اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿لَهُمْ فِيهَا مَا يَشَاؤُونَ خَالِدِينَ كَانَ عَلَي رَبِّكَ وَعْداً مَسْؤُولاً (16) وَيَوْمَ يَحْشُرُهُمْ وَمَا يَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ فَيَقُولُ أَأَنتُمْ أَضْلَلْتُمْ عِبَادِي هؤُلاَءِ أَمْ هُمْ ضَلُّوا السَّبِيلَ (17) قَالُوا سُبْحَانَكَ مَا كَانَ يَنبَغِي لَنَا أَن نَّتَّخِذَ مِن دُونِكَ مِنْ أَوْلِيَاءَ وَلكِن مَّتَّعْتَهُمْ وَآبَاءَهُمْ حَتَّي نَسُوا الذِّكْرَ وَكَانُوا قَوْمَاً بُوراً (18) فَقَدْ كَذَّبُوكُم بِمَا تَقُولُونَ فَمَا تَسْتَطِيعُونَ صَرْفاً وَلاَ نَصْراً وَمَن يَظْلِم مِنكُمْ نُذِقْهُ عَذَاباً كَبِيراً (19) وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ إِلَّا إِنَّهُمْ لَيَأْكُلُونَ الطَّعَامَ وَيَمْشُونَ فِي الْأَسْوَاقِ وَجَعَلْنَا بَعْضَكُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً أَتَصْبِرُونَ وَكَانَ رَبُّكَ بَصِيراً (20)﴾
در جريان جهنم و بهشت احكام خاصّي را قرآن كريم مطرح ميفرمايد فرمود بهشتيها بر اساس وعده وارد بهشت ميشوند نه بر اساس استحقاق زيرا انسان هر كار خيري انجام بدهد در برابر نعمتهاي الهي هنوز بدهكار است اينكه گفتند خود را محاسبه كنيد[1] يعني اعمال خيرتان را با سيّئات بسنجيد اگر سيّئاتتان بيشتر بود كه توبه كنيد و ترميم كنيد و اگر حسناتتان بيشتر بود مغرور نباشيد حسناتتان را با نعمتهاي الهي بسنجيد تا معلوم بشود هنوز بدهكاريد. بعد از اينكه اعمال را سنجيديد از سنجش خاطرات هم غفلت نكنيد آنچه در اذهان شما خطور ميكند آنها را هم محاسبه كنيد از جمعبندي اينها معلوم ميشود كه انسان طلبكار نيست كه بگويد من استحقاق بهشت دارم ولي وعده الهي شامل حال چنين افرادي خواهد شد لذا تعبير قرآن كريم در غالب اين موارد اين است كه ما به متّقيان وعده داديم و اگر تعبير به جزا ميكنيم اين تعبير تشويقآميز است مثل تعبير به اجر خب نبايد گفت چون خدا تعبير به جزا كرد پس انسان استحقاق دارد مثل اينكه تعبير به اجر كرد خب اگر اجر باشد اجير, مستحق است; [آيا] واقعاً اين اجير است و اجر است؟! انسان براي خود كار ميكند و از خدا مزد دريافت ميكند اين اجر است يا تعبير تشويقآميز است؟
در بحثهاي قبل داشتيم كه معامله با خدا سودآور است براي اينكه خداوند عوض و معوّض هر دو يكجا به انسان ميدهد اگر انسان با خدا بيع كرد كه همين مناسبت بيع را ميگويند بيعت كه ﴿فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُم بِهِ﴾[2] در جريان ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَي مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم﴾[3] اگر انسان بيع كرد و جان خود و مال خود را به خدا فروخت اولاً مالك جان و مال نيست تا بفروشد و ثانياً بر فرض كه مالك باشد بفروشد خدا مال ما را, جان ما را تكميل ميكند ميپروراند به كمال ميرساند و به ما ميدهد عوض و معوّض هر دو را به ما ميدهد اين چه بيعي است در مسئله اجاره كه فرمود: ﴿لِيُوَفِّيَهُمْ أُجُورَهُمْ﴾[4] يا ﴿أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ﴾[5] اين اجر يعني ما براي خدا كار ميكنيم و مزد ميطلبيم يا براي خودمان كار ميكنيم بنابراين تعبير به بيع تعبير به اشترا تعبير به ثمن و مثمن تعبير به اجر همه اينها تشويقآميز است لذا نبايد گفت چون در جمله قبل يعني آيه پانزده فرمود جزا انسان از اين كلمه جزا بخواهد استفاده كند كه پس يك انسان مؤمن طلبكار ميشود براي اينكه اين توهّم طلبكاري پيش نيايد مكرّر تعبير به وعده دارد قبلش وعده, بعدش وعده قبل از كلمه جزا فرمود: ﴿وُعِدَ الْمُتَّقُونَ﴾[6] بعد از آن هم در آيه شانزده ميفرمايد: ﴿كَانَ عَلَي رَبِّكَ وَعْداً مَسْؤُولاً﴾ اين وعده الهي است پس كسي طلبي از خداي سبحان ندارد مثل اينكه شما به فرزندتان ميگوييد اگر اين درس را خوب خواندي و اگر در امتحان موفق شدي من اين پاداش را به شما ميدهم درست است تعبير به پاداش ميكنيد ولي اين تشويقآميز است او براي خودش درس ميخواند و موفق ميشود كمالي نصيب او ميشود ولي شما ميگوييد ما به شما پاداش ميدهيم اين تعبير در ادبيات عرفي هم هست كه تعبير تشويقآميز است براي اينكه كسي طلبكار نباشد و توهّم نكند كه اين تعبير جزا نشانه استحقاق است محفوف به دو جمله ﴿وُعِدَ الْمُتَّقُونَ﴾ قبل, ﴿كَانَ عَلَي رَبِّكَ وَعْداً مَسْؤُولاً﴾ بعد, ﴿لَهُمْ جَزَاءً وَمَصِيراً﴾ محفوف به دو وعده است تا انسان مطمئن باشد كه طلبكار نيست.
مطلب بعدي آن است كه بعد از اينكه فرمود: ﴿وَنَزَعْنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِنْ غِلٍّ﴾[7] كه در سورهٴ «اعراف» و مانند آن گذشت آنجا توضيح داده شد كه در فضاي بهشت نه تنها كينه و حِقد و عداوت در دل انسان نيست هرگز زياديخواهي در دل انسان نيست هيچ نقصي كه مربوط به نفسانيّات باشد در دل نيست انسان با قلب سليم وارد ميشود اين ﴿إِذْ جَاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ﴾[8] يا ﴿يَوْمَ لاَ يَنفَعُ مَالٌ وَلاَ بَنُونَ ٭ إِلَّا مَنْ أَتَي اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ﴾[9] يعني قلبي كه جز رضاي خدا چيزي در او نيست يك انسان بهشتي داراي قلب سليم است اين قلب سليم جز رضاي خدا و پسنديدن كار خدا چيزي ندارد لذا هيچ مشكلي در بهشت براي بهشتيها نيست اين امور را كه شما مطرح ميكنيد ميبينيد نشانه سلامت قلب است در بهشت غرف مبنيّه هست درجات هست هرگز پاييني طمع درجه بالايي را نميكند رَشك نميبرد غصّه نميخورد و اگر حضرت سجاد(سلام الله عليه) فرمود: «إن للعبّاس عند الله تبارك و تعالي منزلة يغبطه بها جميع الشهداء يوم القيامة»[10] حالا شايد در برزخ باشد در ساهره قيامت باشد نه در بهشت اگر هم در بهشت هست به معناي رشك و حسرت دنيايي نيست هرگز انساني كه در مرتبه هشتم است آرزو و تمنّي اين را داشته باشد كه به درجه نُه برسد نيست وگرنه يك عذاب و نگراني بود در بهشت نظير فرشتهها به سر ميبرد براي فرشتهها اين اصل هست كه ﴿وَمَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ﴾[11] اما هيچ فرشتهاي غصّه نميخورد كه چرا درجه من ده است درجه ديگري دوازده ﴿وَمَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ﴾ مردان بهشت, زنان بهشت در بهشت همانند فرشتهها منزّه از حِقدند, كينهاند, حسرتاند و مانند آن اين راجع به درجات.
راجع به تبهكاريهاي قبلي عدّهاي از اين بهشتيان بالأخره از درِ توّابين وارد ميشوند باب توّابين است خب خيليها هستند كه گناه كردند بعد توبه كردند و مشمول رحمت الهي شدند وارد بهشت شدند بالأخره خيليها گرفتار لغزش هستند خب اينها كه از در تائب وارد ميشوند احسان الهي را ميبينند اگر يادشان باشد كه در دنيا گناه كردهاند كه آنجا شرمندهاند اين همه بتپرستان كه توبه كردند و موحّد شدند و اكنون وارد بهشت شدند اگر يادشان باشد كه در دنيا در برابر صنم و وثن سجده ميكردند كه آنجا خجالت ميكشند خود حرّ(سلام الله عليه) اصلاً يادش نيست كه آن كار را كرده وگرنه خجالت ميكشيد و اين يك عذاب و رنج است آن قدر ذات اقدس الهي در صحنه دل كارگزاري ميكند مقلّب قلوب است اصلاً حرّ(سلام الله عليه) يادش نيست كه آن بيادبي را كرده است لذا در بهشت متنعّم است اگر ما يادمان باشد كه در دنيا گناه كرديم و الآن در بهشتيم خب اين شرم را چه بكنيم؟!
مطلب سوم آن است كه خيليها هستند نظير نوح(سلام الله عليه) كه فرزندش در جهنم دارد ميسوزد خب پدر در بهشت است پسر در جهنم دارد ميسوزد چطور نگران نباشد اگر وجود مبارك نوح(سلام الله عليه) يادش باشد كه چنين پسري داشت كه خب در رنج است اصلاً در صحنه قلب نوح(سلام الله عليه) چنين خاطرهاي نيست كه پسري داشت همه افرادي كه تبهكاراني از قوم خويش را داشتند اينها وقتي در بهشتاند اصلاً يادشان نيست كه پسري, برادري, خواهري و مانند آن داشتند كه الآن در سوخت و سوز است چنين عالمي است فرمود آنچه را كه اينها ميخواهند براي اينها حاصل است ﴿لَا لَغْوٌ فِيهَا وَلاَ تَأْثِيمٌ﴾[12] وقتي بهشتي وارد چنين صحنهاي شد ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أذْهَبَ عَنَّا الْحزن﴾[13] هيچ غم و اندوهي در دل نيست چنين عالمي است آنگاه اگر سؤال بشود كه خب خداي سبحان يقيناً به وعده خود عمل ميكند يا به وعيدش عمل ميكند عند المصلحة و الحكمة حالا چه حاجت كه بهشت الآن موجود باشد يا جهنم الآن موجود باشد پاسخش اين است كه اين آيات بهشت و جهنم در عين حال كه اثر فقهي دارد اثر تبشير و انذار و اخلاقي دارد اثر معرفتي هم دارد در آيات و روايات آمده از جمله از بيانات نوراني امام رضا(سلام الله عليه) اين است كه از ما نيست كسي كه بگويد بهشت و جهنم الآن خلق نشده[14] اما جهانبيني ما و شناخت ما را اين آيات و روايات تأمين ميكند بهشت الآن موجود است جهنم الآن موجود است كجا هست «لست أدري» ميبينيد كلّ زمين وضعش عوض ميشود يعني به هم ميخورد دوباره ميسازند, كلّ آسمان وضعش به عوض ميشود يعني به هم ميخورد دوباره ميسازند در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» گذشت ﴿يَوْمَ تُبَدّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَالسَّماوَاتُ﴾[15] يعني «تبدّل السماوات غير السماوات» و ميشود جهانلرزه نه سخن از زمينلرزه يا آسمانلرزه است اين ﴿زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْءٌ عَظِيمٌ﴾[16] كه در آغاز سورهٴ «حج» بود يعني كلّ جهان ميلرزد ساختارش عوض ميشود به هم ميخورد اما بهشت همچنان موجود است جهنم همچنان موجود است اين آدم را وادار ميكند به معرفت كه اين كجاست زمين است نه, آسمان است نه؟ بيرون از آسمان و زمين است؟ بيرون كجاست؟ چيزي نيست كه در صحنه قيامت ويران نشود و بازسازي نشود اين معارف فراواني را به همراه دارد اگر فرمود: ﴿كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ﴾[17] اگر علماليقين داشته باشيد هماكنون جهنم را ميبينيد ناظر به همين است اگر در بيانات نوراني حضرت امير هست كه در مقام «كأنّ» حضرت(سلام الله عليه) درباره جهنم فرمود: «هُمْ وَ النَّارُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُعَذَّبُونَ» درباره بهشت «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُنَعَّمُونَ»[18] ما را وادار ميكند كه قدري فكر كنيم ببينيم اين كجاست در زمين است؟ نه, در آسمانهاست؟ نه, پس جايي هست كه كلّ عالم به هم ميخورد ولي بهشت به هم نميخورد بهشت را كه بازسازي نميكنند جهنم را كه بازسازي نميكنند چه بهشت و جهنم برزخي چه بهشت و جهنم قيامت كبرا اينها به هم نميخورند اينها نه در آسماناند نه در زمين وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در معراج اينها را ديده وارد بهشت شده جهنم را از نزديك مورد نظر قرار داده اينها آدم را وادار ميكند كه بررسي كند كه اين كجاست آن جايي كه نام ندارد كجاست اگر انسان اين جهنم را بشناسد و اين بهشت را بشناسد يقيناً دقيقتر درباره كارهاي خودش در خاطرات ريز و درشت خودش تأمّل ميكند اينها از نظر جهنمشناسي, بهشتشناسي سهم تعيينكنندهاي دارد.
پرسش:
پاسخ: نه, جهنم دو قسم است بهشت هم دو قسم است هم ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِيْ مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾[19] هم جسم هست هم درخت دارد هم اين دست و پاي انسان هست هم روح انسان هست كه ﴿عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾[20] الآن شهدا در بهشتاند ولو بهشت برزخي اما اين طور نيست كه حالا كه كلّ عالم عوض ميشود زمين را عوض ميكنند براي بازسازي, آسمان را ميكوبند براي بازسازي, بهشت شهدا عوض بشود يا جهنم اشقيا عوض بشود اينها سر جايش محفوظ است چه برزخياش چه قيامت كبرا چه جهنم صغرا چه جهنم كبرا, چه بهشت صغرا چه بهشت كبرا اينها جايي هستند كه با اينكه كلّ عالم را بازسازي ميكنند اينها تكان نميخورند چنين جايي است.
پرسش: اگر بهشت و جهنم مادي نيست پس با معاد جسماني ما چطور قابل جمع است؟
پاسخ: جسماني است, همين درختي كه هست جسم است, بدني كه هست جسم است همين شهدا دست دارند پا دارند لذّت ميبرند اما جسمي است كه نه در آسمان است نه در زمين, بدني است كه نه در آسمان است نه در زمين, درختي است كه نه در آسمان است نه در زمين اين شواهد روايي كه اين را تأييد ميكند بالأخره هم آيات هم روايات به صورت شفاف و روشن دلالت دارد كه بهشت الآن موجود است جهنم الآن موجود است اين يك اصل آيات فراواني هست روايات فراواني هست كه در صحنه قيامت عالم ويران ميشود ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ﴾[21] ميشود ﴿إِذَا النُّجُومُ انكَدَرَتْ﴾[22] ميشود ﴿يَوْمَ تُبَدُّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ﴾[23] ميشود, ﴿وَالسَّماوَاتُ﴾ غير السّماوات ميشود ﴿زَلْزَلةَ السَّاعَة﴾[24] كلّ عالم را به هم ميزند اما هيچ تحوّلي در بهشت پيدا نميشود با اينكه بدن هست جسم هست درخت هست ميوه هست جايي است كه كاري به عالم طبيعت ندارد كاري به زمين و آسمان ندارد.
فرمود آخرت دارالقرار است اين بهشت دارالقرار است ديگر بهشت را كه تخريب نميكنند جهنم را كه تخريب نميكنند خب.
پرسش:
پاسخ: اعمال ما موادّ اوليه ميدهند ولي معمار و مهندس ديگري است آن فرشتهها كه دارند ميسازند, ميسازند اعمال ما آن موادّ اوليه را عطا ميكند ولي چنين چيزي هست.
اين است كه اگر ما بگوييم چه حاجت كه خدا بهشت و جهنم را الآن خلق كرده باشد پاسخ اين است كه اين يك اثر عميق علمي دارد معرفتي دارد اعتقادي دارد بله وعده الهي حق است اگر بهشت و جهنم الآن خلق نشده بود بعداً هم خلق ميكرد از نظر پاداش و كيفر فرق نميكرد اما خيلي از مسائل را اين مطلب معرفتي به همراه دارد كه خداوند يك سلسله موجوداتي دارد كه جسم دارند روح دارند اما نه در آسماناند نه در زمين, بدن دارند جسمِ طول و عرض و عمقدار دارند درخت است ميوه است اما نه در آسمان است نه در زمين خب.
بعد ميفرمايد ما كه فتوا داديم گفتيم ﴿فَلاَ يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلاً﴾[25] اينها راه گُمكردهاند ولي براي اينكه مسئله براي آنها بيّنالرشد بشود از يك سو, بيّنالغي بشود از سوي ديگر اينها را به محكمه دعوت ميكنيم ممكن است همان انكاري كه در دنيا داشتند در قيامت ظهور كند براي اينكه مبادا انكار بكنند ما يك محكمه عادلانه تشكيل ميدهيم همه را حاضر ميكنيم (يك) و متن عمل را هم حاضر ميكنيم (دو) اعضا و جوارح اينها را هم به عنوان شهود حاضر ميكنيم (سه و چهار) تا براي او روشن بشود كه او مجرم است مع ذلك وقتي هم كه وارد جهنم شد باز همان حرفهاي دنياي خودش را تكرار ميكند اگر در قيامت احتجاج به حجّت بالغه ميرسد براي اين است كه همه اين جوانب را رعايت كرده است فرمود: ﴿وَيَوْمَ يَحْشُرُهُمْ﴾ ذات اقدس الهي اين بتپرستها را محشور ميكند ﴿وَمَا يَعْبُدُونَ﴾ يعني معبودهاي اينها, چيزي كه اين بتپرستها ﴿يَعْبُدُونَ﴾ او را, آنها را هم محشور ميكنند. اين كلمه «ما» را برخيها خواستند بگويند كه براي غير ذويالعقول است لذا براي صنم و وثن خواهد بود[26] و اين تام نيست براي اينكه رواج اين كلمه «ما» شايد متأخّر باشد وگرنه در لسان قرآن كريم كلمه «ما» براي ذات اقدس الهي به كار رفت براي اينكه فرمود: ﴿وَالسَّماءِ وَمَا بَنَاهَا﴾[27] آن باني سماء غير از خدا كس ديگري نيست. در سورهٴ «كافرون» آنجا دارد كه ﴿وَلاَ أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ﴾[28] آن كه من ميپرستم شما نميپرستيد از الله به ﴿مَا﴾ ياد شده است نه به «مَن» از اين تعبيرات در قرآن كريم كم نيست بنابراين اگر رواجي پيدا كرده كه مثلاً «ما» براي غير ذويالعقول است «مَن» براي ذويالعقول اين را بايد با فرهنگ خود قرآن تطبيق كرد قرآن كريم اين «ما» را گاهي براي ذويالعقول گاهي براي غير ذويالعقول به كار ميبرد در اينجا به قرينه سؤال و جوابي كه هست اين ﴿مَا﴾ ذويالعقول است يعني يا ملائكه يا قدّيسين بشر ﴿وَمَا يَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ﴾ ذات اقدس الهي ميفرمايد اينها كه گمراهاند راه گُمكردهاند بيّنالغي بودن اينها روشن است الآن سخن در اين نيست كه آيا اينجا ضلالت است يا هدايت سخن در اين است كه اين ضلالتِ قطعي مُضلّش چه كسي است از مبدأ فاعلي سؤال ميشود نه اينكه از فعل سؤال بشود كه آيا ضلالت است يا هدايت يا از وصف سؤال بشود ﴿فَيَقُولُ أَأَنتُمْ أَضْلَلْتُمْ عِبَادِي هؤُلاَءِ﴾ اين مُضلّشان چه كسي است چه كسي اينها را گمراه كرده؟ حالا اينها بر فرض برايشان مسلّم شده باشد كه بيراهه رفتهاند ولي ممكن است كه ديگري را متّهم كنند يا بهانه بياورند كه فلان كس ما را گمراه كرده فلان مبدأ فاعلي ما را گمراه كرده ما بيگناه بوديم اينجا هم محكمه تشكيل ميشود پس يك محكمه براي اين است كه آيا اينها در راه بودند يا بيراهه يك محكمه براي اين است كه اينها مقصّر بودند يا بيتقصير آن جريان محكمه كه ضلالت است آن سر جايش محفوظ است چون روشن شد اينها هم ميگويند ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ [29] و مانند آن, اما حالا چه كسي مقصّر بود آيا كسي اينها را به بيراهه كشاند يا خودشان بيراهه رفتند ﴿أَأَنتُمْ أَضْلَلْتُمْ﴾ چون محور اصلي مبدأ فاعلي است لذا مبدأ فاعلي را اول ذكر ميكند ﴿أَأَنتُمْ أَضْلَلْتُمْ عِبَادِي هؤُلاَءِ﴾ يا نه خودشان مقصّرند ﴿أَمْ هُمْ ضَلُّوا السَّبِيلَ﴾ آمدن اين كلمه ﴿أَنتُمْ﴾ از يك طرف ﴿هُمْ﴾ از طرف ديگر با اينكه اگر هر دو كلمه را بردارند مطلب درست است معلوم ميشود محور سؤال, تعيين فاعل است كه چه كسي اينها را گمراه كرده اگر ميفرمود «أأضللتم» مطلب حل بود ميفرمود «أم ضلّوا السبيل» مطلب تام بود اما آوردن «أنتم» كه ضمير حاضر است و آوردن «هم» كه ضمير غايب است براي اينكه اين سؤال به دنبال فاعل ميگردد ﴿أَأَنتُمْ أَضْلَلْتُمْ عِبَادِي هؤُلاَءِ أَمْ هُمْ ضَلُّوا السَّبِيلَ﴾ ضلالت قطعي است اينها مقصّر بودند يا بيتقصير.
فرشتهها در جواب عرض ميكنند كه اولاً ما دو نكته را بايد عرض كنيم كه عقيده ماست ﴿سُبْحَانَكَ﴾ تو منزّه از آن هستي كه شريك داشته باشي هيچ كس حق ندارد براي تو شريك قائل بشود نه در ذات نه در صفت, معبود محضي «لا شريك لك في العبادة» اله محضي «لا شريك لك في الالهيّة» و مانند آن, اما همين وثني و صنمي جاهلي در مراسم تلبيه حج صريحاً ميگفتند: «لبيك لا شريك لك الاّ شريك هو لك تَملكُه و ما مَلَك»[30] ميگفتند تو شريك نداري مگر شريكي كه آن شريك هم ـ معاذ الله ـ مِلك توست! دين آمده كلّ اين كلمات شركآلود را ريخته كنار گفت: «لبّيكَ اللهمّ لبّيك لبّيك لا شريك لك لبّيك»[31] خب اين حرف كه ﴿سُبْحَانَكَ﴾ در آغاز حرف اين ملائكه و قدّيسين بشر است يعني اولاً تو منزّه از آن هستي كه شريك داشته باشي و ثانياً ما چنين حقّي نداريم ما برده محضيم بنده صِرفيم ما كه مثل شيطان نيستيم تا براي خودمان مريد درست كنيم در جاي ديگر فرمود: ﴿فَقَاتِلُوا أَوْلِيَاءَ الشَّيْطَانِ﴾[32] بله شيطان براي خود اوليا درست كرده ﴿وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُم مِنَ النُّورِ إِلَي الظُّلُمَاتِ﴾[33] براي خودشان اوليا درست كردند اما ما براي خودمان اوليا درست نكرديم نه اوليا داريم نه اوليايي به دنبال ما راه افتادند ما بندگان تو هستيم ديگران هم بردگان تو. خب ﴿مَا كَانَ يَنبَغِي لَنَا أَن نَّتَّخِذَ مِن دُونِكَ مِنْ أَوْلِيَاءَ﴾ اگر در سورهٴ «نساء» فرمود: ﴿فَقَاتِلُوا أَوْلِيَاءَ الشَّيْطَانِ﴾ يا در سورهٴ «بقره» فرمود: ﴿وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُم﴾ يعني اين كار, كار شيطنت است ما كه اين كاره نيستيم; اين دو مطلب گذشت.
درباره اينها يك مطلب ريشهدار را ذكر كرد يك مطلبي افزون بر اين ريشه; آن مطلب ريشهدار اين است كه به صورت فعل ماضي فرمود: ﴿وَكَانُوا قَوْمَاً بُوراً﴾ يك آدمهاي منحرفي بودند نه شدند, بودند و به صورت كان مستمر هم ذكر ميكند اين دليل مهم ﴿وَكَانُوا قَوْمَاً بُوراً﴾ اين مهمترين جواب. گذشته از اينكه آن قوم بور بودند شما اين همه محبّت را كردي كه آنها را به راه بياوري راه نيامدند اين ﴿وَلكِن﴾ افزون بر آن ﴿وَكَانُوا قَوْمَاً بُوراً﴾ شما لطف كردي, محبّت كردي به اينها و پدران اينها نعمت دادي به جاي شكر نعمت كفران نعمت كردند به جاي تذكره تو را فراموش كردند نه اينكه ـ معاذ الله ـ چون تو نعمت دادي اينها بيراهه رفتند و ـ معاذ الله ـ تو مقصّري اصلِ كار به ﴿وَكَانُوا قَوْمَاً بُوراً﴾ است كه به صورت كان مستمر در آورده اصلاً آدمهاي منحرفي بودند.
پرسش:
پاسخ: بله خب از اول كه خداي سبحان با فطرت آفريده اما بر اساس ﴿فَطَالَ عَلَيْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ﴾[34] اول مكروهات است بعد معاصي صغيره است بعد معاصي كبيره است بعد اكبرِ كبائر است فرمود: ﴿فَطَالَ عَلَيْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ اين گناهان اول از ﴿بُوراً﴾ كه شروع نميشود, اول از قساوت قلب كه شروع نميشود اول يك كار مكروهي آدم ميكند بعد معصيت صغيره را ميكند بعد معصيت كبيره ميكند ادامه كه پيدا كرد ﴿فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ ميبينيد. شما اين چشمههايي كه املاح دارند ميبينيد آن چشمههايي كه كوثرگونه ميجوشند شفافاند الآن صدها سال است كه بعضي از اين چشمههاي شفاف دامنه سلسله جبال البرز ميجوشد آن ريگهاي اين چشمه سائيده شدند اول سنگ بزرگ بودند سائيده شدند در طيّ اين چند قرن اما همچنان شفافاند براي اينكه اين آب, املاحي ندارد اما برخي از چشمهها كه با املاح ميجوشند اول كاري كه ميكنند راه خودشان را ميبندند يعني كساني كه سنّ چهل پنجاه سال دارند ميديدند اينجا كه اول چشمه آمده يك دشت سبزي بود اين آبِ با املاح و رسوبات كم كم آمد راه را بست بعد از چهل پنجاه سال يك تلّي از سنگ شد فرمود: ﴿فَطَالَ عَلَيْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ در چنين فضايي فرمود: ﴿كَانُوا قَوْمَاً بُوراً﴾ تو نعمت دادي فطرت دادي همه چيز دادي بعد گذشته از همه آنها نسبت به اينها يك احسان مزيدي كردي كه بلكه به راه بيايند به راه نيامدند همه نعمتها را نسبت به اينها روا داشتي به راه نيامدند ما چه تقصير داريم ما كاري نكرديم ﴿وَلكِن مَّتَّعْتَهُمْ وَآبَاءَهُمْ﴾ اينها آن قدر بيراهه رفتند كه شكر نعمت را به كفران نعمت تبديل كردند (يك) ياد و نام تو را به نسيان و سهو تبديل كردند (دو) سرّش اين است كه اصولاً اينها با انحراف داشتند زندگي ميكردند ﴿وَكَانُوا قَوْمَاً بُوراً﴾.
پرسش:
پاسخ: بله خب آن وقتي كه خدا ميخواهد بگيرد; به نحو موجبه كليه نبود به نحو موجبه جزئيه بود فرمود ما اول اينها را به صورت عادي پرورانديم ديديم بيراهه رفتند بعد اينها را گرفتيم يا به بيماري يا به حوادث تلخ يا به مشكلات اينها را گرفتيم ديديم ناله نكردند گفتيم ﴿فَلَوْلاَ إِذْ جَاءَهُم بَأْسُنَا تَضَرَّعُوا﴾[35] چرا اهل تضرّع نبودند خب ما قدري فشار داديم كه بگويند يا الله با فشار خواستيم بگويند يا الله نشد حالا كه ديديم قابل هدايت نيستند ﴿فَتَحْنَا عَلَيْهِمْ أَبْوَابَ كُلِّ شَيْءٍ حَتَّي إِذَا فَرِحُوا بِمَا أُوتُوا﴾[36] در متن نعمت اينها را گرفتيم تا دادشان در بيايد خب ما از هر راهي خواستيم شما را موعظه بكنيم نشد انبيا فرستاديم وحي فرستاديم فطرت فرستاديم چهارتا بيماري فرستاديم چهارتا مشكلات مالي فرستاديم چهارتا مشكلات اجتماعي فرستاديم كه بگوييد يا الله اما نگفتيد خب كسي كه در سرّاء و ضرّاء مورد آزمون الهي است و نميگويد يا الله دفعتاً خدا ميفرمايد آن قدر او را پر نعمت ميكنيم نظير كرم ابريشم كه در وسط آن كارهاي خودش غرق ميشود ﴿فَتَحْنَا عَلَيْهِمْ أَبْوَابَ كُلِّ شَيْءٍ﴾ وقتي باد كردند از نعمت آن وقت ﴿أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً﴾[37] وگرنه موجبه كليه نيست كه خدا به هر كه نعمت ميدهد براي گرفتن است.
پرسش: ﴿قَوْمَاً بُوراً﴾ نتيجه ﴿نَسُوا الذِّكْرَ﴾ نيست؟
پاسخ: نه, اصلاً ﴿كَانُوا قَوْمَاً بُوراً﴾ لذا ﴿نَسُوا الذِّكْرَ﴾ چون «كان» مستمر است و قبلي است نه اينكه «صاروا قوماً بورا» ﴿كَانُوا قَوْمَاً بُوراً﴾ اينها اصلاً اين طور بودند لذا حقشناسي نكردند به جاي قدرشناسي و حقشناسي و نعمتشناسي و تذكره خدا, فراموش كردند.
مشابه اين بخش در پايان سورهٴ مباركهٴ «مائده» آمده است آيه 116 سورهٴ «مائده» اين است كه ذات اقدس الهي در صحنه قيامت به وجود مبارك عيسي(سلام الله عليه) ميفرمايد: ﴿ءَأَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَأُمِّيَ إِلهَيْنِ مِن دُونِ اللّهِ﴾ اينها كه گرفتار تثليث يا امثال اينها بودند مقصّرند كار, كار بدي است با توحيد سازگار نيست مقصّر اصلي چه كسي است, تو دعوت كردي اينها را به تثليث يا خودشان بيراهه رفتند ﴿ءَأَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَأُمِّيَ إِلهَيْنِ مِن دُونِ اللّهِ قَالَ سُبْحَانَكَ﴾ دو مطلبي كه اينجا هست در سورهٴ مباركهٴ «مائده» هم بود اولاً تو منزّه از آن هستي كه شريك داشته باشي ثانياً ما چنين حرفي حق نداشتيم بزنيم ﴿قَالَ سُبْحَانَكَ﴾ (يك) ﴿مَا يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ مَا لَيْسَ لِي بِحَقٍّ﴾ (دو) حرف انبيا حرف فرشتهها حرف قدّيسين بشر در اين گونه از مقاطع دو نكته است يكي اينكه تو منزّه از آن هستي كه شريك داشته باشي يكي اينكه ما چنين حقّي نداريم كه بگوييم ما را بپرستيد و ما به طرف خودمان دعوت بكنيم ﴿سُبْحَانَكَ﴾ (يك) ﴿مَا يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ مَا لَيْسَ لِي بِحَقٍّ﴾ (دو) خب پس اين صحنه براي هميشه هست و ذات اقدس الهي براي اينكه حجّت او بالغه بشود اين محكمه را به راه انداخت حالا نتيجه ميگيرند به بتپرستها خطاب ميكنند كه اين معبودها كه شما را تكذيب كردند شما محكوم شديد بالعذاب القطعي نه خودتان ميتوانيد عذاب را از خود منصرف كنيد بالاستقلال نه با كمك ديگري يا ديگران ميتوانيد مشكل خود را حل كنيد ﴿فَقَدْ كَذَّبُوكُم بِمَا تَقُولُونَ فَمَا تَسْتَطِيعُونَ صَرْفاً﴾ بالاستقلال يعني عذاب را از خود منصرف كنيد ﴿وَلاَ نَصْراً﴾ يعني با كمك ديگري, ديگري بخواهد عذاب را از شما منصرف كند شما كمك او باشيد يا شما بخواهيد عذاب را از خود منصرف كنيد ديگري ناصر شما باشد اينچنين نيست اصل كلّي اين است كه هر ظالمي محكوم است منتها قدر متيقّن در مقام تخاطب همان ﴿إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ﴾[38] است لكن منحصر در او نيست اطلاق اين آيه سر جايش محفوظ است ﴿وَمَن يَظْلِم مِنكُمْ نُذِقْهُ عَذَاباً كَبِيراً﴾ ما كمي ميچشانيم اين طور نيست كه او بنوشد بلكه ميچشد آن عذابي كه ما بخواهيم او را در آن عذاب غرق كنيم كه مقدور اينها نيست همين مختصري كه ما به اينها ميچشانيم براي اينها عذاب كبير است خب بعد درباره وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميفرمايد بحث در دو مقام است يكي در نبوّت عام يكي در نبوّت خاص, درباره نبوّت عام اينها كه ميگويند اصلاً بشريّت با رسالت سازگار نيست ما جواب خواهيم داد يكي اينكه درباره شخص پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين حرف را دارند ما جواب مخصوص اين رشته را ميدهيم الآن چون آنها درباره اصل نبوّت بحث نكرده بودند درباره نبوّت خاص بحث كردند يعني آيه هفت همين سوره كه قبلاً خوانده شد اين بود كه ﴿وَقَالُوا مَالِ هذَا الرَّسُولِ﴾ چرا اين شخص اين طور است از طرفي ادّعاي نبوّت دارد از طرفي اهل غذا خوردن است اهل مَشي في السوق است نميگفتند كه اصلاً رسالت با بشريّت سازگار نيست آن در آيات ديگر است قرآن كريم درباره نبوّت عامّه بحث مبسوط خاصّ خودش را دارد چون اينها درباره خصوص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين حرف را زدند آنگاه همين آيه بيست ميفرمايد اصلاً نبوّت كلي همين است ما بر فرض فرشتهاي را ميفرستاديم بايد او را به صورت بشر در ميآورديم براي اينكه شما بايد ببينيد حرف او را بشنويد ﴿وَلَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَكاً لَجَعَلْنَاهُ رَجُلاً وَلَلَبَسْنَا عَلَيْهِم مَا يَلْبِسُونَ﴾[39] كه در اوايل سورهٴ مباركهٴ «انعام» گذشت اينجا ميفرمايد همه انبيا اين طورند بشر بودند ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ إِلَّا إِنَّهُمْ لَيَأْكُلُونَ الطَّعَامَ﴾ (يك) ﴿وَيَمْشُونَ فِي الْأَسْوَاقِ﴾ (دو) تا حجّت باشند براي شما ﴿وَجَعَلْنَا بَعْضَكُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً﴾ ما ميآزماييم كسي كه در بين شماست به مقامي ميرسد تا ببينيم ديگران در برابر حق و عدل و عقل خضوع دارند يا داعيههاي باطلي دارند ما اينها را ميآزماييم ﴿وَجَعَلْنَا بَعْضَكُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً أَتَصْبِرُونَ وَكَانَ رَبُّكَ بَصِيراً﴾ كسي كه از خانههاي متوسط است ميبينيم كه به هر درجهاي برسد صلاح و فلاح را حفظ ميكند چون ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾[40] پُستهاي كليدي را ذات اقدس الهي فقط به كساني ميدهد كه ميداند اينها به هيچ وجه از مسير دين فاصله نميگيرند ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾ اما كرامت را, علم را به عنوان آزمون به ديگران هم ميدهد گاهي ممكن است در ميان اينها نظير بلعم باعور پيدا شود كه ﴿وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا﴾[41] گاهي هم ممكن است ﴿كَمَثَلِ الْحِمَارِ﴾[42] پيدا بشود ولي بالأخره پستهاي كليدي را ابداً ذات اقدس الهي به احدي كه كشف خلاف در كارش راه پيدا ميكند عطا نميكند ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾ اما مقامات عادي را به عنوان آزمون ممكن است عطا بكند. فرمود: ﴿وَجَعَلْنَا بَعْضَكُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً﴾ اين كار را ما ميكنيم و ميآزماييم تا كسي نگويد كه چرا فلان شخص به پيغمبري رسيده ما نرسيديم فرمود اينها آزمون است و معياري هم دارد.
در قرآن كريم فرمود يك عدّه با اينكه حق برايشان روشن شده است انكار ميكنند ما كاري ميكنيم كه اين از آنها گرفته بشود در دنيا براي فرعون بيّنالرشد شد كه وجود مبارك موساي كليم پيغمبر است و كار او معجزه است اما مع ذلك انكار كرد همين معنا براي اينكه مبادا در قيامت ظهور پيدا كند از هر طرف راه را خدا ميبندد وجود مبارك موساي كليم به فرعون ملعون فرمود آخر تو كه برايت روشن شد ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ﴾[43] تو برايت روشن شد كه اينها بصائر الهي است خب مشكلت چيست. در دنيا انسان با اينكه براي او صد درصد مطلبي روشن ميشود ميتواند نپذيرد زيرا متولّي انديشه, عقل نظر است و مسئول عمل و عزم و اراده, عقل عمل اگر در جهاد دروني در جهاد نفس اين عقل عمل به اسارت و زنجير در آمده يك مطلب صد درصد علمي و حق و يقين را انكار ميكند اين خطر هست مثالش هم در بحثهاي قبل داشتيم كه مسئول اراده يك چيز ديگر است مسئول انديشه چيز ديگر است همان طوري كه در صحنه بدن, مسئول ادراك, چشم و گوشاند مسئول حركت, دست و پاياند اگر كسي به صورت شفاف, مار و عقرب را ببيند اين ديگر مار است و مار دمان و سمّي است دارد ميآيد عقرب را هم ميبيند اما دست و پاي او كه بسته باشد اين فرار نميكند نميشود به او گفت مگر نديدي چشم كه فرار نميكند علمِ حوزه و دانشگاه كه از معصيت فرار نميكند آن عقلِ ديني است كه از معصيت فرار ميكند اين است كه در جهاد اكبر كه حضرت فرمود,[44] بايد مواظب باشيم كسي آن نيروي تصميمگيرنده و متولّي عزم و اراده و اخلاص را به بند نكشد وگرنه شما همين آيه را بخوان همين معنا در قيامت هم ظهور ميكند منتها در قيامت همه جوانب را به قدري خداي سبحان شفاف ميكند كه دست و پاي آدم هم عليه آدم قيام ميكنند آن وقت ديگر هيچ راهي براي انكار نيست «أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سيّئات أعمالنا».
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . غررالحكم و دررالكلم, ص236.
[2] . سورهٴ توبه, آيهٴ 111.
[3] . سورهٴ توبه, آيهٴ 111.
[4] . سورهٴ فاطر, آيهٴ 30.
[5] . سورهٴ بقره, آيهٴ 62.
[6] . سورهٴ فرقان, آيهٴ 15.
[7] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 43; سورهٴ حجر, آيهٴ 47.
[8] . سورهٴ صافات, آيهٴ 84.
[9] . سورهٴ شعراء, آيات 88 و 89.
[10] . الامالي (شيخ صدوق), ص463.
[11] . سورهٴ صافات, آيهٴ 164.
[12] . سورهٴ طور, آيهٴ 23.
[13] . سورهٴ فاطر, آيهٴ 34.
[14] . التوحيد (شيخ صدوق), ص118.
[15] . سورهٴ ابراهيم, آيهٴ 48.
[16] . سورهٴ حج, آيهٴ 1.
[17] . سورهٴ تكاثر, آيات 5 و 6.
[18] . نهجالبلاغه, خطبه 193.
[19] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 15.
[20] . سورهٴ قمر, آيهٴ 55.
[21] . سورهٴ تكوير, آيهٴ 1.
[22] . سورهٴ تكوير, آيهٴ 2.
[23] . سورهٴ ابراهيم, آيهٴ 48.
[24] . سورهٴ حج, آيهٴ 1.
[25] . سورهٴ فرقان, آيهٴ 9.
[26] . ر.ك: التفسير الكبير, ج24, ص442.
[27] . سورهٴ شمس, آيهٴ 5.
[28] . سورهٴ كافرون, آيات 3 و 5.
[29] . سورهٴ سجده, آيهٴ 12.
[30] . الكافي, ج4, ص542.
[31] . الكافي. ج4, ص250.
[32] . سورهٴ نساء, آيهٴ 76.
[33] . سورهٴ بقره, آيهٴ 257.
[34] . سورهٴ حديد, آيهٴ 16.
[35] . سورهٴ انعام, آيهٴ 43.
[36] . سورهٴ انعام, آيهٴ 44.
[37] . سورهٴ انعام, آيهٴ 44.
[38] . سورهٴ لقمان, آيهٴ 13.
[39] . سورهٴ انعام, آيهٴ 9.
[40] . سورهٴ انعام, آيهٴ 124.
[41] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 175.
[42] . سورهٴ جمعه, آيهٴ 5.
[43] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 102.
[44] . الكافي, ج5, ص12.