بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَلَئِنْ أَخَّرْنَا عَنْهُمُ العَذَابَ إِلَي أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ لَيَقُولُنَّ مَا يَحْبِسُهُ أَلاَ يَوْمَ يَأْتِيهِمْ لَيْسَ مَصْرُوفاً عَنْهُمْ وَحَاقَ بِهِم مَا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ (۸) وَلَئِنْ أَذَقْنَا الإِنْسَانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْنَاهَا مِنْهُ إِنَّهُ لَيَئُوسٌ كَفُورٌ (۹) وَلَئِنْ أَذَقْنَاهُ نَعْمَاءَ بَعْدَ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّيِّئَاتُ عَنِّي إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ (۱۰) إِلَّا الَّذِينَ صَبَرُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولئِكَ لَهُم مَغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ كَبِيرٌ (۱۱) فَلَعَلَّكَ تَارِكُ بَعْضَ مَا يُوحَي إِلَيْكَ وَضَائِقُ بِهِ صَدْرُكَ أَن يَقُولُوا لَوْلاَ أُنْزِلَ عَلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ جَاءَ مَعَهُ مَلَكٌ إِنَّمَا أَنتَ نَذيرٌ وَاللَّهُ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ وَكِيلٌ (۱۲)﴾
آنچه كه مربوط به هدف خلقت بود كه در بخش پاياني سوره مباركه طلاق به عنوان علم مطرح شد و در بخش پاياني سوره مباركه ذاريات به عنوان عبادت مطرح شد در طليعه ورود در اين بحث مبسوطا اين سه طائفه آيات جمع بندي شد يعني آيات محل بحث ﴿ليبلوكم﴾ آيات نظيرِ ﴿و ما خلقتُ الجنَّ و الإنس﴾[1] و آياتي نظير ﴿اللهُ الذي خَلَقَ سَبعَ سماواتٍ﴾[2] اين سه طايفه قبلا بحث شد درباره ﴿ليقُولنَّ الذين كفروا إن هذا الّا سحرٌ مبين﴾[3] جناب امام رازي چهار وجه ذكر ميكند كه بهترين وجه از بين آن وجوه چهارگانه همان است كه در خلال تفسير گذشت كه اين سحر به لحاظ محتواي قرآني است گاهي اينها الفاظ قرآن را از نظر معجزه بودن فصاحت و بلاغت ميگفتند سحر است گاهي از نظر گزارشهايي كه مربوط به قيامت و امثال اينها ميدهد ميگويند اينها ترفند ساحرانه است در بين وجوه چهارگانهاي كه فخر رازي براي ﴿إن هذا إلّا سحر مبين﴾[4] ذكر كرده است بهترين وجه همان است كه گذشت.
مطلب بعدي آن است كه اينها نه تنها درباره عذاب آخرت منكرند درباره عذاب دنيا هم استهزاء ميكنند ذات اقدس اله ميفرمايد به اينكه اين مستهزيان كيفر سخت دامنگير اينها خواهد شد و اين امر هم يقينيست و طوري يقينيست كه از مستقبل محقق الوقوع به ماضي ياد كرده است آن جمله ﴿ليس مصروفاً عنهم﴾ تحقق آينده را ميرساند اما ﴿و حاق بهم ما كانوا به يستهزؤن﴾ از اينكه به فعل ماضي ياد كرده است معلوم ميشود اين يك مستقبل محقق الوقوعي است كه مصحح تعبير دارد نفرمود و يحيق فرمود ﴿و حاق بهم ما كانوا به يستهزؤن﴾ معلوم ميشود آن جمله ﴿ليقولنّ ما يحبسه﴾ از سنخ استهزاء است
مطلب ديگر اين است كه ﴿و لئن أذقنا الانسان﴾ انسان بشر و مانند آن همان بر اساس ادبيات محاورهاي است اختصاصي به زن و مرد ندارد قرآن كريم گاهي از عموم مردم چه زن چه مرد به عنوانِ امت، انسان، بشر، ياد ميكند كه اينها نظير ﴿يا أيّها الناس﴾[5] است اين يك طايفه گاهي هم از جامعه به عنوان ﴿الذين﴾ و مانند آن ياد ميكند كه اين ادبيات محاورهاي است غالب آيات اين است اين ﴿الذين﴾ در قبال الاتي نيست اين ﴿الذين﴾ يعني همان بشر همان جامعه همان انسان همان ناس همان امت براي اينكه گاهي از نظر ادبيات محاورهاي انسان ميگويد كه بشر اين طور است حقوق بشر اين طور است ناس اين طور است انسان اين طور است گاهي هم ميگويد حقوق مردم اين وقتي ميگويد حقوق مردم مثل حقوق بشر است اين مردم اعم از مردان و زنان است پس چه بگويند بشر چه بگويند انسان در حكم ناس است چه بگويند ﴿الذين﴾ آن هم در حكم ناس است مگر اينكه آن طرف قرينه ميخواهد نظير آنچه كه در سوره مباركه احزاب آمده است كه ﴿إنَّ المُسلِمين و المُسلِمات و المؤمنين و المؤمنات﴾[6] كه اين در برابر مردها در برابر زنها قرار گرفتهاند كه با قرينه همراه است وگرنه هر كجا گفتند ﴿الذين آمنوا﴾[7] اعم از مرد و زن است يعني مردم نه مردان اينجا انسان بشر اينها همه آن طبع انسان مراد است گروه خاص اراده نشد برخيها گفتند منظور از اين ﴿الانسان﴾ الف و لامش عهد است و همان انسان كافر مراد است نه مطلق انسان به قرينه ﴿ليؤس كفور﴾ كه در ذيل آيه است اين استشهاد ناتمام است براي اينكه اين يأس و كفرِ عملي است كه اين ياس و كفر عملي گاهي با يأس و كفرِ اعتقادي همراه است انسان ميشود كافر گاهي با يأس و كفرِ اعتقادي همراه نيست ميشود مسلمان فاسق بنابراين اين انسان چون طبعا همينطور است غالب مردم اين طورند همان طوري كه در بحث روز گذشته ياد شد بيش از پنجاه مورد قرآن كريم از الانسان ياد فرمود و با نكوهش هم هست انسان قتور است انسان عجول است انسان ظلوم است انسان جهول است ﴿و كان الإنسانُ أكثر شيءٍ جدلاً﴾ و مانند آن براي اينكه انسان آن طبعي كه دارد ﴿انى خالق بشراً من طين﴾[8] آن طبعش اين نكوهشها را به همراه دارد آن قسمتش كه ﴿و نفختُ فيه من روحي﴾[9] آن خفت را به همراه دارد ﴿فألهَمَها فُجُورَها و تَقويها﴾[10] را به همراه دارد كه انساني كه به فطرتش توجه كند خوب فراوان نيستند چنين انساني
سوال: جواب: بله ديگر استثناي از الانسان ديگر است هميشه همينطور است منتها غالبا اين طورند افرادي هم استثنا شدند مومنين مستثنا هستند
سوال: جواب: نه خيلي فرق ميكند مردم وقتي كه ميخواهند حرف بزنند در بحث ديروز هم اشاره شد مثلاً كيفيت حركت زمين ﴿مشارِقُ الأرضِ و مَغاربها﴾[11] فرمود مشرقين و مغربين فرمود راه ﴿مشارق﴾ بدون مغارب هم فرموده ولي وقتي حرف ميزند ميگويد وقتي آفتاب طلوع كرده آن جنبه علمي بودن را قرآن از نظر دور نداشت و آن جنبهاي كه ميخواهد با مردم حرف بزند در فرهنگ محاوره است وقتي با مردم حرف ميزند ميگويد وقتي آفتاب طلوع كرده قرآن ميخواهد مردم را بفهماند ﴿فلمّا رأي الشمسَ بازغةّ﴾[12] يعني ﴿طالعةً﴾ اما وقتي كه ميخواهد آن تحقيقات علمي را داشته باشد گاهي تعبير به مشرق و مغرب ميكند گاهي مشرقين و مغربين ميكند گاهي به مشارق و مغارب ميكند گاهي به در جمع بندي نهايي در سوره مباركه صافات فرمود ﴿و إنّه لربُّ المشارق﴾[13] اصلا ما مغربي در عالم نداريم مغرب يك امر نسبي است هر چه هست هميشه شرق است و طلوع است و حركت آفتاب منتها آنهايي حالا كه آفتاب را نميبينند برايشان مغرب است اينچنين نيست كه آفتاب يك جايي پنهان شود او دائماً در حركت هست يا زمين دائماً در مدار او در حركت است و دائماً هم او دارد نور خودش را ميدهد غروب و افول و زهول و امثال ذلك ندارد ضمن اينكه آن سه چهار طائفه را در تحقيقات علمي ميگويد در نحوه حرف زدن ميگويد ﴿فلمّا رأي الشمسَ بازغةّ﴾[14] اينجور است اينجا هم پيام همينطور است در اين بخش كه منظور انسان همان بشر همان ناس همان جامعه انساني است اين مرادست نه خصوص كافر براي اينكه اين ﴿ليئوس كفور﴾ در مقام عمل اينچنين است اينها كه در مقام عمل گرفتار ياس و كفرند اعم هستند از كساني كه در مقام اعتقاد كافر باشند و در مقام اعتقاد موحد باشند و در مقام عمل كافر باشند نظير آيه 8 كه فرمود ﴿و لله علي الناسِ حجُّ البيت مَن استَطاع اليه سبيلاً و مَن كفر﴾[15] اين ﴿و من كفر﴾ يعني اگر كسي عالماً عامداً مستطيع بود و مكه نرفت كه كفر عملي است نه كفر اعتقادي اين يأس هم همينطور است آنها خيال ميكردند كه منظور از اين ياس و اين كفر، كفرِ اعتقادي است لذا گفتند مقصود از اين انسان، انسانِ كافر است بعد فرمود ﴿و لئن أذقناه نعماء بعد ضرّاء مسّته ليقولنّ ذهب السّيئات عنّي﴾ ديگر من راحت شدم آن وقت دنبال خوشگذراني و فرح و فخر فروشي است سرّ اينكه چنين انساني يا گرفتار يأس و كفر است كه ﴿و لا تيئسوا من روح الله انه لا ييأسُ من روح الله إلّا القومُ الكافرون﴾[16] يا گرفتار فرح و فخر است آن است كه اين يا معتقد به مبدأ فاعلي نيست يا اگر هست آن عقيده براي او مستور است عقيده مشهور و معروفي نيست براي او، اين در فضاي شانس زندگي ميكند خوش شانس بودن بد شانس بودن شانس آوردن شانس نياوردن همين است وقتي آن تحقيق علمي را نپذيرد به دام اين خرافات ميافتد خوب شانس هم كه معياري ندارد اگر يك وقتي كسي نعمت را بر اساس شانس دانست وقتي نعمت رسيد ميگويد چون ديگر گير ما آمده است ما چرا بهره نبريم ﴿لفرح كفور﴾ وقتي رفت ﴿ليئوس كفور﴾ ميگويد چه زماني دوباره اين شانس نصيب ما شود شايد اصلاً نشود اما كسي كه موحد است بر اساس ﴿لكيلا تأسوا علي ما فاتكم و لا تفرحوا بما آتاكم﴾[17] زندگي ميكند ميداند آدم يك مبدئي دارد مديري دارد مدبري دارد همه كارها به دست اوست ميشود زود در اثر تحكيم ارتباط با او همين نعمت را دوباره گرفت اگر رفت حسابي داشت و اگر بخواهد بيايد يك نظمي دارد خوب چنين انساني نااميد نميشود آنكه نااميد ميشود ياس از رحمت كفر است براي اينكه اين به شانس تكيه ميكند ميگويد به اينكه اين مشكل من قابل حل نيست شانس هم كه امر خرافات است چه كسي دوباره اين بيمارش را شفا ميدهد مشكلش را حل ميكند لذا ياس از رحمت ميشود كفر بازگشت چنين يأسي اين است كه مبدئي كه كليد دار جهان باشد و مدير و مدبر باشد نيست اين ميشود كفر ﴿لا تيأسوا من روح الله إنّه لا ييأس من روح الله إلّا القوم الكافرون﴾[18] اما اگر كسي نه هر مشكلي پيش بيايد بگويد بله اين مشكل خيلي سخت است اما نسبت به من و همنوعان من سخت است نسبت به قدرت ازلي ابدي و سرمدي لا يتناها كه سخت نيست به او متوسل ميشوم شايد عطا بكند هميشه اميدوار است هرگز احساس افسردگي و پژمردگي و سرخوردگي و پوچي ندارد ميداند يك حكيم علي الاطلاق كه قادر علي الاطلاق است و حرفها را ميشنود و به ما از همه نزديك تر است به ما گفت هر حرفي داري با من در ميان بگذار خوب چنين آدمي نه افسرده است نه پژمرده او بر اساس آيه سوره مباركه نحل حركت ميكند در سوره نحل فرمود ﴿و ما بكم من نعمة فمن الله﴾[19] هر نعمتي را كه به شما رسيده است از ذات اقدس اله است نه خودتان آن تلاش و كوشش را كرديد كه اين نعمت را به دست بياوريد نه ديگري به شما اين نعمت را عطا كرده است و همواره اين نعمت در اختيار خداست آيه 53 سوره مباركه نحل فرمود ﴿و له ما في السماوات و الأرض و له الدّين واصبا أفغير الله تتّقون ٭ و ما بكم من نعمة فمن الله ثم إذا مسّكم الضّر فاليه تجرؤن﴾[20] بسياري از شماها در حال خطر به او متوجه ميشويد چون در حال خطر اين غبارروبي ميشود فطرت شكوفا ميشود آن حق را ميبينيد بعد ميطلبيد سرّ اينكه اينها ﴿فاذا ركبوا في الفلك دعوا الله مخلصين له الدين﴾[21] واقعا خدا را ميخوانند و ميخواهند براي همين است كه در حال خطر اين غبارها و رسوبها كنار ميرود آن فطرت شكوفا ميشود انسان فاطرِ خودش را ميبيند قدرتش را مشاهده ميكند لذا به طرف او جؤار دارد جؤار يعني ناله و لابه اين بچه آهو چطوري نسبت به مادرش يا بره گوسفند چطوري نسبت به مادرش بع بع ميكند اين بع بع را ميگويند جؤار ناله لابه اين است كه ناله ميكني اين ناله كردن، اليه ناله ميكنيد نه اينكه بگوييد يا طبيعت يا فلك يا خدا اينچنين شرك در ذهنتان نيست و شعرتان ﴿دعو الله مخلصين له الدين﴾[22] قرآن صحه گذاشت كه اينها با اخلاص خدا را ميخوانند نه صورةً خدا را بخوانند براي در اينكه آن حال ببينيد وقتي ديدند يك قدرت ازلي حي قيوم حكيم مهربان هست خوب او را ميخوانند ديگر فرمود وقتي ما مشكلش حل كرديم به ساحل آمد ﴿فاذا هم يشركون﴾ غرض آن است كه يك انسان موحد بر اساس ﴿و ما بكم من نعمةٍ فمن الله﴾[23] زندگي ميكند اين هرگز پژمرده نميشود به ديگري ميگويد به دوستان ميگويد اما همه آنها را مجاري فيض خدا ميداند خداي سبحان هم فرمود ﴿وابتغوا اليه الوسيله﴾[24] اين ﴿وابتغوا اليه الوسيله﴾[25] تنها اين نيست كه انسان براي آمرزش گناهان خودش و پدر و مادرش به حرم برود كه اگر به طبيب مراجعه ميكند اگر به كاسب مراجعه ميكند اگر به راننده مراجعه ميكند همين كارهاي روزانه يك انسان موحد در فضاي توحيدي اداره ميشود همه را جنود الهي ميداند خدا به ما فرمود وقتي كار داريد به طرف ذات اقدس اله مراجعه كنيد و توسل بجوييد كه خدا كارتان را انجام بدهد آن وقت همه اين امور ميشود وسيلهاي كه خدا مقرر كرده وقتي هم كه آب مينوشد به اين قدح آب متوسل ميشود تا ساقي او را سيراب بكند نه اين آب ﴿و اذا مرضت فهو يشفين﴾[26] يا ﴿يطعمني و يسقين﴾[27] يك آدم موحد دست به آب دراز ميكند ليوان آب را ميگيرد و آب مينوشد متوسلاً الي الله تا ساقي سيرابش كند وگرنه همين آب گلوگير ميشود وقتي آب گلوگير شد راهي براي درمان نيست انسان وقتي غذا گلوگيرش شد با آب حل ميكند آب كه گلوگيرش شد چاره جز مرگ چيز ديگري نيست اينكه ميگويند عالم بي عمل مثل آب گلوگير است همين است بالاخره ديگران اگر مشكل پيدا كردند يك عالم با عملي او را هدايت ميكند اما اگر خود عالم با عمل مشكل پيدا كرد اين مثل آب غصه است گلوگير است بالاخره ساقي ديگري است چنين آدمي بر اساس آيه سوره حديد زندگي ميكند كه﴿لكيلا تأسوا علي ما فاتكم و لا تفرحوا بما آتاكم﴾[28] هر روز تغيير و تبديل است گاهي ميدهد گاهي ميگيرد داد له الشكر نداد له الصبر اما آنها كه روي شانس زندگي ميكنند اگر نداد يا از آنها گرفته شد ﴿ليؤس كفور﴾ داد ﴿فرح فخور﴾ آنها كه مومن هستند ميگويند چون داد بايد شاكر باشيم بجا صرف بكنيم وقتي گرفت چون امتحان است بايد صابر باشيم اين دو منظر است و دو عمل و دو روش هم خواهد بود فرمود آنها كه با شانس زندگي ميكنند هنگام گرفتن نعمت مبتلا به يأس و كفر ميشوند اعم از اعتقادي و عملي ﴿و لئن اذقناه نعماء بعد ضرّاء مسّته ليقولنّ ذهب السّيئات عني﴾ اين ﴿انه لفرح فخور﴾ در بين اينها مردان موحد زنان موحد جامعه توحيدي مستثناست ﴿الّا الذين صبروا و عملوا الصالحات اولئك لهم مغفرة و أجر كبير﴾ مشابه اين آيه همان بخشهاي سوره مباركه والعصر است كه به اين صورت آمده ﴿والعصر ٭ إن الإنسان لفي خسر ٭ الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات و تواصعوا بالحق و تواصعوا بالصّبر﴾[29] اين مردان الهي هم مشكل خودشان را حل ميكنند هم مشكل ديگران را مشكل خودشان با ايمان و عمل صالح حل ميشود مشكل ديگران هم با ايمان و عمل صالح بايد حل بشود ديگر ايمان را با ﴿تواصوا بالحقّ﴾[30] حل ميكنند عمل صالح را با ﴿تواصوا بالصبر﴾[31] حل ميكنند يعني آن دو عنصر محوري كه مشكل آنها را حل كرده با همان دو عنصر محوري اينها مشكل ديگران را حل ميكنند يكي اعتقاد خوب يكي عمل صالح جمع اعتقاد كه همه عقايد حق را زير پوشش داشته باشد با بالحق ياد شده است ﴿و تواصوا بالحق﴾[32] جمع اعمال صالح به صبر است بالاخره اين صبري كه در بحث ديروز گذشت جامع همه كارهاي خير است صبر علي الطاعة است صبر عن المعصية صبر عند المصيبة است چه اينكه در سوره مباركه معارج هم مرداني كه اهل نمازند از اين مشكلات رهيدهاند سوره مباركه معارج آيه نوزده به بعد او هم درباره انسان سخن فرمود گفتند طبع انسان اين است ﴿انّ الانسان خلق هلوعا ٭ اذا مسّه الشّرّ جزوعاً ٭ و اذا مسّه الخير منوعاً ٭إلّا المصلّين﴾[33] بالاخره ﴿واستعينوا بالصّبر و الصلاة﴾[34] است گاهي ميفرمايد ﴿الا الذين صبروا﴾ گاهي ميفرمايد ﴿الّا المصلين﴾[35] اينها كه اهل ديانت هستند با شانس زندگي نميكنند با خرافات زندگي نميكنند در تحت علم و عقل به سر ميبرند معلوم ميشود يك حساب و كتابي در عالم هست يك مدير و مدبري ميگرداند خوب با او رابطه دارند ﴿الا المصلين ٭ الذين هم علي صلاتهم دائمون ٭ والذين في اموالهم حق معلوم ٭ للسائل والمحروم ٭ والذين يصدقون بيوم الدين ٭ والذين هم من عذاب ربهم مشفقون﴾[36] كذا و كذا بنابراين تنها اين گروهند كه اهل نجاتاند اين گروه كه اهل نجات بودند ديگر هرگز با شانس و با اين وهم زندگي نميكنند و دو پاداش هم ذات اقدس اله به اينها عطا كرده است يكي مغفرت است يكي اجر كريم اين مغفرت و اجر كريم در بخشهاي ديگر از قرآن كريم هم به اينها عطا شده است مثل آيه هفت سوره مباركه فاطر اين است ﴿الذين كفروا لهم عذاب شديد﴾[37] اما ﴿والذين آمنوا و عملوا الصالحات لهم مغفره﴾[38] كه گناهانشان بخشوده ميشود ﴿و أجرٌ كبير﴾[39] نه تنها مشكل لغزشهاي آنها بخشوده ميشود بلكه پاداش بزرگ و مهم و بزرگ هم بهره اينها خواهد بود خوب.
سوال: جواب: طبع انسان بر اساس ﴿إنّي خالق بشراً من طين﴾[40] ديگر اين گرفتار زمين شدن سر به طرف زمين بودن ﴿أثّاقلتم إلي الأرض﴾[41] بالاخره انسان از طبيعت هم هست تمام مشكلات انسان روي ﴿إنّي خالق بشراً من طين﴾[42] است وگرنه در ﴿نفخت فيه من روحي﴾[43] كه اين مشكلات نيست آنها كه به فكر ﴿نفخت فيه من روحي﴾[44] هستند اين طبيعت را تعديل ميكنند عاقلانه زندگي ميكنند آنها كه ﴿نسوا الله فأنساهم أنفسهم﴾[45] آن ﴿نفخت﴾[46] را رها كردند گرفتار همين طين و طبيعت هستند طين و طبيعت هم جاي دعوا و منازعه است دگير. خوب، فرمود بعد از اينكه مسائل توحيدي را طرح فرمود اخلاقيات و احكام و حكم را ذكر فرمود و طبع انسان را ذكر كرد استكبار كفار حجاز را هم بازگو كرد فرمود رسول من ﴿فلعلّك تارك بعض ما يوحي إليك و ضائق به صدرك إن يقولوا لولا اُنزل عليه كنز او جاء معه ملك إنما انت نذير و الله علي كل شيءٍ وكيل﴾
سوال: جواب: نه درباره دنيا كه صبر نسبت به فقدان نعمت است نقمت است آخرت كه نقمتي نيست آنجا رضاست ديگر در دنيا هر جا صبر است هنگام نقمت است يعني مشكلي پيش آمد اينها، نظير ﴿ثم نزعنا ما منه﴾ به جاي يأس و كفر عملي مردان موحد صابرند صبر براي مقاومت و بردباري در هنگام از دست دادن نعمت است در آخرت خوب اينها در روح و ريحانند در بهشت هستند در ﴿رضي الله عنهم و رضوا عنه﴾[47] هستند خوب، فرمود ﴿فلعلّك تارك بعض ما يوحي إليك و ضائق به صدرك﴾ درباره پيغمبر (صلّي الله علي و آله و سلم) برابر سورهٴ مباركهٴ نسا و آيات ديگري كه ياد شد او مأموريت جهاني داشت مأموريت الهي داشت و هرگز دست بردار نبود و ذات اقدس اله هم فرمود اگر احدي به ياري تو قيام نكند تو كه نظير امام نيستي كه تقيه كني پيغمبر كه تقيه نميكند اگر احدي تو را ياري نكرد تو تنها ماندي بايد قيام بكني ﴿لا تكلّف الّا نفسك﴾[48] البته ﴿و حرّض المؤمنين علي القتال﴾[49] حالا اگر تو را ياري نكردند تو تنها ماندي ﴿لا تكلف الا نفسك﴾[50] وضعيت هم همينطور بود اين مال شخص پيغمبر (صلّي الله علي و آله و سلم) اما وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله علي و آله و سلم) كه ﴿رحمةً للعالمين﴾[51] بود رنجش اين بود غصهاش اين بود كه با فشار مردم را ميخواهد نجات بدهد وارد بهشت بكند اينها نميآيند با فشار ميخواهد جلوي جهنم رفتن اينها سقوط اينها را بگيرد اينها نميآيند لذا نگران بود اين نگراني در چند طايفه آيات طرح شد فرمود خوب شما بالاخره بايد بگوييد كه هدايت كنيد ارشاد كنيد سوي دين اما حالا اينقدر كه داريد قالب تهي ميكنيد كه نپذيرفتند خوب نپذيرند ﴿فلا تذهب نفسك عليهم حسرات﴾[52] اينقدر غصه نخور خوب نشد نشد ﴿فلعلّك باخعٌ نفسك علي آثارهم إن لم يؤمنوا بهذا الحديث أسفاً﴾[53] نشد، نشد. آنها يك سلسله آياتي است كه غصه پيغمبر (صلّي الله علي و آله و سلم) رنج آن حضرت اينها را نشان ميدهد اما لسان اين آيه با همه آنها فرق ميكند لذا مُصَدّر با لعلّ است فرمود آنقدر اينها بي ادبي كردند كه گويا تو نميخواهي همه حرفها را به اينها برساني براي اينكه ميگويي فايده كه ندارد كه اينها هتك حرمت ميكنند به خدا به دين خدا گوش نميدهند چرا من بگويم نه اينكه «معاذ الله» پيغمبر (صلّي الله علي و آله و سلم) به اين حد رسيده كه چيزي را كتمان بكند فضا فضاي خفقان بود فرمود ﴿فلعلّك تاركٌ بعض ما يوحيٰ إليك﴾ بگويي خوب بس است ديگر ما كه خسته شديم از بس هتك حرمت شنيديم در حد «اينچنين» است اما با «لعلّ» گويا اينچنين است مثل اينكه اينچنين است اميد اين ميرود اينچنين باشد آرزوي اين مرحله است نه آن مرحله چرا؟ براي اينكه قبلاً با دو تا اصل كلي ذات اقدس اله حرم امن نبوت را تأمين كرده است فرمود اين محدوده، محدودهٴ عصمت محض است يعني هر چه از طرف ذات اقدس اله به او رسيد اين مثل آينه شفاف به جامعه نشان داد و ميدهد و خواهد داد يك، دو هر چه اين تريبون ميگويد اين سخنگوي رسمي من است يك كلمه كم يا يك كلمه زياد نميكند هر چه ميگويد گفته من است اين دو تا موجبه كليه را خوب عنايت كنيد در آن بخش كه فرمود هيچ چيزي را او كتمان نميكند فرمود مثل يك آينه شفاف است كه هر چه من در برابر او نشان دادم به جامعه نشان ميدهد فرمود ﴿و ما هو علي الغيب بضنين﴾[54] ظنين يعني بخيل ظنت يعني بخل او بخل نميورزد، ظنت بورزد كه بعضي از اسرار غيبيه ما را كتمان بكند نگويد اينطور نيست ما هر چه گفتيم اين ميگويد اين يك، دو نه تنها همه حرفهاي ما را ميگويد بلكه همه حرفهاي او حرف من است اينها هم دوتا موجبه كليه است مبادا خلط بشود دو تا فصل است اصلاً يكي اينكه هر چه من گفتم او ميگويد بلا كتمان يكي اينكه هر چه او ميگويد گفته من است اينها را در كتابهاي عقلي در دو فصل ذكر ميكنند و اين همان آيه ﴿و ما ينطق عن الهويٰ﴾[55] است ﴿ان هو الّا وحيٌ يوحيٰ﴾[56] يعني اين حرم امن مطهر لب اين تريبون من است نفرمود حرف مرا ميگويد خود همين هم منحل ميشود به يك قضيه موجبه به يك قضيه سالبه ﴿و ما ينطق عن الهويٰ٭ ان هو الّا وحيٌ يوحيٰ﴾[57] كه حصر فرمود يعني اين منطقه لب تريبون شخص من است هيچ چيز از اينجا درنميآيد مگر گفته من اين ميشود نبوت و عصمت كامل بعد از تبيين پيغمبر (صلّي الله علي و آله و سلم) و تعريف آن حضرت به اين جلال و جبروت آنگاه فرمود آنقدر اينها جسارت و هتك حرمت كردند كه گويا فضا اين است كه شما بعضي از حرفها را نگويي بگويي بس است معلوم ميشود كه در حد لعل است ميخواهد آن فضا را تيره نشان بدهد نه اينكه «معاذ الله» چيزي را پيغمبر (صلّي الله علي و آله و سلم) كم كرده يا كوتاه آورده يا اظهار خستگي كرده و مانند آن فرمود ﴿فلعلّك تاركٌ بعض ما يوحيٰ اليك﴾ با اينكه فرمود ﴿و ما هو علي الغيب بضنين﴾[58] اما اين ﴿و ضائق به صدرك﴾ كه علت مسئله است آن آيات ديگر هم هست در آن دو طايفه ﴿فلعلّك باخع﴾ اين هم مستحضريد آنجا كه لازم باشد ما نقل به لفظ بكنيم از خود صفحات و آيات ميخوانيم آنجا كه نقل به لفظ لازم نباشد نقل به معني كافي باشد آنجا از حفظ ميخوانيم گاهي بعضي از كلمات جا به جا ميشود مستحضريد هم مخاطبانمان ميدانند هم مستمعان غايب حاضرند آشنا هستند كه آنجا نقل به معني داريم ميكنيم نه نقل به لفظ آن دو طايفهاي كه نقل به معني ميشود همان ﴿فلا تذهب نفسك عليهم حسرات﴾[59] است يك، ﴿فلعلّك باخعٌ نفسك علي آثارهم إن لم يؤمنوا بهذا الحديث أسفاً﴾[60] است دو، اين طايفه صدرش با آن دو طايفه فرق دارد و آن اين است كه از بس فضا تيره است شما ميخواهي بعضي از چيزها را نقل نكني نه اينكه «معاذ الله» شما چيزي را كم ميگذاري يا نقل نميكني يا كتمان ميكني
سوال: جواب: آنها آخر چون از لعل غفلت كردند لعل همين است فضا را ميخواهد نشان بدهد وگرنه اگر كتمان بكند آن كتمان آن ظِنّت بالقول المطلق نفي شده است نه ترك نه ترك وحي نه تأخير ﴿و ضائق به صدرك﴾ كه آنها اين حرفها را ميزنند ﴿ان يقولوا لو لا أنزل عليه كنزٌ﴾ آنها كه نظام ارزشيشان همان تكاثر بود ثروت بود ميگفتند چرا گنج براي او نازل نميشود به جاي آيات چرا گنج نازل نميشود چرا او سرمايهدار نيست چرا مشكلات مالي ما را حل نميكند و مانند آن ﴿لولا انزل عليه كنز﴾ مشكلات مالي آنها هم بعد از فتوحات اسلامي كه حل شد به جان هم افتادند معلوم ميشود آنها چيز ديگر ميخواستند و گرنه آنها كه موحد بودند همان مال مختصري كه داشتند دست از آن كشيدند و آمدن اصحاب صفه شدند اينها كه اصحاب صفه شدند در ايوان مسجد مدينه مسكن گرفتند بالاخره در مكه يك زندگي مختصري داشتند يك لانه و آشيانهاي داشتند با دست خالي پياده از مكه آمدند شدند ايوان نشين خوب اينها هم بودند ديگر ﴿أن يقولوا لولا أنزل عليه كنز أو جاء معه ملك إنّما أنت نذير﴾ تو نيامدي كه براي مردم پول تقسيم بكني كه پول فراوان است راهنمايي كردي كسب ميكنند ما هم؟ ميكنيم تو فقط اينها را بايد از جهنم بترساني يعني تا جامعه متوجه نشود گناه سم است تا متوجه نشود پاييز هم نقد است تا متوجه نشود عمر معلوم نيست كي به پايان ميرسد تا متوجه نشود كه مرگ خبر نميكند همين درگيري هست تو آمدي اينها را به جامعه بفهماني بقيه حل است يعني اگر مردم بفهمند واقعاّ گناه سم است و عمر خبر نميكند مرگ هم خبر نميكند و كيفر هم نقد است خوب خيليها رو به راه ميشوند خيليها روبه راه ميشوند.
سوال: جواب: بالاخره عمده آن است كه انسان هراس داشته باشد البته ترس محض هم كه نيست اميد هم هست و اين قبلا نقل شده است تبشير هست انذار هست به رحمت الهي وابستهاند بين خوف و رجاء انسان بايد زندگي كند ﴿والله علي كل شيء وكيل﴾
والحمد لله رب العالمين
[1] _ سورهٴ ذاريات، آيهٴ 56
[2] _ سورهٴ طلاق، آيهٴ 12
[3] _ سورهٴ هود، آيهٴ 7
[4] _ سورهٴ هود، آيهٴ 7
[5] _ سورهٴ بقره، آيهٴ 21
[6] _ سورهٴ احزاب، آيهٴ 35
[7] _ سورهٴ بقره، آيهٴ 9
[8] _ سورهٴ ص، آيهٴ 71
[9] _ سورهٴ ص، آيهٴ 72
[10] _ سورهٴ شمس، آيهٴ 8
[11] _ سورهٴ اعراف، آيهٴ 137
[12] _ سورهٴ انعام، آيهٴ 78
[13] _ سورهٴ صافات، آيهٴ 5
[14] _ سورهٴ انعام، آيهٴ 78
[15] _ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 97
[16] _ سورهٴ يوسف، آيهٴ 87
[17] _ سورهٴ حديد، آيهٴ 23
[18] _ سورهٴ يوسف، آيهٴ 78
[19] _ سورهٴ نحل، آيهٴ 53
[20] _ سورهٴ نحل، آيات 53_52
[21] _ سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 65
[22] _ سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 65
[23] _ سورهٴ نحل، آيهٴ 53
[24] _ سورهٴ مائده، آيهٴ 35
[25] _ سورهٴ مائده، آيهٴ 35
[26] _ سورهٴ شعراء، آيهٴ 80
[27] _ سورهٴ شعراء، آيهٴ 79
[28] _ سورهٴ حديد، آيهٴ 23
[29] _ سورهٴ عصر، آيات3_1
[30] _ سورهٴ عصر، آيهٴ 3
[31] _ سورهٴ عصر، آيهٴ 3
[32] _ سورهٴ عصر، آيهٴ 3
[33] _ سورهٴ معارج، آيات 22_19
[34] _ سورهٴ بقره، آيهٴ 45
[35] _ سورهٴ معارج، آيهٴ 22
[36] _ سورهٴ معارج، آيات 27_22
[37] _ سورهٴ فاطر، آيهٴ 7
[38] _ سورهٴ فاطر، آيهٴ 7
[39] _ سورهٴ فاطر، آيهٴ 7
[40] _ سورهٴ ص، آيهٴ 71
[41] _ سورهٴ توبه، آيهٴ 38
[42] _ سورهٴ ص، آيهٴ 71
[43] _ سورهٴ ص، آيهٴ 72
[44] _ سورهٴ ص، آيهٴ 72
[45] _ سورهٴ حشر، آيهٴ 19
[46] _ سورهٴ ص، آيهٴ 72
[47] _ سورهٴ مائده، آيهٴ 119
[48] _ سورهٴ نساء، آيهٴ 84
[49] _ سورهٴ أنفال، آيهٴ 65
[50] _ سورهٴ نساء، آيهٴ 84
[51] _ سورهٴ أانبياء، آيهٴ 107
[52] _ سورهٴ فاطر، آيهٴ 8
[53] _ سورهٴ كهف، آيهٴ 6
[54] _ سورهٴ تكوير، آيهٴ 24
[55] _ سورهٴ نجم، آيهٴ 3
[56] _ سورهٴ نجم، آيهٴ 4
[57] _ سورهٴ نجم، آيات 4_3
[58] _ سورهٴ تكوير، آيهٴ 24
[59] _ سورهٴ فاطر، آيهٴ 8
[60] _ سورهٴ كهف، آيهٴ 6