اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿و لَقَدْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ في شِيَعِ اْلأَوَّلينَ (8) و ما يَأْتيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاّ كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (9) كَذلِكَ نَسْلُكُهُ في قُلُوبِ الْمُجْرِمينَ (10) لا يُؤْمِنُونَ بِهِ و قَدْ خَلَتْ سُنَّةُ اْلأَوَّلينَ (11) و لَوْ فَتَحْنا عَلَيْهِمْ بابًا مِنَ السَّماءِ فَظَلُّوا فيهِ يَعْرُجُونَ (12) لَقالُوا إِنَّما سُكِّرَتْ أَبْصارُنا بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَسْحُورُونَ (13)﴾
بعد از نقل جريان استهزاي مستكبران و مشركان و وعده به صيانت قرآن از هر گزندي كه فرمود: ﴿إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ﴾[1] قهراً مسئله رسالت و نبوت هم در سايه قرآن محفوظ خواهد ماند براي اينكه به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين چند مطلب را القا كند آيات خاصي نازل شد يكي اينكه شما اصرار نداشته باشيد كه آنها ايمان بياورند شما برابر تبليغ، استدلال، دعوت به حكمت و موعظه حسنه و جدال احسن راه را ادامه ميدهيد اگر يك عدهاي نپذيرفتند در اثر دلسوزي خيلي نگران نباشيد كه آياتي از قبيل ﴿فَلَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ عَليٰ آثارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَديثِ أَسَفًا﴾[2] آيهاي از قبيل ﴿لا تَذْهَبْ نَفْسُكَ عَلَيْهِمْ حَسَراتٍ﴾[3] اينها نازل شده است اينها يك طايفه خاصي از آيات قرآن است كه نشانه مهرباني زائدالوصف وجود مبارك پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) است و تحسر و افسوس آن حضرت كه چرا اينها ايمان نميآورند طايفه ديگر آياتي است كه اينها نشانه نگراني حضرت است از اهانتهاي فراواني كه نسبت به آن حضرت روا داشتند استهزا ميكردند بدگويي ميكردند شاعر ميخواندند ساحر ميخواندند مجنون ميخواندند و مانند آن كتابش را اسطوره ميپنداشتند و مانند آن. آن آيات از همين قبيل است كه اين دأب مشركان است مستكبران است كه انبيا گذشته را هم استهزا ميكردند شما از اين جهت غمگين نباشيد نگران نباشيد آيه محل بحث از همين قبيل است كه تسلي براي وجود مبارك پيامبر است البته به طور غير مستقيم امت اسلامي و جامعه مسلمانها منظورند كه اگر شما نگران نباشيد كه يك عده حرفهاي ديني شما را اسطوره يا افيون يا افسانه يا فسانه و مانند آن تلقي ميكنند در پايان همين سوره مباركه «حجر» هم آيهٴ 95 اين سوره به بعد اين است ﴿إِنّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئينَ ٭ الَّذينَ يَجْعَلُونَ مَعَ اللّهِ إِلهًا آخَرَ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ ٭ وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّكَ يَضيقُ صَدْرُكَ بِما يَقُولُونَ﴾ ما ميدانيم كه شما دلتنگ ميشويد نگران ميشويد از اهانتها و بدگوييها. اين ممكن است مستقيماً به خود حضرت خطاب شده باشد ولي غير مستقيم جامعه اسلامي را در نظر دارد كه شما شرح صدرتان را از دست ندهيد بناي اين عالم بر اين است كه كسي را مجبور نكنند به پذيرش دين عدهاي مختارانه ايمان ميپذيرند عدهاي مختارانه بيراهه ميروند و مانند آن اين جهان بر اساس اختيار است اگر اين جهان همه به طرف بهشت ميرفتند به طرف فضيلت حركت ميكردند كه ميشد جهان فرشتهها ديگر جهان انسان نبود انسان يك موجود مختار و متفكري است كه گاهي در اثر غلبه شهوت و غضب بيراهه ميرود گاهي در اثر پيروزي عقل در صراط مستقيم حركت ميكند اين ﴿وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا﴾ ناظر به اين اصل كلي است ﴿وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ في شِيَعِ اْلأَوَّلينَ﴾ شيع جمع شيعه است يعني فرقه يعني در فرقهها و گروههاي گذشته هم ما انبيا فرستاديم فرقهها را از جهتي فرقه ميگويند چون هر گروهي از گروه ديگر جدا است متفرقاند جدا هستند از اين لحاظ فرقه مينامند و چون هر فرقهاي باعث شيوع فكر رهبر و رهبري است از اين جهت شيعه ميگويند چون آنچه كه بايع شيوع مكتب آن رهبر است پيروي پيروان است اگر كسي پيرو نداشته باشد فكر او و مكتب او شيوعي ندارد و شيعهاي نخواهد داشت شيعه را از اين جهت شيعه گفتند خوب ﴿وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ في شِيَعِ اْلأَوَّلينَ﴾ وگرنه «شيع» يعني «فرق» «وجعلهم شيعا» يعني فرقا گروه گروه فرقه فرقه قرار دادند سرّ نامگذاري گروه به فرقه آن نكته اول است سرّ نامگذاري گروه به شيعه نكته دوم است خوب فرمود: ﴿وَ ما يَأْتيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاّ كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ﴾ غالباً اينطور بود كه هر وقت ما پيامبري ميفرستاديم اينها مسخره ميكردند سرّش اين بود كه اينها گرفتار حساند از نظر انديشه و گرفتار شهوت و غضباند از نظر انگيزه رهآورد انبيا هم براي آن است كه سطح انديشهها بالا برود از محسوس به معقول ترقي كنند براي اينها دشوار است هم در بخش انگيزه از شهوت و غضب به عقل عملي رشد كنند برايشان سخت است يك انسان حسگراي شهوتزده غضبناك خوب با رهآورد انبيا جز از راه استهزا راه ديگري ندارد به مقابله برخيزد اگر هم دستش رسيد كه دست به شمشير ميكند فرمود شما نگران نباشيد ولي اينها علفهاي هرزه هستند و علفهاي خودرو هستند لكن اين باغ هميشه ميوه ميدهد ميبينيد كه هيچ باغي نيست كه علف هرز نداشته باشد منتها هميشه آن باغبان در فكر وجين كردن است وجين يعني شناخت آن علف هرز و كندن علف هرز فرمود يك عدهاي مأمور اين كارند اين باغ را وجين ميكنند و اين درختها سالم ميماند ميوه ميدهد اين افراد مستهزء افراد مستكبر افراد خاطي اينها علفهاي هرزند ميآيند ميروند ولي بالأخره جهان ميوه خاص خودش را خواهد داد هيچ كسي باران را يا شيار را يا باغ را براي علف هرز نميكارد و كسي توقع داشته باشد كه باغي باشد و علف خودرو و هرز نباشد اين در دنيا نيست اين فقط در بهشت است بنابراين كسي توقع داشته باشد جامعهاي يك دست كه همه عاقل عادل باشند اين در يك عالمي است كه ﴿لا لَغْوٌ فيها وَ لا تَأْثيمٌ﴾[4] اين همان بهشت است وگرنه دنيا دار آزمون است ديگر چون دار آزمون است هم علف هرز است هم شجره طيب كه ﴿أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ﴾[5] هم روييده ميشود
پرسش ...
پاسخ: غالباً وضع برميگردد هستند كساني كه دين را نميپذيرند اما تحت حكومت آن حضرتاند آنطور هرزگي نميكنند نظير علف هرز كه باعث آسيب درختان ديگر باشد وگرنه از آيات سوره مباركه «مائده» در دو بخش به خوبي برميآيد كه يهوديها تا روز قيامت هستند مسيحيها تا روز قيامت هستند با هم اختلاف هم خواهند داشت يك جا فرمود در سوره مباركه «مائده» ﴿فَأَغْرَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ﴾[6] ظاهراً اين براي مسيحيها است جايي ديگر كه بدتر است براي يهوديها است ﴿وَ أَلْقَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ﴾[7] اينها تا روز قيامت گرفتار كينهاند هم كينه دروني هم كينه بيروني هم با درونگروهي مشكل دارند هم با برونگروهي اينها ﴿إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ﴾ هستند اگر منظور ﴿إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ﴾ همان معناي يوم القيامه باشد بله اينها در زمان ظهور حضرت هستند با اختلاف هم هستند اما اگر منظور ﴿إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ﴾ نزديك قيامت باشد عند اشراطالساعه باشد وجود مبارك حضرت كه ظهور ميكنند عند اشراط الساعه است ممكن است بساط فيها برچيده بشود ولي ظاهراً اين است كه اينها تا قيامت هستند و خود مستأمناند تحت حكومت اسلامياند جزيه ميدهند و مانند آن ولي هستند بالأخره يك عدهاي كه وجود مبارك حضرت را هم شهيد ميكنند ديگر
خب ﴿وَ ما يَأْتيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاّ كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ ٭ كَذلِكَ نَسْلُكُهُ في قُلُوبِ الْمُجْرِمينَ﴾ اين ضمير ﴿نَسْلُكُهُ﴾ به همين قرآن و ايمان بايد برگردد نه استهزا و كفر «سلك» هم لازم است هم متعدي به هر دو معنا استفاده شده «سلك» يعني «نفذ» ميگويند سالك فلان شخص جزء سالكان صالح است اهل سير و سلوك است يعني كسي كه راه را طي ميكند و در مسير مستقيم است به او ميگويند سالك هم به معني «اسلك» است يعني «انفذ» آن كسي كه اين رشته تسبيح را در دانههاي تسبيح فرو ميبرد ميگويند «سلكه» اي «انفذه» در اين سوراخها اين رشته را نفوذ داده است پس «سلك» هم به معني «نفذ» است لازم هم به معني انفذ است متعدي در قرآن كريم به معناي متعدي هم استعمال شده است يكي در همين آيه است ﴿كَذلِكَ نَسْلُكُهُ في قُلُوبِ الْمُجْرِمينَ﴾ يكي هم در جريان آبهاي زيرزميني كه فرمود خداي سبحان باران را ميباراند از ابرها و در زمين فرو ميبرد ﴿فَسَلَكَهُ يَنابيعَ فِي اْلأَرْضِ﴾[8] ذات اقدس الهي اين آب را در زير زمين ميبرد تا به صورت ينبوع و چشمه دربياورد همانطوري كه در روي زمين راههاي وسيعي هست راههاي تنگ است راههاي دو طرفه است راههاي يك طرفه است راه ورود ممنوع است راه خروج ممنوع است اينطور راهها در روي زمين است زير زمين هم همينطور است آبها كجا بروند كجا نروند رفت و آمد داشته باشند در مسير باز بروند در مسير تنگ بروند كجا بروند كه عدهاي با كندن چاه او را استنباط بكنند برويانند كجا نرود كه فايدهاي نداشته باشد فرمود رهبري همه اين آبهاي زيرزميني به دست خداي سبحان است ﴿فَسَلَكَهُ يَنابيعَ فِي اْلأَرْضِ﴾ ذات اقدس الهي اين آب را در زير زمين راههاي گوناگون داد تا به صورت ينبوع و چشمه و معدن جوشش دربياورد در اين آيه هم «سلك» به معني «اسلك» به معني «انفذ» است ﴿نَسْلُكُهُ﴾ يعني نفوذ ميدهيم ما اين آيات را اين معارف را ميبريم در قلبش در بحث ديروز ملاحظه فرموديد اگر اين قلب قلب سليم باشد با ورود اين كوثر معرفت شكوفا ميشود «يثيروا لهم دفائن العقول»[9] ميشود مايه فربهي خواهد شد و مانند آن اگر خداي نكرده ﴿في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾[10] باشد ﴿فَزادَهُمُ اللّهُ مَرَضًا﴾ بشود اين قلب بيمار باشد متعفن باشد اين كوثر معرفت اين آيات الهي كه رفت اين مشوب ميشود و برميگردد اينكه او اهانت ميكند سب و لعن ميكند فحش دهد اين نظير بالا آوردن آن غذا است در بحث ديروز اشاره شد كه اگر كسي سالم باشد غذا را ميخورد و جذب بدنش ميشود و فربه ميشود و اگر كسي دستگاه گوارشش مريض باشد بايد درمان بشود شما بهترين آبميوه را بهترين سوپ را به او بدهيد چون دستگاهش مريض است بالا ميآورد وقتي بالا آورد بدبو و متعفن هم است اين بالا آوردن در اثر قبول نكردن اين غذاي سالم است وقتي معارف به قلب سالم رسد باعث فضيلت ايمان ميشود ﴿وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إيمانًا وَ عَليٰ رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ﴾[11] و اگر در دلهاي بيمار برسد اينها چيزهايي را بشنوند از معارف دين عكس العملش اين است كه بالا ميآورند بد ميگويند سبّ ميكنند شتم ميكنند و مانند آن و اين حرفهاي بدبو در اثر آن بيماري دستگاه فكري و مجاري ادراكي آنها است ﴿في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللّهُ مَرَضًا﴾[12] اينكه فرمود: ﴿وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ وَ لا يَزيدُ الظّالِمينَ إِلاّ خَسارًا﴾[13] همين است خوب ميوههاي خوب آبميوه خوب غذاي خوب براي بدن سالم جذب ميشود و بدن را فربه ميكند براي كسي كه بيمار است دستگاه گوارشياش سالم نيست اين بالا ميآورد و بدبو هم خواهد بود ﴿وَ لا يَزيدُ الظّالِمينَ إِلاّ خَسارًا﴾ اين هم از همين قبيل است فرمود: ﴿كَذلِكَ نَسْلُكُهُ في قُلُوبِ الْمُجْرِمينَ﴾ ما اين را راه ميدهيم در دلهاي مجرمين اما ﴿لاَ يُؤْمِنُونَ بِهِ﴾ «مجرمين بما انهم مجرمون» اين تعليق حكم بر وصف است پس اگر كسي گفت ما اين سوپ سالم را ا ين آبميوه را به اين بيمار داديم اين بالا آورد اين يعني دستگاه گوارشش قبول نميكند ديگر خوب.
پرسش ... اين كه قفل حمازيت به قلوب قفل ...
پاسخ: اين قفل را خود انسان ميزند منتها كليدش هم در دست خود او است و آن توبه است در آيات دارد به اينكه ﴿أَفَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَليٰ قُلُوبٍ أَقْفالُها﴾[14] اينها چرا تدبّر نميكنند مگر دلشان بسته است؟ يا اهل تدبّرند يا بر اثر بستگي دل تدبّر نميكنند دل كه ميبندد نظير اين املاح و رسوبات آبهاي معدني است كه ميبندد لابد در منطقههاي ييلاقي ديديد آن چشمههايي كه سالم است و شفاف است اين از ساليان متمادي ميجوشد تمام آن سنگها و ريگهايي كه در چشمه است همهشان شفاف است هيچ كدامشان بسته نيستند اما آن آبهايي كه املاح فراوان به همراهشان است اينها همين كه ميآيند اين سنگهايشان بسته است چند قدم كه تا از خود چشمه فاصله گرفتند شروع ميكنند به متحجرشدن و بستن اول راه خودشان را ميبندند و آن مزرعه را هم خشك ميكنند ميبينند بعد از مدتي به صورت يك سنگواره حجيمي درآمده است اين همين آب پنجاه سال قبل يا پانصد سال قبل بود كه راه خودش را بسته چون املاح داشت بسته شد و اين قفل آن چشمه است كم كم دهنه آن چشمه هم قفل ميشود قفل دل از همين قبيل است فرمود اول غبار است بعد كم كم چرك ميشود اين چرك جلوي اين دل را ميبندد اين دل بسته ميشود وگرنه قفل آهني و امثال آهني كه نيست فرمود: ﴿كَلاّ بَلْ رانَ عَليٰ قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ﴾[15] اين همان چرك است ديگر فرمود اين كارهايي كه اينها كردند حرفهايي كه زدند غذاهايي خوردند نگاههايي كه كردند جاهايي كه نبايد ميرفتند رفتند همه اينها چرك است خوب شما وقتي يك آينه شفافي رويش چرك بشود پاك نكنيد دو سال سه سال چند سال بعد بالأخره رويش جرم ميگيرد اين قفل آينه است كه آينه ديگر جايي را نشان ميدهد اين چنين نيست كه آينه را قفل بكنند همين اين غبار و رين جلوي آينه را ميگيرد ﴿كَلاّ بَلْ رانَ عَليٰ قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ﴾ بنابراين اين قفل قلب است كه معاصي قفل دل است ﴿أَفَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَليٰ قُلُوبٍ أَقْفالُها﴾[16] از اين تقابل هم معلوم ميشود كه اگر كسي حشر قرآني نداشت سعي نكرد كه آيات قرآن را ارزيابي كند تدبّر كند اين مشكل دلبستگي دارد دلش بسته است واقعاً دلبسته به اين معنا هم خواهد بود دلش بسته است قفل است كليدش هم توبه است البته. اينجا كه فرمود: ﴿كَذلِكَ نَسْلُكُهُ في قُلُوبِ الْمُجْرِمينَ﴾ چون تعليق حكم بر وصف است مشعر به عليت است يعني مجرم و بما عنه مجرم عكس العملش استهزا است وگرنه اگر او مجرم نباشد سليم الفطره باشد اين ميپذيرد اگر مؤمن باشد كه «زادته ايمانا» انسان سه گروهند يا بيمارند يا خاليالذهناند يا پرورش يافتهاند آنها كه پرورش يافتهاند و مؤمناند ﴿وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إيمانًا﴾[17] آنها كه سليم الفطرهاند ميپذيرند چون خالياند از موانع و رهزنها آنها كه ﴿كَلاّ بَلْ رَانَ عَلَيٰ قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ﴾[18] مبتلا به ريناند اينها عكس العملشان همان سبّ و شتم و لعن و امثال ذلك است كه به صورت بالا آوردن اين غذاها است ﴿وَ لا يَزيدُ الظّالِمينَ إِلاّ خَسارًا﴾[19] فرمود: ﴿كَذلِكَ نَسْلُكُهُ في قُلُوبِ الْمُجْرِمينَ﴾ احتمال اينكه اين ضمير ﴿نَسْلُكُهُ﴾ به كفر و استهزا و اينها برگردد بعيد است ما اين كفر را در دلهاي اينها وارد نكردهايم ما آن قرآن را وارد كردهايم ولي اينها عكس العملشان همان بالا آوردن است ﴿لاَ يُؤْمِنُونَ بِهِ﴾ اين هم تكرار بود چون مجرماند ايمان نميآورند به اين براي اينكه هم بايد سطح انديشهشان را بالا بياورند كه برايشان دشوار است حاضر نيستند هم سطح انگيزه را ترقي بدهند كه برايشان دشوار است ميفرمايد كه اين گروه حسگرا و لذتزده و غضبناك اينها اگر معجزات حسي هم ببينند باور نميكنند حالا اينكه يك معجزه معقولي است معجزه حسي هم بياورند باور نميكنند بعد فرمود: ﴿وَ قَدْ خَلَتْ سُنَّةُ اْلأَوَّلينَ﴾ روش پيشينيان اين بود كه اينها با انبيائشان بدرفتاري ميكردند و استهزا ميكردند كه اين سنت در حقيقت سنت آنها است و بدعت در دين است بدعتهايي كه گذاشتند به نام سنت درآمده است همين است وگرنه سنت الهي اين است كه پيامبر بفرستد مردم را هدايت بكند و هدايت شدهها را هم به بهشت ببرد و مانند آن اما عدهاي در برابر انبيا موضع بگيرند آنها را استهزا كنند اين بدعتي است كه مجرمين دارند و اين بدعت را به عنوان سنت نامگذاري كردند ﴿وَ قَدْ خَلَتْ سُنَّةُ اْلأَوَّلينَ﴾ بعد فرمود اينها آنقدر خشناند كه ﴿وَ لَوْ فَتَحْنا عَلَيْهِمْ بابًا مِنَ السَّماءِ﴾ اگر ما بخشي از آسمان را بروي اينها باز كنيم كه اينها آسماني بشوند و سفر آسماني داشته باشند ﴿فَظَلُّوا فيهِ يَعْرُجُونَ﴾ «ظل» مثل بات مفيد دوام است اينها مرتب در آسمان رفت و آمد بكنند نه يك بار و دو بار چندين بار از در آسمانها وارد بشوند سير آسماني داشته باشند ميگويند چشمبندي است نه تنها يك بار وارد آسمان بشوند اگر مكرر به آسمان هم بروند همين هستند ﴿وَ لَوْ فَتَحْنا عَلَيْهِمْ بابًا مِنَ السَّماءِ فَظَلُّوا فيهِ يَعْرُجُونَ﴾ در اين باب و در اين آسمان عروج بكنند مرتباً چندين بار رفت و آمد بكنند ﴿لَقالُوا إِنَّما سُكِّرَتْ أَبْصارُنا﴾ ميگويند چشمبندي شده اين، چشمهاي ما مست شد در حال سكر خوب انسان درست تشخيص نميدهد ديگر بلكه ميگويند بالاتر از چشمبندي است ما سحر شديم و اين كار سحر است و ما مسحوريم و او ـ معاذالله ـ ساحر است چون وقتي مجاري ادراك بسته شد و به دست حس و طمع و شهوت و غضب افتاد رهبري اين گفتهها و شنيدهها را حس و غضب و شهوت به عهده دارند ديگر معيارهاي عقلي و براهين عقلي حضور و ظهور ندارند شهوت هم كه معياري ندارد هوا و هوس هم كه معياري ندارد تهمتهاي گوناگوني هم كه وجود مبارك پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) زدند از همين راه است ساحر گفتنشان، شاعر گفتنشان با اينكه سحر با جنون فرقهاي فراواني دارد خوب اگر ساحر است معلوم ميشود كه كارهاي عميق ميكند اگر ديوانه است كه كار عميق از او ساخته نيست بالأخره يا در مقاطع مختلف اين نسبتها را ميدادند يا گروههاي مختلفي بودند كه اين تهمتها را روا ميداشتند بالأخره گاهي جنون، گاهي سحر، گاهي شعر، گاهي كهانت و مانند آن را به وجود مبارك حضرت نسبت ميدادند ميفرمود اگر ما يك چنين كاري ميكرديم آنها ميگفتند اين چشمبندي است در سوره مباركه «شعراء» هم مشابه اين مضمون آمده است آيه دويست سوره «شعراء» اين است ﴿فَقَرَأَهُ عَلَيْهِمْ ما كانُوا بِهِ مُؤْمِنينَ ٭ كَذلِكَ سَلَكْناهُ في قُلُوبِ الْمُجْرِمينَ ٭ لا يُؤْمِنُونَ بِهِ﴾ ما اين را در دلهاي كفار راه داديم ولي ايمان نميآورند تا عذاب الهي را ببينند آنوقت هم كه جا براي ايمان نيست ايمان يك فعل اختياري است آن روز حق براي كفار روشن ميشود عالم ميشوند ولي نميتوانند ايمان بياورند سرّش آن است كه ايمان فعل نفس است عمل است عمل جانحي است يك، بين نفس و عمل اراده فاصله است اين دو، ميشود امر اختياري لذا انسان ميتواند ايمان بياورد ميتواند ايمان نياورد و اين عالم اختيار ميطلبد و آن دنيا است در قيامت جا براي ايمان نيست اما علم امر اختياري نيست وقتي مقدمات فراهم شد هيچ كس نميتواند بگويد من نميخواهم بفهمم در اوائل امر كسي ميتواند بگويد من نميخواهم مطالعه كنم من نميخواهم فكر كنم من نميخواهم گوش بدهم من نميخواهم بررسي و تحقيق كنم اينها همه فعل اختياري است اما وقتي كسي برهان اقامه كرد بين نفس و بين علم اراده فاصله نيست كسي بگويد من نميخواهم بفهمم اينچنين نيست انسان خواه ناخواه ميفهمد لذا علم يك امر ضروري است حصول علم يك امر قطعي است بعد از مرگ علم حاصل ميشود اما ايمان يك فعل اختياري است فعل اختياري ظرف اختياري ميخواهد ظرف اختياري دنيا است كه هم ايمان ممكن باشد هم كفر لذا مشكل اين تبهكارها اين است كه در قيامت حق براي آنها روشن ميشود ولي نميتوانند به حق ايمان بياورند لذا ميگويند ما را برگردان به دنيا كه ايمان بياوريم وگرنه اگر همانجا ايمان ميآوردند كه مشكلشان حل بود نميتوانند بگويند اين حقي را كه ما فهميديم قبول داريم ما اين را اگر بخواهند بگويند ما قبول داريم بايد بيايند دنيا هم كه رخت بربست و جا براي برگشت نيست.
پرسش ...
پاسخ: بله؟
پرسش ...
پاسخ: مستضعفين آنجا مشمول رحمت الهياند نه اينكه آنجا ايمان بياورند آنها كه مستضعف فكرياند حجت الهي بر آنها بالغ نشده مثل خيلي از افرادي كه در روستاها يا [در] شهرهاي دوردست هستند در اثر ظلم مستكبران معارف الهي به گوش آنها نرسيده اينها مشمول عفو الهياند نه اينكه آنجا حق را ميفهمند و به حق مؤمن ميشوند خوب.
پرسش ...
پاسخ: استهزا نيست ﴿كَذلِكَ نَسْلُكُهُ في قُلُوبِ الْمُجْرِمينَ﴾ سياقش اين است ﴿انّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ ٭ وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ في شِيَعِ اْلأَوَّلين ٭ وَ ما يَأْتيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاّ كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ ٭ كَذلِكَ نَسْلُكُهُ في قُلُوبِ الْمُجْرِمينَ﴾ ما اين قرآن را اين ذكر را كه براي تو فرستاديم و همچنين وحيي كه براي انبياي قبلي فرستاديم ما اينها را در دلهاي مؤمنين[20] راه ميدهيم ولي آنها برميگردانند بالا ميآورند آنها در اثر بيماريشان بالا ميآورند ما كارمان را ميكنيم ما كه بنايمان بر اين نيست كه كسي را رها كنيم و بنا هم بر اجبار و الجا نيست وگرنه آن كمال نيست ما هيچ كسي را رها نميكنيم به همه عنايت داريم يك، اين معارف را هم به دلهاي همه ميفرستيم اين دو، از آن به بعد مردم سه قسماند يا سليم الفطرهاند يا قبلاً ايمان آوردند يا كافر و منافقاند اگر سليمالفطره باشند ميپذيرند اگر قبلاً ايمان آورده باشند كه ﴿وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إيمانًا﴾[21] و اگر نه معاند و لجوج باشند كه بالا ميآورند اين هم در سوره مباركه «شعراء» هم همين است.
جريان آسمان رفتن به عنوان يك معجزه شاخص در سوره مباركه «اسراء» هم مطرح است در سوره «اسراء» آيهٴ 93 اين است كه به رسول گرامي به پيامبرشان بالأخره ميگفتند: ﴿أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقيٰ فِي السَّماءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتّيٰ تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتابًا نَقْرَؤُهُ﴾ ميگفتند كه ما ايمان نميآوريم مگر اينكه از نظر مسائل مالي خانهاي از طلا و نقره و زر و سيم داشته باشيد يا از طلا خانهاي داشته باشيد يا به آسمان برويد و يك كتابي از آسمان براي ما بياوريد يك امر حسي و جرماني اگر هم اين كار را بكنيد مثلاً ما قبول داريم براي آنها آسمان رفتن و مشاهده آسمان جزء بهترين معجزه است بهترين كرامت در آيه محل بحث ميفرمايد اگر ما اين بهترين كرامت را نسبت به خود اينها اعمال بكنيم ﴿وَ لَوْ فَتَحْنا عَلَيْهِمْ بابًا مِنَ السَّماءِ فَظَلُّوا فيهِ يَعْرُجُونَ ٭ لَقالُوا إِنَّما سُكِّرَتْ أَبْصارُنا﴾ اينها با بهترين معجزه پيشنهادي خودشان هم بدترين رفتار را دارند براي اينكه اين دل كه محور تصميمگيري است بسته است وقتي عنصر محوري تصميم كه قلب باشد بسته است خوب شما چه توقعي داريد كه تصميم سالم گرفته بشود بقيه ميماند هوا و هوس از هوا و هوس كه تصميم حق ساخته نيست كه اما در سوره مباركه «انعام» هم تا حدودي زمينه اين گونه از كرامات مطرح شد در همان اوايل سوره «انعام» آيه هفت و هشت اين است ﴿وَ لَوْ نَزَّلْنا عَلَيْكَ كِتابًا في قِرْطاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَيْديهِمْ لَقالَ الَّذينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلاّ سِحْرٌ مُبينٌ ٭ وَ قالُوا لَوْلا أُنْزِلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ وَ لَوْ أَنْزَلْنا مَلَكًا لَقُضِيَ اْلأَمْرُ ثُمَّ لايُنْظَرُونَ﴾ اينها يك كتاب حسي ميخواهند همانطوري كه باران از بالا نازل ميشود كتاب حسي يك قرآني اين چنين از بالا بيفتد يك چنين كتابي ميخواهند ميفرمايد اينكه شما ميگوييد: ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ اْلأَمينُ ٭ عَليٰ قَلْبِكَ﴾[22] و معناي نزول تنزل است كه از معدن غيب مراحل وسطي را طي كرد تا به مرحله قلب رسيد ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ اْلأَمينُ ٭ عَليٰ قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرينَ﴾ بعد از لبان مطهر شماي پيامبر به آنها رسيده است ﴿وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَيٰ﴾[23] اينها را قبول ندارند ميگويند يك كتابي از آسمان بيايد همانطوري كه باران ميآيد اينطور حسي است ميفرمايد بر فرض ما اين كار را بكنيم ﴿تَجْعَلُونَهُ قَرَاطِيسَ﴾[24] اينها قرطاس قرطاس و كاغذبازي قرار ميدهند اينطور نيست كه حالا ما يك معجزه حسي براي اينها بياوريم اينها كاملاً بپذيرند كه غرض اين است كه چه كتاب حسي از آسمان بيايد چه اينها به آسمان بروند اهل ايمان نيستند منشأ آن هم همان عناد و كفري است كه در درون اينها نهادينه شده است
پرسش ...
پاسخ: نه سنت اولين اين است سنت آخرين اين است اليوم هم همين است اليوم سلمان رشديها و كاريكاتور دانماركيها و اينها هم از همان شيع آخريناند كه تابع همان شيع اوليناند اليوم هم همين است ديگر اينطور نيست كه اينها حاضر باشند كه آزادانه با معارف الهي برخورد كنند اليوم هم همينطور است.
خب اما برخي از سؤالاتي كه مربوط به بحثهاي گذشته است كه اگر قرآن معجزه است چرا كلماتي نظير ﴿جِيءَ﴾ و ﴿جَاءَ﴾ و اينها هست مستحضريد قبلاً هم بازگو شد كه رسم الخط قرآن را گفتند اين چنين است البته اين بحث عميق فقهي ميطلبد كه آيا واقعاً رسم الخط بايد همانطور باشد يا مثلاً اين كلمه ﴿عَلَيْهُ اللَّهَ﴾[25] كه در قرآن است و ﴿وَ لَيَكُونًا مِنَ الصّاغِرينَ﴾[26] نون تأكيدي خفيفه به صورت تنوين درآمده در سورهٴ «يوسف» ﴿وَ لَيَكُونًا مِنَ الصّاغِرينَ﴾ اينجا شده «وليكون من الصاغرين» كه با تنوين نوشته ميشود اينها چند جا است كه رسم الخط قرآني است و رسم الخط قرآني به همين وضع از ديرباز بود اما حالا بايد باشد؟ تغييرش حرام است يا نه؟ يك كار عميق فقهي است عاطفه مردم از يك سو پذيرش مردم از سوي ديگر ادله فقهي هم از سوي ديگر كه اين تعبد است امام (سلام الله عليه) فرمود الا و لابد شما بايد ﴿عَلَيْهُ اللَّهَ﴾ قرائت كنيد در سوره «فتح» يا نه «عليه الله» هم ميشود ﴿وَ لَيَكُونًا مِنَ الصّاغِرينَ﴾ اين نون تأكيد خفيفه را به صورت نون بنويسيد يا به صورت تنوين آنجاهايي كه رسم الخط قرآني بر خلاف رسم الخط رايج است آن را ميگويند از دير زمان به ما رسيده است اگر به عصر عصمت برسد و دستوري صادر باشد هم جايز است هم لازم اما اگر دستوري نرسيده باشد ميشود جايز تغييرش هم ميشود جايز كه اين بحث فقهي ميطلبد اما درباره اين (سلكه) كه توضيح داده شد درباره تلازم عقل و شرع كه بحثش البته باز به مناسبتي خواهد آمد و در بحث فعلي ما نيست يك قاعدهاي هست كه «كلما حكم به العقل حكم به الشرع» قاعده ديگر «كلما حكم به الشرع حكم به العقل» آن يك بحث ديگري است يك بحث اين است كه اصلاً عقل در مقابل نقل حجت شرعي است معناي حجت شرعي اين است كه در قيامت بازخواست ميشود ثواب و عقاب دارد مدح و ذم دارد وعده و وعيد دارد اطاعت و عصيان برايش مترتب است و مانند آن يعني چيزي را كه عقل فهميده است اگر چنانچه برابر آن عمل بشود قربة الي الله ثواب دارد و اگر برابر او عمل نشود عقاب دارد الآن اداره اين كشور واجب است مثل اينكه هر كسي كه واجب النفقهاي دارد اداره عائلهاش واجب است اين اصل اول اين يك حكم فقهي است و چون واجب است تحصيل مقدماتش هم واجب است مقدمه واجب كه خوب واجب است منتها واجب ديگر نيست اينكه ميگويند مقدمه واجب واجب عقلي است نه واجب شرعي بايد ميگفتند مقدمه واجب واجب عقلي است نه واجب نقلي وگرنه اگر عقلاً واجب شد شرعاً واجب است چه اينكه اگر نقلاً واجب شد اين هم شرعاً واجب است منتها واجب شرعي دو قسم است يك واجب نفسي است كه مصلحت و مفسده براي خود او است ثواب و عقاب براي خود او است يك واجب نسبي و غيري است كه اگر فلان كار مصلحت دارد چون مقدمه فلان كار است حالا خواه خودش عبادي باشد يا نباشد عبادي نباشد نظير غَسل بدن، غَسل ثياب كه انسان با بدن پاك با جامه پاك بايد نماز بخواند عبادي باشد مثل وضو و تيمم و غسل كه اينها عباداتاند واجب شرطياند و غيرياند براي نماز واجباند و اگر كسي اينها را انجام نداد عقاب ميكنند كه چرا نماز صحيح نخواندي نه چرا وضو نگرفتهاي معناي وجوب مقدّمي همين است وجوب نسبي همين است خوب حالا اگر كسي بنا شد عائله خودش را اداره بكند زمين هم دارد آب هم دارد و اداره عائله واجب است اين ميتواند كوتاهي كند بگويد خدايا شما كه در قرآن نگفتيد در روايت نگفتيد من چگونه شيار بكنم آبياري بكنم چقدر آبياري بكنم چقدر بذرافشاني كنم اينها را كه نگفتي يا در قيامت ذات اقدس الهي ميفرمايد اين عقلي كه من به تو دادم اين فهمي كه من به تو دادم اينها «مما الهمه الله» است (ما علهمه الله) كه در سورهٴ «شمس» آمده است ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ٭ فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[27] اين به مثل «ما انزله الله» حجت شرعي است اين شخص را در قيامت عقاب ميكنند كه چرا عائلهات را تأمين نكردي تو كه آب داشتي تو كه زمين داشتي چرا عائلهات را تأمين نكردي اين ميتواند بگويد خدايا شما كه راه كشاورزي را به من در آيه نازل نكردي يا پاسخش اين است كه اين عقلي كه من به تو دادم حجت شرعي است ديگر اين يك مثال ساده دولت هم به شرح ايضاً [همچنين] كشور عائله دولت است بايد دولت عائله را اداره كند اگر چنانچه اين فقرزدايي نشد اشتغالزايي نشد مشكلات برطرف نشد خوب اين را مسئولان معاقباند در يوم القيامه اينها ميتوانند بگويند خدايا شما در آيه قرآن نفرستاديد در روايت هم نگفتيد كه ما كشور را روي صنعت اداره كنيم يا روي كشاورزي بخواهيم روي كشاورزي اداره كنيم آبها را چگونه مهار كنيم با سد آبي اداره كنيم يا با سد خاكي اگر بخواهيم با سد بتوني اداره كنيم آن طول تاج سدش چقدر بايد باشد طولش چقدر باشد قطرش چقدر باشد مساحتش چقدر باشد عرضش چقدر باشد اينها را كه در قرآن نگفتي كه اينها را كه در روايت نگفتي يا در قيامت خدا به اينها ميگويد آن عقلي كه ما به شما داديم اينها (مما الهمه الله) است اينها حجت شرعي است شما كه متخصص داشتيد ميتوانستيد بفهميد كه اين كشور كشوري است كه بخشش مثلاً صنعتي است و بخشش كشاورزي كشاورزياش هم به اين است كه آبها را مهار كند مهار كردن آب هم به سدسازي است بعضي از جاها سد خاكي جواب ميدهد بعضي از جاها سد بتوني جواب ميدهد بعضي از جاها طول تاج اينقدر بايد باشد بعضي جاها اينقدر اينها همه را عقل گفته و همه باعث بهشت و جهنم است ديگر اين مديريت ميشود شرعي اگر چيزي باعث اطاعت و عصيان است ثواب و عقاب است وعده و عيد است مدح و قدح است و بالأخره بهشت و جهنم است ميشود حجت شرعي اينچنين نيست كه عقل در مقابل شرع باشد تا بگوييم «كل ما حكم به العقل حكم به الشرع» خير عقل حجت شرعي است نقل هم حجت شرعي است «كل ما حكم به النقل حجة الشرعيه كل ما» نه «كلما كل ما حكم به العقل حجة الشرعيه» نقل هم مستحضريد اينقدر بايد تلاش كرد سند مشخص باشد صدور مشخص باشد جهت صدور مشخص باشد دلالت مشخص باشد معارضات داخلي و خارجي مشخص بشود تا يك روايت بشود حجت. عقل هم به شرح [همچنين] عقل هم منع دارد نقض دارد معارضه دارد همه اينها بايد رفت و روب بشود تا عقل بشود حجت «كل» نه «كلما كل ما حكم به العقل حجةٌ شرعيه كل ما حكم به النقل حجة الشرعيه» عقل در مقابل شرع نيست عقل در مقابل نقل است نقل هم در مقابل عقل است.
مطلب ديگر اين است كه عقل تا كجاها و چگونه بايد كار بكند خود عقل راههايش را خوب بلد است ميگويد من اجتهاد در نص دارم اما اجتهاد در برابر نص براي من حرام است اين را عقل به خوبي ميفهمد اجتهاد در قبال نص ميگويد براي من حرام است چون خود عقل فهميده كه هزارها مجهول دارد كه از راه وحي به دست ميآيد مهمترين برهان وحي و نبوت را عقل اقامه كرده اينكه در فقه و اصول مسئله ضرورت وحي و نبوت مطرح نشده بشر نبي ميخواهد بشر ولي ميخواهد بشر وصي ميخواهد بشر وحي خواهد بشر رسالت ميخواهد بشر فرشته ميخواهد اينها را عقل فهميده آن وقت بيايد در برابر آنها براي خودش دكان باز كند اجتهاد در مقابل نص به فتواي خود عقل حرام است نقل هم تأييد كرده اين را اين چنين نيست كه اجتهاد در مقابل عقل خود عقل بگويد جايز است ـ معاذالله ـ يا شك داشته باشد ميگويد اين جهنم است در برابر وحي و نبوت بخواهي حرف بزني جهنم است اجتهاد در مقابل نص نيست يك، اجتهاد در نص است نه در مقابل نص يعني يك «رفع ... و ما لا يعلمون»[28] كه آمده شما اجتهاد بكن كه آن مرفوع مؤاخذه است يا حكم اگر حكم است حكم تكليفي است يا حكم وضعي اگر حكم وضعي است و اقل و اكثر استقلالي و ارتباطي هر دو را ميگيرد يا يكي را ميگيرد شك در تكليف اين را ميگردد يا شك در مكلف دارد اين اجتهاد در نص است اين كار شيخ انصاريها است اجتهاد در مقابل نص جريان متعتين ـ معاذالله ـ پيش ميآيد كه اين محرم است عقلاً و نقلاً اما اجتهاد در ما لا نص فيه اين چنين نيست كه انسان در ما لا نص فيه فقط به برائت اكتفا بكند با پيشرفت علم مثلاً نميداند كه فلان حيوان ضرر دارد يا ندارد فلان حيوان در فلان حال ضرر دارد يا ندارد اينجا به اصالة الحل تمسك كنند بگويند «كل شئ لك حلال»[29] يا نه بايد متخصصانه فحص كند جستجو كند كه اين زيانبار است اين آنفولانزاي مرغي است اين خطر دارد اين حرام است بله اگر فحص علمي كرد اعم از عقل و نقل در ادله نقلي دليلي بر حرمت اين نيافت يك، در شواهد عقلي دليلي بر زيانبار بودن اين نيافت دو، آنوقت «كل شي لك حلال» شامل حالش ميشود وگرنه تمسك به «كل شئ لك حلال» قبل از بحث علمي متخصصانه اين تمسك به عام است در شبهه مصداقيه خاص. خب چه چيزي «كل شي لك حلال قبل ان يرد فيه نهيٌ» اين «ورد فيه نهيٌ» و آن نهي در ذخيره علمي شما است برو بگرد و پيدا كن كه فلان گياه آنطور است فلان دارو آنطور است فلان حيوان آنطور است فلان. همه چيز را شارح مقدس فرمود اما همه چيز نزد همه مردم و فقها نيست همين جريان اينكه كه حتي ارش خدش را فرمود ارش خدش در فقه چقدر است ارش خدش كه در فقه ما نيست اين نزد حضرت است اينكه فرمود همه چيز را اسلام گفته حتي ارش الخدش خوب خيلي از شما در مسائل فقهي آشناييد ارش خدش در فقه اسلام چقدر است ارشي براي آن معين شده يا ترا حضرت است؟ غرض آن است كه عقل اجتهادش در نص است يك، در قبال نص عقلاً و نقلاً حرام است دو، در ما لا نص فيه نميتواند مستقيماً برائت جاري كند يا «كل شئ لك حلال»[30] جاري كند بگويد اين كار حلال است چون ما فحص كرديم دليل نقلي پيدا نكرديم بله بايد فحص كنيد دليل نقلي پيدا كنيد يك، جستجو كنيد به كارشناسان مراجعه كنيد دليل عقلي پيدا كنيد دو، اگر دليل عقلي را فقها گفتند ما نيافتيم دليل نقلي را فقها گفتند ما نيافتيم دليل عقلي را هم كارشناسان گفتند ما نيافتيم آن وقت «كل شي لك حلال» وگرنه با احتمال اينكه فلان گياه يا فلان حيوان يا فلان كار يا فلان چيز زيانبار باشد نميشود «كل شي لك حلال» جاري كرد صرف اينكه ما فحص كرديم دليل نقلي بر حرمتش نيافتيم بگوييم پس حلال است اگر دليل نقلي نبود از يك سو و كارشناسان زيانبار بودن او را معرفي نكردند از سوي ديگر آنگاه جاي تمسك به «كل شئ لك حلال حتي تعلم انّ فيه نهي ورد» قبل ان يرد فيه نهي است.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 9.
[2] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 6.
[3] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 8.
[4] ـ سورهٴ طور، آيهٴ 23.
[5] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 24.
[6] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 14.
[7] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 64.
[8] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 21.
[9] ـ نهجالبلاغه: خطبهٴ 1.
[10] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 10.
[11] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 2.
[12] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 10.
[13] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 82.
[14] ـ سورهٴ محمد، آيهٴ 24.
[15] ـ سورهٴ مطففين، آيهٴ 14.
[16] ـ سورهٴ محمد، آيهٴ 24.
[17] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 2.
[18] ـ سورهٴ مطففين، آيهٴ 14.
[19] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 82.
[20] ٭ ـ حاجآقا اينها سهو در گفتار شده كافرين را مؤمنين گفت ولي تايپيست كافران نوشته لطفا در صوت اصلاح شود.
[21] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 2.
[22] ـ سورهٴ شعراء، آيات 193 ـ 194.
[23] ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 3.
[24] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 91.
[25] ـ سورهٴ فتح، آيهٴ 10.
[26] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 32.
[27] ـ سورهٴ شمس، آيات 7 ـ 8.
[28] ـ وسائل الشيعه، ج 15، ص 369.
[29] ـ كافي، ج 6، ص 339.
[30] ـ كافي، ج 6، ص 339.