اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ إِنِ افْتَرَيْتُهُ فَعَلَيَّ إِجْرَامِي وَأَنَا بَرِيءٌ مِمَّا تُجْرِمُونَ (۳۵) وَأُوحِيَ إِلَي نُوحٍ أَنَّهُ لَن يُؤْمِنَ مِن قَوْمِكَ إِلَّا مَن قَدْ آمَنَ فَلاَ تَبْتَئِسْ بِمَا كَانُوا يَفْعَلُونَ (۳۶) وَاصْنَعِ الفُلْكَ بِأَعْيُنِنَا وَوَحْيِنَا وَلاَ تُخَاطِبْنِي فِي الَّذينَ ظَلَمُوا إِنَّهُم مُّغْرَقُونَ (۳۷) وَيَصْنَعُ الفُلْكَ وَكُلَّمَا مَرَّ عَلَيْهِ مَلَأٌ مِن قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ قَالَ إِن تَسْخَرُوا مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنكُم كَمَا تَسْخَرُونَ (۳۸) فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَن يَأْتِيهِ عَذَابٌ يُخْزِيهِ وَيَحِلُّ عَلَيْهِ عَذَابٌ مُقِيمٌ (۳۹) حَتَّي إِذَا جَاءَ أَمْرُنَا وَفَارَ التَّنُّورُ قُلْنَا احْمِلْ فِيهَا مِن كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَأَهْلَكَ إِلَّا مَن سَبَقَ عَلَيْهِ القَوْلُ وَمَنْ آمَنَ وَمَا آمَنَ مَعَهُ إِلَّا قَلِيلٌ (٤۰)﴾
اين كريمهٴ ﴿أم يقولون افتراه﴾ دو قول در آن بود يكي اينكه تتمهٴ قصه نوح (سلام الله عليه) است كه قوم نوح او را مفتري تلقّي كردند و خداي سبحان به نوح(سلاماللهعليه) فرمود: اگر من فريه بستم جرم من بعهده خود من است و از جرم شما برئام قول دوم آن است كه اين جمله معترضه است مربوط به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) است و آنچه كه مشركان قريش نسبت به او روا داشتند هر كدام از اينها يك مقرّبي دارد و يك مبعّدي، مقرّب اينكه تتمهٴ قصه نوح (سلام الله عليه) باشد همان وحدت سياق است مبعّدش آن است كه تاكنون تمام احكام از راه قالوا و قال بود يعني فعل ماضي بود قوم نوح چنين گفتند نوح چنين فرمود نوح چنين فرمود آنها چنين گفتند قالوا، قال اما دفعتاً اينجا سياق عوض شد و فعل مضارع به امر تبديل شد ﴿أم يقولون افتراه قل﴾، پس اين مبعّد آن است كه اين تتمه قصه نوح (سلام الله عليه) باشد و اما آنچه كه مقرّب اين است كه جمله معترضه باشد مربوط به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلم) باشد اين است كه در بسياري از مسائل بين جريان نوح و جريان پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) تشابه است در سورهٴ مباركهٴ انعام در حقيقت سورهٴ احتجاج ميتوان نام گذاشت و شايد بيش از چهل بار خداي سبحان احتجاج را به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) تعليم ميكند قل، قل تقريباً 40 يا بيش از 40 بار در اين سوره آمده است قل اينچنين احتجاج بكن اينچنين استدلال بكن در آنجا مشابه همين جريان هست يعني در سورهٴ مباركهٴ انعام آيهٴ 48 به بعد اين است ﴿و الذين كذبوا بآياتنا يمسّهم العذاب ما كانوا يفسقون ٭ قل لا أقول لكم عندي خزائن الله و لا أعلم الغيب و لا أقول لكم إنّي ملك إن اتّبع إلاّ ما يوحيٰ إليّ قل هل يستوي الأعمي و البصير أفلا تتفكّرون﴾[1] بعد هم فرمود ﴿و لا تطرد الذين يدعون ربّهم بالغداة و العشيّ يريدون وجهه ما عليك من حسابهم من شيء و ما من حسابك عليهم من شيء فتطردهم فتكون من الظالمين﴾[2] اصول اعتقادي كه وجود مبارك نوح احتجاج ميكرد در استدلالهاي حضرت پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلّم) هست اصول ارزشي كه آنها مبتلا بودند داشتن را نشانه عزت و شكوه ميدانستند و نداشتن را نشانه ذلّت مشركان عصر قرآن هم همينطور بود به همين وضع مبتلا بودند و نوح (سلام الله عليه) فرمود ﴿و ما أنا بطارد الذين آمنوا﴾[3] اينجا هم به پيامبر اسلام دستور داده شد ﴿و لا تطرد الذين يدعون ربّهم﴾[4] و مانند آن هم در مسائل دانشي كه به بود و نبود جهان برميگردد هم در مسائل ارزشي كه به بايد و نبايد برميگردد در بسياري از مسائل شبيه هماند افترا هم مشترك است لذا اين ميتواند جمله معترضه باشد و مربوط به پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلّم) باشد چون بعضي از رواياتي كه در ذيل اين آيه آمده همين را تأييد ميكند و آنچه كه مبعّد اين قسمت است اين است كه خوب بالأخره با وحدت سياق هماهنگ نيست يا در جريان حضرت نوح (سلام الله عليه) است جمله معترضه بودن مطابق با سياق نيست ولي روايتي كه ذيل اين آيه آمده اين را تأييد ميكند كه مربوط به پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلّم) است.
مطلب ديگر آن است كه حضرت در جواب فرمود اگر من مجرم هستم جرمم دامن گير خود من ميشود ﴿ان افتريته فعليّ اجرامي﴾ اين را به صورت شرط ذكر كرده است چون يقيناً آنجا كذبي در كار نيست فريهاي در كار نيست گناهي در كار نيست لذا مشروطاً ذكر كرده است ولي درباره آنها سخن از شرط نيست به صورت جزم مطلق و منجّز ذكر فرمود فرمود ﴿و انا برئ مما تجرمون﴾ اسناد جرم به آنها به صورت فعل مضارع و جزمي است آنها جرم مستمر دارند ولي درباره خودش فرمود اگر من اين كار را كرده باشم مجرمم خوب اين كار يقيناً نبود پس جرمي در كار نيست اين تفاوت دوتا جمله كه ﴿إن افتريته فعليّ إجرامي﴾ اما درباره آنها فرمود ﴿أنا بريء مما تجرمون﴾.
مطلب ديگر آن است كه قرآن كريم بسياري از جريان وحي را و اخبار غيبيه را به انبياء (عليهم الصلاة و عليهم السلام) گزارش ميدهد بعد ميفرمايد خداي سبحان درباره اينها فرمود ﴿تلك من أنباء الغيب نوحيها اليك﴾[5] و مانند آن در جريان حضرت نوح (سلام الله عليه) نوح مرتّباً در طي اين نه قرن و نيم كارش دعوت بود تا به جايي رسيد كه خداي سبحان فرمود اينها ديگر بعداً ايمان نميآورند ﴿لن يؤمن من قوكم إلاّ من قد آمن﴾ حالا اينهايي كه ايمان آوردند بر ايمانشان باقياند يا نه يك مطلب ديگر است ولي كسي جديد الايمان نخواهد بود تازگي ايمان بياورد نيست بعداً هر كه به دنيا بيايد كافر خواهد شد چون اين معنا را كه اخبار قطعي از آينده است بدون وحي كه ممكن نيست عقل كه در اين مسائل راهي ندارد بعد از اين وحي خداي سبحان كه او را فرمود ﴿لن يؤمن من قومك إلاّ من قد آمن﴾ آنگاه وجود مبارك نوح (سلام الله عليه) برابر آنچه در سورهٴ مباركهٴ نوح هست آيهٴ 26 و 27 ﴿وقال نوح ربّ لا تذر علي الأرض من الكافرين ديّاراً ٭ إنّك إن تذرهم يضلّوا عبادك و لا يلدوا إلاّ فاجراً كفّاراً﴾[6] نسل آينده اينها كافر است ديگر كسي ايمان نميآورد خوب اين را هيچ كس نميداند كه اين يك امر غيبي است اين با اعلام غيبي ذات اقدس إله حل ميشود پس بعد از اينكه خداي سبحان به نوح (سلام الله عليه) فرمود: ﴿لن يؤمن من قومك إلاّ من قد آمن﴾ از آن به بعد او اجازه پيدا كرد عرض كند خدايا حالا كه اين است پس بساط اينها را جمع بكن اين همان است كه وصفي كه خداي سبحان براي ملائكه قائل است در زيارت جامعه براي اهل بيت انسانهاي كامل اولياي الهي قائلند در سوره انبياء دارد كه فرشتگان ﴿بل عباد مكرمون ٭ لا يسبقونه بالقول و هم بأمره يعملون﴾[7] اينها بدون اذن خدا كاري نميكنند حرفي نميزنند همه سخنان اينها مسبوق به اذن خدا است ﴿لا يسبقونه بالقول و هم بأمره يعملون﴾[8] اين كه در سورهٴ انبيا در وصف ملائكه مكرم هست در زيارت جامعه دربارهٴ انسانهاي كامل و اهل بيت (عليهم الصلاة و عليهم السلام) است وجود مبارك نوح هم كه از انبياي اولوالعزم است در همين جريان است اينكه وجود مبارك نوح عرض كرد ﴿ربّ ... ٭ إنك إن تذرهم ... لا يلدوا إلاّ فاجراً كفّاراً﴾[9] اين مسبوق بود به اينكه خداي سبحان چون فرمود ﴿لن يؤمن من قومك إلاّ من قد آمن﴾ از آن راه فهميد كه اينها ديگر نسل آيندهشان هم كافرند خوب حالا يك وقت است كه كافر مرجوالايمان است محتمل الايمان است ﴿معذرة الي ربّكم﴾[10] است ﴿لعلّه يتذكّر أو يخشي﴾[11] است و مانند آن اينجا عذاب قطعي نيست اما اگر كافر كفرش به حدّي رسيد جمودش به حدي رسيد كه جايي براي ﴿لعلّه يتذكّر أو يخشي﴾[12] نيست براي ﴿معذرةً الي ربّكم﴾[13] و ربّهم و مانند آن نيست ديگر جا براي عذاب است ديگر كه اين نسل رخت بربندد گروه ديگر بيايند لذا از آن به بعد دعا و نفرين وجود مبارك نوح به اذن خدا صادر شد آنگاه خداي سبحان ميفرمايد اينها را ما غرق ميكنيم چون اينچنين فرمود ﴿و اصنع الفلك بأعيننا و وحينا و لا تخاطبني في الذين ظلموا إنّهم مغرقون﴾ فرمود ديگر از اين به بعد اگر ديد آثار عذاب درباره آن كفّار پديد آمد در اين زمينه هيچ سخني نگو مقدّمات عذاب دارد شروع ميشود مقدّمات عذاب آن بخشي كه مربوط به علم بود آن وحي عالمانه و علمي به عهده دارد آن بخشي كه مربوط به عمل است و انگيزه است آن را وحيهاي عملي به عهده دارند اين وحيهاي عملي بسيار كارساز است آن مراحل رقيقش براي غير انبيا (عليهم الصلاة و عليهم السلام) هم هست وحيهاي علمي دو قسم است يك قسمش وحيهاي تشريعي است كه مخصوص انبيا است و غير از پيغمبران كسي از وحي تشريعي بهرهاي ندارد كه چه چيز حلال است چه چيز حرام است چه چيز صحيح است چه چيز باطل است چه چيز واجب است چه چيز مستحب است اينها احكام است احكام را كه شريعت است انبياء ميآورند اين وحيهاي تشريعي را فقط انبيا (عليهم الصلاة و عليهم السلام) دارند اما وحيي كه مربوط به علم غيب است قبلا چه چيز بود الآن چه چيز هست بعداً چه حوادثي اتفاق ميافتد به عنوان ملاحم و اينها اين براي ائمه (عليهم السلام) هم هست براي اولياي الهي كه معصوم باشند هست و مانند آن خوب پس وحيهاي تصديقي انبائي و انحاء و اقسام ديگر كه غير از وحي تشريعي است اينها براي غير از انبياء هم راه دارد اينها وحيهاي علمي است كه به انديشههاي شهودي اين بزرگواران برميگردد اما وحيهاي عملي كه چه كار بكنيد يك وقت در انسان شوقي پيدا ميشود كه كاري را انجام بدهد بعد راه كارش هم ياد ميگيرد كه اين كار را انجام بدهد اينطور انجام بدهد اينطور سخن بگويد اينطور وارد بشود اينطور خارج بشود اينها راهنماييهاي عملي است اين راهنماييهاي عملي ميشود وحي فعل نه وحي علم اين كار را بكن اينطور بكن از اين راه شروع بكن از اين راه ختمش بكن و اينها اين براي ائمه (عليهم السلام) هست اوليا هست و براي مؤمنان صالح هم هست گاهي ميبينيد يك كسي در درون او را راهنمايي ميكند كه فلان كار را انجام بده از فلان راه وارد بشود اينطور حرف بزند اين حرف را بزند اين ميشود وحي فعل اين درباره ائمه (عليهم السلام) به آن معناي كامل هست براي پيشوايان ديني آن مرحله رقيقش هست كه فرمود ﴿و جعلناهم أئمّةً يهدون بأمرنا﴾[14] بعد فرمود: ﴿و أوحينا اليهم فعل الخيرات و إقام الصّلاة و إيتاء الزّكاة﴾[15] يك وقت است كه وحي به حكم است كه و أوحينا اليهم ان احكموا اين مال انبياء است كه مربوط به حكم است و شريعت هست و اينها يك وقت است كه نه وحي فعل است يعني اين نمازي كه خير است اين زكاتي كه خير است شما قبلا هم ميدانيد از راه پيغمبر هم استفاده كرديد ما علاقهاي در شما ايجاد ميكنيم اين قدر نماز بخوانيد اينطور نماز بخوانيد اين موقع نماز بخوانيد فعلاً آن نماز را بخوانيد آن زكاة را بدهيد ﴿و أوحينا إليهم فعل الخيرات﴾[16] كه الخيرات جمع محلي به الف و لام است همه را شامل ميشود ﴿إقام الصلاة و إيتاء الزّكاة﴾[17] از باب ذكر خاص بعد از عام چون اهميتي دارند ذكر شده است فلان نماز را بخوان اول وقت بخوان با جماعت بخوان اينطور بخوان فلان سوره را بخوان اينها اگر كسي در اين راه و فاز و فضا حركت بكند يك چيزهايي هم به او ميدهند اينطور نيست كه آدم را رها بكنند و اينطور نيست كه اينها مخصوص انبياء باشد يا مخصوص معصومين باشد آن مرحله رقيقش مرحله ضعيفش اينطور هست حالا درباره ولايت نسبت به ائمه (عليهم السلام) اينطور باش اينطور عزاداري بكن آنطور سوگواري بكن اينطور عرض ادب بكن يك چيزهايي بالاخره به انسان تلقين ميشود اگر كسي از راه صحيح برود اين ميشود وحي فعل كاري به حكم ندارد ﴿و أوحينا إليهم فعل الخيرات﴾[18] نه ان احكموا ﴿و أوحينا إليهم فعل الخيرات﴾[19] آنگاه زير مجموعه اينكه اقامه نماز و ايتاء زكاة است اينها را جداگانه براي اهميّت ذكر فرمود ﴿و إقام الصّلاة و إيتاء الزّكاة﴾[20] جريان كشتي سازي هم اينچنين است طول كشتي چقدر باشد ارتفاع كشتي چقدر باشد عرض كشتي چه قدر باشد از كدام چوب بسازيد چه طور چوب را به هم وصل بكنيد اينها بالأخره يك راهنماييهاي عملي است فرمود اينها را ما به آنها گفتيم ﴿فأوحينا إليه أن اصنع الفلك بأعيننا و وحينا﴾[21] در غالب اين موارد ضمير را جمع ذكر فرمود اين ضمير جمع نظير ﴿فنعم القادرون﴾[22] ﴿فنعم الماهدون﴾[23] ﴿إنّا لموسعون﴾[24] اين جمعها در قرآن كم نيست اين اگر به لحاظ اين باشد كه ما به مدبّرات امر فرمان ميدهيم خوب اين جمع يك تكثير است اما اگر نه منظور اين باشد كه خود ما اين كارها را انجام ميدهيم اين جمعها براي تعظيم است نه براي تكثير اينجا هم كه فرمود ﴿بأعيننا﴾ اگر ناظر به اين باشد كه در مرئي و منظر ما و مدبرات امر كه فرشتگان هستند در تحت تدبير ما هستند اين كار را انجام بدهيد اين جمع يك تكثير است اما اگر نه منظور آن است كه ما شخصاً به عهده ميگيريم اين جمع ﴿باعيننا و وحينا﴾ بالتعظيم است اما براي اينكه ثابت بشود در همه موارد آن كار كليدي به دست خداست كه رب العالمين است رب الارباب است واحد است لا شريك له فرمود كه تمام اين كارها به دست من است تو اگر بخواهي چيزي كم و زياد بشود بايد با من سخن بگويي و دراينباره با من سخن نگو ﴿و لاتخاطبني﴾ نه ولاتخاطبنا چون آنها بالأخره مأمور اجرا هست اگر هم يك وقتي كاري بايد انجام بشود آنها را ميتواني وسيله قرار بدهيم اما با آنها حرف بزني از آنها چيزي بخواهي تصميم گيري را به آنها ارجاع بدهي اينطور نيست ﴿و لا تخاطبني في الذين ظلموا إنّهم مغرقون﴾ پس آنجا كه جمع هست حالا يا للتعظيم است يا للتكثير جا دارد اينجا كه مفرد است براي تفهيم مسئله توحيد است و اين وحيها هم وحيهاي فعلي است كه اين كار را بكن يك طلبه اگر واقعاً بينه و بين الله بخواهد عالم رباني بشود خوب درس بخواند هم خودش را نجات بدهد هم جامعه را نجات بدهد يك معلم فراواني دارد اين انگيزهها لحظه به لحظه در او پيدا ميشود كه چقدر بخواند پيش چه كساني درس بخواند با چه كساني رفيق بشود چقدر درس بخواند چقدر غذا بخورد چقدر بخوابد چقدر ورزش بكند نه افراط بكند نه تفريط بكند همه را به او ميآموزند اين طور نيست كه رها بكند اين طور نيست كه ما اينجا رها باشيم يك كسي به فكر ما نباشد فرمود ﴿اتّقوا الله و يعلّمكم الله﴾[25] اين ﴿ويعلّمكم الله﴾[26] هم همين است گاهي ميبينيد انسان بدون اينكه با كسي مشورت بكند بدون اينكه فكر بكند ناخداگاه ده پانزده سال مثل اينكه كسي او را راهنمايي كرده اينقدر درس بخوان آنطور درس بخوان با فلان كس مباحثه بكن آن قدر غذا بخور آن قدر بخواب بعد از بيست سال ميبينيد يك عالم خوبي شده اينها نشانه همان ﴿اتّقوا الله و يعلّمكم الله﴾[27] است البته اوجش قلهاش مال انبياء و اولياء (عليهم الصلاة و عليهم السلام) است آن دامنهاش مال شاگردان اين است ديگر وجود مبارك نوح (سلام الله عليه) در همه اين مراحل شاگردان خودش را به همراه خودش نام ميبرد ميبينيد آنها وقتي كه دارند اعتراض ميكنند وجود مبارك نوح به عنوان سخنگوي اين جميعت از جميعت هم دفاع ميكند فرمود: اگر شما نسبت به ما اين حرف را داريد ما هم نسبت به شما اين حرف را داريم آنها با نوح كار داشتند اما نوح جواب ميدهد ﴿إن تسخروا منّا فإنّا نسخر منكم﴾ دارد از اين قوم هم حمايت ميكند ديگر اين سخنگوي اين قوم است اينطور نيست كه حالا اگر كسي پيغمبر زمان شد يا امام زمان شد امت خودش را رها بكند اينطور نيست حالا در آن جملهها را ملاحظه فرماييد فرمود هرگز نوح (سلام الله عليه) اينها را كنار نگذاشت نه در مسائل اجتماعي نه در مسائل طوفان همهاش از اينها دارد دفاع ميكند اينها را با خودش ميداند ميگويد ما با هم به طرف خدا ميرويم قرآن هم در همين بخش همين راه را ياد ميدهد و امضا ميكند ميگويد نوح و كسي كه با نوح ايمان آوردند نه به نوح ايمان آوردند آنجايي كه سخن از ايمان به نوح است البته سر جايش محفوظ است آنجا كه وحي و نبوت و رسالت است در مسائل وحي و نبوت آنجا سخن از ايمان به نوح است آنجا بايد هم ميفرمود آمن بالنوح نه اما در مسائل توحيدي ديگر سخن از ايمان به نوح نيست سخن اين است كه نوح و همراهان به خدا ايمان آوردند در بحثهاي توحيدي حساب محفوظ است در بحثهاي وحي و نبوت هم حساب محفوظ فرمود: ﴿و اصنع الفلك بأعيننا﴾ اين جمع روي دو وجه است ﴿و وحينا﴾ اين جمع علي دو وجه است اما ﴿و لا تخاطبني﴾ چون تصميم نهايي را بايد الله بگيرد اينجا ديگر جاي توحيد است ﴿و لاتخاطبني في الذين ظلموا﴾ ﴿في الذين﴾ يعني درباره كساني كه ستم كردن به خود دين ستم كردن به خدا ستم كردند به تو ستم كردند براي اينكه غرق اينها قطعي است. ﴿انّهم مغرقون﴾ خوب.
وجود مبارك نوح (سلام الله عليه) ديگر مخفيانه كار نكرده در حضور همه كار علني بود شب نبود و روز اين كارها را انجام ميداد مخفيانه نبود و علن انجام ميداد و در ممر ومعبر يك عدهاي هم انجام ميداد آنها تصميم گرفتند گروه گروه اين ملأهايشان بيايند و بروند ﴿و يصنع الفلك﴾ اين ﴿يصنع﴾ كه فعل مضارع است دلالت بر استمرار دارد و مستمراً حالا چقدر طول كشيد چه مصلحت بود خدايي كه يك لحظه طوفان خلق ميكند يك لحظه كشتي خلق نكند بلكه اينها ايمان بياورند ﴿ويصنع الفلك﴾ ﴿و كلما مرّ عليه ملأ﴾ معلوم ميشود مخفيانه نبود و علني بود در ممر و معبر بود نه جاي دور و آن اشراف و آنهايي كه چشم پر كن بودند آنها هم اسرار داشتند كه بالأخره از همين ممر عبور كنند و نيش بزنند ﴿و كلّما مرّ عليه ملأ من قومه سخروا منه﴾ نه سخروا منهم او را مسخره ميكردند مسخره كردن صرف بازي گرفتن نيست انسان ممكن است با يك توپ هم بازي بكند با يك چوب هم بازي بكند اما نميگويند چوب را مسخره كرده در تسخير درك طرف مقابل معتبر است او بايد بفهمد تا تحقير و تسخير بشود بازي كردن نه گاهي انسان ممكن است با انسان بازي كند گاهي با حيوان بازي كند گاهي با سنگ و چوب بازي كند لعب و لهو يك مطلب است سخريه مطلب ديگر است سخريه و استهزاء و مسخره كردن با سنگ و چوب نميشود كه انسان بخواهد چوبي را مسخره بكند سنگي را مسخره نكند در مفهوم سخريه اين معنا اخذ شده است كه طرف مقابل بايد اهل شعور باشد تا تحقير بشود تا تذليل بشود احساس فرومايگي بكند وجود مبارك نوح از آنها دفاع كرده از خودش هم دفاع كرده ﴿قال إن تسخروا منّا فإنّا نسخر منكم﴾ سخريه ابتدايي بد است اما ﴿فمن اعتديٰ عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتديٰ عليكم﴾[28] اين اعتداي پاسخي و معادل و مقابل ميشود عدل. اعتداي ابتدايي بَده اما اعتداي مقابل كه جزاي معتديان است ميشود عدل. ﴿فمن اعتديٰ عليكم فاعتدوا بمثل ما اعتديٰ عليكم﴾[29] اين عدل است اعتدال نيست روي قرينه مشاكله اعتدي گفته شده مثل ﴿جزاء سيّئةٍ سيّئةً مثلها﴾[30] اين جزاء سيئة حسنه سيئه نيست اگر كسي كار بد كرده شما داريد عادلانه كيفر ميدهيد اين عدل است عدل حسن است سيئه نيست اما سيئه گفتنش روي مشاكله است اينجا هم همينطور است اين مسخره نيست اين در حقيقت پاسخ عادلانه است مثل ﴿الله يستهزئ بهم﴾[31] ﴿قال إن تسخروا منّا فإنّا نسخر منكم﴾ حالا اينطور نيست كه نوح از خودش حمايت بكند از خودش دفاع بكند امام امت پيغمبر امت ولي امت والي مردم اين سخنگوي مردم است بايد حيثيت مردم را هم حفظ بكند ﴿إن تسخروا منّا فإنّا نسخر منكم كما تسخرون﴾ يعني لما تسخرون بعد هم ﴿فسوف تعلمون من يأتيه عذاب يخزيه و يحلّ عليه عذاب مقيم﴾ بعد هم ميفهميد كه چه كساني گرفتار دو عذاب خواهد بود در بعضي آيات دارد كه ﴿سنعذّبهم مرّتين﴾[32] دو عذاب دارند عذاب دنيا، عذاب آخرت در تاريخ رسوايند در آخرت هم رسوايند هم عذاب دنيايي دامنگيرشان ميشود هم عذاب دائمي آخرت حالا طليعه عذاب دارد شروع ميشود كشتي را مرتّب دارد ميسازد در طول اين ساخت و ساز كشتي هم چه برخوردهايي شده آنها را هم بازگو فرمود حالا طليعه عذاب فرمود ﴿حتّي إذا جاء أمرنا﴾ فرمان تعذيب ما كه صادر شد به چه كساني امر كرديم در بخشهاي ديگر معلوم ميشود كه به آسمان امر كردند به زمين امر كردند آنجا كه در بخشهاي پاياني ميفرمايد: ما دستور داديم به آسمان گفتيم به زمين گفتيم ﴿يا أرض ابلعي مائك و يا سماء أقلعي﴾[33] معلوم ميشود به اين كه قبلاً به آسمان امر كردند ببار به زمين هم امر كردند ببار الآن به زمين امر ميكنند كه بلع كن آبهاي خودت را آبهاي آسمان را به آسمان هم امر ميكنند كه نبار آنجا گفتيم ﴿يا أرض ابلعي مائك و يا سماء أقلعي﴾[34] معلوم ميشود كه از هر دو طرف آب آمده اينجا هم ميفرمايد كه به هر دو طرف امر كرديم كه آب بيا آنجا در بخش پاياني به هر دو طرف امر كرديم كه ببندند ﴿حتّي إذا جاء أمرنا و فار التّنّور﴾ اين تنّور شايد فارسي الاصلي است كه به عربي رفته ولي عربها هم به كار ميبرند آن طوري كه قرطبي در جامع تفسير كرده هفت وجه براي تنّور ذكر كردند كه اعالي ارض آن قسمتهاي بالاي زمين را ميگويند تنور و طليعه روز را هم ميگويند تنور و وجوه ديگر كه به تعبير سيّدنا الاستاد (رضوان الله عليه) وجوه بعيدي است و منشأ عذاب هم همين است كه اينها تعجب كردند جايي كه تا كنون آتش ميجوشيد الآن آب جوشيده ﴿و فار التّنّور﴾.
سؤال... جواب: ممكن است گفتند به اينكه وجود مبارك نوح (سلام الله عليه) عرض كرد از كجا من بفهمم كه عذاب شروع ميشود خداي سبحان به او دستور داد فرمود هر وقتي كه از تنور آب جوشيد اين است آن هم به اعضاي خانواده گفت كه هر وقت ديديد تنور جوشيد سوار كشتي بشويد حالا چه زماني سوار كشتي بشوند گفتند اين علامت اين است يا نه تنور بمعني طليعه فجر هم گرفتند كه از طليعه فجر شما سوار كشتي بشويد براي اينكه اين آب فوري است و مهلت هم نميدهد كسي هم به دامنه كوه برود بگويد ﴿سَآوي إلي جبل يعصمني من الماء﴾[35] آن هم پاسخش اين است كه ﴿لا عاصم اليوم من أمر الله﴾[36] اينطور نيست كه حالا اين به تدريج برود به قله كوه طولي نميكشد كه خود كوه را هم ميگيرد پسر نوح هم به دامنه كوه رفت كه برود به قلهٴ كوه گفت: ﴿سَآوي إلي جبل يعصمني من الماء﴾[37] فرمود: آنجا را هم آب ميگيرد ديگر خوب لذا اينها گفتند به اينكه علامت اينكه عذاب دارد ميآيد ما سوار كشتي بشويم چيست گفتند وقتي از تنور مثلا آب جوشيده اين يكي از آراء مذكور در تفسير است ﴿وفار التّنّور﴾ خوب اين طليعه عذاب كه شروع شد فرمود در چنين مقطعي ما دستور داديم سوار كشي بشويد سوار كشتي بشويد همراهان شما هم همانهايي هستند كه به خدا ايمان آوردند و براي حفظ نسل اين حيوانات مشخص را هم سوار كشتي كنيد كه نسل اينها قطع نشود ﴿قلنا احمل فيها﴾ در اين سفينه ﴿من كلٍّ زوجين﴾ يعني از هر حيواني نر و ماده آنها را انتخاب بكن و در اين كشتي سوار كن كه نسل اينها قطع نشود اين مال حيوانات است ﴿وأهلك﴾ اعضاي خانواده خودتان را هم سوار بكن ﴿إلاّ من سبق عليه القول﴾ همانهايي كه قول الهي و غضب الهي بر آ نها روا شد يكي درباره زن نوح است كه ﴿ضرب الله مثلا للذين كفروا امرئة نوح و امرئة لوط كانتا تحت عبدين من عبادنا و خانتاهما فلم يغنيا عنهما من الله شيئاً﴾[38] يكي هم پسر نوح است وجود مبارك نوح (سلام الله عليه) از جريان همسرش با خبر بود كه ﴿إلاّ من سبق عليه القول﴾ بر همسر تكيه ميشود اما از فرزندش با خبر نبود اين خيال كرد كه اهل او شامل اين فرزند هم ميشود شامل اين فرزنه كه حالا بعداً خداي سبحان فرمود اين استثناي منقطع است ما گفتيم ﴿واهلك﴾ اين اهلت را سوار بكن ولي اين پسر كه اهلت نيست ﴿إنّه ليس من أهلك انه عمل غير صالح﴾[39] ﴿قلنا احمل فيها من كلٍّ زوجين اثنين﴾ اين يك ﴿و اهلك﴾ اين دو ﴿إلاّ من سبق عليه القول﴾ كه همسر او بود چهار ﴿و من آمن﴾ مؤمنان اين عصر را و اين نسل را هم سوار بكن بعد فرمود ﴿و ما آمن معه﴾ نه به براي حفظ توحيد فرمود: همه اينها به خدا ايمان آوردند اينجا چون جاي توحيد است نه جاي وحي و نوبت سخن از ايمان به نوح نيست سخن از ايمان با نوح است به خدا ﴿ومٰا آمن﴾ به خدا مع نوح ﴿إلاّ قليل﴾ قليل منهم نفرمود بلكه فرمود ﴿قليل﴾ قليل و كثير اينها دو قسماند يك كثير نفسي است يك كثير نسبي اين را در طهارت در بحث دماء كثير و دماء قليل آنجا ملاحظه فرموديد كه خون كم خون زياد خوني كه معفو است آنجا در بحث قلّت و كثرت آمده كه قلت و كثرت گاهي نفسي است گاهي نسبي ممكن است يك جمعيتي كثير باشد اما نسبت به اكثر از خود قليل باشند اگر گفتند ﴿قليل منهم﴾ منافات ندارد كه في نفسه كثير باشد اما اگر گفتند قليل يعني في نفسه قليل است آب قليل يك وقتي است كه شما ميگوييد درياچه نسبت به اقيانوس كبير قليل است اگر گفتيد قلت نسبي اين را كثرت نفسي سازگار است اما قلت نفسي ديگر كثير نفسي نخواهد بود اينجا براي اينكه معلوم بشود قلت نفسي است نه قلت نسبي نفرمود الا قليل منهم فرمود ﴿إلاّ قليل﴾ يعني گروه كمي بودند كه جريان نوح (سلام الله عليه) به اين تاريخ 7000 و هفتاد سال و اينها نيست اين به آن بشرهاي خيلي اولي برميگردد بشرهاي اولي جريان ايمان و وحي و نبوت با اينها خيلي آسان نبود خوب شما در جريان فرزندان حضرت آدم ملاحظه فرموديد: اينها با اينكه پيغمبر زاده بودند و فرزند خليفة الله بودند اين مقدار درك براي قابيل نبود كه حالا اين جسد را چه كار بكند دفن بكند متوجه نميشد و نميفهميد آن كاري كه كلاغ كرده ﴿فبعث الله غراباً يبحث في الأرض ليريه كيف يواري سوأة أخيه﴾[40] تازه فهميد كه بله راه حل اين است كه اين را دفن بكند بر بشر اولي اينگونه از مطالب هم گذشت حالا در همان زمان وجود مبارك آدم معلم ملائكه ميشود غرض آن است كه بشر اولي اينچنين نيست كه مثل بشركنوني خيلي چيز بلد بوده اينطور نيست يا زود هم ايمان ميآورده اين طور نيست
سؤال... جواب: نه الان هم شما وقتي ميبينيد كه هفت ميليارد جميعت يا شش ميليارد و اندي هست اين شش ميليارد را همين پنج، شش نفر دارند اداره ميكنند اين همه خوانين و خواتين و نميدانم كسريها و قيصرها و خاقانها آمدند و رفتند در زبالههاي تاريخ دو ميليارد و نيم را وجود مبارك مسيح دارد اداره ميكند يك ميليارد و نيم را وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلم) دارد اداره ميكند عدهٴ زيادي را هم وجود مبارك موسي كليم و انبياي ابراهيمي ديگر اينها دارند اداره ميكنند بقيه هم اگر در عالم زندهاند اينها آمدند آن بخشهاي انساني وحي را گرفتند بخشهاي الهياش را رها كردند تمام شعارهايي كه ماركسيسها دادند ماركس داد انگليس داد همه اين جريان عدل و احسان و مساوات و مواسات و اينها را از انبيا گرفتند آن بخشهاي الهي را گذاشتند كنار اين ﴿نؤمن ببعض و نكفر ببعض﴾[41] بود اينها يك وقتي چشم باز كردند كه سفره انبياء پهن بود چهارتا حرف علمي را ديدند اينها گفتند چهارتا حرف اخلاقي و ارزشي را اينها گفتنند منتها اينها آمدند آن بعد انساني را گرفتند بعد الهي را رها كردند بالأخره يك عدهاي هم قبول كردند الان هم در هند و هند است بودايي هست هندو هست و اينها گرچه دين به آن صورت نيست و آئين هست اين هم گوشهاي از بحثهاي اخلاقي انبياء را گرفتند تا اين دستمايهها و دلمايهها نباشد كسي را نميشود جمع كرد الان هم بشر را بالأخره انبياء دارند اداره ميكنند شما دربارهٴ اين همه سلاطين قهّار آمدند و رفتند چيزي از آنها روي زمين نيست. خوب
بعد هم وجود مبارك حضرت(سلام الله عليه) كه ظهور بكند ﴿فيملأ الله الأرض قسطاً و عدلاً كما ملئت جوراً و ظلما﴾[42] اول هم مردم را عاقل ميكند سطح فهم و فرهنگ مردم را بالا ميآورد بعد عدل را گسترده ميكند.
﴿و ما آمن معه إلاّ قليل﴾ حالا اينها سوار كشتي شدند و چگونه اين كشتي را وجود مبارك نوح(سلام الله عليه) رهبري كرده آن در بحث بعدي.
و الحمد لله رب العالمين
[1] ـ سوره انعام، آيات 49 ـ 50.
[2] ـ سوره انعام، آيهٴ 52.
[3] ـ سوره هود، آيه 29.
[4] ـ سوره انعام، آيه 52.
[5] ـ سوره هود،: آيه 49.
[6] ـ سوره نوح، آيات 26 ـ 27.
[7] ـ سوره انبياء، آيات 26 ـ 27.
[8] ـ سوره انبياء، آيه 27.
[9] ـ سوره نوح، آيات 26 ـ 27.
[10] ـ سوره اعراف، آيه 164.
[11] ـ سوره طه، آيهٴ 44.
[12] ـ سوره طه، آيه 44.
[13] ـ سوره اعراف، آيه 164.
[14] ـ سوره انبياء، آيه 73.
[15] ـ سوره انبياء، آيه 73.
[16] ـ سوره انبياء، آيه 73.
[17] ـ سوره انبياء، آيه 73.
[18] ـ سوره انبياء، آيه 73.
[19] ـ سوره انبياء، آَه 73.
[20] ـ سوره انبياء، آيه 73.
[21] ـ سوره مؤمنون، آيه 27.
[22] ـ سوره مرسلات، آيه 23.
[23] ـ سوره ذاريات، آيه 48.
[24] ـ سوره ذاريات، آيه 47.
[25] ـ سوره بقره، آيه 282.
[26] ـ سوره بقره، آيه 282.
[27] ـ سوره بقره، آيه 282.
[28] ـ سوره بقره، آيه 194.
[29] ـ سوره بقره، آيه 194.
[30] ـ سوره شوري، آيه 40.
[31] ـ سوره بقره، آيه 15.
[32] ـ سوره توبه، آيه 101.
[33] ـ سوره هود، آيه 44.
[34] ـ سوره هود، آيه 44.
[35] ـ سوره هود، آيه 43.
[36] ـ سوره هود، آيه 43.
[37] ـ سوره هود، آيه 43.
[38] ـ سوره تحريم، آيه 10.
[39] ـ سوره هود، آيه 46.
[40] ـ سوره مائده، آيه 31.
[41] 0ـ سوره نساء، آيه 150.
[42] ـ مستدرك، ج 12، ص 280.