اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿تِلْكَ مِنْ أَنبَاءِ الغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ مَا كُنتَ تَعْلَمُهَا أَنتَ وَلاَ قَوْمُكَ مِن قَبْلِ هذَا فَاصْبِرْ إِنَّ العَاقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ (٤۹)﴾
اشاره شد كه قصه در قرآن بعنوان يكي از مهمترين علوم اسلامي مطرح است و علمي اسلامي است كه بتواند با او احتجاج كرد و اين هم سه راه دارد يا همه خصوصيات موضوع و محمول و مبادي تصديقي را دليل نقلي بيان ميكند مثل اينكه در خود قرآن يا روايات به آن اشاره بشود يا نه اينچنين نيست كه همه مبادي را ادله نقلي ارائه كند بلكه يك اصلي را دليل نقلي ارائه ميكند استنباط و اجتهاد آن را به عهده عقل برهاني قرار ميدهد بر اساس «علينا القاء الاصول و عليكم التفريع» محصولش ميشود علم اسلامي نظير علم اصول يا به حسب ظاهر هيچ كدام از صغري و كبري و مقدمات نقلي را دليل نقلي بيان نميكند همه اينها را عقل به عهده دارد لكن عقل الهي عقلي كه با مبادي قطعي خدا و قيامت و وحي و نبوّت را اثبات كرده است چنين عقلي در چنين استنتاجي ميگويد خداي سبحان اينچنين كرده است و از ما هم اين توقع را دارد و بايد در اين راه هم صرف بشود همين كه مورد احتجاج شد باعث اطاعت و عصيان وجوب و حرمت وعده و وعيد مدح و ذم و در نتيجه ثواب و عقاب و بهشت و جهنّم را همراه داشت ميشود علم اسلامي تنها اين نيست كه اين عالمش مسلمان است حالا درباره قسم سوم ممكن است نيازي به توضيح ديگري داشته باشد كه آيا شيمي اسلامي داريم يا نداريم و مانند آن اما در قسم اول و دوّمش ترديدي نيست قسم اوّلش نظير فقه كه بسياري از مقدّمات و مبادي را خود ادله نقلي به عهده دارند ميشود جزء علوم اسلامي گرچه آنجا هم اجتهاد راه دارد قسم دوم آن است كه بعضي از خطوط كلّي را ادله نقلي ارائه ميكنند قسمت مهمش را عقل استنباط ميكند نظير علم اصول خوب يك حديث رفع است در حقيقت يا يك ﴿ما كنّا معذبين﴾[1] هست اما اين همه مسائل فراوان اصولي كه در كتاب شريف برائت مطرح است از همين جا گرفته شده يا يك «لا ينقض اليقين بالشك»[2] است اما همه اين مسائل عميق اصولي كه در استصحاب مطرح است از همين حديث شريف گرفته شده اين ميشود علم اسلامي كه يك خط را نقل ميگويد يك كتاب را عقل ميگويد يعني استصحاب يك كتاب است در حقيقت نه يك رساله يا مقاله و تمام اين كتاب درباره يك خط است برائت يك كتاب است نه تنها يك وقت است شما ميگوييد برائت مرحوم شيخ انصاري يا برائت مرحوم آخوند يك وقتي ميگوييد برائت در اصول وقتي ميگوييد برائت در اصول بايد آراء ساير اصوليين را هم در نظر بگيريد اگر ساير محقّقان اصول هرچه فرمودند درباره برائت انسان بخواهد جمع بندي بكند يك كتاب قطور خواهد بود در استصحاب هم همينطور است در ساير مسائل اصولي هم همينطور است خوب يك خطش را قرآن ميگويد يا روايت ميگويد يك كتابش را عقل ميفهمد اين عقل در مدار همين يك خط به استناد مبادي و مباني كه با آن مبادي و مباني مبدأ ثابت شد معاد ثابت شد وحي و نبوت ثابت شد و بسياري از خطوط كلي ثابت شد اين ميشود اسلامي و اگر گفته شد كاربردش را شارع معيّن كرده است گفت ضرر حرام است بيجا نبايد مصرف كرد اينها را مستحضريد تحريم ضرر تحريم تعدّي تحريم ظلم اينها جزء دستورات امضايي شارع مقدس است نه تأسيسي، تأسيسي شارع مقدس مثل اينكه بفرمايد «لا تعاد الصّلاة إلاّ من خمسة»[3] خوب يك فقه تعبّدي تأسيسي است اما ضرر نرسانيد كسي را مُكْرَه نكنيد وادار نكنيد تعدّي نكنيد تجاوز نكنيد اينها ارشاد به حكم عقل است اينطور نيست اگر ما دليل نقلي نداشته باشيم بر حرمت ظلم هيچ دليلي نداشته باشيم بر حرمت عقل اينچنين نيست لذا در اين مسائل ميگويند يدل عليه العقل و النقل و يدل عليه قبل النقل العقل اينچنين است آنوقت آن نقل مؤيّد اين عقل خواهد بود پس بنابراين خود عقل اين امور را استنباط ميكند و كاربردش را هم ميگويد منتها عقل عميق و نه عقل اصيل عقلي عقل اسلامي است كه در نبرد با هوس اميرانه پيروز بشود اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه فرمود «كم من عقل أسير تحت هوي أمير»[4] چه بسا عقلي كه در نبرد با هوس اسير است آن عقل اسير فتواي اسيرانه هم ميدهد يعني اگر چنانچه بحثهاي اتم شناسي را موشكافي كرده پي برده فتواي عقل اسير ساختن مسئله اتم است بمب است ساختن كار وسايل انفجاري است و تخريبي است و آدم كشي عقل اسير فتوايي جز خواسته نفس امير نميدهد كه اماره بالسوء است «كم من عقل أسير تحت هوي أمير»[5] اما اگر عقل امير بود و از اسارت تقل به در آمد اين فتواي حق ميدهد اين قسمت را هم وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) در نهج البلاغه دارد فرمود: اين حرفهايي كه من زدم «شهد علي ذلك العقل إذا خرج من أسر الهوي»[6] اگر عقل از اسارت درآمد از زندان هوس درآمد آزاد شد آن وقت ميفهمد من چه ميگويم پس اين عقل ميشود عقل اسلامي ميماند محل اختلاف آن قسم سوم كه اگر يك چيزي اصلاً در قرآن يا در روايت نبود خود عقل استنباط كرد باز هم اسلامي است يا نه حق اين است كه اين عقلي كه «خرج من أسر الهوي»[7] از اسارت هوس در آمد اين عقل هم حجت شرعي است اين هيچ فرقي بين اين عقل با صحيحه زراره نيست صحيحه زراره قائم ميشود به اينكه فلان كار را خدا اينچنين كرده است اينچنين گفته است اين عقل هم قائم ميشود به اين كه فلان كار را خدا چنين كرده است و چنين ميخواهد خوب اگر چيزي باعث ورود بهشت يا جهنّم است باعث اطاعت و عصيان است باعث مدح و ذم است باعث ثواب و عقاب است باعث وعد و وعيد است اين ميشود حجّت شرعي اگر حجّت شرعي شد ميشود اسلامي ديگر مشكل ما اينها است كه ما اسلام را در نقل خلاصه ميكنيم و عقل را خلع سلاح ميكنيم و عقل را به بشر ميدهيم و نقل را به خداي سبحان ميدهيم خيال ميكنيم اين درك مال خود بشر است اين درك را بشر به همراه خود داشت در حاليكه اينچنين نيست فرمود: ﴿والله أخرجكم من بطون أمّهاتكم لا تعلمون شيئاً﴾[8] اين يك سرمايهاي است ما به شما داديم منتها سرمايه را گاهي از راه محمد بن مسلم و زراره و ابن مسكان و عبد الله بن سنان و اينها به شما ميدهيم گاهي هم روي همان ﴿علّم الإنسان ما لم يعلم﴾[9] ميدهيم هر دو حجّت خدا است هيچ فرقي ندارد اگر چنانچه بحثهاي اصولي با اين شكل ميگيرد اين نظير همان صيحه زراره است اگر تمام مسائل استصحاب و برائت را ما با روايات معتبر ثابت ميكرديم ميشد اصول ما اسلامي اصول ما اسلامي ميشد الان هم كه با ادله نقلي داريم استنباط ميكنيم اينچنين است اما در آن سؤالي كه مطرح شد ما دو طور يقين داريم يك يقين عقلي داريم يك يقين قلبي داريم يقين قلبي بايد با برهان حاصل بشود يقين عقلي با موثّقه و اينها حاصل ميشود اوّلاّ عقل در قبال قلب آن قلب يقين شهودي ميطلبد آن عين اليقين است نه يقين مفهوم حصولي آن در كريمه ﴿كلاّ لو تعلمون علم اليقين ٭ لترونّ الجحيم﴾[10] آن يقين قلبي آن است اينجا كه نشسته بهشت را ببيند جهنم را ببيند چه اينكه عدهاي به اينجا رسيدند مثل حارثة بن مالك اين كاره بودند آن را ميگويند يقين قلبي كه در دسترس غالب ماها نيست اما يقين عقلي يعني يقين منطقي يقين استدلالي اين يقين جز با برهان حاصل نخواهد شد و به دست كسي هم نيست لذا تعبّد پذير نيست اگر مبادياش حاصل شد خوب انسان يقين پيدا ميكند اگر مبادياش حاصل نشد يقين پيدا نميكند يقين منطقي يعني جزم منطقي اين تحت تكليف نيست تحت تكليف چيز ديگر است كه بارها اشاره شد آن يقين منطقي اگر مبادياش حاصل نشد هيچ ممكن نيست به انسان بگويند آقا يقين پيدا كن اگر مبادياش حاصل شد هيچ هم ممكن نيست كسي بتواند نهي بكند بگويد آقا اين را نفهم نه فهميدن تحت تكليف است نه نفهميدن نميتوان گفت بفهم نميتوان گفت نفهم اگر چنانچه مبادي حاصل شد انسان تصديق پيدا ميكند ميفهمد اگر مبادي حاصل نشد برهان ناتمام بود انسان نميفهمد تصديق و تكذيب يعني تصديق و تكذيب علمي جزم منطقي نفي واثباتش در اختيار كسي نيست لذا تكليف پذير هم نيست اما ايمان چرا ايمان تحت اختيار است يعني انسان مطلبي را كه فهميد ممكن است قبول داشته باشد گردن بنهد به او ايمان بياورد و ممكن هم هست كه ايمان بياورند كه قبلاً هم ملاحظه فرموديد ما دوتا گره داريم يك گره بين موضوع و محمول است كه اصطلاحاً در منطق از قضيه به عقد ياد مي كنند قضيه را چرا عقد ميگويند براي اينكه بين موضوع و محمول گره خورده است تسمي القضيه عقدا براي اينكه لانعقاد الموضوع بالمحمول و الانعقاد المحمول بالموضوع اين را به آن ميگويند عقد اين محور به دست برهان است اگر برهان حاصل بود آدم ميفهمد و اگر برهان حاصل نشد هم نميفهمد اما عقيده چيز ديگري است عقيده آن است كه انسان محصول اين علم را با جان خود گره ببندد اين ميشود ايمان اين يك فعل اختياري است يعني بين نفس و بين ايمان اراده متخلّل است انسان اگر اراده كرد ايمان ميآورد اگر اراده نكرد ايمان نميآورد اما بين نفس و بين فهم اراده فاصله نيست كه من بخواهم بفهمم من بخواهم نفهمم بله انسان ميتواند گوش بدهد يا گوش ندهد مطالعه بكند يا مطالعه نكند فكر بكند يا فكر نكند اينها فعل است انسان ميتواند يك چيزي را گوش ندهد، يا يك چيزي را گوش بدهد، يك چيزي را مطالعه بكند، يك چيزي را مطالعه نكند در زمينه چيزي فكر بكند يا نكند اينها همه افعال است و تحت تكليف است و اختيار است و بين نفس و بين اين افعال اراده فاصله است و جزء تكليف پذير است اما حالا فكر كرد و مقدّمات حاصل شد و صغري و كبري حاصل شد و در اين مطلب رياضي ديگر نميتواند بگويد من نميخواهم بفهمم اين در اختيارش نيست اين را ميگويند مضطر، مضطر به كسي ميگويند كه در برابر امر ضروري قرار بگيرد ما در برابر امر نظري مضطر نيستيم چون بايد فكر بكنيم ممكن است فكر نكنيم اما در برابر امر ضروري مضطريم يعني ما اگر يك قضاياي رياضي داشتيم نظير دو دوتا چهارتا به اين نتيجه رسيديم كه اگر اين الف را در با ضرب بكنيم فلان نتيجه را ميدهد حالا ضرب كرديم نتيجه هم حاصل شد كس ديگري هم نميتواند بگويد من نميخواهم بفهمم آدم ميشود مضطر به كسي ميگويند مضطر كه در قبال امر ضروري قرار بگيرد نتيجه رياضي هم يك امر ضروري است و اگر كسي مضطر بود در قلمرو اضطرار تكليف نيست هرگز نميشود گفت بفهم و هر گز نميشود گفت نفهم اين عقد است به اصطلاح اما محصول اين علم را بايد به جان خود گره بزند اين عقد دوّم را به آن ميگويند عقيده اين ميشود ايمان اين فعل نفس است فعل اختياري هم نفس هست قبول و نكول هم دارد ايمان و كفر هم دارد تكليف پذير هم هست انسان يك چيزي را كه فهميد كاملاً ممكن است به آن گردن ندهند و در برابر او هم بايستد در جريان فرعون اين طور بود وجود مبارك موسي كليم(سلام الله عليه) به فرعون گفت تو آخه فهميدي حق با من است ديگر معجزه است ﴿لقد علمت ما أنزل هؤلاء إلاّ ربّ السّمٰوات و الأرض و بصائر﴾[11] خوب ايمان بياوريد خداي سبحان هم فرمود ﴿و جحدوا بها و استيقنتها أنفسهم﴾[12] الان شما ببينيد دوتا طلبه «معاذالله» با اينكه دارند مقدّمات بحث ميكنند با اينكه در حجره ثالثشان غير از خدا كسي نيست اين با اينكه فهميد حق با رقيب او است بالأخره ميخواهد حرف خودش را تثبيت كند اين بعداً يك روحاني نماي مشئومي درميآيد يك فرعوني در درون او هست خوب وقتي از اول ثابت شد حق با رفيق تو است ديگر چرا بحث ميكني اگر كسي خودش خداي ناكرده خودش را در همين مقدّمات خواندن نساخت بعد هم براي خودش مشكل ايجاد ميكند هم براي ديگران خوب آدم وقتي فهميد به جان خود گره ميزند اينكه شما ميبينيد در بحثها با اينكه براي شخص معلوم شد كه حق با ديگري است باز دارد لجاج ميكند اين همين است يعني ﴿جحدوا بها و استقيتنها أنفسهم﴾[13] با اينكه در فهميدن هيچ ترديدي ندارد اما نميخواهد قبول بكند اين قبول و نكول فعل نفس است يك بين نفس و فعل او اراده فاصله است دو لذا اين تكليف پذير است سه اما فهم فعل نفس نيست كه نفس بخواهد بفهمد يا نفهمد اگر مقدّمات حاصل شد يقيناً ميفهمد چه بخواهد چه نخواهد. خوب
سؤال ...
جواب: ايمان محصول يقين است اگر يقين بود يقين داشت بالاخره ايمان پيدا ميكند غالباً اينطور است اگر كسي يقين پيدا كرد به مطلبي ايمان ميآورد مگر اينكه «معاذالله» در اوايل خودش را نساخته باشد در درون او يك فرعونچهاي بوده بعد فرعون بزرگ شده شياطين الانس شده با اينكه يقين پيدا كرد ايمان ندارد ولي غالباً افراد صحيح النفس و سليم النفس وقتي به چيزي يقين پيدا كردند ايمان دارند خوب آن يقين قلبي كه در كتابها احياناً ميآيد آن ناظر به ﴿لو تعلمون علم اليقين ٭ لترونّ الجحيم﴾[14] است كه مال اوحدي از انسانها است كه نصيب ماها نيست يقين منطقي، عقلي حكمت و كلام اينها تحصيلش خيلي سخت نيست اينها ممكن است اين يقين و اين يقين غالباً ايمان را به همراه دارد اما ايمان مردم اگر بخواهد ايمان واقعي باشد به يقين وابسته است حالا اين يقين را گاهي انسان با برهان بدست ميآورد گاهي از قول معصوم(سلام الله عليه) بدست ميآورد كه به تعبير مرحوم صدر المتألهين قول معصوم ميتواند حدّ وسطي در برهان قرار بگيرد يعني حالا زرارهاي كه در خدمت معصوم(سلام الله عليه) نشسته است او اگر يك چيزي را از معصوم(سلام الله عليه) بشنود مثل برهان رياضي است هيچ ترديدي ندارد كه سخن همين است كه امام فرمود اگر بيگانهاي ننشسته باشد تقيهاي در كار نباشد و مانند آن يقين دارد كه چون صدورش ديگر قطعي است جهت صدورش هم كه قطعي است دلالتش هم كه نص است با اين تثليث مشكل يقين حل ميشود اما ماها كه دستي به از دور داريم به روايات سند براي ما ظنّي است دلالت براي ما ظنّي است احياناً جهت صدور مشكل دارد ما در حد طمئنينه ممكن است ايمان بياوريم و ضعيفتر از طمئنينه مظنّه اگر مربوط به فروع دين بود خوب ظن خاص حجت است به آن عمل ميكنيم و اما اگر مربوط به اصول دين بود كه با اين مظنه حاصل نميشود به دست ما نيست كه ما بگوييم حالا زراره اينچنين گفته است يا محمد بن مسلم اينچنين نقل كرده است ما با يك مثلت ظنّي روبرو هستيم سند ظني جهت صدور ظني صدور ظني جهت صدور ظني دلالت ظني ما با اين ظنون متراكم چگونه جزم پيدا كنيم چگونه گره ببنديم اگر هم گره بستيم گره ظني است ميگويند گمان من اين است كه امام چنين فرموده است در همين حد معذورم هستيم بيش از اين آخر مقدورمان نيست ما اگر دليلمان ظنّي است نميتوانيم باورمان يقيني باشد كه اينكه ديگر دست ما نيست ما ميتوانيم بگوييم گمان ما اين است كه وضع آسمان و زمين اينطور است اين ستّة ايام اين طور است اگر آن دليل ظني بود اگر طمئنينه بخش بود كه ما ميگوييم مطمئنيم اينچنين است و اگر يقيني بود مثل اينكه خود زراره در خدمت امام نشسته است يا ما خبر متواتر داشتيم يا واحد محفوف به قرائن قطعي داشتيم در همه موارد انسان جزم پيدا ميكند خوب پس اسلامي بودن سه قسمت است اين قسمت سوم براي بعضيها مشكل است اما قسمت اول و دوم اول كه بين الرشد است و حرفي در آن نيست دوم هم همينطور است ما در بسياري از مسائل بيش از آن مقداري كه در اصول دليل داريم درباره مسائل سپهرشناسي، كيهانشناسي، درياشناسي گياه، شناسي، جانورشناسي، مردم شناسي دليل داريم مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در من لايحضر نقل ميكند كه وجود مبارك علي بن ابراهيم امام كاظم(سلام الله عليه) از بازار مسگرها عبور ميكردند كسي در خدمت حضرت بود عرض كرد اين مس چيست فرمود: اگر اينها قدرتي كه داشتند عالمانه تلاش و كوشش ميكردند خوب تصفيه ميكردند آن ذرات نقره را از اينها جدا ميكردند اينها يك مقداري ذرات نقره دارد اگر چنانچه بررسي ميكردند نقرهاش را جدا ميكردند خوب اين نميتواند نظير «لا تنقض اليقين بالشك» زمينه علوم معدن شناسها باشد مگر اين آقاياني كه ميگويند شك در مقتضي و رافع اين بحثهاي استصحاب و تعليق و تنجيزي و دهها مسائل را اينها را از قرآن گرفتند يا از روايت از هيچ جا نه گرفتند فقط از عقل گرفتند كه عقل حجت باطني خدا است منتها در همين چهارچوب شريعت عقل گرفتند يعني عقلي كه خدا را قبول دارد قيامت را قبول دارد وحي و نبوت را قبول دارد عصمت را قبول دارد اين عقل با آن مبادي كه به آنها آسيبي نرسد و نرساند يك چيزهايي استنباط ميكنند عقل وقتي در اين فضاي معطر نفس بكشد فتواي او ميشود اسلامي اما اگر نه عقلي اسير هوي بود در فضاي آلوده نفس ميكشد او محصول كارش هم جزء بمب سازي و كشتن امثال ذلك چيز ديگري نيست نتيجه حرف كسي كه ميگويد ﴿إن هي إلاّ حياتنا الدنيا نموت و نحييٰ﴾[15] «معاذالله» چيزي هم جز تبهكاري نيست حالا بحثهاي فراواني هم اينجا سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) مطرح كردهاند كه همه اينها را بايد شما ملاحظه بفرماييد در اينها.
سؤال ...
جواب: از خدا است لازم نيست از آيه باشد كه البته آيات الهي چون مجراي فيض خالقيت هستند نور هستند رحمت هستند بركت هستند مثل انسان كامل كه «بيمنه رزق الوري و بوجوده ثبتت الارض و السماء» آن در مسئله شفاعت در مسئله توسل آنها حل است بالأخره اينها بركات فراواني دارند كه از آنجا درميآيد يك وقت است يك كسي عالما عامدا درباره ﴿ثم استوي الي السّماء و هي دخان﴾[16] فحص ميكند خوب همانطوري كه با ما كنا معذبين را محور قرار ميدهد ده تا قول در آن در ميآيد اين را هم محور قرار ميدهد ده تا قول در آن درميآيد اگر اقوال را جاي ديگر گفتند آنرا انسان ميآورد در خدمت ﴿ثم استوي الي السّماء وهي دخان﴾[17] آن وقت تطبيق ميدهد با ساير خطوط كلي ميشود زمين شناسي اسلامي ميشود معدن شناسي اسلامي ميشود آسمان شناسي و كيهان شناسي اسلامي هر حرفي كه ما در ﴿ما كنّا معذبين﴾[18] داريم كه اين يك خط قرآن يك كتاب را به ما داد در ساير قسمتها هم همينطور است اگر فرمود در سورهٴ انبيا ﴿أولم ير ... أنّ السّمٰوات و الأرض كانتا رتقاً ففتقناهما﴾[19] شما برويد بينيد ميفرمايد اين امر روشني است برويد تحقيقت كنيد بينيد اينها اول يكي بودند بعد متولد شدند اين ستارهها متولد شدند اينها از يكديگر با دنباله يا بي دنباله بالأخره از هم جدا شدند، شدند مجموعه يك نظام اينها يكي بودند چرا نميرويد بينيد خوب اين كه طولانيتر از ﴿ما كنّا معذبين﴾[20] است اگر اين آيه يك كتاب را بهمراه داشته باشد آن كتاب ميشود راه شيري شناسي اسلامي، اخترشناسي اسلامي مشكل در آن قسم سوم است كه اصلاً ما دليل نقلي نداريم اما آنچه كه فعلا در بحث حضرت نوح(سلام الله عليه) مطرح است اين است كه تاريخ را
سؤال ...
جواب: بله خوب حالا دوتا حرف است اينها جزء توسّليّات دين است نه جزء تعبّديات دين شما اگر بخواهيد بحث فقهي داشته باشيد بله حال اگر بحث تفسيري داريد بحث تفسيري با يك آزمايشگاه عميق به نتيجه رسيديد كه اين ستارهها از چه زماني و از چه چيزي متولد شدهاند كاملاً ميتوانيد بگوييد معناي آيه ﴿أو لم ير ... أنّ السّمٰوات و الأرض كانتا رتقاً ففتقناهما﴾[21] اين است بعد هم اگر معلوم شد بعد از ده قرن بيست قرن كمتر و بيشتر اشتباه كرديم ميگوييد ببخشيد ما اشتباه كرديم خوب در فقه مگر همينطور نيست اين در جريان نزع بئر سخن از اشتباه يك فقيه و دو فقيه و صد فقيه و پانصد فقيه نيست غالب فقهاي آن عصر(رضوان الله عليهم) به استثناي محمد بصراوي شايد يكي دونفر ديگر همه فقها يعني همه وقتي ميگوييم همه يعني همه، همه فقها ميگفتند به اينكه آب بئر با اينكه ماده دارد با افتادن اين مردارها با اينكه ماده دارد نجس ميشود و نزعش واجب است بعد از مرحوم علامه و شهيد همه فقها برگشتند همه يعني همه الان ديگر كسي فتوا نميدهد به وجوب نزع بئر و نجاست بئر پس يك نسلي اشتباه كرده و معذور هم بودند للمخطئ اجر واحد و للمصيب اجران خوب آنجا همينطور انسان كه اينجا نميگويد انما همين است كه من فهميدم ميگويد حجت بين من و بين خدا اين است اگر هم بد فهميديم خوب معذورم منتها روشمندانه باشد نه اينكه كسي از راه برسد استنباط بكند يعني بعد از اينكه سي چهل سال درس خوانده در خدمت قرآن و روايات بوده مجاز است كه بگويد آيه اين را ميگويد روايت اين را ميگويد در اين صورت است كه اگر مصيب بود له اجران و اگر مخطئ بود له اجر واحد اما از راه برسد نه در فقه راهش ميدهد نه در اصول راهش ميدهند نه در بخشهاي ديگر توسّليّات هم فراوان است تعبّديات هم فراوان است نه بر ما واجب است كه بفهميم كه اين ستارههاي دنباله دار چگونه آمدند نه اثر عملي دارد و اما اگر خواستيم بهره برداري كنيم الان فرض در اين است كه شما بيش از اين مقداري كه در اين كوچه پس كوچهتان موتور و دوچرخه هست در اين بالاي سر شما ماهواره است اگر هم به ما گفتند ﴿و اعدّوا لهم ما استطعتم من قوة﴾[22] شما سري بزنيد به اين بالا شما چهارتا ماهواره داشته باشيد شما هم در كرههاي ديگر مسافر پياده كنيد با اين رباطاتي كه داريد وسيلهاي فراهم بكنيد كه از آنجا با خبر بشويد ما هم ميتوانيم از اصول قرآني كمك بگيريم آنچه را كه خداي سبحان بر اساس عقل به ما داده است نگوييم از خانه پدرمان آوردهايم اين ميراث ما است نگوييم بشر اين را دارد و خدا آنگونه گفته است خير بشر هيچ چيزي نداشت و هيچ چيزي هم ندارد ﴿والله أخرجكم من بطون أمّهاتكم لا تعلمون شيئا﴾[23] اين شمالا جنوبا هم ﴿و منكم من يتوفيّٰ و منكم من يردّ إلي أرذل العمر لكيلا يعلم من بعد علم شيئاً﴾[24] خوب اگر شرق و غرب ما يا شمال و جنوب ما جهل است و سهو است و نسيان اين وسطها ما چه حق داريم بگوييم كه اين بشر است كه ميفهمد خوب قبلش كه آن بود بعدش هم كه اين است اينها يك چيز علم غيب نيست كه آدم نبيند اينها چيز ي است كه روزانه ما داريم ميبينيم اين كودك ﴿والله أخرجكم من بطون أمّهاتكم لا تعلمون شيئا﴾[25] است كه روزانه داريم ميبينيم اين خانه سالمندان هم ﴿منكم من يتوفّي و منكم من يردّ الي أرذل العمر لكيلا يعلم من بعد علم شيئاً﴾[26] است كه روزانه داريم ميبينيم خوب اينكه شرقش جهل است غربش جهل است شمالش سهو است جنوبش نسيان است اين چه چيزي دارد كه حالا بگويد من بشرم من چيزي ميفهمم ببينم دين چه ميگويد نهخير آن چند روزي كه ميفهمد حجت خدا است به او داده است ﴿علّم الإنسان ما لم يعلم﴾[27] اين بيان نوراني حضرت امير است كه فرمود اگر كسي آزاد بود عقل را از قيد هوس آزاد كرد ميفهمد من چه ميگويم «شهد علي ذلك العقل إذا خرج من أسر الهوي»[28] اگر از اسارت هوس و خودخواهي به دربيايد ميفهمد من چه ميگويم اگر در نيامد كه «كم من عقل أسير تحت هوي امير»[29] خوب او اسلام و غير اسلام نميشناسد كه اين اگر كار بشر است بشر اينطور ميگويد خدا آنطور ميگويد اما اگر كسي نه خود را در فضاي اسلامي ميبينيد هيچ فرقي بين فهم خود با صحيحه زراره نميبيند ميگويد حجت خدا است حالا اگر صحيحه زراره اقامه شده به اينكه اين مس يك ذرّات نقرهاي هم دارد اين نه واجب تعبّدي است نه اثر عملي دارد كه انسان حالا اين را فهميده نظير نماز اول ماه دو ركعت نماز بخواند اين كه نيست حالا اين فهم او هم مثل همان است اگر بخواهد به خداي سبحان نسبت بدهد ميگويد خداي سبحان اينچنين كرده است و عقل من هم ميگويد بايد راهبردش اينچنين باشد اينكه شيطان گفت من تلاش و كوشش ميكنم كه ﴿فليغيّرن خلق الله﴾[30] اين بخشي ناظر به همين پيشرفتهاي باطل صنعتهاي روز است آنها كتاب تدويني خدا را احبار و رهبان تحريف كردند ﴿يكتبون الكتاب بأيديهم ثمّ يقولون هذا من عند الله﴾[31] كه ﴿ويلُ﴾ براي اين گروه اينها كتابهاي تدويني خدا را تحريف كردند اين عالمان علم جديد كتاب تكويني خدا را تحريف كردند كتاب تكويني خدا به اين است كه ذات اقدس إله اينها را آفريده براي ﴿ليقوم النّاس بالقسط﴾[32] باشد ليكون ﴿منافع للناس﴾[33] باشد ﴿أنزلنا الحديد فيه باس شديد و منافع للناس﴾[34] باشد اين يك ﴿منافع للناس﴾[35] را كرده مضار للناس براي بمب سازي كار گذاري كرده همين اين تحريف كتاب تكوين خداست ﴿فليغيّرن خلق الله﴾[36] همين است يكي از مصاديق تغيير خلقت خدا همين است اگر كسي اسلامي بينديشد قهراً علمش هم ميتواند اسلامي باشد منتها در اسلام تعبّديات فراوان داريم توسّليّات فراوان داريم اين همه خواصي كه شما در اطعمه و اشربه چون متأسفانه اطعمه و اشربه فعلاً رايج نيست كه در كتابها خوانده شود در فقه حوزهها اين همه آثاري كه براي گياهان ذكر كردند اين نه واجب تعبّدي است نه مستحب تعبّدي است نه اثر عملي دارد كه انسان دو ركعت نماز بخواند اين ميتواند داروهاي گياهي را راه اندازي كند الان تمام بدن ما با گياه تأمين ميشود بدن ما كه با ابزار شيمي اداره نميشود از صدر و ساقه بدن ما غذاي ما رشد و نمو ما با گياهان است يعني يا با سبزيها است يا با لبنيات و لحوم است كه از سبزي است حالا يا بلا واسطه يا مع الواسطه بالأخره ما هستيم و اين گياهان غذاي ما يا برنج و گندم و امثال ذلك است كه گياهي است يا گوشت و لبنيات است كه از گياه است فقط يك نمك است كه شيميايي است و در بدن ما راه دارد و جزء ميگويند يك سمّ سفيد است وگرنه بدن ما گياهي است اين همه خواصي كه براي گياهان ذكر كردند اين ميتواند دارو سازي گياهي را راه اندازي كند خوب اگر بروند به دنبالش از ﴿ما كنّا معذّبين﴾[37] يك كتاب در ميآورند از «رفع عن امتي»[38] يك كتاب در ميآورند از خواص گياهان هم يك كتاب طبّي در ميآورند اين ميشود دارو سازي اسلامي، گياهشناسي اسلامي، پزشكي اسلامي، نه معناي پزشك اسلامي اين است كه بخش زنان را از مردان جدا بكنيد اين وظيفه مسلمانها است نه طب اسلامي دانشگاه اسلامي هم اين است آن وقت اين هو ﴿الأوّل و الآخر﴾[39] را انسان در فضاي همه علوم مطرح ميكند البته اين بحث دامنهدار است در فرصتهاي بعدي بازگو خواهيم كرد به خواست خدا.
حالا برسيم به دنباله بحث خودمان جريان تاريخ اينطور است ديگران هم تاريخ دارند اسلام هم تاريخ دارد تاريخ را قبول دارند كه تاريخ اسلامي داريم و غير اسلامي داريم اما در تاريخ اسلامي در هر مجموعهاي خداي سبحان تحقيق ميكند كه آغازش كجا بود انجامش كجا بود سرّ شكست چه بود سرّ پيروزي چه بود مدير عامل و كارگردانش چه كسي است در تمام قصص اينطور است يك وقتي است كتاب قصه و تاريخ است بدون اين معارف آن ديگر افسانه است كه گفتند قصّاصها را از مسجد بيرون كنيد بعضي از ائمه(عليهم السلام) ديدند قصّاصي در مسجد مشغول اينگونه از افسانه سرايي است فرمود اين را از مسجد بيرون كنيد يك وقت است نه خداي سبحان قصّه سرايي ميكند كه ﴿نحن نقص عليك﴾[40] تمام داستانهاي الهي احسن القصص است نه قصه يوسف قصه يوسف جزء قصصي است كه همه اينها احسن القصص است اصلا خداي سبحان وقتي كه طرز قصه سرايي خود را كه ميخواهد ذكر كند ميفرمايد ﴿نحن نقص عليك أحسن القصص﴾[41] نه احسن القِصص اين قصص مصدر است اين منصوب است مفعول مطلق نوعي است يعني نحن نقص قصصاً هو أحسن ما هر جا حرف ميزنيم به بهترين وجه ميگوييم از آدم تا خاتم هر قصهاي كه ميگوييم ﴿أحسن﴾[42] است از او بهتر ديگر ممكن نيست نه احسن القِصص احسن القصص كه نيست اين كه جمع نيست اين مفرد است مفعول مطلق نوعي است يعني ما قصه آدم را گفتيم ﴿أحسن القصص﴾[43] است قصه نوح را گفتيم ﴿احسن القصص﴾[44] است حق است و صدق است و آموزنده است و ثمربخش چنين چيزي ميشود ﴿أحسن﴾[45] ما حرف باطل و ياوه و اغراق و مبالغه و پرگويي و بيجاگويي نداريم آنچه را كه نبايد بگوييم فايده ندارد آنها را اصلاً نميگوييم آنچه را كه حق بود عين واقع را ميگوييم بدون كم و زياد ﴿نحن نقص عليك أحسن القصص﴾[46] يعني قصصا هو ﴿أحسن﴾[47] كه همه حرفهايمان ﴿أحسن﴾[48] است ﴿الله نّزل أحسن الحديث كتابها متشاباً مثاني﴾[49] ما هر حرفي ميزنيم ﴿أحسن﴾[50] است از اين بهتر ممكن نيست از اين حق بودن ﴿و من أصدق من الله قيلاً﴾[51] ﴿فماذا بعد الحقّ إلاّ الضّلال﴾[52] او يقول ﴿قوله الحق﴾[53] اگر حق محض است صدق صرف است ميشد ﴿احسن﴾ از اين بهتر چيست منتها در جريان حضرت نوح ما الان دستمان خالي است نميتوانيم بگوييم به اينكه بين حضرت آدم و بين حضرت نوح پيامبري نيامده چون خود قرآن كريم چه در سوره مكي چه در سوره مدني فرمود ما قصه بخشي از انبيا را نگفتيم در سورهٴ مباركهٴ غافر زمر كه آنجا آن سوره سورهٴ مباركهٴ غافر كه سورهٴ مباركهٴ غافر مكي است آيه 78 فرمود: ﴿و لقد أرسلنا رسلاً من قبلك منهم من قصصنا عليك و منهم من لم نقصص عليك﴾[54] خوب آنهايي كه آن طرف آب شرقند يا آن طرف آب غربند آن طرف اقيانوس اطلسند يا آنطرف اقيانوس كبيرند دسترسي به آنها نبود كه كسي قصه آنها را نقل كند چون قصه را خداي سبحان نقل ميكند براي نتيجهگيري بعد به دنبالش ميفرمايد ﴿فسيروا في الأرض فانظروا كيف كان﴾[55] ﴿كيف كان﴾ ﴿كيف كان﴾[56] برويد تحقيق كنيد خوب آن طرف اقيانوس كبير كه رفتن ممكن نبود آن طرف اقيانوس اطلس كه رفتن ممكن نبود نبايد گفت چهطور همه انبياء خاور ميانهاياند خيلي از انبيا غربيند خيلي از انبياء شرقيند هيچ جا بشر نيست كه خداي سبحان او را بي رهبر بگذارد حرف همه انبياء اين است ﴿ولو شئنا لبعثنا في كل قرية نذيراً﴾[57] هيچ قريهاي نيست ﴿انْ إنت إلاّ نذير﴾[58] ﴿لكل قوم ماد﴾[59] ﴿لقد بعثنا في كل أمّة رسولاً أن اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت﴾[60] چه آن طرف اقيانوس اطلس چه اين طرف اقيانوس كبير حتماً پيغمبر يا پيغمبراني داشتند در اين سورهٴ مباركهٴ مكي يعني سورهٴ غافر فرمود ما قصّهٴ بعضي از انبيا را نگفتيم براي شما البتّه ائمه(عليهم السلام) ميدانند اين كه شما ميبينيد مواعظ خيلي از انبيا(عليهم السلام) بوسيله روايات حل شده است كه وجود مبارك امام صادق ميفرمود فلان پيامبر اينچنين بود فلان پيامبر اينچنين كرد فلان پيامبر اينچنين كرد اين را بوسيله وحي به پيغمبر بعد به اهل بيت(عليهم السلام) رسيده است در سورهٴ مباركهٴ نساء كه مدني است مشابه اين آيه آمده است آيهٴ 164 سورهٴ مباركهٴ نساء اين است بعد از اينكه فرمود ﴿إنّا أوحينا اليك كما أوحينا الي نوحٍ و النّبيّين من بعده و أوحينا إلي إبراهيم و اسماعيل﴾[61] در آيهٴ 164 ميفرمايد و ﴿رسلاً قد قصصناهم عليك من قبل و رسلاً لم نقصصهم عليك و كلّم الله موسيٰ تكليماً﴾[62] ما دستمان خالي است نميتوانيم بگوييم بين حضرت آدم و حضرت نوح احدي بعنوان پيامبر نيامده اما آن مقداري كه ما داريم اين است يعني آن مقداري كه را كه ذات اقدس إله در قرآن كريم بيان فرموده بعد از جريان حضرت آدم جريان حضرت نوح است كه مبسوطاً ذكر كرده حالا بايد ديد طوفان عالمي بود يا نبود اين مطلب بايد در اذهان شريفتان باشد اگر علم به طور قطعي ثابت كرد كه روز يا روزگاري نگذشت كه كل زمين را آب بگيرد در حد فرضيّه نه در حد قطع يا طمئنينه زمين شناسي در يكي از اين دو صورت يعني براي زمين شناسان بصورت جزم رياضي ثابت شده باشد يا در حد طمئنينه نود در صد اگر اين شد اين ميشود دليل لبيّ منفصل اين را انسان از كارشناسان وام ميگيرد ميآورد در خدمت اين آيه اين آيه ﴿و فجّرنا الأرض عيوناً فالتقي الماء علي أمر قد قدر﴾[63] يا ﴿ربّ لا تذر علي الأرض من الكافرين ديّاراً﴾[64] اگر اين ارض ظاهر در جنس بود انسان به دليل لبّي منفصل از اين ظاهر صرف نظر ميكند ميگويد منظور از اين ارض همان خاور ميانه بود همان منطقه خودش بود هيچ محذوري ندارد اصول را انسان خوانده براي همين كه ما مخصص لبّي داريم مقيّد لبّي داريم قرينه لبّي داريم لبّي گاهي اجماع است گاهي عقل است همين جريان اللهمّ العن بنياميّة قاطبة كه مرحوم آخوند(رضوان الله تعالي عليه) مطرح ميكند از همين قبيل است خوب اگر چهارتا مؤمن هم در بني اميه بود اينكه ملعون نيست اين را مخصص لبي داريم يعني عقل مقيد لبي داريم كه خارج ميكند دليل عقلي دليل علمي خواه به صورت جزم باشد خواه به صورت طمئنينه اين مخصص لبي مقيد لبّي قرينه لبّي است اما اگر ما هيچ دليلي نداشتيم كه كل زمين را آب گرفته هيچ دليل نداريم كه كل زمين يك وقتي زير آب بود هيچ دليلي نداريم در حدّ شواهد مقطعي داريم اما نه جزم رياضي او را همراهي ميكند نه طمئنينه هيچ كدام از اينها نيست خوب اگر يك مفسّري گفت ظاهر اين آيه جنس است ﴿ربّ لاتذر علي الأرض من الكافرين ديّاراً﴾[65] يا ﴿و فجّرنا الأرض عيوناً فالتقي الماء علي أمر قد قدر﴾[66] يا ظاهر سورهٴ مباركهٴ صافات دارد كه ﴿و جعلنا ذرّيته هم الباقين﴾[67] آنهايي كه روي زمين ماندند نسل بشر را تشكيل دادند همين ذرّيه حضرت نوح بودند و ساكنان كشتي خوب آدم اين را به ظاهرش عمل ميكند اينجا كه نميشود گفت قرآن مخالف با علم است اين تعارض علم و ديني كه از خيليها در آمده روي همين مشكلات است اينها خيال كردند آنچه را كه عقل فهميده است از خودشان است و دين فقط در نقل خلاصه ميشود و عقل حجّت شرعي نيست و داده خدا نيست و مانند آن درحاليكه عقل كار روايت را ميكند تخصيص تقييد قرينه همه از عقل برهاني برميآيد اگر ما دليلي نداشتيم كه كل زمين را آب گرفته خوب اين اطلاقات را بعضيها حالا ميماند ما و تفسير و استظهار بعضيها ممكن است بگويند بله امكان دارد ولي ظاهر عهد الف و لام الف و لام عهد است اين يك قول بعضيها ميگويند نه ظاهر الف و لام الف و لام جنس است اين قول ديگر هر دو ممكن است درست باشد هر كسي ما ديگر برهاني نداريم برخلاف آن كسي كه ميگويد برهان طوفان مقطعي بود نه عالمي يا كسي بگويد طوفان عالمي بود نه مقطعي خوب فيه وجهان و قولان حالا تتمه بحث ان شاء الله در نوبتهاي ديگر
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ إسراء، آيهٴ 15.
[2] ـ كافي، ج 3، ص 351.
[3] ـ الفقيه، ج 1، ص 279.
[4] ـ نهج البلاغة، حكمت 211.
[5] ـ نهج البلاغة، حكمت 211.
[6] ـ نهج البلاغة، نامهٴ 3.
[7] ـ نهج البلاغة، نامهٴ 3.
[8] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 78.
[9] ـ سورهٴ علق، آيهٴ 5.
[10] ـ سورهٴ تكاثر، آيات 5 ـ 6.
[11] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 102.
[12] ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 14.
[13] ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 14.
[14] ـ سورهٴ تكاثر، آيات 5 ـ 6.
[15] ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 37.
[16] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 11.
[17] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 11.
[18] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 15.
[19] ـ سورهٴ أنبياء، آيهٴ 30.
[20] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 15.
[21] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 30.
[22] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 60.
[23] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 78.
[24] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 5.
[25] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 78.
[26] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 78.
[27] ـ سورهٴ علق، آيهٴ 5.
[28] ـ نهج البلاغة، نامهٴ 3.
[29] ـ نهج البلاغة، حكمت 211.
[30] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 119.
[31] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 79.
[32] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 25.
[33] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 25.
[34] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 25.
[35] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 25.
[36] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 119.
[37] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 15.
[38] ـ وسائل الشيعة، ج 15، ص 369.
[39] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 3.
[40] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 3.
[41] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 3.
[42] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 3.
[43] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 3.
[44] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 3.
[45] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 3.
[46] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 3.
[47] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 3.
[48] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 3.
[49] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 23.
[50] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 23.
[51] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 122.
[52] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 32.
[53] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 73.
[54] ـ سورهٴ غافر، آيهٴ 78.
[55] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 137.
[56] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 137.
[57] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 51.
[58] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 23.
[59] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 7.
[60] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 36.
[61] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 163.
[62] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 164.
[63] ـ سورهٴ قمر، آيهٴ 12.
[64] ـ سورهٴ نوح، آيهٴ 26.
[65] ـ سورهٴ نوح، آيهٴ 26.
[66] ـ سورهٴ قمر، آيهٴ 12.
[67] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 77.