09 02 2004 4872690 شناسه:

تفسیر سوره هود جلسه 47

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿قَالَ سَآوِي إِلَي جَبَلٍ يَعْصِمُني مِنَ المَاءِ قَالَ لاَ عَاصِمَ اليَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلَّا مَن رَحِمَ وَحَالَ بَيْنَهُمَا المَوْجُ فَكَانَ مِنَ المُغْرَقِينَ (٤۳) وَقِيلَ يَا أَرْضُ ابْلَعِي مَاءَكِ وَيَا سَماءُ أَقْلِعِي وَغِيضَ المَاءُ وَقُضِي الأَمْرُ وَاسْتَوَتْ عَلي الجُودِيِّ وَقِيلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (٤٤) وَنَادَي نُوحٌ رَبَّهُ فَقَالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي وَإِنَّ وَعْدَكَ الحَقُّ وَأَنتَ أَحْكَمُ الحَاكِمِينَ (٤۵) قَالَ يَانُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ فَلاَ تَسْالنِي مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّي أَعِظُكَ أَن تَكُونَ مِنَ الجَاهِلِينَ (٤۶) قَالَ رَبِّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَسْأَلَكَ مَا لَيْسَ لِي بِهِ عِلْمٌ وَإِلَّا تَغْفِرْ لِي وَتَرْحَمْني أَكُن مِنَ الخَاسِرِينَ (٤۷)

در جريان طوفان، قوم نوح سه گروه بودند نظير قوم عرب كه سه گروه بودند اول مؤمن كه بسيار كم بودند دوم كافر كه بسيار زياد بودند سوم منافق، همين گروههاي سه‌گانه‌اي كه در اوائل سورهٴ مباركهٴ بقره درباره عرب و قوم حضرت رسول(صلي الله عليه و آله و سلم) بازگو شد آنها كه كافر بودند وضعشان روشن بود كه هلاك مي‌شوند آنها كه مؤمن بودند كه به دستور حضرت سوار سفينه شدند و اهل نجات بودند گروه منافق وضعشان روشن نبود كه پسر نوح جزء اين گروه بود يعني واقعاً كافر بود و ظاهراً شناخته شده نبود وجود مبارك نوح(سلام الله عليه) فرمود ﴿يا بنيّ  أركب معنا﴾[1] منافق خيال مي‌كرد كاري كه از كشتي ساخته است از كوه هم ساخته است كشتي چون يك موجودي است كه روي آب است برتر از آب است و رفيع است از آن جهت حافظ است خيال كرد كاري كه از كشتي برمي‌آيد از كوه هم برمي‌آيد گفت ﴿سآوي إلي جبلٍ يعصمني من الماء﴾ وجود مبارك نوح (سلام الله عليه) فرمود امروز تنها چيزي كه عامل نجات است اين سفينه است هيچ چيز عامل نجات نيست الا اين سفينه اينكه فرمود ﴿لا عاصم اليوم من أمر الله إلاّ من رحم﴾ كساني مرحوم‌اند  رحمتند كه اهل سفينه باشند و اين رحمت خاصه الهي امروز تنها مظهرش همين سفينه است از كوه كار سفينه ساخته نيست و او متوجه نشد منافقانه به طرف كوه پناهنده شد كه ﴿حال بينهما الموج بكان من المغرقين﴾ اين جريان پسر نوح اصل طوفان كه آثار فراواني داشت اين را خداي سبحان تشريح مي‌كند بعد به آن محاوره و گفتگو و سؤال و جوابي كه بين نوح(سلام الله عليه) و ذات اقدس إله است مي‌پردازد جناب زمخشري در كشاف مي‌گويد اين كريمه 44 سورهٴ مباركهٴ هود يعني ﴿و قيل يا أرض ابْلعي مائَك﴾ اين اين «استفصح فصحاء البيان و المعاني» فصحاي عرب را به خضوع در پيشگاه فصاحت اين آيه وادار كرد كه آنها مستفصح شدند گفتند ما افصح هذه الآيه ورَقّسوا. رئوسهم سرهاي خود را در پيش اين آيه به حالت رقس در آوردند بعد از تعبير جناب زمخشري كه فصحاي عرب استفصاح كردند و ترقيسي كردند سكّاكي در مفتاح العلوم به جزئيات اين آيه پرداخت بخشهاي معاني‌اش را جدا بخشهاي فصاحت بيانش را جدا تك تك اين كلمات هم جداگانه بحث كرد و وجوه فراواني به عنوان فصاحت از اين آيه استفاده كرد از تك تك اين جمله كه چرا قيل گفته شد چرا فاعل حذف شد براي اينكه «و حذف ما يعلم منه جايز» هيچ كسي نمي‌تواند به زمين دستور بدهد مگر خالق زمين هيچ كسي نمي‌تواند به آسمان فرمان بدهد مگر خالق آسمان معلوم است كه گوينده كيست به زمين چه كسي دستور مي‌دهد؟ به آسمان چه كسي دستور مي‌دهد از اين جهت فاعل حذف شد و فعل معلوم به صورت فعل مجهول درآمد اما اين نكاتي كه حتي زمخشري هم در آن گاهي مي‌پردازند يا خود جناب فخر رازي هم مي‌پردازد و سكاكي در مفتاح مطرح كردند غالب اينها اين جريان خطاب به زمين را خطاب به آسمان را از سنخ تمثيل دانستند نه تحقيق در بحثهاي قبل روشن شد كه اينها تمثيل نيست اينها تحقيق است زمين واقعاً چيز مي‌فهمد آسمان واقعاً چيز مي‌فهمد منتها با ما حرف نمي‌زند اين‌طور نيست كه ﴿اقالتا أتينا طائعين﴾[2] تشبيه باشد مجاز باشد خوب همين زميني كه يوم القيامه شهادت مي‌دهد و در دنيا شكايت مي‌كند مسجد كه شهادت مي‌دهد مسجد كه شكايت مي‌كند شهادت مي‌دهد چه كساني آمدند و چه گروهي آمدند و نماز خواندند شكايت مي‌كند از همسايه‌ها كه نيامدند و نماز نخواندند اينها واقعاً چيز مي‌فهمند اينها تشبيه نيست اينها مجاز نيست زميني كه روزي چند بار حرف مي‌زند «أنا بيت الغربة أنا بيت الوحشه أنا بيت الدّود»[3] اينها تشبيه و مجازات و كنايات و استعارات نيست اينها حقيقتاً چيز مي‌فهمند حقيقتاً شهادت مي‌دهند زميني كه شهادت مي‌دهد كه چه شخصي در اين  جا چه اطاعتي كرده است اختصاص به مسجد ندارد زميني كه شكايت مي‌كند و قيامت هم شهادت مي‌دهد كه چه شخصي در اينجا معصيت كرده است اليوم واقعاً مي‌فهمد اگر اليوم نفهمد كه در قيامت كه ظرف اداي شهادت است چگونه شهادت مي‌دهد.

سؤال ...

جواب: البته ضعيف تر حالا مدارج فرق مي‌كند انسانها چيز مي‌فهمند حيوانها چيز مي‌فهمند اشياء هم چيز مي‌فهمند جمادات چيز مي‌فهمند و آيه سورهٴ مباركهٴ اسراء هم مجاز نيست ﴿و إنْ من شيءٍ إلاّ يُسبح بحمْده ولكن لا تفقهون تسبيحهم﴾[4] اينها حقيقتاً درك دارند حقيقتا مي‌فهمند منتها كسي كه اهل زبان اينها نيست حرف اينها را نمي‌فهمد پس تشبيه و مجاز نيست ﴿يا أرض ابلعي ماءك و يا سماء أقلعي﴾ مطلب بعدي آن است كه باراني كه باريد يا چشمه هايي كه جوشيد حالا آبي كه از زمين بالا آمد يا از چاه يا از قنات يا از چشمه يا از علل و عوامل ديگر اين آب اگر بخواهد برطرف بشود و از بين برود چند راه دارد يا بالاخره بايد از طريق تابش آفتاب كم كم تبخير بشود يا به وزش رياح و بادها كم‌كم از بين مي‌رود يا به وسيله نشو تدريجي كه زمين فرو مي‌برد از بين مي‌رود يا چاهي مي‌كنند به عنوان بالوعه تمام اينها را مثل فاضلاب در آنجا  جمع مي‌كنند كه بالوعه را قبلاً هم ملاحظه فرموديد بالوعه گفتند براي اينكه اين آبها را بلع مي‌كند در جريان بلع كردن طوفان، آبهاي فراواني كه در آن سرزمين آمد هيچ كدام از اين علل و عوامل نقشي نداشت خود زمين بدون اينكه چاهي بكنند بدون اينكه مسئله شمش مطرح بشود بدون اينكه مسئله وزش باد مطرح بشود به سرعت همه اين آبها را بلع كرده است ﴿يا أرض ابلعي ماءك﴾ بعضي‌ها خواستند بگويند چون در اين تعبير نيامده يا ارض ابلعي الماء قبلاً دارد الماء بعدا دارد الماء اما ندارد، در اينجا نفرمود الماء فرمود ﴿يا أرض ابلعي ماءكِ﴾ معلوم مي‌شود زمين مأمور شد آبهايي خودش جوشاند آنها را بلع كند اما آبهايي كه به وسيله بارش باران روي زمين آمد آنها تبديل شد به دريا و مانند آن البته اين محال نيست لكن از ظاهر آيه استفاده كردنش آسان نيست براي اينكه قبلش الماء است كه مطلق است بعدش هم الماء است كه مطلق است قبلش اين است ﴿يعصمني من الماء﴾ بعدش اين است ﴿و غيض الماء﴾ هيچكدام عهد مشخص نيستند كه الف و لامش الف و لام عهد باشد يعني اين آب خارجي كه مجموع آب ارض و آسمان است در جريان آسمان سخن از بلع نيست سخن از قلع است يعني ديگر نبار چون اگر زمين آب را بند بكند آسمان مرتب ببارد دوباره همان آن بحث طوفان خواهد بود پس از بالا نبايد آب بريزد و از پايين هم آبهاي ريخته شده هم بند بشود ﴿و غيض الماء﴾ يعني آبي كه به فرمان الهي بنا بود بلع بشود بلع شد و صحنه به پايان رسيد تمام تصميم‌هاي الهي و فرمان الهي به پايان رسيد و هرچه مي‌خواست بشود شد يعني چه كسي بايد نجات پيدا كند كرد هر كه بايد هلاك بشود شد آب بايد جابجا بشود شد و وضع منافقين هم بايد روشن بشود شد ﴿و استوت علي الجودي﴾ روايات فراواني در تفسير كنز الدقائق و همچنين ساير تفاسير هست كه اين جودي كجاست بخشي از روايات ناظر به اين است كه اين در سرزمين نجف بود اين آبها كه در آنجا پديد آمد به همان زبانهاي تلفيقي مي‌گفتند ني جف، جَفَّ يعني خشك شد يعني قبلاً خشك نبود بعد خشك شد كم كم براي اينكه سهولت در تعبير باشد ني جف را گفتند نجف اثبات اين مطالب با اين روايتهايي كه خيلي قوي و صحيح نيست آسان نيست اجمالش درباره اين جبل جودي آمل گفتند جزء سلسله جبال البرز گفتند در كنار موصل گفتند در كنار شام گفتند كوه آرارات گفتند اينها تطبيقهايي است كه كردند و معناي جودي هم مطلق جبل باشد اين را هم ذكر كردند ﴿واستوت علي الجودي و قيل بُعداً للقوم الظالمين﴾ اين ﴿و قيل بُعداً للقوم الظالمين﴾ يك فرمان كلي است از طرف ذات اقدس إله كه ظالمين را از صحنه نجات دور مي‌كند چه ظالمين گذشته چه ظالمين حال چه ظالمين آينده اختصاصي به ظالمين عصر نوح ندارد كه بگوييم الف و لامش الف و لام عهد است البته قدر متيقنش آنها هستند مطلب مهم آيه 45 است كه محاورهٴ ذات اقدس إله است با نوح (سلام الله عليه) نوح يك سؤالي مي‌كند آيا اين سؤال مربوط به نجات پسر است يا نه؟ آيا مربوط به نجات اوست در دنيا يا در آخرت؟ يا نه اصلاً مربوط به نجات پسر نيست مربوط به حمل قضيه است؟ مربوط به نجات پسر نمي‌تواند باشد نه درباره دنيا نه درباره آخرت در اين كه اين سؤال يا قبل از گفتگوي با پسر است و غرق شدن پسر يا بعد از گفتگوي با پسر است اگر اين سؤال قبل باشد يعني قبلاً وجود مبارك نوح از ذات اقدس إله سؤال كرده باشد كه پسر من جزء اهل من است و وعده تو حق است اين بايد مثلاً علامتهاي هلاك براي او روشن شده باشد تا مصحح سؤال باشد و از خدا بپرسد كه خدايا پسر من اهل من است شما هم كه وعده دادي اهل من بايد محفوظ باشد و شما كه احكم الحاكميني جريان چيست؟ خدا مي‌فرمايد كه اين اهل تو نيست او عمل غير صالح است يعني جزء مستثناست نه جزء مستثنا منه گفتيم ﴿قلْنا احِْمل فيها من كلٍ زَوجين اثْنين و أهلك إلا من سبق﴾[5] اين جزء مستثناست اگر اين سؤال و گفتگوي نوح(سلام الله عليه) با ذات اقدس إله قبل از دعوت  پسر باشد خوب بعد از اينكه با خداي سبحان گفتگو كرد و خدا فرمود اين اهل تو نيست يعني جزء مستثناست نه مستثنا منه ديگر چطور وجود مبارك نوح از پسرش دعوت مي‌كند ﴿يا بني اركب معنا و لا تكن مع الكافرين﴾[6] اين فهميده كه من الكافرين است فضلاً از مع الكافرين اين سؤال بعدي مطرح نمي‌شود كه و اگر اين سؤال بعد از جريان گفتگو با پسر باشد يعني اول پسرش را دعوت كرد گفت ﴿يا بني ارْكب معنا و لا تكن مع الكافرين﴾[7] پسر هم گفت ﴿سآوي إلي جبل يعصمني من الْماء﴾ براي نوح مشخص شد كه پسر ديگر ﴿مع الكافرين﴾[8] است ديگر از آن به بعد با خداي سبحان درميان نمي‌گذارد از خدا بخواهد كه خدايا ﴿إن ابْني من أهلي و إن وعدك الحق﴾ بنابراين سؤال حضرت نوح با ذات اقدس إله درباره نجات پسرش نيست ظاهراً اين يك، در دنيا، چه اينكه مربوط به نجات پسرش نيست در آخرت چرا؟ چون بعد از اينكه او غرق شد و بيان قبلي هم اين بود كه تنها مؤمنين نجات پيدا مي‌كنند و غير از مؤمن كسي اهل نجات نيست ﴿قلنا احمل فيها من كلٍ زوجين اثْنين و أهلك إلا من سبق عليه القول وَ من آمن و ما آمن معه إلا قليل﴾[9] غير از خاندان خود نوح به استثناي من سبق عليه القول﴾[10] و غير از مؤمنين خارجي كسي اهل نجات نيست خوب اگر اين است براي حضرت نوح مشخص شد كه اين كافر است براي كافر كه طلب مغفرت نمي‌كند كه طلب نجات نمي‌كند كه بنابراين اين سؤال درباره پسر نوح نيست نه درباره نجات او در دنيا نه درباره مغفرت او در آخرت سؤال براي حل مسئله است منتها سؤال استفهام محض نيست يك مقدار نَمي از مثلاً اعتراض در آن هست چون سؤالي كه استفهام محض باشد محمود است و ممدوح سؤالي كه درخواست محض باشد آن هم محمود است و ممدوح به ما فرمودند  ﴿و سئلوا الله من فضله﴾[11] درخواست را خدا امر كرد فرمود شما از ما بخواهيد ﴿و سئلوا الله من فضله﴾[12] ﴿يسئله من في السمٰوات و الأرض كل يوم هو في شأن﴾[13] سؤالهاي علمي هم كه انسان چيزي را از خدا بخواهد بفهمد آن هم ﴿رب زدني علما﴾ ﴿رب زدني علما﴾[14] آن هم محمود و ممدوح است چه اينكه به ما فرمود از علمايتان از اهل بيت(عليهم السلام) بپرسيد ﴿فَسئلوا أهْل الذّكر إن كنتم لا تعلمون﴾[15] پس سؤال استعلامي استفهامي تقاضايي هم محمود است هم ممدوح هم واقع شده كه انسان از ذات اقدس إله سؤال تقاضايي داشته باشد يعني درخواست بكند چون فرمود ﴿و سئلوا الله من فضله﴾[16] خدايا به من اين بده آن را بده آن بده، آن بده اين همه ادعيه همين است ديگر سؤال استفهامي و استعلامي هم محمود است انسان از ذات اقدس إله مسئلت مي‌كند خدايا اين يعني چه؟ علم من را زياد بكنيد كه من بفهمم اين جريان چيست اينها هر دو محمود است و مأمور اما سؤال اينكه من مي‌خواهم اين مطلب را بفهمم يك نَمي هم از اعتراض در او هست كه بوي اعتراض مي‌دهد نظير سؤالي كه ملائكه نسبت به ذات اقدس إله كردند گفتند كه پروردگارا تو كه مي‌گويي ﴿اني جاعل في الأرض خليفةً ... و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك﴾[17] راز چيست اين نَمي از اعتراض در او هست وَلو خيلي ضعيف بويي از اعتراض در او هست ولو خيلي اندك اين شايسته نيست وگرنه سؤالي كه تقاضاي محض باشد اين به ما امر كردند از خدا بخواهيد ديگر سؤالي كه استفهام صِرف باشد آن هم به ما امر كردند چيز خوبيست اما سؤالي كه انسان بگويد خدايا تو كه احكم الحاكميني وعده تو حق است اين چرا اين‌طور شد من مي‌خواهم بفهمم چرا اين‌طور شد مي‌گويند به تو چه؟ اگر خدا احكم الحاكمين است پس سرّي دارد ديگر چرا سوال مي‌كني؟ بگذار ما خومان بگوييم اين يك چيز بدي نيست اما اگر از سنخ «حسنات الأبرار سيّئات المقربين»[18] است كاري را بالاخره ملائكه كردند وخدا فرمود اين كار كارِ شايسته شما نيست انسان وقتي به مقام تسليم رسيده است گوشِ محض است يك وقتي مؤمن عادي است اين وقتي آيات الهي را قرائت مي‌كنند اين اهل انصات و استماع است ﴿وَ إذا قريَُ القرآن فاسْتمعوا له و أَنصتوا﴾[19] اين تأدب مي‌كند گوش مي‌دهد آيات قرآن را ثواب ببرد تدبر بكند و مانند آن اين ضعيف‌ترين مرحله تأدب در برابر قرآن است اما آنهايي كه يك مقدار از اين مراحل بالاتر آمدند در برابر كلام همان ادب را دارند در پيشگاه متكلم هم همان ادب را دارند وقتي انسان در پيشگاه متكلم قرار دارد كه او احكم الحاكمين است ديگر حرف نبايد بزند كه چون اصلاً حرف زدن آنجا يك نحوه ترك افضل است خوب ملائكه چيزي نگفتند كه ذات اقدس إله فرمود چرا اين حرف را زديد؟ چرا اين سؤال را كرديد؟ اين براي تعليم است كه در آن مشهد و در آن مظهر و در آن محضر جز سكوت چيزي خريدار ندارد براي اينكه شما با عليم محض با حكيم محض روبروييد يك كمي صبر بكنيد براي شما روشن مي‌شود وجود مبارك نوح (سلام الله عليه) يك مطلب معقول مقبول خوبي را مطرح كرد براي اينكه روشن بشود ديگر همان سه چهار اصلي كه در بحثهاي پيشين گذشت عرض كرد خدايا اين پسري كه غرق شد اين كه غرق شد پسر من است اين مقدمهٴ اولا پسر من هم كه جزء اهل من است اين هم مقدمه دوم اهل من هم كه طبق فرمايش شما استثنا شده است فرمود بايد نجات پيدا مي‌كرد فرموديد ﴿قلنا احْمل فيها من كلٍّ زوجين اثْنين وَأهلك﴾[20] اين هم مقدمه سوم تو كه وعده دادي اهل من حفظ مي‌شود وعده تو تخلف پذير نيست اين هم اصل چهارم تو هم كه احكم الحاكميني در همه داوريها  اين هم اصل پنجم مشكل كجاست آن‌گاه ذات اقدس إله فرمود در اين امور خمسه‌اي كه گفتي مشكل اين است كه شما خيال كردي هر كه ابن توست اهل تو است اين‌چنين نيست ما نگفتيم ابن تو را فرزند تو را اعضاي خانواده تو را گفتيم اهل تو را اهل غير از پسر است ممكن است كسي پسر تو باشد اهل تو نباشد ممكن است كسي همسر تو باشد و اهل تو نباشد كسي اهل توست كه اهل صلاح و فلاح باشد در آن جرياني كه ذات اقدس إله نسبت به حضرت نوح فرمود همسر او از او نيست آنجا سرّش اين است كه همسر او اهل صلاح نبود و وجود مبارك نوح اهل صلاح بود ﴿ضرب الله مثلاً للذين كفروا امْرأتَ نوحٍ وَ امْرأت لوط كانتا تحْت عبدين من عبادِنا صالحين فخانتاهما﴾[21] يعني اين دو نفر صالح بودند نوح و لوط (سلام الله عليهما) و همسرانشان ناصالح بودند و ناصالح اهلِ صالح نيست اينجا هم سخن در اين است كه فرمود ﴿إنه ليس من أهلك﴾ چرا؟ ﴿إنه عملٌ غير صالح﴾ كار در، خلاصه ما بيت الصلاح داريم بيت الفلاح داريم اين اهل بيت الصلاح نبود بيت الفلاح نبود بله بچه تو بود اينكه بعضي‌ها گفتند بچه تو نبود ﴿عملٌ غير صالح﴾ بود ـ معاذ الله ـ آلوده بود اين با همين تعبير نفي مي‌شود گذشته از اينكه اين حرفها در دودمان نبي نيست نوح(سلام الله عليه) عرض كرد كه ﴿إن ابْني من أهلي﴾ يعني اين كه غرق شد پسر من است و پسر من اهل من است خداي سبحان بنوّت را نفي نكرد اهليت را نفي كرد نفرمود ليس من ابنك يا ليس ابنك فرمود ﴿ليس من أهلك﴾ بله ابن تو هست اما اهل تو نيست براي اينكه اهل تو كسي اهل صلاح باشد نشانه‌اش اين است كه همسر تو همسر تو است ولي اهل تو نيست ﴿كانتا تحت عبدين من عبادنا صالحين﴾[22] اين صالحَيْن حد وسط است هر كسي اهل صلاح بود اهل نوح است و هر كسي اهل صلاح نبود اهل نوح نيست ولو همسرش باشد ولو پسرش باشد نظير آنچه كه وجود مبارك پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود وجود مبارك امام سجاد(سلام الله عليه) فرمود كه بهشت خلق شده است براي كسي كه مطيع خدا باشد «ولو كان عبداً حبشيّاً»[23] نظير بلال(رضوان الله عليه) و جهنم خلق شده است براي كسي كه اهل معصيت باشد ولو سيد قرشي باشد نظير ابولهب ابولهب اهل النّبي نبود ولي عموي پيغمبر بود عمو بودن يك حساب است اهل اين بيت باشد حساب ديگر است اگر درباره سلمان وارد شد «سلمان منّا أهل البيت»[24] اين به عنوان نمونه است وگرنه درباره بسياري از رجال و نساءِ بزرگوار شيعه همين تعبير وارد شده است اما درباره سلمان(رضوان الله عليه) و (سلام الله عليه) معروف‌تر است وگرنه درباره بعضي از بزرگان قوم از محدثان قوم هم، ائمه(عليهم السلام) فرمودند «هو منّا اهل البيت» بعضي از محدثان عالي مقام قم كه از شاگردان ائمه(عليهم السلام) بودند صحابت آنها را درك كردند آنها فرمودند «منّا» آن وقت به دو آيه قرآن هم استشهاد كردند كه ﴿فمن تبعني فإنّه مِنّي﴾[25]

سوال ...

جواب: نه ديگر غرض اين است كه اين آن قله كمال انسانيت است همه اينها از آن به مراحل عاليه عصمت رسيده‌اند فقط بين مقام رضا و مقام تسليم و تفويض و اينها يك تفاوت رتبي است كسي كه به مقام تسيلم رسيده است ساكت محض است شما در اين كتابهاي اخلاقي كه مرحوم حكيم سبزاوري در آخر منظومه دارد، دارد كه كسي در هفتاد سال زندگي كرد و اصلاً ليت و لعل را به كار نبرد اين برگرفته از سيره وجود مبارك پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) است كه آن حضرت در تمام مدت عمر ليت و لعل نفرمود كه اي كاش هوا اين‌طور مي‌شد اي كاش هوا آن‌طور مي‌شد اي كاش وضع اين‌طور مي‌شد اي كاش فلان كس آن‌طور مي‌شد مي‌داند كه يك رب العالميني مديرِ عاملي دارد جهان را اداره مي‌كند و در برابر او تسليم محض است بالاخره يا او مي‌آزمايد يا تنبيه مي‌كند كار او، كاري را كه خداي سبحان دارد انجام مي‌دهد يا براي اين است كه انسان را مي‌خواهد بيازمايد كه خوب امتحان چيز خوبي است يا نه بر اثر سابقه تلخ انسان دارد انسان را تنبيه مي‌كند تا از عذاب قيامت برهد باز هم كار خوبيست ديگر ليت و لعل و امثال ذلك براي كسي كه به مقام تسليم محض رسيده است نيست.

سوال ...

جواب: نه ديگر.

سؤال ...

جواب: اين مبيّن آن است كه اين اهل نيست جريان ﴿لا عاصم اليوم من أمر الله إلا من رحم﴾ هم همين‌طور بود ديگر كه ﴿جبل يعصمني من الماء﴾ ﴿لا عاصم اليوم من أمر الله الا من رحم﴾ هم همين‌طور بود ديگر اصل استثنا به حسب ظاهر اين است كه اين لولا لدخل، استثنا اخراج ما لولا لدخل، اگر من سبق عليه القول نبود اهل، همسر او داخل مي‌شد پسر او داخل مي‌شد به وسيله اين خارج كرده بود اين تقريباً تبيين اهل است در فرهنگ قرآن گرچه به لحاظ لغت به لحاظ ادبيات و محاورهٴ عرف اين استثنا متصل است اما وقتي كه به حساب اهل الولايه باشد اين بيان اين است كه شما خيال نكنيد اين وليّ شماست اين اهل صلاح است نه اين از آن قبيل نيست اين مثل ساير كفار است.

سؤال ...

جواب: بعد از بيان مستثنا و توضيحات قرآني وگرنه روي جهات ادبي اهل همه را شامل مي‌شود ديگر اين روي توضيحات بعدي معلوم مي‌شود كه اين اهل نبود خوب استثنا بود منقطع، وگرنه روي محاوره كلمه اهل شامل همه مي‌شود به استناد همان فرهنگ محاوره وجود مبارك نوح(سلام الله عليه) سؤال كرده كه جريان چيست خوب

اما اينكه بعضي‌ها گفتند ﴿يا أرض ابلعي ماءك﴾ بلع ماء زمين مقدم بر بلع ماء سماست براي اينكه آب اول از زمين جوشيد بعد از بالا باريد اين شايد تام نباشد براي اينكه در سورهٴ مباركهٴ قمر به عكس اين آمده آيهٴ يازده در آيه‌هاي يازدهِ سورهٴ قمر اين است ﴿ففتحنا أبواب السّماء بماءِ منهمر ٭ و فجرنا الأرض عيونا فالتقيٰ الماء عليٰ أمر قَدْ قُدر﴾[26] گرچه به صورت فا و ثم نيامده كه مفيد ترتيب باشد ولي از نظر تقديم لفظي اول سخن از بارش باران است بعد سخن از جوشش آب اينجا هم همين‌طور است اينجا كه با فا و ثم نيامده اينجا دارد كه ﴿يا أرض ابلعي ماءك و يا سماء أقْلعي﴾ پس سخن از فا و ثم نيست نه در اين آيه نه در آيه سوره قمر و اگر ترتيب لفظي دليل بر تقدم خارجي است خوب در برابر سورهٴ مباركهٴ قمر كه به عكس است معلوم مي‌شود آن نشانه اين ترتيب نيست اين دليل نيست كه چون اول زمين جوشاند ﴿فار التنور﴾[27] شروع شد اول او بايد آبِ خودش را بلع كند و چون بارش باران بعد شروع شد او بعداً بايد قلع كند اين‌طور نيست خوب ﴿و ناديٰ نوح ربه فقال ربّ إن ابْني من أهلي و إن وعدك الحق و أنت أحكم الحاكمين﴾ جناب فخر رازي بعد از بيان وجوه فراوان مي‌گويد اين يك اجتهاديست كه وجود مبارك نوح(سلام الله عليه) كرده است و خطاي اجتهادي مجتهدان هم مغتفَر است سرِّ اين برداشتِ ناصواب اين است كه اينها گرفتار آن‌اند كه خيال مي‌كنند ائمه(عليهم السلام) مثل مجتهدان عادي‌اند آنها هم در تحقيقات علمي اجتهاد مي‌كنند گاهي مصيب‌اند گاهي مخطي اينها چون عصمت خليفه را قائل نيستند و مقام خلافت را پايين آوردند تا سقيفه شكل بگيرد تا محصول سقيفه بتواند به جاي پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) بنشيند اينها ناچار شدند عصمت را منكر شدند مقام خلافت را پايين بياورند تا دست ديگران هم برسد لذا درباره خلفا كارشان در حد اجتهاد است مي‌گويند اينها مجتهدند در مسائل ديني بررسي مي‌كنند استنباط مي‌كنند گاهي هم اشتباه مي‌كنند و جريان نوح (سلام الله عليه) را از همين قبيل مي‌داند حالا نه تنها درباره ائمه(عليهم السلام) حرف مي‌زنند دربارهٴ انبيا هم متاسفانه اما اماميه اين فرقه ناجيه كه اينها را مجتهد نمي‌داند اين مجتهد مال شاگردان آنها هستند اجتهاد مال شاگردان آنها هستند كه به علوم ظني و قواعد و استنباط و امثال ذلك كار مي‌كنند اينها به علوم وحياني متكي‌اند معصوم‌اند در همه مسائل و علمشان از ذات اقدس إله است روي علم لدني كار مي‌كنند نه اينكه روي قواعد نه روي اصل و ظاهر نه روي عام و خاص نه روي مطلق و مقيد كه مجتهدانه كار بكنند و علمشان بشود علم ظني اين يكي از بسيار مطالب لطيف كلام ماست مرحوم مجلسي(رضوان الله تعالي عليه) در كتاب شريف بحار آنجا ادعاي اجماع مي‌كند كه اجماع ما اماميه بر اين است كه ائمه(عليهم السلام) علومشان از اين قبيل نيست كسي اينها را كه در حد شيخ طوسي و شيخ مفيد نمي‌شمارد ـ معاذالله ـ خوب اينها آن بزرگاني هستند كه شاگردان ائمه هستند بله شاگردان ائمه كارشان اجتهاد است گاهي مصيب‌اند گاهي مخطي اما آنها كه اين‌چنين نيست كه روي قواعد فقهي و روي ضوابط  ضوابط فقهي و روي ظنون و روي قواعد لفظي كار بكنند اجتهاد بكنند گاهي اشتباه در بيايد ـ معاذالله ـ اين‌چنين نيست كه اما خوب مقام، آن مقامي كه مرحله عصمت را دارد به نصاب عصمت رسيدند اما اين عصمت هم مثل نبوت مثل رسالت مقول به تشكيك است ديگر اگر درباره نبوت آمده است ﴿و لقد فضلنا بعض النبيين علي بعض﴾[28] اگر درباره رسالت آمده است ﴿تلك الرسل فضلنا بعضهم علي بعض﴾[29] درباره ولايت اين‌طور است درباره عصمت همين‌طور است درباره ملكات ديگر هم همين‌طور است عصمت درجاتي دارد ولايت درجاتي دارد حالا تا برسند به آن قله محض كه هيچ حرفي نزنند فقط مستمعِ محض باشند.

لذا ذات اقدس إله فرمود تمام اين اصول پنجگانه‌اي كه مثلاً از لابلاي سخن شما استفاده مي‌شود حق است به استثناي اينكه گفتي ﴿إن ابْني من اهلي﴾ اين اهل تو نيست ﴿قال يا نوح انه ليس من اهلك انه عمل غير صالح﴾ چرا اهل تو نيست؟ براي اينكه تو صالحي او طالح است و طالح اهل صالح نيست در همانجاها كه ﴿كانتا تحت عبدين من عبادنا صالحين﴾[30] هم از همين معيار است ﴿فلا تسئلنِ ما ليس لك به علم﴾ خوب اين معلوم مي‌شود كه سؤال استعلامي استفهامي نبود چون سؤال استعلامي و استفهمامي مال جايي است كه انسان عالم نباشد ديگر وقتي چيزي را نمي‌داند از باب ﴿رب زدني علما﴾[31] سوال مي‌كند تا ياد بگيرد چيز محمودي است چيز ممدوحي است چيز مامور بهي است اما آن سؤالي كه بوي اعتراض مي‌دهد و يك ترك افضلي را به همراه دارد نظير همين سؤال ملائكه خوب ملائكه در كمال عصمت سؤال كردند اين‌طور نبود كه ـ معاذالله ـ سؤالشان مشكلي داشته باشد كه اعتراضانه نبود كه استفهامي بود كه خودشان توجيه بشوند عرض كردند خدايا خليفه بودن كار خوبيست خلافت مقاميست ولي بالاخره كسي كه ﴿يفسد فيها و يسفك الدماء﴾[32] اين چگونه مي‌تواند خليفه باشد درحالي كه ﴿و نحن تسبِّح بحمدك و نقدس لك﴾[33] براي ما روشن كنيد اين هم در كمال عصمت و  ادب هست اما ذات اقدس إله فرمود ﴿إني أعلم ما لا تعلمون﴾[34] نسبت به آن مقام كه انسان بايد تسليمِ محض و ساكت صِرف باشد براي اينكه اگر واقعا باور داريد چه اينكه حق اين است او ﴿أحكم الحاكمين﴾ است در ساحت ﴿احكم الحاكمين﴾ جز سكوت چيز ديگري نيست همان‌طوري كه در برابر قرآن ﴿إذا قرءَ القرآن فاسْتعموا له و أَنصتوا﴾[35] آنجا هم كه مقام ﴿دنا فتدلّي﴾[36] است يا امثال ذلك است اينجا انصتوا و استعموا فقط هيچ حق حرف نيست اينجا هم ذات اقدس إله به نوح (سلام الله عليه) فرمود ﴿فلا تسئلنِ ما ليس لك به علم إني اعظك أن تكون من الجاهلين﴾ اين كه در دعاي افتتاح و مانند آن ائمه (عليهم السلام) به ذات اقدس إله عرض مي‌كنند «فارحم عبدك الجاهل»[37] معلوم مي‌شود كه چه جهليست بالاخره انسان هر اندازه كه عالم باشد معصوم باشد به مقام ﴿دنيٰ فتدلي﴾[38] برسد علمش نسبت به ذات اقدس إله متناهي است اولاً و بالعرض و بالتبع است ثانياً نسبت به ذات اقدس إله علمي ندارد چون علم خودش را از آنجا گرفته ديگر، مي‌شود جاهل «فارحم عبدك الجاهل»[39] اينجا هم وجود مبارك نوح مورد خطاب قرار گرفت خداي سبحان فرمود ﴿إني أعظك أن تكون من الجاهلين﴾.

سؤال ...

جواب: نه اينها نيست آن وقت وجود مبارك نوح هم بلافاصله عرض كرد ﴿قال رب إني أعوذ بك ان اسئلك ما ليس لي به علم﴾ اين ﴿ما ليس لي به علم﴾ نه يعني من چيزي را كه نمي‌دانم هرگز از شما سوال نمي‌كنم نه انسان اگر چيزي را نمي‌داند بايد بپرسد ما آن چيزي كه نمي‌دانيم از علما سؤال مي‌كنيم آنها را نمي‌دانند از ائمه سؤال مي‌كنند آنها چيزي را نمي‌دانند از انبيا سؤال مي‌كنند انبيا چيزي را نمي‌دانند از خدا سؤال مي‌كنند يك چيز خوبي است كه آدم چيزي را نمي‌داند بپرسد ﴿فسئلوا أهل الذكر ان كنتم لا تعلمون﴾[40] اما اين نوح (سلام الله عليه) كه عرض مي‌كند خدايا ديگر چيزي كه من نمي‌دانم سؤال نمي‌كنم يعني نه سؤال استعلامي و استفهامي سؤالي كه تقريباً نَمي از اعتراض آن را همراهي بكند يك چنين سؤالي ندارم. 

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1]  ـ سورهٴ هود، آيهٴ 42.

[2]  ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 11.

[3]  ـ كافي، ج 3، ص 242.

[4]  ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 44.

[5]  ـ سورهٴ هود، آيهٴ 40.

[6]  ـ سورهٴ هود، آيهٴ 42.

[7]  ـ سورهٴ هود، آيهٴ 42.

[8]  ـ سورهٴ هود، آيهٴ 42.

[9]  ـ سورهٴ هود، آيهٴ 40.

[10]  ـ سورهٴ هود، آيهٴ 40.

[11]  ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 32.

[12]  ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 32.

[13]  ـ سورهٴ الرحمان، آيهٴ 29.

[14]  ـ سورهٴ طه، آيهٴ 114.

[15]  ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 43.

[16]  ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 34.

[17]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 30.

[18]  ـ بحار الانوار، ج 25، ص 25.

[19]  ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 204.

[20]  ـ سورهٴ هود، آيهٴ 40.

[21]  ـ سورهٴ تحريم، آيهٴ 10.

[22]  ـ سورهٴ تحريم، آيهٴ 10.

[23]  ـ بحار الانوار، ج 46، ص 82.

[24]  ـ بحار الانوار، ج 22، ص 326.

[25]  ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 36.

[26]  ـ سورهٴ قمر، آيات 11 ـ 12.

[27]  ـ سورهٴ هود، آيهٴ 40.

[28]  ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 55.

[29]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 253.

[30]  ـ سورهٴ تحريم، آيهٴ 10.

[31]  ـ سورهٴ طه، آيهٴ 114.

[32]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 30.

[33]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 30.

[34]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 30.

[35]  ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 204.

[36]  ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 8.

[37]  ـ إقبال، ص 59.

[38]  ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 89.

[39]  ـ اقبال، ص 59.

[40]  ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 43


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق