ﴿فِيهِ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ﴾ در بعضي از موارد خداي سبحان از معجزات الهي به عنوان بيّن ياد ميكند اينها گفتند يك معجزه شفافي بياور كه سلطان بر همه ادعاها باشد آن وقت انبيا (عليهم السلام) در پاسخ گفتند كه آوردن معجزه به اذن خداست او دستور بدهد خواهيم آورد.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 81.
[2] ـ سورهٴ حاقه، آيهٴ 7.
[3] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 40.
[4] ـ سورهٴ جاثيه، آيهٴ 24.
[5] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 62.
[6] ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 25.
[7] ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 14.
[8] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 67.
[9] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 124.
[10] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 38.
[11] ـ سورهٴ ص، آيات 67 و 68.
[12] ـ بحارالانوار، ج15، ص105.
[13] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 117.
[14] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 55.
[15] ـ سورهٴ حاقه، آيهٴ 7.
[16] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 96.
[17] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 2.
[18] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 61.
[19] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 61.
[20] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 5.
[21] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 5.
[22] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 96.
[23] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 96.
[24] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 96.
[25] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 9.