اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿أَلَمْ تَرَ إِلَي رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَلَوْ شَاءَ لَجَعَلَهُ سَاكِناً ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلاً (45) ثُمَّ قَبَضْنَاهُ إِلَيْنَا قَبْضاً يَسِيراً (46) وَهُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الَّيْلَ لِبَاساً وَالنَّوْمَ سُبَاتاً وَجَعَلَ النَّهَارَ نُشُوراً (47) وَهُوَ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّيَاحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ وَأَنزَلْنَا مِنَ السَّماءِ مَاءً طَهُوراً (48) لِنُحْيِيَ بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً وَنُسْقِيَهُ مِمَّا خَلَقْنَا أَنْعَاماً وَأَنَاسِيَّ كَثِيراً (49) وَلَقَدْ صَرَّفْنَاهُ بَيْنَهُمْ لِيَذَّكَّرُوا فَأَبَي أَكْثَرُ النَّاسِ إِلَّا كُفُوراً (50)﴾
چون سورهٴ مباركهٴ «فرقان» در مكه نازل شد و عناصر محوري سوَر مكّي اصول دين است يعني توحيد و وحي و نبوّت و خطوط كلي اخلاق و حقوق هم در آن مطرح است بعد از بيان بخشهايي از مسائل توحيدي و وحي و نبوّت به اين قسمت مسائل توحيدي هم اشاره فرمودند. نظر شريف سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) اين است كه اين آيات با چند آيه قبل هماهنگ است[1] آيات قبل اين بود كه افراد برخي مؤمناند برخي جاهلاند بعضي در جهالتاند بعضي در ضلالتاند بعضي روشناند بعضي تيره و تاريكاند چه اينكه در نظام تكوين هم يك جا ظلمت است يك جا ظِل است يك جا نور است يك جا شب است يك جا روز است و مانند آن. اين يك تفطّن خوبي است و ايشان هم از سياق استفاده ميكنند لكن سياق به شهادت اينكه در پايان هم باز مسئله توحيد را مطرح ميكنند اين است كه اين ناظر به جريان توحيد بايد باشد.
مطلب ديگر آن است كه آيات توحيدي متعدّد است براي اينكه مؤمنان و اهل نظر و اهل بصر يكسان نيستند گاهي ميفرمايد شما اين آيات را اگر بررسي كنيد پي به خدا ميبريد به زمين نگاه كنيد به آسمان نگاه كنيد به درخت نگاه كنيد اينها آيات الهياند شما را به آفريدگار و ناظم اين عالَم هدايت ميكنند گاهي مستقيماً ما را دعوت ميكنند ميفرمايند كه ببين خدا دارد چه كار ميكند نه اينكه زمين را نگاه كن ﴿وَفِي الْأَرْضِ آيَاتٌ لِلْمُوقِنِينَ﴾[2] از آيات زمين پي به الله ببري [بلكه] ما را مستقيماً دعوت ميكند ميگويد ببين خدا دارد چه كار ميكند!
اين ببين خدا دارد چه كار ميكند دو نكته را به همراه دارد يكي اينكه رؤيت حتماً بايد رؤيت قلب باشد يكي اينكه مخاطب, شخص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است تا از نور او و فروغ او جامعه هم به اين نورانيّت برسد ببين خدا دارد چه كار ميكند اين كارِ هر كسي نيست كه ببيند لذا تاكنون سخن از متكلّم معالغير بود الآن سخن از غيبت است نه آن آياتي كه دارد ﴿آتَيْنَا﴾,[3] ﴿جَعَلْنَا﴾,[4] ﴿فَقُلْنَا﴾,[5] اينها همهاش متكلّم معالغير است كه قبلاً گذشت الآن از همه اين متكلّمهاي معالغير به ربّ كه حضور را نميرساند تبديل شده است خب ببين خدا دارد چه كار ميكند اين معلوم ميشود رؤيت بصري نيست رؤيت قلب است و يك بيننده خاص ميخواهد (اولاً) به بركت آن بيننده, ساير افراد هم ممكن است ببينند (ثانياً).
﴿أَلَمْ تَرَ إِلَي رَبِّكَ﴾ خب يك وقت ﴿سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ﴾ است كه مرحله ضعيف است ﴿وَفِي أَنفُسِهِمْ﴾[6] است كه مرحله قوي است بالاتر از همه اينها اين است كه مستقيماً ما را به ذيالآيه دعوت ميكنند نه اينكه آيهاي هست و از آيه به الله پي ببريم مستقيماً كارهاي اعجاز را ميگويند ببين خدا چه كرده است اصلاً اين كار, كار غير خدا نيست ﴿أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحَابِ الْفِيلِ﴾[7] خب اينكه يك مقدار پرنده را بر فيلِ مسلّح مسلّط كند كار غير او نيست اگر كسي بخواهد اين كار را ببيند يقيناً فاعل اين كار را هم خواهد ديد بنابراين مراحل ابتدايي اين است كه ﴿وَفِي الْأَرْضِ آيَاتٌ لِلْمُوقِنِينَ﴾ بعد ﴿وَفِي أَنفُسِكُمْ أَفَلاَ تُبْصِرُونَ﴾[8] بعد ميگويد اينچنين نيست كه حالا شما از آيه پي به ذيالآيه ببريد از سايه پي به شمس ببريد از خود شمس, شمس را بشناس كه «آفتاب آمد دليل آفتاب»[9] بعد از شمس, سايه را بشناس ﴿ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلاً﴾ چرا حالا از سايه پي به شمس ميبري اينهايي كه كارهاي نجومي انجام ميدهند و همه ما اين طوريم كه وقتي سايه شاخص مشخص شد كه از طرف شرق به طرف غرب آمده پي ميبريم كه آفتاب از دايره نصفالنهار زائل شده است از سايه پي به حركت ميبريم البته خود شمس براي ما روشن است. اما ذات اقدس الهي ميفرمايد اينچنين نيست كه شما شاخصي نصب بكني سايه را مواظب باشي بعد ببيني وقتي اين سايه از شرق به طرف غرب رفت پي ببري كه شمس از نصفالنهار زائل شده است خير, چون شمس از نصفالنهار زائل شده است سايه برگشت چرا به دنبال «إن» هستي از «لِم» كمك بگير ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَي رَبِّكَ﴾ نميبيني خدا دارد چه كار ميكند؟! اين براي بخش سوم است براي كساني كه اهل رؤيت قلباند چنين خطابي مخاطب خاص ميخواهد و آن شخص مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است ﴿أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ﴾[10] مگر نميبيني خدا دارد چه كار ميكند؟!
پرسش ...
پاسخ: همه جا كه اين طور باشد از همين قبيل است آنجا كه مستقيم ما را دعوت ميكند به كار خدا كه ببين خدا دارد چه كار ميكند نه اينكه نظم عالم را ببين بعد پي به ناظم ببر از همان اول ناظم را ببين, ببين او چه كار محيّرالعقولي دارد انجام ميدهد ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَي رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَلَوْ شَاءَ لَجَعَلَهُ﴾ آن ظِل را ﴿ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلاً﴾ آفتاب دليلِ سايه است نه سايه دليل آفتاب, خدا دليل بر ممكنات است نه ممكنات دليل بر خدا اوست كه ممكنات را آفريد اوست كه ممكنات را تأمين ميكند و هدايت ميكند و به مقصد ميرساند ﴿ ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلاً ٭ ثُمَّ قَبَضْنَاهُ إِلَيْنَا قَبْضاً يَسِيراً﴾ اين ﴿يَسِيراً﴾ سه وجه معنا شده[11] در اينجا به همان معناي آسان بودن است.
پرسش: در زمان حضرت بقية الله اگر ما بخواهيم...
پاسخ: خب الآن هم وجود مبارك حضرت هست خود ائمه هميشه اين طور بودند وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) اين آيه را خواندند ﴿بَلْ هُوَ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ﴾[12] فرمود ماييم[13] هميشه بودند ديگر, الآن هم وجود مبارك حضرت است در زمان آن يازده امام ديگر آن ذوات قدسي بودند اينها البته اصلِ كار است وجود مبارك امام صادق فرمود به دنبال چه چيزي ميگردي ميخواهي دليل مفهومي اقامه كني از آسمان و زمين پي به خدا ببري؟! اگر خدا غايب بود بله غايب را از راه صفات و اسماء و علائم بايد شناخت اگر كسي اينجا حاضر نباشد شما بخواهي به ديگري معرفي بكني ميگويي اين چه كسي است ميگويي اين پسر فلان كس است برادر فلان كس است فلان اشتغال را دارد فلان درس را خوانده فلان جا زندگي ميكند با اين اوصاف او را ميشناساني اما اگر در كنار شما باشد اول او را ميبيني ميشناسي معرفت پيدا ميكني بعد اوصافش را ميشناسي اين طور نيست كه اگر كسي حضور شما نشسته باشد به وسيله اوصاف او را بشناسي كه قدّش فلان است قيافهاش فلان است لهجهاش فلان است اين را ميبيني ميشناسي بعد به اوصافش پي ميبري. وجود مبارك امام صادق فرمود خدا كه غايب نيست دنبال چه ميگردي؟! خدا را اول بشناس ببين بعد به اوصافش پي ببر اين را از كجا حضرت استفاده كرده؟ فرمود مگر برادران يوسف اين كار را نكردند برادران يوسف در آن جريان نهايي كه وجود مبارك يوسف آن كار را كرد اينها گفتند ﴿أَءِنَّكَ لَأَنتَ يُوسُفُ﴾[14] جنابعالي يوسفيد؟ نگفتند يوسف تويي, گفتند تو, «أنت» را بر «يوسف» مقدم داشتند ﴿أَءِنَّكَ لَأَنتَ يُوسُفُ﴾ جنابعالي يوسفي؟ گفت وقتي كه شما كسي را ميبيني اول او را ميشناسي بعد به اسمش پي ميبري به وصفش پي ميبري به خانوادهاش پي ميبري ميگويي جنابعالي اسمتان چيست پسر چه كسي هستيد اول خود شخص را ميشناسيد وجود مبارك امام صادق فرمود برادران يوسف اول خودش را شناختند گفتند «أنت», «أنت» يعني «أنت» يعني ما تو را ديديم ديگر ميشناسيم تو يوسفي نه اينكه آن يوسفي كه ما گُم كردهايم تويي اول اسم يوسف را نبردند بعد از يوسف به «أنت» پي ببرند اول «أنت» را ديدند تا بعد به يوسف پي ببرند[15] خب اين قرآني است كه همه ميخوانند ديگر, يك امام صادق(سلام الله عليه) ميخواهد اين طور استفاده كند غرض اين است كه وقتي او حاضر است به دنبال چه ميگردي؟! بايد دستي به چشم جان كشيد اين چشم جان را بيدار كرد او را ديد بعد ببينند او دارد چه كار ميكند. اين بخشها چون هر مخاطبي توان كشيدن اين بار را ندارند مستقيماً به خود پيغمبر خطاب ميشود بعد از آنجا سرريز ميكند به ديگران ميرسد ديديد اين آبشارهاي مهم اول روي دوش سنگهاي بزرگ ميآيد بعد به دامنه اين كوه ميريزد آن آبشار مهم را هر درختي هر زميني هر گياهي نميتواند تحمل كند اين آبشارهاي مهم اول روي دوش او ميآيد بعد پخش ميشود به ديگران ميرسد اين خطابهاي مهم اول به شخص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) متوجّه ميشود بعد شعاعش به ديگران ميرسد فرمود ببين خدا دارد چه كار ميكند خب اين ببين خدا دارد چه كار ميكند يك شخص خاص ميخواهد ديگر ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَي رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ﴾ آن بخشهاي ديگر هم همين طور است در جريان اصحاب فيل هم همين طور است ببين چه كار كرده با چندتا پرنده جلوي همه اين كارهاي ابرهه را گرفته. خب ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَي رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ﴾ غرض اين است كه اختصاصي به وجود مبارك وليّ عصر(ارواحنا فداه) ندارد همه ائمه را شامل ميشود.
خب فرمود: ﴿وَلَوْ شَاءَ لَجَعَلَهُ سَاكِناً ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلاً﴾ خدا دليل بر ممكنات است نه ممكنات دليل بر او, شمس دليل بر ظل است نه ظل دليل بر شمس بله حالا كسي دسترسي ندارد شمس را ببيند از سايه كمك ميگيرد فرمود: ﴿ثُمَّ قَبَضْنَاهُ إِلَيْنَا قَبْضاً يَسِيراً﴾. فرمود همان طوري كه ما ظل را قرار داديم براي اينكه بهشتگونه باشد براي شما جا براي آسايش و استراحت باشد حالا يكي از مصاديق ظل همان بينالطلوعين است كه آرام و لطيف و ملايم است يا جاي خنكي است كه انسان [در آن به سر ميبرد] الآن ما در زير اين سقف هستيم در ظلّيم در سايهايم در آفتاب زندگي كردن كار آساني نيست فرمود بهشت هم ظلّ ممدود دارد[16] با اينكه شمس و قمري در كار نيست همه جايش سايهگونه است يعني فضاي نرم و معتدل و دلپذير و قابل زيست است. در بعضي از تعبيراتي كه مربوط به دوزخيان است فرمود اينها ظَليل ندارند يعني سايهبان ندارند ﴿لاَ ظَلِيلٍ وَلاَ يُغْنِي مِنَ اللَّهَبِ﴾[17] نه چيزي هست كه آنها را از آن التهاب آتش نجات بدهد نه سايهباني دارند خب با اينكه آنجا شمسي هم در كار نيست كه سايه به اين صورت داشته باشد ظَليل يعني سايهبان فرمود جهنّميها ظليل ندارند.
فرمود: ﴿وَهُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الَّيْلَ لِبَاساً﴾ نه اينكه شب را تاريك قرار داد نه اصلاً براي شما لباس دوخت شما مرتّب بخواهيد كار بكنيد كه نميشود شما در روايات كسب اين روايات را به وسائل مراجعه فرموديد كه اگر كسي روز هم كار بكند شب هم كار بكند حقّ چشم را اَدا نكند تعبير به حرمت شده است,[18] حرمت يعني حرمت! در روايات تعبير به حرمت شده يك انسان زراندوز طمّاع كه شب كار ميكند روز هم كار ميكند آسايش هم ندارد به مزاج خودش و بچههايش رحم نميكند تعبير به حرمت شده, حرمت شده نه يعني آن مال حرام است آن يك حكم وضعي است اما اين كار, كار حرام است اگر هم حرمت, حرمت تكليفي باشد يعني خود اين كار حرام است اگر نباشد حمل بر كراهت بشود كراهتش شديد است يعني اين كار كه انسان روز كار بكند شب هم كار بكند حقّ چشم را ادا نكند به مزاجش آسيب برساند سلامتش را رعايت نكند تعبير به حرمت شده فرمود روز را كار كنيد شب را استراحت و آسايش داشته باشيد ما براي آسايش شما جامه براي شما دوختيم اين لباس است براي شما و خواب را هم كه جزء بهترين بركات است براي سبات و آرامش قرار داديم اين شنبه را كه ميگويند سَبت يعني تعطيل ﴿يَومَ سَبْتِهِمْ﴾[19] يعني روزي كه تعطيل بود فرمود نوم براي تعطيلي اين اعضاست كه قدري آرام بگيرند بعد با نشاط بيشتري كار كنند ولي ﴿وَجَعَلَ النَّهَارَ نُشُوراً﴾ اين نظم است روز براي چيست شب براي چيست خواب براي چيست بيداري براي چيست اين خواب و بيداري هم نموداري از حيات و ممات است انسان كه ميخوابد يك مرگ موقّت است كه ﴿اللَّهُ يَتَوَفَّي الْأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَالَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا﴾[20] در سورهٴ مباركهٴ «انعام» هم گذشت كه ﴿هُوَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُم بِاللَّيْلِ وَيَعْلَمُ مَا جَرَحْتُم بِالنَّهَارِ﴾[21] هر شب ما ميميريم منتها يك مرگِ موقّت روح را تقديم ميكنيم بعد به ما برميگردانند لذا مستحب است كه انسان وقتي بيدار شد بگويد «الحمد لله الذي أحياني بعد ما أماتني و إليه النشور»[22] اين دعاي هنگام بيداري است ديگر, وقتي انسان از خواب برخاست اول صبح ميگويد «الحمد لله الذي أحياني بعد ما أماتني و إليه النشور» خب اين نوم يك مرگ موقّتي است كه انسان با آن مرگ دائم آشنا بشود بعد فرمود: ﴿وَهُوَ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّيَاحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ﴾ يكي از مصاديق رحمت الهي باران است كه اميدواريم خداي سبحان كشورهاي اسلامي مخصوصاً كشور ما را از اين رحمت خاصّ خودش برخوردار بفرمايد!
فرمود باران, رحمت است پيشاپيش رحمت, رياح ميآيد كه بشارت باران را به همراه دارد قبل از اينكه باران بيايد پيشدرآمد باران, رياح است كه بشارتدهنده و مژدهدهنده باران است. معمولاً در قرآن كريم هر جا سخن از رحمت و نعمت و بشارت است با جمع به كار ميرود «رياح» هر جا سخن از عذاب است مفرد به كار برده ميشود طوري كه مرحوم شيخ طوسي هم در تبيان اين را دارند لكن ايشان نفرمودند غالباً, طرزي ذكر كردند كه از آن دوام برميآيد[23] لكن در قرآن كريم كلمه ريح به نحو مفرد آن هم براي رحمت و امثال ذلك به كار برده شد ﴿وَجَرَيْنَ بِهِم بِرِيحٍ طَيِّبَةٍ﴾[24] از همين قبيل است و در جريان سليمان هم غالباً ريح به كار رفته كه مفرد است نه رياح براي سليمان ما ريح را مسخّر كردهايم[25] و مانند آن[26].
بنابراين در بيان قرآن كريم غالباً نه دائماً از آن بادهاي بشارتدهنده رحمت به جمع ياد شده است كه «رياح» فرمودند و از آن بادي كه ﴿سَخَّرَهَا عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيَالٍ وَثَمَانِيَةَ أَيَّامٍ﴾[27] آن گونه از عذابها به «ريح» كه مفرد است تعبير شده گاهي هم ريح طيّبه است گاهي هم براي سليمان ريح قرار داديم كه معجزه اوست اينها مفرد است.
بعد فرمود: ﴿وَهُوَ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّيَاحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ﴾ پيشاپيش باران اين بادها ميآيد. اين رياح هم بُشر است هم نَشر هم بشارتدهنده رحمتاند هم ناشر گياهاناند ناشر هوايند ناشر درختهايند خيلي از چيزها را منتشر ميكنند. در سورهٴ مباركهٴ «مرسلات» آيه سه از آن رياح به عنوان ﴿وَالنَّاشِرَاتِ نَشْراً﴾ ياد كرده است آغاز سوره اين است كه ﴿وَالْمُرْسَلاَتِ عُرْفاً ٭ فَالْعَاصِفَاتِ عَصْفاً ٭ وَالنَّاشِرَاتِ نَشْراً﴾ اين ناشرات همان بادهايي هستند كه پراكنده ميكنند گاهي براي تلقيح است گاهي براي تصفيه هواست اگر اين بادها نوزد بعضي از اين هواهاي آلوده ممكن است اهلش را آسيب برسانند بنابراين اينها هم بُشرند هم نَشر هم بشارتدهندهاند و هم منتشركننده آن خواصّ گياهان يا خواصّ فضاي ديگر ﴿وَأَنزَلْنَا مِنَ السَّماءِ مَاءً﴾ خب اين ماء طهور كه رحمت الهي است پيشاپيش اينها رياحِ مُبشّرات ميوزد.
در جريان رياح مبشّرات سورهٴ مباركهٴ «اعراف» بحثش قبلاً گذشت; آيه 57 سورهٴ مباركهٴ «اعراف» اين بود ﴿وَهُوَ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّيَاحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ حَتَّي إِذَا أَقَلَّتْ سَحَاباً ثِقَالاً سُقْنَاهُ لِبَلَدٍ مَيِّتٍ﴾ اين بادها يك وسيله نقليهاند ابرها را روي دوش خودشان ميگيرند نظير اين فرقوندارها كه اين كالا را ميبرند اين بادهاي تند اين ابرهاي سنگين را روي دوششان ميگيرند اِقلال يعني به دوش گرفتن اينكه ميگويند: «ما أقلّت الغَبراء و لا أظلّت الخضراء» همين است كه در وصف اباذر(رضوان الله عليه) نقل شده «ما أقلّت الغَبراء» يعني زمينِ خاكستريرنگ, هيچ كسي را روي دوش نگرفته «و لا أظلّت الخضراء» آسمانِ سبزرنگ بر كسي سايه نينداخته كه «أصدق مِن ابيذر»[28] باشد اِقلال يعني روي دوش گرفتن سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) تعبير رايجي داشت ميفرمود آن بحبوحه مسلّط شدن تودهايها بر ايران و سلطه آنها بر آذربايجان ميفرمود: «لم يكن لنا أرضٌ تُقلّنا و لا سماءٌ تُظِلُّنا» با اينكه آن چند سال چندين رساله سنگين نوشتند ميفرمودند ما نه زميني داشتيم كه بتواند ما را روي دوش خود نگهدارد نه آسماني داشتيم كه سايه نرمي [بر سر ما بگستراند] بحبوحه قدرت پيشهوري و كمونيستي بود تمام مسجدها و حسينيهها و سقّاخانهها را اينها تبديل كرده بودند به كلوپهاي حزب توده.
در اينجا كه دارد ﴿حَتَّي إِذَا أَقَلَّتْ سَحَاباً﴾[29] يعني اين بادهاي تند اين ابرها را روي دوش خود ميگيرند خب اينها مأموريت دارند كجا ببرند در جايي كه ذات اقدس الهي دستور ميدهد چون اينها مأموران الهياند سايه سجده ميكند چه رسد به غير سايه در مسئله ﴿يَتَفَيَّؤُا ظِلاَلُهُ عَنِ الْيَمِينِ وَالشَّمَائِلِ﴾[30] يا بخشهاي ديگري كه قبلاً داشتيم[31] سايه دارد سجده ميكند منتها ما خبر نداريم از همين قبيل است فرمود: ﴿حَتَّي إِذَا أَقَلَّتْ سَحَاباً ثِقَالاً سُقْنَاهُ لِبَلَدٍ مَيِّتٍ فَأَنْزَلْنَا بِهِ الْمَاءَ فَأَخْرَجْنَا بِهِ مِن كُلِّ الَّثمَرَاتِ كَذلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتَي﴾[32] لسان آن آيه اين است كه همان طوري كه خدا زمينِ مرده را زنده ميكند انسانهاي مرده را هم زنده ميكند چون در بهار دو كار انجام ميشود يكي اينكه خوابيدهها بيدار ميشوند يكي اينكه مردهها زنده ميشوند درختها در زمستان به خواباند برخي از درختان در زمستان هم بيدارند مثل درختهاي مركّبات و اينها لذا وقتي سرما ميآيد آنها آسيب ميبينند چون بيدارند آنكه بيدار است آسيب ميبيند آنكه خواب است آسيب نميبيند آنها خيلي آسيبپذيرند اگر سرما تند باشد بعضيها خواباند بيدار ميشوند بعضي مردهاند در بهار زنده ميشوند درختها كه خشك نشدند نمردند منتها خواباند وقتي بهار كه شد اينها بيدار ميشوند اما آن كودي كه زير درخت است آن خاكي كه زير درخت است اين مرده است ديگر مرده يعني مرده اينكه ديگر جاني ندارد اين ديگر جماد است وقتي باران نازل شد اين درختهاي خوابيده بيدار شدند رجوع ميكنند به بالندگي و تغذيه هم خودشان بالا ميآيند هم اين خاكهاي مرده را جذب ميكنند در بدنه گياه و اين خاكِ مرده را روح ميدهند استدلال قرآن به اين نيست كه اين درخت بالنده شد اين درخت كه خواب بود اين خاكِ مرده را فرمود ما زنده كرديم ﴿اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يُحْيِي الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا﴾[33] زمينِ مرده را زنده ميكند نه درختِ خوابيده را بيدار كند برهان معاد اين است كه اين خاك مرده است و خدا آن را زنده ميكند همين خاك را ميكند خوشه و شاخه و ميوه اين امواتي هم كه در قبرستاناند همين طور اينها را بيدار ميكند ديگر شما هر سال داريد زنده شدن مردهها را ميبينيد خب هيچ وقت سؤال نكرديد كه اين خاكِ مرده چطور شده زنده؟! فرمود: ﴿اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يُحْيِي الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا﴾ اينجا هم [يعني در آيه 57 سورهٴ «اعراف»] فرمود ما اين مردهها را زنده كرديم ﴿كَذلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتَي لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ﴾ بعد هم در آيه 58 فرمود: ﴿وَالْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبَاتُهُ﴾ اين بلد طيّب نشان ميدهد كه اگر يك جا بَلْدِه گفته شد و مؤنث آورده شد نبايد انتظار داشت كه صفتش هم حتماً مؤنث باشد چون منظور از آن بَلْده همان بَلَد است در آيه محلّ بحث كه فرمود ما بَلْدِه ميّت و مَيت را زنده كرديم از همين قبيل است فرمود: ﴿لِنُحْيِيَ بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً﴾ منظور از اين بَلْده يا مكان است يا بَلَد كه مذكّر است به دليل آيه سورهٴ «اعراف» كه فرمود: ﴿وَالْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبَاتُهُ﴾ يا جاي ديگر هم دارد كه ما بَلَد ميّت را و مَيْت را زنده كرديم.[34]
فرمود اين آب, آب طهور است يك بحث مبسوط فقهي جناب فخررازي در ذيل اين آيه ذكر كردند كيفيت طاهر بودن و اينكه با ماء مُستعمل در حَدَث اكبر آيا ميشود دوباره وضو گرفت يا نه[35] كه اين بحث مبسوط فقهي است و از حريم تفسير بيرون است. ﴿وَأَنزَلْنَا مِنَ السَّماءِ مَاءً طَهُوراً ٭ لِنُحْيِيَ بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً﴾ يعني سرزمين موات را ما زنده بكنيم (يك) ﴿وَنُسْقِيَهُ مِمَّا خَلَقْنَا أَنْعَاماً﴾ (دو) ﴿وَأَنَاسِيَّ كَثِيراً﴾ (سه). انسان را بعد از اين دو امر ذكر كرد زمين كه زنده ميشود با باغداري و كشاورزي زنده ميشود پس باغداري و كشاورزي كه موادّ غذايي جامعه را تأمين ميكنند زنده شدند حيوانات هم كه دامدارياند و وسايل نقليه گذشته بودند اينها زنده شدند چنين سرزميني قابل زيست است از اين جهت انسان را بعد ذكر كرده. اين تقديم و تأخير به لحاظ اينكه اگر جامعه انساني بخواهد در سرزميني زندگي كند بايد زمين, ميّت نباشد موات نباشد باير نباشد داير باشد وقتي داير شد كشاورزي دارد باغداري دارد و مانند آن, پس از اين جهت تأمين است دامدارياش هم كه تأمين شده است به وسيله ﴿مِمَّا خَلَقْنَا أَنْعَاماً﴾ آن وقت جا براي زيست انسان است كه فرمود: ﴿وَأَنَاسِيَّ كَثِيراً﴾ از طير هم استفاده ميكنند از وحش هم استفاده ميكنند اما آنها اينچنين نيست كه جزء عناصر محوري حيات يك جامعه باشند لذا از طير و وحش سخني به ميان نيامده از كشاورزي و دامداري سخن به ميان آمده براي اينكه احتياجات با آن رفع ميشود.
پرسش ...
پاسخ: همين, الفتات است. براي اينكه كارهايي كه خداي سبحان ميخواهد انجام بدهد يا اسم ظاهر است كه خطاب نيست يا با ضمير غايب است مثل «هو» بعد وقتي كه اصلِ مطلب جا گرفت و در ذهن افتاد آنگاه خودش را نشان ميدهد به ضمير متكلّم معالغير در ميآورد آنجا هم همين طور بود ديگر ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَي رَبِّكَ﴾ كه «ربّ» اسم است ﴿كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ﴾ اين ﴿مَدَّ﴾ است كه فعل غايب است ﴿وَلَوْ شَاءَ لَجَعَلَهُ﴾ است كه فعل غايب است ﴿ثُمَّ جَعَلْنَا﴾ با سهتا فعل غايب خدا را نشان داد بعد ضمير متكلّم معالغير را بيان كرد كه التفات از غيبت به حضور است گرچه «جعلنا» خطاب نيست ولي حضور را ميرساند اينجا هم همين طور است ﴿وَهُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الَّيْلَ﴾ است ﴿وَجَعَلَ النَّهَارَ نُشُوراً﴾ است ﴿وَهُوَ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّيَاحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ﴾ است بعد ﴿وَأَنزَلْنَا﴾ است بعد ﴿لِنُحْيِيَ﴾ است اول با چند فعل غايب يا ضمير غايب مسئله را مطرح ميكنند و ذهن را آماده ميكنند بعد از اينكه ذهن به حضور پروردگارش بار يافت آن وقت ضمير متكلّم معالغير مطرح است ﴿لِنُحْيِيَ بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً وَنُسْقِيَهُ مِمَّا خَلَقْنَا أَنْعَاماً وَأَنَاسِيَّ كَثِيراً﴾ اين اَناسي كه جمع انسان است جمع انسان گاهي به اَناسين است كه خيلي كم استعمال ميشود نظير بوستان كه به بَساتين جمع بسته ميشود غالب جمع انسان همان اَناسي است كه از اِنس مثلاً گرفته بشود ﴿وَأَنَاسِيَّ كَثِيراً﴾ اين مفرد آوردن كثير براي آن است كه گاهي فَعيل معناي جمع را ميرساند مثل ﴿حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً﴾[36] قبلاً هم داشتيم ﴿وَقُرُوناً بَيْنَ ذلِكَ كَثِيراً﴾ آيه 38 همين سوره اين بود كه ﴿وَعَاداً وَثَمُودَ وَأَصْحَابَ الرَّسِّ وَقُرُوناً بَيْنَ ذلِكَ كَثِيراً﴾ چون گاهي فَعيل معناي جمع را ميرساند ﴿وَأَنَاسِيَّ كَثِيراً﴾.
بعد فرمود اين باران را ما در فصول گوناگون در زمانهاي متنوّع به سرزمينهاي مختلف ميرسانيم اين طور نيست كه همه جا در يك زمان, زمستان باشد در يك زمان, پائيز باشد درست است زمستان هست اما زمستاني كه شمس مايل باشد نه عمود همه جا نيست اگر براي منطقه شمالي ما شمس مايل ميتابد براي يك عدّه عمود ميتابد الآن در طرفهاي قطب جنوب تابستان است ديگر, اينچنين نيست كه شمس آنجا هم مايل بتابد آنجا عمود ميتابد و تابستان است بالأخره.
پرسش ...
پاسخ: خب البته ديگر, بالاتر از همه اين است كه انسان در فعلِ خدا دارد حرف ميزند قبلاً ملاحظه فرموديد كه چهار بخشْ ديني است ولو همه اينها از علمِ ديني بيرون است آن چهار بخشي كه ديني هست ولي از علمِ ديني بيرون است اين است كه ما بگوييم اسلام ما را به فراگيري علم دعوت كرده است ما هم موظّفيم به جامعه بگوييم «طلب العلم فريضة»[37] موظّفيم بگوييم «اطلبوا العلم ولو بالصين»[38] اين ترغيب به فراگيري علم است عملي است ديني و از حوزه بحث بيرون است تعليم بايد براي رضاي خدا باشد استاد حوزه و دانشگاه بايد براي رضاي خدا درس بگويند اين تعليم, فعلي است ديني اين را نميگويند علمِ ديني, دانشجو و طلبه در حوزه و دانشگاه بايد براي رضاي خدا درس بخوانند اين عملي است ديني اين را نميگويند علمِ ديني چهارم كاربرد علوم بايد ديني باشد يعني محصول بهداشت و درمان ساختن داروهاي حلال است يا محصول و كار كساني كه در دانشكده كشاورزياند پرورش گياهان است پرورش درختهاست پرورش گلهاست كاربرد اينها و عمليات اينها بايد در خدمت جامعه باشد نه در مراكز فساد اين چهارتا اعمالي است ديني اينها را نميگويند اسلامي كردن دانشگاه آن پنجتا علمِ ديني است هر علمي كه درباره وجود خداست ديني است هر علمي كه درباره صفات خداست ديني است هر علمي كه درباره عينيّت صفات با هم و عينيّت صفات خدا با ذات خداست ديني است هر علمي كه درباره اقوال خدا, علوم الهي است مثل تفسير و امثال تفسير ديني است هر علمي كه درباره افعال خداست كه خدا چه كرد چه ميكند اين ديني است اين پنجتا ديني است همه اينها يا در حوزه است يا در دانشگاه, دانشگاه درباره افعال خدا بحث ميكند حالا كسي غافل است مطلب ديگر است فرض ندارد كسي زمينشناس باشد يا فيزيكدان باشد يا شيميدان باشد و علمش الهي نباشد حالا او غافل است مطلب ديگر است وگرنه او دارد درباره فعل خدا بحث ميكند خدا چنين كرد خدا چنين كرد, خب اگر كسي در قم دارد ميگويد خدا چنين گفت اين ميشود ديني ولي اگر در دانشگاه گفت خدا چنين كرد ديني نيست او اگر دينيتر از اين نباشد خب لااقل مثل اين است منتها بايد توجه داشته باشند كه ما علمِ غير ديني نداريم مگر كسي ـ معاذ الله ـ اصل مبدأ را منكر باشد بله اصل مبدأ را كه منكر بود ميشود لائيك آن وقت همه علوم هم ميشود فسون و فسانه.
خب فرمود: ﴿وَلَقَدْ صَرَّفْنَاهُ بَيْنَهُمْ﴾ ما اين باران را اگر يكجا جاري كرديم همانجا نگه نميداريم كه در زمين فرو برود اين را به صورت نهر تا بحر هدايت ميكنيم و اگر در مكانهاي متعدّد بارانديم آن هم تصريف است اين ﴿تَصْرِيفِ الرِّيَاحِ﴾[39] زمينه «تصريف المياه» است اينكه در رياح تصرّف كرديم او را جابهجا كرديم براي اينكه ابرها را جابهجا بكند بارانها را جابهجا بكند پس اگر يك جا باران بارانديم او را نهرگونه ميبريم اگر روي كوه دامنه كوه باران آمد با نهر اين را تا بحر هدايت ميكنيم كه تمام اطراف را مشروب كند و تشنهها را سيراب كند و اگر خود باران را در جاهاي مختلف بارانديم براي آن است كه مردم هر زمان و زميني هم بهره ببرند ﴿وَلَقَدْ صَرَّفْنَاهُ بَيْنَهُمْ لِيَذَّكَّرُوا﴾ اين نشان ميدهد كه اين آيات, آيات توحيدي است ولي متأسفانه ﴿فَأَبَي أَكْثَرُ النَّاسِ إِلَّا كُفُوراً﴾ خيليها گرفتار حس و تجربهاند خب وقتي معرفتشناسي آنها حس و تجربه بود از خودشان خبر ندارند چه رسد از امور غيبي اينها همان بيرون دروازه را دارند آباد ميكنند.
در بحثهاي قبلي هم يك بيان لطيفي از صدرالمتألهين(رضوان الله عليه) نقل شده است كه هيچ انسان مادّي كه درختگونه زندگي ميكند ترقّي نميكند خيليها حياتشان حيات گاهي است يعني خوب غذا ميخورند خوب جامه در برميكنند خوب بالندهاند مدتها در برابر آينه سرگرماند تا خودشان را بيارايند و بيايند بيرون, اين يك نهال خوبي است. بعد فرمودند كه هيچ, هيچ يعني به نحو سالبه كليه هيچ درختي در عالَم ترقّي نميكند آنكه بالا آمده فروعات اوست وگرنه دهن او ريشه او سرِ او در لجن است مگر درخت ترقّي ميكند ريشه او دهن او در گِل و لاي است اينكه بيرون آمده فروعات اوست شاخه, فرع آن ريشه است خيليها هستند كه درختگونه زندگي ميكنند اينها «نامٍ بالفعل و حيوانٌ بالقوّه» هنوز حيوان نشدند چه رسد به مراحل عاليه انسانيّت فرمود: ﴿فَأَبَي أَكْثَرُ النَّاسِ إِلَّا كُفُوراً﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . الميزان, ج15, ص225.
[2] . سورهٴ ذاريات, آيهٴ 20.
[3] . سورهٴ فرقان, آيهٴ 35.
[4] . سورهٴ فرقان, آيات 20 و 31 و 35.
[5] . سورهٴ فرقان, آيهٴ 36.
[6] . سورهٴ فصلت, آيهٴ 53.
[7] . سورهٴ فيل, آيهٴ 1.
[8] . سورهٴ ذاريات, آيات 20 و 21.
[9] . مثنوي معنوي, دفتر اول, بخش 6.
[10] . سورهٴ فجر, آيهٴ 6; سورهٴ فيل, آيهٴ 1.
[11] . التبيان في تفسير القرآن, ج7, ص494.
[12] . سورهٴ عنكبوت, آيهٴ 49.
[13] . الكافي, ج1, ص214.
[14] . سورهٴ يوسف, آيهٴ 90.
[15] . ر.ك: تحف العقول, ص328.
[16] . سورهٴ واقعه, آيهٴ 30.
[17] . سورهٴ مرسلات, آيهٴ 31.
[18] . الكافي, ج5, ص127; وسائل الشيعه, ج17, ص164.
[19] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 163.
[20] . سورهٴ زمر, آيهٴ 42.
[21] . سورهٴ انعام, آيهٴ 60.
[22] . الكافي, ج2, ص539; مصباح المتهجّد, ص127.
[23] . التبيان في تفسير القرآن, ج7, ص496.
[24] . سورهٴ يونس, آيهٴ 22.
[25] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 81.
[26] . سورهٴ سبا, آيهٴ 12.
[27] . سورهٴ حاقه, آيهٴ 7.
[28] . الامالي (شيخ طوسي), ص53.
[29] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 57.
[30] . سورهٴ نحل, آيهٴ 48.
[31] . سورهٴ رعد, آيهٴ 15.
[32] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 57.
[33] . سورهٴ حديد, آيهٴ 17.
[34] . سورهٴ فاطر, آيهٴ 9.
[35] . التفسير الكبير, ج24, ص467 ـ 473.
[36] . سورهٴ نساء, آيهٴ 69.
[37] . الكافي, ج1, ص30; كنزالفوائد, ج2, ص107.
[38] . روضة الواعظين, ج1, ص11.
[39] . سورهٴ بقره, آيهٴ 164; سورهٴ جاثيه, آيهٴ 5.