اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿إِلَّا مَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلاً صَالِحاً فَأُولئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ وَكَانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً (70) وَمَن تَابَ وَعَمِلَ صَالِحاً فَإِنَّهُ يَتُوبُ إِلَي اللَّهِ مَتَاباً (71) وَالَّذِينَ لاَ يَشْهَدُونَ الزُّورَ وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرَاماً (72) وَالَّذِينَ إِذَا ذُكِّرُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ لَمْ يَخِرُّوا عَلَيْهَا صُمّاً وَعُمْيَاناً (73) وَالَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً (74) أُولئِكَ يُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِمَا صَبَرُوا وَيُلَقَّوْنَ فِيهَا تَحِيَّةً وَسَلاَماً (75) خَالِدِينَ فِيهَا حَسُنَتْ مُسْتَقَرّاً وَمُقَاماً (76) قُلْ مَا يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي لَوْلاَ دُعَاؤُكُمْ فَقَدْ كَذَّبْتُمْ فَسَوْفَ يَكُونُ لِزَامَاً (77)﴾
قرآن كريم هدف خلقت جهان را دو چيز دانست يكي عبادت و ديگري معرفت قبلاً گذشت كه برابر بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «طلاق» هدف خلقت, معرفت توحيدي بشر است ﴿اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماوَاتٍ وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَيءٍ قَدِيرٌ وَأَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحَاطَ بِكُلِّ شَيءٍ عِلْمَاً﴾[1] فرمود ما اين نظام آسمان و زمين را آفريديم فرمان الهي از همه اين مسير عبور ميكند تا شما موحّدانه بدانيد خدا ﴿بِكُلِّ شَيءٍ عَلِيمٌ﴾[2] است خدا ﴿عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾[3] است. در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «ذاريات» همان آيه معروف است كه ﴿وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ﴾[4] پس هدف مخلوق نه هدف خالق چون خالق خودش هدف است كمال است هر فاعلي, فعلي را انجام ميدهد براي وصول به كمال خود كمال مطلق اگر خواست كاري بكند ديگر كمالي خارج از اين حقيقت نامتناهي فرض ندارد چون كمال است و عين علم و اختيار و قدرت و اراده است فعل عالَم مراداً و مختاراً از او صادر ميشود خب پس هدف به مخلوق برميگردد نه به خالق اگر هدف خلقت, معرفت باشد كه در پايان سورهٴ «طلاق» است در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» اولواالألباب كه اهل معرفتاند به مقصد رسيدهاند حرفهاي آنها را نقل كرد كه اولي الألباب ﴿وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلاً﴾[5] آنها اهل فكرند اهل بحثاند اهل استدلالاند اهل معرفتاند اهل شهودند حق بودن عالم را ميفهمند حق بودن عالم را ميبينند اينها اولواالألباباند. مطابق آيه سورهٴ مباركهٴ «ذاريات» كه هدف خلقت يعني هدف مخلوق, عبادت است[6] بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «فرقان» مطرح است كه فرمود: ﴿وَعِبَادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ﴾[7] تا پايان بحث كه آيه 75 همين سوره است عبادالرحمان اوصافشان اين است اوصاف ثبوتي دارند اوصاف سلبي دارند و مانند آن, چون همه اين بحثهايي كه از آيه 63 به بعد است مربوط به عبادالرحمان است عبادالرحمان افراد ضعيف و متوسط و قوي دارند بالاترين رتبه براي معصومان(عليهم الصلاة و عليهم السلام) است كه وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) در آن بيان نوراني نهجالبلاغه فرمود: «فأنزلوهم بأحسن منازل القرآن»[8] يعني اگر قرآن براي مؤمنان براي متّقيان براي مقرّبان درجات ذكر ميكند آن قلّهاش براي اهل بيت است آن مراحل مياني براي ديگران است «فأنزلوهم بأحسن منازل القرآن» يا «فيهم كرائم القرآن»[9] آن قلّه براي اهل بيت است اين بخشهاي مياني و پايين براي ديگران, اگر اينچنين شد هم بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» آنها و مأمومان و شاگردان و پيروان آنها را شامل ميشود هم بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «فرقان» كه محلّ بحث است آنها و شاگردان و پيروان آنها را شامل ميشود لذا آنها اگر به خدا عرض ميكنند ﴿وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً﴾ يعني «اماماً مطلقاً معصوماً مطهّراً طيّباً» و مانند آن است. شاگردان آنها اگر ميگويند ﴿وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً﴾ يعني اماماً عادلاً نه اماماً معصوما و اگر رواياتي در كنزالدقائق و مانند آن نقل شده است[10] با حفظ اين مراتب است وگرنه صدر و ساقه اين بحث مربوط به عبادالرحمان است اختصاصي به ائمه(عليهم السلام) ندارد آنجا كه مخصوص ائمه است و احدي راه ندارد آيه تطهير است[11] آيه مباهله است[12] آيه ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ﴾[13] است و مانند آن, اما اين آيات كه بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «آلعمران»[14] يا بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «فرقان» است همه را شامل ميشود منتها آنها در قلّهاند و شاگردان اينها در مراحل مياني و متوسط يا نازل.
مطلب بعدي آن است كه آنچه در همين سوره آيه 69 به بعد گذشت كه ﴿وَيَخْلُدْ فِيهِ مُهَاناً﴾ اين قيد يا به همه برميگردد آنكه در اصول ملاحظه فرموديد استثناي عقيب چند جمله, قيد عقيب چند جمله, شرط عقيب چند جمله يا به همه برميگردد يا به اخير قدر متيقّنش اخير است اگر اين ﴿مَن يَفْعَلْ ذلِكَ﴾[15] به همه برگردد يعني به مشرك و به قاتل و به زاني برگردد خب اين خلود معناي خاصّ خودش را دارد يعني همان ابديّت اما اگر به اخير برگشت نه به شرك اين خلود به معناي مكث طويل است چون موحّد, مسلمان برابر اسلامي كه دارد ايمان و توحيدي كه دارد نميتواند مخلَّد باشد خلود براي غير موحّد است و اگر در سورهٴ مباركهٴ «نساء» تهديد به خلود شده است كه قاتل مؤمن مخلَّد در نار است آنجا گذشت كه دوتا توجيه براي آن آيه است آيه 93 سورهٴ مباركهٴ «نساء» كه دارد ﴿وَمَن يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِداً فِيهَا﴾ آنجا دوتا توجيه شده يكي اينكه تعليق حكم بر وصف مشعر به عليّت است اگر كسي مؤمن را بما أنّه مؤمن بكشد يعني لإيمانه بكشد خب اين قاتل ميشود مرتد و مخلّد به معناي ابديت است ديگر اما اگر نه, از باب تعليق حكم بر وصف مشعر به عليّت نباشد به عنوان مُشير باشد يك نزاع مالي بود غير مالي بود آنجا خلود يقيناً به معني ابديّت نيست به معني مكث طويل است زيرا معصيت كبيره غير از ارتداد است معصيت كبيره غير از شرك است و امثال ذلك اين دو وجه توجيهي در آيه 93 سورهٴ «نساء» گذشت. خب بنابراين ﴿مَن يَفْعَلْ ذلِكَ﴾[16] به هر كدام برگردد حكم خاصّ خودش را دارد.
پرسش: دليل مضاعف شدن عذاب چيست؟
پاسخ: براي اينكه چندتا گناه دارد يا گناه كرده و در برابر پيغمبر هم ايستاده وگرنه در يك جاي قرآن فقط آمده فرمود: ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾[17] و آن درباره كيفر است درباره پاداش جزاء وفاق نيست درباره پاداش ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْهَا﴾[18] است (يك) ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾[19] است (دو) ﴿كَمَثَلِ حَبَّةٍ﴾[20] است (سه) و مانند آن, ولي تنها جايي كه ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾ است براي كيفر است ديگر يعني بيش از حدّ گناهِ او كيفر نميبيند اين تحديد هم به لحاظ نفي مافوق است نه نفي مادون مستحضريد گاهي حد دو جانبه است نظير حدّ عادت زنان و امثال اينها كه كمتر از ده روز حكمش چيست بيشتر از ده روز حكمش چيست و مانند آن, گاهي به لحاظ احدالطرفين است نه به لحاظ طرف ديگر اينكه در حدّ مسافت هشت فرسخ است نه يعني بيشتر ضرر دارد كمتر از اين نباشد اگر در حدّ كُر گفتند آن مقدار از نظر وزن آن مقدار از نظر حجم بايد باشد يعني كمتر نبايد باشد بيشتر شد, شد. در جريان ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾ حد به لحاظ نفي زايد است يعني بيشتر از ظلم آنها كيفري نيست اما خب كمتر شايد باشد ﴿وَيَعْفُوا عَن كَثِيرٍ﴾[21] به هر تقدير اينكه فرمود اگر كسي توبه كند و عمل صالح انجام بدهد خداوند سيّئات اينها را به حسنات تبديل ميكند يك وقت است كه ما ميخواهيم تبديل را به معني تعويض بگيريم محو بگيريم غفران بگيريم عفو بگيريم صفح بگيريم كه خيلي از مفسّران اينچنين معنا كردند زمخشري در كشاف اين را به صورت محو و اثبات معنا كرده است[22] خب اين يك راه است اين ديگر تبديل نيست. يك وقت ميخواهيم معناي تبديل را حفظ بكنيم اگر خواستيم معناي تبديل را حفظ بكنيم اگر گفتيم الف تبديل ميشود به باء بايد يك وجه مشتركي باشد اگر الف كلاً از بين برود باء پديد بيايد ميگويند «زال الألف و حَدَث الباء» نميگويند «تبدّل الألف بالباء» تبديل جايي است كه ماده مشترك محفوظ باشد اگر مادّه مشترك محفوظ نباشد اوّلي از بين برود دومي پديد بيايد ميگويند زوال اوّلي به حدوث دومي در تبديل الاّ ولابد مادّه مشترك معتبر است.
مطلب سوم آن است كه اگر چيزي مادّه مشترك نداشته باشد تبديلپذير نيست ما ممكن است خيال بكنيم به تقطيع به تبديل به تنصيف به تربيع ولي او تكان نميخورد الآن صوَر ذهنيه شما, شما سطحي را خطي را در ذهنتان ترسيم ميكنيم بعد بر اساس محاسبات رياضي اين را نصف ميكنيد ثلث ميكنيد ميگوييد اين خط يك متري به دو نيم متر تقسيم ميشود يا اين سطح مثلث يا سطح مربع را ما به دو قسم تقسيم ميكنيم و مانند آن اين تخيّل قسمت است نه تقسيم زيرا در تقسيم اگر شما خطي را تقسيم كرديد يك خط يك متري را به دو نيم متر ديگر يك متري وجود ندارد اگر يك سطح پنج متري را تقسيم كرديد به دوتا دو متر و نيم ديگر سطح پنج متري وجود ندارد لكن شما هر كاري بخواهيد بكنيد در فضاي ذهن تقسيم رياضي انجام بدهيد ميبينيد ممكن نيست اين يك خط يك متري را شما به دو نيم متر تقسيم كرديد دوتا نيم متر ايجاد كرديد خيال كرديد كه آن اوّلي را تقسيم كرديد به دليل اينكه آن اوّلي هنوز سر جايش محفوظ است اصلاً ممكن نيست چيزي كه مادّه ندارد اين را بشود كار رياضي روي آن كرد تقسيم كرد اين تخيّل قسمت است شما اگر شجري را بيبرگ كرديد آن شجر اوّلي سر جايش محفوظ است يك درخت بيبرگ ايجاد كرديد خيال ميكنيد كه او را تقسيم كرديد اگر آن را تقسيم كرديد كه نبايد در ذهنتان آن باشد كه, بنابراين اگر كسي خط يك متري را به دوتا نيم متر دارد تقسيم ميكند خيال ميكند كه دارد قسمت ميكند وگرنه قسمتي نيست به دليل اينكه او سر جايش همچنان محفوظ است اگر چيزي تقسيم شد آن مَقسَم نبايد بعد از انقسام وجود داشته باشد چيزي كه مادّه ندارد تبديلپذير نيست نعم تعويضپذير است محوپذير است عفوپذير است صفحپذير است و اينها.
پرسش:
پاسخ: آن عمل كه جامع ذهني است آن را كه كسي جابهجا نميكند اين غصب يك وجود خارجي است اين غصب كه حرام است چگونه به حلال تبديل بشود العمل كه مفهوم كلي است له أفرادٌ كثيره بعضي سيّئه است بعضي حسنه اما هذا العمل الخارجيّ الذي وقع عصياناً اين تبديل بشود به حسنه يك وقت است آدم ميبيند هيچ راهي ندارد خب ميگويد تبديل يعني تغيير يعني عفو يعني تعويض و مانند آن خب. بنابراين بايد ببينيم كه در فرهنگ قرآن تبديل تا كجا راه دارد صورت ذهني به هيچ وجه تبديلپذير نيست به همين شاهدي كه گفته شد يعني اين سر جايش محفوظ است اگر شما [در ذهن] خطّ يك متري را به دو نيم متر تقسيم كرديد خيال كرديد قسمت كرديد وگرنه او تقسيم نشده نشانهاش اين است كه همچنان سر جايش محفوظ است پس چيزي كه مادّه ندارد تبديلپذير نيست نعم, آنچه در ذيل آيه آمده است ﴿وَكَانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً﴾ شايد امثال زمخشري را وادار كرده باشد كه منظور از تبديل همان مغفرت است منظور از اين تبديل همان رحمت است خداي سبحان كسي را كه گناه كرده به جاي اينكه او را كيفر بدهد چون توبه كرده است پاداش ميدهد اين يك راهي است كه به قرينه ذيل آيه كه سخن از مغفرت است ما تبديل را به غفران معنا بكنيم.
حالا كم كم جلوتر برويم ببينيم كه همه جا تبديل مادّه مشترك ميطلبد يا خصوصيّت آن مورد تبديل را معنا ميكند تبديل كلّ شيء بحسبه.
پرسش:
پاسخ: بله اينجا هم همين طور است ديگر حسد «إنّ الحسدَ يأكل الايمانَ كما تأكلُ النارُ الحطبَ»[23] اين تشبيه است يا تمثيل اين تشبيه است ديگر در تشبيه لازم نيست اگر گفتند «زيدٌ كالأسد» او هم يال و كوپال داشته باشد اما تمثيل يعني تمثيل يعني اين فرد است براي آن كلّي اما تشبيه چيز ديگر است تمثيل چيز ديگر است زيد كه مثال براي اسد نيست كه شبيه اسد است مثال اين است كه زيد مثال است براي انسان, انسان كيست؟ مثل زيد است مثال, فرد كلّي است تشبيه فرد او نيست در بعضي از اوصاف شبيه اوست ما يك تمثيل داريم و يك تشبيه خب اگر آنجا فرمود تشبيه است ديگر درباره حسد هم همين طور است كه حسد «يأكل الإيمان كما تأكل النار الحطبَ» اين تشبيهي است اين كاف, كاف تشبيه است اما اينجا سخن از تشبيه نيست سخن از تمثيل نيست نفرمود مثل كذا فرمود تبديل ميكند. تبديل كلّ شيء بحسبه آيا در هر جا تبديل كه استعمال شد مادّه مشترك لازم است يا نه تبديل كلّ شيء بحسبه. اينجايي كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) به نفس برگرداندند[24] براي اينكه يك شباهتي نه مثال, شباهتي با سورهٴ مباركهٴ «نور» دارد آنجا البته محفوف به قرينه است آنجا شفاف است آنجا هيچ مشكلي نداشتيم چه اينكه در آنجا هم بدون اشكال مسئله گذشت آيه 55 سورهٴ مباركهٴ «نور» اين بود كه ﴿وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَي لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً﴾ نفرمود ما خوفشان را امن ميكنيم اگر آنجا اين طور ميفرمود باز هم ميگفتيم نميفهميم اين يعني چه؟! خوف قبل از هجرت را چگونه به امن بعد از هجرت تبديل كرديد آن خوف كه زمان قبل بود و گذشت الآن يك زمان امن است آن خوف كه به اين امن تبديل نشد نفرمود ما خوفشان را به امن تبديل ميكنيم فرمود ما خائفان را به صورت آمنان در ميآوريم فرمود: ﴿وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً﴾ يعني «نُزيل منهم الخوف و نعطيهم الأمن» اينها يك مادّه مشترك دارند و آن نفس اينهاست اما اگر ما چنين تعبيري ميداشتيم اينجا هم مثل آيه 55 سورهٴ مباركهٴ «نور» شفاف بود اما اينجا دارد كه سيّئه را به حسنه تبديل ميكنيم اين سيّئه به حسنه تبديل بشود توجيه ميخواهد وگرنه به نار ميفرمايد: ﴿كُونِي بَرْداً وَسَلاَماً﴾[25] آسان است به چوب بفرمايد اژدها بشو آسان است به سنگ بفرمايد حركت بكن اينجا چشمه بشو آسان است به آب بفرمايد نيا بايست آسان است, آسان است يعني دركش آسان است چون ماده مشترك دارند و مقدور هم هست اما چيزي كه مادّه مشترك ندارد شما هر كاري بكنيد ميبينيد اين سر جايش محفوظ است اين را چطوري تبديل ميكنند بنابراين اگر راهي براي او نبود آن وقت اين تبديل ميشود تعويض ميشود عفو ميشود محو ميشود مغفرت و مانند آن اگر خواستيم يك راهحلّي پيدا كنيم بله اين راه كه سيدناالاستاد طي كردند[26] نظير آنچه در آيه 55 سورهٴ مباركهٴ «نور» گذشت قابل حل است ولي اگر گفتيم تبديل كلّ شيء بحسبه در تبديل, مادّه مشترك وقتي لازم است كه طرفين تبديل مادّي باشند شما در همين قرآن كريم در سورهٴ مباركهٴ «بقره» چطور توجيه ميكنيد آيه 181 سورهٴ مباركهٴ «بقره» درباره تبديل وصيّت است كسي وصيّتنامه نوشته وصيّت كرده كه اين خانه براي ايتام باشد اين وصيّت كرده كسي آمده غصب كرده ايتام را راه نداده يا بيرون كرده خودش رفته آنجا نشسته اگر اين كار را كرد ﴿فَمَن بَدَّلَهُ بَعْدَ مَا سَمِعَهُ فَإِنَّمَا إِثْمُهُ عَلَي الَّذِينَ يُبَدِّلُونَهُ﴾ اين وصيّت را تبديل كرد, اين وصيّت را تبديل كرده يعني چه؟ خانه كه همان خانه است آن كاغذ هم كه همان كاغذ است آن مركّب كه همان مركّب است اين عناوين اعتباري كه تبديلپذير نيست چه چيزي را به چه چيزي تبديل كرده ميگوييم وصيّت را تبديل كرده يعني به وصيّت عمل نكرده اگر شما تبديل را در قرآن در اين گونه از معاني هم داريد كه ميگويند وصيّت را تبديل كرده وقف را تبديل كرده در پايان اين وقفنامهها هم مينويسند ديگر همين كه درباره وصيّت است در وقف هم مينويسند ﴿فَمَن بَدَّلَهُ بَعْدَمَا سَمِعَهُ فَإِنَّمَا إِثْمُهُ عَلَي الَّذِينَ يُبَدِّلُونَهُ﴾ پس تبديل كلّ شيء بحسبه حالا يا مجاز است قرآن هم استعمال كرده يا نه حقيقت است بر اساس اينكه تبديل كلّ شيء بحسبه اگر گفتيم تبديل كلّ شيء بحسبه اين ديگر مجاز نيست اگر گفتيم مجاز است دليل اين تجوّز را هم داريم چون خود قرآن استعمال كرده قرآني كه ميگويد اينها كه به وصيّت عمل نكردند وصيّت را تبديل كردند يعني چه؟ چه چيزي به چه چيزي تبديل شد؟ چه چيزي بدل چيز ديگر شد اينكه عناوين اعتباري است وصيّت كه امر اعتباري است وجود خارجي ندارد آنكه وجود خارجي دارد يك سوادٌ علي بياضٍ است يك كاغذ سفيد است و چند جمله خط.
پرسش: عناوين اعتباري آثار خارجي كه دارند.
پاسخ: بسيار خب پس معلوم ميشود كه عنوان اعتباري را ميشود تبديل كرد به لحاظ خارج اينجا هم سيّئه و حسنه را ميشود تبديل كرد به لحاظ خارج. ما نبايد توقع داشته باشيم كه حتماً هر جا تبديل است يك مادّه مشترك باشد چون تبديل كلّ شيء بحسبه اين يك و قرآن كريم هم در مواردي تبديل را به كار برده است كه مادّه مشترك ندارد اصلاً مادي نيست اين دو بر اساس اين معيار ﴿يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ﴾ هم درست است.
پرسش:
پاسخ: خب بالأخره ﴿فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ﴾[27] اين شخص موحد كه مرتد نشده كه مرتد بله مخلَّد است اما اين اختلاف مالي دارد يك مسلماني را كشته اين بايد قصاص بشود در دنيا و در آخرت هم معذّب ميشود اگر بيتوبه رفته اما ديگر مخلّد نيست كه آنجا فرمود: ﴿مَن يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً﴾[28] يعني كسي مؤمني را لإيمانه بكشد بله مخلّد است اما اگر مؤمن عنوان مُشير باشد نه از باب تعليق حكم بر وصف مشعر به عليّت باشد آنجا گفته شد خلود به معناي مكث طويل است ديگر.
پرسش:
پاسخ: نه, اين تهديد است خب البته عفو الهي ممكن است باشد چون اينها وعيد است وعيد, خبر كه نيست كه انشاء است خُلف وعيد مخالف حكمت نيست مخالف عدل نيست مخالف احسان الهي هم نيست آن خلف وعده است كه مشكل دارد اين جملهها هم جمله خبريه نيست اينها همهشان وعيد است و جمله انشائيه است و اگر ذات اقدس الهي عفو بكند بر اساس ﴿وَيَعْفُوا عَن كَثِيرٍ﴾[29] آسيبي به جايي نميرسد.
فرمود: ﴿وَالَّذِينَ لاَ يَشْهَدُونَ الزُّورَ وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرَاماً ٭ وَالَّذِينَ إِذَا ذُكِّرُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ لَمْ يَخِرُّوا عَلَيْهَا صُمّاً وَعُمْيَاناً﴾ اينها را كه نميشود گفت درباره ائمه معصوم است كه اينها اوصاف سلبيه است و نازلترين مرحله ايماني است آن وقت چگونه ما بتوانيم برابر آن روايتي كه مثلاً در كنزالدقائق هست[30] بگوييم ﴿وَالَّذِينَ يَقُولُونَ﴾ منحصراً براي ائمه(عليهم السلام) است چون اين طبق تعبير ديگر كه ﴿أُولئِكَ﴾ يعني آيه 75 كه فرمود: ﴿أُولئِكَ﴾ اين خبر است براي مبتدا يعني ﴿وَعِبَادُ الرَّحْمنِ﴾[31] مبتداست و اين ﴿أُولئِكَ﴾ خبر است همه اينها اوصاف عبادالرحمان است آن وقت همه اينها كه اوصاف عبادالرحمان است ما يك گوشهاش را بگوييم مخصوص ائمه(عليهم السلام) است و بقيه براي ديگران اين تفكيك نارواست ولي بگوييم طبق بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه فرمود: «فأنزلوهم بأحسن منازل القرآن»[32] اين قابل پذيرش است كه اين درجاتي دارد قلّهاش براي آنهاست وسط و ذيلش براي پيروان آنها خب.
فرمود: ﴿وَالَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً﴾ آنگاه همين اوساط يا ضعاف كه نسبت به ديگران اماماند خود اينها عرض ميكنند كه «و اجعل لنا مِن المتّقين اماماً»[33] يعني اين ضعاف نسبت به اوساط مأموماند ضعاف و اوساط نسبت به آن اوحدي يعني اهل بيت(عليهم السلام) مأموماند اين امكان دارد كه در نظام داخلي هم بعضها امام بعضها مأموم باشند ولي بالأخره عبادالرحمان الگوي ديگراناند اين امام به معناي پيشوا به معناي الگو بودن اختصاصي به معصوم ندارد يك انسان عادلي, انسان وارستهاي ميتواند الگو باشد همان طوري كه در بحث ديروز گذشت. خود كلمه امام را مستحضريد كه بعضيها گفتند كه اين امام جمع آم است نظير صيام كه جمع صائم است[34] آم با الف و همزه شبيه فاعل احتمال ديگر آن است كه اين جنس باشد بنابراين با جمع سازگار است ﴿وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً﴾ چون امام جنس است ميتواند با جمع هماهنگ باشد.
مطلب ديگر اينكه در بخشهاي قبلي فرمودند عبادالرحمان اين اوصاف را دارند اين كارها را نميكنند آنها كه عادلاند اين كارها را نميكنند دفعاً, اگر در بين اينها كسي ـ معاذ الله ـ مرتكب شد رفعاً با توبه ترميم ميكند. در روايات ما هست كه هرگز انسان تبهكار حين تبهكاري مؤمن نيست «لا يزني الزاني و هو مؤمن»,[35] و مانند آن[36] اين نفي ايمان نفي اعتقادي نيست اين كفر عملي است نه كفر اعتقادي دارد «لا يزني الزاني و هو مؤمن» نظير ﴿لِلّهِ عَلَي النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ اللّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعَالَمِينَ﴾[37] اين كفر, كفر عملي است ديگر كفر اعتقادي كه نيست همان طوري كه ايمان بخش اعتقاد دارد بخش اقرار دارد و بخش عمل, كفر هم سه مرحله دارد كفر اعتقادي ـ معاذ الله ـ مشخص است چيست, كفر قولي و كفر فعلي اين است كه زباناً معصيت بكند يا با دست و پا معصيت بكند اينها كفر عملي است آن رواياتي كه دارد «لا يزني الزاني و هو مؤمن» اين كفرهاي عملي است نه كفرهاي اعتقادي بنابراين جا براي خلود ديگر نخواهد بود اگر اينچنين شد ﴿أُولئِكَ يُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِمَا صَبَرُوا﴾ مستحضريد كه اين صبر جامع همه حسناتي است كه گفته شد براي اينكه شما همه اين فضايل را شمرديد و سندش را هم صبر ذكر كرديد خب معلوم ميشود اقسام سهگانه صبر را زير پوشش يك عنوان ذكر كرديد صبر «عن المعصية» صبر «عند المصيبة» صبر «علي الطاعة» سه قسم صبر است,[38] انجام دادن واجبهاي مالي و بدني دشوار است خب انسان بايد صابر باشد تحمل كند هنگام مصيبت نبايد جزع كند عندالمصيبه بايد صابر باشد هنگام ابتلاي به گناه بايد صبر عن المعصيه داشته باشد اين ﴿بِمَا صَبَرُوا﴾ شامل همه اينها ميشود براي اينكه اوصافي كه ذكر شده ﴿لاَ يَزْنُونَ﴾[39] است ﴿لاَ يَقْتُلُونَ﴾[40] است ﴿يَبِيتُونَ﴾[41] است پس صبر «علي الطاعة» است صبر «عن المعصية» است و مانند آن, اين صبر بايد عام باشد. فرمود: ﴿بِمَا صَبَرُوا﴾ نفرمود «بما آمنوا» براي اينكه اين صبر همه فضايل را دارد و مسئله صبر در رديف ستون دين است كه فرمود: ﴿اسْتَعِينُوْا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ﴾[42] اين از بهترين بركات فضيلت است ما واقع نميدانيم كار را چه كسي دارد اداره ميكند درست است كه ما به اندازه خودمان با همفكري ديگري بايد كه وضع را تدبير بكنيم اما اين طور نيست كه اگر چيزي پيش نيامد ما جزع كنيم فزع كنيم اوضاع را بهم بزنيم نميدانيم چه كسي دارد اداره ميكند لذا فرمود: ﴿وَاسْتَعِينُوْا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ﴾ اينچنين نيست كه روزگار همهاش بايد به كام ما باشد به سود ما باشد خيلي از چيزهاست كه ما نميدانيم فرمود: ﴿عَسَي أَن تَكْرَهُوا شَيْئاً وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَعَسَي أَن تُحِبُّوا شَيْئاً وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ﴾[43] بنابراين صبر كردن با انجام دادن وظايف لازم از بهترين فضايل است ﴿وَيُلَقَّوْنَ فِيهَا تَحِيَّةً وَسَلاَماً﴾. در جريان غرفه آن غُرف مبنيه كه قبلاً هم گذشت براي افراد كه ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾[44] (يك) ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾[45] (دو) آنكه در سورهٴ «آلعمران» است با آنكه در سورهٴ «انفال» است كاملاً فرق ميكند بعضي داراي درجهاند بعضي خودشان درجهاند آنهايي كه خودشان درجهاند ديگر در آن آيه لام محذوف نيست ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ آنها كه جزء اوساط از اهل ايماناند لام ذكر شده فرمود: ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ جنّت هم فرق ميكند در جنّتهاي جسماني اين مشترك بين ابرار و مقرّبان است در جنّتهاي روحاني يك مِيْز كاملي بين ابرار و متّقيان است همان سورهٴ مباركهٴ «واقعه» كه به خواست خدا بعداً خواهد آمد آنجا يك اوصاف مشتركي بين مقرّبان و اصحاب يمين ذكر فرمودند كه مشخص است يك سلسله اوصاف مختص, در سورهٴ مباركهٴ «واقعه» جريان سابقون را ذكر كردند فرمود: ﴿وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ ٭ أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ﴾[46] اوصاف و فضايلي كه براي مقرّبون ذكر ميكند تقريباً مشترك است بين مقرّبون و اصحاب يمين كه جزء ابرارند البته در اين قسمت مشترك هم غرف اينها و درجات اينها فرق ميكند فرمود اينها ﴿فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ﴾اند ﴿ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ ٭ وَقَلِيلٌ مِنَ الْآخِرِينَ ٭ عَلَي سُرُرٍ مَوْضُونَةٍ ٭ مُتَّكِئِينَ عَلَيْهَا مُتَقَابِلِينَ﴾[47] در اثناي اوصاف مشترك وصفي را ذكر كرد كه مخصوص آنهاست فرمود اين همه مقرّبين روي صندليها هستند همه روبهرو, روبهرو يعني روبهرو همه روبهروي هماند شما كجا داريد كه هزار نفر يكجا بنشينند همه روبهروي هم باشند بالأخره اگر صف مستطيل است آن كه آخر صف نشسته با اينكه اين طرف نشسته روبهروي هم نيستند كه ما كه نميدانيم رقم آنها چقدر است كه اگر در همين سورهٴ «واقعه» دارد ﴿إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَالآخِرِينَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَي مِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾[48] خب مقرّبين شايد ميليونها نفر باشند تا قيامت ما نميدانيم چند نفر مقرّبين هستند كه خب اين ميليونها نفر همه ـ همه يعني همه! ـ روبهروي هماند شما نگاه كنيد در ذيل اين آيه بزرگاني كه گفتند, گفتند اين وقتي است كه به حضور الله ميرسند آنجا ديگر غيبت نيست همه يكديگر را ميبينند همه روبهروي هماند وگرنه شما صفبندي كني صندلي بگذاري ميز بگذاري يك ميز جرمي و جسماني بگذاري بالأخره پنج شش نفر مقابل هماند هر دو نفر مقابل دو نفرند آن كه آخر صف نشسته اين كه اين طرف نشسته كه اين را نميبيند كه اينها بعضي متقابلاند بعضي يميناند بعضي يسارند بعضي خلفاند اما يك ميليون را شما حداقل يكجا جمع بكنيد كه همه روبهروي هماند همه يكديگر را ميبينند اين فقط ميگويند عند حضور الله كه رسيدند و در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «قمر» دارد كه ﴿إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ ٭ فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾[49] وقتي به حضور الله رسيدند همه روبهروي هماند خب اين ديگر نصيب اصحاب يمين كه نخواهد شد البته كسي نميداند آنها ميرسند يا نميرسند.
پرسش:
پاسخ: بله الآن ما جسم هم داريم در مسجد اعظم نشستيم اين حرفها را داريم اين حرفها نه در اين زمان است نه در اين زمين, حرف را كه انسان ميگويد در يك زمان است كسي كه ميشنود در يك زمان است اما آن معارف بلند كه زمان و زمين ندارد كه الآن ما چطور هستيم جسم ما در مسجد اعظم است گفتن و شنيدن در مسجد اعظم است اما اين مطالب در مسجد اعظم است؟! ما از عرش روي فرش داريم سخن ميگوييم اينكه مسجد اعظم نيست كه الآن هم همين طوريم الآن اينجا نشستهايم از گفتن و شنيدن لذّت ميبريم اينها در مكان است و در قم است و اينها اما آن مطلب در قم است آن حرفها در قم است آن مطالب در قم است اين طور كه نيست كه الآن هم همين طور است آنجا فرمود: ﴿فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾ در جريان معراج اينكه ميگويند معراج روحاني است نه يعني ـ معاذ الله ـ حضرت جسم نداشت جسم داشت در همه مراحل اما ﴿دَنَا فَتَدَلَّي﴾[50] جسماني نيست نه اينكه او جسم نداشت او با جسم ﴿دَنَا فَتَدَلَّي﴾ اما ﴿دَنَا فَتَدَلَّي﴾اش ديگر جسماني نيست مثل ﴿عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾[51] است مثل الآن كه ما اينجا حرف ميزنيم اين مطالب كه ديگر مطالب جسماني نيست.
آنجا دارد كه همه مقرّبين روبهروي هماند اين فرض ندارد مگر به لحاظ آن جريان جنّت روحاني كه ﴿فَرَوْحٌ وَرَيْحَانٌ وَجَنَّتُ نَعِيمٍ﴾[52] خب فرمود: ﴿لَا يَسْمَعُونَ فِيهَا لَغْواً وَلاَ تَأْثِيماً ٭ إِلَّا قِيلاً سَلاَماً سَلاَماً﴾[53] اين تا اينجا مربوط به مقرّبين ﴿وَأَصْحَابُ الْيَمِينِ مَا أَصْحَابُ الْيَمِينِ ٭ فِي سِدْرٍ مَخْضُودٍ ٭ وَطَلْحٍ مَنضُودٍ ٭ وَظِلٍّ مَمْدُودٍ ٭ وَمَاءٍ مَسْكُوبٍ ٭ وَفَاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ﴾[54] اين هم شبيه آنهاست اين مشترك بين مقرّبين و اصحاب يمين است اما در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «واقعه» آنجا ديگر مختصّات مقرّبين را ذكر كرده فرمود: ﴿فَأَمَّا إِن كَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ ٭ فَرَوْحٌ وَرَيْحَانٌ وَجَنَّتُ نَعِيمٍ﴾[55] نه «فله روحٌ» خودش روح است خودش ريحان است آنها را كه دارد آن ﴿جَنَّاتٌ﴾[56] را دارد ﴿وِلْدَانٌ مُخَلَّدُونَ﴾[57] را دارد ﴿اللُّؤْلُؤِ الْمَكْنُونِ﴾[58] را دارد همه اينها را دارد نظير آنچه در سورهٴ مباركهٴ «قمر» هست كه همه لذايذ جسماني را دارد عندالله هم هست[59] اين عنداللّهي جاي همه نيست ابرار را آنجا راه نميدهند مقرّبين را آنجا راه ميدهند خب شما در اين غرف مبنيه ملاحظه بفرماييد كسي كه اهل غرفه پنجم است اين نميتواند به غرفه بالا برود اين نظير دنيا نيست ولي كساني كه در بالا هستند ميتوانند پايين بيايند مهمان اينها بشوند در دنيا اين آقا كه اهل نماز شب نبود آنجا هم طبقه بالا نميتواند برود و غصّه هم نميخورد عبادالرحمان را فرمود: ﴿جَعَلُوا الْمَلاَئِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبَادُ الرَّحْمنِ﴾[60] پس ملائكه عبادالرحماناند مؤمنين هم عبادالرحماناند در ملائكه هم كه ﴿وَمَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ﴾[61] كسي غصّه ندارد كسي حسد ندارد هر كدام راضياند به آنچه خدا به اينها داده مگر ملائكه نسبت به يكديگر رشك ميبرند غصّه ميخورند حسد دارند بهشتيها هم همين طورند ديگر.
پرسش:
پاسخ: آنها با اينها هستند نه اينها با آنها, خيليها بودند كه در محضر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بودند و قرآن ميفرمايد اينها نگاه ميكنند ولي تو را نميبينند ﴿وَتَرَاهُمْ يَنظُرُونَ إِلَيْكَ وَهُمْ لاَيُبْصِرُونَ﴾[62] اينها با بدن پيغمبرند البته با بدن پيغمبر بودن, با بدن امام بودن, با مرحله نازله امام بودن اينها سر جايش محفوظ است در بهشت با آنها محشور بشوند سر جايش محفوظ است اما آن منزلتي كه اينها دارند آنها ندارند الآن ممكن است يك مسافر زائري هم بيايد كنار شما بنشيند اين از نظر بدن كنار شما نشسته اما اين حرفها را كه درك نميكند كه لذّتي كه شما از اين آيات ميبريد كه آن زائري كه كنار شما نشسته نميبرد كه اين هم ميگويد من رفتم قم و زيارت كردم و مسجد اعظم رفتم و پاي تفسير نشستم اين آمده اما با هم بودند در يك بخش, بيهم بودند در بخش ديگر فرمود اينها با هم نيستند كه ﴿وَتَرَاهُمْ يَنظُرُونَ إِلَيْكَ وَهُمْ لاَيُبْصِرُونَ﴾.
مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در امالي در جريان «يا علي أنا مدينة العلم و أنت بابها»[63] نقل ميكند كه وجود مبارك پيغمبر به حضرت امير(سلام الله عليهما) فرمود: «أنا مدينة الحكمة و هي الجنّة و أنت يا عليّ بابها»[64] اينها مُثبتاناند اينها معارض هم نيستند كه ما بگوييم آنجا چون «مدينة الحكمة» است اينها «مدينة العلم» است اينها چطور جمع ميشوند نه آن هم هست اين هم هست آن مرحله هم هست اين مرحله هم هست خود مقرّبين, روح و ريحاناند (يك) خود مقرّبين جنّت نعيماند (دو) براي مقرّبين روح و ريحان است (سه) براي مقرّبين جنّت نعيم است (چهار) اين براي جسمشان است آن براي روحشان است اين براي مرحله نازلهشان است آن براي مرحله عاليهشان است اينها منافاتي با هم ندارند كه ما ناچار بشويم بگوييم ﴿فَرَوْحٌ وَرَيْحَانٌ﴾[65] يعني «فلهم روحٌ و ريحانٌ».
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ طلاق, آيهٴ 12.
[2] . سورهٴ بقره, آيهٴ 29.
[3] . سورهٴ بقره, آيهٴ 20.
[4] . سورهٴ ذاريات, آيهٴ 56.
[5] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 191.
[6] . سورهٴ ذاريات, آيهٴ 56.
[7] . سورهٴ فرقان, آيهٴ 63.
[8] . نهجالبلاغه, خطبهٴ 87.
[9] . نهجالبلاغه, خطبهٴ 154.
[10] . تفسير نور الثقلين, ج4, ص43 و 44; تفسير كنزالدقائق, ج9, ص445 ـ 447.
[11] . سورهٴ احزاب, آيهٴ 33.
[12] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 61.
[13] . سورهٴ مائده, آيهٴ 55.
[14] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 191.
[15] . سورهٴ فرقان, آيهٴ 68.
[16] . سورهٴ فرقان, آيهٴ 68.
[17] . سورهٴ نبأ, آيهٴ 26.
[18] . سورهٴ نمل, آيهٴ 89; سورهٴ قصص, آيهٴ 84.
[19] . سورهٴ انعام, آيهٴ 160.
[20] . سورهٴ بقره, آيهٴ 261.
[21] . سورهٴ مائده, آيهٴ 15; سورهٴ شوريٰ, آيهٴ 30.
[22] . الكشاف, ج3, ص294.
[23] . الكافي, ج2, ص306.
[24] . الميزان, ج15, ص242.
[25] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 69.
[26] . الميزان, ج15, ص242 ـ 243.
[27] . سورهٴ زلزله, آيهٴ 7.
[28] . سورهٴ نساء, آيهٴ 93.
[29] . سورهٴ مائده, آيهٴ 15; سورهٴ شوريٰ, آيهٴ 30.
[30] . تفسير كنزالدقائق, ج9, ص445 ـ 447.
[31] . سورهٴ فرقان, آيهٴ 63.
[32] . نهجالبلاغه, خطبهٴ 87.
[33] . مصباح المتهجّد, ص751.
[34] . الكشاف, ج3, ص296.
[35] . الكافي, ج2, ص285.
[36] . الكافي, ج2, ص285.
[37] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 97.
[38] . الكافي, ج2, ص91.
[39] . سورهٴ فرقان, آيهٴ 68.
[40] . سورهٴ فرقان, آيهٴ 68.
[41] . سورهٴ فرقان, آيهٴ 64.
[42] . سورهٴ بقره, آيات 45 و 153.
[43] . سورهٴ بقره, آيهٴ 216.
[44] . سورهٴ انفال, آيهٴ 4.
[45] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 163.
[46] . سورهٴ واقعه, آيات 10 و 11.
[47] . سورهٴ واقعه, آيات 12 ـ 16.
[48] . سورهٴ واقعه, آيات 49 و 50.
[49] . سورهٴ قمر, آيات 54 و 55.
[50] . سورهٴ نجم, آيهٴ 8.
[51] . سورهٴ قمر, آيهٴ 55.
[52] . سورهٴ واقعه, آيهٴ 89.
[53] . سورهٴ واقعه, ايات 25 و 26.
[54] . سورهٴ واقعه, آيات 27 ـ 32.
[55] . سورهٴ واقعه, آيات 88 و 89.
[56] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 15.
[57] . سورهٴ واقعه, آيهٴ 17.
[58] . سورهٴ واقعه, آيهٴ 23.
[59] . سورهٴ قمر, آيات 54 و 55.
[60] . سورهٴ زخرف, آيهٴ 19.
[61] . سورهٴ صافات, آيهٴ 164.
[62] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 198.
[63] . الامالي (شيخ صدوق), ص561.
[64] . الامالي (شيخ صدوق), ص388.
[65] . سورهٴ واقعه, آيهٴ 89.