18 12 2003 4871432 شناسه:

تفسیر سوره هود جلسه 3

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿الر كِتَابٌ أُحْكِمَتْ آيَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ (۱) أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ إِنَّنِي لَكُم مِنْهُ نَذِيرٌ وَبَشِيرٌ (۲) وَأَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُمَتِّعْكُم مَتاعاً حَسَناً إِلَي أَجَلٍ مُسَمّيً وَيُؤْتِ كُلَّ ذِي فَضْلٍ فَضْلَهُ وَإِن تَوَلَّوْا فَإِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ كَبِيرٍ (۳) إِلَي اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ وَهُوَ عَلَي كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ (٤)﴾

اين سوره مباركهٴ هود از آن جهت كه اول اين سوره ﴿الر﴾ است و چند سورهٴ ديگر هم اول آنها «الر» است مثل سورهٴ مباركهٴ يونس، مثل سورهٴ مباركهٴ يوسف و همچنين سورهٴ مباركهٴ ابراهيم و سورهٴ مباركهٴ حجر كه اين پنج سوره به ترتيب در كنار هم هستند و آغاز همه اينها هم «الر» است و محور اصلي آنها هم معارف توحيدي مخصوصاً وحي و نبوت است. براي تمييز هر كدام از اين سوَر از ديگري نام خاصي هم به عنوان سورهٴ هود يا سورهٴ يونس يا سورهٴ يوسف اينها را همراهي مي‌كند و اين اسامي گاهي از سنخ تسميهٴ بالغلبه است گاهي هم در زبان خود معصوم (سلام الله عليه) آمده است سورهٴ مباركه هود از اين قبيل است آن روايت معروفي كه رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلم) فرمود «شيّبتني هود»[1] و چند سورهٴ ديگر را هم ذكر كردند معلوم مي‌شود اين سوره نامگذاري‌اش يا شهرت به اين نامش بالآخره در زبان خود حضرت هم بود. مطلب ديگر اين است كه اين كتاب حكيم است ﴿يٰس ٭ و القرٰان الحكيم﴾[2] اگر منظور از ﴿كتاب أحكمت ٰاياته﴾[3] يعني اين كتاب سرتاسرش حكيم است اين سخن بالقول المطلق درست است و هيچ نسخ نشده چون اين كتاب ﴿لا يأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه﴾[4] و اگر منظور اين است كه تك تك آيات آن حكيم است و حكيم هم يعني غير قابل نسخ و نسخ نشده يا نسخ را اصلاً در قرآن كريم نمي‌پذيرند كما ذهب إليه بعض. بعضيها مي‌گويند اصلاً در قرآن نسخ نيست و اگر احيانًا بعضي از احكامش موهم نسخ است بازگشتش به تخصيص ازماني است اصلاً نسخي به آن معنا در قرآن كريم نيست و اگر نسخ مصطلح در قرآن كريم راه پيدا كرد نسبت به بعضي از آيات اين ﴿أحكمت ٰاياته﴾ حمل بر غلبه است يعني اكثر آياتش مصون از نسخ است. ولي حق اين است كه در قرآن اصلاً نسخ نيست چون نسخ به معناي ظهور بطلان يك شئ‌اي و ابطال يك شئ‌اي به اين معنا نيست. هرگونه نسخي در قرآن كريم باشد بازگشتش به تخصيص ازماني است. چون بازگشتش به تخصيص ازماني است بنابراين چه ﴿ٰاياته﴾ را به معناي مجموع قرآن بگيريم كه بشود قرآن حكيم، چه به معني جميع آيات بگيريم به ظاهرش باقي است يعني هم سراسر قرآن منزّه از نسخ است نسخ به معني ظهور بطلان و هم تك تك آياتش مبراي از نسخ است ﴿ثم فصّلت﴾ اول متقن بود بعد محكم شد بعد مفصل شد اول متن بود بعد شرح شد اول در مراحل عالي بود بعد به مراحل نازل تنزل كرد و اين دوتا صفت كه براي كلام است براي اينكه دو صفت براي متكلمش هست متكلم اين كلام و كاتب اين كتاب حكيم است و خبير چون كاتب و متكلم حكيم است كتابش ﴿أحكمت ٰاياته﴾ است و چون متكلم و كاتب خبير است كتابش ﴿فصّلت﴾ است آن خبير مي‌داند كه در كجا، امر در كجا، نهي در كجا، تفصيل در كجا، اجمال در كجا، وعده در كجا وعيد در كجا، تبشير در كجا انذار و مانند آن را تقرير كند لذا چون ذات اقدس اله حكيم خبير است كتاب او هم محكم و مفصل است. در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد كه اسماي حسنايي كه در پايان هر آيه ذكر شده است ضامن مضمون همان آيه است يعني اگر آيه دربارهٴ مغفرت و غفران و عنايت الهي است پايان آيه ﴿إن الله غفور رحيم﴾[5] است. اگر دربارهٴ قدرت‌نمايي و تسلّب و اجراي حدود است پايانش ﴿عزيزٌ حكيم﴾[6] «عزيزٌ قدير» و مانند آن است. هر اسمي از اسماي حسنا كه در پايان  آيه ذكر شده است سند مضمون آن آيه است يعني اين اسم را مي‌شود حد وسط قرار داد و طرفين يعني اكبر و اصغر را تثبيت كرد به وسيله اين حد وسط آن اكبر را براي اصغر ثابت كرد. ثابت كرد كه چرا خداي سبحان از گناهان فلان گروه مي‌آمرزد براي اينكه غفّار است و هر غفّاري بندگان خودش را مي‌آمرزد خدا هم مي‌آمرزد و اگر سخن از تأمين نيازها است چون خدا رزّاق است و اگر سخن از آگاهي از اسرار درون و اعمال بيرون است دليلش اين است كه او ﴿علي كل شيءٍ شهيد﴾[7] است يا بكلّ شيءٍ شهيد است و ﴿بكلّ شيءٍ عليم﴾[8] است و مانند آن. بعد اين كتاب به طور اجمال بايد مشخص شود كه مضمونش چيست كه در يك مقطع محكم است در مقطع ديگر مفصّل. فرمود مضمونش توحيد است و پرهيز از شرك و تمام اطاعات هم به توحيد برمي‌گردد و تمام معاصي هم به شرك برمي‌گردد ﴿إلاّ تعبدوا إلاّ الله﴾[9] كه قبلاً معنا شد اين «إلاّ» به معناي غير است نه اينكه اين دو جمله باشد دو قضيه باشد غير خدا را نپرستيد، خدا را بپرستيد منظور اين است كه اين «إلاّ» به معني غير است يعني غير از الله كه دل پذير است و فطرت شما او را قبول دارد و فطرتًا هم او را مي‌پرستيد غير او را نفي كنيد پس اين يك امر مفطور ثابتي دارد كه توحيد باشد و زير مجموعه توحيد و يك امر عارضي دارد كه شرك است و زير مجموعه شرك ﴿إنّني لكم منه نذير وبشير﴾[10] هم همين‌طور است اوصافي كه براي پيغمبر ذكر مي‌شود اسماي حسنايي كه براي پيغمبر ذكر مي‌شود (صلّي الله عليه و آله و سلم) از آن جهت كه او خليفه تام خدا است و مظهر تام اسماي الهي است آن هم ضامن مضمون آيات نبوي و رسالي است يعني برنامه‌هايي كه براي نبي و رسول از آن جهت كه نبي و رسول است ذكر مي‌شود كه فلان كار را مي‌ كند فلان كار را نمي‌كند دليلش آن اوصافي است كه در پايان همان آيهٴ نبوت و وحي و رسالت ذكر مي‌شود چون او نذير است چون او بشير است ما را دستور مي‌دهد راهنمايي مي‌كند به توحيد و تحذير مي‌كند، برحذر مي‌دارد از شرك. چون از طرف خدا نذير است چون از طرف خدا بشير است ما را هدايت مي‌كند به توحيد و زير مجموعه توحيد،ما را پرهيز مي‌دهد از شرك و زيرمجموعه شرك.در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد كه تمام اطاعتها به توحيد برمي‌گردد و تمام معصيتها به شرك برمي‌گردد هر كسي كه اطاعتي مي‌كند كار خيري انجام مي‌دهد بر اساس اعتقاد توحيدي او است بالآخره به خدا معتقد است و تمام قدرتها را از ناحيه او مي‌داند تمام نِعَم را از ناحيه او مي‌داند، رهنمودها را از آنجا مي‌گيرد اميدش هم به آنجا است پاداشش را هم از آنجا مي‌گيرد لذا دست به كار خير مي‌زند و هر كس هر گناهي مي‌كند گرفتار شرك است اين در بحثهاي سالهاي گذشته شايد امثال هم بود چندين بار ذكر شده است كه هيچ گناهي نيست مگر اينكه به شرك برمي‌گردد هيچ گناهي نيست و اين بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ يوسف كه دارد كه ﴿وما يؤمن أكثرهم بالله إلاّ و هم مشركون﴾[11] اين است. اكثر مؤمنين مشرك هستند البته روايتي در ذيل آن آيه هست كه از حضرت سؤال مي‌كنند كه چطور مؤمن مشرك مي‌شود فرمود همين كه مي‌گويند «لولا فلان لهلكت»[12] اگر فلان كس نبود، اگر فلان طبيب نبود اگر فلان رفيق نبود من به هلاكت مي‌افتادم خب اين يك نحوه شرك است چون ﴿ولله جنود السمٰوات و الأرض﴾ اگر طبيب است، اگر حبيب است، اگر رفيق است همه اينها مجاري فيض هستند ولي نبايد گفت اول خدا، دوم فلان شخص، خدا اولي است كه آخر همان خدا است ديگر دومي ندارد دومي يا سومي هر چه انسان توهم بكند جنود الهي هستند هرگز جند در برابر فرمانده لشكر يا فرمانده قوا كه نيست ﴿ولله جنود السمٰوات و الأرض﴾[13] ﴿و ما يعلم جنود ربّك إلاّ هو﴾[14] بايد گفت خدا را شكر كه به وسيله فلان شخص يا از آن راه مشكل من حل شد نه اينكه اول خدا، دوم فلان شخص. اين يك سلسله طوايف از روايات است كه با نقل ثابت مي‌شود كه چطور خيلي‌ها مشرك هستند. يك سلسله بحثهايي هست كه با عقل ثابت مي‌شود كه چطور خيلي از مردم، خيلي از مؤمنين مشرك هستند آنچه كه با نقل ثابت شد عقل هم آن را مي‌پذيرد يعني عقل شاگرد خوبي است براي نقل. مي‌فرمايد درست است اما چرا را خود عقل تحليل مي‌كند اين است كه اگر يك كسي گناه مي‌كند وقتي گناه را شما تحليل مي‌كنيد مي‌بينيد اگر يك وقتي يك كسي يك كار خلافي را انجام مي‌دهد كه به حسب ظاهر معصيت است اين اگر سهوًا باشد يا نسياناً باشد يا جهل به موضوع باشد يا جهل قصوري به حكم باشد يا اضطرار و الجاء و اكراه و امثال ذلك باشد بر اساس حديث «رفع عن أمتى»[15] هيچ كدام از اينها معصيت نيست. البته آثار وضعي‌اش محفوظ است آثار تكليفي‌اش رخت برمي‌بندد يعني موآخذه نيست تنها در جايي موآخذه هست كه انسان عالماً عامداً گناه مي‌كند يعني حكم را مي‌داند موضوع را مي‌داند نه اضطراري دارد، نه الجايي دارد نه اجباري دارد، نه سهوي در كار است نه نسياني در كار است، نه جهل به موضوع دي كار است، نه جهل قصوري به حكم در كار است. رو در رو خدا را مي‌بيند مي‌گويد بله من قبول دارم اما من كار خود را مي‌خواهم بكنم اين بازگشتش إلاّ و لابد به شرك است يعني من حرف تو را در اينجا باور ندارم البته جاهاي ديگر باور دارم اما اينجا قبول نمي‌كنم نظر من بر نظر شما مقدم است. اين روح معصيت است. در جاي ديگر نماز مي‌خواند، روزه مي‌گيرد، كارهايش را انجام مي‌دهد آنجا را قبول دارد اين اربًا اربا كردن توحيد است اين رو در روي خدا ايستادن است اگر سهو و نسيان باشد كه معصيت نيست لذا اكثري مؤمنين چون گرفتار معصيت هستند اين روي تحليل عقلي سر از شرك درمي‌آورد. اين تحليل عقلي را روايات تأييد مي‌كند كم نيستند رواياتي كه ملاحظه فرموديد «لايزني الزاني و هو مؤمن» لايغتب المغتاب و هو مومن «ولايسرق السارق و هو مومن»[16] اين رواياتي كه مي‌گويد فلان شخص در حال گناه مؤمن نيست همين است. اين وقتي مؤمن نبود مي‌شود ﴿و ما يؤمن أ كثرهم بالله إلاّ و هم مشركون﴾[17].

فتحصل كه يا دليل عقلي دلالت دارد بر اينكه معصيت با توحيد سازگار نيست عقل مستمع خوبي است مي‌فرمايد بله اين راهنمايي خوبي است كه نقل كرده. يعني رواياتي كه در تفسير شريف نورالثقلين يا جاهاي ديگر ذيل آيهٴ سورهٴ يوسف آمده است كه ﴿و ما يؤمن أكثرهم بالله إلاّ و هم مشركون﴾[18] اين را كاملاً عقل قبول دارد كه «لولا فلان لهلكت»[19] ديگر چيست؟ ديگر در برابر خدا كسي نيست تا بگوييم اول خدا دوم او و اين تحليل عقلي را كه هيچ معصيت كاري درحال عصيان مومن نيست اين يك تحليل عقلي است كه روايات هم قبول دارد و امضا فرموده است آن رواياتي كه دارد «لايزني الزاني و هو مؤمن ولا يسرق السارق و هو مؤمن»[20] بازگشتش به همين است نه يعني اصلاً مؤمن نيست معاذ الله بشود مرتد نه خير، اين در موارد ديگر كاملاً مؤمن است، ايمان دارد، قبول دارد، اطاعت هم مي‌كند اما در اين مقطع اينجا آن ايمانش آسيب مي‌بيند. لذا قرآن كريم هم ما را به خودش ارجاع مي‌دهد هم ما را به اهل بيت كه عصمت و طهارت مال اين ذوات مقدس (عليهم السلام) است ارجاع مي‌دهد هم ما را به عقل ارجاع مي‌دهد. ما را به خودش ارجاع مي‌دهد مي‌فرمايد سراسر اين كتاب يكسان است، مثاني است، متشابه است يعني سراسر قرآن ﴿الله نزّل أحسن الحديث كتاباً متشابهاً﴾[21] اول تا آخر قرآن يك دست است ﴿أفلا يتدبرون القرآن أم علي قلوب أغفالها﴾[22] يا ﴿لو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافًا كثيرًا﴾[23] اين آيات فراوان مي‌گويد شما در خود قرآن تدبر كنيد ﴿كتابٌ أنزلناه إليك مبارك ليدّبّروا اياته﴾[24] اگر اينها من عند الله نبود، كلام الله نبود بالآخره با هم اختلاف داشتند مراجعهٴ به خود قرآن كه «ينطق بعضه ببعض»[25] بهترين روش تفسيري است اين يك. لازم است ولي كافي نيست. چون همين قرآن ما را به اهل بيت(عليه السلام) ارجاع داده است بر اساس آيهٴ تطهير و آيات ديگر بعد آيهٴ سورهٴ حشر هم فرمود ﴿ما اتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا﴾[26] و رسول (صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم فرمود «إنّى تاركٌ فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى» كه «لن يفترقا حتّي يردا عليّ الحوض»[27] پس به شهادت خود قرآن اهل بيت مي‌شوند سند و منبع و حجّت. هم اهل بيت هم قرآن هر دو مسئله تفكر عقلي، تحليل عقلي، استدلال عقلي را هم خودشان اعمال كردند هم تشويق و ترغيب كردند ﴿أفلايعقلون﴾[28]، ﴿أفلا يتدبّرون﴾[29] دو جور از عقل حمايت كردند يكي با آيات تعقل و تفكّر و تدبّر و امثال ذلك، يكي هم عقلي حرف زدن. برهان عقلي حرف زدن حمايت از عقل است و ترغيب عقل. كسي دارد استدلال عقلي مي‌كند نظير ﴿لو كان فيهما آلهة إلاّ الله﴾[30] يا ﴿أم خلقوا من غير شيءٍ أم هم الخالقون﴾[31] اين ديگر لازم نيست عقل بيايد بفرمايد العقل حجة أفلا يعقلون، دارد عاقلانه سخن مي‌گويد خوب اگر كسي دارد عاقلانه سخن مي‌گويد جز در مدار عقل سخن فهميده نمي‌شود پس از چند جا خود قرآن، خود روايات و خود عقل مي‌شود حجت منتها عقل حجت اول و وسط و آخر است اول و وسط و آخر عقل است. آنجا كه عقل در برابر قرآن قرار مي‌گيرد يا عقل در برابر روايات قرار مي‌گيرد  آنجا كه بخواهد از خودش موادي را ارائه كند، كالاي خودش را بخواهد بياورد آنجا مي‌گويند دليل عقلي. اما آنجايي كه مي‌خواهد گوش بدهد بايد عاقل باشد، خوب بفهمد بايد يك مستمع خوبي باشد مستمع خوب فقط عقلا هستند روايات را فقط عقلا مي‌فهمند عقلاي هر رشته‌اي، كه فقيه عاقل است، اصولي عاقل است، حكيم عاقل است، متكلم عاقل است. عقل يك ظرفيت خوبي است براي درك آيات و روايات.

سؤال: جواب: خب، حالا براي ما‌ها، به ماها نرسيده چرا ولي خب براي جابر‌ها فرمودند، امثال ذلك فرمودند الآن به بركت وجود مبارك حضرت (سلام الله عليه) هست حالا همهٴ معارف قرآن كه قابل، براي گفتن به مردم نسل خاص و عصر مخصوص نيست إلي يوم القيامه اين كتاب سفرهٴ الهي است و اين قرآن كه روزيِ بشر است الي يوم القيامه نظير اينكه فرمود ﴿و في السماء رزقكم و ما توعدون ٭ ... إنّه لحق مثل ما أنّكم تنطقون﴾[32] فرمود روزي شما در آسمان است اما اين امر روشني هم هست يقيناً هست اما چه جور به شما مي‌رسد تدريجاً به شما مي‌رسد. شما الآن يك سلسله مطالبي كه در ذهن داريد همه‌اش را مي‌نويسيد يا همه‌اش را مي‌گوييد يا وقتي مي‌خواهيد بنويسيد يك ساعت فرصت مي‌خواهد يا يك ساعت سخنراني مي‌خواهد. آن مطلب معقول قلبي را انسان تا بگويد، به نطق دربياورد يا به كتابت دربياورد يك ساعت طول مي‌كشد فرمود روزي شما هم مثل نطق قاعدتاً تدريجي است. اين علوم تدريجي است. يكجا به آنها دادند براي بشر تا يوم القيامه تدريجاً نازل مي‌شود. اين روايات كم نيست كه فريقين هم نقل كردند وجود مبارك حضرت امير (سلام الله عليه) فرمود به اينكه وجود مبارك پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) در آن اواخر عمرش در زير گوش من لب مطهر آن حضرت زير گوش من چيزي گفت به من مطلبي آموخت كه الف باب، هزار در از او باز مي‌شود و از هر دري هزار در. اين الف الف اگر همين تحديد باشد ناظر به كثرت نباشد يعني يك ميليون مطلب را يك جا به من گفت اين روايات كم نيست نه تنها ما نقل كرديم برادران اهل سنت هم نقل كردند فرمود دري را به روي من گشود كه «يفتح كلّ باب ألف باب»[33] از اين يك در هزار در باز مي‌شود كه «يفتح كل باب ألف باب» از اين در هزار در باز مي‌شود از هر دري هزار در الف الف مي‌شود يك ميليون اگر اين ناظر به كثرت نباشد اگر ناظر به كثرت باشد كه به ميليارد و اينها هم سر درمي‌آرود اگر ناظر به كثرت نباشد همين تحديد خاص باشد يعني با اين يك بيان و يك جمله‌اي كه حضرت گفت من يك ميليون مطلب فهميدم خب اصولي كه قوانين كلي از آن استفاده مي‌شود و از آن قوانين كلي فروع فراوان استخراج مي‌شود كم نيست. اينها را به خودشان فرمودند بعد به تدريج به شاگردانشان ارائه كردند اما در همه موارد آنى ‌كه حرف اول و آخر و وسط را مي‌زند فهم مردم است بالآخره آيه بخواهد سخن بگويد يك مخاطب بفهم مي‌خواهد يا نه؟ اين مي‌شود اجتهاد و تعقل تعقّل، در فهميدن. اينكه فرمود ﴿إذا قرء القران فاستمعوا له وانصتوا﴾[34] مستمع خوبي باشيد، خوب گوش بدهيد يعني مجتهدًا بفهميد. از خودتان كم و زياد نكنيد چيزي از جيب ذهنتان درنياوريد، چيزي را هم فراموش نكنيد مگر فهميدن جز با عقل رصين ممكن است. اين دربارهٴ قرآن. خدمت روايات رفتيد بايد يك بفهم خوبي باشيد نه تنها عاقل بلكه عقيل، نه تنها عقيل بلكه عقيله باشيد. اين تاي عقيله تاي تانيث نيست هم زينب (سلام الله عليها) عقيلهٴ بني هاشم است هم حسين بن علي‌(سلام الله عليه) عقيلهٴ بني هاشم. اين تاي عقيله مثل تاي علاّمه است تاي مبالغه است اينها سراسر عقل هستند مي‌بينند خدا چه مي‌گويد نه چون زن است به او مي‌گويند عقيله، قمر بني هاشم هم عقيله بني‌هاشم است، و وجود مبارك حسين بن علي هم عقيلهٴ بني هاشم است اينها تاهاي مبالغه‌اي است. سراسر گوش هستند ببينند ذات اقدس اله چه مي‌گويد آنجايي هم كه برهان عقلي اقامه مي‌شود كه فصل سوم است آنجا هم خوب گوش مي‌دهند كه ديگر وهم و خيال راه پيدا نكند، قياس نشود، مصالح مرسله نشود، استحسان نشود، تنقيح مناط بيجا نشود بالآخره قياس يك راهزني است ديگر راهزن خيلي‌ها بود ديگر بالآخره راه پيدا كرده به اصول فقه از يك سو، بعد به خود فقه از سوي ديگر. اين است كه كمال دقت مي‌طلبد عقيله بودن مي‌طلبد تا انسان عاقل باشد و قياس نكند. قياس همان تمثيل منطقي است خب در همه اين موارد استدلال عقلي آنجايي كه جزء مستقلات عقلي است كمك مي‌كند آنجايي كه عقل از خود سرمايه ندارد يك مخاطب خوبي است، يك مستمع خوبي است اينكه فرمود ﴿إذا قرء القرآن فاستمعوا له و انصتوا﴾[35] خوب گوش بدهيد كه چي؟ گوش بدهيد ببنيد كه آقا فعدلك، فعدّلك اينها را مي‌خواند پنج شش وجه مي‌خواند يا آن معاني را دارد به شما القا مي‌كند خوب گوش بدهيد ببينيد خدا دارد چه مي‌گويد و اين با عقيله بودن سازگار است وگرنه آدم خوب گوش مي‌دهد و از آهنگ لذت مي‌برد كه سر از جاي ديگر درمي‌آورد. هر وصفي را كه ذات اقدس اله براي خودش ذكر كرد اين وصف حد وسط است مي‌تواند برهان مضمون آن آيه باشد شما يك تفحّصي بكنيد، تورّقي بكنيد در خدمت قرآن كريم باشيد از اول تا آ خر ببينيد هر آيه‌اي اسمي از اسماي حسناي خداي سبحان در پايان آن آيه آمده اين سند مضمون آن آيه است او را مي‌توانيد خط كشي كنيد اصغر درست كنيد اكبر درست كنيد اين اسم حسن را وسط بگذاريد بشود استدلال عقلي كه خدا اين صفت را دارد هر كه داراي اين صفت است فلان كار را مي‌كند خدا اين كار را مي‌ كند. اينها في ما يرجع إلي التوحيد. در جريان وحي و نبوت هم به شرح ايضاً هر مأموريتي هر سمتي كه ذات اقدس اله براي انبيا (عليهم الصلاة وعليهم السلام) و وجود مبارك پيغمبر اسلام (صلّي الله عليه و آله و سلم) ذكر فرمودند بعد اوصافي را كه بالآخره مظاهر اسماي حسناي الهي است براي آن حضرت در پايان آيه ذكر كردند اين حدّ وسط آن مدّعا است چرا پيامبر ما را به توحيد دعوت مي‌كند؟ چرا ما را از شرك مي‌ترساند؟ چرا ما را به زيرمجموعه توحيد فرا مي‌خواند؟ چرا ما را از زير مجموعه شرك برحذر مي‌دارد؟ چون نذير است و بشير. اين نذير و بشير كه از طرف خودش نيست كه از طرف ذات اقدس اله است إنّني لكم منه نذير و بشير﴾[36] خب حالا راه چيست؟ شما كه بشير هستيد، نذير هستيد ما چه بكنيم؟ فرمود راه دارد بالآخره، هميشه راه باز است راه دل را هيچ كس نبست و هميشه هم باز است، شب و روز هم باز است. براي اينكه با كسي مي‌خواهد مذاكره كند كه ﴿لاتأخذه سنة و لا نوم﴾[37] و درش هم براي هميشه باز است «أنت الذى فتحت لعبادك باباً إلي عفوك و سمّيته التوبة فقلت توبوا إلي الله توبتاً نصوحاً»[38] همگاني است و هميشگي است پس ﴿و أن استغفروا ربّكم﴾[39] حالا دارد تبشير مي‌كند ديگر، راهنمايي مي‌كند خب از او طلب مغفرت كنيد از او طلب مغفرت كنيد بايد از غير ببريد و به او وصل بشويد ديگر و اين طلب مغفرت كردن يعني از زشتيها و شرك و امثال ذلك بريدن و به طرف ذات اقدس اله رجوع كردن ﴿ثمّ توبوا إليه﴾ يعني فارجعوا إليه بالآخره انسان آن راهي كه داشت آن خلق و خوي بالطلي كه داشت بايد از آن دست بكشد تا به الله رجوع كند ديگر اينچنين نيست كه هم او را داشته باشد هم به الله رجوع كند اين شدني نيست كه اين بايد از گذشتهٴ بدش صرف نظر بكند، نادم بشود تصميم بگيرد به سراغ آنها نرود ﴿ثمّ توبوا إليه﴾[40] خب اگر چنين كاري كرديم چه مي‌شود تبشيرش از چه ناحيه است بشارتش چيست؟ بشارتش اين است كه هم دنياي شما تأمين است هم آخرت شما تأمين است شما. ديگر چه مي‌خواهيد.

سؤال: جواب: نه. چون نقص است ديگر ﴿كلّ ذلك كان سيّئُه عند ربك مكروهاً﴾[41] بعد از در حدود بيست حكم يا بيست آيه در سورهٴ مباركهٴ اسراء كه اولش شرك است بعد معاصي ديگر را ذكر مي‌كند مي‌فرمايد اينها زشت است، نقص است، عيب است ﴿كلّ ذلك كان سيئه عند ربك مكروهاً﴾ خب اين ديگر نقص كه به طرف كمال برنمي‌گردد اين سبّوح است، قدوس است، سبحان است، منزه از هر نقص است او اگر بهاي محض است ديگر نقص به او برنمي‌گردد كه. فرمود اين نقصها به غير خدا برمي‌گردد علي كل حال تبشيراش اين است كه ﴿يمتعكم متعاً حسناً﴾[42] به شما يك متاعي زيبا مي‌دهد يك زندگي آبرومندي مي‌دهد بالآخره كه زندگي در اختيار شما باشد نه شما در اختيار او. يك زندگي معقولِ مقبولِ متوسطي كه آبروي شما محفوظ باشد شما را سرگرم نكند اين مي‌شود متاع حسن. و هر كار خيري هم كرديد اينچنين نيست كه بگويد حالا ما به شما دنيا داديم همين بس است نه خير، ﴿و يؤت كلّ ذي فضل فضله﴾[43] همه‌اش مي‌شود رايگان. شما به خودتان مراجعه نكيند به غير خدا مراجعه نكيند بقيه همه‌اش رايگان است آن متاع حسن كه هست كه رايگان است اين ﴿ويؤت كلّ ذي فضل فضله﴾[44] هم در عين حال كه رايگان است به زبان اينكه ما طلبكاريم با ما حرف مي‌زند مي‌فرمايد شما اگر فضلي فراهم كرديد، نعمتي فراهم كرديد، احساني كرديد ما برابر احسان شما به شما پاداش مي‌دهيم خب آن فضل و احسان هم كه به نام نعمت هستند «فمنك» برابر اين آيه كه ﴿و ما بكم من نعمةٍ فمن الله﴾[45] آن فضل را هم كه او داد آنجايي هم كه ما برمي‌گرديم حالتي پيدا مي‌كنيم مي‌گوييم «بك يا الله» اين نياز را، احساس نياز را كه او داد او با يك فيضش فقير خلق مي‌كند با فيض ديگر به فقير پاسخ مثبت مي‌دهد. منتها بعضي‌ها اين احساس را ﴿فتبذوه وراء ظهورهم﴾[46] عمداً پشت سر مي‌گذارند خب پس اگر كسي به اين احساس الهي كه عطاي خدا است پاسخ مثبت داد هم دنياي او تأمين است ﴿يمتّعكم متاعاً حسناً إلي أجل مسمّي﴾[47] چون اگر آخرت باشد كه ﴿عطاء غيرمجذوذ﴾[48] جزّ و قطع در آنجا نيست اينكه فرمود ﴿إلي أجل مسمّي﴾ معلوم مي‌شود دنيا است. نه اينكه شما را   سرگرم دنيا مي‌كند بالآخره آبرويتان را در دنيا محفوظ مي‌كند، اين مال اين. و هرگونه فضايل علمي و علمي داشتيد برابر فضلتان به شما پاداش عطا مي‌ كند اين هم مي‌تواند در دنيا باشد هم مي‌تواند در آخرت، اولي محدود است حتماً مال دنيا است دومي مطلق است هم دنيا را شامل مي‌شود هم آخرت را ﴿و يؤت كلّ ذي  فضل فضله﴾ خداي سبحان ما را ذي فضل ناميد اين هم از   فضل الهي است به ما مي‌فرمايد به اينكه ما اموال شما را از شما مي‌خريم يا اگر كاري كرديد اجر شما را ما مي‌دهيم خب آخر ما براي خومان كار مي‌كنيم از او اجر مي‌گيريم اين تعبير «يوفون أجرهم» ﴿يؤتون أجرهم﴾[49] امثال ذلك اينها همه‌اش تشويقي است وگرنه براي ذات اقدس اله كه كسي كار نمي‌كند او ﴿غني عن العالمين﴾[50]. پس تعبير اجر هم يك تعبير تشويقي است كه به ما مي‌فرمايد پاداش شما را ما مي‌دهيم تعبير بيع هم همين‌طور است ﴿إنّ الله اشتري من المؤمنين أنفسهم و أموالهم﴾[51] اينطور نيست كه ما واقعاً مالك چيزي باشيم به خدا بخواهيم بفروشيم اگر ﴿لله ملك السمٰوات و الأرض﴾[52] است اگر ﴿تبارك الذي بيده الملك﴾[53] است و اگر انسان ﴿لايملكون لأنفسهم ضراً ولانفعاً ولايملكون موتاً و لا حياتاً و لا نشورًا﴾[54] چيزي ندارد كه به خدا بفروشد اين صورة البيع است نه بيع واقعي و اينكه از ما بيعت مي‌گيرند يعني داريم بيع مي‌كينم بيعت را كه بيعت گفتند براي اينكه انسان دارد بيع مي‌كند ديگر خب چيزي را كه نداريم امانت او است دارد از ما مي‌خرد مال خودش را دارد از ما مي‌خرد روح اين در حقيقت اتحاد عوض و معوّض است هر دو مال او است اما تشويقاً به ما مي‌گويد كه بفروشيد تعبير اجر اين است، تعبير بيع اين است تعبير فضل هم همين‌طور تعبير ذي فضل همين‌طور است وگرنه اينچنين نيست كه واقعاً افراد ذي فضل باشند كه ﴿و يؤت كل ذي فضل فضله﴾[55] اين مال تبشير.

فرمود ﴿و إن تولّوا﴾ اگر از اين راهنمايي هاي ما اعراض كرديد ﴿فإنّي أخاف عليكم عذاب يوم كبير﴾[56] اين مي‌شود نذير اما غالباً اينچنين است كه تنذير تلويحي است و تبشير تصريحي زيرا تبشير وعده است و يقيني است هيچ ترديدي در آن نيست كه ﴿إنّ الله لايخلف الميعاد﴾[57] و چيزي را كه وعده داد بدون ترديد انجام مي‌دهد اما انذار و نذير بودن هميشه چون وعيد است تلويحي است شايد خدا عفو كرد اينچنين نيست كه حالا، البته آنهايي كه جريان خبر است نه جريان انشا آنها ديگر لا ريب فيه است. اصل جهنم عدّه‌اي هستند، مي‌سوزند اينها كه وعيد نيست اينها خبر است در اين بخش احتمال خلاف نيست ﴿ليوم لا ريب فيه﴾[58] است، جهنمي هست، بهشتي هست، مواقفي هست يك عدّه‌اي ملحد هستند يك عدّه‌اي معذب هستند و امثال ذلك. اما نسبت به تك تك افرادي كه مسلمان هستند بالآخره گاهي لغزيدند نسبت به اينها كه خبر نيست كه خدا خبر داده باشد كه فلان شخص در قيامت معذب مي‌شود كه اين جذمي‌الوقوع باشد همهٴ اينها، غالب اينها وعيد است انشا است وقتي انشا شد وعيد بود و انشا شد احتمال تخلّف هست و تخلّف وعيد هم مطابق با كرامت است اين‌طور نيست كه تخلّف وعيد عيب داشته باشد كه. نه مخالف حكمت است نه مخالفت عدالت است مطابق با كرامت هم هست آن تخلف وعده است كه مخالف با عدالت است. مخالف با حكمت است، مخالف با كرامت است و مانند آن. چون در جريان انذار و در جريان تخويف از سنخ وعيد است يك ، و خلف وعيد هم نه تنها مخالف حكمت نيست بلكه مطابق با كرامت الهي است دو، غالباً به صورت تلويح ذكر مي‌شود نه تصريح بعد ﴿لئن شكرتم لأزيدنكم و لئن كفرتم﴾[59] لاعذبنكم ديگر نيست با اينكه سياق آيه اين است كه اين‌چنين بفرمايد كه «وإن شكرتم لأزيدنكم و لئن كفرتم لأعذبنكم» اما ﴿لئن كفرتم إنّ عذابي لشديد﴾[60] اينجا هم همين سنخ است در جريان تبشير فرمود كه اگر اين كار را كرديد ﴿يمتعكم متاعاً حسناً﴾ بعد ﴿و يؤت كل ذي فضل فضله﴾ اما در جريان انذار و در جريان وعيد فرمود اگر روبرگردانديد، اعراض كرديد من مي‌ترسم از آن روز كه آن روز بر شما مي‌ترسم اما حالا مي‌كند او يا نمي‌كند فقط يك انذار تلويحي است كه من براي شما از عذاب آن روز مي‌ترسم. خب حالا مي‌كند يا نمي‌كند ليعذبنكم اينها نيست اما آنجا ﴿يمتعكم متاعاً حسناً﴾ هست ﴿و يؤت كل ذي فضل فضله﴾ هست و مانند آن. اينجا ﴿و إن تولوا فإنّي أخاف عليكم عذاب يوم كبير﴾[61] البته ﴿إلي الله مرجعكم و هو علي كل شيءٍ قدير﴾[62] همه چيز تحت قدرت ذات اقدس اله است چون همان طوري كه در سورهٴ دخان و اينها آمده است كه ﴿فيها يفرق كل أمر حكيم﴾[63] در جريان تفصيل هم مشخص نفرمود به اينكه حالا در كدام مقطع زماني تفصيل است، در بعضي از مقاطع ليالي مبارك و مانند آن فرمود آنجا ﴿يفرق كل أمر حكيم﴾ اما اينجا فرمود ﴿فصّلت﴾[64] اين تفصيلش در كدام مقطع هست ديگر اين را مشخص نفرمود بالآخره اصل تفصيل را ذكر فرمود و خصوصيت اين سورهٴ مباركهٴ هود هم اين است كه جريان طوفان نوح (سلام الله عليه) را به صورت مبسوط در اين سوره فرمود در ساير سوَر نفرمود.

حالا اگر مطالبي مربوط به صدر اين بخش نباشد در بخش دوم مي‌رسيم.

 

و الحمد لله ربّ العالمين

 

[1]  ـ وسائل الشيعه، ج 6، ص 172.

[2]  ـ سوره يس، آيات 1 ـ 2.

[3]  ـ سوره هود، آيه 1.

[4]  ـ سوره فصلت، آيه 42.

[5]  ـ سوره مائده، آيه 39.

[6]  ـ سوره بقره، آيه 209.

[7]  ـ سوره مائده، آيه 117.

[8]  ـ سوره بقره، ايه 29.

[9]  ـ سوره هود، آيه 2.

[10]  ـ سوره هود، آيه 2.

[11]  ـ سوره يوسف، آيه 106.

[12]  ـ وسائل الشيعه، ج 15، ص 215.

[13]  ـ سوره فتح، آيه 7.

[14]  ـ سوره مدثر، آيه 31.

[15]  ـ كافي، ج 2، ص 462.

[16]  ـ كافي، ج 2، ص 284.

[17]  ـ سورهٴ يوسف، آيه 106.

[18]  ـ سوره يوسف، آيه 106.

[19]  ـ وسائل الشيعه، ج 15، ص 215.

[20]  ـ كافي، ج 2، ص 284.

[21]  ـ سوره زمر، آيه 23.

[22]  ـ سوره محمد، آيه 24.

[23]  ـ سوره نساء، آيه 82.

[24]  ـ سوره ص، آيه 29.

[25]  ـ نهج البلاغه، خطبه 133.

[26]  ـ سوره حشر، آيه 7.

[27]  ـ مستدرك، ج 7، ص 254.

[28]  ـ سوره يس، آيه 68.

[29]  ـ سوره نساء، آيه 82.

[30]  ـ سوره انبياء، آيه 22.

[31]  ـ سوره هود، آيه 35.

[32]  ـ سوره ذاريات، آيات 22 ـ 23.

[33]  ـ كافى، ج 1، ص 296.

[34]  ـ سوره اعراف، آيه 204.

[35]  ـ سوره اعراف، آيه 204.

[36]  ـ سوره هود، آيه 3.

[37]  ـ سوره بقره، آيه 255.

[38]  ـ بحارالانوار، ج 91، ص 142.

[39]  ـ سوره هود، آيه 3.

[40]  ـ سوره هود، آيه 3.

[41]  ـ سوره اسراء، آيهٴ 38.

[42]  ـ سوره هود، آيه 3.

[43]  ـ سوره هود، آيه 3.

[44]  ـ سوره هود، آيه 3.

[45]  ـ سوره نحل، آيه 43.

[46]  ـ سروه آل عمران، آيه 187.

[47]  ـ سوره هود، آيه 3.

[48]  ـ سوره هود، آيه 108.

[49]  ـ سوره قصص، آيه 54.

[50]  ـ سوره آل عمران، آيه 97.

[51]  ـ سوره توبه، آيه 111.

[52]  ـ سوره مائده، آيه 120.

[53]  ـ سوره ملك، آيه 1.

[54]  ـ سوره فرقان، آيه 3.

[55]  ـ سوره هود، آيهٴ 3.

[56]  ـ سوره هود، آيه 3.

[57]  ـ سوره آل عمران، آيه 9.

[58]  ـ سوره آل عمران، آيه 9.

[59]  ـ سوره ابراهيم، آيه 7.

[60]  ـ سوره ابراهيم، آيه 7.

[61]  ـ سوره هود، آيه 3.

[62]  ـ سوره هود، آيه 4.

[63]  ـ سوره دخان، آيه 4.

[64]  ـ سوره هود، آيه 1.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق