14 01 2004 4872073 شناسه:

تفسیر سوره هود جلسه 25

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿مَن كَانَ يُرِيدُ الحَيَاةَ الدُّنْيَا وَزِينَتَهَا نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمَالَهُمْ فِيهَا وَهُمْ فِيهَا لاَ يُبْخَسُونَ (۱۵) أُولئِكَ الَّذِينَ لَيْسَ لَهُمْ فِي الآخِرَةِ إِلَّا النَّارُ وَحَبِطَ مَا صَنَعُوا فِيهَا وَبَاطِلٌ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (۱۶)

 دنيا همان طور كه ملاحظه فرموديد گاهي در قبال آخرت است براساس «تُعرف الاشياء باضدادها».

حيات آخرت معناي خاص خودش را دارد حيات دنيا معناي خاص خودش را دارد هر دو مخلوق خداي سبحان هستند آيات الهي‌اند و جز زيبايي و حسن چيزي در آنها نيست آخرت خوب است دنيا خوب است چون همه آيات الهي‌اند و رجال الهي انبيا اوليا هر كس به مقامي رسيده است به وسيله سعي و كوشش در همين مدرسه دنيا رسيده است درباره ابراهيم خليل (سلام الله عليه) دارد كه ﴿و آتيناه أجره في الدنيا و إنّه في الاٰخرة لمن الصالحين﴾[1] و همچنين درباره حضرت يوسف (سلام الله عليه) آمده است كه آن وجود مبارك به ذات اقدس اله عرض مي‌كند ﴿أنت وليّي في الدنيا و الاٰخرة توفّني مسلماً و ألحقني بالصالحين﴾[2] درباره عيساي مسيح (سلام الله عليه) آمده است كه ﴿وجيهاً في الدنيا و الاٰخرة﴾[3] دنيا مثل آخرت مخلوق خداست آيات الهي است و جز حسن و زيبايي چيزي در آن نيست كه بخش وسيعي از آيات قرآن كريم ناظر به اين مقام از بحث است دوم اينكه انسان اگر تعليم كتاب و حكمت نبيند تزكيه نشود همين فضاي طيب و طاهر را آلوده مي‌كند همين آب زلال و كوثر را به صورت تكاثر در مي‌آورد اگر يك ظرف بلورينِ شفافي را به دست يك كودك داديد او شكست از اين به بعد تمام خونريزي پنجه‌ها و  سرانگشتان او را بايد تحمل كرد اين ظرفِ بلورينِ شفاف يك قدح خوبي بود حالا كسي اين را عمداً شكست بالاخره خونريزي‌اش را هم بايد تحمل بكند دنيا جز ظرفِ بلورينِ شفاف چيز ديگر نيست اگر كسي اين را شكست نظير آب زلال كه اگر كسي آن را آلوده كرد نظير هواي شفاف كه اگر كسي آن را آلوده كرد بايد آن بيماري‌هايش را تحمل كند در تعبيرات قرآن كريم اين است كه ما دوتا راه خلق نكرديم همين يك راه است اين راه به نام صراط مستقيم است اين راه را در درون داريم راه‌هاي مكاني بالاخره سالك غير از مسلك است چه اينكه غير از مقصد است يك رونده‌اي است و يك راهي است و يك مقصدي است و يك مقصود كسي مي‌رود از شهرش حركت مي‌كند تا به حرم برسد به مكه برود و كعبه را ببيند اين سالك غير از مسلك است و غير از آن مقصد و مقصود است اما راه‌هاي مكانت اين چنين نيست كه بيرون از جان ما باشد در مسئله اصول و امثال اصول ملاحظه مي‌فرماييد كه مي‌گويند خبر واحد طريق واقع است، طريق واقع است يعني عمل كر دن است عمل هم همان يا اعتقاد است يا اخلاق است يا اعمال جوارح شما به خبر زراره عمل مي‌كنيد يعني چه؟ يعني خبر زراره كه طريق واقع است يك راهي است خارج از عقيده و اخلاق و عمل يا نه محتواي او اگر امر اعتقادي بود كه متعقد مي‌شويم اگر اخلاقي بود كه متخلق مي‌شويم اگر عمل جوارحي نماز و روزه بود كه انجام مي‌دهيم اين راه بيرون از محدوده رونده نيست صراط مستقيم هم همين‌طور است اگر يك ظرف بلوري شفافي را كسي عمداً شكاند بالاخره از آن روز به بعد تمام خونريزيهاي دست و پنجه را بايد تحمل كند صراط مستقيم هم همين‌طور  است فرمود ما يك راه راستي را به نام دين به اينها نشان داديم در فطرتشان گذاشتيم اينها عمداً ﴿يبغونها عوجاً﴾[4] اين را كجش مي‌كند اين راه راست را چماله مي‌كنند آن وقت به هر طرف بروند مي‌افتند ما راه كج كه در عالم نداريم كه همين دين است، اين صراط مستقيم است كسي برداشت بد داشته باشد با آن دربيفتد اين ﴿يبغونها﴾[5] يعني همين سبيل را همين سبيل الله را ﴿عوجاً﴾[6] همين را كج مي‌كند نه اينكه يك راه ديگري واقعاً هست به نام كج راهه انسان كج راهه مي‌رود غير از اين صراط مستقيم كه راه فطرت است و دلپذير راه ديگري نيست اگر كسي خوب اين را شناخت و حفظ كرد امانت الهي را، به مقصد مي‌رسد اگر در درونش با آن درگير شد آن را چماله ومچاله كرد خوب مي‌افتد ديگر ﴿يبغونها عوجا﴾ يعني همين سبيل الله را كج مي‌كند دنيا هم همين‌طور بنابراين حيات دنيا يعني آسمان، زمين، آب، هوا اين نفس كشيدن‌ها اين تغذيه كردن‌ها اينها مثل آخرت است آيات الهي است بسيار خوب منتها آنجا بي دردسر غذا فراهم است اينجا انسان بايد زحمت بكشد غذا تهيه كند و محدود هم هست آنجا نامحدود است و هزارها فرقهاي ديگر ولي هر دو مخلوق خدا هستند و آيت الهي‌اند.

سؤال... جواب: نه انّا هدينٰه السبيلين، ﴿إنّا هديناه السبيل﴾[7].

سؤال... جواب: يك راه است ديگر انا هديناه السبيلين كه نفرمود كه، آن نجدين را خودش درست كرده وگرنه ﴿إنّا هديناه السّبيل إمّا شاكراً و إمّا كفوراً﴾[8] يا درست مي‌رود يا عمداً خودش را پرت مي‌كند دوتا راه كه در عالم نيست يك دين را مشخص كردند گفتند اين صراط مستقيم است از اين انسان بيفتد خودش را منحرف بكند مي‌شود بيراهه وگرنه يك راه ديگري باشد در قبال صراط مستقيم كه نيست

سؤال... جواب: آنها سبل فرعي است كه به همين صراط مستقيم مي‌رسد ﴿والّذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا﴾[9] اينها زير مجموعهٴ فرعي اين كوچه هاي فرعي است كه به اين بزرگراه مي‌رسد.

سؤال... جواب: بله اما سبلنا همه اينها به آن بزرگراه مي‌رسد اگر يك كسي باشد كه سبيل الغي باشد سبيل الشيطان باشد آن كج راهه‌اي است كه خودش كج كرد و افتاد وگرنه اين سبل اين راههاي فرعي همه آنها مثل كوچه و پس كوچه‌ها هستند به اين بزرگراه مي‌رسند ﴿والّذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا﴾[10] همه اينها به ما مي‌رسند همه اينها جزء خطوط فرعي صراط مستقيم است كه به اين بزرگراه مي‌رسند خوب پس اگر كسي اين دنيا را با برداشت بد با طمع و آز با انحصار طلبي و مانند آن با او رفتار كرد اين كوثر را به تكاثر تبديل كرد اين زلال را آلوده كرد اين شيشيه بلورين را شكاند از آن به بعد مي‌شود عفطهٴ عنز و ورق خنزير و اراق خنزير و امثال ذلك از آن به بعد انسان فريب آن را مي‌خورد به دنبال آن مي‌رود و تشخيص نمي‌دهد و چون مستانه با او رفتار مي‌كند نمي‌فهمد كه اعضا و جوارح او مجروح شده شما مي‌بينيد اگر كسي سر گرم يك جشن و سروري باشد اگر پايش خوني شده اين بعد از پذيرايي و گذشت مراسم جشن مي‌فهمد حالا يك كسي يك دوستي دارد يا پسري دارد كه در جشن او خيلي مشتاقانه از مهمان‌ها پذيرايي مي‌كند اين از صبح تا غروب سرگرم پذيرايي مهمان‌ها است اگر يك ميخي در كفشش باشد جورابش را پاره كند بعد پايش را مجروح كند خون بياورد تمام اين خون آوردن و پاره كردن و دريدن و كفش و جوراب را خوني كردن در روز هست شب كه شده مهمان‌ها رفتند اين ميزبان فراغتي پيدا كرد مي‌بيند پايش مي‌سوزد نگاه مي‌كند مي‌بيند همه جايش را خون گرفته اين خون كه شب نيامده كه، اين خون از اول صبح تا غروب آمده او چون سرگرم بود احساس نمي‌كرد اينها هم كه مست دنيا هستند اين مشكلاتي را كه دارند احساس نمي‌كنند كه دارند تير مي‌خورند «الناس نيام فاذا ماتوا انتبهوا»[11] همين كه مردند مي‌بينند اعضا و جوارحشان خوني است بعد از مرگ اين حقايق ظاهر مي‌شود نه حادث بشود مي‌گويند اين حرفهايي است كه خودت آوردي به همراه خودت داشتي نه اينكه ما اينجا فراهم كرده باشيم خوب بنابراين اصل اول اين شد كه حيات دنيا نظير حيات آخرت مخلوق خداست و خداي سبحان از آن به جلا و نيكي ياد كرده است انبيا و اوليا هم از آن به نيكي ياد كرده‌اند و بهره هاي فراواني هم بردند اگر كسي اين را آلوده بكند مثل محيط زيست خود را آلوده كرده است تمام بيماري‌ها از آن به بعد شروع مي‌شود مطلب بعدي آن است كه مهمترين مشكلي كه بشر با آن مشكل روبرو بود همين مشكل اخلاقي بود و انبيا بيش از همه و پيش از همه به اين نكته اخلاقي پرداختند ذات اقدس اله بعضي از مطالب را كه جزء عناصر محوري دين است مي‌فرمايد  اين حرف را انبياي قبلي گفتند اولوالعزم گفتند نوبت به شما رسيد در شريعت شما هم آمده است در جريان تزكيه نفس و اهميت نزاهت از دنيا و نجات از تكاثر دنيا اين هم همين‌طور در قرآن تعبير شده است در سوره مباركه اعلي بعد از اينكه ﴿سبّح اسم ربك الأعلي﴾[12] اين بخشها آمده، فرمود ﴿قد ألح من تزكّي ٭ و ذكر اسم ربّه فصلّي ٭ بل تؤثرون الحياة الدّنيا ٭ و الاٰخرة خير و أبقي ٭ إنّ هذا لفي الصّحف الأولي ٭ صحف ابراهيم و موسيٰ﴾[13] مشكل شما همان مشكلي است كه انسان‌ها از اعصار گذشته داشتند ما به شما گفتيم دنيايي هست آخرتي هست از دنيا بهره بگيريد از آخرت بهره بگيريد يكي را ترك نكنيد مخصوصاً آخرت را ترك نكنيد براي دنيا شما ﴿تؤثرون الحياة الدنيا﴾[14] در حالي كه ﴿و الاٰخرة خير و أبقي﴾[15] اين درد در امم گذشته بود در شما هم هست ما همين مطلب را در همه كتاب‌ها گفتيم چون مهمترين درد همين است ديگر آن درد رسمي و رائج بشريت همين دنيا دوستي است كه اينها نمي‌دانند اين ابزار است نبايد دست به آن بزنند نبايد كاري به آن داشته باشند بايد فقط بهره ببرند در سوره مباركه احزاب ذات اقدس اله به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلم) فرمود به همسرانتان بگو اگر اينها دنيا مي‌خواهند زرق و برق مي‌خواهند آسايش مي‌خواهند اينجا در خانه پيغمبر اينها خبري نيست ممكن است جاي ديگر بروند آيه 28 و 29 سوره مباركه احزاب اين است ﴿يا أيها النبي قل لأزواجك إن كنتنّ تردن الحيٰوة الدنيا و زينتها فتعالين امتّعكن و أسرحكنّ سراحاً جميلاً ٭ و ان كنتنّ تردن الله و رسوله و الدّار الاٰخرة فإنّ الله أعدّ للمحسنات منكنّ اجراً عظيماً﴾[16] در بيانات نوراني حضرت امير (سلام الله عليه) اينها كاملاً از هم تحليل شده است فرمود اگر كسي دنيا را مذمت بكند به عنوان آسمان و زمين و آب و هوا و اينها خوب اينها مخلوق خدايند آيات الهي‌اند اينها كه مذمتي ندارند نقص دنيا به چيست؟ شما حالا اين بلور را قبل از شكستن نگاه كنيد ببينيد كه جاي نقص و عيب و اعتراض است بعد از اينكه شكاندي خوب هر جا دست به آن بزني دستت را خوني مي‌كند فرمود دنيا دار صدق است هيچ خلافي نكرده اگر سلامت و نشاط يك عده را به شما نشان داد آن تيمارستان و بيمارستان و گورستان و آنها را هم به شما نشان داد شما از هر كوي و برزن كه مي‌گذريد آن وسيله عبرت را هم در معرض شما قرار داد اين از توليد به مصرف است يعني اين كسي كه شيون از خانه او بلند است تا گورستان برود اين توليد موعظه است و مصرف موعظه است و چيزي را پنهان نكرده اگر خلاف بكند پنهان بكند دروغ بگويد بله جاي نكوهش است اما همه چيز را علناً گذاشته كه من اين هستم حيات من منقطع الاخر است ثروت من منقطع الاخر است جواني من منقطع الاخر است چيزي مستمر نيست بنابراين جاي بدي نيست از آن طرف هم اين همه رجال علمي جهادشان و اجتهادشان در همين دنياست حالا اگر شما آمدي اين را آلوده كردي از آن به بعد ببينيد اين دنياي آلوده به نظر من چقدر مي‌ارزد پس الان بحث در دو مقام است در نهج البلاغه يكي اينكه دنيا في نفسها چطور عالمي است مثل همان بلور شفاف يكي دنيا بعد از دست خوردن و آلوده شدن و شكستن چقدر مي‌ارزد آن هم همين اين عفطهٴ عنز است كه حضرت امير برايش قيمت گذاشته اين كه فرمود عطفهٴ عنز است آسمان و زمين و آب و هوا را كه نمي‌گويد عطفهٴ عنز است كه اينها همه آيات الهي‌اند مخلوقات الهي‌اند درباره كسي كه دنيا را مذمت كرده در كلمات قصار حضرت چند جا آمده يكي در شماره 367 همين كلمات قصار و حكيمانه آن حضرت است كه فرمود «يا ايها الناس متاع الدنيا حُطامٌ موبئٌ»[17] اين مزرعه‌ها مادامي كه سبز است نمي‌گويند حطام، وقتي به صورت كاه درآمده كه دستي به آن بزني زود مي‌شكند يا بادي بوزد زود شكسته مي‌شود حطيم يعني مكسور يعني شكسته حطام اين است حطام يعني زود شكن وقتي كه زرد شد كاه شد زود شكن است ديگر اما وقتي كه سبز باشد مقاومت دارد فرمود اين حطام است زود شكن است يك، وبا خيزهم هست دو، يعني بيماري آبرو بر اين اوبي موبي وبي در نهج البلاغه كم نيست «متاع الدنيا حُطام موبئٌ فتجنّبوا مرعاه»[18] در اين چراگاه نرويد «قُلْعتها أحظيٰ من طُمأنينتها»[19] فرمود شما نچشيديد ببينيد دوري از دنيا چقدر شيرين است بالاخره شما يك كاخ و باغ و راغي را ديديد و احياناً احساس لذت كرديد اما آن نزاهت از دنيا را نچشيديد ببينيد آن چقدر لذت دارد او را هم بچشيد داشتن باغ داشتن راغ داشت كاخ داشتن فرشهاي ابريشمي لذت دارد به حسب ظاهرِ حس، اما آن را كه تجربه نكرديد كه «قُلْعتها أحظيٰ من طمأنينتها»[20] دل كندن او شيرين تر از دل بستن به اوست اين را از باب ﴿يؤمنون بالغيب﴾[21] ما بايد قبول بكنيم

سؤال... جواب: غرض آن است كه حالا اين ببينيد نمي‌خواهد ما را بترساند اخلاقِ انذاري نيست اخلاق تبشيري است مگر نمي‌خواهد شما كيف بكنيد كيف كردن چيز خوبي است ديگر كيف كردن كه بد نيست كه فرمود دل كندن از دنيا كيفش بيش از دل بستن به دنياست ما در اين كيف هستيم «قُلْعتها» كسي قلع طمع بكند اين شيرين تر از آن است كه به آن دل ببندد اين اخلاق همين ايمان به غيب مي‌طلبد «قُلْعتها أحظيٌ من طمأنينتها و بُلْغتها أزكيٰ من ثروتها حُكِمَ علي مكثرٍ منها للفاقة»[22] آنها كه مكثر هستند خيلي چيز دارند محكوم به فقرند هم فقر در كيفيت حفظ موجود هم فقر در كيفيت طلب مفقود اينها بين اين دو فشار در زحمت هستند و لذا با قرص خواب بايد بخوابند بيچاره‌ها اين طور نيست كه اينها واقع غني باشند

سؤال... جواب: بله ديگر در بيانات قبلي حضرت امير (سلام الله عليه) هم بود كه اين تلاش در توليد قناعت در مصرف خود حضرت امير هم همين طور بود آدم تازنده است كار مي‌كند حالا يا كار فرهنگي و علمي دارد اگر در حوزه و دانشگاه بود يا كارهاي توليدي و امثال كشاورزي و دامداري دارد اگر در مسائل اقتصاد بود تلاشِ در توليد اين نعمت است اين آخرت است اين كه دنيا نيست اين كه گفته‌اند كاسب حبيب الله است اين است آن وقت قناعت در مصرف اگر اين‌چنين باشد شخص مواظب است كه كار حرام نكند ديگر از راه حرام در نياورد ديگر از راه ربا در نياورد ديگر مزاحم كسي هم نباشد راه كسي را هم نبندد اگر تلاش، مثل خود حضرت امير (سلام الله عليه) آن قصه باغ داري حضرت را آن وقف را كه ملاحظه فرموديد همين كه آب از آن باغش با آن تلاش و كوشش پي گير حضرت در آمد فرمود «هذه صدقة جارية»[23] آب تازه از، آخر مدينه آنجاها منطقهٴ پر آب كه نيست مدينه باغ از خودش چشمه داشته باشد خوب خيلي مي‌ارزد ديگر آنجا منطقه استوايي است منطقه‌اي نيست كه پر برف و پر بارش و پر تگرگ باشد اين نه سلسه جبال البرز است نه زاگرس منطقه استوايي است آنجا كه چاه و چشمه رايج نيست بسيار كم است اما اگر يك چشمه‌اي از باغ بجوشد حضرت همزمان، مهلت ندهد روز بعد همان زمان بفرمايد «هذه صدقة جارية»[24] اين مي‌شود تلاش در توليد و قناعت در مصرف اين آخرت است اين كه دنيا نيست بنابراين آنكه براي خودش بگويد لذت ببرد و مطمئن باشد فرمود اين راه نيست اين بيراهه رفتن است

سؤال... جواب: زهد يك ملكه نفساني است اين نظير ميوه نيست كه يك غذاي ظاهري باشد فضاي كام را روشن كند اما وقتي انسان درونش شفاف شد از درون بيرون هم تأمين مي‌شود، از درون بيرون هم تأمين مي‌شود يك شامه‌هايي هم به او داده مي‌شود كه وجود مبارك حضرت ابراهيم گفت ﴿إني لأجد ريح يوسف لولا ان تفنّدون﴾[25] خوب البته اين بايد در بحثهاي روز چهار شنبه هم داشتيم افراط و تفريط هم نشود آدم مواظب باشد به زن و بچه، همه اهل اين فكر نيستند آنها را هم از راه معتدلِ معقولِ مقبول تأمين بكند بيراهه نرود «و أعين مَن غَنيٰ عنها بالرّاحة»[26] اگر كسي از دنيا بي نياز شد مورد اعانت الهي است خدا او را راحت مي‌كند هميشه در روح و ريحان است راحت است «من راقه زبرجها أعقبت ناظِرَيْهِ كمهاً»[27] اگر كسي چشم ظاهرش به دنيا دوخته شد چشم باطنش كور مي‌شود اگر زرق و برق دنيا نظر او را جلا داد نظريّهٴ او كور مي‌شود اگر نظر او روشن شد بصر او كور مي‌شود «من راقه زبرجها أعقبت ناظِرَيه كمهأ و مَن استشعر الشّغف بها ملأت ضميره أشجانا»[28] اگر كسي به حسب ظاهر خوشحال بود در درونش يك اضطرابي دارد چون فطرت اين را نمي‌پذيرد او مسافر است يك مسافري را شما ببنديد بگوييد در اين باغ باش او آخر به جهان ديگر دل بسته است فرمود «لهنّ رقص علي سويداء قلبه»[29] آن دلِ دل را مي‌گويند سويدا آن حبه مركزي و هسته مركزي قلب را مي‌گويند سويدا فرمود اين شور و هيجان و دلهره و اضطراب اينها رقص سويداي دل اوست اين حركتها را مي‌گويند رقص فرمود اينكه بيرونش را زينت داده درونش آن هيجان‌ها و نوسان‌ها و اضطراب‌ها دارند مي‌رقصند اين بيچاره آرام نيست «هَمٌّ يشغله و غَمٌّ يحزنه كذلك حتّي يؤخذ بكظمه فيُلقي بالفضاء منقطعاً أبهرٰاه هيّناً علي الله فناؤه و علي الإخوان القاؤه و انما ينظر المؤمن الي الدنيا بعين  الإعتبار»[30] اين يك بخشِ از فرمايش آن حضرت است در همان سخنان نوراني حضرت كلمات حكيمانه و قصار شماره 131 وقتي شنيد كسي دنيا را مذمت مي‌كند.

فرمود «أيها الذّامّ للدنيا المغترّ بغرورها المخدوع بأباطيلها أتغترّ بالدّينا ثمّ تذمّها أنت المتجرّم عليها أم هي المتجرمة عليك»[31] تو مجرمي يا او مجرم است؟ تو خلاف كردي يا او خلاف كرده؟ او نسبت به تو چه كرد «متي استهوتك»[32] چه زماني تو را گمراه كرد؟ آخر دروغي نگفت اين هر چه بود به شما نشان داد اگر آن قبرستان‌ها و آن بيمارستان‌ها و آن فجايع و آن اقبال بعداز ادبار و ادبار بعد از اقبال و اينها را به شما نشان نمي‌داد بله اما او همه چيز را علناً به شما نشان داد «أم متي غرّتك أ بمصارع آبائك من البلي أم بمضاجع أمّهاتك تحت الثّريٰ»[33] آخر قبر پدرتان را كه به شما نشان داد قبر مادرتان را كه نشان داد قبر بستگانتان را نشان داد حوادث سيل و زلزله كه يك جا خاك مي‌كند هزاران نفر را، به شما نشان داد آن وقت چه را مخفي كرد چيزي را كه مخفي نكرد كه دروغ هم نگفت كه شما همه اينها را مي‌بينيد بعد بيراهه مي‌رويد «كم علّلت بكفّيك و كم مرّضت بيديك تبتغي لهم الشفاء و تستوصف لهم الأطِبّاء غداة لا يغني عنهم دواؤك و لا يجدي عليهم بكاؤك»[34] بعد مي‌فرمايد خوب حالا همين دنيا است ديگر همين ارض و همين سما ست كه اين «ان الدنيا دار صدق لمن صدقها» كسي اين بلور را نشكند اين شيشه شفاف را نشكند خوب اين هر چه هست كاملاً به او نشان مي‌دهد

سؤال... جواب: انجام واجبات ترك محرمات و دل نبستن ديگر بله خوب دل نبستن غصه فراهم نمي‌آورد.

سؤال... جواب: بالاخره حدّاقلش حلال و حرام است ديگر اين حداقلش است بعد كم كم مي‌بيند خوب من كه بايد، حالا برفرض اينها حلال من اينها را جمع كردم بايد با دست خالي بروم آخر اينها كه به دردمان نمي‌خورد كه در همين آيه سوره مباركه ﴿زيّن للناس حب الشّهوات من النساء و البنين و القناطير المقنطرة من الذّهب والفضة والخيل المسوّمة والأنعام والحرث﴾[35] آن بالاخره موجودات همين چهار قسمند ديگر بالاخره جماد است و نبات است و حيوان است و انسان اين موجودات چهارگانه را در سوره مباركه آل عمران كه بحثش گذشت فرمود اينها محبت اينها براي يك عده زينت داده شد يك عده به معادن دل بستند به زر و سيم دل بستند يك عده به كشاورزي يك عده به دامداري يك عده به زن و فرزند محبوب باطل آدم همين چهار نوع است ديگر گفتند اگر شما اين ماشينهايي كه دل بستيد اينها اعمال شما را بتوانند بكشند خوب بد نيست داشته باشد اين انبارهايي كه ساختي اما اگر ﴿لا تزر وازرة وزر أخري﴾[36] شد بايد بارهاي خودت را خودت بكشي ... اين نفي جنس است يعني هيچ باربري آنجا نيست وزر يعني سنگيني يك وَزَر و وزيري نيست كه بار آدم را ببرد خوب اگر باربري نيست شما به اين انعام و حرث دل بستي همه اينها را بايد بگذاري با دست خالي بروي مگر اينها شما را رها مي‌كنند مشكل ما اين است كه ما وقتي در مسافرخانه هستيم بالاخره مي‌فهميم كه يك شب در اين مسافرخانه هستيم اين فرشها مال ما نيست اين تخت مال ما نيست اين يخچال و ابزار هم مال ما نيست استفاده ابزاري مي‌كنيم فردا هم خداحافظي مي‌كنيم نگران هم نستيم اگر كسي خيال بكند كه اينجا مسافرخانه نيست و مال اوست به اين يخچال دل ببندد به اين ابزار دل ببندد فردا كه مي‌خواهد برود نگران است چرا؟ نگراني‌اش براي اين است كه متعلَق را از او مي‌گيرند تعلق را از او نمي‌گيرند دردش شروع مي‌شود چرا يك معتاد وقتي به دام افتاد درد مي‌كشد چون مواد را از او مي‌گيرند يك اعتياد را از او نمي‌گيرند دو فريادش شروع مي‌شود سه انسان در حال مرگ همين حال را دارد كل آنچه كه به نام مال و بنون است از او مي‌گيرند يك، دل بستگي را كه از او نمي‌گيرند كه چون خودش خودش را مبتلا كرده اين دو دلبستگي يعني تعلق منهاي متعلق درد آور است ديگر درد بيچاره شروع مي‌شود تا كي در برزخ كم كم كم‌كم كم‌كم از دردْ، اين دلبستگي‌ها و تعلق زدوده بشود خدا مي‌داند تا اين دلبستگي هست درد هست لذا فرمودند خوب دل نبند نشانه‌اش هم حلال و حرام است ديگر فرمود ﴿لِكيلا تأسوا علي ما فاتكم و لا تفرحوا بما آتاكم﴾[37] است ديگر و ياد مرگ هم، در مكتبهاي ديگر مرگ معمولاً افيون است و جزء مواد مخدر است مي‌گويند ياد مرگ آدم را افسرده مي‌كند در مكتب انبياست كه مرگ يك حركت پويايي را به همراه دارد كسي به ياد مرگ است كه تا نفس مي‌كشد كار بكند چون همين كه مرد اولين چيزي كه از او سؤال مي‌كنند مي‌گويند «عمرك فيما افنيت»[38] چه كردي براي مردم ياد مرگ در اسلام محرك است در مكتبهاي الحادي كمونيست و امثال ذلك افيون است آنها چون خيال مي‌كنند آدم كه مي‌ميرد نابود مي‌شود اينها نه تنها دين، مرگي كه پيش همه اين مكتبهاي الحادي افيون است دين آمده اين را عامل تحريك قرار داده گفت به ياد مرگ باش ديگر، اين به ياد مرگ باش يعني هرگز عمرت را تلف نكن آن كسي كه تسبيح دست گرفته رفته يك گوشهٴ مسجد نشسته ذكر مي‌گويد اين مرگ را فراموش كرده چون اگر به ياد مرگ است بايد خوب كار بكند براي خودش براي عائله‌اش براي زن و بچه‌اش براي جامعه‌اش ديگر اين مرگ را فراموش كرده خيال كرده به فكر مرگ است مرگ بهترين عامل براي حركت است در اين بيان فرمود «إنّ الدنيا دارُ صدق لمن صدقها و دار عافية لمن فهم عنها و دار غنيً لمن تزوّد منها و دار موعظةٍ لمن إتّعظ بها مسجد أحبّاء الله و مصلّي ملائكة الله و مهبط وحي الله و متجر أولياء الله»[39] همه انبيا و اوليا در اين دنيا به مقامي رسيدند ديگر يعني در اين زمين زندگي كردند در اين هوا زندگي كردند زير آسمان زندگي كردند از انوار سماوي بهره بردند از آب و هوا بهره بردند از موادِ ميوه و غذا استفاده كردند يكي شده نبيّ يكي شده وليّ يكي شده رسول يكي شده امام يكي شده مؤمن يكي شده سلمان يكي شده ابوذر اين مدرسه تربيت است «اكتسبوا فيها الرّحمة و ربحوا فيها الجنّة فمن ذا يذمها»[40] كي مي‌تواند دنيا را بد بگويد حالا اگر كسي اين ظرف بلوري را شكست حالا ببينيم چه درمي‌آيد اگر اين ظرف شفاف و بلوري را شكست آن وقت اين ظرف بلوري چقدر مي‌ارزد؟ وجود مبارك حضرت امير بايد اينها را قيمت بكند آن سالمش را كه قيمت كرده حالا اين شكسته را دارد قيمت مي‌كند در شماره 236 همين كلمات قصار فرمود قسم به خدا «و الله لدنيا كم»[41] نه الدنيا اين متاع مصرف شده دست دوم سومِ، فرمود اولاً اين كه شما داريد دست دوم سوم است دست دوم ما ليس باول به اصطلاح اهل فن نه يعني دوم اين كه مي‌گويند معقول ثاني يعني ما ليس باول گاهي ممكن است معقول چهارم و پنجم هم باشد اين دست دوم يعني ما ليس باول آنچه كه فعلاً هست براي خيلي‌ها بله دست دوم است براي بعضيها دست سوم است براي بعضي‌ها دست چهارم است فرمود اينكه شماها داريد اين دست دوم است چون قبل از شما، شما كه بشر اوّلي كه نيستيد كه قبل از شما از اين آب و هوا و زمين و خانه و باغ و راغ بهره بردند اين غذا را خوردند يك چيزهايي لاي دندانشان مانده خلال كردند انداختند به شما ارث رسيده «ألاٰ حرّ يدع هذه اللّماظة»[42] لماظهٴ با طا ظا اين مانده لاي دندان است فرمود يك آزاد مرد مي‌خواهم كه از اين لماظه بگذرد حالا ما الان بعد از انقلاب كه ربع قرن گذشت تمام اين ميز و صندلي‌ها را آن طاغوتي‌ها آن وقتي كه نو بود اين مجلس اين طور بود و همه را آنها گذراندند همه اين مصادر را آنها داشتند همه اين سمتها را آنها داشتند اين لماظهٴ دودهٴ پهلوي است و آن هم لماظه دودهٴ قجر بود فرمود «ألاٰ حرّ يدع هذه اللّماظة»[43] اين مانده لاي دندان نسل قبلي است حالا چند نسل خوردند و به شما رسيد بالاخره معقول ثاني است به اصطلاح، يعني دست دوم است دست اول نيست حالا اين دست دوم كه به دست شما رسيد براي شما قميت گذاري كنم براي همين است كه به جان هم مي‌افتيد ديگر وگرنه معارف كه جان هم افتادن ندارد كه قسم به خدا «لدنياكم هذه أهون في عيني من عراق خنزير في يد مجذوم»[44] اگر استخوان خنزير باشد آن هم دست يك بيمار مجزوم كسي رغبت نمي‌كند كه فرمود اين براي من كم ارزش تر است براي اينكه آن بيماري‌اش يك بيماري محدودي است اما اين يك نار ابدي را به همراه دارد همين آيه سوره هود كه محل بحث است فرمود اينها كه به دنبال دنياي باطل بودند نتيجه‌شان را در دنيا مي‌بينند اما تمام كارهايي كه كردند فقط چون براي دنيا بود با دست خالي به آخرت مي‌روند ﴿ليس لهم في الاٰخرة إلاّ النار﴾ چون چيزي تهيه نكردند براي آخرت مشابه همين مطلب را كه در قيمت گذاري دنياي دست دوم است در آن نامه‌اي كه براي عثمان‌ ابن حنيف مرقوم فرمودند، اينها را در بحبوحه‌اي كه، نه آن وقتي كه حالا كشاورزي مي‌كردند و منزوي بودند آن وقتي كه حاكم خاور ميانه بودند اين حتما بايد به نظر شريفتان باشد كه كل خاورميانه كه الان تقريبا پنجاه كشور شد پنجاه دولت شد آن روز همه در اختيار يك حاكم اسلامي بود در زمان حضرت امير از آنِ حضرت ا مير بود ديگر امپراطوري ايراني نبود امپراطوري روم نبود البته يك كشور وسيعي كه از نظر شرق تا اين قسمتهاي آسياي ميانه باشد از طرف غرب تا فرانسه همه اذان بگويند خوب احياناً شورشهاي مقطعي و محلي هم هست اين سامانيان در طبرستان گاهي آشوب مي‌كردند يا فلان‌ها آشوب مي‌كردند اين آشوب مقطعي مانع وحدت حكومت مركزي نيست اين بيان‌ها را وجود مبارك حضرت امير وقتي ايراد كردند كه كل خاورميانه كه الان پنجاه حكومت مركزي است دولت است و امثال ذلك اين زير نظر آن حضرت بود اينها متعلق به بحبوحه زمان حكومت حضرت است فرمود در همان نامه‌اي كه براي عثمان حنيف مرقوم فرمودند «فو الله ما كنزت من دنياكم»[45] نه الدنيا؛ الدنيا خوب جاي تزود است يعني زاد و توشه تهيه كردن است ﴿تزودوا فان خير الزاد التقوي﴾ فرمود: ما كنزت من دنياكم تِبراً ولا أدّخرتُ من غنائمها وَفرأ ولا أحددت لبالي ثوبي طِمراً، ولا حُزتُ مِن اَوضها شبراً، ولا اخذتُ منه الا كقوبَ أتانٍ دَبِرَةٍ ولَهِىَ في عيني أوهيٰ و أوهن من عفصةٍ مقرةٍ»[46]

يا عفطهٴ هنز كه در بعضي از تعبيرات آمده كه اين در خطبه شقشقيه است.

آن وقت جريان فدك را اينجا مطرح مي‌كند كه در زير اين آسمان فدك به نام ما بود يك عده‌اي طمع كردند ما سخاوتمندانه گذشتيم در همان خطبه سوم نهج البلاغه كه خطبه شقشقيه است خطبه معروفي است آنجا دارد كه «لولا حضور الحاضر و قيام الحجة بوجود الناصر و ما أخذ الله علي العلماءِ أَلاّ يقارّوا علي كِظَّةِ ظالم و لا سَغَبِ مظلوم لألقيتُ حبلها علي غاربها و لَسَقَيْتُ آخرها بكأس اولها و لَأَلفيتم»[47] مي‌يافيتد «دنياكم هذه أزهد عندي من عطفة عنز»[48] اين آب بيني بز اين همين مقامات را مي‌گويد ديگر آن مسئله ولايت و خلافت كه دردسترسي سقيفه نبود كه آن را غصب بكنند كه آن مقامي نبود كه «سلوني قبل أن تفقدوني»[49] حضرت را كسي بتواند غصب بكند كه همين حكومت و امارتي كه الان به جان هم مي‌افتند فرمود بالاخره اين مردار عاقبت خودش را نشان مي‌دهد بنابراين اين كلمه اوبيٰ كلمه وبي اين در بسياري از تعبيراتش آمده كه اين متاع وبي است در خطبه 111 هم آمده كه اگر يك جانبش خوب است يك جانبش هم وبا خيز است و «إن جانب منها آعْذَوذَبَ و آحْلَوْلَيٰ امرَّ منها جانبٌ فأوبيٰ»[50] اين اوبي آن موبي اين وبي كه در خطبه 163 بود اينها همه يك نطاق است يك طايفه است كه مي‌گويد اين يك چراگاه آبروبري است بالاخره يك چيزي نيست كه بالاخره بگوييم حالا دنيا مي‌گذرد نه خير يك وقت است يك كسي فقط حلال محض است به جان هم مي‌افتند جاه خواهي و مقام خواهي و امثال ذلك نيست حلال محض است بله اين كسي كه به دنبال حلال محض است چون دستش از آخرت خالي است آنجا فقط آتش دارد چون كاري براي آنجا كرده كه نه ايماني آورده نه اطاعتي كرده اينجا فقط يك كسبي كرده خوب زندگي كرده اما اگر نه بيفتد به جان هم تكالب و تهارش مثل كلاب هراش اين گرفتار متاع وبي و موبي و اوبيٰ خواهد بود

در بخشهاي ديگري هم باز همين تعبير در خطبه 113 فرمود «و أحذّركم الدنيا فإنّها منزل قُلْعةٍ و ليست بدار نجعةٍ»[51] اگر گوش شنوا داشته باشيد حرفهاي دنيا را گوش بدهيد «و أسمعوا دعوة الموت آذانكم قبل أن يدعيٰ بكم إنّ الزاهدين في الدنيا تبكي قلوبهم و إن ضحكوا و يشتدُّ حزنهم و إن فرحوا»[52] و مانند آن در خطبه 223 هم به كسي كه درباره دنيا سخن مي‌گفت فرمود «ما الدنيا غرّتك و لكن بها إغتررت و لقد كاشَفَتْكَ العِظات، و آذنَتْك علي سَواءٍ وَلَهِيَ بما تعدك من نزول البلاء بجسمِك والنّقض في قوّتك أصدق وأوفي من أن تَكْذِبَك»[53]

 

اينكه دروغ نگفته و هرچه كه مي‌خواست بازگو كند آنها را هم بازگو كرده بنابراين چيزي براي شما مخفي نكرده در خطبه 224 هم فرمود آن در جريان عقيل و امثال ذلك فرمود كه «وان دنياكم عندي لأهون من ورقةٍ في فم جرادةٍ تَقْضَمُها ما لعليًّ و لنعيم يفنيٰ، وَلذّةٍ لاتَبقَيٰ! نعوذ بالله مِنَ سُبَاتِ العقلِ و قُبحِ الزَّلَل»[54]

اين از آن بهترين دعاهاي نهج البلاغه است چون دعاي حضرت خوب يك سلسله دعاهاي حسن عاقبت و اين دعاهاست كه مربوط به توده مردم و اوساط مردم است يك دعاي كريمانه هم دارد دعاهاي حضرت آن دعاي كريمانه‌اش با اين دعاهايي كه بالاخره حكيمانه است اينها مخصوص گروهي است در اين دعا عرض كرد خدايا ما از اينكه عقلمان بخوابد به تو پناه مي‌بريم سبات با سين يعني خوابيدن عقل تعطيلي عقل يوم سبت يعني يوم تعطيلي يكي از بهترين معجزات وجود مبارك ولي عصر (ارواحنا فداه) وقتي كه ظهور مي‌ كند اين است كه عقلِ خوابيده را بيدار مي‌كند اين عقلي كه «بِهِ عبد الرحمن و اكتسب الجنان» وقتي عقل بيدار شد از آن به بعد «يملأ الله به الأرض قسطاً و عدلاً»[55] آسان است وگرنه تا مردم اهل فرهنگ و عقل نباشند پر كردن عدل و داد ميسور نيست چه اين كه ميسور انبياي گذشته نبود مهمترين كاري كه حضرت مي‌كند قبل از مسئله عدل و داد اين روايات را ملاحظه فرموديد كه «يملأ الله قلوب أمة محمد(ص) غنيّ»[56] بي نيازي و فرهنگ دوستي و خرد ورزي را در دل مردم پر مي‌كند آن وقت ملت عاقل مردم عاقل جامعه عاقل را مي‌شود اهل عدل مدار كرد حضرت امير اين دعاي حكيمانه را دارد كه «نعوذ بالله من سبات العقل»[57] كه عقل جامعه تعطيل بشود آن دعاي كريمانه هم  اين است كه خدايا همه اعضا و جوارح را به ما دادي ما هم مقرّيم و بايد تسليم بكنيم و تسليم هم مي‌كنيم اما طرزي بكن كه ما كريمانه زندگي كنيم كريمانه بميريم محتاج هيچ كسي نباشيم «اللهم اجعل نفسي أوّل كريمة تنتزعها من كرائمي و أوّل وديعة ترتجعها من ودائعِ نعمك عندي»[58] اين مضمون در نهج البلاغه است يعني خدايا همه نعم را دادي ما بايد تسليم بكنيم و تقديم بكنيم و حرفي هم نداريم اما اين طور نباشد يك سكته مغزي بيماري هاي فلج و امثال آن بيايد كه اول اعضا و جوارح ما گرفته بشود نابينا بشويم ناشنوا بشويم دست و پايمان فلج باشد به بچه‌هايمان محتاج باشيم در بستر بيفتيم بعد بميريم آن‌طور نباشد اول جان ما را بگيري به تبع جان اعضا و  جوارح گرفته مي‌شود اين دعا دعاي كريمانه است.

و الحمد لله رب العالمين

 

[1]  ـ سوره عنكبوت، آيه 37.

[2]  ـ سوره يوسف، آيه 101.

[3]  ـ سوره آل عمران، آيه 45.

[4]  ـ سوره هود، آيه 19.

[5]  ـ سوره هود، آيه 19.

[6]  ـ سوره هود، آيه 19.

[7]  ـ سوره إنسان، آيه 3.

[8]  ـ سوره انسان، آيه 3.

[9]  ـ سوه عنكبوت، آيه 69.

[10]  ـ سوره عنكبوت، آيه 69.

[11]  ـ بحارالانوار، ج 50، ص 134.

[12]  ـ سوره أعلي، آيه 1.

[13]  ـ سوره أعلي، آيات 14 ـ 19.

[14]  ـ سوره أعلي، آيه 16.

[15]  ـ سوره أعلي، آيه 17.

[16]  ـ سوره احزاب، آيات 28 ـ 29.

[17]  ـ نهج البلاغه، حكمت 367.

[18]  ـ نهج البلاغه، حكمت 367.

[19]  ـ نهج البلاغه، حكمت 367.

[20]  ـ نهج البلاغه، حكمت 367.

[21]  ـ سوره بقره، آيه 3.

[22]  ـ نهج البلاغه، حكمت 367.

[23]  ـ ؟.

[24]  ـ ؟.

[25]  ـ سوره يوسف، آيه 94.

[26]  ـ نهج البلاغه، حكمت 367.

[27]  ـ نهج البلاغه، حكمت 367.

[28]  ـ نهج البلاغه، حكمت 367.

[29]  ـ نهج البلاغه، حكمت 367.

[30]  ـ نهج البلاغه، حكمت 367.

[31]  ـ نهج البلاغه، حكمت 131.

[32]  ـ نهج البلاغه، حكمت 131.

[33]  ـ نهج البلاغه، حكمت 131.

[34]  ـ نهج البلاغه، حكمت 131.

[35]  ـ سوره آل عمران، آيه 14.

[36]  ـ سوره أنعام، آيه 164.

[37]  ـ سوره حديد، آيه 23.

[38]  ـ تحف العقول، ص 249.

[39]  ـ نهج البلاغه، حكمت 131.

[40]  ـ نهج البلاغه، حكمت 131.

[41]  ـ نهج البلاغه، حكمت 236.

[42]  ـ نهج البلاغه، حكمت 456.

[43]  ـ نهج البلاغه، حكمت 456.

[44]  ـ نهج البلاغه، حكمت 236.

[45]  ـ نهج البلاغه، نامه 45.

[46]  ـ نهج البلاغه، نامه 45.

[47]  ـ نهج البلاغه، خطبه 3.

[48]  ـ نهج البلاغه، خطبه 3.

[49]  ـ نهج البلاغه، خطبه 189.

[50]  ـ نهج البلاغه، خطبه 111.

[51]  ـ نهج البلاغه، خطبه 113.

[52]  ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 113.

[53]  ـ نهج البلاغه، خطبه 223.

[54]  ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 224.

[55]  ـ بحارالانوار، ج 51، ص 92.

[56]  ـ بحارالانوار، ج 51، ص 92.

[57]  ـ نهج البلاغه، خطبه 224.

[58]  ـ نهج البلاغه، خطبه 215.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق