أعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيمِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
﴿أَ فَمَنْ كانَ عَلی بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسی إِماماً وَ رَحْمَةً أُولئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِهِ مِنَ الْأَحْزابِ فَالنَّارُ مَوْعِدُهُ فَلا تَكُ في مِرْيَةٍ مِنْهُ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يُؤْمِنُون(17)﴾.
در جريان حق بودن وحي و نبوت براهيني بازگو شد. جريان افتراي بيگانگان و معاندان طرح شد و پاسخ داده شد. انگيزه انكار وحي هم به عنوان دنياطلبي كه «حُبُّ الدُّنْيَا رَأْسُ كُلِّ خَطِيئَة»[1] بازگو شد که فرمود: ﴿مَنْ كانَ يُريدُ الْحَياةَ الدُّنْيا﴾[2] نتيجه آن اين است كه ﴿لَيْسَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ إِلاّ النَّارُ﴾.[3] آن گاه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و همچنين اهل بيت و مؤمنان راستين را يك سمت و يك سو قرار ميدهند و بيگانهها را سمت ديگر. ميفرمايد سرّ اينكه پيغمبر به اين كتاب ايمان آورد اهل بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) به اين كتاب ايمان میآورند، مؤمنان واقعی به اين كتاب ايمان ميآورند اين است كه اينها درونشان روشن است. خداوند درون همه را روشن كرده است هيچ كس را تاريك خلق نكرده است برخيها اين چراغ دروني را كم نور كردهاند به سوء اختيار خودشان خود را كور كردهاند. فرمود پيغمبر(صلّي الله علي و آله و سلّم) چون ﴿عَلی بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ﴾ است، مصداق ﴿أَفَمَن كَانَ عَلَي بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ﴾ وجود مبارك حضرت است؛ البته لفظ در مفهوم استعمال شد كلي است مطلق است همه كساني را كه داراي اين سِمت باشند شامل ميشود؛ لكن مصداق كامل آن پيغمبر است، نه اينكه لفظ در مصداق استعمال شده باشد. «بيّن» هم همان طوري كه در بحث قبل اشاره شد آن چيز روشني كه مبيّن امور ديگر است آن را ميگويند ﴿بَيِّنَةٍ﴾؛ چون خاصيت نور را دارد گرچه بيّن به معناي مبيّن نيست؛ لكن چون روشن است در پرتو آن چيزهاي ديگر روشن ميشوند اين معنا و مفهوم ﴿بَيِّنَةٍ﴾ است. مصاديق فراواني براي بيّنه است، كتابهاي آسماني ﴿بَيِّنَةٍ﴾ هستند، انيبا و اوليا ﴿بَيِّنَةٍ﴾ هستند، حجت الهي ﴿بَيِّنَةٍ﴾ است، دليل معتبر عقلي و نقلي ﴿بَيِّنَةٍ﴾ است، معجزه ﴿بَيِّنَةٍ﴾ است و مانند آن و اگر در روايت مسعده آمده است «وَ الْأَشْيَاءُ كُلُّهَا عَلَی هَذَا حَتَّی يَسْتَبِينَ لَكَ غَيْرُ ذَلِكَ أَوْ تَقُومَ بِهِ الْبَيِّنَة»[4] آن بينه هم به معناي حدّين، براي آن است كه چيزي روشن است و روشن ميكند. وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ﴿عَلی بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ﴾ بود؛ يعني در درون او اين چراغ روشن بود كه به وسيله آن روشنايي فطري و خدادادي حقانيت وحي را تلقي كرده است.
مرحوم كليني(رضوان الله تعالي عليه) در همان جلد اوّل اصول كافي نقل ميكند كه پيغمبر از كجا ميفهمد پيغمبر شد؟ امام از كجا ميفهمد امام شد؟ كسي به آنها اطلاع ميدهد يا آنها خودشان ميفهمند و آنچه را كه آنها تلقّي ميكنند از كجا تشخيص ميدهند به هر حال برای مثال متصل است يا منفصل؛ آيا جزء القائات خاطرات خود نفس است كه متمثّل ميشود يا جزء القائات شيطان است كه متمثّل ميشود يا القائات فرشتههاست يا القائات مستقيم ذات اقدس الهی است. اين قسم سوم و چهارم حق است البته درجاتشان فرق ميكند؛ ولي اول و دوم ناحقّ؛ به هر حال چهار قسم تمثلات هست القائات است يافتها است، اينها را از كجا تشخيص ميدهند؟ حضرت فرمود: «يُوَفَّقُ لِذَلِك»[5] اين يك توفيق الهي است كه با آن تشخيص ميدهد كه اين وحي خداست و هيچ ترديدي هم در آن ندارد؛ جزم دارد كه از سنخ خاطرات نيست، جزم دارد كه از سنخ القائات شيطاني نيست و جزم دارد كه از طرف ذات اقدس الهی است. كسي كه ﴿عَلی بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ﴾ باشد و دو عامل ديگر هم او را همراهي بكند چنين كسي يقيناً به وحي ايمان ميآورد و مستقيم است و مقاوم است و با ديگران كه اين چنين نيستند فرق ميكند.
فرمود ديگران نه پايگاه فكري فطری روشني دارند، نه همراهان خوبي دارند، نه كتابهاي سالم و دست نخورده. كتابهايي كه مرجع ديني آنهاست دست خورده است، همراهان آنها هم مثل اينها كژانديشند، خودشان هم كژراهه رفتهاند. در قرآن كريم گاهي برهان اقامه ميكند گاهي همراه برهان نمونه ذكر ميكند. در بحثهاي قبلي ملاحظه فرموديد چون قرآن يك كتاب علمي و فني نيست؛ نظير حكمت، كلام، فقه و اصول كه به هر حال بر طبق نظم فني سخن بگويد. قرآن نور است وقتي نور شد علم را با عمل همراه ميكند، آن عقايد را با اخلاق همراه ميكند؛ يعني در مسئله اعتقادي يك حكم اخلاقي را هم ذكر ميكند؛ مثلاً اگر جريان حكم فقهي روزه گرفتن مطرح است كه ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَي الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ﴾، اين ﴿لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾[6] را هم كنارش ذكر ميكند. اما در كتابهاي فني مثل فقه همان صدر آيه را ميگيرند براي استدلال و براي وجوب روزه در ماه مبارك رمضان؛ اما ﴿لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾ در كتابهاي فقهي نيست؛ همان ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَي الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ﴾ هست يا ﴿فَمَن شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ﴾[7] و مانند آن هست. آن گوشه از آيه كه مربوط به فن فقه است در كتابهاي فقهي مطرح است؛ اما ذيل آن كه مربوط به فن اخلاق است و در كتابهاي اخلاقي مطرح است، در فقه نيست و قرآن كريم از آن جهت كه كتاب فني و علمي مصطلح نيست، بلكه نور است و بناي آن بر اين است كه ﴿يُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾ را با ﴿يُزَكِّيهِمْ﴾[8] همراه كند؛ لذا در آيهاي كه حكم فقهي مطرح است حكم اخلاقي را هم بازگو ميكند.
در بحثهاي قرآني كه راجع به وحي و نبوت و رسالت هست شواهدي كه موعظه را به همراه دارد و بحثهاي رواني را به دنبال دارد و مشكلات اخلاقي را حل ميكند اينها را هم در كنار برهان ذكر ميكند ولي در كتابهاي كلام و حكمت اين چنين نيست، آن نمونه فقه بود كه عرض شد اين نمونه كلام و حكمت است. در كتابهاي حكمت و كلام معجزه را معنا ميكند، فرق معجزه با علوم غريبه را هم ذكر ميكند، دليل معجزه بودن قرآن كريم را هم ذكر ميكند حالا يا فصاحت و بلاغت است يا اخبار غيب است يا معارف است كه در بعضي از سورههاي كوچك ممكن است اخبار غيب نباشد ولي معارف هست، قانونگذاري غيبي و جهاني هست و مانند آن؛ مسائل ديگر را كنار اين بحثهاي حكمي و كلامي ذكر نميكند، به هر حال بحث كلامي يا فلسفي بحث خاص خودش را دارند؛ اما حالا عدهاي به راه افتادند عدهاي كه نوراني اين حرفها را قبول ميكنند، اينها مسائل اخلاقي و مسائل موعظهاي و مسائل تزكيه و تربيت است كاري به حكمت نظري و كلام ندارد. قرآن كريم ضمن اينكه مسئله حكمي و كلامي را ذكر ميكند معجزه بودن را ذكر ميكند، كساني كه معجزهپذيرند علت پذيرش معجزه را ذكر ميكند علت انكار معجزه را ذكر ميكند تا اين ﴿يُزَكِّيهِمْ﴾ را هم در كنار ﴿يُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾ داشته باشد.
پس فرق قرآن با فقه مشخص شد، فرق قرآن با حكمت و كلام مشخص شد اين نمونههاي تعليمي و تربيتي هست. يك راه سومي هم هست كه قرآن با كتاب اخلاق هم فرق دارد حتي با فن اخلاق؛ يعني قرآن كريم آن جايي كه مسائل اخلاقي را هم مطرح ميكند طرزي مطرح ميكند كه با كتابهاي اخلاقي هم فرق دارد. اين كتابهاي اخلاقي كه قدما نوشتند تا متأخّرين، از متأخرين تا قدما، از قدما تا متاخرين، اينها در دسترس هست كه چه خوب است چه بد است چه باعث سعادت است چه باعث شقاوت است چه باعث جهنم است چه باعث بهشت است اينها را ذكر ميكند؛ اما قرآن كريم در عين حال كه مسائل اخلاقي و تزكيهاي و تربيتي را ذكر ميكند به جاي اينكه آن محمول را ذكر كند يا موضوع را ذكر كند يا حكم را ذكر كند، افرادي كه به مقصد رسيدهاند آنها را نام ميبرد؛ يعني يك كتاب اخلاقي و فني محض هم نيست كه فقط درس اخلاق باشد يا درس تزكيه باشد، بلكه آنهايي كه مزكّي هستند و متخلقاند آنها را هم نام ميبرد؛ يعني طرزي حرف ميزند كه به مقصد رسيدهها را به ما نشان بدهد، يك؛ واماندهها را هم به ما معرفي كند، دو؛ اينها ديگر در كتابهاي اخلاقي نيست. مثلاً ملاحظه فرماييد! اينكه دارد قيامت آن است كه ﴿لاَ يَنفَعُ مَالٌ وَ لاَ بَنُونَ ٭ إِلاّ مَنْ أَتَي اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ﴾[9] اين چه طرز حرف زدني است؟ اين نه در فقه است نه در فلسفه است نه در كلام است نه در اخلاق. نظم طبيعي اين است كه بفرمايد: «يَوْمٌ لاَ يَنفَعُ مَالٌ وَ لاَ بَنُونَ الا سلامة القلب»؛ روزي كه مال به درد نميخورد فرزند به درد نميخورد، ايمان و سلامت دل به درد ميخورد؛ اما اين كار به سلامت دل ندارد اين كه نميخواهد درس اخلاق بدهد اين ميخواهد متخلّق تربيت كند آنهايي كه تربيت شدهاند آنها را به ما معرفي كند؛ لذا نميفرمايد «يوم لا ينفع مال و لا بنون الا سلامة القلب»، فرمود: ﴿ إِلاّ مَنْ أَتَي اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ﴾.
در همين سوره مباركه «بقرة» اين آيه معروفش كه گفتند جزء غرر آيات است آنجا دارد كه ﴿لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ﴾[10] بسياري از اين مفسران ماندند اين چگونه توجيه بشود آيا مضافی مقدر است؟ مضاف اليهی محذوف است؟ ﴿لَيْسَ الْبِرَّ﴾؛ نيكي اين است كه شما به شرق و غرب رو كنيد، ميخواهد نيكي را معنا كند اما نيكان را معرفي ميكند؛ اينها ماندند كه اين چه طرز حرف زدن است؛ لذا يك عده گفتند اين بِرّ نيست بَرّ است صفت مشبهه است به معني «بارّ» است «لكن البارّ من آمن بالله» اين يك تكلّف. يك عده گفتند: ﴿لكِنَّ الْبِرَّ﴾ مضاف آن محذوف است «لكن ذو البرّ من آمن بالله» غافل از اينكه اين «بِرّ» به معناي خودش است نه به معني بار است نه به معني «بَرّ» است، نه «بَرّ» است نه به معني بار است نه مضافي در تقدير است. قرآن در ضمن اينكه ميخواهد نيكي را معنا كند چون كتاب اخلاق نيست نور است به مقصد رسيدهها را معرفی ميكند فرمود: ﴿لكِنَّ الْبِرَّ﴾ ميخواهيد بدانيد «بِرّ» يعني چه؟ نيكي يعني چه؟ مردان نيك را ببينيد.
مقام ما هم همين طور است مقام بحث در مسائل علمي بود كه معجزه چيست فريه چيست قرآن به چه دليل معجزه است؟ به چه دليل افترا نيست و مانند آن. دفعتاً در اثناي بحث معجزهپذير را كه اهل قبول هستند، معجزهناپذير را كه اهل نكولاند معرفي ميكند، ميفرمايد دنيازدهها اهل نكولاند نميپذيرند، آنهايي كه ﴿عَلی بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ﴾ هستند فطرت روشني دارند دلشان را تيره نكردند اينها قبول ميكنند. ﴿أَ فَمَنْ كانَ عَلی بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ﴾ كمن ليس علي بينة من ربه اينها را مقابل هم قرار ميدهد؛ مثل اينكه بفرمايد: ﴿هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ﴾[11] يا «هل يستوي الظِّلُّ وَ لاَ الْحَرُورُ لا يستوي الحي و الميت يَسْتَوِي الأعْمَي وَ الْبَصِيرُ»؛ بينا و نابينا با هم مساوي نيستند، زنده و مرده باهم مساوي نيستند سايه خنك و دلپذير با هواي سوزان و گرم مساوي هم نيستند، مؤمن و كافر هم باهم مساوي نيستند، اينها با مثالها آن ممثّل را بازگو ميكند ﴿أَفَمَنْ عَلی بَيِّنَةٍ﴾؟ سرّ اينكه مردان الهي در مسير مستقيماند و حقّ پذيرند اين است كه اولاً درونشان روشن است، عدهاي از نيكان هم آنها را همراهي ميكنند و كتابهاي حق و رحمت هم پيشاپيش اينها روشن ميتابد. در قبال كساني كه دنيا طلباند اينها واقعاً نابينا هستند كه در سوره «حج» فرمود: ﴿لاَ تَعْمَي الأبْصَارُ وَ لكِن تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُور﴾[12] اينكه ميبينيد بعضيها خواب خوب نميبينند براي اينكه انسان به هر حال وقتي كه ميخوابد، بدن را ميگذارد در خواب روحش در ديار مرسل ميرود و ذات اقدس الهی روح را در حال خواب قبض ميكند؛ ﴿هُوَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُم بِاللَّيْلِ وَ يَعْلَمُ مَا جَرَحْتُم بِالنَّهَارِ﴾[13] اين روح ميرود و خدا هم توفّي ميكند ﴿اللَّهُ يَتَوَفَّي الأنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا﴾[14] ما هر شب به لقاي خدا ميرويم هر شب خدا توفّي ميكند؛ حالا تا كجا ميرويم معلوم نيست؛ اما با دست خالي برميگرديم، چرا؟ براي اينكه نه چشمي داريم ببينيم، نه گوشي داريم بشنويم، ما را خيلي از جاها ميبرند؛ اما وقتی چشمي نداشته باشيم گوشي نداشته باشيم چه ميشنويم؟ اين چنين نيست كه ما را ببرد به برهوت آن جا كه نميبرند فرمود: ﴿هُوَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُم بِاللَّيْلِ وَ يَعْلَمُ مَا جَرَحْتُم بِالنَّهَارِ﴾؛ آن چه را شما با جارحه در روز كسب كرديد ﴿مَا جَرَحْتُم﴾ «اجترحتم، اكتسبتم» او ميداند. آنچه را كه با جارحه كسب كرديد ﴿مَا جَرَحْتُم﴾ «اجترحم، اكتسبتم بالجارحه» همراه شما هست، وقتي همراه شما بود ميشود ﴿لاَ تَعْمَي الأبْصَارُ وَ لَكِن تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُور﴾. آن چشمي كه در دل هست آن نابينا ميشود وقتي نابينا شد نابينا را شما به هر بوستان و مرغزاري ببريد به هر حال با دست خالي برميگردد، اگر يك عده «صمٌ بكمٌ عمي» بودند هر جا هم ببري بياطلاع برميگردد، اين طور نيست كه بتواند گزارش بدهد من چه ديدم چه شنيدم. اين است كه خواب خوب نصيب خيلي از ماها نميشود؛ بهترين راه اين است كه انسان روز مواظب زبان، خوراك، چشم و گوش خودش باشد اگر اين مجاري تطهير شد اين قلب پاك شد، در سفر الهي كه هر شب داريم اين سفر ملكوتي را، اين طور نيست كه يك شب و دو شب باشد روز هم كه ميخوابد همين طور است. اگر روز هم بخوابد شب بخوابد به هر حال خيلي از جاها او را ميبرند و گردش ميدهند و نشان ميدهند بايد ببيند آن وقت با دست پر برميگردد.
اين كه ذات اقدس الهی ميفرمايد كور با بينا فرق ميكند مساوي نيستند عالم و جاهل مساوي نيستند ذل و حرور مساوي نيستند زنده و مرده مساوي نيستند، ضمن اينكه ميخواهد بفهماند علم حيات است ايمان حيات است و مانند آن، زنده و مرده را هم معرفي ميكند كه هم بفهماند علم حيات است و عالم حيّ است، ايمان حيات است و مؤمن زنده است؛ اينجا هم فرمود منشأ کفر «حُبُّ الدُّنْيَا رَأْسُ كُلِّ خَطِيئَة» است در آيه قبل ذكر فرمود. فرمود اينها در حقيقت نابينا هستند كه ﴿لاَ تَعْمَي الأبْصَارُ وَ لَكِن تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُور﴾ پس «علي بصيرة» نيستند، اين يك؛ كساني هم كه با اينها هستند اينها در قيامت دستهايشان را گاز ميگيرند ميگويند ﴿يا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبيلا﴾[15] ﴿يا وَيْلَتى لَيْتَني لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَليلا﴾؛[16] اي كاش با آنها رفاقت نميكردم با آنها آشنا نميشدم، اين دو. با گذشتگان بدانديش هم رابطه دارند ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾[17] فرمود آنچه را كه الان در مكه يا مدينه به سر ميبرند و ايمان نميآورند مانند بدانديشانياند كه در عصر موسي(عليه السلام) بودند در عصر عيسي(عليه السلام) بودند به آن انبيا ايمان نميآوردند اينها يك گروه منحرفاند كه ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ اينها دلهايشان شبيه هم است. به دنبال آن كتابهايي هم ميروند كه ﴿يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِنْدِ اللّهِ﴾.[18] پس يا اصلاً اهل الحادند و اهل كتاب نيستند يا اگر به دنبال كتاب و كتيبه ميگردند به دنبال كتاب محرّف حركت ميكنند؛ آنها ﴿يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِنْدِ اللّهِ﴾ چنين كتابي پيشواي چنين كوران است. آنها كه ﴿يا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبيلا﴾، ﴿يا وَيْلَتى لَيْتَني لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَليلا﴾ رفاقت با بعضيها باعث كژانديشي اينهاست. ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ هم باعث ميشود اينهايي ﴿لَكِن تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُور﴾ همه اين كورها كنار هم جمع ميشوند.
اين ﴿أَفَمَن كَانَ﴾ در قبال آن ﴿أَفَمَن كَانَ﴾ است؛ منتها به اين صورت بيان شده: ﴿أَفَمَن كَانَ عَلَي بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ﴾، يك؛ ﴿وَ يَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِنْهُ﴾، دو؛ ﴿وَ مِن قَبْلِهِ كِتَابُ مُوسَي إِمَاماً وَ رَحْمَةً﴾، سه؛ در قبالش ﴿وَ مَن يَكْفُرْ بِهِ مِنَ الأحْزَابِ فَالنَّارُ مَوْعِدُهُ﴾ مقابلش اين است. آن كه كافر است چون ﴿عَلَي بَيِّنَةٍ﴾ نيست چون شاهدي از الهی ندارند كه حرف او را خوب تصديق بكند و كتابي كه امام و رحمت باشد ندارد.
مطلب ديگر اينكه ذات اقدس الهی نميخواهد به عنوان حجت نقلي و تعبّدي احتجاج كند بگويد پيغمبر شاهدي هم از خودش دارد به نام حضرت امير تا اشكال شود آنها رسالت پيغمبر را قبول ندارند چه رسد به شهادت حضرت امير. ميفرمايد شما هيچ چيزي را قبول نداريد به هر حال معياري براي تشخيص حق و باطل داريد يا نداريد؟ در جهان معياري هست كه انسان بفهمد چه حق است چه باطل يا وجود ندارد؟! اگر معياري دارد چه اينکه دارد آن معيار در ما هست. من كه مدعي نبوت هستم، الان سنم از چهل گذشت، هر كس به هر حال يك شر و شوري دارد نبوغي دارد در نوجواني و جواني معلوم ميشود، من تا چهل سال يك فرد عادي بودم؛ اين در سوره مباركه «يونس» استدلال كرد فرمود: ﴿فَقَدْ لَبِثْتُ فُيكُمْ عُمُراً﴾؛[19] من كه عمرم گذشت، قسمت مهم عمر در همان چهل سال اول است كه دوران غنيمت است، هر كه ميخواهد بالنده شود و نبوغ داشته باشد و نمو داشته باشد تا چهل سالگي است بقيه هزينه ميكند آنچه را كه در چهل سالگي تهيّه كرده، سرمايه را تا چهل سالگي تهيّه ميكند فرمود: ﴿فَقَدْ لَبِثْتُ فُيكُمْ عُمُراً﴾؛ من عمري در بين شما بودم اين حرفها را نداشتم؛ يا تجارت ميكردم يا كارهاي عادي داشتيم اين چنين نبود از عرش و كرسي و مبدأ و معاد و اينها خبر بدهند. شعري هم كه از ما نديديد سخنراني هم كه از ما نديديد خطابهاي هم كه از ما نديديد نبوغي هم كه از ما نديديد؛ ﴿فَقَدْ لَبِثْتُ فُيكُمْ عُمُراً﴾ اگر خدا نميخواست من بخوانم ﴿مَا تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَلاَ أَدْرَاكُمْ﴾؛ هرگز تلاوت نميكردم اين چيزها را، هرگز به شما اعلام نميكردم، شما به هر حال بسنجيد؛ يعني در جهان راه براي تشخيص حق و باطل نيست هرج و مرج است يا راه هست؟ اگر راه هست آن راه را شما ارزيابي كنيد ببينيد در من هست. آنها كه گفتند دست از اين حرفها بردار يا عوض بكن، فرمود اينها وحي الهي است در اختيار من نيست من ذرهاي نميتوانم كم و زياد كنم. آيه شانزده سوره ««يونس»» اين بود: ﴿قُل لوْ شَاءَ اللَّهُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَ لاَ أَدْرَاكُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فُيكُمْ عُمُراً مِن قَبْلِهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ﴾ خوب بينديشيد، قبل از اين كتاب من عمري نزد شما زندگي كردم اين حرفها در من نبود؛ الان ميبينيد از فرش به عرش رسيدم از آن جا خبر ميدهم همان طوري كه ميدانم الان روز است ميدانم اينجا چند نفر نشستهاند چه ساعتي از روز است فلان جا دَر است فلان جا ديوار است از محسوسات هم خبر ميدهند از عرش اين چنين خبر ميدهند از كرسي اين چنين خبر ميدهند از ماكان و ما يكون اين چنين خبر ميدهند ﴿أَفَلاَ تَعْقِلُونَ﴾ ميگوييد اين حرفها از من است، من كه عمري در بين شما بودم اين حرفها را هم نداشتم شما همهتان جمع بشويد مثل اين بياوريد. پس اين ميشود ﴿أَفَمَن كَانَ عَلَي بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ﴾؛ اين احتجاج است نه تحميل تعبدي. ميگويند علي بن ابي طالب را هم كه ميشناسيد به فطانتش ميشناسيد به عقلش ميشناسيد به امانتش ميشناسيد، اين هم كه جزء بزرگان فكري اين قبيله است او هم كه باور كرده. افرادي هم كه در زير مجموعه حضرت اميرند، بزرگان از مؤمنين، اينها هم كه اين طورند و باور كردند و من هم حرف جديدي نياوردم. به هر حال شما از جريان اهل كتاب با خبر هستيد مخصوصاً يهوديهايي كه در آن فضا حرفي براي گفتن داشتند هم سرمايه دست اينها بود هم كاخهاي مدينه در اختيار اينها بود هم مشركان از اينها حساب ميبردند. ميفرمود اين كتاب موسي(سلام الله عليه) را ببينيد بسياري از «احكام الشريعة» عيسويان مطابق همان تورات موسي كليم(سلام الله عليه) است موسايي بود تورات آورد همين حرفها را او زده، من که يك چيز تازهاي در جهان نياوردم.
آن را در سوره مباركه «احقاف» به همين صورت فرمود. بعد اين است بعد از اينكه در سوره «احقاف» آيه 8 دارد ﴿أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ إِنِ افْتَرَيْتُهُ فَلاَ تَمْلِكُونَ لِي مِنَّ اللَّهِ شَيْئاً﴾، فرمود: ﴿قُلْ مَا كُنتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ﴾[20] من 2630كه يك پيامبر بدعي و بيسابقه نيستم قبل از من هم خوب انبياي ديگر هم بودند كتابهاي ديگر هم آوردند ﴿وَ مَا أَدْرِي مَا يُفْعَلُ بِي وَ لاَ بِكُمْ﴾[21] من چه ميدانم ذات اقدس اله چه تصميمي درباره من و شما دارد، هرچه وحي خدا به من گفت، من عالم غيب ميشوم، آنكه ﴿عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ﴾[22] است «بالذات ازلاً و ابداً» ذات اقدس اله است، او البته ما را عالم به غيب ميكند ﴿تِلْكَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ﴾[23] و مانند آن. بعد فرمود: ﴿إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ مَا يُوحَي إِلَيَّ وَ مَا أَنَا إِلاّ نَذِيرٌّ مُبِينٌ ٭ قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِن كَانَ مِنْ عِندِ اللَّهِ وَ كَفَرْتُم بِهِ وَ شَهِدَ شَاهِدٌ مِن بَنِي إِسْرَائِيلَ عَلَي مِثْلِهِ فَآمَنَ وَ اسْتَكْبَرْتُمْ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ﴾؛[24] بعد آيه 12 ﴿ وَ مِن قَبْلِهِ كِتَابُ مُوسَي إِمَاماً وَ رَحْمَةً وَ هذَا كِتَابٌ مُصَدِّقٌ لِّسَاناً عَرَبِيّاً لِيُنذِرَ الَّذِينَ ظَلَمُوا وَ بُشْرَي لِلْمُحْسِنِينَ﴾.
بنابراين استدلال وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله علي و آله و سلم) كه حضرت امير و شاگردان حضرت امير به من ايمان آوردند حقانيت اين بيّنه را ميپذيرند براي آن است كه هم خود حضرت دلگرم بود دلگرمتر بشود كه مردان الهي مصدّق اويند، هم جامعه بفهمد كساني كه پيغمبر را پذيرفتند مردان الهي و بزرگند و هم بفهمند كه اين حرف را انبياي گذشته هم آورند يك چيز بي سابقهاي نيست. اينها ﴿يُؤْمِنُونَ بِهِ﴾[25] كسي كه اين سه شرايط را داشته باشد؛ يعني آن بصيرت الهي را از درون داشته باشد، همفكران خوبي داشته باشد، «إمام الرحمة» هم پيشاپيش او را هدايت بكند اينها يقينا ايمان ميآورند و اهل سعادتند؛ اما كسي كه كفر بورزد براي آن است كه چون «تعرف الاشياء به اضدادها»، اين شناخت جدلي در قرآن هم هست؛ چون گذشته از اينكه فرمود: ﴿ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ﴾ فرمود ﴿وَ جَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾[26] اين «تعرف الأشياء بمقابلاتها و اضدادها، يك شناخت برهاني نيست. شناخت برهاني آن است كه از مقومات و مبادي آن شيء انسان به خود آن شيء پي ببرد، اما شناخت از راه اضداد يك شناخت جدلي است و حضرت امير(سلام الله عليه) عرض كردند عدل يعني چه؟ فرمود انسان هر چيزي را سرجايش بگذارد؛[27] عرض كردند ظلم يعني چه؟ فرمود گفتم نه؛ گفتم نه يعني شما وقتي عدل را بفهمي ظلم را هم ميفهمي يا عقل يعني چه؟ حضرت معنا كردند بعد فرمودند يا جهل يعني چه فرمود من گفتم نه؛ يعني جهل مقابل عقل است وقتي شما عقل را بفهمي جهل را هم ميفهمي. اينجا هم فرمود ﴿أَفَمَن كَانَ عَلَي بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ﴾، ﴿وَ يَتْلُوهُ﴾ شاهدی از خود او كه ظاهراً سيّدنا الاستاد فرمودند ضمير ﴿مِنْهُ﴾ به آن ﴿مَنِْ﴾ برميگردد نه به ﴿رَبّ﴾ و اگر رواياتي چه در مجامع اهل سنت چه در مجامع شيعه آمده است كه منظور حضرت امير(سلام الله عليه) است به عنوان كاملترين و بارزترين مصداق،[28] ريشه قرآني آن هم همين است.[29] اينكه پيغمبر(صلّي الله علي و آله و سلم) فرمود «عَلِيٌّ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ عَلِيٍّ»،[30] برابر اين تفسير قرآن است كه فرمود ﴿شَاهِدٌ مِنْهُ﴾ كه ظاهراً اين به پيغمبر برميگردد نه به ﴿ربّ﴾ و آنچه كه در بخش پاياني سوره مباركه «رعد» آمده است ﴿ وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفَي بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ﴾[31] اين هم در احتجاج حقيقت است، نه تعبّداً بپذيريد تا بگويد ما در اصل رسالت تو شك داريم چه رسد به شهادت حضرت امير. ميفرمايد به هر حال اگر راهي براي اثبات حقانيت هست من پيغمبرم چرا؟ براي اينكه دوتا شاهد دارم: يكي خدا، يكي حضرت امير. خدا شهادت ميدهد من پيغمبرم، بدليل اينكه نامه، مهر و همه چيز او در دست من است چرا خدا شهادت داد به چه دليل خدا شهادت داد كه تو پيغمبري؟ براي اينكه كتاب او در دست من است كتابش را به من داد به جاي ديگر كه نداد. اگر اين كتاب اوست و مهر اوست و امضاي اوست پس من پيغمبر هستم. اگر ميگويد اين مهر و امضاي او نيست شما يك سطر مثل اين بياوريد؛ پس او شهادت داد، نه ﴿كَفَي بِاللَّهِ شَهِيداً﴾ يعني خدا ميداند. اين «ميداند» اين ابزار عجايز است، سالمندان وقتي كه از احتجاج ماندند ميگويند خدا ميداند علم خدا كه مشكل علمي و مناظره و گفتمان را حل نميكند. خدا شاهد است يعني شهادت داد، أدا كرد نه شاهد است يعني عالم است. اگر بفرمايد ﴿كَفَي بِاللَّهِ شَهِيداً﴾ يعني «كفي بالله عليما» كه آن احتجاج نيست، اينكه «فصل الخصومة» نيست اين ﴿كَفَي بِاللَّهِ شَهِيداً﴾ احتجاج بالغ است حجت بالغه است. ميفرمايد من پيغمبرم شما بايد قبول كنيد چرا پيغمبرم براي اينكه شما خدا را قبول داريد خدا شهادت داد و گواهي داد كه من پيغمبرم به دليل اينكه تمام كتابهايش دست من است و آن را هم كه ﴿عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ﴾ است و از هر نظر شايسته است آن هم شهادت ميدهد.
به هر حال بناي عقلا بر اين كه انسان تشخيص بدهد اين آقا حق ميگويد يا نه چيست؟ اگر ما يك عده خردمندان متين و وزين حساب شده يك كسي را تأييد كردند، براهين غيبي هم در دست او است، جزم پيدا ميكنيد. فرمود اينها كه از هر نظر در علم و عمل آنها شما مطمئنيد ما باور داريم، خدا هم كه تصديق كرده من پيغمبر او هستم براي اينكه كتابش را به دست من داد. اين معناي آن آيه پاياني سوره مباركه «رعد» است. اينجا هم شهادت به اين معنا است شهادت در موقع احتجاج است، نه اينكه تمسّك به قول حضرت امير، بعد از اثبات رسالت باشد تا اشكال بشود كسي كه در رسالت پيغمبر(صلّي الله علي و آله و سلّم) ترديد دارد، شهادت حضرت امير براي او كارايي ندارد. فرمود در قبال اينها ﴿مَن يَكْفُرْ بِهِ مِنَ الأحْزَابِ﴾، «أيُّ حزب كان»، ﴿فَالنَّارُ مَوْعِدُهُ﴾. اينكه فرمود: ﴿فَالنَّارُ مَوْعِدُهُ﴾ برابر همان آيه قبل است كه فرمود: ﴿لَيْسَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ إِلاّ النَّارُ﴾[32] حبّ دنيا اينها را به اين انكار كشانده و ﴿عَلَي بَيِّنَةٍ﴾ نيستند شاهدي هم ندارند، بلكه در گرفتار ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُم﴾[33] هستند و به دنبال ﴿يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَن مَواضِعِهِ﴾[34] ميگردند. لذا فرمود: ﴿فَلاَ تَكُ فِي مِرْيَةٍ مِنْهُ﴾ گرچه خطاب به شخص پيغمبر(صلّي الله علي و آله و سلم) است اما بر اساس آن اصل كلي كه در صدر آيه آمده، يك؛ و بر اساس اينكه: ﴿لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ﴾[35] كه خطاب به حضرت است امت مخاطبند، دو؛ فرمود: ﴿فَلاَ تَكُ فِي مِرْيَةٍ مِنْهُ﴾؛ ﴿مِرْيَة﴾ يك نوع خاص از شك است، در حق بودن اين كتاب شك نكن ﴿إِنَّهُ الْحَقُّ مِن رَبِّكَ﴾ اين كتاب حق است و از ناحيه پروردگار تو است ﴿وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. الکافي(ط ـ الاسلاميه)، ج2، ص131.
[2]. سوره هود، آيه15.
[3]. سوره هود، آيه16.
[4]. الکافی(ط ـ الإسلامية)، ج5، ص313.
[5]. الکافی(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص177.
[6]. سوره بقره، آيه183.
[7]. سوره بقره، آيه185.
[8]. سوره بقره، آيه129.
[9]. سوره شعراء، آيات 88 و 89.
[10]. سوره بقره، آيه177.
[11]. سوره زمر، آيه9.
[12]. سوره حج، آيه46.
[13]. سوره انعام، آيه60.
[14]. سوره زمر، آيه42.
[15]. سوره فرقان، آيه27.
[16]. سوره فرقان، آيه28.
[17]. سوره بقره، آيه118.
[18]. سوره بقره، آيه79.
[19]. سوره يونس، آيه16.
[20]. سوره احقاف، آيه9.
[21]. سوره احقاف، آيه9.
[22]. سوره حشر، آيه22.
[23]. سوره هود، آيه49.
[24]. سوره احقاف، آيات9 و 10.
[25]. سوره عنکبوت، آيه47.
[26]. سوره نحل، آيه125.
[27]. ر.ک: نهج البلاغه, حکمت437؛ «الْعَدْلُ يَضَعُ الْأُمُورَ مَوَاضِعَهَا».
[28]. الميزان في تفسير القرآن، ج10، ص185.
[29]. شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، ج1، ص359 و 360.
[30]. الأمالي (للصدوق)، النص، ص9.
[31]. سوره رعد، آيه43.
[32]. سوره هود، آيه16.
[33]. سوره بقره، آيه118.
[34]. سوره نساء، آيه46.
[35]. سوره زمر، آيه65.