أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
﴿الر كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلَي صِرَاطِ العَزِيزِ الحَمِيدِ (۱) اللَّهِ الَّذِي لَهُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ وَوَيْلٌ لِّلْكَافِرِينَ مِنْ عَذَابٍ شَدِيدٍ (۲) الَّذِينَ يَسْتَحِبُّونَ الحَيَاةَ الدُّنْيَا عَلَي الآخِرَةِ وَيَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ وَيَبْغُونَهَا عِوَجاً أُولئِكَ فِي ضَلالٍ بَعِيدٍ (۳) وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ فَيُضِلُّ اللَّهُ مَن يَشَاءُ وَيَهْدِي مَن يَشَاءُ وَهُوَ العَزِيزُ الحَكِيمُ (٤)﴾
در صدر اين سوره اولين آيه سخن از عزيز و حميد بودن خداي سبحان مطرح شد اسماي حسنايي كه در پايان هر آيه ذكر ميشود ضامن مضمون آن آيه است به منزله دليل محتواي آن آيه است ولي اسماي حسنايي كه در صدر هر سوره ذكر ميشود گذشته از اينكه ناظر به محتواي آيهاي است كه در ذيل آن ذكر شد ميتواند عناصر محوري آن سوره را هم معين كند عزيز حميد كه در اولين آيه اين سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» ذكر شد هم ميتواند دليل باشد براي مضمون آيه خودش كه ﴿كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ﴾ و هم بيانگر عناصر محوري اين سوره باشد اما مطلب اول كه ميتواند دليل محتواي آيه باشد براي اينكه محتواي آيه اين است كه خداي سبحان قرآن را نازل كرده است كه جامعه را نوراني كند در وصف قرآن هم در سوره «فصلت» فرمود: ﴿وَإِنَّهُ لَكِتَابٌ عَزِيزٌ ٭ لاَ يَأْتِيهِ البَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ﴾[1] اگر مكتبي عزيز بود و كتابي عزيز بود و نفوذ ناپذيرد بود و اين كتاب نفوذ ناپذير را خداي سبحان نازل كرده است پس يقيناً خود خداي سبحان هم عزيز است آنچه را كه ابوحيان اندلسي در بحر المحيط ذكر كردند اين فيالجمله قابل قبول هست نقدي كه سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) نسبت به ابوحيان اندلسي دارند شايد تام نباشد گرچه بيان شافي سيدنا الاستاد در الميزان جامعه همه مطالب هست لكن نقدي كه ايشان نسبت به ابوحيان دارند شايد تام نباشد به هر تقدير وقتي كتاب عزيز شد فرستنده كتاب يقيناً عزيز است اما اين بيان جامعي كه سيدنا الاستاد فرمودند كه اين بيانگر عناصر محوري اين سوره است درست است براي اينكه شما صدر و ساقه اين سوره را كه ارزيابي ميكنيد ميبينيد از عزّت الهي حكايت ميكند خداي سبحان منشأ قدرت است منشأ نعمت است منشأ ارسال كتاب است منشأ انزال كتاب است ارسال انبياست اينها را ذكر ميكند و اگر كسي بيراهه رفته است ﴿إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ﴾[2] همهاش سخن از قدرت و اقتدار و انتقام و اينها در برابر سختگيران منحرف است چه اينكه سخن از نعمتهاي بيكران و بيپايان خداي سبحان هست او حميد است او محمود است در چند آيه مطلبي است كه برابر با عزّت خداي سبحان شكل ميگيرد بنابراين اين بيان لطيف سيدنا الاستاد تام هست اما آنچه را كه ابوحيان اندلسي در بحر المحيط در جلد دو ذيل همين آيه ذكر كردند آن هم قابل قبول است.
مطلب ديگر آن است كه در جريان حميد بودن محمود مثل محسن به دو وجه گفته ميشود محسن گاهي به اين معناست كه شخص آدم خوبي است كارهاي خوب ميكند يك وقتي ميگوييم محسن است احسان است يعني نسبت به ديگري كاري كرده و كار نيكي انجام داده پس احسن گاهي به معناي اتي بفعل حسن گاهي به معناي اين است كه احسن الي الغير محمود بودن هم اينچنين است وقتي ميگوييم فلان شخص حميد است محمود است يعني كارهاي او قابل ستايش است يا نه نعمتهايي به ديگران داد كه ديگران بايد پاسداري كنند سپاس بگويند شكرگزاري كنند حمد كنند خداي سبحان به هر دو وجه حميد است هم كارهاي او پسنديده است هم نعمتهاي فراواني به ديگران داده است كه جاي حمد دارد بالاترين نعمتي كه خداي سبحان به جامعه عطا كرده است همان هدايت الهي و كتاب است كه جامعه را نوراني ميكند چه اينكه ربوبيت او و تدبير حكيمانه او كار خوبي است كه او را محمود معرفي ميكند پس خدا حميد است محمود است هم به اين معنا كه كار خوب و حميد و نيكو انجام ميدهد هم محمود است شايسته حمد و ثناست براي اينكه نسبت به ديگران كرم، عطا، لطف و صفا روا ميدارد.
مطلب بعدي آن است كه اين ﴿بِإِذْنِ رَبِّهِمْ﴾ را امام رازي و همفكران اشعري او كه جبري مشرباند طرزي معنا ميكنند كه منافات با جبر معنا نداشته باشد زمخشري در كشاف كه مخالف با جبر است و معتزله است و اهل تفويض اين ﴿بِإِذْنِ رَبِّهِمْ﴾ را طرزي معنا ميكند كه مطابق با جبر نباشد ابوحيان اندلسي در همين جلد دوم تفسير بحر المحيط ذيل همين آيه بعد از نقل تفسير زمخشري ميگويد: «و فيه دسيسة الاعتزال» اين تعبير «دسيسة الاعتزال» در بحر المحيط ابوحيان كم نيست در بسياري از موارد ايشان نسبت به زمخشري ميگويد اين آيه را اين طرزي كه شما آيه را معنا كرديد همان دسيسه اعتزال كه تفويض است در آن دميده شد چون خودش هم تفكر اشعري دارد اما ﴿بِإِذْنِ رَبِّهِمْ﴾ هرگز مفيد جبر نيست يعني خداي سبحان اذن داده است انبيا اگر بخواهند جامعه را نوراني كنند در اين كار مستقل نيستند بايد خدا اذن بدهد قرآن كريم اگر بخواهد نوربخش جامعه باشد در اين كار مستقل نيست بايد خداي سبحان اذن بدهد به اذن اوست او عزيز است در حقيقت مقتدر محض اوست لذا انبيا هر كاري كه ميكنند به اذن اوست قرآن و وحي الهي هم هر تأثيري كه دارد به اذن اوست اين سخن از دسيسه اعتزال نيست ﴿إِلَي صِرَاطِ العَزِيزِ الحَمِيدِ﴾ همين بيان را كه خداي سبحان عزيز حميد است مبرهن ميكند كه ﴿اللَّهِ الَّذِي لَهُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ﴾ پس عزّت مطلقه از ناحيه اوست او به هيچ وجه نفوذ پذير نيست اين سالبه يا به انتفاي موضوع است يا به انتفاي محمول بيان ذلك اين است كه اينكه ميگوييم غير خدا نميتواند در خدا نفوذ كند آن غير خدا يا خارج از نظام خلقت است كه اين سالبه به انتفاي موضوع است چيزي نيست يك شيئي كه خارج از نظام خلقت الهي باشد نيست چون هر چه مصداق شيء است مخلوق خداست و در دايره خلقت است ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[3] اين موجبه كليه هم استثنا پذير نيست پس خارج از دايره خلقت چيزي نيست تا در خدا اثر كند داخل در دايره خلقت هرچه كه هست مخلوق اوست مربوب اوست مرزوق اوست مقهور اوست پس چيزي در خدا اثر نميكند يا سالبه به انتفاي موضوع است يا سالبه به انتفاي محمول لذا فرمود: ﴿وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾[4] پس او ميشود عزيز مطلق ﴿اللَّهِ الَّذِي لَهُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ﴾ آن عزيز مطلق است كه كتاب عزيز نازل ميكند ﴿وَإِنَّهُ لَكِتَابٌ عَزِيزٌ ٭ لاَ يَأْتِيهِ البَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ﴾[5] ﴿أَيَبْتَغُونَ عِندَهُمُ العِزَّةَ فَإِنَّ العِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾[6] ﴿وَوَيْلٌ لِّلْكَافِرِينَ مِنْ عَذَابٍ شَدِيدٍ﴾ كه اين نشانه عزّت و اقتدار الهي است ﴿الَّذِينَ يَسْتَحِبُّونَ الحَيَاةَ الدُّنْيَا عَلَي الآخِرَةِ وَيَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ وَيَبْغُونَهَا عِوَجاً﴾ در ﴿وَيَبْغُونَهَا عِوَجاً﴾ كه اين چهارمين مورد است يا پنجمين مورد يك مورد در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» بود دو مورد در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» بود يك مورد هم در سورهٴ مباركهٴ «هود» بود در اين چهار مورد مبسوطاً گذشت اين پنجمين مورد است ﴿وَيَبْغُونَهَا عِوَجاً﴾ اشاره شد كه يك راه كجي در عالم نيست كه خداوند يك راه راستي خلق كرده باشد به نام صراط مستقيم يك كجراههاي هم خلق كرده باشد خداي سبحان راه راست خلق كرده است كجراهه را ديگران به سوء اختيار خود ساختند يعني همين راه مستقيم را كج نشان دادند و كج كردند اين راه اگر در خارج از جامعه انساني باشد آن وقت سؤال اين است كه چگونه آنها يك چنين قدري داشتند آيا اين صراط مستقيم نظير همان كتاب آسماني است مثل تورات و انجيل كه ديگران تحريف كردهاند كه در يك جايي است و چيزي است خارج از حيطه نفس و آنها اين صراط را كج كردند؟ يا نه صراط مستقيم يك چيزي جداي از جان انسان نيست البته دستورها احكام قوانين مكتب اينها خارج است همان چيزي است كه به نام كتاب است و گويندگانش به نام انبيا و مرسلين (عليهم الصلاة و عليهم السلام)اند اما راهي را كه سالك و رونده ميرود درون خود اوست عقايد است و اخلاق است و قوانين فقهي است و حقوقي دين قابل تغيير هست اما تديّن در درون آدم است ايمان در درون آدم است ايمان كه در بيرون نيست تديّن كه در بيرون نيست دين كه مجموعه قواعد و اخلاق و احكام و مقرارت حقوقي است اين در كتاب و سنت نوشته شده آنها را به عنوان ﴿يَكْتُبُونَ الكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِنْدِ اللّهِ﴾[7] يا ﴿يُحَرِّفُونَ الكَلِمَ عَن مَواضِعِهِ﴾[8] اينها ممكن است اما راه راست را بخواهند كج كنند اين الحادي كه در عقيدهشان پيدا شد انحرافي كه در اخلاقشان پيدا شد بد رفتاري كه در كردار و گفتار و نوشتارشان مشهود است اين همان كج كردن راه مستقيم است آن گاه آن آثار فراواني كه در طي اين چهار پنج آيه ذكر شده است آنها پيامد بالعرض ﴿وَيَبْغُونَهَا عِوَجاً﴾ است اگر كسي آن درون را آن راه مستقيم درون را كج كرده است پيامد تلخش همين است كه شبهه افكني ميكند راهزني ميكند شبهاتي ايجاد ميكند تبليغ سوء ميكند ميگويد دين ـ معاذاللهـ تاريخ مصرفش گذشت كارآمد نيست ما تجربه كرديم در بحثهاي قبل هم اين نمونه گذشت كه بعضيها يك عده را دسيسه ميكردند ميگفتند صبح وارد مسجد بشويد در حضور پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) ايمان بياوريد بگوييد ما مسلمانيم عصر برگرديد و مرتد بشويد بگوييد ما رفتيم و خبري نبود ﴿آمِنُوا بِالَّذِي أُنْزِلَ عَلَي الَّذِينَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهَارِ وَاكْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ﴾ اين يكي از دو تفسير اين آيه كريمه است عدهاي دسيسه كردند گروهي را مأمور كردند كه اينها بيايند مسجد پشت سر پيامبر نماز بخوانند پاي سخنراني حضرت بنشينند عصر كه شد برگردند بگويند كه ما رفتيم خبري نبود اين دين كه قابل قبول نيست و كارآمد نيست اين هميشه اين گونه دسيسه ﴿وَيَبْغُونَهَا عِوَجاً﴾ بود منتها اين گونه از ﴿وَيَبْغُونَهَا عِوَجاً﴾ محصول آن بغي اساسي است اگر آن راه مستقيم درون را كج كردند كجراهه رفتند پيامدهايش اين است يبغون آن سبيل خدا و صراط خدا را اما نميتوانند آن را از بين ببرند از بين بردن آن راه ممكن نيست چون فطرت است ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾[9] كه قبلاً هم بحثش گذشت در درون هر كسي آن راه مستقيم هست منتها اينها يك جاده خاكي از كنار يك راه مستقيم ميبرند به طرف يمين يا شمال كه وجود مبارك حضرت امير فرمود: «اليمين و الشمال مضلة الطريق و الوسطي هي الجادة»[10] آنها آن صراط مستقيم را رويش خاك ميريزند همين جاده خاكي كه درست كردند اين خاكها را يك قدري ميريزند در آن صراط مستقيم اين صراط مستقيم را دفن ميكنند كه ﴿وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[11] ﴿دَسَّاهَا﴾ هم كه قبلاً گذشت اين گرچه ظاهراً باب تفعيل است دسسّ است اما اصلش دساها است دسيّه است اما اصلش دسسّ بود اين مضاعف است نه ناقص دسّ وقتي به باب تفعيل ميرود ميشود دسسّ براي پرهيز از تكرار يكي از اين سينها تبديل به يا شده دسّي شده وگرنه اصلش دسسّ است ﴿وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ اين ﴿دَسَّاهَا﴾ شده دسّيها آن دسّيها همين به معناي ﴿دَسَّاهَا﴾ ميدهد دسيسه هم اين است كه انسان اين خاكها را كنار ببرد كه چيزي را زيرش دفن بكند بعد رويش خاك بريزد كه پنهان باشد كه ﴿وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُم بِالأُنثَي ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً وَهُوَ كَظِيمٌ ٭ يَتَوَارَى مِنَ القَوْمِ مِن سُوءِ مَا بُشِّرَ بِهِ أَيُمْسِكُهُ عَلَي هُونٍ أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرَابِ﴾[12] اين است دسيسه كردن اين است ميگويند فلان كس دسيسه سياسي كرده يعني آن مطلب مشئوم زشت را لا به لاي اين اغراض و غرايز فاسدش دفن كرده يك سلسله تبليغات سوء وجاذبهدار رويش ريخته يك قدري خاك تبليغات ريخته اين آن را آن وسط دفن كرده اين را ميگويند دسيسه خب آن كاري كه كلاغ كرده تا قابيل بفهمد برادر مقتولش را چگونه دفن بكند آن هم كه ﴿يَدُسُّهُ﴾ همان از همين قبيل است انسان با فطرت خود دسيسه ميكند يك قدري خاك از همين جاده خاكي كه خودش درست كرده روي آن فطرت ميريزد ولي توان آن را ندارد كه فطرت را از بين ببرد فطرت از بين رفتني نيست.
پرسش ...
پاسخ: بله ديگر حقيقت را ميفهمد ديگر.
پرسش ...
پاسخ: بله همان چون ميفهمد كه اين حق است با حق درگير است ديگر اگر نفهمد كه عذابي نميبيند سر اينكه انسان معذّب است براي اينكه همان حقيقتي كه حقخواه است و حقجو است حقطلب است در او هست اين انسان دسيسه ميكند خاك ميريزد روي آن چراغ فطرت كه كمنور بشود وگرنه شدني نيست كه اصل فطرت را برطرف بكند و نابود بكند چون ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾[13] هيچ كس نميتواند آن فطرت را از بين ببرد ضعيف ميكند مستور ميكند محجوب ميكند در كنار قرار ميدهد و اين هم جزء سنتهاي الهي است كه ﴿فَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلاً وَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَحْوِيلاً﴾[14] جزء سنن الهي است كه تغيير پذير نيست اين هم ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ اما دفن كردن نه به معناي اماته است خاك رويش ريختن مستور كردن اينها ممكن است آن وقت آن معاني كه براي ﴿وَيَبْغُونَهَا عِوَجاً﴾ ذكر شده همه اينها پيامد تلخ اين كج روي در درون دل انسان است.
پرسش ...
پاسخ: نه آنها هم سترش بيشتر است حجابش بيشتر است وگرنه در قيامت وقتي كه اينها را چون اينها وقتي كه آنجا رفتند ديگر اعتراف ميكنند ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحَابِ السَّعِيرِ﴾[15] منتها آن روز اعتراف سودي ندارد وجود مبارك حضرت ابراهيم (سلام الله عليه) بعد از اينكه ساليان متمادي آنها فطرت را مستور كردند بعد از اينكه تبر گرفت و بتها را ريز ريز كرد با آنها احتجاج كرد فرمود: ﴿فَسْأَلُوهُمْ إِن كَانُوا يَنطِقُونَ﴾[16] اگر اينها بالأخره آلهه شما هستند كاري از آنها ساخته است از خود اينها بپرسيد ﴿ثُمَّ نُكِسُوا عَلَي رُؤُوسِهِمْ﴾[17] اسن ﴿ثُمَّ نُكِسُوا عَلَي رُؤُوسِهِمْ﴾ به آن فطرت برگشتند سرهايشان خم شده اينكه سر خم شده به همان فطرت برميگردد به آن نهاد اولي برميگردند كه حق با حضرت ابراهيم است راست ميگويد اگر اينها كارهاي بودند از خودشان دفاع ميكردند.
پرسش ...
پاسخ: اين هم در بحثهاي سال قبل گذشت آنجايي كه وجود مبارك حضرت طبق نقل مرحوم ابن بابويه (رضوان الله عليه) در كتاب شريف توحيد صدوق آنجا بيان حضرت را ذكر ميكند كه ميفرمايد كه «الشقي من شقي في بطن امه»[18] «انه سيعمل اعمال الاشقياء» اينها دو برادرند يكي كميل بن زياد است يكي حارث بن زياد نخعي آن يكي ميشود قاتل بچههاي مسلم اين يكي ميشود از اصحاب سرّ حضرت امير اين كميل و حارث هر دو برادر هماند هر دو ميتوانستند عوض بشوند هر دو ميتوانستند بد بشوند هر دو ميتوانستند خوب بشوند چه اينكه اين خوب هم ميتوانست بد بشود آن بد هم ميتوانست خوب بشود حضرت فرمود: «الشقي من شقي في بطن امه» يعني «ان الله سبحانه وتعالي يعلم» در حالي كه آن كودك در زهدان مادر است خدا ميداند كه وقتي اين شخص به دنيا آمده با اينكه ميتواند راه خير طي كند در اثر رفاقت بد محيط بد خلق وخوي بدي كه خودش فراهم كرده آسايشطلبي و رفاهطلبي كه داشته سيعمل عمل الاشقياء درباره «السعيد من سعيد في بطنه امه»[19] هم همين است.
اين گروه ﴿وَيَبْغُونَهَا عِوَجاً أُولئِكَ فِي ضَلالٍ بَعِيدٍ﴾ بعد فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ بِلِسَانِ قَوْمِهِ﴾ كه اين نبوت عام است و آنچه كه درباره رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) است نبوت خاص آنچه كه به لسان عربي مبين ذكر شده است نسبت به لسان قومي كه در اين گونه از آيات است نسبت خاص و عام است نسبت كلي و جزئي است و مانند آن اما به لسان قوم بودن غير از آن است كه براي قومش مبعوث شده است به قومش مبعوث شده است به قومش مبعوث نشد براي جهانيان مبعوث شد منتها اولين قدمي كه برداشت در همان سرزمين عربنشين بود كه بايد عربي باشد ديگر وجود مبارك حضرت ابراهيم هم اينطور بود اصولاً انبياي اولوالعزم اينطورند منتها فرق آن انبياي اولوالعزم با وجود مبارك پيامبر (عليهم الصلاة) اين است كه آنها همگاني بودند ولي هميشگي نبودند يعني كسي كه جزء انبياي اولوالعزم است تمام مردم آن سرزمين بايد از وحي او تبعيت كنند حالا يا بلاواسطه به محضرش ميرسند يا مع الواسطه مأموراني جانشيناني خلفايي اينها دارند كه اعزام ميكنند مثل ﴿فَعَزَّزْنَا بِثَالِثٍ﴾[20] ومانند آن يا مستقيماً در محضر خود آن حضرتاند وجود مبارك حضرت ابراهيم با اينكه عرب نبود بالأخره بعد از پيمودن يك راهي آمدن به سرزمين حرم و مكه و ساختن كعبه مردم آن منطقه را هم به حج دعوت كرد خب حضرت كه عرب نبود عربي سخن نميگفت وقتي به اين سرزمين رسيدهاند مردم را به حج و آداب حج و توحيد حجي و اينها دعوت كردند وجود مبارك حضرت موسي و حضرت عيسي اينها هم همينطور بودند منتها آن پيامبري كه هم همگاني است هم هميشگي وجود مبارك پيامبر خاتم (عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) است پس بنابراين ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ بِلِسَانِ قَوْمِهِ﴾ اين جزء احكام نبوت عام است منظور از لسان قوم هم نه يعني نژاد يعني فرهنگ رايج آن مردم حالا يك پيامبري اگر از نسل ديگري بود از نسل سرياني بود آمده در منطقه عبرينشين و در بين اينها رشد كرد خب ميتواند نبوتي داشته باشد كتابي بياورد به همان زبان جريان حضرت لوط اينطور بود ديگر خود لوط زير شعاع نبوت وجود مبارك حضرت ابراهيم بود كه ﴿فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ﴾[21] خود لوط (سلام الله عليه) به حضرت ابراهيم (عليه السلام) ايمان آورد اين حافظ شريعت او بود انبياي غير اولواالعزم در زمان انبياي اولواالعزم حافظان شريعت همان پيامبر اولواالعزماند حضرت لوط اينچنين بود به حضرت ابرهيم ايمان آورد تابع حضرت ابراهيم بود حافظ شريعت حضرت ابراهيم بود مبيّن و مفسّر و مبلّغ و معلّم احكام و آداب و سنن و قوانين وجود مبارك حضرت ابراهيم بود اما اين وقتي مهاجرت كرده از سرزمين كلداينها به سرزمين موتفكات يعني از منطقه سريانيزبان به منطقه عبريزبان از آن به بعد نبوتي كه پيدا كرده است به زبان عبري بود پس به لسان قوم معنايش اين نيست كه به لسان نژادش به لسان مردم همان سرزمين كه در آن سرزمين به سر ميبرد نه اينكه سه چهار روز آمده باشد يا يكي دو هفته آمده باشد نه وقتي عمري را در آن سرزمين زندگي كرده ولو از نژاد ديگر بود فعلاً اگر پيامي دارد به زبان مردم همين عصر است همين سرزمين است در سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» از جريان حضرت لوط به اين صورت ياد ميكند آيه 26 سوره «عنكبوت» اين است كه ﴿فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ﴾ يعني لوط به وجود مبارك ابراهيم مؤمن شد ﴿وَقَالَ إِنِّي مُهَاجِرٌ إِلَى رَبِّي إِنَّهُ هُوَ العَزِيزُ الحَكِيمُ﴾ بعد هم وقتي كه از سرزمين كلدانيها به سرزمين موتفكات هجرت كرده است يعني از منطقه سريانيزبان به منطقه عبريزبان مهاجرت كرده است به زبان عبري حالا مأموريت پيدا كرده اين لسان قوم همان خواهد بود.
پرسش ...
پاسخ: دارند امكان دارد ولي تأثير گذارياش به اين است كه وقتي در يك منطقه زندگي ميكنند اول با فرهنگ و آداب و سنن همان مردم با مردم سخن بگويند آن را بهتر ميفهمند اينكه فرمود: ﴿لِيُبَيِّنَ لَهُم﴾ سرّش همين است ديگر اگر چنانچه با زبان ديگر مبعوث بشود آن طرزي كه بايد تعليم بدهند تبيين بكنند آسان نيست فرمود ما هر پيامبري را به زبان قومش فرستاديم ﴿لِيُبَيِّنَ لَهُم﴾ يعني مطالب ما را معارف ما را احكام ما را قوانين و قواعد فقهي و حقوقي ما را براي مردم روشن كنند و اين بايد به زبان همانها باشد ديگر اگر به زبان ديگري باشد كه قبول نميكنند يا نميفهمند در همان آيه شوري خوانديم كه وقتي خداي سبحان ميفرمايد كه اگر ما قرآن را به زبان عربي نازل نميكرديم اگر به زبان غير عربي نازل ميكرديم عربها ميگفتند: «اعجمي و عربي» يعني مگر ميشود اعجمي با عربي يكي باشد طرزي حرف بزن كه ما بفهميم يك بهانهاي داشتند اما اينجا براي اينكه هيچ بهانهاي نداشته باشند فرمود: ﴿لِيُبَيِّنَ لَهُم﴾ براي اينكه اين پيام كل واحد از اين انبيا حرفهاي ما را براي قومشان بيان بكنند ما پياممان را به زبان همان مردم ميفرستيم.
مطلب ديگر اين است كه در جريان سوق كه قبلاً گفته شد دو گونه سوق هست بعضي از الفاظ مفاهيم عناوين مشترك بين بهشتيان و دوزخيان است لكن بخش ديگر از بيانها بيانگر آن خصوصيتهاي فصلي است مثل اينكه جنس مشترك بين چند نوع است و فصول مميز نوعي از نوع ديگر است جريان سوقي كه ذكر شد اينچنين است جريان سوق يك اصل كلي دارد كه فرمود: ﴿وَجَاءَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَعَهَا سَائِقٌ وَشَهِيدٌ﴾[22] هر كسي ميآيد يك همراهي هم دارد يك گواهي هم دارد گواه را خودش با خودش دارد همراه را هم خودش با خودش دارد آنهايي كه امروز همراه و گواهاند فردا با او همسفرند ﴿وَجَاءَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَعَهَا سَائِقٌ وَشَهِيدٌ﴾ چه مؤمن چه كافر اين در آن مدح و قدح نيست اما بيان مشترك ديگر اين است كه ﴿وَسِيقَ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَي الجَنَّةِ زُمَراً﴾[23] ﴿وَسِيقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلَي جَهَنَّمَ زُمَراً﴾[24] اين هر دو هست اما آنكه بيانگر مدح و منفقبت اين سوق است در خصوص بهشتيها است در جهنميها نيست در خصوص جهنميهاست كه بيان قدح است ﴿وَنَسُوقُ المُجْرِمِينَ إِلَي جَهَنَّمَ وِرْداً﴾[25] آن طوري كه يك چوپان اين گوسفندان را از پشت هي ميكند ما هم دستور ميدهيم مدبّران ما مأموران ما كساني كه مسئول جهنم بردن يك عده هستند اينها را از پشت هي بكنند ﴿وَنَسُوقُ المُجْرِمِينَ إِلَي جَهَنَّمَ وِرْداً﴾ اين ديگر سوق هي كردن است نه بدرقه كردن فتحصل كه آن آيه ﴿وَجَاءَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَعَهَا سَائِقٌ وَشَهِيدٌ﴾ جامع است و سيق الذين اتقوا ربهم الي الجنة زمرا ﴿وَسِيقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلَي جَهَنَّمَ زُمَراً﴾ اينها مشتركات است و يوم نسوق المجرمين الي جهنم وردا بيانگر وهن دوزخي هاست كه اين تعبير درباره بهشتيها نيست بهشتيها كه فرشتگان از همان طليعه رحلتشان با عظمت و احترام به استقبال اينها ميآيند ﴿سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِينَ﴾[26] اينها تازه طليعه امر است مردان طيب و طاهر كه رحلت ميكنند فرشتگان به استقبال اينها ميآيند سلام عرض ميكنند بعد ميفرمايند درها باز است از هر دري خواستيد تشريف ببريد ﴿الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ المَلاَئِكَةُ طَيِّبِينَ﴾[27] كه شهدا مصداق بارز اين هستند كه ميگوييم: «طبتم و طابت الارض التي فيها دفنتم»[28] اينها سرزمين را طيب و طاهر كردند خودشان هم يقيناً طيباند ديگر ﴿الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ المَلاَئِكَةُ طَيِّبِينَ﴾ اين ﴿طَيِّبِينَ﴾ حال است براي آن ﴿الَّذِينَ﴾ ﴿سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِينَ﴾ اما يك عده را كه ميخواهند ببرند ﴿يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ﴾[29] در دو جاي قرآن دارد كه همين تبهكاران را كه وقتي ميخواهند از دنيا به برزخ ببرند اين بيچاره حالا يا سكته كرده يا تصادف كرده يا در بيمارستان است يا در سردخانه است اما معلوم نيست كه او چه ميكشد كه ديگران خيال ميكنند كه او و ظمش آرام است اين سيلي به صورتش ميزنند مشت به پشتش ميزنند كه تو چه كردي قبلاً هم اين نكته به عرضتان رسيد كه مرحوم آقاي شاه آبادي (قدسسره) استاد سيدنا الاستاد امام (رضوان الله عليهما) ايشان در آن شجراتشان دارند به اينكه اين كه خداي سبحان فرمود ملائكه به پشت و صورت اين تبهكارها سيلي ميزنند در دو جاي قرآن ﴿يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ﴾ اين بيچاره هي كتك ميخورد و فرياد ميكشد منتها كسي نميفهمد سر كتك زدن فرشتگان به پشت و صورت اين است كه فرشتگان مأمور دنيا ميبينيد اين مدتي وقت تلف كرده نعمت خدا را هدر داده كاري انجام نداده پشتش را محكم ميزنند او را از دنيا بيرون بكنند فرشتگان برزخ ميبينند اين با دست خالي و روي سياه دراد ميآيد محكم به صورتش ميزندن كه در اين مدت چه كردي؟ اين است كه هم به صورتش ميزنند هم به پشتش ميزنند كه (أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سيئات أعمالنا) خب.
﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ﴾ اين همانطوري كه نبوت عامه هست و سنت در كنار آن وحي الهي است درباره قرآن اينچنين است قرآن است و سنت رسول گرامي (صلي الله عليه و آله و سلم) كه به زبان عترت بيان ميشود كه تبيين قرآن تعليم قرآن تفسير قرآن و مانند آن است هر پيامبري اينچنين است يك كتاب محض خداي سبحان به كسي نداد تورات محض كه جامعه يهوديت از وجود مبارك موسي و هارون (سلام الله عليهما) بينياز باشند نبود يك انجيلي به مردم نبود كه جامعه مسيحيت از وجود مبارك حضرت عيسي (سلام الله عليه) بينياز باشند بلكه كتابي داد كه مبيّن تورات وجود مبارك موسي و هارون (سلام الله عليهما) هستند انجيلي داد كه مبيّنش وجود مبارك حضرت عيسي است صحيفهاي به وجود مبارك ابراهيم داد كه مبيّنش خود حضرت ابراهيم است اين ﴿لِيُبَيِّنَ لَهُمْ﴾ ناظر به جريان نبوت عام است ﴿لِيُبَيِّنَ لَهُمْ فَيُضِلُّ اللَّهُ مَن يَشَاءُ وَيَهْدِي مَن يَشَاءُ﴾.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ فصلت، آيات 41 و41.
[2] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 7.
[3] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 16.
[4] ـ سورهٴ فتح، آيهٴ 7.
[5] ـ سورهٴ فصلت، آيات 41 و41.
[6] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 139.
[7] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 79.
[8] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 46.
[9] ـ سورهٴ روم، آيهٴ 30.
[10] ـ نهجالبلاغه، خطبهٴ 16.
[11] ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 10.
[12] ـ سورهٴ نحل، آيات 58 و 59.
[13] ـ سورهٴ روم، آيهٴ 30.
[14] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 43.
[15] ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 11.
[16] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 63.
[17] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 65.
[18] ـ توحيد صدوق ، ص356.
[19] ـ توحيد صدوق ، ص356.
[20] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 14.
[21] ـ سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 26.
[22] ـ سورهٴ ق، آيهٴ 21.
[23] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 73.
[24] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 71.
[25] ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 86.
[26] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 73.
[27] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 32.
[28] ـ مفاتيح الجنان، زيارت وارث.
[29] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 50.