اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿تِلْكَ مِنْ أَنبَاءِ الغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ مَا كُنتَ تَعْلَمُهَا أَنتَ وَلاَ قَوْمُكَ مِن قَبْلِ هذَا فَاصْبِرْ إِنَّ العَاقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ (٤۹)﴾
در جريان نوح(سلام الله عليه) اين مسئله مطرح است كه آيا طوفانش جهاني بود يا نه از بعضي از آيات برميآيد كه زمين زير آب رفت و اثبات اينكه كل زمين زير آب رفت يا قسمت مهمّ آباد زمين زير آب رفت هم شواهد قرآني ميطلبد هم شواهد تجربي و علمي اگر شواهد علمي ظواهر آيات را تأييد نكرد يعني اگر طبق تجارب قطعي ثابت شده است كه روزگاري بر زمين نگذشت كه كلّش زير آب باشد و طوفان روي زمين حاكم شده باشد قهراً ظواهر آيات اگر آيهاي داشت ﴿رب لاتذر علي الأرض من الكافرين دَيّاراً﴾[1] يا اينكه ﴿ففتحنا أبواب السّماء بماءٍ منهمرٍ ٭ و فجرنا الأرض عيوناً فالتقي الماء علي أمرٍ قد قدر﴾[2] اين الف لام ديگر الف و لام جنس نخواهد بود به معني كل ارض نيست الف و لام عهد است يعني گوشهاي از خاورميانه ولي اگر شواهد تجربي ثابت كرد كه زمين وقتي كل زمين يا قسمت مهمّ معمور زمين زير آب بود انسان ميتواند اين ارض را به همان معناي اطلاق بگيرد جنس بگيرد يعني كل زمين زير آب رفت و اختصاصي هم به گوشهاي از خاورميانه نداشته باشد در اينجا اين علم تجربي به عنوان مقيّد يا مخصص سهم تعيين كنندهاي دارد به همين مناسبت اين مسئله مطرح شد كه آيا ما فيزيك اسلامي شيمي اسلامي زمين شناسي اسلامي معدن شناسي اسلامي دريا شناسي اسلامي كيهان شناسي اسلامي داريم يا نه قرآن كريم بعد از جريان حضرت آدم(سلام الله عليه) حضرت نوح را نقل كرد حالا قبلاً انبيايي بودند يا نبودند قرآن دارد كه ما قصّهٴ بعضي از انبيا را نگفتيم حالا آن هم شرح مبسوطي دارد كه ارائه ميشود فعلاً بحث در اين است كه ما قصّه و تاريخ اسلامي داريم يا نداريم يا قصّهٴ يك امري است كه گاهي در حوزهٴ مسلمانها اتّفاق ميافتد گاهي در حوزهٴ غير مسلمانها وگرنه تاريخ اسلامي و غير اسلامي ندارد قصه اسلامي و غير اسلامي ندارد براي اثبات اين مطلب ما اوايل از همان نمونههاي ساده شروع كرديم گفتيم ما يك فقه داريم كه اين فقه اسلامي است در اينكه فقه اسلامي است حرفي در او نيست با اينكه گرچه چون فقه تعبّدي است و احكام نقلياش فراوان است امّا آيات خطوط كلّي فقه را بيان ميكند و اجتهاد پوياي مجتهدان فروع فراواني را استنباط ميكند اين ميشود فقه اسلامي در فقه چون بسياري از احكام فرعياش را خود نقل به عهده دارد اسلامي بودن آن حرفي نيست امّا اصول كه علم اسلامي است بخش مهمّش را عقل به عهده ميگيرد نه نقل به عنوان نمونه جريان برائت مثال زده شد در جريان برائت اگر حديث رفع هست بيش از يك سطر نيست «رفع عن امتي تسع»[3] يا آيهٴ مبارك ﴿و ما كنا معذبين حتّي نبعثَ رسولاً﴾[4] امّا برائت عقلي داريم برائت نقلي داريم حكم تكليفي داريم حكم وضعي داريم آيا مؤاخذه برداشته شده يا حكم برداشته شده آيا اقلّ و اكثر استقلالي با اقلّ و اكثر ارتباطي فرق دارند يا نه آيا اصل در برابر خبر واحد ميتواند معارضه بكند يا اصل ظاهر است و اماره نيست و خبر واحد امّاره است و خبر واحد واقع را نشان ميدهد و اصل واقع را نشان نميدهد و اماره مورد شك است و اصل موضوعش شك است و دهها مسايلي از اين قبيل اينها را از ﴿و ما كنّا معذبين﴾[5] يا از حديث رفع استنباط كردن به بركت عقل پوياي مجتهدان است ديگر خب اگر ما يك آيهاي داشتيم به عنوان ﴿و ما كنّا معذبين﴾[6] بحثهاي عميق برائت با شعب فراوانش طرح شد يا آيهٴ نفر و آيهٴ نبأ داشتيم آن اشكالاتي كه به تعبير مرحوم شيخ مما يمكن الذب است مما لايمكن الذب است بحثهاي عميق حجّيت خبر واحد را از اين دوتا آيه بخواهند در بياورند بعد سرانجام اشكال بكنند اگر يك آيه يا يك روايت محور بحثهاي فراوان حجّيت خبر واحد و مسئلهٴ برائت است و مهمتر از همه جريان استصحاب است كه استصاب يك سطر بيش نيست اين «و لا تنقض اليقين أبداً بالشك»[7] اين بحثهاي استصحاب تعليقي استصحاب تنجيزي شك در موضوع شك در حكم شك در مقتضي شك در رافع وحدت قضيهٴمتيقّن و مشكوكه دهها مسائلي كه بالأخره اتحاد به بركت عقل آن را پويا كرده است همه از همين يك سطر درميآيد خب اگر يك سطر حديث يا يك سطر آيه محور بحث چندين ساله است كه بارها به عرضتان رسيد اگر طلبهٴ فاضل جدّي بخواهد پنج سال زحمت بكشد از سطح و خارج تا اين يك خط را بفهمد به زحمت موفق ميشود همين يك خط است ديگر «و لا تنقض اليقين أبداً بالشك و إنّما تنقضه بيقينٍ آخر»[8] چند تا روايت كه نيست اين را مستحضريد كه مرحوم شيخ ميفرمايد اگر ما چندتا روايتش كرديم براي تضافر براي اينكه سند تأمين بشود وگرنه يك خط است حالا يك طلبهٴ فاضل جدّي بخواهد سطح استصحاب را از معالم و قوانين و رسائل و كفايه بخواند بعد برود خارجش را بخواند خيلي فاضل و جدي هم باشد فقط بخواهد دربارهٴ استصحاب كار بكند پنج سال طول ميكشد يعني بر سطح مسلّط باشد سطح معالم را سطح قوانين را سطح رسائل را سطح كفايه را در خصوص استحصاب بعد هم دوران خارج و چون اينها بالأخره بعضيهايشان يك سال بعضيها دو سال وقت ميخواهد خب پنج شش سال بايد زحمت بكشد تا اين يك خط را بفهمد اين يك خط بر اساس «علينا إلقاء الأصول و عليكم التّفريع»[9] شده جزء علوم اصولي ديگر شده علم اسلامي نه چون در حوزه رويش كار كردهاند اصول شده علم اسلامي بلكه روي معيارهاي اسلامي چون كار كردهاند اين علم اصول شده اسلامي اينها حرفهاي ابتدايي و ميانه هست هنوز خب به همان معيار كه ما اصولمان اسلامي است اين كيهانشناسي ما ميتواند اسلامي باشد براي اينكه آياتي كه دربارهٴ نظام سپهري آمده است خيلي بيش از آياتي است كه دربارهٴ اصول آمده اگر در سورهٴ سجده آمده است ﴿ثم استوي الي السّماء وهي دخّان﴾[10] اين يك يا در سورهٴ انبياء آمده است ﴿أو لم ير الذين كفروا ان السمٰوات و الأرض كانتا رتقاً ففتقنا هما﴾[11] اول اين كرات به هم بسته بودند بعد باز شدند اين دوتا اگر ﴿خلق السَّمٰوات و الأرض في ستّة أيّامٍ﴾[12] كه در چندين قسمت از آيات قرآني است اين سه تا اينها اگر محور بحث قرار بگيرد با عقل پوياي بشر رويش كار بكنند اين هم ميشود زمين شناسي اين هم ميشود آسمان شناسي اين هم ميشود كيهان شناسي اين هم ميشود علوم اسلامي به همان دليل كه اصول ما اسلامي است زمين شناسي ما آسمان شناسي ما دريا شناسي ما همينطور است در كوه شناسي و معدن شناسي كه آيات گوناگوني در بحث ديروز خوانده شد. اگر كوهها و درهها و دشتها و درياها و بارانها و رودها را قرآن كاملاً مشخص كرده است جغرافياي ما هم ميشود اسلامي براي اينكه جغرافيا غير از شناخت كيفيّت دريا و كوه و صحرا و درّه و رود و اينها غير از معادن و غير از اينها نيست فرمود همانطوري كه شما جريان ترافيك كوي و برزنتان را حل ميكنيد خداي سبحان هم اين آبها را منظمّاً راه ميدهد به وسيله باران آب را به زمين فرو ميبرد بعد راه سازي ميكند راه اصلي را راه فرعي را شعب اصول را شعب فروع را در زير زمين مشخص ميكند ﴿فسلكه ينابيع﴾[13] تا كمكم كمكم اين آبهايي كه راه افتادند خداي سبحان كدام بخش را مأموريت بكند سفرهٴ زمينياش بالا بيايد نزديك سطح بشود حفّارها دستشان به آب برسد و مانند آن فرمود اگر ما بخواهيم يك قدري سطح اين آبها را پايين ميبريم يكي دو كيلومتر پايين ميبريم ﴿قل أرأيتم إن أصبح مائُكم غوراً فمن يأتيكم بماءٍ معين﴾[14] حالا اگر ما كه دو سه كيلومتر اين آبها را برديم پايين هفت هشت هزار متر اين آبها را برديم پايين شما با كدام وسيله صنعتي ميتوانيد اين آبها را از دل زمين بياوريد بيرون؟ به هر حال كل سرزمينتان ميشود خشك و افسرده و پژمرده خب اين است كه ﴿فسلكه ينابيع في الأرض﴾[15] اين مسلك درست ميكند راه عبور و خروج درست ميكند راه يك طرفه درست ميكند راه دو طرفه درست ميكند خب اگر ﴿ما كنّا معذبين﴾[16] منشأ علم اصول شد اصول شده علم اسلامي اين شناخت آبهاي تحت الارضي كه راههايشان چيست اين هم ميشود علم اسلامي اينها حرفها حرفهاي ابتدايي است هنوز اگر ان شاء الله آماده شديد يك قدري جلوتر ميرويم و آن حرف اصلي اين است كه اسلام را نبايد از قرآن و عترت شروع كرد يك و اسلام شناسي را هم نبايد به وسيله نقل دانست و تمام مشكلات اين است كه اينها خيال ميكنند اسلام از قرآن شروع شده درحاليكه ﴿ان الدّين عند الله الإسلام﴾[17] اسلام از آدم تا خاتم بود آن شريعت و منهاج است كه ﴿لكلٍ جعلنا منكم شرعةً و منهاجاً﴾[18] آن فروع دين است كه عوض ميشود وگرنه خطوط كلّي عقايد يكي است خطوط كلّي فقه يكي است خطوط كلّي اخلاق يكي است خطوط كلي حقوق يكي است اين چقدر نماز بخوانيم به كدام طرف نماز بخوانيم چند روز روزه بگيريم به كدام طرف رو بكنيم در ظرف و نحر و امثال ذلك اينها فروع جزيي است كه گاهي كعبه است گاهي بيت المقدس است گاهي كذا و كذا است وگرنه آن خطوط كلّي دين يكي است لذا پيامبر قبلي بشارت دهندهٴ پيامبر بعدي است و پيامبر بعدي تصديق كننده پيامبر قبلي است هم قبلي ميگويد ﴿و مبشِّراً برسولٍ يأتي﴾[19] كذا هم بعدي ميگويد ﴿مصدقاً لما بين يديه﴾[20] خب اگر قبلي تبشير ميكند بعدي تصديق ميكند معلوم ميشود ﴿ان الدّين عند الله الإسلام﴾[21] اين دين تثنيه ندارد چه رسد به جمع كه ما بگوييم اديان در حقيقت آنها مذاهب هستند نه دين چون ﴿عند الله﴾[22] است ثابت است بر اساس آيهٴ سورهٴ نحل كه ﴿ما عندكم ينفد و ما عند الله باقٍ﴾[23] دو تا اسلام كه نداريم اسلام قانون خدا است يك آنچه را كه خداي سبحان حكم كرده است ميشود اسلام دو منشأ قانون خدا اراده و علم ازلي ذات اقدس إلاه هست كه به مصالح و مفاسد من الأزل الي الابد آگاه است دو كاشف از اينكه خدا چه حكم كرد اين يا عقل است يا نقل همان عقلي كه خدا را ميفهمد و ثابت ميكند همان عقلي كه اسماي حسنا را ثابت ميكند همان عقلي كه ميگويد صفات خدا عين هم هستند و عين ذات هستند همان عقلي كه ميگويد خدا حقيقت نامتناهي است صفات ذاتياش هم نامتناهي هستند عينيّتش هم به نحو عدم تناهي است همين عقلي كه در اين محدودهٴ وسيع قلمرو ﴿فعّال لما يريد﴾[24] دارد همين عقل با همين مباني با همين مبادي اگر كشف كرده كه خدا چنين كاري را كرد ميشود اسلامي خدا چنين كاري را فرمود ميشود اسلامي اين ميشود حجّت شرعي الان ما به چه ميگوييم حجّت شرعي؟ به چيزي ميگوييم حجّت شرعي كه به يحتج العبد علي الموليٰ و الموليٰ علي العبد باعث وجوب و حرمت فقهي بشود اولاً مدح و ذم و اطاعت عصيان را به همراه داشته باشد ثانياً ثواب و عقاب و بالأخره بهشت و جهنّم را به دنبال داشته باشد ثالثاً چيزي كه زمام دار اين امور است ميشود حجّت شرعي اين گاهي آيهٴ قرآن است گاهي روايت است گاهي دليل عقلي است اگر با صحيحهٴ زراره ثابت شد كه نماز صبح دو ركعت است و بايد به جهر خوانده بشود اگر كسي عالماً عامداً خلاف اين انجام داد خب معصيت كرد اولاً استحاق قدح دارد و استحقاق عقاب دارد و جهنّم هم ميرود اين چهار كار به استناد صحيحهٴ زراره است حالا اگر براي يك طبيبي ثابت شد كه قلب را بايد اينجور عمل كرد فلان قلب را در فلان شرايط اگر به فلان بيماري مبتلا بشود بايد باز كرد به اين صورت عمل كرد نه به صورت ديگر براي او از نظر علمي ثابت شد اين شخص عالماً عامداً بيمار خود را اينجور عمل نكرده است روي هوا و هوس اين كار حرامي را انجام داده اولاً استحقاق قدح دارد ثانياً گرفتار عقاب است و سرانجام جهنّم ميرود اگر عقل چيزي را ثابت كرد كار صحيحهٴ زراره را ميكند آن وقت اين شخص در قيامت كه نميتواند بگويد كه خدايا شما كه در قرآن نفرموديد ما قلب را چگونه عمل بكنيم در صحيحهٴ زراره نيامده ما قلب را چگونه عمل بكنيم يك قدري جلوتر از مسايل فردي و بيمارستاني به مسايل سياسي مملكت برسيم اگر براي دولت ثابت شد كه تأمين اقتصاد مردم و حلّ تورم به اين است كه ما به سمت كشاورزي برويم اين براي او ثابت شده است روي اصول علمي و براي او هم ثابت شده است كه اين كشور را كشاورزي را اداره كرد آبها را بايد از راه سدّ مهار كرد آن هم در فلان بخش سدّ بتوني در فلان بخش سدّ خاكي روي اصول علمي ثابت شد كه فلان زمينه آماده نيست براي سدّ بتوني برون رفت دارد اين الاّ و لابد بايد سدّ خاكي باشد و بالعكسش در دامنهٴ كوهي ديگر ثابت شد اين براي او ثابت شد ثابت شد، كه اين كشور را بايد از راه كشاورزي اداره كرد نه صنعت در بعضي از جاها بالعكس و ثابت شد كه آبها را بايد از راه سدّ مهار كرد و بايد ثابت شد كه فلان قسمت سدّ بتوني فلان قسمت سدّ خاكي و طول سدّ و قطر سدّ و ارتفاع سدّ هم بايد اين مقدار باشد اين روي اصول علمي براي او ثابت شد عالماً عامداً باند بازي كرد و اين كار را نكرده آيا در قيامت جهنّم ميرود يا نميرود آيا ميتواند در قيامت به خداي سبحان بگويد شما كه در آيه نفرموديد در روايت نفرموديد كه ما طول سدّمان چقدر باشد كه ما يك قدري كم آورديم و آب هم به هدر رفت و سيل هم آمد يا خداي سبحان ميفرمايد اين فهمي كه من به تو دادم اين مثل صحيحهٴ زراره است ديگر صحيحهٴ زراره مأمور من اين فهمي هم كه به تو دادم مأمور من هستند سرّش اين است كه ما اسلامي حرف ميزنيم و قاروني فكر ميكنيم آن قارون هم همين حرف را ميگفت ميگفت ﴿انما أوتيته علي علمٍ عندي﴾[25] من خودم زحمت كشيدم اين ديگر نميداند هر چه دارد ﴿و ما بكم من نعمةٍ فمن الله﴾[26] اين است كه ميگويد اسلام اين جوري گفته بشر اين جوري گفته اين يك مسلماني است كه اسلامي حرف ميزند و قاروني فكر ميكند اين بايد بداند كه خداي سبحان دو جور حرف ميزند گاهي با عقل و علم حرف ميزند گاهي با صحيحهٴ زراره و محمد بن مسلم حرف ميزند اگر خداي سبحان يك چيزي را به ما آموخت اين حجّت الهي است و عقاب را بدنبال دارد و اگر كسي راههاي صحيح رفت حجّت الهي است و بهشت را به دنبال دارد خب اگر يك طبيبي درست عمل كرد چرا بهشت ميرود براي اينكه به حجّت خدا عمل كرده و اگر دولت مردي براه رفته و بجا اقتصاد را تأمين كرده چرا بهشت ميرود چون به حجّت شرعي عمل كرده اين «ان لله علي الناس حجّتين حجةً ظاهرةً و حجةً باطنةً»[27] كه عقول است «حجةً ظاهرةً»[28] كه انبيا و مرسلين هستند از محكمات حرف مااست اين حرف لطيف را مرحوم طريحي(رضوان الله عليه) در مجمع البحرين دارد كه عقل شرع من باطن كما ان الشرع عقل من ظاهر آنگاه اگر عقل عقل اسلامي بود در فضاي اسلامي از عمق دريا تا اوج كهكشانها اينجور فكر ميكند ميگويد خدا اينچنين كرد اينچنين راهنمايي كرد سه مشرب را به خدا اسناد ميدهد ميگويد روابط عيني اشيا را او به عهده گرفت روابط علمي اذهان را او به عهده گرفت رابط عين و ذهن را ربطش و او به عهده گرفت اين مثلّث را از منظر الاهي ميبينيد هرگز نميگويد اينچنين بوده است اينچنين ميشود اينچنين خواهد شد ميگويد اينچنين كرده است اينچنين دارد اينچنين ميكند همه كارها را به خدا اسناد ميدهد روابط علمي اينچنين نيست كه كسي بگويد من سي سال زحمت كشيدم خودم به اين مقام رسيدم او بر اساس ﴿علّم الانسان ما لم يعلم﴾[29] ميانديشد ﴿علم الإنسان ما لم يعلم﴾[30] ميشود ﴿علم الإنسان﴾[31] ميانديشد ﴿إقرء و ربُّك الأكرم﴾[32] ميانديشد رابط بين علم وذهن را هم خداي سبحان ميداند او چون ﴿و هو معكم﴾[33] را هم در اعيان ميبيند هم در اذهان ميبينيد هم در پيوند ذهن و عين ميبينيد اگر اينچنين است اين ميشود اسلامي آن وقت دانشگاه ما ميشود اسلامي اگر ما 140000 رشته و كمتر و بيشتر داريم قسمت مهم اينها به اصول رشتههاي اوّلي برميگردد و اگر خطوط كلّي اينچنين شد اين عقل هر جا هست 140000 پيام دارد ما دوتا مشكل جدّي داريم يكي اينكه خيال ميكنيم اسلام از قرآن و عترت شروع شده در حالي كه ﴿ان الدّين عند الله الاسلام﴾[34] موسيٰ اسلام آورد عيسيٰ اسلام آورد نوح اسلام آورد انبيا اسلام آوردند آدم اسلام آورد(عليهم الصلاة و عليهم السلام) در پايان سورهٴ مباركهٴ حج هم دارد كه شما بچّههاي ابراهيم هستيد بچههاي مسلمانيد شما مسلمان زاده هستيد ﴿هو سمّاكم المسلمين من قبل﴾[35] اين پدر شما است ملّة أبيكم ابراهيم هو سمّاكم المسلمين من قبل﴾[36] شما كه تازه مسلمان نيستيد كه شما اسلامتان از چند هزار سال قبل شروع شده نه هزار و چهارصد سال پس ﴿ان الدين عند الله الاسلام﴾[37] است و انبيا همه مسلمان بودند و دين ابراهيمي دين اسلامي است منهاج و شريعت يك بحث جدايي است اين را ميگويد جهان بيني اگر جهان بيني است فلسفه است يعني اين وگرنه آن مقطعي فكر كردن در راه رسيدن اين مثل مسافر تو راه سواري است اين مسافر تو راه بالأخره وسط راه بايد بايستد كسي بهش صندلي نميدهد اين است كه اسلام را از همان قرآن و عترت شروع كرده يك مسافري است كه در راه سوار شده يك بعد هم آمده است اين صندليها را ارباً ارباً كرده نقل را اختصاص داده به اسلام اسلام را در ديوارهاي نقل خلاصه كرده عقل را داده به بشر نقل را داده به وحي گفت بشر اينچنين ميگويد وحي اينچنين ميگويد كدام بشر مگر عقل مثل آن آيه نيست اگر عقل قطعي بود مثل آيه و مثل خبر متواتر است اگر عقل دليلش طمأنينه بخش بود مثل روايت صحيحهٴ زراره است كجا ما با برهان عقلي از عمق زمين تا اوج آسمان به يك مطلبي رسيديم كه بهشت و جهنّم كنارش نبود حلال و حرام كنارش نبود هيچ فرقي نيست بين اينكه عقل به يك مطلب برسد يا نقل به يك مطلب برسد اينِ كه شما ميبينيد در اصول گفتند منابع دين ما عقل است و كتاب است و سنت است و اجماع سخن سخن صحيح است منتها تكميل نشده الان يكي از رسالتهاي مهمّ علم شريف اصول اين است كه حجّيت عقل را شكوفايي عقل را بارور كنند تا هيچ كس نه بنويسد نه بگويد اين مطلب عقلي است يا شرعي عقلي است يا ديني هميشه بگويد عقلي است يا نقلي عقلاً او نقلاً نه عقلي است يا شرعي عقلي است يا ديني عقلي است يا سمعي عقلي است يا نقلي اگر كاري كه از نقل بر ميآيد از عقل برميآيد چرا ما اين را ارباً ارباً بكنيم يك عده ﴿الّذين جعلوا الدين عضين﴾ يك عده ﴿الذين جعلوا الاسلام عضين﴾ يك عده ﴿الذين جلعوا منابع عضين﴾ يك عده ﴿جعلوا مباني عضين﴾ اين عضه عضه كردن پاره پاره كردن تكه تكه كردن اين خطر را به بار آورده آن وقت تا وقتي گفتند دانشگاهتان بايد اسلامي باشد به اين فكرند كه دختر و پسر را از هم جدا كنيد نمازخانه داشته باشيد آن وقت درس ميشود اسلامي درس كه اسلامي شد مثل همين آياتي كه قرآن نمونههايش را گفته لازم نيست تمام ريز و درشت را بگويد آن فقه كه از آن قطعيترين علوم اسلامي ما است بخش وسيعش در ادلهٴ نقلي است مگر قرآن كريم چون به منزلهٴ قانون اساسي است چقدر از فقه را فرموده حالا يا پانصد آيه است پا پانصد مسئله از آيات قرآني بر ميآيد بقيه را روايات دارد ميگويد و وقتي شما به معاملات ميرسيد ميبينيد بخش وسيعي را عقل دارد به عهده ميگيرد اجازه كاشف است يا اجازه ناقل است شرط متأخر دارد شرط متقدّم دارد اينها نه درآيه است نه در روايات فضولي كاشف است كشف حكمي داريم كشف حكمي نقلي داريم وقتي عقل به ميدان بيايد اين است مسئلهٴ اجتماع امر و نهي اين است مسئلهٴ اقتضاي امر به شيء نهي از ضد همين است هر جا عقل بيايد حجّيت شرعي را به همراه دارد منتها بعضيها در حوزههاي علمي راه پيدا كردهاند اين صبغهٴ اسلامي پيدا كرده بعضي از جاهاي ديگر راه پيدا كردند اين ديگر صبغهٴ اسلامي ندارد اينچنين نيست فتحصل كه اگر خواستيم ببينيم اين علوم اسلامي است يا نه اين دوتا كار را بايد بكنيم يك اسلام از بشريّت شروع شده از آدم نه از قرآن آن منهاج و شريعت است كه از اختصاص دارد به قرآن و عترت وگرنه اصل اسلام يعني اعتقاد به ثابت شدن اينكه خدايي هست و خدا واحد است اسماء حسنايي دارد صفاتش نامتناهي است عين هم هستند عين ذات هستند اينها وحي هست نبوت هست عصمت هست ولايت هست خلافت هست اينها هست و اينها بايد معصوم باشد هستند كتاب آسماني بايد معصوم باشد هست اينها از زمان آدم آمده نه كنون بعد هم در حوزهٴ اسلامي عقل را از حوزه بيرون نكنيم عقل مثل نقل حجّت شرعي است همين عقلي كه خدا را ثابت كرده همين عقل اگر چيزي را كشف كرده ميشود حجّت شرعي يك وقت است كه كسي خيال را عقل ميپندارد ـ معاذالله ـ چيزي را منكر است كه ميشود ﴿ان الله لا يحب كل مختالٍ فخورٍ﴾[38] آن حكم فلسفههاي الحادي آن فيزيك الحادي آن شيمي الحادي اينها اصلاً خدا و قيامت را قبول ندارند اين بحثش راساً بيرون است اين چون از اصل اسلام مخالف است امّا همان عقلي كه خطوط كلّي دين را ثابت كرده خدا و قيامت را ثابت ميكند وحي و نبوّت را ثابت ميكند همان عقل با همان مباني با همان مبادي اگر يك چيزي را ثابت كرده ميشود حجّت شرعي شما در اين متأخرين كه بالاخره در چند قرن اخير شك را در غرب راه اندازي كرده جناب دكارت اين حرفي زده كه نه پايگاه علمي دارد نه مخصوص خود او است قبلاً ثابت كردند و بطلانش را هم بيان كردند اين دوتا حرف را ميگويد حرف خوبي است امّا قبلاً گفتند و تأمين هم كردند گفتند خود ايشان گفت كه من بنا را بر شك ميگذارم به دنبال چيزي ميگردم كه اين شك پذير نباشد يك و همهٴ شكوك را هم بتواند رفع بكند اين دو من به دنبال يك همچنين چيزي ميگردم حالا موفّق شد يا نشد مطلب ديگر است اين اصل تناقض هر دو كار او را به عهده دارد جناب بهمنيار در تحصيل اين هم خب بالأخره شاگرد بنام بوعلي بود قبل از هزار سال حدود هزار سال اين كتاب شريف تحصيلشان را نوشتند ايشان دارند به اينكه اين اصل تناقض يك اصلي است كه اگر اين را از معرفت و انديشه بشري كنار برود سقف همهٴ معارف فرو ميريزد گرچه خداي سبحان ﴿ليس كمثله شيء﴾[39] ولي ما اگر خواستيم تنظير بكنيم مثل اين است همانطوري كه ذات اقدس إلاه اگر فيضش را از عالم بردارد همه فرو ميريزند چيزي نميماند اگر اين اصل تناقض را از انديشههاي بشري برداري همه ميريزند هر انديشهاي با خلافش جمع ميشود شما الان ميدانيد روز بله الآن هم روز است هم روز نيست شما ميدانيد خودتان هستيد بله هم خودتان هستيد هم خودتان نيستيد اين شخص دوست شما است بله هم دوست شما است هم دوست شما نيست اين سنگي روي سنگ بند نميشود اگر اصل تناقض نباشد هيچ انديشهاي براي بشر نيست همانطوري كه اگر فيض خدا نباشد هيچ وجود عيني در عالم نيست اگر اصل تناقض نباشد هيچ انديشهاي براي بشر نيست همين بيان را قبل از اين فلاسفه ما وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) در همان استدلالي كه با متكلّم مروزي دارند بيان كردهاند حضرت دارد «لم يكن بين النفي و الاثبات منزله»[40] اين كتاب شريف توحيد صدوق اگر كتاب درسي بود آنگاه معيار معرفت و اصول اوّليه مشخص ميشد حضرت فرمودند «ليس بين النفي و الاثبات منزله» بالأخره يك طرفش را قبول بكن اراده خدا ازلي است يا نه شما از يك طرفي ميگوييد ازلي است از يك طرفي ميگوييد فعل خدا است خب «اذا لم يكن أزلياً كان محدثا و اذا لم يكن محدثا كان ازليا»[41] اين همان اصل تناقض است اين امام رضا(سلام الله عليه) كه تعبّد نميكند كه اين را دارد با آن عقل مشترك بين متكلم و گوينده بحث ميكند شما الان فرصت نيست كه من شواهد فراواني كه در كتاب شريف توحيد مرحوم صدوق است بخوانم اين توحيد مرحوم صدوق بخش پايانياش با متكلّم خراسان احتجاجي كه وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) دارد مطرح ميكند در آن بخش پاياني در جريان ذكر مجلس الرضا(سلام الله عليه) با مروري سخنان فراواني دارد مأمون هم نشسته است مأمون يك وقتي عصباني شد ديد اين متكلم و اين كسي كه طرف محاورهٴ حضرت است سخن منسجمي ندارد رفت كه عصباني بشود يا كمي عصباني شد وجود مبارك امام رضا فرمود شما عصباني نشويد وقتي بيرون رفتيد اين ميگويد كه احتشام ملك نگذاشت كه من جواب علي بن موسي را بدهم بگذار آزادانه حرفش را بزند دربارهٴ ازليّت و ابديّت و حدوث و قدم ارادهٴ ذات اقدس إلاه بحث كردند حضرت به مأمون دستور داد شما ساكت باشيد بگذاريد من جواب اين آقا را بدهم شما اين عبارتها را مكرر ملاحظه بفرماييد حضرت در همين كتاب شريف توحيد صدوق بخش پايانياش ايني كه در مكتبهٴ صدوق(رضوان الله عليه) چاپ شده است صفحهٴ 445 است 450 است در صفحه 450 بعد از اينكه«قال المأمون يا سليمان سل اباالحسن عَمّا بدا لك و عليك بحسن الاستماع و الإنصاف» قال سليمان «يا سيّدي اسئلك قال الرضا(سلام الله عليه) سل عَمّا بدا لك قال ما تقول في من جعل الأرادة اسماً و صفتاً مثل حي و سميع و بصير و قدير»[42]
اگر كسي اراده را مثل قدير بداند چي است آنگاه وجود مبارك امام رضا استدلال ميكند تا اينكه اين شخص متحيرانه جواب ميدهد «فصاح به المامون و قال يا سليمان مثله يعايا او يكابر عليك بالإنصاف أما تري من حولك من أهل النظر»[43] آخه خجالت بكش مجلس مجلس علمي است مگر علي بن موسي الرضا يك آدم عادي است كه تو با او اينجور حرف ميزني آن گاه «ثمّ قال كلّمه يا اباالحسن فانه متكلم خراسان فاعاد عليه المسأله فقال هي»[44] گفت اين اراده محدث است يا سليمان فان الشيء اين بيان نوراني امام رضا(سلام الله عليه) «اذا لم يكن ازلياً كان محدثاً و اذا لم يكن محدثاً كان أزليا»[45] شما يك طرف را انتخاب بكن بالأخره يا ازلي است يا ازلي نيست يعني جمع نقيضين محال است رفع نقيضين محال است يا سابقه دارد يا سابقه ندارد ديگر يا قديم است يا قديم نيست اين استدلال عقلي وجود مبارك امام رضا تا پايانش چندين جا بالأخره «لم يكن بين النفي و الاثبات منزلةٌ»[46] آني كه جناب دكارت دنبالش ميگردد همين اصل تناقض است اصل تناقض بديهي نيست بديهي ساز است اصل تناقض اوّلي است بديهي آن است كه نيازي به دليل ندارد ولي دليل دارد ولي نيازي به دليل نيست اوّلي آن است كه نيازي به دليل ندارد استدلال بر آن محال است اصل تناقض اينچنين است كسي بخواهد دليل بياورد كه تناقض حقّ است ثابت كرده دليل بياورد كه اجتماع نقيضين باطل است ثابت كرده بگويد من شك دارم كه تناقض حقّ است يا نه ثابت كرده بگويد من در اين زمنيه اصلاً نميفهمم ثابت كرده چون فهم با نفهميدن جمع نميشود شرط با عدم شرط جمع نميشود اثبات با عدم اثبات جمع نميشود اينها را ميگويند اوّلي يعني مبدأ المبادي خب اگر اين سرمايه هست هم خودش مصون از شك است هم هرگونه شكوك را برميدارد اين اصل تناقض كه روايت هم به آن تمسك كردهاند ما براي ثابت شدن اسلامي بودن اسلام يعني چيزي كه حجّت شرعي است يك اطاعت و عصيان را ثواب و عقاب را وجوب و حرمت را در دنيا به همراه دارد و بهشت و جهنّم را در قيامت به دنبال ميكشد دو هر چه كه اينچنين باشد اسلامي است حالا شما بياورد يك علمي كه اسلامي نباشد اگر كسي ـ معاذالله ـ معتقد به خدا و قيامت و بهشت و جهنّم نبود كه علمش الحادي است از فلسفهاش گرفته تا علوم ديگر آن وقت فقه خودش و اخلاق خودش و حقوق خودش را هم از عادات و آداب و سنن و رسوم مردمي ميگيرد او هم يك فقه دارد منتها فقه غير اسلامي فقه يعني چه واجب است چه حرام است قانون عملي را ميگويند فقه فقه كه زير نويسي نشده فقه اسلامي يا غير اسلامي كه دستور عملي روزانه فردي و جمعي را ميگويند فقه اين قانون، اين قانون يا الهي است يا غير الهي يا اسلامي است يا غير اسلامي اگر از وحي و عقل مستدَل گرفته شده مثل اسلامي اگر از عادات و آداب و رسوم جاهلي گرفته شده ميشود غير اسلامي پس اگر كسي خطوط كلّي را پذيرفته يعني مبدأ و معاد را پذيرفته در اين مسايل آن مثلّث مبارك و ميمون را هم پشت سر گذاشت يعني اشياء را خدا آفريد با حفظ روابط علوم را خدا آفريد با حفظ روابط رابطهٴ علم و معلوم را عين و ذهن را خدا تنظيم كرد با حفظ روابط كسي در چنين فضايي بيانديشد هرچه فهميده است اسلامي است
سؤال ...
جواب: ديگر ما غير ديني نداريم كسي مار و عقرب را ميشناسد
ما غير ديني نداريم آن شخص كه منقطع الارتباط است يعني كار را مخلوق خدا را به خدا اسناد نميدهد آن فكرش ميشود غير ديني وگرنه جهان هر چه هست آيات الهي است چي از آن غير ديني است؟ انديشهٴ ما و انگيزهٴ ما و اعيان خارجي كلاً آيات الهي هستند پس همهٴ اينها نشانهٴ خدايند اين مال اين اين بشر است كه يا ديني فكر ميكند يا غير ديني ما چيزي در جهان نداريم كه آيهٴ حقّ نباشد و همان روال كه تيهو و طاووس آيات الهي هستند به همان اندازه مار و عقرب آيات الهي هستند مگر اگر برهان امكان است در هر دو هست برهان حدوث است در هر دو هست برهان نظم است در هر دو هست برهان امكان فقري است در هر دو هست چيزي به نام غير دين ما در جهان نداريم
سؤال ...
جواب: بله اين براي آن است كه منقطع الارتباط كرده اين آنچه كه كار خدا است به خودش نسبت ميدهد آنچه را كه بايد به خدا ارتباط بدهد از خدا قطع ميكند اين كاري كه ﴿و ما بكم من نعمة فمن الله﴾[47] را به خودش نسبت ميدهد مگر قارون غير از اين ميگفت يك كسي بگويد من سي سال زحمت كشيدم خودم عالم شدم اين مسلمان زندگي ميكند به حسب ظاهر اسلامي حرف ميزند ولي قاروني فكر ميكند مگر قارون بيش از اين گفت ﴿انما أوتيته علي علم عندي﴾[48] مگر غير از اين گفت؟ قرآن ميگويد چرا ميگوييد من خيليها ... زحمت كشيدند گيرشان نيامده شما را ذرّات مغز شما را فكر شما را راهنمايي فكر شما و ... را او ﴿و ما بكم من نعمةٍ فمن الله﴾[49] او ﴿علّم الإنسان ما لم يعلم﴾[50] خداي سبحان اين كارها را كرده است اين جور به پيش ميبرد وظيفهٴ ما را هم اينچنين كرده است منتها ما در فقه امور توسّلي داريم امور تعبّدي داريم خيلي از كارها است كه قصد قربت در آن شرط نيست به ما گفتند وضو بگير قصد قربت لازم است به ما گفتند اگر جامهات آلوده است يا بدنت آلوده است غَسل كن و نه غُسل ما شستيم شستيم ديگري شست شست با قصد قربت شستيم شستيم بدون قصد قربت شستيم شستيم اين ميشود امور توسلي همانطوري كه در فقه ما امور توسّلي زياد است در علوم بشرح ايضاً [همچنين] لازم نيست كه ما هر جايي كه هر مسئلهاي طرح ميكنيم بگوييم ﴿بسم الله الرحمن الرحيم﴾ خداي سبحان فرمود به اينكه شما دو قطره از آن دو گرم از آن تا بشود كپسول اين ميشود امر توسّلي مگر كسي دستش نجس شد زير شير ميبرد مگر خداي سبحان فرمود كه دستت را بشور همين كه شست پاك ميشود ميشود به آن آغاز بخواند امور توسّلي توسّلي است امور تعبّدي تعبّدي است كجا اگر كسي ثواب بخواهد ببرد بله ثواب ببرد به ما گفتند كه هر كاري كه ميكنيد بگو به نام خدا ﴿بسم الله الرحمن الرحيم﴾ تا رويت بشود اين كار را انجام بدهي و كار حرام و مكروه را كه نميشود بگويي خدايا به نام تو كه
سؤال ...
جواب: حالا دوتا مطلب است ما دين را نبايد در نقل خلاصه كنيم اگر شما اين بحثهاي پنج سالهٴ استصحاب را كه از يك خط درآمده اسلامي است اگر كسي طبق اين عمل كرده بهشت ميرود و عالماً و عامداً يك كسي وضو نداشت الان شك ميكند كه وضو گرفت يا نه خب برابر استصحاب بايد بگويد من محدث هستم وضو بگيرد ديگر اگر با همان وضع نماز خوانده چرا جهنّم ميرود براي استصحاب چون استصحاب حدث كرده خب اين استصحاب يك بحثهاي عميقي است كه در طيّ اين چند سال از اين يك خط در آمده عقل اين نقل را شكوفا كرده ما اين دوتا مشكل را بايد برداريم يكي اينكه اسلام از زمان بشريّت آمده آدم تا خاتم(عليهم الصلاة و عليهم السلام) اسلام آوردند آنچه تفاوت دارد ﴿لكل جعلنا منكم شرعةً و منهاجاً﴾[51] شريعت است منهاج است اين روشهاي خاص است نماز در اسلام چند ركعت اسلام به معني خاص به كدام سمت باشد بله اينها امور جزئي است و يكي اينكه دليلي كه كاشف از حكم خدا است يا عقل است يا نقل همان عقلي كه خدا را ثابت كرده است نه عقل وهمي چون اين را هم مستحضريد بارها هم عنايت كردهايد اين قياس فقهي كه حرام است همان تمثيل منطقي است قبل از اينكه فقه بگويد عمل قياس حرام است اصول گفته كه قياس حجّت نيست و عمر اصول ما هزار و چهارصد سال است حدّاكثر و قبل از اينكه فقه بگويد و اصول بگويد منطق گفته است كه الان لااقل سه چهار هزار سال در حوزهها سابقه دارد كه تمثيل حجّت نيست لااعتبار بالتمثيل اين تمثيل همان قياس فقهي است اين را كه اسلام به معني خاص نياورده اسلامي به معني عام آورده اسلامي كه همهٴ انبيا آوردند كه آقا شما از جزئي چگونه پي به جزئي ديگر ميبريد مگر اينكه پلي بزنيد خصوصيات را رها بكنيد ببري به كلّي و از كلّي به جزئيّات ديگر سرايت بكنيد كه ميشود قياس وگرنه مادامي كه در حوزه تمثيل است از جزئي به جزئي پي بردن محال است قبل از اينكه اصول بگويد با قياس نميشود كاري را فهميد منطق گفته است و اين عقل است اين عقل كه محورش مشخص است وهم و خيال و قياس و گمان و همه اينها را همه را ميگذاريد دور همانطوري كه در حديث شناسي رجال خصوصيّتي دارد درايه خصوصيّتي دارد با قواعد رجال با قواعد درايه انسان به خدمت حديث ميرود مبادي برهان هم بشرح ايضا [همچنين] اين است كه هم مرحوم شيخ الرئيس سفارش كرده هم جناب شيخ اشراق سفارش كرده كه براي طلبه خواندن برهان فريضه است بخشهاي ديگر منطق نافله است اين را هم ابن سينا در منطق شفا دارد هم جناب شيخ اشراق در منطق يك كسي ميشود اهل استدلال باشد اين را ندارد مبادي چي است صورت چيست به تعبير سيدنا الاستاد امام(رضوان الله عليه) ميفرمود خيليها ... ظننا هستند ما به اينها بگوييم علما مگر علم به آساني گير كسي ميآيد؟ يقين شرطش چيست اين مقدمات باشد ذاتي باشد ضروري باشد دايمي باشد كلّي باشد اين يعني چه مگر هر سر هم كردن صغرا و كبرايي يقين آور است اين دو بزرگوار فرمودند براي طلاب و محقق و پژوهشگر خواندن برهان فريضه است خواندن بخشهاي ديگر منطق نافله
حالا بقيّهٴ بحث در نوبتهاي ديگر.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ نوح، آيهٴ 26.
[2] ـ سورهٴ قمر، آيات 11 ـ 12.
[3] ـ بحار الانوار، ج 74، ص 155.
[4] ـ سورهٴ اسري، آيهٴ 15.
[5] ـ سورهٴ اسري، آيهٴ 15.
[6] ـ سورهٴ أسري، آيهٴ 15.
[7] ـ وسائل الشيعة، ج 1، ص 245.
[8] ـ وسائل الشيعة، ج 1، ص 245.
[9] ـ وسائل الشيعة، ج 27، ص 62.
[10] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 11.
[11] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 30.
[12] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 54.
[13] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 21.
[14] ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 30.
[15] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 21.
[16] ـ سورهٴ اسري، آيهٴ 15.
[17] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 19.
[18] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 48.
[19] ـ سورهٴ صف، آيهٴ 6.
[20] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 48.
[21] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 19.
[22] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 19.
[23] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 96.
[24] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 107.
[25] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 78.
[26] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 53.
[27] ـ كافي، ج 1، ص 16.
[28] ـ كافي، ج 1، ص 16.
[29] ـ سورهٴ علق، آيهٴ 5.
[30] ـ سورهٴ علق، آيهٴ 5.
[31] ـ سورهٴ علق، آيهٴ 5.
[32] ـ سورهٴ علق، آيهٴ 3.
[33] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 4.
[34] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 19.
[35] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 78.
[36] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 78.
[37] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 19.
[38] ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 18.
[39] ـ سورهٴ شوري، آيهٴ 11.
[40] ـ كافي، ج 1، ص 84.
[41] ـ التوحيد، ص 445.
[42] ـ التوحيد، ص 445.
[43] ـ التوحيد، ص 445.
[44] ـ التوحيد، ص 445.
[45] ـ التوحيد، ص 445.
[46] ـ كافي، ج 1، ص 84.
[47] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 53.
[48] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 78.
[49] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 53.
[50] ـ سورهٴ علق، آيهٴ 5.
[51] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 48.