01 12 2005 4849190 شناسه:

تفسیر سوره ابراهیم جلسه 11

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

﴿وَقَالَ مُوسَي إِن تَكْفُرُوا أَنتُمْ وَمَن فِي الأَرْضِ جَمِيعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ حَمِيدٌ (۸) أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَبَؤُا الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ وَالَّذِينَ مِن بَعْدِهِمْ لاَ يَعْلَمُهُمْ إِلَّا اللّهُ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالبَيِّناتِ فَرَدّوا أَيْدِيَهُمْ فِي أَفْوَاهِهِمْ وَقَالُوا إِنَّا كَفَرْنَا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ وَإِنَّا لَفِي شَكٍّ مِمَّا تَدْعُونَنَا إِلَيْهِ مُرِيبٍ (۹) قَالَتْ رُسُلُهُمْ أَفِي اللَّهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ يَدْعُوكُمْ لِيَغْفِرَ لَكُم مِن ذُنُوبِكُمْ وَيُؤَخِّرَكُمْ إِلَي أَجَلٍ مُسَمّيً قَالُوا إِنْ أَنتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنَا تُرِيدُونَ أَن تَصُدُّونَا عَمَّا كَانَ يَعْبُدُ آبَاؤُنَا فَأْتُونَا بِسُلْطَانٍ مُبِينٍ (۱۰)

وجود مبارك موساي كليم (سلام الله عليه) بعد از بيان آن جمله‌هاي قبلي فرمود كه اگر شما كفر بورزيد و همه مردم روي زمين كفر بورزند خداي سبحان غني حميد است آنچه كه حذف شده است اين است كه آسيبي به خداي سبحان نمي‌رساند چون خداوند غني محض است اين صغرا و غني محض از هيچ كاري آسيب نمي‌بينيد اين كبرا پس خداي سبحان از هيچ كاري آسيب نمي‌بيند اين نتيجه اينكه فرمود: ﴿إِن تَكْفُرُوا أَنتُمْ وَمَن فِي الأَرْضِ جَمِيعاً﴾ آنچه كه محذوف است اين است كه ﴿فَلَن يَضُرَّ اللّهَ شَيْئاً﴾ چون در موارد ديگر مشابه اين آمده است كه اگر كفر بورزيد به خداي سبحان آسيبي نمي‌رسد نظير آنچه كه در آيه 144 سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» آمده است كه فرمود آيه 144 سوره «آل‌عمران» اين است ﴿وَمَن يَنْقَلِبْ عَلَي عَقِبَيْهِ فَلَن يَضُرَّ اللّهَ شَيْئاً﴾ اگر كسي مرتجع بشود ـ معاذالله‌ـ برگردد هيچ آسيبي به خداي سبحان نمي‌رساند اين تعبير ﴿لاَ تَضُرُّوهُ شَيْئاً﴾[1] ﴿فَلَن يَضُرُّوكَ شَيْئاً﴾[2] ﴿فَلَن يَضُرَّ اللّهَ شَيْئاً﴾[3] در سه چهار مورد قرآن كريم آمده كه هيچ آسيبي به خداي سبحان نمي‌رسد پس آنچه كه در اينجا حذف شده است اين است كه إِن تَكْفُرُوا أَنتُمْ وَمَن فِي الأَرْضِ جَمِيعاً﴾ «فلن يضروه شيئاً» چرا؟ «لان الله سبحانه و تعالي غني محض و الغني المحض لا يضره شيء پس فالله سبحانه تعالي لا يضره شيء» خب ﴿إِن تَكْفُرُوا أَنتُمْ وَمَن فِي الأَرْضِ جَمِيعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ حَمِيدٌ﴾ يعني آسيبي به خدا نمي‌رسد بعد به عنوان هشدار قوم خود فرمود: ﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَبَؤُا الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ﴾ نبأ آن جريان تلخ اقوام گذشته است ﴿قَوْمِ نُوحٍ﴾ قوم ﴿عَادٍ﴾ قوم ﴿ثَمُودَ﴾ كه به عذاب الهي مبتلا شدند و اين خبر مرتب به اين اقوام رسيده بود يعني جريان قوم نوح جريان قوم ﴿عَادٍ وَثَمُودَ﴾ اينها رسيده بود به بني‌اسرائيل فرمود شما كه از جريان امم گذشته با خبريد كه آنها بيراهه رفتند و گرفتار عذاب الهي شدند ﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَبَؤُا الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ﴾ اين به طور تفصيل جريان آنها را شما مي‌دانيد و جريان انبياي ديگر هم به طور اجمال به شما رسيده است ﴿وَالَّذِينَ مِن بَعْدِهِمْ﴾ يعني بعد از نوح و عاد و ثمود و قبل از جريان حضرت ابراهيم و اينها اقوام و ملل فراواني گذشتند ﴿وَالَّذِينَ مِن بَعْدِهِمْ لاَ يَعْلَمُهُمْ إِلاَّ اللّهُ﴾ در بخشي از آيات دارد ﴿وَقُرُوناً بَيْنَ ذلِكَ كَثِيراً﴾[4] امم فراواني ملتهاي فراواني در پس ازمنه بي‌شماري آمدند و گذشتند چون تاريخ مدوّني از جريان قبل از نوح و همچنين بعد از نوح تا مدتها نبود اين جريان ﴿لاَ يَعْلَمُهُمْ إِلاَّ اللّهُ﴾ نشان مي‌دهد آنهايي كه انسابي ذكر مي‌كنند براي بعضيها تا حضرت آدم (سلام الله عليه) اين سند معتبري نمي‌تواند داشته باشد و آنچه كه از وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل شده است كه «إذا بلَغَ نَسَبي إلي عدنان فامسكو»[5] شايد ناظر به همين باشد براي اينكه از آن به بعد تاريخ مدوّني نبود آن وقت ممكن بود كسي با گمان خود گمانه‌زني كند سند درست كند نسب درست كند از اين آيه بر مي‌آيد كه تاريخ مدوّني نبود كه بدانند اين روابط و اين سلسله را محفوظ نگه بدارند ﴿لاَ يَعْلَمُهُمْ إِلاَّ اللّهُ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالبَيِّناتِ﴾ انبيايي كه مثل وجود مبارك نوح بودند يا مثل صالح يا مثل هود اينها براي عاد و ثمود آمدند انبياي ديرگي كه قصص آنها در قرآن كريم نيامده كه ﴿وَرُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ﴾[6] اينها آمدند اقوامشان كه به عذاب الهي گرفتار شدند در برابر كار انبيا (عليهم السلام) چند كار تلخ كردند ﴿جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالبَيِّناتِ﴾ انبياي اينها با بينات با معجزات آمدند اما اينها گاهي دهن خودشان را باز كردن كه جلوي دين الهي را بگيرند يك گاهي جلوي دهن انبيا را مي‌بستند كه آنها حرف نزنند دو اينها به عنوان منفصله مانعة الخلو اجتماع را شايد هست گاهي ممكن است يك ملت مشئومي هر دو كار را كرده باشند آنجايي كه دهن خودشان را باز كردند تا جلوي رشد دين را بگيرند همان آيات سورهٴ مباركهٴ «توبه» «صف» و مانند آن است كه ﴿يُرِيدُونَ أَن يُطْفِئُوا نُورَ اللّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَيَأْبَي اللّهُ إِلاَّ أَن يُتِمَّ نُورَهُ﴾ آيه 32 سورهٴ مباركهٴ «توبه» اين است ﴿يُرِيدُونَ أَن يُطْفِئُوا نُورَ اللّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَيَأْبَي اللّهُ إِلاَّ أَن يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الكَافِرُونَ﴾ در سوره «تغابن» به يك وضع ديگري آمده در سوره‌هاي «صف» به يك صورت ديگر آمده در سوره «صف» آن هم قريب به اين مضمون هست كه ﴿يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الكَافِرُونَ﴾[7] ﴿وَلَوْ كَرِهَ المُشْرِكُونَ﴾[8] با تعبيرات مختلف در اين گونه از سور باز بودن دهن مشركان را ذكر مي‌كند كه دهن اينها باز بود مي‌خواستند با افواههشان اين نور را خاموش كنند مثل اينكه كسي با دهن خود مي‌خواهد فوت كند و نور آفتاب را خاموش كند اين شدني نيست اما در اين آيه محل بحث فرمود كه ﴿فَرَدّوا أَيْدِيَهُمْ فِي أَفْوَاهِهِمْ﴾ جلوي دهن انبيا را بستند اين ﴿فَرَدّوا أَيْدِيَهُمْ﴾ همان‌طوري كه ملاحظه فرموديد مرحوم شيخ طوسي در تبيان پنج وجه ذكر كرده مرحوم امين الاسلام چهار وجه ذكر كرده آن وجه پنجم را به صورتهاي ديگر بازگو كرده جناب زمخشري در كشاف هفت وجه ذكر كرده اين وجوه نه منحصر است كه مثلاً وجه هشتم و نهمي نباشد نه مانعة الجمع است خيليها ممكن است كه با هم اين كار را كرده باشند اين ضميرها هر دو به كفار بر مي‌گردد ﴿فَرَدّوا﴾ اين كفار ايدي خود را به افواهشان حالا يا نشان آن است كه ساكت باشيد يا نشان آن است كه علامت خشم و غيض است و مانند آن يا هر دو به انبيا بر مي‌گردد ﴿فَرَدّوا﴾ ايدي انبيا را به افواهشان يعني با دست انبيا دهن انبيا را بستند يعني با نيروي خودي جلوي رشد اسلام را گرفتند يا نه ضمير ﴿أَيْدِيَهُمْ﴾ به كفار بر گردد ضمير افواه به انبيا برگردند كه با دست خودشان جلوي دهن انبيا را بستند همه اينها محتمل است حالا تفكيك در ضمير پيش مي‌آيد آن قابل پذيرش است و مهم نيست اين وجوه هفت‌گانه‌اي كه زمخشري گفته يا پنج‌گانه‌اي كه مرحوم شيخ طوسي گفته اينها منحصر نيست ممكن است وجوه ديگري باشد يك مانعة الجمع باشد همه اينها ممكن است كه هر چند نفري ممكن است يكي از اين خيانت را مرتكب شده باشند ولي به هر تقدير تلاش و كوشششان اين بود كه جلوي رشد اسلام را بگيرند و نگذارند معارف الهي به جامعه برسد ﴿فَرَدّوا أَيْدِيَهُمْ فِي أَفْوَاهِهِمْ﴾ و حرفشان اين بود: ﴿وَقَالُوا إِنَّا كَفَرْنَا بِمَا أُرْسِلْتُم﴾ به ما به شريعت شما منكريم اينها را كفر مي‌ورزيم اين است و ما را هم به توحيد دعوت مي‌كنيد و توحيد هم براي ما مشكوك است هم ما در مسئله وحي و نبوت و شريعت كفر ورزيدند ـ معاذالله‌ـ هم درباره فرستنده يعني اصل ذات اقدس الهي با توجه به اينكه غالب اينها مشكلشان شرك ربوبي بود نه شرك خالقي خدا را قبول داشتن كه به عنوان واجب الوجود و به عنوان اينكه خالق عالم هست هم قبول داشتند نه تنها مشركان حجاز اين‌چنين بودند مشركان ديگر و وثنيين ديگر هم همين وضع را داشتند كه ﴿وَلَئِن سَالتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ﴾[9] اينها خدا را به عنوان واجب الوجود قبول داشتند به عنوان خالق سماوات و ارض قبول داشتند به عنوان رب الارباب قبول داشتند كه از آنها سؤال بكنيم ﴿وَمَن يُدَبِّرُ الأَمْرَ فَسَيَقُولُونَ اللَّهُ﴾[10] اما كارهاي ربوبيت جزئي تدبير انسان به عهده كيست؟ تدبير دريا به عهده كيست؟ تدبير صحرا به عهده كيست؟ كشاورزي و دامداري تدبيرش به دست كيست؟ باغداري معدن شناسي تدبيرش به دست كيست؟ براي اينها ارباب متفرقون قائل بودند بنابراين رابطه اينها با خداي سبحان قطع بود براي اينكه تدبير اينها به دست بتها و آن اجرام سماوي يا قديسين از ملائكه و مانند آن بودند كه اين صنمي كه مي‌ساختند چوب و سنگ نماد آنها بود و مشكل اساسي آنها هم مسئله معاد بود كه نمي‌پذيرفتند صرف اعتقاد به خدا مشكل را حل نمي‌كند خب بله خدايي هست اما وقتي مسئوليتي از آدم نخواهد انسان را زير سؤال نبرد معادي نباشد حساب و كتابي نباشد اين را بت‌پرست هم قبول مي‌كند مهم‌ترين عاملي كه فارق بين موحّد و بت‌پرست است همان توحيد در ربوبيت است از لحاظ مبدأ و پذيرش وحي و نبوت است و معاد از طرف دين و پايان دين آنها چون منكر وحي و نبوت بودند و منكر معاد قوانين را به دست خودشان مي‌دادند و لا غير بعد هم مي‌گفتند انسان كه مي‌ميرد مي‌پوسد انبيا آمدند گفتند شما كه مي‌ميريد نمي‌پوسيد بلكه از پوست به در مي‌آييد و قوانين هم بايد قوانين الهي باشد آن كه شما را آفريد و جهان را آفريد و پيوند انسان و جهان را آفريد او بايد بپروراند به دو برهان ثابت مي‌كردند كه رب همان خالق بايد باشد اگر شما قبول داريد كه خالق خداست رب هم الا و لابد بايد خدا باشد براي اينكه كسي مي‌تواند بپروراند كه آفريده باشد خب اگر كسي انسان را آفريد جهان را آفريد رابطه انسان و جهان رابطه انسان با خودش را رابطه جهان با خودش را اينها را او بايد تنظيم بكند او مي‌داند چه خبر است پس ربوبيت حتماً لازمه خالقيت است يك دوم اينكه خود ربوبيت هم به خلقت برمي‌گردد ربوبيت به كان ناقصه است خالقيت به كان تامه خالقيت به كان تامه است يعني انسان را مي‌آفريند ربوبيت به كان ناقصه است اين است كه انسان خلق شده را كمالات عطا مي‌‌كند روزي عطا مي‌كند علم مي‌دهد قدرت مي‌دهد حيات مي‌دهد و مانند آن آفريدن انسان همان كان تامه است كه انسان بشود موجود پرورش انسان كان ناقصه است كه انسان موجود را به كمالات برساند خب بازگشت ربوبيت به خالقيت است چون يك چيزي دارد به او عطا مي‌كند ايجاد مي‌ كند علم را ايجاد مي‌كند در او قدرت و كمال را ايجاد مي‌كند در او حيات را ايجاد مي‌كند در او و ساير ارزاق را ايجاد مي‌كند براي او ربوبيت نوعي از خالقيت است طبق اين دو حد وسط قرآن كريم به مشركان مي‌فرمايد شما كه به عنوان جدال احسن شما كه قبول داريد خالق خداست بايد بپذيريد رب هم خداست بلا غير مشكران معمولاً در اين بخشها با انبيايشان هم منكر شريعت بودند هم منكر توحيد ربوبي مي‌گفتند كه ﴿إِنَّا كَفَرْنَا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ﴾ آنچه كه شما با آن رسالتتان تأمين مي‌شود كه اصول دين و فروع دين باشد ما اينها را كافريم و شما ما را به توحيد فرا مي‌خوانيد و توحيد هم مورد شك ماست ﴿وَإِنَّا لَفِي شَكٍّ مِمَّا تَدْعُونَنَا إِلَيْهِ مُرِيبٍ﴾ ما يك شك غلق‌دار و دغدغه‌دار و اضطراب‌دار داريم يك شك غير قابل درمان است پس عملاً با دست انبيا دهن انبيا را مي‌بستند يا با دست خود دهن انبيا را مي‌بستند بالأخره با نيروي خودي يا بيگانه جلو پيشرفت اسلام را مي‌گرفتند و از آن طرف هم دهن خودشان را باز مي‌كردند مي‌دميدند تا اينكه اين نور را خاموش كنند.

پرسش ...

پاسخ: بله اين يقيناً كنايه است كه مثلاً گاهي هم ممكن است عين آن باشد حبس مي‌كردن زجر مي‌دادند كه اينها حرف نزنند اما آن هفت وجهي كه جناب زمخشري گفته يا پنج وجهي كه مرحوم شيخ طوسي گفته غالب اينها به كنايات برمي‌گردد ديگر يعني جلوي حرف را گرفتند جلوي آزادي اينها را گرفتند خب.

پرسش ...

پاسخ: بله ديگر اين واقعيت خارجي را به صورت دهن بستن يا دهن باز كردن گفتند اگر بخواهند جلوي حرف كسي را بگيرند واقعيتش اين است كه دهنش را ببندند حالا اگر دهنش را نبستند جلوي آزادي‌اش را گرفتند تهديد كردند كه حرف نزند اين هم دهن بستن است ديگر كنايه از آن است كه نگذاشتند او حرف خودش را بزند.

اين دو حرف را از خودشان ارائه كردند گفتند كه ما نسبت به رسالت شما كافريم يك و آنچه هم كه شما ما را به آن دعوت مي‌كنيد كه توحيد باشد ما شك دغدغه‌دار داريم شكي كه ما را به زحمت بيندازد ريب و اضطراب و غلق و اينها ايجاد بكند شك محض نيست كه شك منطقي علمي نيست آن گاه ﴿قَالَتْ رُسُلُهُمْ﴾ آنها در پاسخ فرمودند درست است شما شك داريد اين همزه استفهام روي اين شك در نيامده نفرمود آيا شك داريد؟ فرمود آيا خدا هم مي‌شود مشروط باشد؟ حالا شما شك داريد يك وقت است يك كسي در اثر نا بينايي مي‌گويد من نمي‌دانم شك دارم آفتاب طلوع كرده يا نه؟ مي‌گوييم اين مشكل خودت است وگرنه آفتاب كه شك بردار نيست ﴿أَفِي اللَّهِ شَكٌّ﴾ نه أ شككتم اگر همزه روي شك در مي‌آمد محل بحث اين بود كه آيا شما شك داريد آنها بالصراحه گفتند ﴿أَفِي اللَّهِ شَكٌّ﴾ با جمله اسميه با تأكيد با نون گفتند ما شك داريم اينها گفتند درست است شك داريد ولي خدا نمي‌تواند مشكوك باشد پس مشكل شماست ﴿أَفِي اللَّهِ شَكٌّ﴾ آن كه ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾[11] است صدر و ساقه عالم هم كه آيات اوست شما هر كجا را بنگريد نشانه خداست براي اينكه همه اينها موجود هستند يك از خود هستي ندارند دو و اگر چيزي موجود بود و از خود هستي نداشت حتماً آيت يك هستي‌بخش است ديگر اين بيان نوراني حضرت امير (سلام الله عليه) كه در نهج‌البلاغه هست و بيان نوراني امام هشتم كه در توحيد مرحوم صدوق (رضوان الله عليه) هست اين تثبيت قانون عليت است فرمود: «كل قائم في سواه معلول»[12] اين در نهج‌البلاغه هست در توحيد مرحوم صدوق هم هست يعني هر موجودي كه قائم به ذات نيست يك وقتي نبود يك وقتي هست يك وقتي هم نيست مي‌شود پس معلوم مي‌شود هستي عين ذات او نيست فرمود: «كل قائم في غيره معلول» اين تبيين نظام عليت است اثبات اينكه سراسر جهان معلول است اثبات اينكه ذات اقدس الهي علت همه است و مانند آن فرمود كه همه اينها كه موجودند همه اينها هم كه سابقه عدم دارند همه اينها هم كه لاحقه عدم دارند اگر يك چيزي محفوف به عدمين است معلوم مي‌شود هستي او براي خود او نيست ديگر معلوم مي‌شود به جايي متكي است و آن خداست ديگر اصلاً خدا شك بردار نيست اين همزه روي الله در آمده روي مشكوك در آمده نه روي شك ﴿أَفِي اللَّهِ شَكٌّ﴾ نه أشككت ﴿أَفِي اللَّهِ شَكٌّ﴾.

پرسش ...

پاسخ: بله ديگر در ربوبيتش وگرنه ﴿وَلَئِن سَالتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ﴾[13] نسبت به ربوبيتش غالب كساني كه با انبيا درگير مي‌شدند آنها هم مشركاني بودند در شرك ربوبي كساني كه تفكر ماركسيستي و ماترياليستي و اين گونه از تفكرها هم داشتند خيلي كم بودند گاهي از آنها قرآن كريم به اين صورت ياد مي‌كند كه ﴿مَا هِيَ إِلاَّ حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا وَمَا يُهْلِكُنَا الاَّ الدَّهْرُ﴾[14] و مانند آن ولي غالب انبيا با مشركان روب‌رو بودند نه با ملحدان ملحد كم بود خب اصلاً يك بيان نوراني مرحوم كليني (رضوان الله عليه) در جوامع توحيد نقل مي‌كند كه اصلاً خدا قابل انكار نيست «معروف عند كل جاهل»[15] اين از غرر روايات ماست كه مرحوم كليني در باب توحيد نقل مي‌كند فرمود هر خدانشناسي خداشناس است منتها نمي‌داند كه دنبال چه چيزي مي‌گردد بالأخره عالم حقيقت دارد يا نه ؟ مي‌گويد يقيناً حقيقت دارد آسمان كه حقيقت نيست زمين كه حقيقت نيست دريا كه حقيقت نيست صحرا كه حقيقت نيست براي اينكه اينها يك روز نبودند يك روز هستند يك روز هم در معرض زوال‌اند يك روز ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ﴾[16] تهديدشان مي‌كند پس يك حقيقتي است كه اين كل به او متكي است ديگر «معروف عند كل جاهل»[17] اين از آن غرر روايات ماست كه مرحوم كليني در باب توحيد نقل كرده است خدا براي هر كمونيست و ماركسيستي شناخته شده است منتها آن بيچاره نمي‌داند دنبال چه چيزي مي‌گردد قابل انكار نيست اصلاً حق محض به هيچ وجه قابل انكار نيست ﴿أَفِي اللَّهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾ خب چه كسي اينها را آفريد؟ اين سماوات و ارض را چه كسي دارد اداره مي‌كند؟ چه كسي پديد آورد؟ چه كسي دارد اداره مي‌‌كند؟ اين سماوات و ارض هست يا نيست؟ يقيناً هست قائم به ذات هستند يك وقت است يك كسي مي‌گويد شانس و اتفاق و بخت و نظام علّي و معلولي را منكر است با او هيچ نمي‌شود بحث كرد براي اينكه او بخواهد درباره اين بگويد من علت و معلول را قبول دارم نمي‌تواند بگويد، بگويد من قبول ندارم نمي‌تواند بگويد، بگويد من شك دارم نمي‌تواند بگويد براي اينكه اگر كسي بخواهد بگويد من شك دارم دارد استدلال مي‌كند مي‌گويد اين مجهول است و هر مجهولي مشكوك است پس مشكوك است خب يك صغرايي دارد يك كبرايي دارد اين مقدمتين علت نتيجه‌اند اگر كسي نظام علي و معلولي را منكر با شد علت و معلول را منكر باشد او اصلاً اهل انديشه و فكر نيست وقتي اهل انديشه و فكر نبود نه يقين دارد به اثبات نه يقين دارد به عدم نه حق شك دارد اگر كسي بگويد من در اين نظام شك دارم اين معلوم مي‌شود نظام علي را قبول كرده براي اينكه دارد استدلال كند اگر استدلال مي‌كند نظام علًي را قبول دارد پس معلوم مي‌شود قابل گفتگو است اينها مي‌فرمايند كه بالأخره اين نظام را كه شك نداريد موجود است و نظام علي را هم كه قبول داريد تصادف و بخت و صدفه و شانس هم كه در كار نيست اينها خرافات است خب شما كه به آن نظام علّي‌پاي بند نيستيد ناچار به شانس و خرافات تن در مي‌دهيد ديگر اگر نظام علّي حق است اگر هر موجودي هستي او عين ذات او نيست به غير متكي است پس يك گرداننده‌اي دارد اين است ديگر ديگر نمي‌شود اين نظام همين‌طور رها باشد كه پس بنابراين خدا شك بردار نيست شما اين شكتان شك‌رواني است نه شك منطقي نظير قطع قطّاعي كه در اصول مطرح است يك وقت است يك كسي اهل برهان است اهل استدلال است اشكال مي‌كند استدلال مي‌كند به شك مي‌رسد در اثر تعارض دو دليل قدرت داوري ندارند شك مي‌كند اين شك منطقي است بالأخره راه حل دارد اما يك وقتي نظير شك كثير الشك كه مي‌گويند اعتبار نيست او مشكل رواني دارد نه مشكل منطقي لذا فقه آمده گفته اين شك كثيرالشك اعتبار ندارد به آن عمل نكند اصول آمده گفته اين بيچاره كه قطّاع است حالاً موقتاً عمل بكند تا درمان بشود قطع قطّاع كه نه از كتاب برخواست نه از سنت برخواست نه از عقل برخواست نه از اجماع اينكه قطع منطقي نيست قطع معرفت‌شناسي نيست يك قطع روانشناختي است اين قطع روانشناختي تقريباً كار فقهي رويش شده نه كار اصولي الآن اين مسئله قطع قطّاع در اصول صبغه فقهي‌اش بيشتر از صبغه اصولي است يعني فعلاً عمل بكند تا بعد ببينيم چه در مي‌آيد خب اگر اين است اينكه قابل علاج نيست اين يك آدمي است يا زودبار است يا ديرباور است يا شك مي‌كند اما قطع منطقي يك روالي دارد يك حساب و كتابي دارد استدلال قرآن كريم اين است كه شما قبول كرديد آسمان و زمين هست قبول كرديد نظام علّي را قبول كرديد كه اگر يك چيزي هستي او عين ذات او بود اين محفوف به عدمين نيست مسبوق به عدم و ملحوق به عدم باشد اگر چيزي محفوف به عدمين بود مسبوق به عدم بود ملحوق به عدم بود معلوم مي‌شود هستي عين ذات او نيست اگر عين ذات او نيست يا بايد بگوييد خودجوش است اين مي‌شود تصادف يا بگوييد از جاي ديگر آمده ديگر آنجاي ديگر خداست حالا اسمش را هرچه مي‌خواهيد بگذاريد اين است كه سماوات و ارض را اين نظام را آفريد و مي‌پروراند لذا او شك‌بردار نيست اصلاً اين هم تنبيه است نه تعليل اين تنبيه ارتكازاتشان است مي‌گويد شما كه اين را قبول داريد اين را قبول داريد اين را قبول داريد پس چرا آن حرف را مي‌زني اين است كه تعليم نيست اينها كه تعليل نيست يك چيز جديدي را انسان در اين بخشها به بشر ياد نمي‌دهد همه آنچه را كه در درون او هست اين را «يثيروا لهم دفائن العقول»[18] دارد شكوفاً مي‌كند مي‌گويد اين را كه بلدي اين را كه بلدي ديگر نبايد شك بكني اينها را مي‌گويند تنبيه تبيين نه تعليم يا تعليل فرمود كه اين اصلاً شك‌بردار نيست خداي سبحان ﴿أَفِي اللَّهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾ خب اين ديگر مسئله حل است بيخود شك كرديد اين مشكل شماست كه گفتي ﴿وَإِنَّا لَفِي شَكٍّ﴾ اما حالا خدا چه چيزي مي‌خواهد از ما؟ مي‌خواهد ما را بالأخره عمده آن است كه بدانيم ما مسافريم هيچ مسافري قصد ماندن ندارد چه بخواهيم چه نخواهيم ما را مي‌برند مي‌برند يه جاي ابد يك نمي‌دانيم كجا مي‌برند دو نمي‌دانيم ره‌توشه ما چيست سه بالأخره يك راهنما مي‌خواهيم چهار ديگر اگر انسان يقيناً از پوست به در مي‌آيد نه بپوسد و يقيناً به جاي ابد مي‌رود و يقيناً نمي‌داند كجا مي‌رود و يقيناً ره‌توشه را بايد اينجا تهيه كند پس يك راهنما مي‌خواهد ديگر فرمود ما آمديم به شما بگوييم چه خبر است ما را همان كسي كه گذشته و حال و آينده را آفريد و آورد و مي‌برد ما را فرستاده براي شما آن ﴿يَدْعُوكُمْ﴾ تا گذشته شما را اصلاح كند و آينده‌تان را هم تأمين كند ﴿يَدْعُوكُمْ لِيَغْفِرَ لَكُم مِن ذُنُوبِكُمْ﴾ تا بعضي از گناهانتان را ببخشيد زمخشري مي‌گويد اين ﴿لِيَغْفِرَ﴾ هر كجا درباره كفار آمده با من آمده ﴿مِن ذُنُوبِكُمْ﴾ كه انوارالتنزيل هم اين را از زمخشري گرفته و هر جا درباره مؤمنان است من ندارد ﴿لِيَغْفِرَ لَكُم مِن ذُنُوبِكُمْ﴾ است خب سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) از بعضيها نقل مي‌كنند كه آنها گفتند اين من، من تبعيضيه است براي اينكه اگر كافري مسلمان بشود خداي سبحان حق‌الله را مي‌گذرد نه حق‌الناس را لذا ﴿مِن ذُنُوبِكُمْ﴾ است بعضي از گناهان را مي‌بخشد بعد نقد فرمودند فرمودند اين حديث و قاعده جب كه وجود مبارك پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: «الاسلام يجب ما قبله»[19] اين اطلاق دارد همه گناهان كفار را خداي سبحان مي‌بخشد يجب يقطع همه را قطع مي‌كند مي‌برد و كنار مي‌گذارد اين پاسخ سيدنا الاستاد شايد تمام نباشد براي اينكه مستحضريد اين قاعده جب كه «الاسلام يجب ما قبله» روي تناسب حكم و موضوع اسلام چيزي را جب و جبران مي‌كند كه خودش آمده باشد چه حق‌الله چه حق‌الناس چه امر مالي چه امر عبادي امر عبادي مثل صوم و صلات تلفيق مثل حج امر مالي مثل زكات وجوهات شرعيه خمس كفارات و مانند آن همه اين امور مالي و همه آن امور عبادي با اسلام‌آوردن مجبوب است و مقطوع است و ا ين كافر هيچ كاري لازم نيست انجام بدهد اگر كسي واقعاً مستبصر شد و شهادتين گفت و بعد همان جا در اثر ايست قلبي مرد اين ﴿يَدْخُلَ الجَنَّةَ﴾ با اينكه عمري را بت‌پرستي كرده بود چرا چون «الاسلام يجب ما قبله» تا اينجايش درست است اما چيزي را كه اسلام نياورده قبل از اسلام بود بعد از اسلام هست در بين مسلمين هست در بين غير مسلمين هست منتها اسلام تأييد كرده امضا كرده اين را، اين را كه اسلام جب نمي‌كند كه خب غارتگري كسي مال مردم را گرفته نسيه چيزي خريده حالا بدهكار نيست يا بدهكار هست؟ اگر كسي قسطي چيزي را خريده هنوز نداده ما بايد بگوييم چون مسلمان شد ساير اقساط را ندهد يا غارتگري كرده با شمشير عده‌اي را برهنه كرده بگوييم حالا چون مسلمان شده بدهكار نيست آن اموري را كه خود اسلام آورده اعم از امور مالي و عبادي اين برابر قاعده جب جبران مي‌شود «الاسلام يجب ما قبله» اما مسائل مالي اين در قبل از اسلام اگر كسي نسيه خريد بايد مي‌داد بعد از اسلام همين‌طور است الآن هم در حوزه اسلامي اين‌طور است در حوزه غير اسلامي اين‌طور است اينها جزء امور بين‌المللي بشريت است كه اسلام هم روي اينها صحه گذاشته لذا به ما فرمود كه چه با مسلمان چه با غير مسلمان معامله كردي بايد بپردازي حالا كفار حربي در حال حرب كه مالشان فيء مسلمين است آن حسابش جداست اما الآن با كفار كشورهاي كفر وقتي ما معامله مي‌كنيم بايد بپردازيم ديگر امور بين‌المللي اسلام را اسلام امضا كرده اينها جزء امضائيات اسلام است بنابراين حق با آن بزرگوار است هر كه هست كه گفت بعضي از حقوق را مي‌بخشد نه همه حقوق را يعني حق‌الناس بخشيده نمي‌شود البته مسائل مالي مثل كفارات ديه، ديه را اسلام آورده ربا، ربا را اسلام آورده در غير اسلام كه خب الآن مي‌دانيد بناي عقلاً بر اين است كه ربا بگيرند دانشكده‌هايي تأسيس بكنند تا اينكه كيفيت بانكداري را ياد بگيرند و رباگيري را و اسلام مي‌گويد اين كار جنون است بين آنچه را كه اسلام آورده با آنچه را كه بناي عقلاي كنوني بر آن است كه خود را عقلا مي‌پندارند فاصله بين أرض و السماء است آنها اين را خردورزي اقتصادي مي‌دانند اسلام مي‌فرمايد: ﴿الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَا لاَ يَقُومُونَ إِلاَّ كَمَا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ المَسِّ﴾[20] اينها مخبط‌اند خب اينها فاصله خيلي است ربا و حرمت ربا را اسلام آورده اگر كسي مسلمان شد ديگر لازم نيست اموال ربوي را برگرداند هم قاعده جب رساست هم آيه مباركه ﴿فَمَن جَاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِن رَبِّهِ فَانْتَهَي فَلَهُ مَا سَلَفَ﴾[21] هم اين آيه ﴿فَلَكُمْ رُؤوسُ أَمْوَالِكُمْ لاَ تَظْلِمُونَ وَلاَ تُظْلَمُونَ﴾[22] حالا اگر رباخواري اسلام آورده ديگر لازم نيست برگرداند اموال را كه ﴿فَمَن جَاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِن رَبِّهِ فَانْتَهَي فَلَهُ مَا سَلَفَ﴾ چون حرمت ربا را اسلام آورده اما غارتگري را كه اسلام نياورده بنابراين اين مي‌تواند من، من تبعيضيه باشد ﴿وَيُؤَخِّرَكُمْ إِلَي أَجَلٍ مُسَمّيً﴾ عمري به شما مي‌دهد عزّتي هم به شما مي‌دهد تا برسيد به پايان زندگي تان آنها در پاسخ گفتند: ﴿إِنْ أَنتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنَا﴾ شما هم مثل ماييد شما يك نفر ما يك نفر اگر وحي است بايد براي ما هم بيايد شما مي‌خواهيد بر ما برتري بجوييد ادعاي زعامت و رياست بكنيد و مانند آن ﴿إِنْ أَنتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنَا تُرِيدُونَ أَن تَصُدُّونَا عَمَّا كَانَ يَعْبُدُ آبَاؤُنَا﴾ مي‌خواهيد ما را از سنت نياكان‌مان از آنچه كه تبارمان عمل مي‌كرد از آن باز بداريد پس معجزه بياوريد يا برهان بياوريد معجزه را مي‌گويند سلطان براي اينكه بر همه امور مسلط است برهان را مي‌گويند سلطان براي اينكه بر اوهام و خيالات مسلط است ﴿فَأْتُونَا بِسُلْطَانٍ مُبِينٍ﴾.

 

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 39.

[2] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 42.

[3] ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 144.

[4] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 38.

[5] ـ بحارالانوار، ج15، ص105.

[6] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 164.

[7] ـ سورهٴ صف، آيهٴ 8.

[8] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 33.

[9] ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 25.

[10] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 31.

[11] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 35.

[12] ـ توحيد صدوق، ص35.

[13] ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 25.

[14] ـ سورهٴ جاثيه، آيهٴ 24.

[15] ـ كافي، ج1 ، ص91.

[16] ـ سورهٴ تكوير، آيهٴ 1.

[17] ـ كافي، ج1 ، ص91.

[18] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 1.

[19] ـ مسترك الوسائل، ج7 ، ص448.

[20] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 275.

[21] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 275.

[22] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 279.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق