اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿تَبَارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَي عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيراً (1) الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَلَمْ يَكُن لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَخَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِيراً (2) وَاتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً لاَ يَخْلُقُونَ شَيْئاً وَهُمْ يُخْلَقُونَ وَلاَ يَمْلِكُونَ لِأَنفُسِهِمْ ضَرّاً وَلاَ نَفْعاً وَلاَ يَمْلِكُونَ مَوْتاً وَلاَ حَيَاةً وَلاَ نُشُوراً (3) وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذَا إِلَّا إِفْكٌ افْتَرَاهُ وَأَعَانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ فَقَدْ جَاؤُوا ظُلْماً وَزُوراً (4) وَقَالُوا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ اكْتَتَبَهَا فَهِيَ تُمْلَي عَلَيْهِ بُكْرَةً وَأَصِيلاً (5) قُلْ أَنزَلَهُ الَّذِي يَعْلَمُ السِّرَّ فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ إِنَّهُ كَانَ غَفُوراً رَّحِيماً (6)﴾
ترسيم عناصر محوري سورهٴ فرقان و وجه تسميه آن
سورهٴ مباركهٴ «فرقان» كه در مكه نازل شد عناصر محورياش هم اصول دين و خطوط كلي اخلاق و حقوق است اين سوره با اسم مبارك «تبارك» شروع شد بر خلاف سورهٴ «اسراء» كه با «سبحان» شروع شد سورهاي كه با «تبارك» شروع بشود آثار فيض و بركت در او ظاهرتر از سوَري است كه با تسبيح شروع بشود آن با قداست و تنزيه آميخته است. در رواياتي هم اين فرقان را تطبيق كردند بر اينكه قرآن كريم چون متفرّقاً و نجوماً نازل شده است فرقان است[1] اين يكي از وجوه است دليل بر حصر نيست اما قسمت مهمّ نامگذاري قرآن به فرقان اين است كه او فارق بين حق و باطل صدق و كذب خير و شرّ و حَسن و قبيح است.
خب ﴿تَبَارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَي عَبْدِهِ﴾ چون مشكل اساسي مردم مكه توحيد از يك سو, وحي و نبوّت از سوي ديگر بود در آغاز اين سوره هم مسئله توحيد را به خوبي تبيين فرمود هم مسئله وحي و نبوّت را, بعد شبهات آنها را درباره توحيد و وحي و نبوّت ذكر ميكند و پاسخ ميدهد. فرمود خداي سبحان منشأ بركت است و وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عبدِ محض; آن معبودِ صرف بر اين عبدِ محض فرقان نازل كرده است تا جهانيان را از باطل بيم بدهد به حق بياورد از كذب بيم بدهد به صدق بياورد از شرّ بيمناك كند به خير بياورد از قبيح انذارشان بدهد به حسن بياورد و مانند آن.
تفاوت محدوده عالمين در ﴿رَبِّ العالَمِينَ﴾ با مسئله وحي و نبوت
كلمهٴ «عالَمين» همان طوري كه قبلاً ملاحظه فرموديد در سورهٴ مباركهٴ «حمد» و امثال «حمد» كه دارد ﴿اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ﴾[2] اين شامل سماوات و ارضين و ما في السماء و ما في الأرض خواهد بود فرشتگان چه در آسمان چه در زمين, موجودات جمادي نباتي حيواني معدن غير معدن همه اينها مشمول ﴿الْعالَمِينَ﴾اند در ﴿اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ﴾ اما آن «العالمين» كه در مسئله وحي و نبوّت است مربوط به جامعهاي است كه با فكر و اراده كار ميكند مثل انسان جن و مانند آن كه اينها مسئولاند مختارند اطاعت و عصيان دارند, پس سماوات و فرشتگان و امثال ذلك را شامل نميشود البته اين مربوط به نظام تشريع است ممكن است در اثر نظام تكويني و ولايت كلّي كه انسان كامل دارد معلّم فرشتهها هم باشد اما آنچه مربوط به وحي و نبوّت است ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾[3] است ولي آن مقامي كه ﴿يَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ﴾[4] كه اينها معلّم فرشتهها باشند البته سرِ جايش محفوظ است شامل جماد و نبات و حيوان و اينها هم نخواهد بود براي اينكه اينها متفكّر مختار و مسئول نيستند شامل اُمم و اقوام گذشته هم نخواهد بود براي اينكه قانون عطف بر ماسَبق نميشود بنابراين ﴿رَبِّ الْعالَمِينَ﴾ منطقهاش خيلي وسيع است و اين «العالَمين» كه درباره وحي و نبوّت آمده است منطقه محدودي دارد گرچه ذات اقدس الهي هم «أرحم الرّاحمين» است هم «أشدّ المعاقبين» است «في موضع النكال و النقمة»[5] اما اينجا كه ﴿نَذِيراً﴾ را ذكر فرمود بعد از گذشت چند جمله ﴿إِنَّهُ كَانَ غَفُوراً رَّحِيماً﴾ را هم ذكر ميكند اين طور نيست كه فقط انذارِ محض باشد يا تخويف صِرف اگر وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) انذار ميكند در حقيقت انذار الهي و قهر الهي را ابلاغ ميكند.
تبيين فلسفه نزول قرآن و مالكيت استقلالي خداوند بر موجودات
خب خداوند چرا قرآن نازل كرد؟ براي اينكه او حق است «لا ريب فيه» ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ﴾[6] او ﴿خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[7] است او ﴿رَبُّ كُلِّ شَيْءٍ﴾[8] است اگر هر موجود ممكني را او آفريد و هر موجود ممكني را او بايد بپروراند پرورش انسان متفكّر مختار هم به تعليم و تزكيه است الاّ ولابد بايد براي انسان كتاب نازل كند ديگر چون ﴿لَّهِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ است هم خالق است هم مَلك است هم مالك است و مانند آن كتاب نازل كرده براي اينكه جامعه را بپروراند و در اين كار هم منزّه از شريك است كمبودي ندارد نقصي ندارد تا كسي معاون او باشد ظَهير او باشد شريك او باشد دستيار او باشد كه در سورهٴ مباركهٴ «سبأ» كاملاً نفي شده كه چند بار به مناسبتهايي خوانده شد كه ذات اقدس الهي ميفرمايد غير از خدا احدي مالك ذرّهاي از موجودات جهان امكان نيست ﴿لاَ يَمْلِكُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ﴾ يعني موجودي پيدا بشود فرشته يا غير فرشته كه ذرّهاي را در عالَم بالاستقلال مالك باشد اين نيست حتي آن مِلكهاي تكويني كه انسان دارد نسبت به اعضا و جوارح اين نسبت به خودمان در يك محدوده خاصّي به عنوان امانت به ما دادند وگرنه فرمود اين چشم شما هم مِلك من است اين گوش شما هم مِلك من است اين «أم», «أم» منقطعه است ﴿أَمَّن يَمْلِكُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ﴾[9] لذا گاهي اجازه نميدهد كه انسان چشم را ببندد با همان چشم باز ميميرد اين طور نيست كه حالا انسان مالك تكويني باشد نسبت به اعضا و جوارح خودش نسبت به اعضا و جوارح خودش هم مالك نيست پس ﴿لاَ يَمْلِكُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ﴾ (اين يك) ﴿وَمَا لَهُمْ فِيهِمَا مِن شِرْكٍ﴾ هيچ كسي شريك خدا هم نيست كه مثلاً اگر بالاستقلال مالك نيست بالاشتراك مالك باشد (اين دو) ﴿وَمَا لَهُ مِنْهُم مِن ظَهِيرٍ﴾ ظهير و پشتيبان و دستيار خدا هم نيست زيرا او مستقل است و غنيّ محض است پس از غير خدا به هيچ وجه كاري ساخته نيست خب اگر از غير خدا به هيچ وجه كاري ساخته نيست چرا شما آنها را عبادت ميكنيد؟!
وجه صحيح از وجوه چهارگانه معني فقر موجودات به خدا
پس ﴿الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً﴾ كه اتّخاذ ولد غير از ﴿وَلَدَ اللَّهُ﴾ است كه در بعضي از آيات نفي شده[10] ﴿وَلَمْ يَكُن لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ﴾ براي اينكه او نيازي به شريك ندارد (يك) هم او بينياز از شريك است هم ما سواي او كمتر از آن هستند كه مالك چيزي باشند يا شريكالباري باشند براي اينكه در بحثهاي قبل داشتيم كه اينكه ذات اقدس الهي ميفرمايد: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ﴾[11] اختصاصي به انسان ندارد يعني «يا أيّها الممكن» حالا چه موجود زميني باشد چه موجود آسماني غير از خدا فقيرِ الي اللهاند اين «فقيرٌ» نسبت به ما سواي خدا اين محمول براي آن موضوع مشخص شد كه در بين اقسام چهارگانه فقط يك قسم حق است يعني وقتي ما ميگوييم الانسان يا الأرض يا المَلَك يا الجن فقيرٌ, اسناد فقير از قبيل «الماء حارٌّ» يا «الماء باردٌ» نيست براي اينكه حرارت و برودت از عوارض مفارق نار است گاهي هست گاهي نيست اما فقر اينچنين نيست اين يك قسم بود كه منفي شد.
قسم دوم اينكه اگر گفته شد «الانسان فقيرٌ» از قبيل «الأربعة زوجٌ» يا «النار حارّةٌ» نيست كه حالا لازمه ذات باشد يا لازمه وجود خارجي باشد و مانند آن براي اينكه درست است لازم, ملزوم را رها نميكند در مسئله «الأربعة زوجٌ» اما لازم رتبتاً از مرتبه ملزوم متأخّر است چون أربعه كمّ است داخل در يك مقوله است و زوجيّت كيف است داخل در مقوله ديگر است و هرگز زوجيّت در مرحله اربعه نيست متأخّر است. اگر فقر در مرحله ذات انسان نباشد معلوم ميشود ـ معاذ الله ـ درون ذات انسان محتاج به مبدأ نيست اينچنين كه نيست. مرحله سوم اين بود كه اگر گفتيم «الانسان فقيرٌ» نظير «الانسان حيوانٌ ناطقٌ» نيست كه ذاتيِ به معناي ماهيّت او باشد زيرا ماهيّت ثابت شده است كه در رتبه هويّت نيست متأخّر از هويّت است اصالتي ندارد آن فيض مستقيم ذات اقدس الهي هويّت است و از آن هويّت, ماهيّت انتزاع ميشود اگر فقر براي انسان ذاتيِ باب ماهيّت بود به اصطلاح ذاتي باب ايساغوجي بود و مانند آن يعني نظير «الانسان ناطقٌ» بود لازمهاش اين بود كه در مقام هويّت و اصل هستي فقر نباشد در حالي كه اينچنين نيست پس اين سه مرحله باطل خواهد بود ميماند هويّتش عين فقر و اين صفت فقر براي انسان عين ذات است مثل اينكه غنا عين ذات واجبتعالي است اگر صفتي عين ذات بود اين نشانه فخر نيست بايد ديد آن صفت چه صفتي است اگر از قبيل غنا و امثال اينها باشد بله اين صفت اگر عين ذات بود كمال خواهد بود اما اگر از سنخ عجز و فقر و نقصان و امثال اينها باشد اگر چنين صفتي عين ذات بود اين كمالِ نقص را ميرساند خب اگر الله غنيٌّ بتمام ذاته و ما سوي الله فقيرٌ بتمام ذاته, غير خدا چگونه ميتواند خالق باشد مالك باشد ولد باشد شريك باشد پس هيچ كاري از غير خدا ساخته نيست اين براهين را كه ذات اقدس الهي اقامه كرده كه هر كدام از اينها حدّ وسط است و هر حدّ وسطي براي خود برهان ميسازد آن وقت نتيجه ميگيرد كه غير خدا نه معبود است (يك) نه از غير خدا تدبير جامعه بشري ساخته است (دو) فرمود: ﴿وَخَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِيراً﴾.
مفهوم حديث نبوي (الفقر فخري)
پرسش: «الفقر فخري» به چه معنا ميشود؟
پاسخ: همان فقر الي الله ميشود فخر; سرّش اين است كه ما اين درك را نداريم كه به چه كسي وابستهايم اگر كسي بداند كه محتاج به ذات اقدس الهي است نه به خود متّكي است نه به ديگري آن غني هم كه اين فقير را رها نميكند ﴿أَلَيْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ﴾[12] خب آن غني كه كافي است انسان به دنبال چه كسي برود؟! اگر ما احساس بكنيم كه فقير الي الله هستيم خدا هم كه كافي است بنابراين نه به خودمان متّكي هستيم نه به غير خدا تكيه ميكنيم نه سرگردان و شناوريم ﴿أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾[13] همين است ديگر, اين ذكر گاهي اضافه به مفعول است در اوايل امر ﴿أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ﴾ يعني «بذكر العبدِ اللهَ» اين اضافه به مفعول است اين يك مرحله طمأنينه ميآورد بعد كم كم انسانِ ذاكر كه قدري جلو رفت از اين ﴿أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾ معناي ديگري براي او ظهور ميكند كه اضافه مصدر به فاعل است نه مفعول «ألا بذكر الله عبدَه» چنين انساني ميشود صاحب نفس مطمئنّه و آرام ميشود.
نكات ادبي پيرامون عدم ذكر مرجع ضماير در قرآن
خب فرمود اين براهين براي ابطال شرك وثنيين حجاز است از يك سو و تهمت اِفك و فِريه و اسطوره و فسون و فسانه بودن وحي را ـ معاذ الله ـ هم از بين ميبرد از سوي ديگر ﴿وَاتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً﴾ مستحضريد كه ادبيات اقتضا ميكند بالأخره يك ضمير مرجعش ذكر بشود مرجعي كه اصلاً ذكر نشده اين ضمير به چه كسي برميگردد ولي گاهي براي بياعتنايي كه اصلاً اينها قابل ذكر نيستند يك ضمير بيمرجع ذكر ميشود گاهي هم بر اساس شهرت و عظمت و جلال و شكوه ميگويند نيازي به ذكر مرجع نيست. آنچه در اينجا ذكر شده ﴿وَاتَّخَذُوا﴾ خب مرجعي تا حال ذكر نشده اين ضمير «هم» به چه كسي برميگردد اما ميفرمايد اصلاً قابل نيستند تا اينكه ما اسمشان را ببريم ميگوييم چنين كاري كردند معلوم ميشود يك عدّه مشركين اين كار را كردند در نقطه مقابل كه گاهي بر اساس عظمت نام مرجع برده نميشود و ضمير بيمرجع كار خودش را حل ميكند نظير ﴿وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا ٭ وَالْقَمَرِ إِذَا تَلاَهَا ٭ وَالنَّهَارِ إِذَا جَلاَّهَا﴾[14] نهار جلّي چه چيزي را؟ شما كه اشياء را قبلاً ذكر نكرديد گفتيد ﴿وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا ٭ وَالْقَمَرِ إِذَا تَلاَهَا ٭ وَالنَّهَارِ إِذَا جَلاَّهَا﴾ آن «ها» به چه كسي برميگردد اين مخلوقات الهي اين مظاهر الهي ديگر همه آيات الهياند ديگر روشن است لذا فرمود: ﴿وَالنَّهَارِ إِذَا جَلاَّهَا﴾. گاهي مرجع ذكر نشده ضمير ميآيد براي تحقير ﴿وَاتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً﴾ كه اين آلهه ﴿لاَ يَخْلُقُونَ شَيْئاً﴾ است (يك) ﴿وَهُمْ يُخْلَقُونَ﴾ است (دو) ﴿وَلاَ يَمْلِكُونَ لِأَنفُسِهِمْ ضَرّاً﴾ است (سه) ﴿وَلاَ نَفْعاً﴾ است (چهار) ﴿وَلاَ يَمْلِكُونَ مَوْتاً﴾ (پنج) ﴿وَلاَ حَيَاةً﴾ (شش) ﴿وَلاَ نُشُوراً﴾ (هفت) هفت برهان است بر مسئله براي اينكه هر كدام از اينها مورد نياز بشر است بالأخره ديگر شما آخر اينها را براي چه ميپرستيد يا نفع به دست اينهاست كه جذب بكنند يا ضرر به دست اينهاست كه دفع بكنند يا حيات به دست اينهاست كه احيا كنند يا موت به دست اينهاست كه مرگ را از شما بزدايند يا نشور به دست اينهاست آخر اينها چهكارهاند اگر هيچ يك از اينها از اينها برنميآيد آخر چرا اينها را ميپرستيد گذشته از اينكه خودشان هم مخلوقاند اصلش فرمود: ﴿لاَ يَخْلُقُونَ شَيْئاً﴾ شما يك اصل موجبه كليه داريد به نام ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[15] يك سالبه يك كليه داريد كه نكره در سياق نفي است كه اين وثن و صنم ﴿لاَ يَخْلُقُونَ شَيْئاً﴾ شما آن ﴿خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾ را رها كرديد با ﴿لاَ يَخْلُقُونَ شَيْئاً﴾ گِره زديد آخر اين چه بيعقل است؟! لذا اصلاً شايسته نيستند كه اسم اينها را ما ببريم لذا ضمير بيمرجع را اينجا ذكر فرمود آخر شما كسي كه ﴿خَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ﴾ را رها كردي او را نميپرستيد كسي كه ﴿لاَ يَخْلُقُونَ شَيْئاً﴾ را ميپرستيد اينها امروز هم هستند شما وقتي هند و امثال هند سري ميزنيد اين فكر هم هست يعني وقتي بشر از قرآن و عترت دور شد با وهم و خيال زندگي كرد همين وثن و صنم هم هست الآن كه عصر علم است شما اين حرفها را در هند ميبينيد ديگر.
رد نظريه زمخشري در تفسير كلمات يخلقون به يختلقون
خب جناب زمخشري در كشّاف احتمال دادند كه اين ﴿يَخْلُقُونَ﴾ به معناي «يَختلقون» باشد[16] خلق گاهي به معني اختلاق است يعني ساختگي ﴿تَخْلُقُونَ إِفْكاً﴾ يعني اختلاق ميكنيد اختراع ميكنيد بدعت در ميآوريد در سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» به اين صورت آمده است كه ﴿تَخْلُقُونَ إِفْكاً﴾ اِفك يعني دروغ سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» آيه هفده اين است ﴿إِنَّمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَوْثَاناً وَتَخْلُقُونَ إِفْكاً﴾[17] ميگويند اينها دروغ خلق كردند يعني اختلاق كردند اين اختلاق يعني ساختگي. جناب زمخشري احتمال دادند كه اينجا ﴿يَخْلُقُونَ﴾ يعني «يختلقون» ولي نيازي به اين كار نيست اين همان برهاني است كه در سورهٴ مباركهٴ «نحل» مشابه اين گذشت در سورهٴ «نحل» فرمود شما خالق را رها كرديد به غير خالق تكيه كرديد; آيه هفده سورهٴ مباركهٴ «نحل» اين بود ﴿أَفَمَن يَخْلُقُ كَمَن لاَّ يَخْلُقُ﴾ خب خالق را بايد عبادت كرد از غير خالق شما چه توقّعي داريد؟! بنابراين نيازي نيست ما ﴿يَخْلُقُونَ﴾ را به معناي «يختلقون» بگيريم.
فرمود اين بتها هيچكارهاند ﴿لاَ يَخْلُقُونَ شَيْئاً﴾ نكره در سياق نفي ﴿وَهُمْ يُخْلَقُونَ﴾ اين ﴿يُخْلَقُونَ﴾ را جناب زمخشري گفت ﴿يُخْلَقُونَ﴾ يعني «يُختلقون»[18] بتپرستان اينها را ساختند اينها يك آلهه ساختگياند اينها مُختلَق بتپرستاند اما خب نه, اگر خلق هم به همين معناي آفرينش باشد درست است براي اينكه اينها مخلوق خدايند ﴿خَلَقَكُمْ وَمَا تَعْمَلُونَ﴾[19] آنچه را شما انجام ميدهيد آن را هم خدا خلق كرده البته آن ساختگيِ به معناي ﴿أَتَعْبُدُونَ مَا تَنْحِتُونَ﴾[20] در اينجاها درست است در بخشي از آيات فرمود شما چيزي را نَحت ميكنيد نحت همان نجاري به نجار ميگويند ناحت و نحّات فرمود: ﴿أَتَعْبُدُونَ مَا تَنْحِتُونَ﴾ چيزي را ميتراشيد خب سنگ را ميتراشيدند چوب را ميتراشيدند بت درست ميكردند و عبادت ميكردند به اين معنا خلق به معناي اختلاق درست است اما نيازي نيست كه ما اين ﴿يُخْلَقُونَ﴾ را به معناي «يختلقون» بگيريم.
رد الوهيت و ربوبيت بتها بعلت فقر و مخلوق بودن آنها
خب پس اينها خودشان فقيرند كاري انجام ندادند از باب تفصيل بعد از اجمال نه «كان» تامّه در اختيار آنهاست تا بشوند خالق نه «كان» ناقصه در اختيار آنهاست تا بشوند مَلك و مالك و ربّ و اله يك وقت است چيزي را خلق كردند لذا قداستي دارند و بايد پرستش بشوند اينكه نيست يك وقت چيزي را حالا خلق نكردند ولي ميتوانند اداره كنند تدبير كنند اين هم كه نيست براي اينكه فرمود اينها مشكل خودشان را هم نميتوانند حل كنند ﴿وَإِن يَسْلُبْهُمْ الذُّبَابُ شَيْئاً لاَّ يَسْتَنقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ﴾[21] اينها مشكل خودشان را نميتوانند حل كنند چه رسد به مشكل شما ﴿وَلاَ يَمْلِكُونَ لِأَنفُسِهِمْ ضَرّاً وَلاَ نَفْعاً وَلاَ يَمْلِكُونَ مَوْتاً﴾ تا مرگ را از شما دور كنند ﴿وَلاَ حَيَاةً﴾ تا حيات و زندگي را براي شما جذب كنند ﴿وَلاَ نُشُوراً﴾ شما را بعد از مرگ زنده كنند به شما پاداش بدهند هيچ كاري از آنها ساخته نيست ربّ بايد كسي باشد كه خالق است و غير خالق ممكن نيست ربّ باشد لوجهين يكي اينكه ربوبيّت عند التحليل به خلقت برميگردد دوم اينكه اگر هم به خلقت برنگشت بالتلازم در ظلّ خلقت است اين دو برهان يكي رجوع ربوبيّت است به خلقت عندالتحليل يكي هم تلازم, كسي ربّ است كه خالق باشد ربّ يعني چه كار ميكند يعني كمالي را به اين شيء عطا ميكند يعني چه؟ يعني وجود رابط يا رابطي چيزي را به او ميدهند باز يعني چه؟ يعني امري را ايجاد ميكند در محدوده او, علم را ايجاد ميكند در محدوده او, مال را ايجاد ميكند در محدوده او, كمال و جمال را ايجاد ميكند در محدوده او هر ربوبيّتي به خلقت برميگردد براي اينكه كمال يك امر عدمي كه نيست اگر امر وجودي است مبدأ ايجادي ميخواهد پس هر جا ربوبيّت است خلقت است اينكه قرآن ميفرمايد غير از خالق كسي نميتواند ربّ باشد براي اينكه ربوبيّت عندالتحليل به خلقت برميگردد. دوم اينكه اگر كسي خواست مدبر موجودي به نام الف باشد ربّ او باشد او را تربيب كند و در كنار تربيب, تربيت كند بايد از او آگاهي داشته باشد ديگر خب كسي كه الف را نيافريده چه ميداند گوهر الف چيست خواسته الف چيست الف كجا آمده كجا ميخواهد برود راهش چيست كمالش چيست بر اساس اين تلازم حتماً ربّ بايد خالق باشد كسي كه خالق نيست كاري از او ساخته نيست براهين قرآن كريم روي اين دو حدّ وسط خيلي تكيه ميكند بعد هم شبيه همين برهاني كه در همين سورهٴ مباركهٴ «فرقان» تبيين شده كه اينها را به صورت صفر و خطّ فقر در آورده كه هيچ كارهاند در آيه 23 سورهٴ مباركهٴ «نجم» ميفرمايد همه آن مدّعاهاي شما را ما ريختيم دور همه آن مسمّيات را ريختيم دور يك لفظ خالي فقط براي شما مانده شما اين چوب را ميگوييد ربّ خب بگوييد ربّ ولي اين لفظ زيرش خالي است ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم مَا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ﴾ شما اين ربّ را ميگوييد يك دانه «راء» است و يك «باء» مشدّد اين لفظ را ميگوييد اين معنا را در ذهن داريد ولي زيرش خالي است ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوهَا﴾ اسم بيمسمّاست بگوييد اله بگوييد ربّ بگوييد معبود بگوييد ولي لفظي است زيرش خالي است بالأخره براي اينكه نه خالق است نه ربّ نه مالك است نه مَلك نه نافع است نه ضارّ نه محيي است نه مميت آخر هيچ چيزي نيست چرا اينها را ميپرستيد؟! خب پس اگر در سورهٴ مباركهٴ «نجم» هم فرمود: ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم﴾ يعني آيه 23 سورهٴ مباركهٴ «نجم» بعد از اينكه اين را عور كرده بالأخره برهنه كرده فرمود اين را شما خوب تحليل كنيد نه كان ناقصه از اينها ساخته است نه كان تامّه ساخته است خود اينها هم مخلوقاند و امثال ذلك.
تبيين عناصر محوري معناي غيرت و فقدان آن در ابليس
پرسش: درباره تمرّد شيطان گفته ميشود غيرت از حق مانع سجده شد شيطان بر غير خداوند نميخواست سجده كند؟
پاسخ: نه خير اين فقط به خودش ميخواهد بها بدهد اين اگر غيرت داشت فقير به غني تكيه ميكرد يك وجود رابط لرزان به چه كسي بايد تكيه كند به همان معبودش بايد تكيه كند در بحثهاي سابق هم داشتيم كه غيرت از بهترين بركات و فضايل ماست منتها غيرت وقتي تحليل ميشود به سه عنصر محوري برميگردد از سنخ ماهيّت و جنس و فصل نيستند ولي بررسي معناي غيرت بدون ارزيابي اين سه عنصر محوري ممكن نيست حالا اگر معناي غيرت مشخص بشود معلوم ميشود بيغيرتتر از همه همين ابليس است ديگر. غيرت اين است كه انسان هويّت خودش را بشناسد محدوده خودش را بشناسد مرزبندي كند (يك) بعد غيرزدايي كند نه وارد حريم غير بشود (دو) نه غير را وارد حريم خود بكند (سه) چنين آدمي ميشود غيور پس غيرت بدون اين سه عنصر حاصل نخواهد شد. آن كسي كه مبتلا به دياثت است بيگانه را به حريم خود راه ميدهد غيور نيست آن كسي كه وارد حريم ديگري ميشود اين هم غيور نيست. در بيانات نوراني حضرت امير(صلوات الله عليه) در نهجالبلاغه هست كه «ما زَنيٰ غيورٌ قطّ»[22] هرگز انسانِ باغيرت زنا نميكند حالا زناي بصر يا زناي سمع يا زناي رجلين «ما زَنيٰ غيورٌ قطّ» اينكه به ناموس ديگري نگاه ميكند در همين محدوده بيغيرت است براي اينكه غيرت يعني غيرزدايي آخر چرا وارد حريم غير شدي؟! خب آن حضرت كه فرمود: «ما زَنيٰ غيورٌ قطّ» زنا به مرحله عليا و وسطا و نازله هر سه را ميگيرد ديگر, خب معناي غيرت اين است كسي كه نميفهمد فقيرِ محض است و نميفهمد بايد به غنيّ صِرف تكيه كند تا اصلِ هويّت او تأمين بشود در برابر ذات اقدس الهي اظهارنظر ميكند ميگويد شما نظرتان اين است كه من سجده بكنم ولي من نظرم چيز ديگر است به تعبير شيخناالاستاد حكيم الهي قمشهاي
جُرمش اين بود كه در آينه عكس تو نديد٭٭٭ ورنه بر بوالبشري ترك سجود اين همه نيست
اينكه او ملعونِ ازل و ابد شد نه براي اينكه حالا سجده نكرد خيليها نماز نميخوانند ولي ملعون ازل و ابد نميشوند جُرمش اين بود مستقيماً دهن به دهن گفت من نظرم اين است خب از اين گناه بدتر ديگر چيست؟! يك فقير محض به غنيّ صرف كه تمام هويّتش به اراده او وابسته است بگويد شما نظرتان اين است ولي من نظرم اين است ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾[23] اين استكبار است كه مشكل براي همه ايجاد ميكند اول براي ابليس دوم براي ديگران خب.
وضع جاهلان قاصر در قيامت
پرسش: استاد! جاهلِ قاصري كه دسترسي به هدايت و قرآن ندارد چطور خداوند پروردگار او محسوب ميشود.
پاسخ: چرا به او فطرت داد سرمايه داد ذات اقدس الهي مستضعفين را كه نميسوزاند ولي اين بالأخره تشنهاي است كه آب در كنار اوست اين ميداند كه چه كسي او را آفريده و البته به درجات عاليه بهشت ممكن است نرسد ولي يقيناً نميسوزد مستضعفين را كه ذات اقدس الهي براي آنها وسيلهاي فراهم نكرد يا آنها دسترسي نداشتند كه به جهنم نميبرد فرمود: ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ﴾[24] اگر كسي بيّنه ندارد كه گرفتار عذاب نميشود خب.
پس بعد از اين چند برهان كه پنج شش برهان است اين صنم و وثن لخت شدند وقتي لخت شدند در آيه 23 سورهٴ مباركهٴ «نجم» ميفرمايد اينها لفظ بيمعنا هستند ديگر ما خانهتكاني كرديم آخر كاري از اينها ساخته نيست نشان بدهيد ببينيد از اين بتها چه كاري ساخته است. اين بحث توحيد تمام شد يعني البته در اين مقطع.
بيان تهمتها و شبهه آفريني منكران وحي و نبوت
درباره وحي و نبوّت فرمود: ﴿وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ چون در اين قسمت هم مشركين دخيلاند هم يهوديها هم مسيحيها و مانند آن كه منكر وحي و نبوّت خاصّه بودند ﴿وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ كه مشركين را هم در بربگيرد ﴿إِنْ هذَا إِلَّا إِفْكٌ افْتَرَاهُ﴾ ـ معاذ الله ـ اين يك فريه است يك دروغ است اين بسته است اينها الله را قبول داشتند كه الله هست واجبالوجود است خالق كل است مدير كل است اما مبتلا به ارباب متفرّقه بودند وحي و نبوّت را كذب ميپنداشتند ميگفتند اگر خدا براي ما رسولي ميفرستد اين رسول بايد از جنس فرشته باشد بشر نميشود رسول باشد اين توهّم باطل آنها بعد هم در برابر اين معجزات ميگفتند اين يك فريه دروغي است كه خود او در آورده عدّهاي هم دور او جمع شدند اين را كمك كردند و اينها اسطوره گذشتگان و پيشينيان است (يك) مستورات قدماست (دو) كه گفتند ﴿أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ﴾, ﴿أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ﴾ گاهي به معناي اسطورهها و قصص گذشتههاست اينها شنيدند رستم و اسفندياري در ايران قصّه دارند و وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم نوح و ابراهيم(سلام الله عليهما) را مطرح كرد گفتند اينها همان قصّههاي زرتشتيها و امثال ذلك است كه اينها اسطوره گذشتگاناند.
يك احتمال ديگر اين است كه نه, از گذشته دور حرفهاي خرافي مستور شد نوشته شد اساطير و كتب گذشتگان است و وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ـ معاذ الله ـ ﴿اكْتَتَبَهَا﴾ رونويسي كرده استنساخ كرده حالا تحويل ما داده ادّعاي نبوّت ميكند اين توهّم بيجاي اين دو گروه يعني هم مشركان هم گروهي از يهود و مسيح ﴿وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذَا إِلَّا إِفْكٌ افْتَرَاهُ﴾ خودش فريه و دروغ بسته است ﴿وَأَعَانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ﴾ يك عدّه هم دورش جمع شدند از اين پابرهنهها كمكش كردند ﴿فَقَدْ جَاؤُوا ظُلْماً وَزُوراً﴾ اينها از عدل و عقل فاصله گرفتند گرفتار زور و باطل شدند ما فرقان فرستاديم كه عقل را از جهل جدا كند حق را از باطل جدا كند عدل را از ظلم جدا كند. اين چندتا شبهه پشت سر هم مطرح است يا يك قبيله, اينها را در زمانها و زمينهاي گوناگون گفتهاند يا قبايل متعدّد افراد متعدّد اين تهمتها را زدند چندين تهمت چندين بهانه چندين شبهه در اين بخش از آيات آمده حالا يا يك گروه يك باندي بودند كه در فرصتهايي به اين بهانههاي متعدّد تمسّك ميكردند يا نه گروههاي متعدّد افراد متعدّد بودند كه هر كدام يك تهمتي ميزدند ﴿وَقَالُوا﴾ يا همانها يا گروه ديگر بالأخره كفار اين حرف را زدند ﴿أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ﴾ يعني آنچه را كه پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آورد ـ معاذ الله ـ يا افسانه پيشينيان است اسطوره پيشينيان است يا مستورات قدماست كه ﴿اكْتَتَبَهَا﴾ او رونويسي كرده يا نوشته ﴿فَهِيَ تُمْلَي عَلَيْهِ بُكْرَةً وَأَصِيلاً﴾ براي اينكه روشن بشود ضمناً كه خيلي دروغ نگفتند چون اينها ميدانستند پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مكتب نرفته اهل خواندن و نوشتن نيست گفتند عدّهاي اين اسطورهها را املاء ميكنند يك عدّه هم كه ﴿أَعَانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ﴾ براي او مينويسند به اصطلاح اين كاتبان وحي را ﴿أَعَانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ﴾ ميپنداشتند; ميگفتند اين اساطير را ديگران املاء ميكنند و كاتبان وحي به اصطلاح كه ﴿أَعَانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ﴾ براي او مينويسند اين ـ معاذ الله ـ اين فريه را ميگويد وحي است ﴿فَهِيَ تُمْلَي عَلَيْهِ بُكْرَةً﴾ در بامداد ﴿أَصِيلاً﴾ در شامگاه. غروب را ميگويند اصيل به تعبير شيخ طوسي(رضوان الله عليه) در تبيان براي اينكه اين اصل الليل است[25] ريشه شب از همان عصر شروع ميشود از اين جهت گاهي آصال تعبير ميشود گاهي اصيل تعبير ميشود.
تعليم اسرار خلقت از طريق وحي و نبوت
خب در پاسخ فرمود: ﴿قُلْ أَنزَلَهُ الَّذِي يَعْلَمُ السِّرَّ فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ إِنَّهُ كَانَ غَفُوراً رَّحِيماً﴾ اين فِريه نيست (يك) اسطوره و فسون و فسانه نيست (دو) مستورات پيشينيان نيست (سه) اين اسرار خلقت است كه صاحب سرّ و عالِم به سرّ يعني ذات اقدس الهي براي تعليم و تزكيه جوامع بشري فرستاده است ﴿قُلْ أَنزَلَهُ الَّذِي يَعْلَمُ السِّرَّ﴾ در طليعه اين سورهٴ مباركهٴ «فرقان» گذشت وقتي گفتند كه در فلان مسجد يا فلان محفل يا فلان كلاس فقيه تدريس ميكند يعني درس فقه ميدهد ديگر فلان جا مهندس تدريس ميكند يعني درس هندسه ميدهد اگر گفتند در فلان جا صاحب سرّ تدريس ميكند يعني اسرار ميگويد اگر گفتند فلان جا تبارك و مُتبارِك تدريس ميكند يعني درس بركت و كرامت ميدهد نظير همان آيه سورهٴ مباركهٴ «علق» كه ﴿اقْرَأْ وَرَبُّكَ الْأَكْرَمُ﴾[26] يعني خداي اكرم دارد تعليم ميدهد يعني درس كرامت ميدهد ديگر اگر گفتند اصولي دارد تدريس ميكند معنايش اين است كه دارد اصول تدريس ميكند ديگر اينجا هم خدا دارد سرّ ياد ميدهد علن روزگار را كه همه شما ميبينيد اما سرّي هم در عالم هست كه آن را نميبينيد كه انسان از كجا آمده به كجا دارد ميرود آغازش چيست انجامش چيست روح ملكوتي او چيست انسان كه ميخوابد اين روح است كه با آن بدن سير و سفر خاص دارد آن چه كسي است اين بدني كه براي اوست اينكه در بستر خواب است آن اسرار عالم چيست با چنين عالمي داريم رابطه برقرار ميكنيم; صاحب سرّ دارد قرآن نازل ميكند يعني اسرار ميگويد. خب ﴿قُلْ أَنزَلَهُ الَّذِي يَعْلَمُ السِّرَّ فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ يعني اسرار آسمان و زمين را دارد ميگويد.
محدوده نگرش انسان نسبت به اسرار نظام تكوين و تشريع
شما ميبينيد يك درس عمومي است كه مربوط به كلّ عالم است فقه است اصول است چه چيزي پاك است چه چيزي نجس است خب معلوم است چه چيزي حرام است چه چيزي حلال است همه در اين علم شريكاند ميگويند اين گوسفند پاك است و حلال آن خنزير نجس است و حرام خب اينجا فرق است بين اشيا يكي زشت است يكي زيبا اينها را آدم درس ميخواند در فقه و اصول ميفهمد قدري جلوتر ميرود ميگويد كه چه گوسفند چه خنزير اگر برهان حدوث باشد هر دو حادثاند و مبدأ قديم دارند اگر برهان امكان ماهوي باشد هر دو ممكناند و واجب دارند اگر برهان امكان فقري باشد هر دو فقيرند و غنيّ دارند اينجا جاي فلسفه و كلام است ديگر نميشود گفت اينجا يكي نجس است آن يكي پاك است اين حلال است آن حرام است بالأخره چه اين حلال چه آن حرام چه اين پاك چه آن نجس هر دو مخلوقاند اين يك ديد ديگر است.
از اين مرحله كه گذشتيم يك ديد وسيعتر دقيقتر عميقتر كه به سرّ برميگردد چه گوسفند پاك و حلال چه خنزير نجس و حرام ﴿إِن مِن شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلكِن لَّا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ﴾[27] همه تسبيحگوي او هستند همه تكبيرگوي او هستند اين را عرفان به عهده دارد اينجا ديگر نميشود گفت اين نجس است آن پاك است بله ميگويد اين نجس و آن پاك هر دو مسبّح حقاند اگر كسي ديدِ بسته و مدار تنگ داشته باشد اين فقط در همان محور اول ميماند چه چيزي پاك است چه چيزي نجس است چه چيزي حلال است چه چيزي حرام قدري ديد مياني داشته باشد از اينجا ميرود جلوتر, قدري ديد وسيعتر باشد با آيه سورهٴ «اسراء» كار دارد ﴿إِن مِن شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلكِن لَّا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ﴾ خب فرمود او سرّ عالم را دارد به شما ميگويد شما قدري جلوتر بياييد غير از اين ظواهر چيزهاي ديگر هم هست ﴿يَعْلَمُ السِّرَّ فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ خب بعد فرمود مبادا وقتي ما اول گفتيم ﴿لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيراً﴾ [تصور كنيد] همهاش سخن از بگير و ببند و بكوب و به زنجير بكش آن جايش محفوظ است ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ﴾[28] آنها سر جايش محفوظ است اما ﴿إِنَّهُ كَانَ غَفُوراً رَّحِيماً﴾ هم سر جايش محفوظ است اين طور نيست كه همهاش بگير و ببند باشد ببخش و بگذر هم در آن هست ﴿إِنَّهُ كَانَ غَفُوراً رَّحِيماً﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . علل الشرائع, ج2, ص470.
[2] . سورهٴ فاتحةالكتاب, آيهٴ 2; سورهٴ انعام, آيهٴ 45.
[3] . سورهٴ بقره, آيهٴ 129; سورهٴ آلعمران, آيهٴ 164; سورهٴ جمعه, آيهٴ 2.
[4] . سورهٴ بقره, آيهٴ 33.
[5] . تهذيب الأحكام, ج3, ص108.
[6] . سورهٴ شوريٰ, آيهٴ 11.
[7] . سورهٴ انعام, آيهٴ 102.
[8] . سورهٴ انعام, آيهٴ 164.
[9] . سورهٴ يونس, آيهٴ 31.
[10] . سورهٴ صافات, آيات 151 و 152.
[11] . سورهٴ فاطر, آيهٴ 15.
[12] . سورهٴ زمر, آيهٴ 36.
[13] . سورهٴ رعد, آيهٴ 28.
[14] . سورهٴ شمس, آيات 1 ـ 3.
[15] . سورهٴ رعد, آيهٴ 16; سورهٴ زمر, آيهٴ 62.
[16] . الكشاف, ج3, ص263.
[17] . سورهٴ عنكبوت, آيهٴ 17.
[18] . الكشاف, ج3, ص263.
[19] . سورهٴ صافات, آيهٴ 96.
[20] . سورهٴ صافات, آيهٴ 95.
[21] . سورهٴ حج, آيهٴ 73.
[22] . نهجالبلاغه, حكمت 305.
[23] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 12; سورهٴ ص, آيهٴ 76.
[24] . سورهٴ انفال, آيهٴ 42.
[25] . التبيان في تفسير القرآن, ج7, ص472.
[26] . سورهٴ علق, آيهٴ 3.
[27] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 44.
[28] . سورهٴ حاقه, آيات 30 و 31.