اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿تِلْكَ مِنْ أَنبَاءِ الغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ مَا كُنتَ تَعْلَمُهَا أَنتَ وَلاَ قَوْمُكَ مِن قَبْلِ هذَا فَاصْبِرْ إِنَّ العَاقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ (٤۹)﴾
قصّهٴ نوح(سلام الله عليه) به حسب ظاهر آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ هود بود به پايان رسيد قصّهٴ نوح(سلام الله عليه) در چند سورهٴ قرآني مطرح شد سورهٴ مباركهٴ اعراف بود هود هست سورهٴ مؤمنون هست سورهٴ شعرا سورهٴ قمر و سورهٴ نوح گرچه نام مبارك نوح در موارد زيادي بازگو شد لكن قصّهٴ آن حضرت تقريباً در اين شش سوره است و مبسوط تر از همه همين سورهٴ مباركهٴ هود هست كه تا حدودي به پايان رسيد يعني قصّهٴ نوح بعضي از بخشهاي مربوط به قصّهٴ نوح(سلام الله عليه) در سور آينده يعني سورهٴ مؤمنون و شعرا و قمر و نوح مطرح خواهد شد چند تا مطلب مهم است كه سيّدنا الاستاد(رضوان الله عليه) دربارهٴ قصّهٴ نوح بعد از پايان گرفتن بحث تفسيري ايشان دارند كه آيا اين طوفان، طوفان جهاني بود يا منطقهاي در يك گوشهاي از خاور ميانه طوفان گرفت يا كل زمين را طوفان گرفت براي اثبات اين مطلب چندين امر را عنوان فرمودند در طيّ اين مسايل بايد به اين امور توجّه كرد كه اصلاً قصّه در قرآن چيست القصّة في القرآن ماهي؟ قرآن از آن جهت كه منزّه از قصّه و تاريخ است كتاب تاريخ نيست كتاب قصّه نيست يك كتاب فني نيست بلكه نور است چيزي را بيان ميكند كه نافع باشد اولاّ و در دسترس حس و تجربهٴ عادي نباشد ثانياً و صبغهٴ اصولي داشته باشد يعني صبغهٴ قانون اساسي و اصل كلي داشته باشد ثالثاً جريان نوح(سلام الله عليه) در حدود چهل بار نام نوح آمده يا بيش از صد بار نام مبارك موسي در قرآن كريم آمد و امّا قصّهٴ موسي(سلام الله عليه) و قصهٴ نوح(سلام الله عليه) آنطوري كه در كتابهاي قصص و تواريخ است نيست يعني در چه زماني بود در چه مكاني مثلاً بود تاريخ ميلادي اينها چگونه بود تاريخ وفات اينها چگونه بود اينهايي كه مربوط به مسائل قصهاي و تاريخي است اينها اصلاً در قرآن كريم نيست چون اينها نقشي ندارند فقط آن نكات حسّاس و آموزندهٴ سيره و سنّهٴ انبياي الهي را ذكر ميكند اين مطلب اوّل.
مطلب دوّم آن است كه علوم را قرآن كريم طرزي طرح ميكند كه عقل به اجتهاد موفّق بشود يعني راهنمايي ميكند كه چگونه استنباط بكنند فروعي را از اين ا صول استخراج بكنند اين اصول را سايه افكن آن فروع قرار بدهند تا اين بشود يك فنّ اسلامي روي اين تحليل همانطوري كه ما فقه اسلامي داريم اصول فقه اسلامي داريم اخلاق اسلامي داريم تاريخ اسلامي هم خواهيم داشت جغرافياي اسلامي هم خواهيم داشت فيزيك اسلامي هم خواهيم داشت هيئت و نجوم اسلامي هم خواهيم داشت علوم عقلي اسلامي هم خواهيم داشت چه اينكه علوم نقلي اسلامي هم داريم بيان ذلك اين است كه ما كه ميگوييم فقه ما اسلامي است و از قرآن برميآيد براي آن است كه خطوط كلّي فقه را قرآن بيان كرده جزئيّات فراواني را به كمك عقل به كمك نقل فن فقه به عهده دارد جريان وضو و غسل و تيمّم را اجمالاً در سورهٴ مباركهٴ مائده بيان فرمود كه ﴿إذا قمتم إلي الصّلاة فاغسلوا وجوهكم و أيديكم إلي المرافق وَ امسحوا برؤسكم و أرجلكم إلي الكعبين و إن كنتم جنباً فاطّهّروا﴾[1] و اگر قضاي حاجت كرديد ﴿فلم تجدوا ماءً فتيمَّموا﴾[2] اين خطوط كلّي طهارات ثلاث است روايات هم جزئيّاتش را بازگو كرده است لكن بسياري از مسايل است كه عقل اجتهاد ميكند استنباط ميكند مثلاً بيان ميكند كه اين ﴿فاغسلوا وجوهكم و أيديكم الي المرافق﴾[3] دستتان را تا مرفق بشوييد يعني تا مرفق دستتان را بشوييد اين اختلاف بين شيعه و سني از همينجاها در ميآيد كه اين ﴿إلي﴾[4] كه فرمود ﴿فاغسلوا وجوهكم و أيديكم إلي المرافق﴾[5] دستتان را تا مرفق بشوييد معناي آيه اين است كه بشوييد تا مرفق آنطوري كه برادران اهل سنّت ميگويند لذا دست را بايد از انامل شروع كرد پايانش آرنج باشد بشوييد تا مرفق غَسلتان تا مرفق باشد يا نه آيه معنايش تحديد غَسل نيست تحديد مغسول است يعني تا آرنج دستتان را بشوييد نه اينكه بشوييد تا آرنج اين ﴿إلي﴾[6] براي بيان حدّ مغسول است نه غَسل يعني تا مرفقتان را بشوييد تا آرنجتان را بشوييد چگونه بشوييد اين را با غريزه و ارتكاز و عرف ارجاع ميكنند وقتي به عرف بگويند آقا تا مرفقت را بشوي يا تا آرنجت را بشوي اينكه ديگر از پايين به بالا شروع نميكند تا اين دست را ميبرد زير شير يا غير زير شير از بالا به پايين بشويد ديگر كيفيّت شستن يك امر طبيعي است آنوقت روايات اهل بيت هم همين را تأييد ميكند كه انسان بايد از بالا بشويد پايين براي اينكه اين ﴿إلي﴾[7] غايت مغسول است نه غايت غَسل شما اگر در عرف به اين كسي كه مسئول رفت و روي يك فرش است يا يك اتاق است يا يك سالن است بگوييد از اينجا تا آنجا را جارو كن تميز كن اين معنايش اين نيست كه از آن طرف شروع بكن يا از اين طرف شروع بكن كه هر طرف به طور طبيعي است اين شروع ميكند وقتي گفتي تا آرنج دستتان را بشوي يعني اين مقدار بايد مَغسول باشد چهطور بايد غَسل داده بشود اين يك امر طبيعي است خب امر به ارتكاز عرف ارجاع ميشود ارتكاز عرف هم آن است كه انسان از بالا به پايين بشويد و روايات اهلبيت(عليهم السلام) هم همين را تأييد ميكند و سيرهٴ پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) هم همين را تأييد ميكند اينگونه از مسايل و دهها مسايل ديگر كه از آيا فقهي استفاده ميشود به كمك روايات فنّ فقه را تشكيل ميدهد منتها چون بحثهاي فقهي بيشترش نقلي است و تعبّدي است اين شده فقه اسلامي ما نبايد توقّع داشته باشيم كه تاريخ اسلامي جغرافياي اسلام فيزيك اسلامي نجوم اسلامي اخترشناسي اسلامي كيهانشناسي اسلامي هم مثل فقه اسلامي باشد بالأخره فقه بخش مهمّي رو تعبّد است و در تعبّد چاره جز استدلال از ادلّه نقلي نيست اما يك كمي نزديكتر مياييم ميبينيم اصول فقه هم جزء علوم اسلامي است اصول فقه كه ديگر علم غير اسلامي نيست علم اسلامي است خب علم اسلامي بودنش براي اين است كه بعضي از خطوط كلياش در قرآن كريم آمده بايد با عقل پويا و اجتهاد پويا و استنباط پوياي صاحب نظران اين شكوفا شده يك جملهٴ نوراني بيشتر در قرآن كريم نيست از اين جهت ﴿و ما كنّا معذّبين حتّي نبعث رسولاً﴾[8] حالا انحاي برائت برائت نقلي چيست برائت عقلي چيست آي اينها مؤاخذه را برميدارد يا حكم را هم برميدارد نظير آنچه كه در حديث رفع گفتهاند اگر حكم را برميدارد حكم تكليفي را برميدارند يا حكم تكليفي و وضعي هر دو را برميدارد يا خصوص وضعي را برميدارد اگر هر دو را برميدارد كدام را بالاصاله برميدارد كدام را بالتبع برميدارد و در بين اقلّ و اكثر استقلالي و اقلّ و اكثر ارتباطي خيلي فرق است يكجا برميدارد يك جا برنميدارد اين يكي دوسه صفحهٴ كفايه از همين آيه برميآيد خب اين آيه و امثال اين آيه ميشود علم اصول اسلامي با اينكه يك جمله بيش نيست همين معنا را در حديث رفع يا استحصاب هم ميتوان گفت حالا ما فعلاً در بحثهاي قرآني سخن ميگوييم در بحثهاي روايي هم چون از اسلامي بودن اختصاصي ندارد به اينكه در آيه باشد اگر چنانچه آيهٴ نبأ يا آيهٴ نفر را براي حجّيت خبر واحد ذكر كردند بحثهاي مبسوط مرحوم شيخ انصاري(رضوان الله عليه) و ديگر اصوليّين تأمين ميشود اشكالات مما يكمن الذب اشكالات مما لايمكن الذبي كه ايشان از آيهٴ نبأ و نفر و امثال ذلك درميآورند اين ميشود جزء صفحهٴ يك چند صفحهٴ رسائل همهٴ اينها ميشود جزء علوم اسلامي همه را از همين اين ﴿إنْ جٰاءكم فاسقٌ بنبإٍ﴾[9] دارند در ميآورند بعضي ميگويند اين دليل بر حجّيت خبر واحد است بعضي ميگويند دليل نيست اگر هم باشد تأييد است و امثال ذلك خب اين اصول ما ميشود علم اسلامي براي اينكه ريشهاش در قرآن است از اينها متقنتر و مفصلتر دربارهٴ كيهانشناسي هست دربارهٴ آسمانشناسي هست دربارهٴ زمين شناسي هست ﴿او لم ير الذين كفروا أنّ السمٰواتِ و الأرض كانتا رتقاً ففتقناهما﴾[10] مگر اينها بررسي نكردند به اين نتيجه نرسيدند كه اين اجزاي كرات اوّل با هم بودند بعد متولّد شدند از هم جدا شدند دهها نظريهٴ مجتهدان فن كيهان شناسي از همين درميآيد آني كه در حدّ فرضيه است آن را نميشود به قرآن نسبت داد آني كه به حدّ جزم علمي رسيد آن را ميشود به قرآن نسبت داد آني كه به حدّ طمأنينه رسيد آن را هم ميشود به قرآن نسبت داد آني كه نه جزم است نه در حدّ طمأنينه در حدّ مظنّه است ميشود به عنوان ظن به قرآن نيست داد ما در فقه چه كار ميكنيم در فقه اگر به يك مطلب جزمي رسيديم به قرآن نسبت ميدهيم اگر به جزم نرسيديم به طمأنينه رسيديم كه حجّت شرعي است باز هم به قرآن نسبت ميدهيم اگر به حدّ گمان است ميگوييم گمان ما اين است كه آيا اينطور بود و چون مطلق ظنّ حجّت نيست به آن عمل هم نميكنيم و اگر هم يك وقتي كشف خلاف شد اشتباه خود ما است و قرآن همچنان به اصالتش باقي است مگر ما در بحثهاي فقهي اشتباه نداريم در بحثهاي اصولي اشتباه نداريم اينچنين نيست كه اگر كشف خلافي شد اشتباه ما روشن شد به حريم مبارك قرآن كريم آسيب برسد يا به حريم روايات اهل بيت كه معصوم از هر خطا هستند آسيب برسد كه همان كاري كه ما دربارهٴ فقه و اصول ميكنيم دربارهٴ كيهانشناسي هم ميكنيم ﴿ثم استوي الي السماء و هي دخانٌ فقال لها و للأرض ائتيا طوعاً او كرهاً﴾[11] اين ذيلش مسئلهٴ ديگر است امّا ﴿ثم استوي الي السّماء و هي دخانٌ﴾[12] ميتواند محور بحث نظريه پردازان سپهرشناسي باشد آن وقت همهٴ اينها ميشود اختر شناسي اسلامي فيزيك اسلامي نميدانم نجوم اسلامي و مانند آن ﴿خلق السَّمٰوات و الأرض في ستّة ايامٍ﴾[13] اين آيه ميتواند محور بحثهاي فراواني باشد در همين رشتهٴ سپهر شناسي دربارهٴ جغرافياي اسلامي عناصر محوري جفرافيا را كوهها و درياها و معادن و رودها تشكيل ميدهند با زير مجموعهٴ ديگر همهٴ اينها را قرآن كريم مبسوطاً بيان كرده پيدايش دريا را چگونه دريا محلّ عبور كشتيها است آن را بيان كرده پيدايش و پرورش كوهها را بيان كرده انحاي كوهها را رگهها و ... كوهها را بيان كرده كيفيّت پيدايش باران و تگرگ و اينها را بيان كرده كيفيّت ريزش باران را هم ذكر كرده اگر معادن را ذكر كرده اگر كوه را ذكر كرده اگر دريا را ذكر كرده اگر باران و رودها را ذكر كرده همان اندازه كه بحثهاي عميق كفايه در مدار ﴿و ما كنّا معذبين حتي نبعث رسولاً﴾[14] اين را ميكند علم اصول اسلامي آن هم ميشود جغرافياي اسلامي مگر دربارهٴ كوهها در سورهٴ مباركهٴ انواع و اقسامش كوه نقش تعيين كننده دارد كوه اگر نباشد زمين ميلرزد دائماً در نوسان و اضطراب است خب چگونه اين را علم بايد ثابت بكند برائت عقلي و نقلي با هم فرق دارند اقل و اكثر استقلالي و ارتباطي با هم فرق دارند اين را مرحوم شيخ انصاري ميفهمد نه هر كسي ظاهرآيه را و ترجمهٴ آيه را همه ميفهمند و حجّت هم هست يعني ما تا دليل اقامه نكنيم حجّت اقامه نكنيم كسي را عذاب نميكنيم امّا و اقل و اكثر ارتباطي چيست اقل و اكثر استقلالي چيست حكم تكليفي چيست حكم وضعي چيست اين را كه تودهٴ مردم نميفهمند كه در جريان ﴿جعلنا الجبال رواسي﴾ همه از اين آيه ميفهمند كه كوهها باعث آرامش زمين است همين مگر از ﴿و ما كنّا معذبين﴾[15] چه ميفهمند نه به اين تحليلي كه مرحوم صاحب جواهر و امثال صاحب جواهر ميكنند كه اين ﴿إلي﴾[16] غايت غَسل است يا غايت مغسول اين را مردم ميفهمند يا اين را يك فقيه نامي ميفهمد؟ ظاهر آيه براي همه است اما آن محورهاي علمياش مال صاحب فن است اگر غايت غَسل و مغسول بودن را صاحب جواهر بايد بفهمد نه تودهٴ مردم كيفيّت نگه داري و نگهباني زمين بوسيله كوهها را هم كوه شناس بايد بفهمد نه تودهٴ مرده خب چطور آن ميشود اسلامي اين نميشود اسلامي در بحثهاي ﴿ثم استوي الي السماء﴾[17] آن را هم يك فيزيك دان ميفهمد اين را يك زمين شناس ميفهمد چطور اين ﴿و ما كنّا﴾[18] ميشود علم اسلامي آن ديگر نميشود اسلامي جغرافياش همينطور است سپهر شناسياش همينطور است گياهشناسياش همينطور است.
مطلب بعدي آن است كه در اسلامشناسي قرآن اين را درمدار توحيد نقل ميكند يعني الان به اندازهٴ عمر انقلاب كه تقريباً 25 سال است اين مسئله مطرح است كه اصلاً ما علوم اسلامي فيزيك اسلامي شيمي اسلامي رياضي اسلامي داريم يا نه؟ اگر ما اينها را نداريم چگونه دانشگاه اسلامي داريم دانشگاه اسلامي يعني چه؟ دانش كه اسلامي و غير اسلامي ندارد آنها خيال ميكردند وقتي مقام رهبري يا امام(رضوان الله عليه) فرمودند كه ما دانشگاه اسلامي بايد داشته باشيم يعني ما بايد در دانشگاه مسلمان تربيت كنيم يعني كلاس دخترها و پسرها از هم جدا باشد نماز خانه باشد دعاي توسّل شبهاي چهارشنبه باشد دعاي كميل شب جمعه باشد اينها كه دانشگاه اسلامي نيست اينها مسلمان تربيت كردن است اينها دانشجو را مسلمان بار آوردن است دانشگاه وقتي اسلامي است كه متون درسياش اسلامي باشد متون درسي وقتي اسلامي است كه آنجوري كه قرآن مطرح كرده است در آن فضا و چهارچوب جغرافيا را رياضي را فيزيك را مطرح كنيد قرآن كريم اوّل توحيد را مطرح كرده كه آغاز و انجام عالم فيض خداي سبحاني است كه لا شريك له هيچ موجودي در جهان نيست مگر اينكه مخلوق خدا است و هيچ موجودي در جهان نيست مگر اينكه مربوب خدا است هيچ موجودي در جهان نيست مگر اينكه مرزوق خدا است معلول خدا است معدوم خدا است است مسموع خدا است مقدور خدا است تنها كسي كه كلّ نظام را اداره ميكند خدا است و همهٴ اينها را او به هدف راهنمايي ميكند و به مقصد ميرساند ﴿هو الأوّل﴾[19] او است ﴿و الآخر﴾[20] او است آنگاه با اين دو منظر ﴿هو الأول و الآخر﴾[21] كه او است كه اين كارها را كرده براي فلان هدف در جريان علم اصول مطرح است در جريان علم اصول اگر ميگوييم اصول علم اسلامي است براي اينكه خداي سبحان فرمود ما بنايمان بر اين نيست سنّت ما اين نيست تا حجّت تمام نشده كسي را عذاب بكنيم تعذيب به دست ما است ولي در مدار عدل ما عدل ما هم اوّل حجّت اقامه مي كد بعد تبهكار را تنبيه ميكند ﴿و ما كنا معذبين حتي نبعث رسولاً﴾[22] اگر در سورهٴ مباركهٴ مائده جريان طهارت ثلاث را مطرح كرده است در پايانش هم فرمود كه خداي سبحان ميخواهد شما را طاهر كند ﴿يريد ليطهّركم﴾[23] اين شما را طاهر كند نه يعني شما را نظيف كند تا كسي بگويد خب انسان كه ميداند وقتي دوش گرفته طاهر ميشود اين دربارهٴ آن تيمّمي كه آدم صورت را خاكمالي ميكند فرمود ... چون ميخواهيم شما پاك بشويد ميگيريم صورتتان را خاك مالي كنيد معلوم ميشود نظافت ظاهري نيست ديگر اين كه تنها دربارهٴ غُسل نيست دربارهٴ وضو نيست تيمّم بدل از وضو هم هست تيمّم بدل از غسل هم هست فرمود اگر آب گير نيامده ميخواهي پاك بشي خاكمال بشو انسان خاكسار پاك است انسان متواضع و فروتن پاك است ﴿يريد ليطهركم﴾[24] اين چه كار به نظافت و دوش گيري دارد خب اين باعث ميشود فقه ما بشود فقه اسلامي اصول ما بشود اصول اسلامي و حجّيت خبر و امثال ذلك هم ميشود اسلامي وقتي سپهر شناسي ميشود اسلامي كه بگوييم ﴿هو الذي خلق السمٰوات و الأرض في ستة أيّامٍ﴾[25] شما الان بحثهايي كه در راديو و تلوزيون طرح ميكنند دربارهٴ عجايب خلقت اسرار خلقت و مانند آن اينها تقريباً ترجمهٴ فيلمها و سريالهايي است كه از جاي ديگر هم آمده هيچ معلوم نيست كه اين برنامه، برنامهٴ اسلامي است يا غير اسلامي دربارهٴ آبزيان شرح ميدهند دربارهٴ موجودات درختي و صحرايي و آسماني و زميني شرح ميدهند كه مثلاً فلان موجود در چند ميليون سال قبل متكوّن شده است اين ادوار را پشت سر گذاشته است به اين جا رسيده است و پيش بيني ميشود كه در آيندهٴ نزديك يا دور به فلان مرحله برسد اين در كشورهاي غير اسلامي هم هست امّا كي كرد براي چي كرد؟ اين در برنامهها اصلاً نيست قرآن كريم همهٴ اينها را نقل ميكند .. ﴿هو الذي﴾[26] فعل كذا كذاكذا و كذا ﴿ليكون﴾ كذا و كذا و كذا اين دوتا بال ﴿هو الاول و الآخر﴾[27] را كه قرآن مطرح كرده است اگر شما به اين فيزيك بدهيد به جغرافيا بدهيد به اختر شناسي بدهيد به نجوم بدهيد ميشود اسلامي بنابراين نميشود گفت مگر فيزيك اسلامي داريم خب اگر اصول اسلامي داريم فيزيك اسلامي هم داريم ديگر چرا اصول اسلامي نيست براي اينكه قرآن گفته قرآن چقدرش را گفته مگر اين دو سه صفحهاي كه مرحوم آخوند و شيخ و بزرگان ديگر(رضوان الله عليهم) دارند اينها در قرآن هم است استصحاب تعليق و تنجيزي شك در مقتضي و شك در رافع اينها مگر در قرآن هست اينها مگر در روايات است اينها از عقل است كه عقل حجّت باطني خدا است مثل روايت است همانطوري كه خداي سبحان روايت را حجّت قرار داد عقل را هم حجّت قرار داد خب اگر كسي با ابزار عقل برود خدمت نقل با اين دو بال ﴿هو الاول و الاخر﴾[28] يك مطالبي را استخراج بكند ميشود علوم اسلامي حالا شما اين آيه سورهٴ مباركهٴ فاطر را ملاحظه بفرماييد دربارهٴ كوهها به اين صورت بيان فرمود آن جريان سورهٴ مباركهٴ انبياء كه ﴿أوَ لم ير الذين كفروا ان السمٰوات و الأرض كانتا رتقاً ففتقناهما﴾[29] اين در سورهٴ فصلت كه ﴿.. ثم استويٰ علي السّماء وهي دخانٌ فقال لها و للارض ائتيا﴾[30] ... در سورهٴ مباركهٴ فاطر آيهٴ 27 به بعد اين است ﴿ألم تر أن الله أنزل من السّماء ماءً فأخرجنا به ثمراتٍ مختلفاً ألوانها و من الجبال جددٌ بيضٌ و حمرٌ مختلف ألوانها و غرابيب سودٌ ﴾[31] كوهها راههاي گوناگوني دارد ردههاي گوناگوني دارد رگههاي گوناگوني دارد بعضي سفيد است بعضي قرمز است بعضي سياه است رنگهايش فرق ميكند خب انسان بايد جستجو كند چطور اين خاك سفيد ميشود چطور اين خاك قرمز ميشود در منطقهٴ استوايي چطور است در بخش خرتاب چطور است در بخش غير خرتاب چطور است آنجا كه خرتاب است به اصطلاح يعني خورشيد ميتابد چگونه ميشود آنجا كه خرتاب نيست چهطوري ميشود كه كوهها رنگهايش فرق ميكند اينكه
لعل گردد در بدخشان يا عقيق اندر يمن، راهش چيست
چگونه ميشود آن خاك يمن عقيق ميشود اين خاك افغانستان بدخشان ميشود در كوههاي بدخشان افغانستان خب اين يك علم ميخواهد اين علم ميشود علم اسلامي كه از اين آيه درآمده به همان دليلي كه اصول ما ميشود اصول اسلامي منتها با مبدأ ﴿هو الاول و الآخر﴾[32] كي اين كارها را كرده براي چي اين كارها را كرده خداي سبحان اين روال را اداره كرده و تدبير ميكند كه از اين نظم به آن ناظم هم پي ببرند آيهٴ 28 سورهٴ فاطر اين است ﴿و من الناس و الدواب و الأنعام مختلف ألوانه﴾[33] آنگاه ﴿كذلك إنما يخشي الله من عباده العلماءُ ان الله عزيز غفور﴾[34] و ساير مسايل بنابراين به همان نسبت كه تاريخ اسلامي است جغرافيا هم اسلامي است معناي اسلامي بودن هم اين نيست كه همانطوري كه خصوصيّت نماز صبح در كتاب و سنّت آمده است خصوصيّت اينكه لعل گردد در بدخشان يا عقيق اندر يمن، هم بايد در قرآن آمده باشد خب آن ميشود اخباريگري مگر خصوصيّتهاي علم اصول ما در قرآن است مگر شك
در مقتضي و رافع استصحاب تعليقي و تنجيزي در قرآن است يا روايات مگر اقل و اكثر ارتباطي و استقلالي در قرآن است مگر حكم تكليفي و وضعي فرق گذاشتنهايش در قرآن است اينها را آن عقل حجّت باطني خدا است از اين نقل دارد استنباط ميكند هر دو را ذات اقدس إلاه حجّت قرار داد منتها در مدار توحيد در محور ﴿هو الأول و الاخر﴾[35] پس بنابراين ما هم تاريخ اسلامي خواهيم داشت هم جغرافياي اسلامي داريم هم فيزيك شناسي اسلامي داريم هم نجوم شناسي اسلامي داريم هم كيهان شناسي اسلامي داريم و هم جغرافيا و ساير علوم وابسته
سؤال ...
جواب: نه علم دربارهٴ موضوع و محمول بحث ميكند محمول عوارض ذاتي موضوع است موضوع را ما كي بايد بشناسيم در منطق خوانديد لابد كه يك وقتي است با حدش داخلي ميشناسند اين شناخت ناقصي است يعني با جنس و فصل تام حدّ تام تازه طليعهٴ شناخت است آن حدّ كامل البرهان در مسئلهٴ مشاركت و الحد و البرهان لابد خوانديد يا ميخوانيد مشاركت الحدّ و البرهان ميگويد آن معرفتي تام است كه هم نظام داخلي و ساختار داخلي شيء را به ما نشان بدهد يعني جنس و فصل شيء يعني حدّ تام شيء و هم نظام فاعلي و غايي را به ما بفهماند كه اوست قيّم شيء است يعني فاعل و غايت آن برهاني برهان تام است كه مشتمل بر علل اربع باشد يعني هم فاعل هم غايت هم مادّه هم صورت هم جنس هم فصل اينها كه آمدند علم را ارباً اربا كردند جنس و فصل را از فاعل و غايت جدا كردند ديگر عالم نيستند يك شناخت ناقصي دارند اين شناخت ناقص اينها را هم بيراهه ميبرد امّا قرآن با شناخت كامل مطرح ميكند حدّ كامل البرهان مطرح ميكند اين كه در منطقها غير از مسئلهٴ كلّيات خمس و جنس و فصل آمدند مشاركت الحدّ و البرهان را ذكر كردند براي همين است طرزي انسان شيء را بايد بشناسد كه اگر از انسان دليل بخواهند از همين جا دل مايهاي بگيرد و حدّ وسط درست كند امّا وقتي نتواند نه او منطق خوانده است نه فلسفه خوانده است نه بحثهاي ديگر خوانده يك چند چيزي ياد گرفته ناقص خوانده و ناقص هم در بين راه ميماند اگر كسي بخواهد به مقصد برسد بايد كامل بشود تا كامل را درك بكند آن مشاركت الحدّ و البرهان را بايد بخواند طوري كه اگر از او سؤال كردند چرا چون را نقد داشته باشد بگويد چون اين است چرا اين است چون اين است آنكه چرا را بي چون ميخواند آن گرفتار يك فنّ ناقص است آن كه چرا را با چون ميخواند حدّ كامل البرهان دارد هم كلّيات خمس را خوانده هم حدّ تام را فهميده هم مشاركت الحد و البرهان را فهميده قهراً ميتواند در كنار هر چرايي يك چوني داشته باشد خب اين
سؤال ...
جواب: بله، نه اين ثابت ميكند اوّل توحيد را سخن از فرض نيست سخن از پيشفرض يا پس فرض نيست سخن از برهان است قرآن كريم ميفرمايد بالأخره شما يك موجود ديگر هستيد يا نه؟ هستيم وهم كه نيست سفسطه كه نيست اگر هستي صدفه و تصادف و شانس است كه سنگي روي سنگ بند نميآيد اگر مسئلهٴ شانس باشد خب اين يكي ميگويد من شانس آوردند مقدمه چيدم به فلان نتيجه رسيدم رقيبش ميگويد منم شانس آوردم مقدمه چيدم به فلان نتيجه رسيدم با شانس كه سنگي روي سنگ بند نميآيد حتماً نظام علّي حقّ است اين دو اگر انسان و واقعيّتهاي ديگر هست اصل اوّل و اگر نظام علّي، اين هم پيش فرض نيست سخن از فرض نيست پيش فهم است نه پيش فرض اگر واقعيّت هست كه پيش فهم است و اگر نظام عليّ حقّ است كه پيشفهم است خداي سبحان به وسيله قرآن از ما علت طلّب ميكند ميگويد كي شما را آفريد؟ ﴿أم خلقوا من غير شيء أم هم الخالقون﴾[36] و التالي به كلا قسيمه محال آيا شما خود ساختهايد يا علّت داريد علّت شما اگر خود شما باشيد كه ميشود مصادره به مطلوب ميشود دور اگر مثل شما باشد كه همين مشكل را دارد اين ﴿أم خلقوا من غير شيء أم هم الخالقون﴾[37] اين يك صدر المتألهين ميطلبد اين يك طباطبايي ميطلبد اين ﴿و ما كنّا معذبين﴾[38] از مرحوم شيخ انصاري و آخوند خراساني ساخته است اين ﴿أم خلقوا من غير شيء ام هم الخالقون﴾[39] اين يك بوعلي ميطلبد و صدر المتألهين و خواجه و طباطبايي آن ميشود كفايه اين ميشود اسفار هر دوي آن ميشود اسلامي ﴿أم خلقوا من غير شيء﴾[40] كه محال است ﴿أم هم الخالقون﴾[41] كه باز هم محال است پس اگر واقعيّت حقّ است پيشفهم اوّل و هيچ چيزي بي علّت نيست پيشفهم دوّم علّت شما كي است خودتانيد كه ميشود دور مثل شما است كه همين محذور را دارد يك كسي است كه مثل شما نيست بينياز است و هو الله ﴿يا أيّها النّاس أنتم الفقراء إلي الله و الله هو الغني الحميد﴾[42] اين ميشود نتيجه بنابراين آنكه ميگويد من با ﴿هو الاول﴾[43] كار ندارم با ﴿الآخر﴾[44] كار ندارم نظام داخلي را بحث ميكند با لاشهٴ دانش بحث ميكند اين دانش هرگز پرواز ندارد خودش پرواز نميكند چه رسد به اينكه عالم را به پرواز در بياورد وقتي اين لاشه پرواز ميكند يعني اين علم قدرت پرواز دارد كه اين بال ﴿هو الاول﴾[45] و اين بال ﴿و الاخر﴾[46] به اين لاشهٴ دانش داده بشود او است كه اين كارها را كرده است يك براي فلان كار ﴿لِيعبدون﴾[47] اين كار را كرده است ﴿ليقوم الناس بالقسط﴾[48] اين كار را كرده است و مانند آن دو آنوقت نظام داخلي تنظيم ميشود سه با بال ﴿هو الاول﴾[49] و بال ﴿الاخر﴾[50] كه روي اين لاشه آمده اين دانشگاه ميشود دانشگاه اسلامي وگرنه نماز خانه درست كردن و دختر و پسر را جمع كردن كار بسيار خوبي است ولي مسلمان تربيت كردن است نه دانشگاه را اسلامي كردن نه علم را اسلامي كردن وقتي دانشگاه اسلامي ميشود كه مثل حوزه باشد ديگر در حوزه كسي نميگويد كه خواهرها يك شبستان ديگر بنشينند پسرها براي هر دو حل است اين مسئله وقتي علم اسلامي شد اين رهآوردها را به همراه دارد اما اگر علم اسلامي نشد مرتب شما بايد يا پرده نصب بكني يا تماس نگيريد يا كذا و كذا و اگر كسي بخواهد هر رشتهاي را به پايان برساند چارهاي جز همان علم كامل البرهان نيست يعني جنس قريب از يك سو فصل تام و قريب از يك سو اين ميشود حدّ تام تازه بين راه است مبدأ فاعلي از يك سو مبدأ غايي از سوي ديگر اين حدّ كامل البرهان كه چون مطلب را تأمين ميكند به اين چرا كه ضميمه شد اين مسئلهٴ مشاركت الحدّ و البرهان تمام ميشود اين علم پرواز دارد اين ميشود علم نافع
سؤال ...
جواب: بله اينها مبدأ قابلي هستند بله منكرند بودند بله امّا مبدأ قابلي هستند اينها نه مبدأ فاعلي مثل اينكه ميگويند باران آمد. و باعث رويش گياهان شده درست است اگر كسي بگويد باران آمده نسيم ملايم هواي ملايم باعث پرورش اين گياه شده اين سخن را عالمانه است امّا بين راه است اينها همهاش مبدأ قابلي است امّا سخن در تك تك اينهاست باران آفرين كيست زمين ساز كيست؟ نسيم بخش كيست؟ فرمود ﴿و أرسلنا الرّياح لواقح﴾[51] ما عقد اين گياهان را به هم بستيم مگر گياه تا نر و مادّه عقد نشود ميوه ميدهد فرمود ما اين نسيم را فرستاديم اين صيغه عقد ميخواند اينها را گره ميزند اين نرو مادّهٴ گياهها را به هم جمع ميكند تا ثمر بدهد ﴿و أرسلنا الرّياح لواقح﴾[52] ما تليقيحش كرديم اين بايد ضميمه بشود اين مبدأ فاعلي مبدأ و غايي روي باران شناسي تا اثر بدهد آنگاه ميشود هواشناسي اسلامي آنگاه ميشود باران شناسي اسلامي همانطوري كه ما اصول اسلامي داريم همانطوري كه فقه اسلامي داريم خب همانطوري كه بين فقه و اصول فرق است فقه تعبدياتش بيشتر است تكيهگاهش به نقل خيلي بيشتر از اصول است اصول تعبّدياتش مثل فقه نيست تگيهگاهش به نقل آنقدر نيست اين اصولش هم ميشود اسلامي آن فقهش هم ميشود اسلامي و مانند آن
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 6.
[2] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 6.
[3] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 6.
[4] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 6.
[5] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 6.
[6] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 6.
[7] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 6.
[8] ـ سورهٴ إسري، آيهٴ 15.
[9] ـ سورهٴ حجرات، آيهٴ 6.
[10] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 30.
[11] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 11.
[12] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 11.
[13] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 54.
[14] ـ سورهٴ اسري، آيهٴ 15.
[15] ـ سورهٴ اسري، آيهٴ 15.
[16] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 6.
[17] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 11.
[18] ـ سورهٴ اسري، آيهٴ 15.
[19] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 3.
[20] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 3.
[21] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 3.
[22] ـ سورهٴ اسري، آيهٴ 15.
[23] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 6.
[24] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 6.
[25] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 4.
[26] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 4.
[27] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 3.
[28] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 3.
[29] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 30.
[30] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 11.
[31] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 27.
[32] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 3.
[33] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 28.
[34] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 28.
[35] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 3.
[36] ـ سورهٴ طور، آيهٴ 35.
[37] ـ سورهٴ طور، آيهٴ 35.
[38] ـ سورهٴ اسري، آيهٴ 15.
[39] ـ سورهٴ طور، آيهٴ 35.
[40] ـ سورهٴ طور، آيهٴ 35.
[41] ـ سورهٴ طور، آيهٴ 35.
[42] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 15.
[43] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 3.
[44] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 3.
[45] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 3.
[46] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 3.
[47] ـ سورهٴ ذاريات، آيهٴ 56.
[48] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 25.
[49] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 3.
[50] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 3.
[51] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 22.
[52] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 22.