04 04 2006 4820202 شناسه:

تفسیر سوره حجر جلسه 30

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَ أَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِحَ فَأَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَسْقَيْناكُمُوهُ وَ ما أَنْتُمْ لَهُ بِخازِنينَ (22) وَ إِنّا لَنَحْنُ نُحْيي وَ نُميتُ وَ نَحْنُ الْوارِثُونَ (23) وَ لَقَد عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمينَ مِنْكُمْ وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرينَ (24)﴾

در جريان فرستادن باد براي پيدايش و پرورش ابر و بارداري ابر و ريزش ابر آيات فراواني در قرآن كريم هست بر اساس نظم علمي كه قرآن كريم نظم علمي و نظم علّي را امضا فرموده است اين اشيا را به علل قريب و اسباب نزديك علمي خود اسناد مي‌دهد مي‌گويد ابر باران را مي‌آورد باد ابرها را جابه‌جا مي‌كند باد ابر توليد مي‌كند باد ابر را باردار مي‌كند باد ابرها را پراكنده مي‌كند اينها را انجام مي‌دهد كه نظم علمي و علي محفوظ باشد و بر اساس توحيد افعالي كه همه اينها در تحت تدبير ذات اقدس الهي است غالب اين كارها را به خودش اسناد مي‌دهد من رسالت اين بادها را به عهده دارم من فرستادم من نازل كردم من ابرها را پراكنده مي‌كنم و مانند آن اسناد اينها به ذات اقدس الهي براي اينكه نقطه آغازين علل است و مبدأ پيدايش همه اين عوامل است و با توحيد افعالي سازگار است اسناد اين كارها به علل طبيعي براي تشويق مردم به نظم علمي و نظم علّي است از يك سو لذا شما همين جريان ابر و باد و باران را مي‌بينيد گاهي خداي سبحان اينها را به يكديگر نسبت مي‌دهد گاهي به خودش مثلاً در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آيهٴ 57 به اين صورت بيان فرمودند ﴿وَ هُوَ الَّذي يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْرًا بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ حَتّى إِذا أَقَلَّتْ سَحابًا ثِقالاً سُقْناهُ لِبَلَدٍ مَيِّتٍ﴾ اصل رسالت باد را به خود اسناد مي‌دهد كه فرمود اين رسول من است خداي سبحان بادها را مي‌فرستد قبل از اينكه باران بيايد آن بشارت مي‌دهد اين هواشناس آن كارشناس ماهر مي‌داند به اينكه اين باد پيك رحمت است اين باد به دنبالش باران است لذا يك هواشناس كامل مي‌تواند بگويد دو روز بعد اين سرزمين باران مي‌آيد اين علم غيب هم نيست پيش‌بيني هم نيست مثل اينكه يك طبيبي وقتي نبض را گرفته مي‌گويد اين شخص دو روز ديگر تب مي‌كند اينها نظم علمي است و ذات اقدس الهي اين را قرار داده چطور يك راننده ماهر وقتي يك تابلويي را ببيند مي‌فهمد كه دو ساعت ديگر به مقصد مي‌رسند براي اينكه نوشته در اين تابلو چند كيلومتر اگر نوشته چند كيلومتر خب اين راننده اين راه را رفته و مي‌داند بعد مي‌گويد دو ساعت بعد مي‌رسيم اين علامتها يك تابلو و يك فلش علمي است آن طبيب مي‌فهمد كه اين شخص بعد از دو ساعت تب مي‌كند آن هواشناس مي‌فهمد اين هوا بعد از دو ساعت بارندگي خواهد شد اينها را ذات اقدس الهي همه را علامت قرار داده راه قرار داده فرمود اينها رسالت من را به عهده دارند كارهاي من را به عهده دارند اينها رسول‌الله‌اند در نظام تكوين.

پرسش: اگر اين قطره قطره باد را خود خدا مي‌برد و باعث جمع كردن ابرها مي‌شود اين چه احساني است كه به خود باد مي‌دهد... .

پاسخ: بله ديگر بالأخره خداي سبحان مي‌تواند بدون اسباب و علل كار بكند آن مي‌شود معجزه كه پيامبري به عنايت الهي اين كار را انجام بدهد يك وقت است كه نه بر اساس نظم عادي مي‌خواهد انجام بدهد نظم عادي هم كرامت است شما لحظه به لحظه وقتي اينها را بررسي مي‌كنيد مي‌بينيد صدر و ساقه‌اش كرامت است اين همه اسرار محيرالعقول در اين بادها هست در اين گياهان هست كه حالا ممكن است به بعضي اشاره بشود به‌طور عادي از اين راه قرار داده مرحوم كليني (رضوان الله تعالي عليه) در همان جلد اول اصول كافي نقل مي‌كند كه « ابي الله [سبحانه و تعالي] ان يجري الأشياء الا باسبابه»[1] اين روايت را ايشان نقل مي‌كنند كه عالم بر اساس نظم علّي و معلولي حركت مي‌كند ولي اينها علل مقهور اراده الهي‌اند نه قاهر لذا ذات اقدس الهي گاهي ممكن است به آتش بگويد ﴿كُونِي بَرْداً وَسَلاَماً عَلَى إِبْرَاهِيمَ[2] اينها كه علت تامه نيستند كه بعضي از شرايط را از دست مي‌دهند بعضي از موانع اينها را درگير مي‌كند يا به آب كه طبعش روان است مي‌گويد ﴿فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقاً فِي الْبَحْرِ يَبَساً﴾ آبهاي رفته بايد بروند آبهاي نيامده بايد بايستند تا شما از درياي خشك رد بشويد اين وسطش شده جاده خشك ﴿فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقاً فِي الْبَحْرِ يَبَساً﴾ نه يك كمي آب داشته باشد الآن شما جاده خشك كه مي‌رويد اصلاً پايتان تر نمي‌شود چون خشك است اين درياي به اين عظمت خشك شده كه اين سم اسبانشان كه تر نشده خب اين يك راه است مي‌شود خرق عادت و مي‌شود معجزه راههاي ديگر هم معجزه و كرامت است اين همه نظمهاي علمي منتها ذات اقدس الهي كارها را بر اساس نظم علمي و علّي انجام مي‌دهد بعد مي‌فرمايد اينها تحت تدبير خدايند همين كارها را كه باد انجام مي‌دهد گاهي به خودش اسناد مي‌دهد گاهي به بادها مي‌فرمايد اين بادها اين ابرها را جابه‌جا مي‌كنند بعد مي‌فرمايد خدا اين ابرها را جابه‌جا مي‌كند اينها نقيض هم نيستند اينها اختلاف هم نيستند شما وقتي مي‌گوييد «كتبت بالقلم» درست گفتيد وقتي گفتيد «كتبت و اكتب» هم درست مي‌گوييد بالأخره قلم ابزار دست شماست اين‌چنين نيست كه اگر گفتيد «كتبت بالقلم» خلاف باشد كه يا اگر گفتيد كتبت خلاف باشد كه اگر به قلم و ابزار نسبت داديد مي‌گوييد «كتبت بالقلم» اگر به خود كاتب اسناد داديد كه اين اسناد حق هم است «الي من هو له» است مي‌گوييد «كتبت» حالا ملاحظه بفرماييد در اين آيهٴ 57 سورهٴ مباركهٴ «اعراف» به اين صورت است﴿وَ هُوَ الَّذي يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْرًا بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ حَتّى إِذا أَقَلَّتْ سَحابًا ثِقالاً﴾ اقلال يعني حمل كردن در آن حديث معروف دارد «ما اظلت الخضراء و لا اقلت الغبراء»[3] يعني هيچ زميني به دوش نگرفت و حمل نكرد راستگوتر از ابي‌ذر(رضوان الله عليه) را يا هيچ آسمان سبز رنگي و نيلگون رنگي سايه نينداخت بر بالاي سر راستگوتر از ابي‌ذر اقلال يعني به دوش گرفتن حمل است حمل به معني مصطلح به دوش گرفتن نيست اگر كسي باري را در رحم داشته باشد مي‌گويند حَمل مادر حمل دارد نسبت به فرزند اما اگر به دوش بگيرد مي‌گويند حِمل دارد ﴿وَأَنَا بِهِ زَعِيمٌ﴾ براي او ﴿حِمْلُ بَعِيرٍ وَأَنَا بِهِ زَعِيمٌ﴾ يك بار شتر ما به او جايزه مي‌دهيم كه بحثش در سورهٴ مباركهٴ «يوسف» گذشت كه اگر اين بار روي دوش باشد مي‌شود حِمل «حِملُ بعيرٍ» و اگر در شكم باشد حَمل است كه ﴿حَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلاَثُونَ شَهْراً[4] حالا اينجا اقلال است اقلال به معناي حِمل است نه به فتح حَمل آيا اينها بارها را ابرها را به دوش مي‌كشند يا اين ابرها در درون همين بادهاست برخي از مفسران ديدشان اين است كه اين ابرها در درون باد است اين بادها محيط به اين ابرند مثل اينكه حامل‌اند مي‌گويند اين باد حامل ابر است حامل باران است آن‌طوري كه مي‌گويند اين ابرها حامل باران‌اند ابر كه حامل باران است از سنخ حَمل است نه از سنخ حِمل از سنخ ﴿وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ[5] است كه در درون خود دارد اما بادها هم اين‌چنين است كه بادها محيط به اين ابرند و ابرها را در درون خود دارند؟ يا از سنخ حِمل است كه اين بادها ابرها را به دوش مي‌كشند و به فرمان الهي هر جا رهبري بكند مي‌برند ﴿حَتَّى إِذَا أَقَلَّتْ سَحَاباً ثِقَالاً سُقْنَاهُ لِبَلَدٍ مَيِّتٍ[6] ما سائقيم ما از پشت سر مي‌رانيم همان‌طوري كه خداي سبحان ﴿هُوَ الأوَّلُ[7] است و قائد او «هوالآخر»[8] است و «هو السائق» آن كه از پشت سر مي‌راند سائق است و آن‌كه از جلو زمامداري مي‌كند او قائد است قيادتش در سورهٴ مباركهٴ «هود» گذشت فرمود ﴿ما مِنْ دَابَّةٍ إِلاّ هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتِها[9] اين ﴿دَابَّةٍ﴾ كه خصوصيتي ندارد در حقيقت «ما من شيٍ هو آخذٌ بناصيتها» ناصيه پيشاني و پيشانو، پيشاپيش و سر و گردن و افسار هر كسي به دست اوست ﴿ما مِنْ دَابَّةٍ إِلاّ هُوَ﴾ ذات اقدس الهي ﴿آخِذٌ بِناصِيَتِها﴾ اين مي‌شود قائد كل اينجا هم كه مي‌فرمايد و ﴿سُقْناهُ﴾ اين مي‌شود سائق جلو و دنبال خداست چون ﴿هُوَ الأوَّلُ[10] است رهبري به عهده اوست چون «هو الآخر» است تحريف و راندن از پشت سر هم به عهده اوست خب فرمود ﴿سُقْناهُ لِبَلَدٍ مَيِّتٍ﴾ بعد ﴿فَأَنْزَلْنا بِهِ الْماءَ فَأَخْرَجْنا بِهِ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ كَذلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتى لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ[11] اين خاصيت قرآن كريم اين است كه مسائل اعتقادي و كلامي را با مسائل علمي هماهنگ بكند لذا گفته شد قرآن كتاب علمي نيست نظير فلسفه كلام فقه و اصول قرآن نور است وقتي نور شد علم و عمل را بايد كنار هم ذكر مي‌كند شما هيچ كتابي نمي‌بينيد كه يك مسئله علمي را كه ذكر بكند فوراً يك موعظه كنارش باشد يا مسئله اعتقادي كنارش باشد آن ديگر علم نيست علم آن است كه خود آن موضوع علمي را مطرح كنند شما مثلاً اين ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ را كه در فقه و اصول مي‌بينيد ديگر سخن از «واتقوالله» و امثال ذلك كه قبل و بعدش است كه نمي‌بينيد كه بالأخره فقيه كاري به اخلاق و اينها ندارد كه آيا اين مفيد جمع است مفيد مجموع است عام استغراقي است اينها بحثهاي فقه و اصول است مفيد لزوم است مفيد لزوم نيست اينها اما حالا باتقوا باشيد اينها كه در فقه نيست در هيچ رشته ديگر نيست و اين قرآن است كه صبغه علمي ندارد نظير علوم ديگر حقيقتاً نور است يعني معارف علمي را با عقايد علمي با اعتقادي با اخلاقيات و با مواعظ كنار هم ذكر مي‌كند مي‌فرمايد همان‌طوري كه اين مرده‌ها را شما مي‌بينيد ما هر سال داريم زنده مي‌كنيم شما هم كه مرديد ما زنده مي‌كنيم در اين بحث سورهٴ مباركهٴ «حجر» آيهٴ بعد كه مي‌خوانيم از همين قبيل است خداي سبحان هم خوابيده‌ها را بيدار مي‌كند هم مرده‌ها را زنده مي‌كند الآن بهار كه شده خوابيده‌ها بيدار شدند هم مرده‌ها زنده شدند خب اين درخت خواب بود بيدار شد بالأخره غذا مي‌خواهد يا نه غذا مي‌خواهد اين خاك و كود و هوا و آب را مي‌خورد يا نه بله خب اين كود و خاك كه مرده است همين مي‌شود برگ سبز همين خاك مرده مي‌شود زنده اين از راه ريشه و دهنه و دهان اين درخت حيات مي‌گيرد ديگر بهار كه شد هم خوابيده‌ها بيدار مي‌شوند هم مرده‌ها زنده مي‌شوند اين همه مرده‌ها هستند كه زنده مي‌شوند گفتند كود بدهيد آب بدهيد هوا بدهيد خاك بدهيد تا اين درخت رشد بكند خب اين همه جمادند ديگر مرده‌اند ديگر بعد وقتي از دهنه ريشه اين درختها عبور بكنند مي‌شود برگ سبز مي‌شود ميوه مي‌شود خوشه مي‌شود شاخه فرمود ما همين‌طور مرده‌ها را زنده مي‌كنيم اين كاري ندارد كه خب در اينجا اقلال سحاب را به بادها نسبت داد در سورهٴ مباركهٴ «رعد» آيهٴ دوازده به اين صورت است ﴿هُوَ الَّذي يُريكُمُ الْبَرْقَ خَوْفًا وَ طَمَعًا وَ يُنْشِىُ السَّحابَ الثِّقالَ﴾ در آنجا به باد اسناد داد اينجا ديگر سخن از اسناد به باد نيست در آنجا فرمود ما بادها را فرستاديم مأَموريت داديم به بادها گفتيم شما ابر توليد بكن ابر را انباشته بكن وقتي به نصاب رسيد دوش بگير به كجا بباران اما اينجا به خودش اسناد مي‌دهد مي‌گويد خداست كه ابرها را انشا مي‌كند ما ابر آفرينيم آنجا فرمود ما به باد دستور مي‌دهيم كه ابر توليد كن اينجا مي‌فرمايد ما خودمان ابر انشا مي‌كنيم هر دو حق است اگر كسي بگويد «كتبت بالقلم» حق است بگويد «كتبت» هم حق است ذات اقدس الهي با رياح انشاي سحاب مي‌كند حق است خودش هم انشاي سحاب بكند حق است منتها در جريان «كتبت بالقلم» معمولاً افراد نياز به قلم دارند ولي ذات اقدس الهي گرچه بناي عادي بر اين است كه از راه فرستادن باد ابر توليد بكند ولي مي‌تواند بدون باد هم ابر توليد بكند اينها محال نيست اينها بر فرض هم علت باشند مستحضريد مشكل علم اين است كه اينها علت تامه را علت منحصره مي‌دانند بله اين «الف» علت تامه است و اگر اين «الف» نبود اين «باء» معدوم مي‌شود اين را علم ثابت نمي‌كند علوم تجربي اين قدرت را ندارد اين بيان نفي از علوم تجربي ساخته نيست سرّش آن است كه علوم تجربي آنچه را كه آزمود و مي‌آزمايد بخش اثبات است يعني تجربه كرده است ديده است و يافته است كه فلان امور در پيدايش «الف» مؤثر هستند بسيار خوب اما اين راه منحصر است راه ديگري نيست اگر اينها نبودند «الف» از راه ديگر پديد نمي‌آيد با دعا و صدقه و صله رحم «الف» پديد نمي‌آيد اين شفا حاصل نمي‌شود او را علم حق ندارد اصلاً نظر كند يك محقق منصف بايد بگويد «لست ادري» من قسمت مثبت را آزمودم كه وقت اين داروها باشد اين بيمار درمان پيدا مي‌كند اين بيماري برطرف مي‌شود اما اگر اين داروها نشد يك چيزهايي به نام دعا شد و صله رحم شد و صدقه شد و دم مسيحا شد «لست ادري» من چه مي‌دانم اين خيال مي‌كند كه اين علت تامه علت منحصره است شما در بحث اصول ملاحظه كرديد وقتي ما مي‌توانيم مفهوم بگيريم كه اين شيء نه تنها علت تامه باشد بايد علت منحصره هم باشد كه اگر اين نبود حكم نيست اين «جاءك زيد فاكرمه» يعني نه تنها مجيء زيد علت اكرام است تنها علت اكرام هم مجيء زيد است كه اگر زيد نيامد هيچ علتي براي اكرام زيد نيست لذا اگر يك دليل ديگري دلالت كرد بر اينكه زيد را اكرام بكنيد مفهوم اين شرط با آن معارضه درگير است آنوقت شما بايد علاج كنيد چون مفهوم‌گيري فرع بر علت منحصره است و اين را عقل مي‌گويد ادبيات مي‌گويد و مانند آن اما علم چنين هنري ندارد علم فقط كارش اين است كه در بخش مثبت و آزمون فتوا بدهد كه ما آزموديم اين دارو براي آن درمان خوب است يقيناً هم خوب است بسيار خب اما حالا اگر اين دارو نبود هيچ راهي براي درمان نيست اين را كه علم نمي‌گويد كه مشكل معارضه و درگيري علم و دين يكي‌اش هم همين است كه اينها تحليل نكردند كه علم فقط جنبه مثبت را فتوا مي‌دهد عليت را ثابت مي‌كند در محدوده اثبات نه نفي را نه انحصار را نه اينكه اگر اين نبود هيچ علتي در عالم براي پيدايش آن شفا نيست اينها كه نيست كه خب بنابراين درباره ذات اقدس الهي همين كاري را كه در سورهٴ «اعراف» به باد اسناد داد در سورهٴ مباركهٴ «رعد» آيهٴ دوازده به خودش نسبت مي‌دهد مي‌فرمايد ﴿وَيُنشِئُ السَّحَابَ الثِّقَالَ﴾ ابر سنگين را او انشا مي‌كند قبلاً بايد مي‌فرمود مثلاً فرمود ما باد را فرستاديم اولاً باد را توليد كرديم به او رسالت داديم كه از راه دور اين باد كه الآن مي‌بينيد به صورت تند در مي‌آيد مي‌گوييد مثلاً طوفان شده به سرعت صد يا صدوبيست يا دويست كيلومتر مي‌رود اين هزارها كيلومتر را طي كرده تا شده دويست كيلومتري اين اول يك نسيمي بود از هزاران كيلومتر آن طرف‌تر يك نسيم نرم و ملايمي بود به طور عادي كم كم كم كم راهش را طي كرد و تند شد و تند شد تا به سرعت صد يا دويست كيلومتر رسيد اين به طور عادي غير عاديش هم ممكن است ذات اقدس الهي دفعتاً يك باد تندرويي ايجاد كند خب پس در اين‌گونه از آيات گاهي خداي سبحان كاري را به سببش اسناد مي‌دهد گاهي همان كار را به خودش مطلب مهم كه مربوط به بحث روز است يعني بحث علم و دين است كه شما مستحضريد سال گذشته يك همايش مقدماتي بود به عنوان علم و دين الآن يك همايش بين المللي است از چند كشور خارج مي‌آيند اينجا آنها هم مشكل جدي دارند يعني كليسا با علم مشكل جدي دارد در آن سه قرن قبل در آن عصرهايي كه گاليله و امثال گاليله آن حادثه تلخ را ديدند سخن از اعدام قائلان به حركت زمين و اينها شد بين علم و دين و بين دستگاههاي دانشگاه و كليسا به اصطلاح مي‌گفتند كارزار بود جنگ و درگيري بود اينها آنها را تحميق مي‌كردند آنها اينها را تكفير مي‌كردند كارزار بود يا اعدام بود از آن طرف يا سوخت و سوز بود از اين طرف كم كم شايد به چهل، پنجاه سال قبل كه برسيم كم كم سخن از ديالوك و گفتگوي اديان و تمدنها و اينها مطرح شد در طي اين چهل، پنجاه سال قبل حالا يك مقداري شكوفاتر و بازتر شد هم مسيحيها يك مقدار روشن‌تر شدند كه بايد بيشتر فكر كنند هم عالمان دين مشكل عالمان دين يكي‌اش اين است كه اينها بخشهاي مثبت را هم بخش مثبت مي‌دانند هم بخش منفي يعني علم بر فرض ثابت بكند كه فلان شيء اثر دارد اين حرف مثبت را مي‌زند اما اگر اين نبود هيچ عاملي در صدر و ساقه عالم پيدا نمي‌شود كه فلان كار را بكند اين از علم ساخته نيست علم تجربي فقط در حوزه آزمون خود سخن مي‌گويد اينكه دعا را نيازمود اينكه دم مسيحا را نيازمود اينكه صدقه و صله رحم را نيازمود اينكه اسرار غيبي را نيازمود اين فقط آزمود كه فلان دارو اين اثر را دارد و حق هم هست مشكل علم يكي‌ اين است كه اين درباره مثبت و منفي هر دو فتوا مي‌دهد در حالي كه درباره مثبت بايد فتوا بدهد نه منفي اگر اين بُعد منفي نداشته باشد يك بخش وسيعي از مبارزه‌ها و معارضه بين علم و دين رخت برمي‌بندد اينها البته روبنايي است حرف علمي نيست اينها معالجات پانسماني است راه علمي همان است كه بارها به عرضتان رسيد كه ان‌شاءالله تكرار هم مي‌شود راه علمي درمان معارضه علم و دين چيزي ديگر است اينها پانسمان است يعني ما بايد بدانيم كه علم فقط حرف مثبت را مي‌زند علوم تجربي راهي براي حرف نفي و منفي ندارد اين يك ثانياً انسان شتاب‌زده خلق شده است اكثري انسان اين‌اند اما عقلاي قوم علماي قوم از اين اكثري مستثنايند اينكه فرمود ﴿خُلِقَ اْلإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ﴾ اينها ناظر به اكثري است آيهٴ 37 سورهٴ مباركهٴ «انبياء» اين است ﴿خُلِقَ اْلإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ سَأُريكُمْ آياتي فَلا تَسْتَعْجِلُونِ﴾ آنها كه به ذيل آيه عمل مي‌كنند مستعجل نيستند آنها كه گرفتار صدر آيه‌اند شتابزده‌اند شتابزدگي عالمان علوم تجربي اين است كه يك فرضيه هنوز به بار ننشسته هنوز پيامدهاي مثبت و منفي او روشن نشده اينها خيال مي‌كنند مسئله صد در صد است خب همين جريان داروين شما ديديد چه غوغا كه به پا نشده چه تجنين و تجليل دو طرف كه پيدا نشده چه شناسنامه‌هايي كه براي انسان ثابت نشده بعد معلوم مي‌شود كه راه علمي ندارد يك چيزي كه انسان فرضيه است نه بيّن و بديهي آنچه براساس فرضيه استوار است علم نيست اين فقط كاربردي است اخيراً فهميدند كه اين علوم صبغه كاربردي دارد خدا غريق رحمت كند سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي را اين بارها اين مثال را از ايشان ذكر شده ايشان در كتاب شريف اصول فلسفه مي‌فرمايند فرضيه آن پاي لنگ، فلج و اعرج اين پرگار است يك وقت است انسان دو پايش سالم است خب راه مي‌رود ديگر پيشرفت هم مي‌كند اما وقتي يك پا لنگ باشد اين پاي لنگ براي هميشه هست اين فقط به دور خود مي‌گردد اين پرگار كه دو پا ندارد كه اگر دو تا پا داشت مي‌رفت يك پاي فلج دارد كه اينجا مي‌ايستد آن پاي ثابت حركت مي‌كند ولي به دور خود حركت مي‌كند آن هم براي ترسيم دايره اين پاي لنگ پرگار فرضيه است تا آن پاي ثابت به دور خود بتواند بگردد اگر اين يك پاي لنگ هم اينجا نمي‌كاشتند آن پاي ثابت دور خودش هم نمي توانست بگردد آن پاي سالم فرضيه مثل پاي لنگ و فلج پرگار است با فرضيه كه آدم پيشرفت نمي‌كند فقط به دور خودش مي‌گردد بسياري از اين علوم پيش‌فرضهايش فرضيه است مسائل نظري است نظري بايد به بديهي تكيه كند تا راه بيفتد نه نظري به فرضيه تكيه كند كه دور خودش بگردد بر اساس ﴿خُلِقَ الْإِنسَانُ مِنْ عَجَلٍ[12] اينها فرضيه را بديهي تلقي مي‌كنند خيال مي‌كنند آن نظريه و مطلب نظري به بديهي متكي است و فرياد بكشند علم چنين گفته است علم ثابت شده است و اينها هر از چند گاهي مي‌بينيد فوراً اين فرضيه عوض مي‌شود يك فرضيه ديگر آن فرضيه ديگر عوض مي‌شود يك فرضيه ديگر لذا مي‌گويند علم كاشفيت ندارد «خويش را درمان كن نه علم را» علم چرا كاشفيت ندارد شما فرضيه را به حساب بديهي آورديد شما پاي لنگ را به حساب پاي متحرك آورديد علم اسرار عالم را نشان مي‌دهد واقعيت را نشان مي‌دهد حقيقت را نشان مي‌دهد منتها صبر بكنيد اين فرضيه شما بديهي بشود اين بديهي شما خودش راه برود ديگري را هم به دوش مي‌كشد همه اين مطالب پيچيده نظري روي دوش بديهي استوار است اين اقيانوس‌پيماست شما را از اين طرف آب به آن طرف آب مي‌برد با بديهي خيلي كار مي‌شود كرد همه مسائل نظري به بديهي ختم مي‌شود منتها حالا شما خيال نكنيد بايد همسايه ديوار به ديوار بديهي باشد حرفي كه ابن‌تيميه گفته بعدها هم در بين اماميه مرحوم امين استر آبادي (رضوان الله عليه) گفته بعد هم اخباريها اين را مستمسك قرار دادند اين سخن ناصواب است اينها مي‌گويند مطلب بايد به فطري برگردد بله به فطري بايد برگردد بايد به بديهي برگردد بايد به اولي برگردد تا مطلب پيچيده به فطريات برنگردد به بديهيات برنگردد هيچ اعتباري نيست اين سخن حق است اما توقع نداشته باشيد آن مطلب پيچيده نظري همسايه ديوار به ديوار فطري باشد و گرنه اين مي‌شود الفباي علم اگر كسي اين بديهي و فطري را قرار بدهد چهل سال زحمت بكشد جان بكند مي‌شود شيخ انصاري يا آخوند خراساني آن وقت مسئله ترتّب را اين مي‌فهمد شما اگر بخواهيد مسئله ترتب را كما هو الحق به كسي كه چندين سال درس خوانده حالي‌اش كنيد به اين آساني حالي‌اش نمي‌شود كه مطلق هميشه در مرتبه مقيد است مقيد در مرتبه مطلق نيست اينها درگير نيستند بله هيچ مطلب پيچيده‌اي تا به بديهي نرسد ارزش ندارد اين حق است اما دولايه چسبيده به هم بايد باشد يعني همسايه ديوار به ديوار بديهي باشد؟ يا نه از اين بديهي به نيمه بديهي از آن نيمه بديهي به ربع بديهي از آن ربع بديهي به خمس بديهي از آن خمس بديهي به ثلث بديهي از آن ثلث بديهي به يك صدم بديهي... از اين راه بايد رسيد اگر كسي سي، چهل سال در يك رشته‌اي همين‌طور قدم به قدم راه برود آن آخرين مطلب و پيچيده‌ترين مطلب نظري را به اين بديهي ختم بكند آن وقت اين بديهي بار همه آن نظري را به دوش بكشد براي او مي‌شود فطري يعني براي صاحب نظريه ترتب وقتي كه سؤال بكنيد مي‌گوييد كه بيّن‌الرشد است براي من مثل دو دوتا چهار تا روشن است كه اگر دو حكم باشد يكي مهم باشد يكي اهم باشد كسي آن اهم را معصيت كرده مهم را انجام داده امر دارد امتثال دارد به همان اندازه اجر هم مي‌برد نبايد گفت چون مهم و اهم اين شخص به اهم امر دارد به مهم كه امر ندارد نه‌خير به مهم هم امر دارد به اهم هم امر دارد در طول هم نگوييد نمي‌تواند جمع بكند اين ملاكش هست و اگر به اهم عمل نكرد به مهم عمل كرد به همان اندازه از او مقبول است و او به همان اندازه مأَجور، غرض آن است كه انسان نبايد فرضيه را بديهي بداند يك نه آن‌طور شتابزده حركت كند كه ﴿خُلِقَ الْإِنسَانُ مِنْ عَجَلٍ[13] جلويش را مي‌گيرد نه اين‌قدر كُند پرواز باشد و دير پرواز باشد و از اهل سفر نباشد و آب راكد و جامد و متحجر باشد كه بگويد الاّ و لابد من اينجا هستم يك مطلبي كه همسايه تنگاتنگ با بديهي است اين را به من بده من قبول كنم علم به آن مي‌گويد تو هم پرواز بكن تو از اين بديهي صد در صد به نيمه بديهي و ثلث بديهي و ربع بديهي كم كم برسد به آن نظري پيچيده هر نظري بايد به بديهي برسد اين يك بحث بنابراين علوم تجربي اگر دست از اين دو كار بردارند كه يك شرارت علمي است هرگز عليه دين فتوا نخواهند داد كار اول اين است كه اينها به اندازه حوزه تجربه‌شان سخن بگويند اينها بگويند به اينكه ما آزموديم كه اين دارو براي درمان فلان بيماري مؤثر است يا اين كار براي رشد فلان گياه خوب است اما حالا دعاي انسان مستجاب‌الدعوه اثر ندارد صدقه اثر ندارد صله رحم اثر ندارد اينها كه در بحثهاي علمي و آزمون او نيست اين يك شرارت، شرارت ديگر اينكه شتاب‌زدگي نكند فرضيه را بديهي نداند تا كم كم به اصل علم بدبين بشود بگويد علم كه كاشفيت ندارد چون در طول مثلاً پنج، شش سال اين چندين‌بار رأي عوض مي‌شود خب شما فرضيه و پاي لنگ را عوض كرديد شما خيال كرديد فرضيه بديهي است بعد گفتيد علم كاربردي دارد و واقعي‌نما نيست و اين‌چنين است نه‌خير علم واقع‌نماست گذشته از اينكه كاربردي هم است واقع‌نما هم است اينها همه‌اش پانسمان بحث است گاهي هم گفته مي‌شود ما اگر خدا را اول بحث بياوريم و آخر بحث بياوريم اينكه مشكل اسلامي شدن علم را حل نمي‌كند اينكه دانشگاهها را اسلامي نمي‌كند اينكه علوم را اسلامي نمي‌كند خير تنها خدا را ﴿هُوَ الأوَّلُ وَالآخِرُ[14] دانستن اين حل نمي‌كند چون چهار عنصر لازم بود يك عنصر اينكه چون قبلاً ملاحظه فرموديد اين علوم تجربي مسبوق است به فلسفه علم كه فلسفه مضاف است آن فلسفه مضاف مسبوق به فلسفه مطلق است كه يعني جهان‌بيني اگر ‌ـ معاذالله ـ جهان‌بيني كسي الحادي بود منكر مبدأ و معاد بود فلسفه علمش هم الحادي است علمش هم صددرصد الحادي است چنين علمي هميشه معارض با دين است نه تنها معارض بلكه محارب با دين است هر دو يكديگر را طعن و طرد مي‌كنند هم از اين طرف ـ معاذالله ـ مي‌گويند ﴿إِنْ هذَا إلاَّ أَسَاطِيرُ الأوَّلِينَ[15] هم از آن طرف رهبران الهي فرمان خدا را مي‌گويند ﴿إِنْ هُمْ إِلاّ كَاْلأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبيلاً﴾ هميشه سلمان رشدي عليه دين است هميشه دين عليه سلمان رشدي‌هاست اين تعارض الفت‌پذير نيست اين جنگ هميشه هست از آدم تا خاتم يك عده بودند كه انبيا را ديوانه مي‌دانستند ـ معاذالله ـ كه در همين سورهٴ «حجر» خوانديم ﴿يا أَيُّهَا الَّذي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ﴾ انبيا هم آنها را مي‌گفتند ﴿كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَاراً﴾ يا مي‌گفتند ﴿إِنْ هُمْ إلاَّ كَالأنْعَامِ[16] اين جنگ هميشه بود و هست اين از بحث بيرون است اين راه حل ندارد اما اگر كسي منصفانه علم تجربي‌اش مسبوق بود به فلسفه علم و فلسفه علم مسبوق بود به فلسفه مطلق نه مضاف و آن فلسفه جهان‌بيني الهي بود نه الحادي آن جهان‌بيني ثابت مي‌كند كه عالم مبدئي دارد و منتهايي دارد ﴿هُوَ الأوَّلُ[17] است «هوالآخر»[18] است در تحت تدبير اوست همه چيز را او آفريد هدفمند آفريد يك روزي هم از همه باز سؤال مي‌كند همه را به سمت خود مي‌برد يك معادي هست بهشتي هست و جهنمي هست قهراً نظام هستي ديگر سخن از طبيعت نيست مي‌شود خلقت اين سه عنصر درست مي‌شود يعني ما نظام خلقت داريم نه طبيعت نمي‌گوييم طبيعت چنين است طبيعت چنان است يك، يك هوالاولي هست كه خلقت را به عهده گرفته يعني خدا، يك هوالآخري هست كه مرجع اين خلقت است خلقت هدفمند است پوچ نيست انسان با مردن نمي‌پوسد بلكه از پوست به در مي‌آيد و به مقصد مي‌رسد با مرگ هجرت مي‌كند اين سه عنصر لازم است ولي كافي نيست مهم‌ترين عنصر آن است كه اين عقل ما مثل نقل حجت خداست اين توضيح مي‌خواهد اين عنصر چهارم وقتي جايش باز بشود آن وقت كل علوم مي‌شود اسلامي ما به چه دليل مي‌گوييم آيه قرآن حجت است و به چه معنا؟ يا به چه معنا مي‌گوييم روايت معتبر و صحيح حجت است؟ يعني «به يحتج العبد علي المولي و المولي علي العبد» اگر در قيامت از كسي سؤال بكنند چرا اين كار را كردي مي‌گويد خب شما در قرآن فرموديد اهل بيت در روايت فرمودند من اين را اين‌طور را اين‌طور عمل كردم چرا اين‌طور نماز خواندي چون اين‌طور فرمودي چرا آن‌طور روزه گرفتي چون اين‌طور فرمودي و اگر خلاف بكند ذات اقدس الهي در قيامت مي‌گويد مگر در قرآن نبود مگر در روايت نبود چرا اين‌طور عمل نكردي پس بالنقل اعم از آيه و روايت معتبر «يحتج العبد علي المولي و يحتج المولي علي العبد» لذا قرآن مي‌شود ديني روايت مي‌شود ديني عين يعني عين، عين اين حرف در عقل هم هست اگر كسي با برهان عقلي فهميد به اينكه داروي شفا بخش فلان بيماري همين است اگر ان‌شاءالله بر روال همين عقل حركت كرد هم در دنيا اطاعت كرده اهل حمد و مدح است اهل وعده است اهل صواب است سرانجام بهشت اگر خداي ناكرده برابر اين علم عمل نكرد اهل عصيان است اهل مذمت است اهل قدح است اهل طغيان است و سرانجام جهنم همان كاري كه آيه و روايت مي‌كند عقل مي‌كند حالا اگر دولتي خواست كشور را اداره كند كارشناسان گفتند اين كشور در اين شرايط بايد براساس اصول كشاورزي پيش برود نه صنعت، كشاورزي هم راه علمي‌اش اين است كه ما سد بسازيم آبها را مهار بكنيم سد هم بايد در فلان منطقه‌ها سد بتوني باشد در فلان منطقه‌ها خاكي اين سدهاي بتوني هم طول تاجش آن‌قدر طولش آن‌قدر قطرش آن‌قدر آبگيري‌اش آن‌قدر اينها را علم ثابت كرده حالا اگر دولتمردان اين كار را نكردند و مردم به فقر افتادند اينها به جهنم مي‌روند يا نمي‌روند اينها مي‌توانند بگويند خدايا شما كه در قرآن نگفتيد ما چگونه سد بسازيم يا خدا مي‌فرمايد اين فهمي كه من به تو دادم مثل آيه قرآن است ديگر اين عقل حجت خداست اينكه در كتاب اصول گفتند قطع حجت است يعني حجت شرعي است اين قطع و اين طمأنينه يا از نقل حاصل مي‌شود كه «به يحتج العبد علي المولي والمولي علي العبد» يا با عقل ثابت مي‌شود اگر با عقل ثابت شد حجت شرعي است آن وقت اين چهار عنصر اگر برود در متون درسي مي‌شود اسلامي يعني بحث در خلقت است حالا چه درياشناسي يا صحراشناسي چه گياه‌شناسي چه اخترشناسي بحث در خلقت است نه طبيعت و كسي خالق است هوالله است براي چه چيزي خلق كرد هوالآخر است هدفمند است حسابي هست كتابي هست با چه چيز بفهميم با عقل آن‌گاه همين عقل از همين آيات همان طرز استنباط مي‌كند كه اصوليين ما از آيه استنباط مي‌كنند بيان ذلك اين است ما در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» اين جمله را داريم كه ﴿وَ ما كُنّا مُعَذِّبينَ حَتّي نَبْعَثَ رَسُولاً﴾ در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» اين يك جمله‌اي از آن آيهٴ پانزده سورهٴ «اسراء» است ذيل آيه پانزده اسراء اين است سوره اسراء آيه 15ذيلش اين است ﴿وَما كُنّا مُعَذِّبينَ حَتّي نَبْعَثَ رَسُولاً﴾ اين يك نصف آيه وقتي به حوزه آمد برائت نقلي را تشكيل مي‌دهد در برابر برائت عقلي اين فن شريف و عميق برائت را با اين درست مي‌كنند خب حالا اگر يك آيه‌اي به حوزه علميه آمد و روحانيون درباره او بحث كردند اين مي‌شود اسلامي آن وقت ﴿وَأَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ لَوَاقِحَ﴾ اگر به دانشگاه رفت و دانشگاهيها درباره‌اش بحث كردند نمي‌شود اسلامي؟ در كنار اين آيه چندين روايت است در كنار آن آيه هم چندين روايت بخش وسيعي از روايات اهل بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) درباره خلقت زمين است و آسمان است و گياهان است و اينها كه بارها عرض مي‌شد ما يك جلد دومي براي مفاتيح‌الجنان مي‌خواهيم اين مفاتيح‌الجنان ثواب اعمال و عبادات و روزه و اينها را نوشته اين جلد اول اما ثواب درختكاري چقدر است ثواب آبياري چقدر است ثواب دامداري چقدر است ثواب فرزند پروري چقدر است اينها را گفتند اهل بيت يا نگفتند نگفتند «من سقيٰ طلحةً أو سدرة فكانما سقيٰ مؤمناً من ظماء»[19] نگفتند اگر شما يك سطل آب پاي درخت بريزيد اين درخت تشنه را نجات بدهيد مثل اينكه يك مؤمني را در يك بيابان سوزان نجات داديد اين را گفتند يا نگفتند اگر اينها را گفتند اينها الآن خاك مي‌خورد در كتاب شريف بحارالأنوار خب اين روايات مي‌رود در دانشگاه اين آيات مي‌رود در دانشگاه آن بخشهاي فقه و اصولش مي‌ماند براي حوزه‌ها هم آن مي‌شود اسلامي هم اين مي‌شود اسلامي هر چه را عقل بفهمد مي‌شود اسلامي آن وقت الآن اگر مستحضريد دو سال قبل بود يك سال قبل بود در اثر آلودگي هواي تهران اينها تلاش و كوشش كردند به وسيله مسكو و روسيه يك دستگاه بياوردند و يا از آنها كمك بگيرند يك باران مصنوعي ايجاد بكنند بودجه سنگيني هم تحمل شده خب علم به شما كاملاً اجازه مي‌دهد باران درست بكنيد هيچ محذوري هم ندارد خداي سبحان به آنها نشان داده كه باران از چه چيزي پيدا مي‌شود ابر توليد بكنيد باد توليد بكنيد خب انسان‌سازي را خدا اجازه داده اين كار را كرده مرحوم بوعلي در كتاب شريف الاشارات و التنبيهات خب اين كتاب براي هزار سال قبل است ايشان حالا از چه زماني نقل مي‌كند روشن نيست مي‌گويد داستان سلامان و ابسال اين بود كه بنا شد كسي را بپروانند كه پدر و مادري نديده باشد تا جريان مهر و دلدادگي و عاشقي را از آنجا شروع بكنند اين نطفه كسي را گرفتند در شيشه‌اي گذاشتند پروراندند بعد از مدتي شده يك پسر خب اين را مرحوم بوعلي هزار سال قبل از چه زماني نقل مي‌كرد روشن نيست اين شبيه‌سازي است كه عمرش داستان سلامان و ابسال است هيچ منعي هم ندارد منتها آدم بايد بفهمد كه چه كسي روح مي‌دهد چه كسي اين روابط علمي را برقرار كرده در عصر وجود مبارك امام صادق (سلام الله عليه) يك شيّادي پيدا شده يك مختصر خاك ريخته در شيشه يك قدري آب ريخته در شيشه درش را محكم بسته اين شده كرم بعد به مردم گفته آب و خاك كنار هم جمع مي‌شود حيوان و حيات پيدا مي‌شود اينها چيست كه شما مي‌گوييد وجود مبارك امام صادق (سلام الله عليه) شنيده فرمود به او بگوييد اگر اين‌طور است تو اين كار را كردي بگو چند تايش نر است چند تايش ماده رقمشان چندتاست عددشان چندتاست مذكر و مؤنثشان چندتاست و اينها را دوباره به حالت اول برگردان اين مرد ديد جايي كه وجود مبارك امام صادق (سلام الله عليه) حضور دارد جايي براي عوام‌فريبي نيست آنجا بساطش را جمع كرده ابر توليد كردن باد توليد كردن باران توليد كردن همه راه علمي دارد مثل شبيه‌سازي است منتها آدم بايد بداند كه ذات اقدس الهي اين مجاري علمي و علت و معلول را خلق كرده تا انسان به آن كمال اساسي‌اش برسد اين ﴿أَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ لَوَاقِحَ﴾ مي‌تواند از اين قبيل باشد.

«والحمد لله رب العالمين»

 

 

[1] ـ كافي، ج1، ص183.

[2] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 69.

[3] ـ بحارالانوار، ج22، ص343.

[4] ـ سورهٴ احقاف، آيهٴ 15.

[5] ـ سورهٴ احقاف، آيهٴ 15.

[6] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 57.

[7] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 3.

[8] ـ كافي، ج1، ص115.

[9] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 56.

[10] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 3.

[11] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 57.

[12] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 37.

[13] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 37.

[14] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 3.

[15] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 25.

[16] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 44.

[17] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 3.

[18] ـ كافي، ج1، ص115.

[19] ـ وسائل الشيعه، ج17، ص42.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق