اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَقَالَ ارْكَبُوا فِيهَا بِسْمِ اللَّهِ مَجْريها وَمُرْسَاهَا إِنَّ رَبِّي لَغَفُورٌ رَحِيمٌ (٤۱) وَهِيَ تَجْرِي بِهِمْ فِي مَوْجٍ كَالجِبَالِ وَنَادَي نوحٌ ابْنَهُ وَكَانَ فِي مَعْزِلٍ يَا بُنَيَّ ارْكَبْ مَعَنَا وَلاَ تُكُن مَعَ الكَافِرِينَ (٤۲) قَالَ سَآوِي إِلَي جَبَلٍ يَعْصِمُني مِنَ المَاءِ قَالَ لاَ عَاصِمَ اليَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلَّا مَن رَحِمَ وَحَالَ بَيْنَهُمَا المَوْجُ فَكَانَ مِنَ المُغْرَقِينَ (٤۳) وَقِيلَ يَا أَرْضُ ابْلَعِي مَاءَكِ وَيَا سَماءُ أَقْلِعِي وَغِيضَ المَاءُ وَقُضِي الأَمْرُ وَاسْتَوَتْ عَلي الجُودِيِّ وَقِيلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (٤٤)﴾
در جريان قرائت مجري و مرس ممكن است مطلبي باشد كه در نوبتهاي ديگر اشاره بشود اما اينكه ذات اقدس إله به حضرت نوح(سلام الله عليه) فرمود ﴿قلنا احْمل فيها من كل زوجين اثنين﴾[1] اين ﴿كل﴾ گاهي نفسي است و گاهي نسبي كل نفسي مثل اينكه ميگوييم خداوند ﴿علي كل شيء قدير﴾[2] ﴿بكل شيءِ عليم﴾[3] ﴿بكل شيء بصير﴾[4] اين كل نفسي است يعني كل ما صدق عليه انه شيء آن تحت علم و قدرت خدا است يك وقت كل نسبي است نه كل نفسي مثل اينكه درباره ملكه صبا گفته شد اين يك عرش عظيمي داشت ﴿و أوتيت من كلّ شيء و لها عرشٌ عظيم﴾[5] اين ﴿و اوتيت من كلّ شيء﴾[6] يك كل نسبي است نه كل نفسي يعني جميع اشياء عالم در اختيار آن ملكه صبا بود يا در عرشش در جريان سفينه نوح(سلام الله عليه) كه فرمود ﴿قلنا احمل فيها من كلٍ زوجين اثنين﴾[7] يك كل نسبي است يعني آنچه در اين سرزمين است در اختيار شما است در دسترس شما است نه از جميع حيوانات عالم و نه از جميع نباتات و گياهان عالم و مانند آن.
مطلب ديگر آن است كه
سؤال ...
جواب: ممكن است همين دايناسورهايي كه پيدا شده از همانجا باشد ممكن است ذات اقدس إله برخي را هم حفظ كرده باشد در آب.
مطلب ديگر آن است كه در جريان تعذيب قوم نوح(سلام الله عليه) كل مجموعهٴ نظام به اطاعت برخاست مجموعه نظام يعني آسمان و زمين اينها قبلا اعلام آمادگي كردند كه در همه موارد تابع خداي سبحان باشند در سورهٴ مباركهٴ فصلت آيهٴ 11 اين است ﴿ثم اسْتوي الي السّماء و هي دخانٌ فقال لها و للأرض ائتيا طوعاً أو كرهاً قالتا أتينا طائعين﴾[8] خداي سبحان به آسمان و زمين فرمان داد كه ﴿طوعاً أو كرهاً﴾[9] اطاعت كنيد و امتثال كنيد اينها گفتند ما ﴿طوعاً﴾[10] امتثال ميكنيم همانند ساير موجودات كه طائعا امتثال ميكنند كراهتي در كار نيست ﴿قالتا أتينا طائعين﴾[11] نه طائعَين يعني ما همراه ساير موجودات با طوع و رغبت اطاعت ميكنيم در جريان تعذيب قوم نوح آسمان و زمين سهمي داشتند البته منظور از اين آسمان منظومه شمسي و كرات آسماني مصطلح نيست منظور از آسمان همين جو و فضاي بالا است كه او عهدهدار ريزش برف و بارش باران و تگرگ و امثال ذلك است خداي سبحان براي تعذيب فوم نوح(سلام الله عليه) فرمود ﴿حتي إذا جاء أمرنا و فار التّنوّر﴾[12] كه در سورهٴ مباركهٴ قمر آياتي بود كه قبلا خوانده شد كه فرمود ﴿ففتحنا أبواب السماء بماءٍ منهمرٍ وَ فَجَّرنا الأرض عيوناً فالتقي الْمَاءُ علي أمر قد قدر﴾[13] اين مضمون در سورهٴ مباركهٴ قمر بود يعني ما از بالا به فضا دستور داديم جو شروع به باريدن كرد به زمين دستور داديم زمين شروع به جوشش كرد ﴿فالتقيٰ الماءُ علي أمرٍ قد قُدر﴾[14] از اينجا معلوم ميشود كه امر خدا در اين خصوص نظير آنچه كه درباره قارون اتفاق افتاده است نيست آنجا مربوط به ﴿شق الارض﴾ بود ﴿وحدها﴾ كه ﴿فخسفنا به و بداره الأرض﴾[15] يا نظير عذاب فرعون نبود كه آن فقط ﴿شق الماء﴾ بود نه شق الارض كه فرمود ﴿أضرب بِعصاك البحر﴾[16] وقتي كه زد آن آبهاي رفته رفت و نيامده نيامد و ايستاد و ﴿فاضرب لهم طريقاً في البحر يبساً﴾[17] كه اين در حقيقت ﴿شق البحر﴾ بود ﴿شق الماء﴾ بود يا درباره بخشي از عذابها فرمود ﴿سخّرها عليهم سبع ليالٍ و ثمانية﴾[18] ايام كه اين شق الفضا است شق الهواست و مانند آن نظير شق القمر كه گاهي اين حوادث پيدا ميشود اين هم شقوق جزئيه است ولي درجريان حضرت نوح(سلام الله عليه) هم از باب شق الارض است هم از باب شق الجو و الفضا است هم درهاي آسمان منشق شد و باز شد ﴿فَفتحنا أبواب السماء بماءٍ منهمرٍ ٭ و فجرنا الأرض عيوناً﴾[19] كه زمين هم دهن باز كرد تنها تنور و امثال تنور نبود بنابراين اين ﴿قالتا اتينا طائعين﴾[20] خودشان را در اين صحنه نشان دادند كه اينها دائماً در اختيار ذات اقدس إله و مطيع امر تكويني هستند در موارد تعذيب هم اينچنيناند چه اينكه در موارد رحمت هم اينچنيناند هر دستوري كه از طرف ذات اقدس إله به ارض و سماء برسد اينها اطاعت ميكنند اينها هم از اول تا آخر در صحنه بودند هم در مقدمات عذاب هم در ادامه تعذيب هم در فروكش شدن آثار عذاب در فروكش شدن آثار عذاب آن آيه معروف سورهٴ مباركهٴ هود است كه فرمود ما دستور داديم به زمين كه آبت را بلع بكن و به آسمان دستور داديم كه قلع كن نبار و هر دو امر ما را اطاعت كردند و آبها فروكش كرد و رفت و زمين به صورت حالت عادي درآمد كه اين يك توضيح بيشتري ميخواهد كه ان شاء الله بايد امروز مطرح بشود چون آسمان و زمين يعني فضا و زمين از اعماق زمين تا اوج فضا همگي به اطاعت برخواستند و در جريان تعذيب قوم نوح سهم داشتند لذا اگر پسر نوح به اعماق زمين ميرفت باز هلاك ميشد و اگر در برجستهترين قلههاي كوه هم ميرفت باز هم هلاك ميشد و اگر يك وسيله فضايي مثل امروز نظير هواپيما و بالاتر از هواپيما يك چيزي بود كه جورا ميشكافت و ميخواست حركت كند هم باز هلاك ميشد براي اينكه اين مجموعه از تعذيب قوم نوح مأموريت يافتند هم از بالا و هم از پايين لذا وقتي پسر نوح گفت ﴿ساوي الي جبل يعصمني من الماء﴾ به عنوان نفي جنس حضرتش فرمود ﴿قال لا عاصم اليوم من امر الله الّا من رحم﴾ بخواهي به عمق زمين بروي كسي تو را حفظ نميكند بخواهي بالا بيايي كسي تو را حفظ نميكند زيرا از اعماق زمين تا اوج فضا همه مأمور تعذيب قوم نوحاند هم از بالا هم از عمق زمين ﴿قال لا عاصم اليوم من امر الله الّا من رحم﴾ ديگر كسي خيال نكند اگر مثلاً امروز كسي سوار جت ميشد بالا ميرفت نجات پيدا ميكرد اينطور نبود چون مجموع بالا و پايين يعني فضا و زمين مأمور تعذيب اين كار شدند آنها هم برابر آيهٴ 11 سورهٴ مباركهٴ فصلت آمدگي شان را اعلام كردند كه هميشه در تحت فرمان تكويني خداي سبحان باشند ﴿ثم استوي الي السماء و هي دخانٌ فقال لها و للأرض ائتيا طوعاً او كرهاً قالتا اتينا طائعين﴾[21] خوب پس بنابراين پسر نوح مشكلش اين بود
مطلب ديگر آن است كه حضرت نوح(سلام الله عليه) چند تا پسر داشت اين يكي طالح درآمد بقيه صالح بودند و سوار كشتي شدند اينطور نيست كه تنها همين يك پسر داشت و كافر در آمد.
مطلب بعدي آن است كه نوح(سلام الله عليه) كه فرمود «اركب معنا» اين بخش از آيات اصلاً نهايت فصاحت و بلاغت اعجازي درش مشهود است تنها آيه ﴿يا ارض ابْلعي﴾ نيست البته او درخششش بيشتر از آيات ديگر است در اينجا كه نوح(سلام الله عليه) ميفرمايد «اركب معنا» يعني آمن ثم اركب نه اينكه همينطور سوار بشو چون آنجا اولين شرط گذرنامه سوار شدن ايمان است چون مأموريت آنجا مال مؤمنين بود و اهل هم در صورتي كه اهل او باشد و اگر كسي كافر باشد كه اهلش نيست ﴿يا بنيّ اركب معنا﴾ يعني «آمن» و «اركب» بدليل اينكه فرمود ﴿و لا تكن مع الكافرين﴾ خوب اگر كسي همان عقيده را داشته باشد و سوار كشتي بشود بر فرض محال اين كه ﴿مع الكافرين﴾ است اولا در صورت كفر راهي به سفينه ندارد سفينهاي كه ناخدا مجري و مرساي اوست ثانيا بر فرض محال اگر كافر باشد و سوار سفينه بشود آن ﴿وَ لا تكن مع الكافرين﴾ را چه بايد كرد پس معلوم ميشود اينكه حضرت نوح(سلام الله عليه) ميفرمايد «يا بني اركب معنا» ميگويد «آمن ثم اركب»
مطلب ديگر اينكه وقتي پسر نوح گفت ﴿سأوي الي جبل يعصمني من الماء﴾ حضرت تنها نفرمود جبل عاصم نيست فرمود ﴿لا عاصم اليوم﴾ هيچ چيز تو را نميتواند از امر خدا حفظ بكند چه جبل باشد چه اعماق سعير باشد چه علل و عوامل ديگر باشد مگر كسي كه مورد رحم خدا باشد برخيها گفتند به اينكه اين استثنا منقطع است هيچ كسي هيچ عاصمي نيست مگر كسي كه خدا رحمش بكند خوب اگر گفته بشود مگر فلان شيء اين ميشود استثناي متصل كه او عاصم است اما اگر ما عاصم را نفي كرديم معصوم را استثناء كردي اين ميشود استثناء منقطع اگر بخواهيد استثناء متصل باشد بايد اين عاصم بمعناي معصوم باشد يعني «لا معصوم من امر الله» يعني «لا محفوظ و لا مصون من امر الله» مگر كسي كه مورد رحمت خدا باشد آنها براي اينكه اين استثناء را متصل بدانند گفتند عاصم بمعناي معصوم است خوب اينها آمدند مستثنيٰ و مستثنيٰ منه را به هم مرتبط كردند اما اصل كلام را قطع كردند براي اينكه پسر نوح بدنبال ﴿عاصم﴾ ميگردد وجود مبارك نوح بايد ﴿عاصم﴾ را نفي بكند گفت ﴿سأوي الي جبل يعصمني من الماء قال لا عاصم اليوم من أمر الله﴾ يك بيان لطيفي مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله عليه) دارد ميفرمايد برخيها در قرائتهايشان گاهي وسوسه دارند ميآيند يك گوشهاي را درست كنند يك گوشه ديگر را منقطع ميكنند مثلاً فرض كنيد در ﴿اياك نعبد و اياك نستعين﴾[22] يك مشكلي دارد يك بار گفت و مطمئن نشد دوباره اين را تكرار كرد تا ﴿اياك نعبد و اياك نستعين﴾[23] را با ﴿اهدنا الصراط ا لمستقيم﴾[24] مرتبط كند موالات محفوظ باشد اتصالش محفوظ باشد ميفرمايد خوب شما اين را دوباره تكرار كرديد كه با آينده محفوظ باشد گذشته را چهكار ميكنيد بالأخره از گذشته بريدهتر شد ديگر آن ﴿الرحمن الرحيم﴾[25] با ﴿مالك يوم الدين﴾[26] كاملا ارتباطش قطع شد قرائت كه از ﴿إياك نعبد﴾[27] شروع نميشود قرائت از ﴿الحمد لله﴾[28] شروع ميشود شما اين تكرار را كردي كه با آينده مرتبط كني گذشته را از دست دادي اين بزرگواران آمدند براي اين كه مستثني و مستثني منه را به هم مرتبط كنند متصلش كنند اين كار را كردند عاصم را بمعني معصوم گرفتند ولي از گذشته منقطع شدند براي اينكه بحث در معصوم نبود بحث در عاصم بود پسر نوح كه ميگويد ﴿ساوي الي جبل يعصمني من الماء﴾ وجود مبارك نوح(سلام الله عليه) بايد ﴿عاصم﴾ بودن غير خدا را نفي بكند بدنبال نفي ﴿عاصم﴾ بايد بود نه بدنبال نفي معصوم بنابراين استثناء اگر چنانچه منقطع باشد اولاي از اين است كه ما ﴿عاصم﴾ را به معني معصوم بگيريم ﴿لا عاصم اليوم من امر الله الا من رحم﴾ هيچ كسي از امر خدا جلوگيري نميكند مگر خود خدا ﴿الا من رحم﴾ يعني الا رحمت خدا هر كسي رحمت خدا شامل حالش بشود اين ﴿عاصم﴾ دارد تنها چيزي كه انسان را از خطر ميرهاند رحمت الهي است
سؤال ...
جواب: چون ﴿جبل﴾ را ﴿عاصم﴾ قرار داد و ايشان بايد كه ﴿عاصم﴾ بودن ﴿جبل﴾ را نفي كند
سؤال ...
جواب: بله گفت ﴿ساوي إلي جبل يعصمني﴾ اين فعل است و آن فاعل آن مفعول است مفعول در آن حاشيه جمله قرار دارد عمده آن جمله فعليه است كه فعل و فاعل دارد ﴿ساوي إليٰ جبل يعصمني﴾ آن وقت اين ني كه مفعول است و متعلّق فعل است در حاشيه قرار دارد چيزي كه در حاشيه قرار دارد و جزء زوايد جمله است نه جزء اركان جمله اركان جمله فعليه فعل است و فاعل جمله اسميه مبتداست و خبر مفعول بيرون از حوزه جمله است آن وقت اين را محور اصلي قرار دادن مطابق با فصاحت نيست.
سؤال ...
جواب: نه براي اينكه گوينده دنبال ﴿عاصم﴾ بودن است اين ميگويد كه بيا امر خدا است ميگويد من در برابر خدا يك ﴿عاصم﴾ ديگر دارم آن تقابل موحد و مشرك در آن مبدأ فاعلي است موحد ميگويد بايد به سراغ خالق و رازق و ﴿عاصم﴾ رفت اين ميگويد خالق من بت من است يا رازق من بت من است يا حافظ من بت من است نزاع توحيد و شرك ايمان و كفر در مبدأ فاعلي است اين محور بحث است فرمود ﴿قال لا عاصم اليوم من امر الله الّا من رحم﴾ در همين فضا و حال ﴿بينهم الموج و كان من المغرقين﴾ در جريان طوفان نوح(سلام الله عليه) كه فرمود ﴿و هي تجري بهم في موج كالجبال﴾ قبلاً هم اشاره شد كه در سورهٴ مباركهٴ نور خداي سبحان اين ابرها كه به صورت انبوهي در فضا ظهور ميكند از اينها به عنوان جبال ياد ميكند يعني شبيه سلسله جبالاند شبيه كوهاند سورهٴ مباركهٴ نور آيهٴ 43 اين است ﴿ألم تر أنّ الله يزجي سحابا ثمّ يولّف بينه ثم يجعله ركاماً فتري الودق يخرج من خلاله و ينزل من السّماء من جبال فيها من بردٍ﴾[29] اين تگرگها را و برفها را و بارانها را از كوههاي فضايي نازل ميكند همين ابرها كه شبيه كوه است وگرنه بالا كه كوهي در كار نيست بنابراين يا مطلق اين امور انبوه ﴿جبال﴾ است يا تشبيه است سلسله ﴿جبال﴾ طوفان سلسله ﴿جبال﴾ ابر اينها به منزله تشبيه است يا توسعه در مفهوم است لذا فرمود ﴿و هي تجري بهم في موج كالجبال﴾ آنگاه در طليعه اين عذاب و قيل چون حذف ما يعلم منه جايز گفته شد معلوم است گوينده كيست آن كسي كه زمين در اختيار اوست و فضا و جو در اختيار اوست غير از خدا كس ديگر نيست لازم نيست بفرمايد قال الله يا ارض ابلعي قيل چون غير از ذات اقدس إله احدي نيست كه زمين در اختيار او باشد فضا در اختيار او باشد همش سخن از فعل مجهول است ﴿و قيل يا ارض ابلعي مائك﴾ قبلا كه فرمود ﴿ففتحنا أبواب السماء بماءٍ منهمرٍ ٭ و فجّرنا الأرض عيوناً فالتقي الماءُ علي أمرٍ قد قدر﴾[30] نه به زمين و آسمان گفتيم ببار خودمان بارانديم نه به زمين گفتيم بجوش خودمان جوشانديم زمين چيزي نيست كه خداي سبحان به او امر بكند بعد او أمر بكند نه كل اين مجموعه در اختيار اوست جوشاندن، باراندن اين يك مرحله است بجوش و ببار يك مرحله ديگر است اينجا فرمود ما خودمان جوشانديم و بارانديم اينجا فرمود حالا اين بارها را جمع بكن ﴿قيل يا أرض ابلعي مائك﴾ اين ﴿مائك﴾ نه يعني تنها آني كه خودت جوشاندي بگير سه تار كار از زمين خواست يكي اينكه ديگر نجوشان وقتي فرمود فرو ببر آبهايت را جمع بكن يعني ديگر از اين به بعد نجوشان ديگر يكي اينكه تاحال مي جوشاندي الان ديگر نجوشان ﴿و فار التنور﴾ي كه بود آن فوراني كه بود الان بايد تعطيل بشود ﴿و فجّرنا الأرض عيوناً﴾[31] بايد تعطيل شود اين يك دو اينكه آبهايي كه جوشاندي بلع كن سه آبهايي كه ما از بالا به تو داديم آنها را هم بلع بكن براي اينكه مردم زندگي ميخواند ديگر اگر بارانهايي كه از بالا باريده همچنين باشد روي زمين تو بگويي به من چه خوب اين بركه است اين درياچه است اين نحر است اين بحر است جا براي زندگي نيست لذا اين ﴿غيض الماء﴾ با اين سه تا فرمان صادر شد يعني ﴿امسكي﴾ يك ﴿اقلعي﴾ دو ﴿ابلعي مائك﴾ دو ﴿ابلعي مائك﴾ سه و قيل بعضيها رسالهاي نوشتند در عظمت فصاحت و بلاغت همين يك آيه ﴿و قيل يا ارض ابلعي مائك﴾ يعني اين آبي كه داري يا آبي كه خودت جوشاندي يا آبي كه از فضا روي تو آ مد الان آب روي زمين است ديگر و يا سماء اقلعي﴾اي آسمان از اين به بعد ديگر نبار اما آبهايي كه باراندي چه؟ آن ﴿ففتحنا أبواب السماء بماء منهمر﴾[32] ديگر در آسمان بايد بسته شود يعني در فضا بايد بسته شود اين كليد امر بايد به سمتي بگردد كه در اين ابرها قفل بشود چون ﴿له مقاليد السَّمٰوات و الأرض﴾[33] كليدها به دست اوست كليد را مستحضريد اگر به يك سمت برگردانند در باز ميشود به سمت ديگر بگردانند در بسته ميشود ﴿له مقاليد السموات و الأرض﴾[34] ﴿و عنده مفاتيع الغيب﴾[35] است كليد به دست او است چون كليد به دست او است ﴿يبسط الرّزق لمن يشاء و يقدر﴾[36] گاهي نسبت به بعضيها باز ميكند گاهي نسبت به بعضي ميبندد گاهي دري را باز ميكند گاهي دري را ميبندد و مانند آن اينجا كه فرمود ﴿ابلعي مائك﴾ يعني ديگر نبار يعني اين كليد ديگر به سمت قفل شدن حركت كرد نه به سمت فتح و گشوده شدن خوب سؤال ميشود كه اين امرها چه شد جوابش اين است كه ﴿و غيض الماء﴾ تمام آبها فرو نشست قاضة الارض يعني فرو برد و ما تقيض الارحام يعني آنچه را كه رحمها جذب ميكنند فرو ميبرند به صورت فعل مجهول هم ذكر فرمود كه آبها فرو نشست ﴿و قُضي الامر﴾ ما آن امري كه دستور داديم اين به پايان رساند ما چندين كار خواستيم يكي اينكه عدهاي كه مؤمن هستند همراه نوح(سلام الله عليه) سوار كشتي بشوند يكي اينكه اينها به سلامت برسند يكي اينكه زمين ببارد آسمان ببارد طوفان بشود سلسله جبال بشود اين سفينه ﴿تجري بهم في موج كالجبال﴾ باشد مجري و مرسايش هم بسم الله باشد مؤمنين به سلامت برسند كفار به هلاكت مبتلا بشوند اين امر ما بود اين تمام شد حالا كه قضي الامر به پايان رسيد اين كشتي روي جودي فرود آمد حالا يا جودي بمعني مطلق كوه است يا كوه مخصوصي است كه در موصل هست كه برخيها آن را پذيرفتند اين سفينه بر جودي فرود آمد و قيل نه فقيل كه بعدها گفته شد همان زماني كه اين صحنه محقّق شده بود چندتا امر آمد يكي نسبت به كفار كه ﴿و قيل بعداً للقوم الظالمين﴾ تنها عنوان هلاكت نبود بلكه هم هلاكت ظاهري است هم هلاكت باطني كه اينها از رحمت الهي دور هستند بالقول المطلق و اين ﴿قيل﴾ هم قيل تكويني است و تعليق حكم بر وصف هم مشعر به عليت است كه نفرمود بعداً لقوم نوح در بخشي ديگر دارد كه ﴿ألا بُعداً لثمود﴾[37] اين قوم را تبعيد ميكند ابعاد ميكند از ساحت رحمت دور ميكند آنگاه سؤال مطرح است كه چرا قوم ثمود دورند از رحمت خدا دورند پاسخش اين است كه طبق فلان آيه اينها ظلم كردند كفر ورزيدند و مانند آن اما در اينجا كه فرمود ﴿و قيل بعداً للقوم الظالمين﴾ اين تعليق حكم بر وصف است كه مشعر به عليت است يعني قوم نوح در اثر ظالم بودن محكوم شدند به دوري از ساحت رحمت الهي ﴿و قيل بعداً للقوم الظالمين﴾ در چنين فضايي وجود مبارك نوح و پيروان او به سلامت به مقصد رسيدند و ديگران به عذاب گرفتار شدند و اين ﴿وقيل بعداً للقوم الظالمين﴾ نظير آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ ملك ﴿تبارك الذي بيده الملك﴾ آيهٴ 11 آمده است نظير آن خواهد بود فرمود كه عدهاي در قيامت ميگويند ﴿لو كنا نسمع أو نعقل ما كنّا في اصحاب السّعير ٭ فاعترفوا بذنبهم فسحقاً لأصحاب السّعير﴾[38] ﴿سحقاً﴾ يعني بعُداً في مكان سحيق يعني في مكان بعيد در ته درّه آنجا را ميگويند مكان سحيق ﴿فسحقاً لأصحاب السعير﴾[39] اين يك تبعيد عملي است اين ﴿و قيل بعداً للقوم الظالمين﴾ آن هم تبعيد عملي است ﴿و قيل بعدا للقوم الظالمين﴾ حالا چندتا سؤال يا مطلب مربوط به اين آيات قبلي است يكي درباره قرائت مجري و مرسي است يكي هم در باره كيفيت امر و نهي است كه انشاء الله در نوبت بعد مطرح ميشود.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 40.
[2] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 4.
[3] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 29.
[4] ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 19.
[5] ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 23.
[6] ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 23.
[7] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 40.
[8] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 11.
[9] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 11.
[10] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 11.
[11] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 11.
[12] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 40.
[13] ـ سورهٴ قمر، آيات 11 ـ 12.
[14] ـ سورهٴ قمر، آيهٴ 12.
[15] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 81.
[16] ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 63.
[17] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 77.
[18] ـ سورهٴ حاقه، آيهٴ 7.
[19] ـ سورهٴ قمر، آيات 11 ـ 12.
[20] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 11.
[21] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 11.
[22] ـ سورهٴ فاتحه، آيهٴ 5.
[23] ـ سورهٴ فاتحه، آيهٴ 5.
[24] ـ سورهٴ فاتحه، آيهٴ 6.
[25] ـ سورهٴ فاتحه، آيهٴ 35.
[26] ـ سورهٴ فاتحه، آيهٴ 4.
[27] ـ سورهٴ فاتحه، آيهٴ 5.
[28] ـ سورهٴ فاتحه، آيهٴ 2.
[29] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 43.
[30] ـ سورهٴ قمر، آيات 11 ـ 12.
[31] ـ سورهٴ قمر، آيهٴ 12.
[32] ـ سورهٴ قمر، آيهٴ 11.
[33] ـ سورهٴ شوري، آيهٴ 12.
[34] ـ سورهٴ شوري، آيهٴ 12.
[35] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 59.
[36] ـ سورهٴ شوري، آيهٴ 12.
[37] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 68.
[38] ـ سورهٴ ملك، آيات 10 ـ 11.
[39] ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 11.