اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿أَمْ يَقُولُونَ افْترََئهُ قُلْ فَأْتُواْ بِعَشْرِ سُوَرٍ مِّثْلِهِ مُفْترََيَاتٍ وَ ادْعُواْ مَنِ اسْتَطَعْتُم مِّن دُونِ اللَّهِ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ (13) فَإِلَّمْ يَسْتَجِيبُواْ لَكُمْ فَاعْلَمُواْ أَنَّمَا أُنزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ وَ أَن لَّا إِلَهَ إِلَّا هُوَ فَهَلْ أَنتُم مُّسْلِمُون(14)﴾
يك نكته مربوط به آن ﴿فَلَعَلَّكَ تارِكٌ بَعْضَ ما يُوحی إِلَيْكَ وَ ضائِقٌ بِهِ صَدْرُك﴾[1] مانده بود كه بايد توضيح بدهيم بعد به تتمه بحث برسيم. در نوبتهاي قبل ملاحظه فرموديد كه ذات اقدس الهی چون علمش نامحدود است به جميع اشيا، گذشته و حال و آينده به ظاهر و باطن آنها عالم است و از وجود مبارك امام رضا (سلام الله عليه) هم سؤال شده است كه آيا ذات اقدس الهی به معدوم و همچنين چيزي كه ممتنع است علم دارد يا نه؟ حضرتش فرمود به اينكه ذات اقدس الهی به همه معدومات عالِم است يك، به همه ممتنعات كه معدومات خاصهاند و اصلاً وجود آنها محال است عالِم است اين هم دو، و به معدومات ممتنع بر فرض تحقق چه میشود هم عالم است سه. بعد به اين آيه مبارك استشهاد كردند كه ﴿لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ﴾[2] طبق اين آيه فرمود جهنميهاي لجوج اگر از جهنم بيرون بيايند بيايند در دنيا دوباره به همان فسادشان ادامه ميدهند. برگشت جهنميها از جهنم به دنيا محال است، زيرا بساط دنيا برچيده شد دنيايي نيست كه آنها بيايند، چون اولاً ﴿إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْءٌ عَظيم﴾[3] بعد از آن زلزله ﴿وَ الْأَرْضُ جَميعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ السَّماواتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمينِه﴾[4] ديگر بساط آسمانها و زمين برچيده ميشود ديگر دنيايي نيست كه آنها به دنيا برگردند. پس رجوع جهنميها از جهنم به دنيا ميشود ممتنع ولي بر فرض محال اگر جهنميِ لجوج از جهنم برگردد بيايد به دنيا به همان فساد خود ادامه ميدهد. اين سعهٴ علم نا متناهيِ ذات اقدس الهی است.
در چنين شرايطي وقتي خداي سبحان ميفرمايد ﴿لَعَلَّكُم﴾[5] و ﴿لَعَلَّه﴾[6] و مانند آن معلوم ميشود كه به لحاظ خودش نيست، به لحاظ متكلم نيست، به لحاظ مورد كلام است يا به لحاظ مخاطب است؛ نه اينكه لعل به لحاظ متكلم است و اين شايدِ خدا به منزله بايد است كه در بعضي از كتابهاي نحوي آمده است، شايد خدا همان شايد است، زيرا خدا اين شايد را به لحاظ خودش نفرمود؛ به لحاظ مورد كلام يا به لحاظ زمينه مطلب يا به لحاظ مخاطب فرمود.
در جريان فرعون خداي سبحان، عالِم است به اينكه او بعداً چه خواهد شد. آنچه را كه لجوجانه فرعون عمل كرده است كه خداي سبحان خبر داد فرمود: ﴿وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ﴾[7] اين يك و خبر داد كه موساي كليم (سلام الله عليه) به فرعون فرمود: ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلاَّ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ بَصائِر﴾[8] وجود مبارك موساي كليم فرمود براي تو مسلم شد كه اينها حجج الهي است ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلاَّ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ بَصائِر﴾ خوب با اين دوتا حجت قطعي كه بعدها خداي سبحان نقل ميكند يقينا ذات اقدس الهی عالم است كه فرعون عالماً عامداً لجوجانه و لدودانه انكار ميكند كه فرمود ﴿وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُدًّا﴾[9] اين لد جمع الد است اينها از ﴿أَلَدُّ الْخِصام﴾[10] اند لدودند لجوج هستند. مع ذلك به موساي كليم سلام الله عليه ميفرمايد که شما و هارون (سلام الله عليهما) ميرويد و او را هدايت ميكنيد ﴿لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشی﴾[11] يعني اين گفتمان اين گفتگو اين دعوت زمينه هدايت است براي همه هست؛ در چنين فضايي جاي لعل است با اينكه ذات اقدس الهی يقين دارد كه اين دو نفر ايمان نميآورند البته بني اسرائيل فراواني هدايت ميشوند و مانند آن. نسبت به بعضيها يقين دارد كه ايمان ميآورند نسبت به بعضيها يقين دارد كه ايمان نميآورند در هر دو مورد ميفرمايد لعل، درباره روزه هم همين طور است كه ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيام﴾[12] در پايانش ﴿لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾ در حالي كه ميداند بعضيها داراي حسن خاتمت هستند اين روزه باعث فلاح و صلاح آنها ميشود درباره بعضيها علم دارد كه اينها مبتلا به سوء خاتمه هستند اهل روزه نخواهند بود و مانند آن. پس لعلاي كه در كلام خداست چون به لحاظ متكلم نيست به لحاظ مورد كلام است به لحاظ آن مطلبي است كه مخاطب با آن مطلب روبروست، آنجايي كه در حد مقتضي است نه علت تامه، در حد زمينه و شانيت است، جاي شايد است، اين محاورهٴ كلامي است؛ لذا فرمود ﴿لَعَلَّك﴾[13] اين لعلّهاي قرآن معناي خاص خودش را دارد.
سؤال: ... جواب: بله اما وقتي كه باب الحقيقه اوسع، اگر اين چنين نيست كه اگر مجاز ممكن است ما حمل بر مجاز بكنيم وقتي معناي حقيقي يك چيزي ممكن است چرا لفظ را بر معني مجاز حمل بكنيم.
اما درباره جريان افترا، عنايت داريد كه محور تحدي از طرف پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلم) و محور افترا از طرف آنهاف همين عربي مبين است و اين دنباله قرآن است نه وسط قرآن و نه آن اوج قرآن. در بحثهاي قبلي داشتيم كه قرآن كريم را ذات اقدس الهی نازل كرده است؛ اين قرآني را كه خداي سبحان نازل كرد فرمود: ﴿إِنَّا أَنْزَلْناهُ في لَيْلَةِ الْقَدْر﴾[14] يا ﴿شَهْرُ رَمَضانَ الَّذي أُنْزِلَ فيهِ الْقُرْآن﴾[15] اين انزال قرآن نظير انزال باران و تگرگ و برف و امثال ذلك نيست، باران را هم خدا نازل كرده است؛ يعني اين قطرات را انداخت به زمين. قرآن را نازل كرد؛ يعني اين آيات را كه حبل الهياند، آويخت به زمين نه انداخت. اين خيلي فرق است بين دو تا انزال آنجا ﴿وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماء﴾[16] يك گونه است اينجا كه ﴿إِنَّا أَنْزَلْناهُ في لَيْلَةِ الْقَدْر﴾ يك طور است. يك معلم مهرباني كه در عرش قرار دارد طناب مستحكم و حبل متيني را از عرش القا ميكند ميآويزاند تا كساني كه گرفتار عالم طبيعتاند اين حبل متين را محكم بگيرند و نجات پيدا كنند و بالا بروند، اين يك گونه انزال است. يك وقتي است كه نه يك سلسله قطرات باران يا احجاري را نازل ميكند كه مردم اين سنگها را بگيرند اين بارانها را بگيرند و مشكلات طبيعي شان را برطرف كنند اين يك طور انزال است. انداختن غير از آويختن است و آن حديث معروف «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي»[17] در همان حديث نوراني آمده است كه يكي ثَقَل اكبر است احدهما كه قرآن كريم است «أَحَدُ طَرَفَيهِ بِيَدِ اللهِ سُبحَانَهُ وَ تَعَالي»[18] يك طرف اين كتاب به دست خداست طرف ديگرش به دست ما حالا ما چگونه با اين قرآن برخورد ميكنيم آن را كنار كفش ميگذاريم يا نميگذاريم چگونه ميبوسيم چگونه نگه ميداريم چگونه با آن مأنوسيم اين مربوط به كيفيت ارتباط ما با قرآن كريم است، اين يك باراني نيست كه انداخته باشند اين يك قدري كه ما جلوتر برويم بالاتر برويم، ميبينيم محكمتر ميشود، هر چه بالاتر ميرويم ميبينيم مستحكم تر ميشود متين تر ميشود چون «أَحَدُ طَرَفَيهِ بِيَدِ اللهِ سُبحَانَهُ وَ تَعَالي وَ الطَرَفُ الآخَرُ بَأَيدِيکُم». اين است كه فرمودند ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَميعا﴾[19] خب ميگويند به كدام حبل اعتصام بكنيد؟ اين طنابهاي لوله شدهٴ در مغازههاي طناب فروشي به اينها ميگويند اعتصام بكنيد؟ اينها كه مشكل خودشان را حل نميكنند اينها يك گوشهاي افتادند، آن طناب متيني كه به سقف مستحكم بسته است به آن ميگويند اعتصام بكنيد و خودتان را از چاه دربياوريد. اگر جاي بلندي بسته نباشد كه اعتصام ندارد كه ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَميعا﴾.
در سوره مباركه زخرف هم دارد كه اين كتاب مبين ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْءَانًا عَرَبِيًّا لَّعَلَّكُمْ تَعْقِلُون ٭ وَ إِنَّهُ فىِ أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلىٌِّ حَكِيم﴾[20] اين از عربي مبين تا علي حكيم، از علي حكيم تا عربي مبين قرآن است كه حبل آويخته است.
مطلب بعدي آن است كه آن علي حكيم را كسي نميفهمد تا بگويد افتراست كه، اين مشمول فقط اهل بيت (عليه السلام) است كه ﴿لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُون﴾[21] و امثال ذلك، توده مردم فقط با عربي مبين كار دارند نه با علي حكيم اينكه فرمود ﴿وَ إِنَّهُ فىِ أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلىٌِّ حَكِيم﴾ يعني همين قرآن همين كه نزد شما است اين دامنه اين طناب آويخته؛ ديديد اين فرشها آن بخشهاي پايانياش ريشههايي دارد، اين عربي مبين ريشههاي قرآن است كه به دست ما رسيده، آن نقوشش آن بطونش آن زربافتياش آن در دست ما نيست.
اين روايت نوراني كه مرحوم كليني (رضوان الله عليه) نقل كرده است در جلد دوم كافي ملاحظه فرموديد كه قرآن وقتي در روز قيامت با جلال و جبروت و شكوه ميگذرد، از صف همه عبور ميكند؛ از صف علما و صديقين و صلحا و شهدا و انبيا و ائمه از همه ميگذرد وارد هر صف كه ميشود خيال ميكنند كه اين جزء مثلاً شهدا است اين از صف آنها ميگذرد از صف صديقين و انبيا و ائمه ميگذرد تا برسد به آن ﴿دَنا فَتَدَلَّى﴾[22].
خب آن مرحله ﴿وَ إِنَّهُ فىِ أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلىٌِّ حَكِيم﴾ آن را كه كسي خبر ندارد تا بگويد اين سِحر است يا جادوست يا شعبده است يا افترا است، آن محل بحث نيست لا نفياً و لا اثباتاً. آن را بر اساس ﴿لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُون﴾ اهل بيت (عليهم السلام) ميفهمند. ميماند دامنه قرآن يعني همين عربي مبين، اين عربي مبين كتاب است ذات اقدس الهی اوصافي براي اين ذكر كرده آن اوصاف را كه جمع بندي ميكنيم كل قرآن داراي آن اوصاف است براي بعضي از سور هم احكامي مشخص كرده، براي كل سوره هم بعضي از مسائل جامع را مشخص كرده براي مجموع قرآن اين اوصاف را ذكر كرده كه ﴿يس ٭ وَ الْقُرْءَانِ الحَْكِيم﴾[23] اين كتاب، كتاب حكيم است در بخشهاي ديگر فرمود اين قرآن، عظيم است اين كتاب، مجيد است اين كتاب، هادي الي الحق است هادي الي طريق مستقيم است فرقان است ﴿لا يَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِه﴾[24] است ﴿إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ ٭ وَ ما هُوَ بِالْهَزْل﴾[25] است ﴿وَ شِفاءٌ لِما فِي الصُّدُور﴾[26] است ﴿وَ لا يَزيدُ الظَّالِمينَ إِلاَّ خَسارا﴾[27] است و حَكَم و داور بين همه آراي مختلف است؛ يعني هر مكتبي الي يوم القيامه عرضه شود از اين ايسمها، اين بايد در قرآن كريم عرضه شود و قرآن كريم داور است كه حق است يا باطل؛ درباره جهان بيني درباره انسان شناسي در باره آغاز عالم درباره انجام عالم. ممكن نيست يك مكتبي نظير اومانسيم فمينيسم از اين ايسمهاي روزمره عرضه بشود و قرآن ساكت باشد. فرمود هر چه هست بايد بر اين كتاب عرضه شود نفي و اثباتش با اين ميزان مشخص ميشود، يك چنين كتابي است، پس مطالب را داراست.
پيشينيان هم در اصول دين يعني بخشهاي كلام هم در اصول فقه در بحث حجيت قرآن، مسئله معجزه بودن قرآن و عظمت قرآن و كيفيت اعجاز قرآن را مطرح ميكردند. مرحوم شيخ طوسي (رضوان الله عليه) در كتاب شريف تبيانش كه تفسير است ميفرمايد مسئله معجزه بودن را في كتب الاصول ذكر كرديم؛ مرحوم ابوالفتوح رازي هم در همين بحث سوره مباركه هود ميفرمايد اينها كيفيت معجزه بودن قرآن را در كتب اصول ذكر كرديم؛ اين اصول هم بخشي به اصول دين برميگردد هم بخشي به اصول فقه برميگردد؛ آن بخشهاي اعتقادي و كلامياش را اصول دين و كلام به عهده دارد اين بخشهايي كه مربوط به حجيت ظاهر قرآن است آن را در مسئله اصول فقه بازگو كنند. متأسفانه هم آن كتاب اصول اعتقادي و كلامي از حوزه ما فاصله گرفت يا؟ از حوزه گرفتند هم اين گونه از مسائل از كتابهاي اصولي رخت بر بست كه قرآن چرا معجزه است؟ اعجاز قرآن يعني چه؟ اعجاز در برابر علوم غربيه چيست؟ فرق معجزه با علوم غريبه چيست؟ بالاخره يا در اصول كلامي بايد مطرح بشود يا در مسئله اصول فقه در بحث حجيت ظاهر قرآن بايد مطرح شود. مرحوم شيخ طوسي دارد ما در كتاب اصول گفتيم ابولفتوح رازي صاحب تفسير روض ميفرمايند ما اين را در اصول گفتيم و در كتب اصول مطرح ميشود. خب
پس آن بخش مهماش در دسترس كسي نيست اين بخشي كه در دسترس هست؛ يعني عربي مبين، اين عربي مبين را خداي سبحان ميفرمايد كار هيچ كس نيست و آنها هم درباره همين عربيِ مبين افترا بستند گفتند تو خودت ساختي به خدا اسناد دادي. ذات اقدس الهی ميفرمايد اين كتاب كه به صورت عربي مبين در آمده است، يك سلسله الفاظي است فصيحانه بليغانه، يك سلسله مطالب و معارفي را هم در بر دارد در حد علوم حصولي؛ اما بيش از اين حقيقت قرآن چيست، آنجا كه نه عبري است نه عربي، آنجا كه كسي نميفهمد تا بگويد افتراست. ميفرمايد همين محدوده اين ﴿ما كانَ حَديثاً يُفْتَری﴾[28] كه در سوره مباركه يونس قبلاً اين بخش از آيات گذشت كه قرآن اصلاً افترابردار نيست. آيه 37 سوره مباركه يونس كه قبلاً بحث شد اين بود فرمود ﴿وَ ما كانَ هذَا الْقُرْآنُ أَنْ يُفْتَری مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لكِنْ تَصْديقَ الَّذي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ تَفْصيلَ الْكِتابِ لا رَيْبَ فيهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ﴾[29]. يك وقت است يك كسي امضاي جعلي ميكند يك آدمكي ميسازد يك آدم برفي ميسازد يا شبيه آدم درست ميكند اينها به هر حال شبيه سازي هست؛ اما حالا يك كسي بيايد راه شيري و كهكشان را جعل بكند آخر راه شيري و كهكشان و ستارههاي بزرگ ثابت و سيار مقدور كسي نيست تا كسي جعل كند بدلي بسازد! فرمود اين قرآن مقدور كسي نيست كه مثل اين كسي جعل بكند اين مثل امضاي زيد و عمرو نيست اين مثل سبعهٴ معلّقه نيست، به دليل اينكه همين فصحاي عرب بالاخره شبانه عجولانه آن سبعه معلقه را از ديوار كعبه كشيدند پايين. فرمود اين كتاب سنخش سنخ افترا نيست كه كسي ببافد بسازد به خدا اسناد بدهد سنخش آن نيست، ﴿وَ ما كانَ هذَا الْقُرْآنُ أَنْ يُفْتَری مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لكِنْ تَصْديقَ الَّذي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ تَفْصيلَ الْكِتابِ لا رَيْبَ فيهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ﴾ آنها لجنههاي فراواني داشتند و مبارزههاي فراواني كردند تحديهاي بيشماري كردند تا به خون ريزي نرسد اما خوب هيچ چاره نداشتند بالاخره تن به خون ريزي دادند و خودشان را هم گرفتار كردند.
مطلب ديگر آن است كه اين مجموعهاي كه ذات اقدس الهی براي قرآن ذكر كرده است، اين شايد براي تك تك سوره به تفصيل نباشد؛ يعني تك تك سوره اينچنين نباشد كه حَكَمِ بين مكتبها باشد تك تك سوره اين چنين نباشد كه اخبار غيبيه در آن باشد، هر سوره معجزهٴ في الجمله را دارد اما معجزه بالجمله كه همهٴ فنون اعجاز در آن باشد شايد نباشد؛ ولي مجموعه قرآن اين آثار را دارد كه هر مطلبي را الي يوم القيامه بشر ارائه كند بايد بر قرآن عرضه كند و قرآن كريم بي تفاوت نيست يا نفی دارد يا اثبات يا قبول است يا نكول، اين طور نيست كه قرآن درباره فلان مكتب اومانيسم يا فيمينيسم يا فلان ايسم ايسمها هيچ حرفي نداشته باشد اگر يك كتابي است جهاني الي يوم القيامه و بعنوان داور مكتبها خودش را مطرح كرده است كه فرمود ما اين كار را كرديم ﴿لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فيمَا اخْتَلَفُوا﴾[30] اين بايد طوري باشد كه همه مكتبها را بشناسد، حق و باطل اينها را ارزيابي كند و فتوا بدهد، روي اين كرسي نشسته است اين مربوط به مجموعه قرآن؛ لذا در سوره مباركه اسراء فرمود شما مجموعه جن و انس را، الان هم همين ندا هست؛ يعني اين شش ميليارد بشر با همه جنياني كه در عالم هستند ﴿لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهيرا﴾[31] آن مجموعه مربوط به اين مجموعه.
اما حالا سوَر اين سورهها هر كدام يك ويژگي خاص خودش را دارد، سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) نظرشان اين است كه اين ده نظير اشواط سبعه و ركعات چهارگانه و ركعات سه گانه نماز مغرب و اينها يك رقم منحصر نيست كه مثلاً حالا اين يازده نبايد باشد و مانند آن؛ يعنی چند تا سوره كه دلتان ميخواهد پيشنهاد ميدهيد يك چند تا سوره بياوريد كه هر كدام از اين سور يك فن خاصي را دارد، نشد خب يك سوره را بياوريد. ايشان اصرارشان اين است كه سوره مباركه يونس قبل از سوره مباركه هود هست؛ لذا به زحمت ميافتند كه اين تحدي ده بعد از يك را يا كثير بعد از وحدت را توجيه كنند؛ اما آن راهي كه امام رازي از ابن عباس نقل كرده كه راه عقلي است و گفت به دليل عقل ما ميفهميم كه سوره يونس بعد از سوره هود هست، خب خيلي از مفسران قبول كردند كه چون سوره هود دارد به ده سوره تحدي ميكند سوره يونس به يك سوره تحدي كرده است، از اين شاهد عقلی ما ميفهميم كه سوره هود قبل از سوره يونس است. سيدنا الاستاد مشكلشان اين است كه ما از آيات سوره هود ميفهميم ايشان ما را ارجاع ميدهند به يك مطلبي كه اين مطلب قبلاً در سوره يونس بيان شده و چون از آن ﴿و لَئِنْ أَخَّرْنا عَنْهُمُ الْعَذاب﴾[32] ميفهميم قبلاً يك چنين مطلبي آمده بود و اين مطلب در سوره يونس بود معلوم ميشود سوره يونس قبل از سوره هود است كه عرض شد اگر اين مطلبي كه در سوره يونس است در هيچ آيهاي قبلاً نيامده باشد كه اگر پيامبري آمد و دعوتي كرد و قوم او نپذيرفتند ﴿قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْط﴾[33] بين پيغمبر و بين امت تبهكارش به حق داوري ميشود، تنها آيهاي كه اين مطلب را دارد در سوره مباركه يونس باشد، آن گاه شايد بتوان اطمينان پيدا كرد كه سوره يونس قبل بود؛ اما احراز اين كار آساني نيست. ولي بالاخره تنوع معجزات باعث ميشود كه دعوت بكند كه شما بالاخره ده سوره يا يازده سوره كمتر و بيشتر بعيد است كه مثلاً ده خصيصهاي داشته باشد، اين يعني چند تا سورهاي مثلاً، حالا بر فرض خصوصِ ده، چون هر سورهاي خصوصيتي دارد كه در سور ديگر نيست، شما مثل آن بياوريد، نشد يك سوره.
آني كه جناب صاحب المنار گفته بودند چند تا اشكال بر ايشان بود كه خلاصه اشكالاتشان اين است كه شما اين ده سوره را مشخص كرديد گفتيد سوره اعراف است و يونس است و مريم است و طه و شعرا و نمل و قصص و قمر و ص و هود؛ به چه مناسبت ميگوييد اين ده سوره است؟ اين ضمير ﴿بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِه﴾ اگر به قرآن برگردد كما هو الظاهر كه خوب مطلق است؛ يعني ده سوره از سور قرآني، ديگر آنها ناظر به اين ده سورهاي كه شما مشخص كرديد نيست. مگر اينكه بگوييد اين ﴿مِثْلِه﴾ به اين هود برميگردد كه اين بسيار بعيد است كه شما ده سوره مثل سوره هود بياوريد آن وقت نُه سوره را خودتان شمرديد از اعراف شروع كرديد بعد يونس و مريم و طه تا رسيديد به هود كه بعضيها قبل از هود است بعضيها بعد از هود گفتيد يك ده سوره مثل اين بياوريد، اين اثبات ميخواهد اولاً و دليل اخص از مدعاست ثانياً، براي اينكه مدعاي پيغمبر اين است كه تمام سور قرآني معجزه است، دليلي كه براي اثبات اين مدعا ميآورند كه همان معجزه است تحدي كرده است، فرمود اگر شما شك داريد كه تمام اين مثلاً كلام خداست ده سوره شبيه سوره اعراف و امثال ذلك تا هود بياوريد، خب اين دليل اخص از مدعاست. آنها ميگويند ما شك در ﴿تَبَّتْ يَدا﴾ و معوذتين و ﴿قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ﴾[34] و ﴿سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَی﴾[35] آنها داريم در آنها هم شك داريم، آن وقت شما تحدي ميكنيد ده سوره طولاني مثل اينها، اين دليل ميشود اخص از مدعا. اثبات اينكه منظور از اين ده سوره از اعراف يونس مريم طه شعرا نمل قصص قمر ص هود باشد، كار آساني نيست.
پرسش: ...
پاسخ: خوب گزارش در خيلي از سور، در بقره هست در آل عمران هست در نسا هست در سوره مبارك يوسف هم هست كه الان ميخوانيم.
سؤال: ...
جواب: چرا؟ براي اينكه اين دليل شما اخص از مدعاست خب همين گزارش الان در سوره مباركه يوسف هست.
در سوره يوسف وقتي كه اين قصص را بازگو فرمود آيه 111 سوره مباركه يوسف اين است فرمود: ﴿لَقَدْ كانَ في قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبابِ ما كانَ حَديثاً يُفْتَری﴾[36] اين يك داستان فريهای نيست ما به ضرس قاطع از جريان يعقوب از فرزندان او از چاه افتادن او از گفتگويي كه خداي سبحان با يوسف در چاه كرد در سوره يوسف اصلاً سخن از نبوت يوسف نيست فقط در بخشي از سوره يوسف آنجا دارد كه وقتي كه شما در چاه افتاديد بالاخره اوضاع را به آنها خواهيد گفت خب چه كسي به يوسف ميگويد كه اين اوضاع را به برادرانت خواهي گفت اين وحي خداست ديگر. در سوره يوسف اصلاً سخن از نبوت و رسالت يوسف (سلام الله عليه) نيست و اين طور قاطعانه از جريان كنعان سخن گفتن از جريان مصر سخن گفتن از جريان زندان سخن گفتن از جريان كاخ عزيز سخن گفتن از جريان كاخ نشيني كفر نشين سخن گفتن، به صورت ضرس قاطع فرمود اين يك حديثي نيست كه كسي بتواند جعل بكند نموداري از اين هم در توراتتان هست در انجيلتان هست ﴿وَ لكِنْ تَصْديقَ الَّذي بَيْنَ يَدَيْه﴾[37] شما هم كه تورات و انجيل را مخفي كرديد در خانههايتان اين همان حرفها را دارد و اين پيغمبر (صلّي الله علي و آله و سلم) هم چهل سال امتحان داده در سوره مباركه يونس قبلاً خوانديم كه حضرتش فرمود ما اصلاً اين صحنهها را قبلاً به شما اعلام كرديم ما تقريباً چهل داريم امتحان ميدهيم براي اينكه از دوران كودكي تا الان باهم بوديم ديگر، ما مكتبي نرفتيم شعري نگفتيم كتابي ننوشتيم سخنراني نكرديم از ديوارِ پسِ دِه خبر نداديم تا از آدم گرفته تا عيسي و موسي (عليهم الصلاة و عليهم السلام) خبر بدهيم. فرمود آيه شانزده سوره مباركه يونس كه قبلاً بحث شد اين بود كه ﴿قُلْ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَ لا أَدْراكُم بِه﴾ به اگر ذات اقدس الهی وحي نداده بود من كه اينها را نميخواندم به شما هم ابلاغ نميكردم، براي اينكه من چهل سال در بين شما بودم اصلاً اين حرفها نبود ﴿فَقَدْ لَبِثْتُ فيكُمْ عُمُراً مِنْ قَبْلِهِ أَ فَلا تَعْقِلُون﴾[38] خب بالاخره در نوجواني بايد اين بلوغ باشد در جواني بايد اين نبوغ باشد در سي سالگي بايد اين نبوغ باشد، ما هيچ يك از اين حرفها را نداشتيم، دفعتاً از اول تا آخر از آخر تا اول براي ما روشن شد، اين چنين نيست كه شما حالا ندانيد اين حرفها را، من همان طوري كه الان خبر ميدهم روز روشن است به ضرس قاطع خبر ميدهم به ضرس قاطع از خانه كنعان خبر ميدهم از خانه عزيز مصر خبر ميدهم از زندان مصر خبر ميدهم به ضرس قاطع اين است كه خيليهايش با جمله اسميه است با نون هست تأكيد هست فرمود اين حرفها كه قابل افترا نيست و در تورات و انجيل هم اين حرفها هست خب برداريد بياوريد ما كه تا الان هم توراتشان را نديديم انجيل را هم نديديم ﴿لَقَدْ كانَ في قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبابِ ما كانَ حَديثاً يُفْتَری وَ لكِنْ تَصْديقَ الَّذي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ تَفْصيلَ كُلِّ شَيْءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُون﴾.[39]
اما اينكه احياناً در بعضي از كتابها نوشته است كه ذات اقدس إلهی ميداند استعداد افراد چقدر است، بله ديگر اين با معجزه بودن قرآن منافات ندارد خداي سبحان ميداند كه اينها نميتوانند بياورند بله؛ اما آن حرفي كه در تفسير شريف ابوالفتوح رازي هست منتها امام رازي كاملاً نقد كرده و مرحوم امين الاسلام طبرسي هم نقد كرده حرف مرحوم علم الهدي سيد المرتضي را كه قايل است كه خداي سبحان منصرف كرده طباع را و عقول را از آوردن مثل اين، اين اثباتش آسان نيست؛ يعني ديگران گرچه ميتوانند ولي خدا همّنت آنها را قدرت آنها را از آنها گرفته است كه قول به صرف است در معجزه؛ فخر رازي اين اشكال را دارد امين الاسلام اين اشكال را دارد كه اگر قول به صَرف باشد هر چه كلام نازلتر باشد صَرفش معجزه آميزتر است در حالي كه اين عربيِ مبين است در نهايت فصاحت است در نهايت بلاغت است و وجود مبارك حضرت امير ميفرمايد ما فرمانده كل فصاحت و بلاغتايم اما وقتي به قرآن ميرسيم اظهار عجز ميكنيم «إِنَّا لَأُمَرَاءُ الْكَلَامِ وَ فِينَا تَنَشَّبَتْ عُرُوقُهُ وَ عَلَيْنَا تَهَدَّلَتْ غُصُونُه»[40] ما بالاخره سرلشكر فصاحتيم و فرمانده كل قواي سخنيم، ديگر از ما سخنرانتر در حجاز احدي نيست؛ اما وقتي به قرآن ميرسيم اظهار عجز ميكنيم اين طور است.
سؤال: ...
جواب: چون هر سوره يك جهت دارد ديگر سوره واحده كه جميع جهات را ندارد كه حالا آن ده سوره هر كدام از آن سور هم داراي جهاتاند ديگر چون بين اين سور كه امتيازي نيست اينها مثانياند و متشابهاند اگر يك سوره مشخصي باشد بله مثلاً بگويند اين سوره چون خصيصهاي دارد آوردن مثل اين سوره سختتر از ده سوره است اما اگر همهشان متشابه بود مثاني بود امثال ذلك نميشود گفت كه يك سوره آوردنش سختتر از ده سوره است تا ما آن ترتيب را بخواهيم حفظ بكنيم.
سؤال: ...
جواب: چرا بايد شبيه قرآن باشد ديگر.
سوال: ...
جواب: نه ده سوره مثل سور قرآن، نه ده سوره مثل يك سوره قرآن باشد.
سوال: ...
جواب: به قرآن، نه اينكه ده سوره مثل يك سوره باشد كه ده سوره مثل قرآن با ده سوره مثل سور قرآني.
سوال: ...
جواب: مثل ده سوره قرآن است، نه ده سوره مثل يك سوره باشد.
سوال: ...
جواب: چون وقتی گفتند ده سوره مثل قرآن اين يك قرينه خاصه دارد كه اين ده سوره مثل ده سوره قرآني باشد نه ده سوره مثل يك سوره قرآني باشد.
بنابراين آنچه را كه جناب صاحب المنار فرمودند آن از آن جهت بي اشكال نيست؛ اما در مسئله ﴿فَإِلَّمْ يَسْتَجيبُوا لَكُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ﴾ يك بياني جناب زمخشري دارد كه سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) آن را نقد كردند اين ﴿فَإِلَّمْ يَسْتَجيبُوا لَكُمْ﴾ درباره ﴿لَكُمْ﴾ چند تا احتمال است در الميزان اين چنين آمده كه خداي سبحان به كفار خطاب ميكند ميفرمايد اين ﴿وَ ادْعُوا﴾ كه ضمير، خطاب به كفار است ﴿مَنِ اسْتَطَعْتُم﴾ كه خطاب به كفار است ﴿إِنْ كُنْتُمْ صادِقين﴾ كه خطاب به كفار است ﴿فَإِلَّمْ يَسْتَجيبُوا لَكُمْ﴾ هم خطاب به كفار است اين ﴿لَكُمْ﴾. آن وقت اين ﴿لَمْ يَسْتَجيبُوا﴾ ضميرش به آن ﴿وَ ادْعُوا﴾ است يعني ايها الكفار شما هر كسي را بخواهيد به كمك دعوت بكنيد فرا بخوانيد، اگر آن مدعوهاي شما پاسخ مثبتي به شما ندادند بفهميد اين دو مطلب را: يكي حقانيت قرآن يكي حقانيت توحيد. پس ﴿فَإِلَّمْ يَسْتَجيبُوا﴾ يعني اين آلههاي كه شما آنها را فرا خوانديد، ﴿لَكُمْ﴾ يعني براي شما كفار براي اينكه با اين سه چهار خطاب هماهنگ بشود. البته راه ديگري است الان فعلا بحث در اين نيست كه آيا منحصرا فرمايش ايشان درست است يا يكي از وجوه اين است؛ اما آن كه ايشان نقد ميكند اين است كه جناب زمخشري دارد كه محتمل است خطاب به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلم) باشد با مؤمنين يعني اي رسول خدا و اي امت اسلامي شما بدانيد اگر كفار نتوانستند مثل قرآن بياورند پس اين دو مطلب ثابت ميشود يكي حقانيت نبوت يكي حقانيت توحيد احتمال ديگر اين است كه خطاب به شخص پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلم) باشد ﴿فَإِلَّمْ يَسْتَجيبُوا﴾ اين كفاري كه تحدّي شدند ﴿لَكُمْ﴾ يعني براي تو ايها الرسول منتها همان طوري كه در فارسي ما به جاي تو، شما ميگوييم احتراماً، در عربي به جاي لك، ﴿لَكُمْ﴾ گفته شد احتراماً. پس مخاطب پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلم) است احتراماً. اين حرفي است كه جناب زمخشري در كشاف دارد.
در مطول اين سخن هست كه سيدنا الاستاد برابر آن حرف مطول نقدي دارند بر زمخشري، در مطول اين است كه در محاوره ادبي در فارسي البته خوب ما بين تو و شما فرق ميگذاريم، در عربي اگر متلكم بخواهد افتخار كند از مقام والا سخن بگويد، به جاي انّي، انّا، نحن ميگويد مثل اينكه خداي سبحان ميفرمايد ﴿نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْر﴾[41] ﴿إِنَّا أَنْزَلْناه﴾[42] و مانند آن؛ اما در عربي هيچ مخاطبي را به عنوان تعظيم و تجليل، ضمير جمع نميآورند؛ لذا ما در تمام اين عرض ادبها و دعا و صلواتي كه براي انبيا داريم، نميگوييم السلام عليكم يا رسول الله السلام عليكم يا اميرالمومنين، همهاش ميگوييم السلام عليك يا رسول الله السلام عليك يا اميرالمومنين. اين از كارهايي كه مولّدين است؛ يعني از آن متأخرين است وگرنه در بين اقدمين و قدما اين نخوه تعظيم سابقه ندارد. به استناد همان مطلب مطول سيدنا الاستاد در الميزان، اين فرمايش زمخشري را نقد ميكنند كه نميشود خطاب را به شخص پيغمبر متوجه دانست و به جاي لك، ﴿لَكُمْ﴾ گفت؛ اما خوب ميدانيد او از قدماست يك، و اديب نامي هم هست دو، اثبات حرف مطول هم كار آساني نيست ما بايد يك فحص بليغ داشته باشيم كه در بين قدما نبود اين سه، و اگر در بعضي از زيارتنامهها نيامده است آن براي آن است كه نسبت به خداي سبحان هم ميگويد ما ميگوييم اياك نه اياكم گاهي ﴿إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعين﴾[43] گاهي براي اينكه حفظ وحدت بشود اين منزلت محفوظ بماند و توهم كثرت نشود گاهي وحدت است. غرض آن است كه زمخشري هم يك اديب عادي نيست كه انسان بتواند روي آن احتمال سخنش را رد كند. حالا بقيه مطالب در روز بعد ان شاء الله.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] _ سورهٴ هود، آيهٴ 12
[2] _ سورهٴ انعام، آيهٴ 28
[3] _ سورهٴ حج، آيهٴ
[4] _ سورهٴ زمر، آيهٴ 67
[5] _ سورهٴ بقره، آيهٴ 21
[6] _ سورهٴ طه، آيهٴ 44
[7] _ سورهٴ نمل، آيهٴ 14
[8] _ سورهٴ اسراء، آيهٴ 102
[9] _ سورهٴ مريم، آيهٴ 97
[10] _ سورهٴ بقره، آيهٴ 204
[11] _ سورهٴ طه، آيهٴ 44
[12] _ سورهٴ بقره، آيهٴ 183
[13] _ سورهٴ بقره، آيهٴ 183
[14] _ سورهٴ قدر، آيهٴ 1
[15] _ سورهٴ بقره، آيهٴ 185
[16] _ سورهٴ طه، آيهٴ 53
[17] _ دعائم الاسلام، ج1، ص28.
[18] _ غرر الاخبار، ص62.
[19] _ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 103
[20] _ سورهٴ زخرف، آيات 4_3
[21] _ سورهٴ واقعه، آيهٴ 79
[22] _ سورهٴ نجم، آيهٴ 8
[23] _ سورهٴ يس، آيات 2_1
[24] _ سورهٴ فصلت، آيهٴ 42
[25] _ سورهٴ طارق، آيهٴ 14_13
[26] _ سورهٴ يونس، آيهٴ 57
[27] _ سورهٴ اسراء، آيهٴ 42
[28] _ سورهٴ يوسف، آيهٴ 111
[29] _ سورهٴ يونس، آيهٴ 37
[30] _ سورهٴ بقره، آيهٴ 213
[31] _ سورهٴ اسراء، آيهٴ 88
[32] _ سورهٴ هود، آيهٴ 8
[33] _ سورهٴ يونس، آيهٴ 47
[34] _ سورهٴ كافرون، آيهٴ 1
[35] _ سورهٴ اعلي، آيهٴ 1
[36] _ سورهٴ يوسف، آيهٴ 111
[37] _ سورهٴ يوسف، آيهٴ 111
[38] _ سورهٴ يونس، آيهٴ 16
[39] _ سورهٴ يوسف، آيهٴ 111
[40] _ بحار الانوار، ج 31، ص 245
[41] _ سورهٴ حجر، آيهٴ 9
[42] _ سورهٴ قدر، آيهٴ 1
[43] _ سورهٴ فاتحه، آيهٴ 5