اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿ما نُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ إِلاّ بِالْحَقِّ وَ ما كانُوا إِذًا مُنْظَرينَ (8) إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ (9)﴾
در نزاهت قرآن كريم از تحريف مطالبي ارائه شد گاهي ممكن است بعضي از شبهات به ذهن برسد كه با صيانت قرآن از تحريف هماهنگ نباشد يكي از آنها اختلاف قرائت است كه اگر قرآن منزه از تحريف است اين اختلاف قرائات چگونه توجيه ميشود بالأخره قرآن يك بار نازل شد يك به لفظ هم نازل شد هفت طور يا ده طور يك كلمهاي را خواندن كه نازل نشد پاسخ اين شبهه اين است كه اگر قرائتي با سند صحيح ثابت نشود كه حجت نيست و اگر با سند معتبر صادر بشود حكم فقهي را به همراه دارد نه حكم تفسيري را يعني اگر با روايت معتبري ثابت شده است كه فلان جمله را فلان كلمه را به فلان وضع ميشود خواند معنايش اين است كه از راه وحي و الهام به وجود مبارك پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) از راه وحي والهام به وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيد. و به وسيله آن حضرت به اهلبيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) رسيد كه اين كلمه را اينچنين هم ميشود خواند قرائتش صحيح است حكم فقهي است حداكثر اين حكم فقهي است نظير حديث قدسي اين ديگر قرآن نيست تا ما بگوييم اين با صيانت قرآن از تحريف سازگار نيست اين آيه حكم فقهياش اين است كه به آن سبك هم ميشود خواند و آن طوري كه نازل شده است همان آن قرائت مثلاً به نحو الف است ولي به نحو با هم ميشود خواند معناي اختلاف قرائت اين نيست كه اين چند طور نازل شده و يك طورش را گرفتند بقيهاش را كناري گذاشتند اين يك حكم فقهي است نه حكم قرآني و تفسيري. مطلب ديگر اينكه در جريان موافقت و مخالفت ملاحظه فرموديد در اصول كه معيار حجيت روايت موافقت با قرآن نيست شرطش موافقت با قرآن نيست بلكه مخالفت با قرآن مانع است زيرا قرآن خطوط كلي را بيان ميكند بعضي از چيزها را كه مصلحت نبود خودش بيان نفرمود و به وسيله پيغمبر و اهلبيت(عليهم السلام) بيان ميكند اين ﴿لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ﴾[1] وجود مبارك پيامبر و اهلبيت را بيان خود پيامبر مبين و مفسر قرآن ميداند چون درباره روايات، تحريف راه دارد و خود ائمه(عليهم السلام) فرمودند مثل ما حرف ميزنند ولي مثل خدا نميتوانند سخن بگويند لذا هر چه كه از ما نقل كردند بر قرآن عرضه كنيد اگر مخالف قرآن نبود حجت است پس مخالفت قرآن مانع است نه موافقت با قرآن شرط باشد اگر موافقت شرط باشد خب بايد همه اين مطالب در قرآن باشد ما ببينيم اين آيه مطابق با قرآن است يا نه اگر خطوط كلي در قرآن بود و بسياري از مسائل جزئي در قرآن كريم نبود اگر در قرآن درباره فلان مطلب حكمي نداشتيم چگونه بفهميم اين روايت موافق با قرآن است؟ ما درباره اصل صلات دستور داريم در قرآن آمده است اما اينكه مجموع صلات واجب و مستحب 51 ركعت است واجب هفده ركعت است ظهرين هشت ركعتاند مغربين هفت ركعتاند صبح دو ركعت است اينها كه در قرآن كريم نيست اگر روايات آمده موافقت با قرآن شرط باشد در قرآن از اينگونه امور سخني به ميان نيامده تا ما بگوئيم اين روايات موافق با قرآن است پس عمده آن است كه مخالف با قرآن نباشد و اگر جملهاي در صدرش موافقت بود و در ذيلش مخالفت معلوم ميشود كه آن موافقت احد المصاديق است معيار عدم الموافقه است عدم المخالفه است حالا عدم المخالفه گاهي به اين است كه اين مطلب مطابق با قرآن است در صورتي كه در قرآن كريم آمده باشد يا نه مطابق با قرآن نيست در صورتي كه در قرآن كريم نيامده باشد خصوصيتهاي عقود مضاربه مساوات مزارعه و مانند آن بسياري از اين احكام فقهي در قرآن كريم نيامده حج صدها حكم فقهي دارد كه برخي از خطوط كلياش فقط در قرآن كريم آمده بنابراين عمده مخالفت قرآن است كه آن مانع حجيت است.
مطلب بعدي اين است كه ما وقتي به بقاي تكليف يقين داشتيم و تكليف الي يوم القيامه باقي است و الآن در محضر ولي معصوم(سلام الله عليه) نيستيم دسترسي به قطع نداريم عقل و ضرورت اقتضا ميكند چيزي كه سندي كه معتبر باشد و مفيد طمأنينه باشد حجت است پس اين ظن خاص گرچه مظنه نسبت به محتواي اين روايت است نسبت به محتواي اين حكم ما مظنه داريم ولي اصل حجيت ظن قطعي است يعني در عصر غيبت ظن خاص حجت باشد به ظن نيست بالقطع است ما يقين داريم كه مظنه حجت است اين است كه گفته شد «ظنية الطريق لا تنافي قطعية الحكم»[2] يعني قطعية الحجه يقيناً ظن حجت است براي اينكه يا تكليف به محال بايد باشد يا ارتفاع تكليف وقتي كه تكليف باقي است دسترسي به قطع نيست ما نميتوانيم به احكام قطع پيدا بكنيم يقيناً طمأنينه و مظنه خاص حجت است چون به مقدار كافي علم يا علمي وجود دارد لذا قائل به انسداد نيستيم كه مطلق ظن حجت باشد مطلق ظن همچنان محجور و ممنوع خواهد بود بالأخره يا قطع طمأنينه يا ظن نوع خاص حجت است پس پشتوانه حجيت روايات ظني آن دليل عقلي قطعي است.
مطلب بعدي آن است كه گاهي ممكن است به بعضي از آيات كه با سياق آيات قبلي هماهنگ نيست كسي استدلال كند كه ـ معاذالله ـ تحريف شده است نظير آنچه كه در اوائل سوره مباركه «مائده» به عنوان ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ﴾ آمده است يا در سوره مباركه «احزاب» آيه تطهير. اين دو قسمت را ملاحظه فرموديد در سوره مباركه «مائده» آيه سوم اين است كه ﴿حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزيرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّهِ بِهِ﴾ تا ميرسد به اينجا كه ﴿الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ دينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَ رَضيتُ لَكُمُ اْلإِسْلامَ دينا﴾ بعد ميفرمايد: ﴿فَمَنِ اضْطُرَّ في مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتَجانِفٍ ِلإِثْمٍ فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ﴾[3] صدر اين آيه مربوط به احكام ميته و اقسام ميته است كه حرام است ذيل آيه يك استثنائي است از آن صدر كه اگر كسي مضطر شد در صورتي كه متجانف اثم نباشد عيب ندارد وسط اين آيه جريان ولايت اهلبيت و اكمال دين و اتمام نعمت و دين خداپسند، اسلام است و مانند آن﴿وَ رَضيتُ لَكُمُ اْلإِسْلامَ دينا﴾ يعني ديني را كه خدا ميپسندد اسلام است اسلام دين خداپسند است خب اين وسط آيه با قبل و بعد مطابق نيست اين را گاهي ممكن است گفته بشود كه اين مثلاً تحريف شده اين را جا گذاشتهاند اين دليل بر تحريف نيست. اولاً تحريف معنايش اين است كه بر خلاف آنچه كه نازل شده است قرار بگيرد گاهي ممكن است مطلب خيلي مهم باشد به عنوان جمله معترضه نازل شده باشد در اثناي كلام اگر متكلم ببيند يك مطلب حساس و ضروري لازم است همانجا بازگو ميكند خب احتمال اينكه يك جمله معترضه از خود متكلم بين آن سابق و آن لاحق كه اين احتمال منتفي نيست ما از كجا قطع پيدا كنيم كه جمله معترضهاي نبود چون در خيلي از آيات قرآن كريم جمله معترضه است يعني ذات اقدس الهي در عين نازل كردن يك مطلبي براي تبيين اهميت مطلب ديگر وسط اين سخن آن مطلب را بازگو ميكند پس اگر ثابت شد به طور قطع و يقين كه اين جمله معترضه نيست آنگاه نوبت ميرسد كه پس اين جمله، چه كسي گفته بايد اينجا باشد اين محتمل است كه خود وجود مبارك پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) دستور داده باشد اين را اينجا بگذاريد اگر ثابت شده است كه معترضه نيست و ثابت شده است كه يقيناً به دستور خود پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) نيست آنوقت احتمال جابهجايي در اين حد است خب اين دو تا قطع را چه كسي ميتواند احراز كند كه يقيناً جمله معترضه با هم نازل نشده و يقيناً به دستور پيامبر هم نبود و يقيناً ديگري جابهجا كرد اگر نوبت به اين برسد آنگاه گفته ميشود اين منافاتي ندارد نوبت به مرحله سوم يا چهارم برسد براي اينكه اين سباق با سياق هماهنگ نيست خودش خودش را نشان ميدهد بيان ذلك اين است كه يك مفسر بايد سباق جمله را بررسي كند يعني «ما ينسبق من الجملة من الكلام الي الذهن» را بررسي كند يك، سياق آن را هم بعد ارزيابي كند به صدر و ذيلش را هم مربوط به چه مطلبي است دو، آنگاه سخن بگويد اگر ما ببينيم سباق با سياق يقيناً هماهنگ نيست ميگوييم اين مستقل است هر كس اين را قرار داد اين آيه با قبل، اين جمله با قبل مرتبط نيست حالا هر كه قرار داد و اين در مرحله سوم يا چهارم چرا؟ براي اينكه قبلش مربوط به سه چهار تا مسئله فقهي است يك و همين سه چهار تا مسئله فقهي هم قبلاً هم نازل شده دو، آن وقت چطور دو بار اليوم اليوم امروز جهان كفر از شما نااميد شده است براي اينكه ما گفتيم مردار حرام است خب قبلاً هم گفته بوديم اين سياق با آن سباق هماهنگ نيست معلوم ميشود مستقل است حالا هر كه گذاشته﴿الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ دينِكُمْ﴾[4] چرا؟ براي اينكه ما گفتيم مردار حرام است يا گفتيم خون حرام است خب قبلاً هم كه اين حكم آمده بود احكام مهمتر از اينها آمده بود جهاد آمده بود جهاد آمد مبارزه آمد ﴿قَاتِلُوا أَئِمَّةَ الكُفْرِ﴾[5] آمد اينها آنها را نااميد نكرد اما وقتي سخن از علي و اولاد علي است كه امامت است و خلافت است و ولايت است و عصمت است معلوم ميشود پيامبر نمرده است جانشين دارد كفار ميگفتند بعد از رحلت آن حضرت ديگر بساط بر چيده ميشود نه ﴿الْيَوْمَ يَئِسَ﴾ كسي به جاي او نشست كه نفس اوست ﴿الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ دينِكُمْ﴾ آنوقت ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ﴾[6] پشت سر هم اليوم اليوم خب اين معلوم ميشود با قبل و بعد مرتبط نيست خب اگر به مرحله سوم يا چهارم رسيديم باز هم صيانت قرآن و نزاهت قرآن محفوظ است اگر هم بر فرض در مرحله سوم يا چهارم كسي جابهجا كرده باشد خود سباق نشان ميدهد كه مستقل است در سورهٴ مباركهٴ «احزاب» هم همينطور است در سورهٴ مباركهٴ «احزاب» آيهٴ 33 اين است ﴿وَ قَرْنَ في بُيُوتِكُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ اْلأُولي وَ أَقِمْنَ الصَّلاةَ وَ آتينَ الزَّكاةَ وَ أَطِعْنَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ﴾ قبلش را نگاه بفرماييد بعدش را هم نگاه بفرماييد قبلش از آيه 28 شروع ميشود كه ذات اقدس الهي به وجود مبارك پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) ميفرمايد كه به همسرانت بگو: ﴿يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ ِلأَزْواجِكَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زينَتَها فَتَعالَيْنَ أُمَتِّعْكُنَّ وَ أُسَرِّحْكُنَّ سَراحًا جَميلاً﴾ اگر واقعاً دنيا و ذخاير دنيا و زرق و برق دنيا ميخواهيد اينجا خبري نيست اين را در بحبوحه قدرت هم فرمود در قدرت هم همينطور بود ﴿وَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الدّارَ اْلآخِرَةَ فَإِنَّ اللّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِناتِ مِنْكُنَّ أَجْرًا عَظيماً﴾ بعد ﴿يا نِساءَ النَّبِيِّ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ يُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَيْنِ﴾ بعد ﴿وَ مَنْ يَقْنُتْ مِنْكُنَّ لِلّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تَعْمَلْ صالِحًا نُؤْتِها أَجْرَها مَرَّتَيْنِ﴾ بعد ﴿يا نِساءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذي في قَلْبِهِ مَرَضٌ﴾ بعد ﴿وَ قَرْنَ في بُيُوتِكُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ اْلأُولي﴾ همه اينها جمع مؤنث سالم است دفعتاً ميبينيم ﴿إِنَّما يُريدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ﴾[7] شده جمع مذكر سالم خب اين سباق با آن سياق هماهنگ نيست ديگر حالا يا لاهميتالمورد خودش به عنوان جمله معترضه نازل شده است يحتمل يا بعداً نازل شده است وجود مبارك پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) دستور داده است كه اين را اينجا بگذاريد يحمل يا نه ما يقين داريم كه جمله معترضه نبود همراه اين آيه نبود و يقين داريم كه به دستور خود پيامبر اينجا نيامده خب احراز اين يقينات كجاست؟ پس برخي ديگران اين كار را كردند بسيار خب بر فرض هم اين ديگران اين كار را كرده باشند اين با حفظ قرآن منافات ندارد چرا براي اينكه اين جمله «ينادي بأعلي صوته» به اينكه من با قبل و بعد ارتباطي ندارم و من مستقلام قبل هر چه هست ضمير جمع مؤنث سالم و بعد هر چه هست ضمير جمع مؤنث سالم اين جمله ضمير جمع مذكر است معلوم ميشود قبل با بعد ارتباطي ندارد ديگر پس اگر اينگونه از جملهها باشد خود جمله از باب «آفتاب آمد دليل آفتاب» كلام كسي كه «دل علي ذاته بذاته هم يدل علي نفسه بنفسه، يدل عدم تحريفه بنفسه» اين خودش شاهد است بر اينكه با قبل و بعد ارتباطي ندارد و هر كس اين را اينجا گذاشته هرگز مخلوط به مطالب گذشته يا آينده نخواهد بود بنابراين بر فرض هم نوبت به مرحله سوم يا چهارم برسد با كريمه ﴿انّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ﴾ منافاتي ندارد چون نميشود واقعاً جزم پيدا كرد. سؤال ديگر اينكه آيا، ـ سعي كنند آقايان مطلبي را سؤال بكنند كه يا نگذشته باشيم نظير مخلقه و غير مخلقه كه مدتها گذشت يا مطلبي كه هنوز نيامده سؤال نشود سؤالاتي كه مربوط به خود بحث است هم كم نيست ـ آيا در نظام ديگر همين قرآن مطرح است يا نه؟ خب آن را واقعاً ما نميدانيم اگر اين عالم منقرض شد ﴿وَ اْلأَرْضُ جميعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ﴾[8] بود ﴿وَ السَّماواتُ مَطْوِيّاتٌ بِيَمينِهِ﴾ شد كل آسمان و زمين به هم خورد ﴿قُلْ إِنَّ اْلأَوَّلينَ وَ اْلآخِرينَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلي ميقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾[9] شد يك نظام ديگري را ذات اقدس الهي خلق كرد آنوقت همين مطالب را براي پيامبر آن عالم ميفرستد يا نه؟ خب ما نميدانيم واقعاً حقيقت آن مردم چيست يا نظام آنها چيست احتياجات آنها چيست كيفيت اداره آنها چيست اگر مثل همين بود خوب ذات اقدس الهي همين را مينويسد اگر تفاوت جوهري پيدا كردند خب آيات ديگري و احكام ديگري ميفرستد اما اينكه در جريان حضرت نوح گفته شده ميبينيد پيدا است به اينكه هيچ ربطي با مسائل بحثي ندارد اين سؤالها را كمتر بكنيد گاهي گفته ميشود كه ﴿يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ﴾[10] يعني خداي سبحان مؤمني را از كافر خلق ميكند كافري ممكن است باعث پيدايش فرزند مسلمان بشود حالا گاهي سؤال ميشود كه اين آيه با آن آيهاي كه در سورهٴ «نوح» است كه ﴿لا يَلِدُوا إِلاّ فاجِرًا كَفّارًا﴾[11] اين معنايش اين است كه «يخرج الميت من الميت» هرگز از كافر مسلمان به دنيا نميآيد مؤمن به دنيا نميآيد اين آيه با آن آيه مخالف است خب اين چه مخالفتي است اين يك قضيه خارجيه است آن يك قضيه حقيقيه است اين راجع به قوم خاص است اين مردم اينطورند همشان كافرند ﴿اِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا﴾[12] اينها ﴿يضلّوا عِبادَكَ﴾ هستند ﴿وَ لا يَلِدُوا إِلاّ فاجِرًا كَفّارًا﴾ هستند اينها اينطورند نه گذشته اينطور بود و آينده هم هميشه همينطور است آن آيه هم به صورت موجبه جزئيه است يعني يك قضيه محمله است كه در رابطه با موجبه جزئيه كه گاهي از يك مسلمان كافر به دنيا ميآيد اينطور نيست كه هر مسلماني كافر به بار بياورد و گاهي از كافري مسلمان متولد ميشود نه اينطور است كه هر كافري مسلمان متولد بكند هر دو قضيه موجبهاند اين يك اصل است في نفسه اما آن قضيه خارجيه است مربوط به قوم نوح است كه اين چنين بودند بعدها هم ممكن است ﴿يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَمُخْرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ الْحَيِّ﴾[13] و مانند آن.
در جريان اينكه ائمه(عليهم السلام) اهلبيت(عليهم السلام) با قرآن كريم يكي ثقل اكبر است ديگري ثقل اصغر ظاهرش همين است كه قرآن كريم ثقل اكبر است ديگر چون در روايات كه دارد «أحدهما اكبر»[14] بعد پشت سرش دارد كه مثلاً قرآن اين است و سبب و ثقل اكبر است در بحثهاي قبل هم داشتيم كه معناي ثقل اكبر بودن قرآن اين نيست كه در قرآن يك حقايقي هست كه اهلبيت به آن حقائق نرسيدند و يا متخلق نيستند و يا عمل نكردند اين چنين نيست اگر اين باشد كه «افترقا» خود حديث دارد كه اين دو ثقل «لن يفترقا»[15] تا بر كنار حوض به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ملحق بشوند اگر اهلبيت يك معارف و يك حقايق و يك علومي داشته باشند كه در حقيقت قرآن نباشد پس «افترقا» اگر در قرآن يك حقائقي باشد كه اهلبيت ـمعاذاللهـ ندانند پس «افترقا» معناي «لن يفترقا» اين است كه هر مرحلهاي از مراحل علمي كه قرآن دارد اهلبيت(عليهم السلام) دارا هستند هر مرحلهاي از مراحل كمالي كه در اهلبيت است قرآن واجد آن است و مانند آن منتها در مقام ظاهر خب يكي بايد خودش تلاش و كوشش بكند براي حفظ ديگري شهيد هم بشود براي حفظ ديگري منتها بدنش را نثار ميكند نه جانش را جانش كه از بين نميرود اينكه ميگويند جانباز جانباز در حقيقت بدنبازند نه جانباز مگر كسي جانش را فداي چيزي ميكند جان هم از بين رفتني نيست فرمود: ﴿وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في سَبيلِ اللّهِ أَمْواتًا بَلْ أَحْياءٌ﴾[16] كسي كه جان خود را از دست نميدهد كه، جسم خودش را از دست ميدهد و اهلبيت(عليهم السلام) بدن خودشان را فداي حفظ حقيقت قرآن بكنند بدن اينها كه همتاي قرآن نيست حقيقت ولايت اينها جان اينها عصمت اينها خلافت اينها همتاي قرآن كريماند آن وقتي آن ثقل اكبر بودن به لحاظ نشئهٴ طبيعت و دنيا است براي اينكه اينها موظف بودند آن را حفظ بكنند اينها گاهي هم موظفاند حجر اسود را هم ببوسند استلام بكنند براي حفظ آثار دين اين معنايش اين نيست كه حالا حجرالاسود يك مقامي دارد كه اينها ندارند كه قبلاً هم اين جريان از مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) به عرضتان رسيد كه كعبه در عين حال كه محترم است و قبله مسلمانها است مطاف مسلمين است در برابر ولايـت آن قداست و حرمت را نخواهد داشت مرحوم صدوق ابن بابويه قمي كه در من لا يحضر الفقيه دارد كه كعبه خب خيلي محترم و مقدس است ابن زبير كه امام زمان خودش را ياري نكرد نكرده در اصل در زمان وجود مبارك سيدالشهداء(سلام الله عليه) به ياري نشتافت بعد از او امام زمانش را كه وجود مبارك امام سجاد بود به ياري امام سجاد نشتافت و خود داعيهاي داشت چنين آدمي ولو به درون كعبه هم برود و متحصن بشود خدا به او امان نميدهد خب كوه ابو قبيس كه آنها كه قبلاً مشرف شدند ميدانند مشرف بر كعبه بود همانجا منجنيق بستند دستگاه اموي و كعبه را خراب كردند و ابن زبير كه درون كعبه بود اين را گرفتند و به دار كشيدند بعد هم كعبه را ساختند فرمود اگر كسي به امام زمانش پناهنده نشود به اذن خدا اگر به كعبه هم پناهنده بشود خدا او را امان نميدهد كعبه را هم خراب ميكنند اين همان بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) است كه در اوايل نهجالبلاغه دارد كه كعبه احجاري است كه «لاتضر ولا تنفع»[17] خب انسان كامل مظهر «هوالضار النافع» است فرمود خداوند مردم را امتحان كرده «بأحجار لا تضر ولا تنفع» ولي همين احجاري كه «لا تضر و لا تنفع» را اهلبيت(عليهم السلام) تكريم ميكردند براي اينكه شعار ديني است بنابراين اگر ثقل اكبر گفته شد براي آن است كه ائمه(عليهم السلام) مأمور حفظ قرآناند ولو تا حد شهادت اما معنايش اين نيست كه در قرآن يك حقايقي است كه ـ معاذالله ـ اينها نميدانند چه اينكه اينها هر چه ميدانند در قرآن كريم است.
مطلب ديگر اين است.
پرسش: ...
پاسخ: بله؟ بله ديگر اين جهاد با نفس نه يعني بذل نفس بكنيد آن رنجها آن غصهها آن دلهرهها آن اضطرابها اينها رنجهاي روحي است اين زخمها رنجهاي بدني است كسي كه دلهره و اضطراب و نگراني و ﴿وَ زُلْزِلُوا حَتّي يَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتي نَصْرُ اللّهِ﴾[18] اين مضطرب بودن يك رنج روحي است همانطوري كه تيرخوردن رنج بدني است آن مضطرب بودن و خائف بودن رنج روحي است اينها را ميفرمايد تحمل كنيد در راه خدا وگرنه فرمود مبادا بگوييد اينها مردند يا از بين رفتند اينها حياند و عندالله مرزوقاند خب انسان جانش را كه نباخت فرمود: ﴿و لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ في سَبيلِ اللّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْياءٌ﴾[19] يك، ﴿وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في سَبيلِ اللّهِ أَمْواتًا بَلْ أَحْياءٌ﴾[20] دو، اينها حي مرزوقاند پس چيزي را انسان شهيد از دست نداده است حياتش را بكمالها دارد و عزّت خودش را هم بكمالها دارد خب.
پرسش: ...
پاسخ: بله ﴿يَشْرِي نَفْسَهُ﴾[21] يعني همين كسي مثل وجود مبارك حضرت امير در بستر وجود مبارك پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) بخوابد در ليلة المبيت منتظر است كه چهل قدارهبند و راهزن از راه ميرسند و حضرت را عرباً عربا ميكنند خب اين خوف است اضطراب است دلهره است همه اينها عذابهاي روحي است ديگر همه اينها را داده در راه خدا اين چنين نيست كه انسان كه بميرد ـ معاذاللهـ نفياً منفيا بشود كه از بين برود كه خب.
پرسش: غير الشهدا هم در آن حالات ....
پاسخ: بله همين دليل تجرد روح است منتها همانهايي كه در جريان قليب و در جنگ بدر بودند همانطور است منتها اينها حيات طيب دارند و آنها گرفتار﴿وَ إِذا أُلْقُوا مِنْها مَكانًا ضَيِّقًا﴾[22] دارند در جريان جنگ بدر وجود مبارك حضرت شهداي بدر را دستور داد در يك منطقه خاصي كه در همان آن صحنه بدر است دفن كنند با يك مقدار فاصله دستور داد كه يك قليب و چاهي كندند لاشههاي كفار را هم انداختند در آن قليب الآن هم كه شما بدر ميرويد ميبينيد كه قبور شهداي بدر در اين قسمت است و آن لاشههاي آنها پشت اين ديوار در يك چاهي انداخته شده كه مرز بين قبرستان كافر و مسلمان هم مشخص ميشود الآن هم همينطور است در آن چاه انداختند بعد حضرت رفتند بالاي آن قليب و بالاي چاه بعد فرمود كه مثلاً ﴿انْ قَدْ وَجَدْنا ما وَعَدَنا رَبُّنا حَقًّا فَهَلْ وَجَدْتُمْ ما وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقًّا﴾[23] اين مضمون را فرمود برخيها كه خدمت حضرت بودند به حضرت عرض كردند كه شما با مردهها حرف ميزنيد؟ فرمود: «ما انتم باسمع لما اقول منهم»[24] آنچه را كه من ميگويم آنها هم به خوبي ميشنوند اين طور نيست كه شما بهتر از آنها بشنويد آنها هم مثل شما ميشنوند شما هم مثل آنها ميشنويد منتها مجاز نيستند حرف بزنند مگر انسان ميميرد مگر انسان از بين ميرود مگر ميپوسد انسان از پوست به در ميآيد هجرت ميكند از جايي به جاي ديگر ميرود چه كافر چه مؤمن بنابراين مشكل اين است كه آنها گرفتار عذاب اليماند اينها از روح و ريحان لذت ميبرند و آنها در صدر اسلام برخيها فكر ميكردند كه كسي كه ميميرد در حقيقت جانبازي كرده جانش را داده فرمود نه سخن از جانبازي نيست جانش را نداده حي مرزوق است و حيات دارد و مستبشر است و زنده مهاجرت ميكند و عالمانه مهاجرت ميكنند بعضي غافلانه نميدانند اينها را كجا ميبرند اينها بيدارند باخبرند لذا پشت سر هم ميگويند مژدههاي ما را بدهيد ﴿وَيَسْتَبْشِرُونَ﴾ مستبشرند از خداي سبحان به خدا عرض ميكنند كه خدايا بشارتمان بده مژده به ما بده آيا اينها كه راهيان راه ما هستند به مقصد رسيدند يا نه؟ ﴿و يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ﴾[25] اين ﴿الَّذينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ﴾ همان آن فداكاراني هستند كه راهيان راه شهدايند منتها هنوز به مقصد نرسيدند اين ﴿الَّذينَ لَمْ يَلْحَقُوا﴾ عدم ملكه است ديگر يك كسي كه در يك جائي خوابيده يا در پاركينگي آرميده اين را كه به او نميگويند كه هنوز نرسيد كه ميگويند هنوز راه نيفتاد اين ﴿الَّذينَ لَمْ يَلْحَقُوا﴾ عدم ملكه است و كسي كه راه افتاده در نيمه راه است ميگويند هنوز نرسيده شهدا درباره راهيان راه خودشان كه در راهاند هنوز نرسيدند از خداي سبحان بشارت ميگيرند كه خدايا مژده به ما بده آيا اينها رسيدند يا نه؟ كدام قسمت راهاند؟ ﴿َو يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذينَ لَمْ يَلْحَقُوا﴾ نه «الذين ناموا يا توقفوا يا سكنوا يا سكتوا» به ﴿الَّذينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ﴾ اينها عالماً اين راه را طي ميكنند در حال حيات بيداري طي ميكنند منتها ديگران خبري از آنها نيست غرض آن است كه كسي از بين نميرود آن هم كه نفس خودش را ميفروشد يعني آن اضطرابات نفس را ميخرد آن اضطرابات نفس همان آن سلب طمأنينه و امثال ذلك است.
مطلب ديگر اينكه پيامبران اولواالعزم همه در معجزاتشان برتري داشتند لذا پيامبر اسلام با وجود در رابطه با ثقل اكبري مطلبي را شما فرموديد اين طور فهميده ميشود كه قرآن با پيامبر در معجزه برتري ...
پرسش: ...
پاسخ: بله يك وقتي معجزه شق القمر است يك وقتي عصا است يك وقتي ﴿أَخَذْنَاهُ وَجُنُودَهُ فَنَبَذْنَاهُمْ فِي الْيَمِّ﴾ است يك وقتي كلام الله است آن معجزات شق القمر و مانند آن بله تحت سلطه پيامبر است اما خود پيامبر ميفرمايد كه «لن يفترقا»[26] اين را كه درباره شق القمر نگفتند درباره معجزات طير مشوي و غير ذلك كه نفرمودند آنها معجزات باقيه نيستند اين معجزه باقيه الي ابد كه ذات اقدس الهي اين را فرمود قرآن نزد من است و تو وقتي خيلي اوج گرفتي قرآن را نزد ما فرا ميگيري ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ﴾ وجود مبارك پيامبر نسبت به اين عربي مبين سلطه دارد اما نسبت به علي حكيم همتاست فرمود اين قرآن بالايش علي حكيم است پائينش عربي مبين است اين عربي مبين احكام ظاهري دارد آن علي حكيم براي ابد سر جايش محفوظ است تو هم تا در آنجا هستي با علي حكيم هستي ﴿وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ عَليمٍ﴾[27] اين علي حكيم را از نزد خداي علي حكيم فرا ميگيري.
مطلب بعدي آن است كه ما اگر بخواهيم براي صيانت قرآن به اجماع تمسك بكنيم چه اينكه خيليها به اجماع تمسك كردند اين يك آسيب فني دارد و آن آن است كه اگر ما در اصل نزاهت قرآن ترديد داشتيم كه آيا قرآن تحريف شد يا نه؟ اصل حجيت قرآن براي ما زير سؤال است وقتي حجيت قرآن براي ما زير سؤال بود ما كه الآن در مشهد و در محضر پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) نيستيم كه با شق القمر و اينها آيات آن حضرت را ببينيم و ايمان بياوريم ما در محضر اين قرآنيم اگر حجيت اصل اين قرآن زير سؤال برود پس نبوت و رسالت آن حضرت زير سؤال ميرود وقتي نبوت و رسالت آن حضرت زير سؤال رفت امامت و خلافت معصومان هم زير سؤال ميرود وقتي اينها زير سؤال شد ما كه مثل ثقفيها فكر نميكنيم كه بگوييم كه خود اجماع حجت است براي اينكه مردم «لا تجتمع امتي علي الخطا»[28] ما ميگوييم اجماع بر تقريري كه تقرير ميشود زير مجموعه سنت است اين از نقصهاي اساسي اصول ماست كه در حوزهها رايج است ما وقتي كه اصول را ميخوانيم اينچنين تلقي ميكنيم كه منابع معرفتي احكام ما قرآن است و سنت است و عقل است و اجماع كه اجماع را در رديف سنت قرار بدهيم آن كاري كه سنيها كردند همانطور از اصول سني به شيعه آمده ما بايد بگوييم منبع معرفتي ما يا عقل است يا نقل عقل يا قرآن است يا سنت آن سنت را يا با خبر كشف ميكنيم يا با شهرت يا با اجماع خبر يا متواتر است يا واحد شهرت يا روايي است يا فتوايي اجماع يا محصل است يا منقول كه اين چارت تشكيلاتي اصول بشود نه فلهاي مگر اجماع در مقابل سنت است ما چه دخولي باشيم چه حدسي باشيم چه كشفي باشيم به هر تقريري كه حجيت اجماع تقرير بشود براي آن است كه يا معصوم(سلام الله عليه) داخل است يا كشف از رضاي معصوم ميكنيم بالأخره بايد به سنت برگردد آنكه ميگويد «لا تجتمع امتي علي الخطا»[29] خود اجماع را حجت ميداند او خودش را مجاز ميدانست كه اجماع را در برابر سنت قرار بدهد ولي ما كه چنين حرفهايي از اهلبيت نداشتيم و هرگز نداريم و هرگز در حوزههاي ما نيست بنابراين اجماع مثل خبر مثل شهرت زير مجموعه سنت است كه كاشف از سنت است خب اگر اصل قرآن هنوز روشن نشد نبوت و رسالت روشن نميشود امامت و ولايت روشن نميشود حجيت اجماع هم زير سؤال است شما با اجماع ميخواهد چه چيزي را ثابت كنيد بنابراين بهترين راه اين است كه همانطوري كه ذات اقدس الهي «دل علي ذاته بذاته» كلام او هم يدل علي ذاته بذاته با خود قرآن حجيت و نزاهت قرآن ثابت بشود اليوم هم ميگويد كه شما هم مثل اين كتاب بياوريد﴿لَئِنِ اجْتَمَعَتِ اْلإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلي أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ﴾[30] «اليوم هم ينادي بأعلي صوته» پس اجماع و امثال اجماع در اينگونه از مسائل راهگشا نيست.
«و الحمدلله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 44.
[2] ـ كفاية الأصول، ص405.
[3] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 3.
[4] سورهٴ مائده، آيهٴ 3.
[5] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 12.
[6] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 3.
[7] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 33.
[8] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 67.
[9] ـ سورهٴ واقعه، آيات 49 ـ 50.
[10] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 95.
[11] ـ سورهٴ نوح، آيهٴ 27.
[12] ـ سورهٴ نوح، آيهٴ 27.
[13] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 95.
[14] ـ بحارالانوار، ج10، ص160.
[15] ـ مستدرك الوسائل، ج7، ص255.
[16] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 169.
[17] ـ نهجالبلاغه، خطبهٴ 192.
[18] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 214.
[19] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 154.
[20] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 169.
[21] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 207.
[22] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 13.
[23] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 4.
[24] ـ بحارالانوار، ج19، ص346.
[25] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 170.
[26] ـ مستدرك الوسائل، ج7، ص255.
[27] ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 6.
[28] ـ الفصول المختاره، ص239.
[29] ـ الفصول المختاره، ص239.
[30] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 88.