14 01 2008 4812982 شناسه:

تفسیر سوره اسراء جلسه 53

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿قُل لَّوْ كَانَ مَعَهُ آلِهَةٌ كَمَا يَقُولُونَ إِذاً لاَبْتَغَوْا إِلَي ذِي الْعَرْشِ سَبِيلاً ﴿42﴾ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَي عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوّاً كَبِيراً ﴿43

چون سورهٴ مباركهٴ «اسراء» در مكه نازل شد و عناصر محوري مطالب سُوَر مكّي اصول دين است يعني اثبات توحيد، وحي و نبوت و معاد و مشركان حجاز در مكه مخصوصاً مبتلا به شرك و امثال ذلك بودند ذات اقدس الهي در چند فصل و چند بخش اين مطالب را جدا كرد و آن شرك و امثال ذلك را ابطال كرد و توحيد را اثبات كرد.

بخش اول و فصل اول مربوط به ابطال معبودهاي ارضي و سمايي آنها بود يعني طبق چند طايفه از آيات قرآن كريم ثابت شد كه اصنام و اوثان ارضي آلهه نيستند، ثابت شد كه نجوم سما آلهه نيستند، ثابت شد كه فرشتگان آلهه نيستند، ثابت شد كه قدّيسين بشر مثل عيسي(سلام الله عليه) و مانند آن آلهه نيستند و دروغ‌پردازان بشر هم، غطريسين بشر مثل فراعنه و نمارده و اينها هم كه يقينا اله نيستند اين فصل اول و بخش اول كه پنج، شش طايفه از آيات بود مربوط به ابطال ربوبيّت اين معبودهاي دروغين بود.

فصل دوم و سوم يا بخش دوم و سوم مربوط به آن است كه بحث، بحث كلامي است كه اگر ذات اقدس الهي شريكي داشته باشد در اُلوهيّت و ربوبيّت چندتا اشكال لازم مي‌آيد يكي به لحاظ قبل از خلقت و يكي به لحاظ خلقت و بعد از خلقت. آن به لحاظ قبل از خلقت براي آن است كه اگر اينها دوتا اِله شدند چون ذاتاً مستقل‌اند و صفات اينها هم عين ذات است يقيناً دوتا علم است، دوتا تشخيص است، دوتا مصلحت و حكمت‌بيني است، دوتا قدرت است، دوتا اراده است، دو گونه است ديگر.

هر كدام معلومِ خود را حق مي‌دانند قهراً در طرح عالم، نقشهٴ ايجاد عالم به اصطلاح مقام لوح و قضا و قَدر و قلم و امثال ذلك اول چالش و درگيري است كه ما عالَم را چطور خلق بكنيم؟ طبقات آسمان هفت‌تا باشد يا هشت‌تا يا شش‌تا درياها چطور باشد، صحراها چطور باشد، انسانها چطور باشد اين انسان خليفهٴ چه كسي باشد در تصميم‌گيري و در نقشه‌پردازي آفرينش اول چالش است اينها هم نظير دوتا پيغمبر نيستند كه بگوييم هر دو معصوم‌اند برابر با «ما هو الواقع» كار مي‌كنند چون واقعي در كار نيست خدا هست بعد عدمِ محض نفس‌الأمر و حكمت و مصلحت و واقعيت و همهٴ اينها بعد بايد پيدا بشود ديگر خدا آن نيست كه برابر با نفس‌الأمر كار مي‌كند آن مي‌شود پيغمبر آن ديگر خدا نيست كه نفس‌الأمري ما قبلاً موجود داريم، واقعيتي در خارج هست، حكمتي هست، مصلحتي هست، حقيقتي هست آن وقت خدا سبحان كارهاي خودش را مطابق با «ما هو الواقع» انجام مي‌دهد اينكه ديگر شده پيغمبر اين ديگر خدا نيست.

«كان الله ولم يكن معه شيء» خدا هست و هيچ نيست حالا مي‌خواهند عالم را بيافرينند لوح و قضا و قَدر و حكمت و مصلحت و نفس‌الأمر «أو ما شئت فسمّ» همه اينها ممكنات‌اند اينها را خدا بايد بيافريند اگر دوتا خدا بود يقيناً دوتا اراده است، يقيناً دوتا علم است، يقيناً دوتا تشخيص است براي اينكه صفات اينها عين ذات اينهاست وقتي ذات متعدّد شد علم هم متعدّد است، مصلحت هم متعدّد است اين با عصمت آنها منافات ندارد هر دو هم معصوم‌اند هيچ كدام اهل سهو و نسيان نيستند، هيچ كدام اهل عصيان نيستند، هيچ كدام غرض‌ورزي ندارند، اهل هوس نيستند هر دو حقّ‌اند.

بنابراين قبل از اينكه سخن از عالم باشد كه اين وضع موجود را چه كسي اداره مي‌كند در همان مهندسيِ آفرينش اولِ چالش است.

پرسش: ببخشيد استاد وقتي ما خداي «الف» را غير متناهي فرض كرديم اصلاً جا براي خداي دوم قرار نمي‌گيرد كه ...

پاسخ: بله، آن ديگر فصل پنجم و ششم است كه به خواست خدا خواهد آمد اين ديگر درباره اُلوهيّت و ربوبيّت و خالقيّت نيست اين درباره واجب‌الوجود است كه دو برنمي‌دارد كه ان‌شاءالله آن دليلش هم مي‌خوانيم امروز آن مربوط به فصل ششم يا پنجم بحث است اما بحث در اين است كه ما الآن از مرحلهٴ الوهيّت و ربوبيّت و خالقيّت نگذشتيم مي‌خواهيم خدايي باشد كه جهان را خلق كند در خالقيت آنها و در آفرينش يك، پرورش دو، پرستش سه. آنكه مي‌آفريند بايد بپروراند، آنكه آفريدگار و پروردگار است بايد پرستش بشود ما كسي را عبادت مي‌كنيم كه ما را بپروراند و كسي ما را مي‌‌پروراند كه ما را آفريده باشد در اين فضا بحث است.

اگر دو خدا باشد يقيناً چون صفاتشان اينها دو خدا كه مثل دوتا فرشته نيستند كه تحت تدبير ذات اقدس الهي عمل بكنند خب اگر آن باشد كه جهان به خوبي اداره مي‌شود ﴿فَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْراً[1] همين است ديگر اين همه ملائكه هستند اينها معصوم‌اند به اذن خدا كار مي‌كنند هيچ چالشي هم نيست ارباب متفرّقه، آلهه، بتها كه اين طور نيستند كه جزء مدبّرات امر باشند كه اينها آلهه‌اي قائل‌اند كه مستقل‌اند وقتي مستقل‌اند مي‌شود دوتا ذات، وقتي دوتا ذات شد مي‌شود دوتا صفات، دوتا صفات كه شد مي‌شود اول نزاع.

خب، پس قبل از اينكه عالم خلق بشود اينها در آن نقشهٴ عالم و مهندسي عالم اول نزاع را با هم دارند و هر كدام سعي مي‌كند ديگري را از صحنه خارج كند و اگر تشخيص ذات اقدس الهي كه ذي‌العرش است با تشخيص اينها هماهنگ نبود سعي مي‌كنند با او هم درگير بشوند و اين را خوب مي‌دانند نه اينكه اين را بد بدانند مي‌گويند حق آن است كه ما تشخيص بدهيم و معصوم هم هستند چون اِله كه ديگر نمي‌تواند غيرمعصوم باشد كه اهل جهل و سهو و نسيان هم نيستند، واقعيت هم همين است كه اينها دارند چون جاي ديگر واقعيت نيست قهراً دستاويزشان به آن ذي‌العرش است به او هم دستاويزي مي‌كنند، اين يك فصل.

فصل ديگر مربوط به كيفيت پرورش اين وضع موجود است.

پرسش:...

پاسخ: حكيم دوتا حكمت است.

پرسش:...

پاسخ: دوتا حكمت است اگر دوتا ذات هست، صفات اينها هم عين ذات است دوتا حكمت است يك حكمت نيست.

پرسش:...هر دو احسن را كه انجام بدهيم اختلافي به وجود نمي‌آيد.

پاسخ: چرا، احسن او مي‌گويد اين است، آن ديگري مي‌گويد احسن آن است حكيم ما كه ديگر دوتا پيغمبر نداريم كه يك واقعيت داشته باشيم بگوييم اينها برابر با «ما هو الواقع» انجام مي‌دهند دوتا خداست و عدمِ محض آن وقت «ما هو الحكمة» چه چيزي است؟ دوتا حكمت مي‌شود دوتا «ما هو الأحسن» مي‌شود اين يكي مي‌گويد احسن اين است، آن يكي مي‌گويد احسن اين است ما اگر دوتا پيغمبر داشته باشيم بگوييم اين دوتا پيغمبر برابر با «ما هو الواقع» واقع كه بيش از يكي نيست، بله در وضع كنوني واقع بيش از يكي نيست بلكه يك خداست و از يك خدا يك حكمت است، يك واقعيت است، يك نفس‌الأمر است، يك حكمت است، يك مصلحت است، يك مِلاك برابر با «ما هو الواقع» مي‌شود فتوا داد.

پرسش:...

پاسخ: مي‌شود دوتا حكمت، مي‌شود دوتا نفس‌الأمر ما نفس‌الأمري نداريم، حكمتي نداريم كه اين دوتا خدا كارهاي خودشان را برابر با آن حكمت و نفس‌الأمر انجام بدهند. خداست ولاغير مي‌خواهند عالم را بيافرينند برابر علم خودشان عالم مي‌آفرينند چون دوتا خدا هستند، صفاتشان هم عين ذات آنهاست، پس دوتا علم است، دوتا حكمت است، دوتا «ما هو الأحسن» اين اول درگيري است اين مربوط به فصل قبلي.

پرسش:...

پاسخ: تباني كه تباني بكنند براي چه؟

پرسش:...

پاسخ: براي چه چيزي؟ براي يك امر ثالثي بايد تباني كنند اين مي‌شود دوتا پيغمبر زيد و عمرو مي‌توانند تباني بكنند بر اساس قانوني، دوتا فقيه مي‌توانند تباني بكنند بر اساس كتاب و سنّت، دوتا پيغمبر مي‌توانند تباني بكنند بر اساس نفس‌الأمر اما دوتا خدا بقيه عدمِ محض است هيچ چيزي در عالم نيست مگر همين دو خدا اينها تباني بكنند براي چه چيزي؟ اين يكي ذاتش غير از آن است، صفات اين غير از آن است قهراً علم و حكمت و مصلحت و مِلاك در اين چيز ديگر است در آن چيز ديگر است.

خب، پس در موقع تصميم‌گيري و نقشهٴ عالم اولِ چالش است اين مربوط به فصل قبلي. در فصل بعدي حالا مي‌خواهند اين عالم را اداره كنند اين عالم وضعش روشن است يك عالم را دوتا خدا بخواهند اداره كنند، خب يكي اراده مي‌كند مي‌گويد مصلحت در احياي زيد است ديگري مي‌گويد در اماتهٴ او، يكي مي‌گويد مصلحت در اين است كه الآن باران بيايد ديگري مي‌گويد بايد هوا آفتاب باشد اين ﴿لَفَسَدَتَا[2] اين فصل سوم خيلي روشن است بعد از گذشت آن فصل قبلي.

مطلب بعدي آن است كه آيات قرآن كريم اينكه در بحث ديروز اشاره شد اين قسمت از هر علمي مهم‌تر است براي اينكه مربوط به اصول دين است آن آياتي كه مربوط به اخلاق است غيبت نكنيد، دروغ نگوييد، اگر اين كار را نكرديد جهنم مي‌رويد اينها مربوط به اخلاقيات است البته فقه و امثال فقه بر اين قسمت مقدم‌اند اما اين الآن دارد ثابت مي‌كند خدا هست يا نيست، يكي هست يا نه، معصوم است يا نه، وحي است يا نه، نبوت است يا نه، خب اين مقدم يقيناً مقدم بر فقه است اين جزء اصول دين است آنها جزء فروع دين است تا ثابت نشود خدايي هست و واحد هست و معصوم است و وحي و نبوّتي دارد و حكمتي دارد و جهنم و بهشتي دارد كه ديگر فروع دين ثابت نمي‌شود و همان طوري كه فقه بدون اصولِ قوي حل نمي‌شود تفسير و روايات مربوط به اصول دين هم بدون معقولِ قوي حل نمي‌شود الآن آن روايات نوراني كليني(رضوان الله عليه) را مي‌خوانيم تا معلوم بشود بدون تحليلات عقلي اصلاً اين روايات قابل حل است يا نه؟ همان طوري كه بدون اصول روايات قابل حل نيست، بدون معقول هم رواياتِ اصولي قابل حل نيست ما بگوييم همه چيز را اهل‌بيت فرمودند ما چه احتياج به معقول داريم، خب همين اخباري هم همين حرف را مي‌زند ديگر مي‌گويد همه چيز را اهل‌بيت فرمودند ما چه احتياج به اصول داريم ولي فهيمدنِ فرمايش اهل‌بيت نيازمند به اصول است. اصول را هم آنها به ما آموختند، عقل را هم آنها شكوفا كردند.

به هر تقدير در عالم موجود اين وضع روشن است كه جهانِ موجود را دوتا خدا بخواهند اداره كنند اين ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا[3] اين ﴿لَفَسَدَتَا﴾ هم مي‌تواند به «كان» ناقصه برگردد، هم مي‌تواند به «كان» تامّه يعني «ليس» تامّه و «ليس» ناقصه در بيانات اينها را من چون روز آخر است تند مي‌گويم و مسئولين تنظيم تسنيم هم اين در نوار باشد يادشان نرود كه اينها هشت، ده فصل است هشت، ده فصل يعني هشت، ده فصل بايد فصول را از هم جدا كنند، بخشها را هم از جدا كنند اگر هم سؤالي دارند بپرسند اين را عرض مي‌كنم كه در نوار بماند تا آن تسنيم‌نويسها حواسشان جمع باشد كه اينها كاملاً بحثها از هم جداست.

اين بحث كه اگر فاسد هست اين تالي فاسد در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾ اين مربوط به «كان» تامّه است يا ناقصه، «ليس» تامّه است يا «ليس» ناقصه آن بيان نوراني حضرت سيدالشهداء(سلام الله عليه) در دعاي عرفه اين جمع كرده بين سورهٴ «انبياء» و سورهٴ «مُلك» در سورهٴ «ملك» كه در بحث ديروز خوانده شد آنجا فرمود كه ﴿مَا تَرَي فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ﴾ بعد فرمود: ﴿فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَي مِن فُطُورٍ[4] فطور با «طاء» مؤلّف يعني شكاف و شكست و ترك‌خوردگي در هيچ گوشهٴ عالم نيست همان فطور را وجود مبارك سيدالشهداء در دعاي عرفه به اين صورت فرمود، فرمود: «لَوْ كانَ فيهِما الِهَةٌ اِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا وَتَفَطَّرَتا»[5] يعني نه تنها جا براي «كان» ناقصه نيست جا براي «كان» تامّه هم نيست نه تنها هست و فاسد مي‌شود بلكه مانع پيدايش اينها هم خواهد بود كه اين دو تالي فاسد است و هر دو به اجمال از آيه برمي‌آيد، به تفصيل از دعاي نوراني عرفه سيدالشهداء(سلام الله عليه).

اما حالا برسيم به اينكه اصلاً ذات اقدس الهي شريك دارد يا نه؟ خب اين آيات سورهٴ مباركهٴ «اسراء» آيات سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» آيات سورهٴ مباركهٴ «انبياء» اينها حدّ مياني تفسير است اما ﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ ٭ اللَّهُ الصَّمَدُ[6] آن حدّ عالي تفسير است اصلاً سخن از خالقيت نيست، سخن از ربوبيت نيست، سخن از معبوديت نيست اينها افعال الهي‌اند، اسماي فعليه الهي‌اند آنجا سخن از صمديّت است كه عين ذات اوست صمد دوتا برنمي‌دارد شما بايد بگوييد اوّلي تمام شد نوبت به دوّمي اگر آن نامتناهي است جا براي غير نمي‌گذارد خداست ولاغير جايِ خالي نيست كه ديگري پُر كند كه.

اين بيان نوراني را حضرت امير(سلام الله عليه) در نهج‌البلاغه زياد دارد آن مربوط به ديگر مسئلهٴ ابطال وثني و صنمي و امثال ذلك نيست اصلاً خدا دو برنمي‌دارد كاري به خلقت نداريم ما دوتا واجب‌الوجود مستحيل است.

در اوّلين خطبهٴ نهج‌البلاغه بعد از چند جمله فرمود: «لا يُدْرِكُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ وَلا يَنَالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ» يعني اگر بخواهيد حكيمانه با انديشه خدا را بشناسيد پروازِ فكر حكيم محدود است بالا نمي‌رود بخواهي عارفانه در دريا غوّاصي كني در درونِ درونت فروبروي باز به جايي نمي‌رسي كه خدا را بشناسي «الّذِي لا يُدْرِكُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ» از طرف انديشه «وَلا يَنَالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ»[7] از نظر شهود هم راهِ عرفان بسته است، هم راهِ حكمت فطانت و غوّاصي‌كردنِ در درون حدّي دارد و خدا نامحدود است انديشه و برهان حتي برهان صدّيقين حدّي دارد و خدا نامحدود است.

خب، «الَّذي لَيْسَ لِصِفَتِهِ حَدٌّ مَحْدُودٌ» وقتي صفت نامتناهي باشد يقيناً ذات نامتناهي است، خب ذاتِ نامتناهي جا براي غير نمي‌گذارد كه يك وقت است چيزي خطّي است نامتناهي، خب از آن جهت كه خط است در مسير خود جا براي غير نمي‌گذارد اما دو طرفش، بالا و پايين‌اش جا فراوان است يك وقت است سطحي است نامتناهي اين سطح در بستر خود جا براي غير نمي‌گذارد اما بالا و پايين‌اش جا فراوان است يك وقت است جسمي است غيرمتناهي جسم از نظر بُعد جا براي غير نمي‌گذارد اما اعراض و عوارض فراوان است، كمّ و كِيف فراوان است اين جسم مي‌تواند در عين حال كه نامتناهي است چيزهاي فراواني را هم به همراه داشته باشد، رنگهاي فراوان، كيفيتهاي ديگر، كمّيتهاي ديگر داشته باشد اما اگر چيزي هستيِ نامتناهي بود، هستيِ نامتناهي جا براي غير نمي‌گذارد كه اين همان دوتا روايتي نوراني بود كه از وسائل كه سالهاي قبل خوانديم در معناي «الله اكبر» كه خود وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) اين را مرحوم صاحب وسائل در كتاب صلات، در كتاب ذكر، ابواب ذكر، معناي «الله اكبر» آنجا در اين وسائل هست وسائل كتاب صلات بعد در كتاب صلات، كتاب ذكر در كتاب ذكر معناي «الله اكبر» اين فصل به عنوان معناي «الله اكبر» است.

خودِ ذات مقدس امام صادق(سلام الله عليه) ابتدائاً از يكي از شاگردان سؤال مي‌كند كه «الله اكبر» يعني چه؟ عرض كرد «الله أكبر من كلّ شيء» خدا از هر چيزي بزرگ‌تر است فرمود اينكه محدود كردي خدا را «كان ثمّ فيكون أكبر منه»[8] چيزي هست در عالم كه خدا از او بزرگ‌تر باشد؟ دوتا روايت است يكي اين، روايت بعدي حضرت تفسير مي‌كند از يكي سؤال مي‌كند كه «الله اكبر» يعني چه؟ عرض كرد «الله أكبرُ من كلّ شيء» فرمود: «حدّدته» اينكه شد خداي محدود عرض كرد پس چه چيزي بگويم؟ فرمود نگو «الله أكبر من كلّ شيء» فرمود: «الله أكبر من أن يوصف»[9] آن وقت اين «من أن يوصف» هم معنايش اين نيست كه اين «أن»، «أن» ناصبه است «يوصف» را تأويل به مصدر مي‌برد مي‌شود «أكبر من الوصف» وصف مي‌شود يك امر وجودي خدا «أكبر من الوصف» است اين نيست به همان برهاني كه حضرت اقامه كرده است اين به قضيه سالبه برمي‌گردد يعني «الله سبحانه و تعالي لا يوصف» نه اينكه «أكبر من الوصف» نه اينكه بشود موجبه يا بشود موجبهٴ «معدولة المحمول» براي اينكه مي‌شود سالبه.

اين روايت در دو سال قبل هم خوانده شد و بعد گفته شد كه طرح اين مسائل در سخنرانيها، در روزنامه‌ها، در مجلّه‌ها حرام است و حرام در محفل علمي جاي اين مسائل هست مگر اين حرفها را مي‌شود به تودهٴ مردم گفت. مشابه همين روايتي بود كه مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در كتاب شريف توحيد بود آن هم چند سال قبل آن روايت را خوانديم كه كسي از وجود مبارك امام مي‌پرسد كه همين ابي‌بصير، ابي‌بصيرِ كور ابي‌بصير از ذات مقدس حضرت سؤال مي‌كند كه آيا خدا را در قيامت مي‌شود ديد؟ حضرت فرمود مگر الآن نمي‌بيني به ابي‌بصيرِ كور مي‌گويد عرض كرد كه من مجازم اين مطلب را از شما نقل كنم؟ فرمود نه، مجاز نيستي حالا در جمعِ خواص و اينها حساب ديگر است براي اينكه تو اين حرف مرا اگر به توده مردم نقل كني اينها يا ـ معاذ الله ـ بر همين معني ظاهر حمل مي‌كنند كه مفسده دارد يا ما را تكذيب مي‌كنند كه آن هم مفسده دارد ما را رَد كنند اشكال ديني، مطلب را رَد كنند اشكال ديني اين را در جمع خواص فقط مجازي نقل بكني.

بنابراين اين دوتا روايت كه دارد وقتي خدا نامتناهي شد نامتناهي جا براي غير نمي‌گذارد اين بيان نوراني حضرت امير كه فرمود: «لَيْسَ لِصِفَتِهِ حَدٌّ مَحْدُودٌ وَ لا نَعْتٌ مَوْجُودٌ»[10] وقتي صفت نامتناهي بود يقيناً ذات نامتناهي است آن وقت ما اگر بگوييم كه بله اين عالم، اين عالم دوتا خدا ندارد اما يك عالم ديگر باشد و خداي ديگر ما چه مي‌خواهيم بگوييم؟

قرآن كريم درصدد بيان نفي آن نبود چون آن محلّ ابتلا نبود آنكه محلّ ابتلاست اين است كه اين سماوات و ارضي كه ما در او هستيم عده‌اي بت‌پرست‌اند مي‌گويند دو خدا اداره مي‌كند قرآن مي‌فرمايد خير اين بيش از يك خدا ندارد حالا اگر بحث، فلسفيِ محض بود، كلاميِ صِرف بود كه درست است اين سماوات و ارض كه ما در آن هستيم اين منظومه و نظام كيهاني بيش از يك خدا ندارد در يك گوشه ديگري در عالم كه كشف نشده است و كشف‌ناشدني است آن هم عالمي است و خداي ديگر دارد اين را آن برهان حضرت امير نفي مي‌كند اين را صمديّت نفي مي‌كند اگر خدا نامتناهي است جا براي غير نيست «الَّذي لَيْسَ لِصِفَتِهِ حَدٌّ مَحْدُودٌ وَ لا نَعْتٌ مَوْجُودٌ».

پرسش:...

پاسخ: هر كسي به اندازه خودش ذات اقدس الهي را درك مي‌كند ديگر.

در خطبهٴ 152 آنجا به اين صورت فرمود، فرمود ذات اقدس الهي از اشيا جداست، اشيا از خداي سبحان باين‌اند «بَانَتِ الْأَشْيَاءُ مِنْهُ بِالْخُضُوعِ لَهُ وَ الرُّجُوعِ إِلَيْهِ مَنْ وَصَفَهُ فَقَدْ حَدَّهُ وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ وَ مَنْ عَدَّهُ فَقَدْ أَبْطَلَ أَزَلَهُ» آخرين تالي فاسد اين است اگر كسي خدا را محدود كرد او را از ازليّت انداخت براي اينكه حدّي دارد ديگر خدا جا براي غير نمي‌گذارد كه اگر ازليّت است اين در فلسفه و كلام مطرح است اين مسئله اين است كه واجب‌الوجود دو برنمي‌دارد آن وقت اين شبهه ابن‌كمونه را به خوبي حل مي‌كند اينكه مرحوم آقاشيخ محمدحسين كاشف‌الغطاء گفته بود مرحوم محقّق خوانساري صاحب مشارق‌الشموس گفت اگر وجود مبارك وليّ‌عصر(ارواحناه) ظهور بكند تنها معجزه‌اي كه من از او طلب مي‌كنم حلّ شبهه ابن‌كمونه است به بركت حكمت متعاليه با غور در نهج‌البلاغه اين شبهه حل مي‌شود خدا نامتناهي است نامتناهي جا براي غير نمي‌گذارد كه مي‌شود دوتا غير نامتناهي فرض كرد.

اگر ان‌شاءالله به صمديّت و امثال ذلك رسيديم ﴿لَمْ يَكُن لَهُ كُفُواً أَحَدٌ[11] رسيديم آنجا اين مسائل و اين روايات مطرح است فعلاً در توحيد خالقيت و ربوبيت و الوهيتيم يك معبود داريم چون يك ربّ داريم، يك ربّ داريم چون يك خالق داريم «لا خالق الاّ هو»، «لا ربّ الاّ هو»، «لا معبود الاّ هو» اين فصول مترتّب از آيات سورهٴ مباركهٴ «اسراء» كه محلّ بحث است برمي‌آيد و از آيات سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» و سورهٴ «انبياء» حالا اين دو، سه‌تا آيه را اشاره بكنيم كه در تدوين جايش مشخص بشود بعد برسيم به روايت مرحوم كليني.

در آيه محلّ بحث اين‌‌چنين فرمود، فرمود: ﴿قُل لَّوْ كَانَ مَعَهُ آلِهَةٌ كَمَا يَقُولُونَ﴾ اينها چه چيزي مي‌گويند؟ اينها كه نمي‌گويند آلهه مثل ملائكه هستند مدبّرات امرند به اذن الله كه مي‌گويند مستقل‌اند خداي سبحان اينها را آفريده ولي اينها مستقل‌اند در تدبير وقتي مستقل شدند دوتا علم دارند ﴿لَّوْ كَانَ مَعَهُ آلِهَةٌ كَمَا يَقُولُونَ إِذاً لاَبْتَغَوْا إِلَي ذِي الْعَرْشِ سَبِيلاً﴾ براي اينكه اين خدايان هر كدام ذات مستقل دارند، مصلحت مستقل دارند، حكمت مستقل دارند، نفس‌الأمر مستقل دارند، مي‌خواهند عالم بيافرينند آن ذي‌العرش كه بالايي است اينها را تحت كنترل مي‌گيرد اينها هم سعي مي‌كنند به او دست‌درازي كنند، به او راه پيدا كنند.

از اين بازتر در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» است در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» آيه 91 اين است ﴿مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِن وَلَدٍ وَمَا كَانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ إِذاً لَّذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ﴾ هر كسي كار خودش را انجام مي‌دهد آنكه اِله باد است او ديگر به اين فكر نيست كه اين ابرها را چطور براند كه اين ابر را مي‌راند اما كسي بايد باشد به او بگويد كه تو كه مسئول بادي اين ابرها را مي‌خواهي براني بايد صبر كني اين ابرها نكاح بكنند، ازدواج بكنند، باردار بشوند و خود اين ابرها هم تلقيح بكنند اين گياهها را آن وقت من به شما بگويم كجا نسيم باش، كجا درجه‌ات بشود ده، كجا بشود بيست، كجا بشود عذاب ﴿سَخَّرَهَا عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيَالٍ وَثَمَانِيَةَ أَيَّامٍ[12] كجا بشود طوفان، كجا بشود تعديل، چطوري آرام آرام اين ابرها را بدرقه كني كه در هر جاي مناسب آنها را اينجا نگهداري ببارند بعد از آنجا منتقل كني به جاي ديگر من بايد به تو بگويم.

خب، اين ابرها را بادها حمل مي‌كنند چه كسي ابر مي‌آفريند؟ آن كسي كه مسئول دريا و تابش شمس است چقدر بايد بتابد، درجه حرارتش چقدر باشد، چقدر اين آبها را بايد تبخير بكند، خب اگر مسئول باد و ابر و آب و نمي‌دانم شمس و قمر يك واحدِ هماهنگ‌كننده نباشد ﴿لَفَسَدَتَا[13] ﴿إِذاً لَّذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ[14] هر كسي كارِ خودش را انجام مي‌دهد اينكه مي‌شود اول گسيختگي، مي‌شود اول بي‌نظمي ﴿وَلَعَلاَ بَعْضُهُمْ عَلَي بَعْضٍ[15] هر كدام با ديگري درگير مي‌شوند نه اينكه بگوييم هر دو برابر حكمت كار بكنند اين مي‌گويد حكمت آن است كه من مي‌گويم هر دو هم معصوم‌اند دوتا تالي فاسد بر يك مقدم بار است مي‌شود دوتا برهان هم آيه سورهٴ مباركهٴ «انبياء» را تأمين مي‌كند هم با محلّ بحث ما مرتبط است.

سورهٴ مباركهٴ «انبياء» آيه 22 اين است ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ﴾ ربّ‌العرش را همه قبول دارند در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» فرمود اين مي‌شود جدال احسن اينها كه قبول دارند خدا ربّ‌العرش است كه آيه 86 اين است ﴿قُلْ مَن رَبُّ السَّماوَاتِ السَّبْعِ وَرَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ ٭ سَيَقُولُونَ لِلَّهِ﴾ اينها كه خدا را به عنوان ﴿رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ﴾ قبول دارند بسيار خب، اينكه مستقل كار مي‌كند نه حاضر نيست تحت تدبير ربّ‌العرش كار بكند بگوييم حكمت اين است كه من تشخيص مي‌دهم اگر حكمت آن است كه ربّ‌العرش تشخيص مي‌دهد كه اين مي‌شود ملائكه و جزء مدبّرات امر و عالم هم همين طور است اداره مي‌شود اين ديگر آلهه نيستند اما اينكه اِله است مي‌گويد حكمت همين است كه من تشخيص مي‌دهم قهراً هم با ربّ‌العرش درگير مي‌شود، هم با ساير آلهه درگير مي‌شود هم ﴿لَعَلاَ بَعْضُهُمْ عَلَي بَعْضٍ[16] مي‌شود، هم ﴿لاَبْتَغَوْا إِلَي ذِي الْعَرْشِ سَبِيلاً﴾ مي‌شود در طرح نقشه فساد است چه رسد به ايجاد عالم.

مي‌ماند مطلب بعدي كه اين با حرفهاي اشاعره و اينها چطور درمي‌آيد كه آنها مي‌گويند حُسن و قُبح آن است كه هر كاري كه خدا بكند حَسَن است فرقِ جوهري‌اش هم بارها در همين بحث تفسير گفته شد مسئله حُسن و قُبح حق است عقل چيزهايي را به عنوان حَسن مي‌فهمد، چيزهايي را به عنوان قبيح مي‌فهمد بعضي از امور حُسن و قُبحشان به وجوه اعتبارات است، بعضي از امور حسن و قبحشان ذاتي است اما تفاوت جوهري اماميه با معتزله در اين است اشاعره كه منكر ادراك عقلي‌اند مي‌گويند هر چه را كه شارع گفت خير است، خير است و هر چه را كه شارع گفت شرّ است، شرّ است عقل ادراكي ندارد. اماميه و معتزله معتقدند كه عقل ادراكي دارد در بخشي از امور مستقل است مي‌فهمي چه چيزي حَسن است، چه چيزي قبيح است بردن انبيا و اوليا به جهنم قبيح است خدا يقيناً نمي‌كند، بردن كفّار و منافقان به بهشت قبيح است خدا يقيناً نمي‌كند، تفاوت جوهري ما اماميه با معتزله آن است كه ما مي‌گوييم اين چيزهايي كه عقل مي‌فهمد به نام حكمت، به نام نفس‌الأمر اينها همه ممكنات‌اند اينها «يجب عن الله»اند آنها مي‌گويند «يجب علي الله»اند ما مي‌گوييم يقيناً خدا حكيمانه كار مي‌كند آنها مي‌گويند خدا يقيناً بايد حكيمانه كار بكند ما بايدي نداريم كه بر خدا حاكم باشد قانوني داشته باشيم كه حاكم علي الله باشد خب آن قانون، مخلوق است ديگر مخلوق چگونه مي‌تواند بر خالق حاكم شود.

پرسش:...

پاسخ: آن بخشي از اسماي حُسناي خدا نسبت به بخش ديگر حاكم است خدا داراي اسم عظيم هست و اسم اعظم آن اسم اعظم اين اسماي زيرمجموعه خودش را رهبري مي‌كند مي‌شود ﴿كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَي نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ[17] و مي‌فرمايد ما خُلف وعده نمي‌كنيم، وعد خدا تخلّف‌پذير نيست و خدا ظلم نمي‌كند ﴿وَلاَ يِظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً[18] و خدا ﴿أَهْلُ التَّقْوَي وَأَهْلُ الْمَغْفِرَةِ[19] است كه در آيه قرآن است و در دعاي قنوت نماز عيدين خدا يقيناً حكيمانه كار مي‌كند نه بايد حكيمانه كار بكند تفاوت جوهريِ ما با معتزله در اين است كه ما مي‌گوييم اينها «يجب عن الله» است، آنها مي‌گويند «يجب علي الله» است ـ معاذ الله ـ .

بنابراين در مسئله واجب چون نامتناهي است ﴿لَمْ يَكُن لَهُ كُفُواً أَحَدٌ[20] كه اين فوق مسئلهٴ خالقيّت است و ربوبيّت است و الهيّت كه اسماي فعليه خدا هستند. در مقام فعل بيش از يك فاعل در عالم نيست ﴿وَالاّ لَّذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ﴾ يك، ﴿وَلَعَلاَ بَعْضُهُمْ عَلَي بَعْضٍ[21] دو، «لفسدتا وتفطرتا»[22] سه كه اين سه فصل كنار هم‌اند و هم از هم جداي‌اند اما همين معنا را حالا بعد از تبيين از بيان نوراني وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) آن طوري كه مرحوم كليني نقل كرده با اين مبادي روشن مي‌شود.

مرحوم كليني(رضوان الله عليه) در كتاب شريف كافي در همان جلد اول در مسائل توحيد بابي است به عنوان اينكه اثبات صانع و توحيد خداي سبحان اوّلين بابش اين است «باب حدوث العالم و اثبات المُحدِث»[23] روايت پنجم اين باب كه هشام‌بن‌حَكم در گفتمان زنديقي با وجود مبارك امام صادق نقل مي‌كند اين است كه هشام مي‌گويد وجود مبارك امام ششم فرمود: «وكان من قول أبي‌عبدالله(عليه السلام) لا يخلق قولك إنّهما اثنان»[24] به آن زنديقي كه ثنوي فكر مي‌كرد احتمال دويّت مي‌داد فرمود اينكه مي‌گويي دوتا خداست از اين چند حال بيرون نيست «لا يخلو قولك انّهما اثنان من أن يكونا قديمين قويين أو يكونا ضعيفين أو يكون أحدهما قويّاً والآخر ضعيفا» اگر دو خدا باشد اين مقدم يا هر دو قوي‌اند يا هر دو ضعيف‌اند يا يكي قوي است ديگري ضعيف اين تالي «و التالي بأسره محال فالمقدم مثله» حالا در بطلان تالي سخن مي‌گويد از اين سه حال بيرون نيست روشن است.

فرمود: «فإن كانا قويين» اگر هر دو ضعيف باشند خب معلوم مي‌شود هيچ كدام خدا نيستند، يكي قوي باشد ديگري ضعيف آنكه ضعيف است خدا نيست عمده اين است كه هر دو قوي باشند فرمود اگر هر دو قوي هستند «فَلِم لا يدفع كلّ واحد منهما صاحبه و يتفرّد بالتدبير» چرا هر كدام ديگري را طرد نمي‌كنند و خودشان متفرّداً اداره نمي‌كنند حالا «فان قلت» كه هر دو برابر حكمت كار مي‌كنند، هر دو برابر مصلحت كار مي‌كنند، هر دو معصوم‌اند تا فلسفه نباشد كه اين روايت قابل حل نيست آن جواب مي‌دهد كه چون دوتا ذات‌اند و صفات عين ذات است اينها قصد غرض‌ورزي ندارند اينكه در تعبيرات امام رازي آمده كه جاه‌طلبي و برتري مقروض و مغروس در هر كسي است و از آنجا هم گوشه‌اي به فرمايشات سيدناالاستاد علامه در اين بخش آمده اين ناصواب است آنچه كه ايشان در فرمايش سورهٴ مباركهٴ «انبياء» فرمودند تام است، آنچه در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» فرمودند تام است اما اينجا بخشي از اينها جزء ترك اُولاي الميزان است هر كسي دلش مي‌خواهد بر ديگري برتر بشود يعني چه؟ اين در انبيا نيست چه درباره آلهه، حالا اگر آن زنديق به عرض وجود مبارك حضرت مي‌رساند كه هر دو قوي‌اند برابر با «ما هو الواقع» كار مي‌كنند پاسخ جز اين بود كه واقعي در كار نيست اينها كه دو پيغمبر نيستند كه اينها اگر دوتا پيغمبر بودند برابر با «ما هو الواقع» كار مي‌كردند دوتا پيغمبر متعدّدند، اوصافشان متعدّد است ولي جامع مشترك دارند جامع مشتركش اين است كه برابر وحي و دستور خدا و «ما هو الواقع» و «ما هو النفس الأمر» و «ما هو الأحسن» عمل بكنند لذا «الأنبياء اخوة» هر كدام آمدند ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ[25] هيچ كسي نيامده ديگري را تخطئه بكند قبلي مبشّر بعدي بود، بعدي مصدّق قبلي انبيا اين طورند.

اما دوتا خدا كه اين‌‌چنين نيستند كه دوتا خداست ولاغير دو جا حكمت است، دوتا لفظ‌الأمر است، دوتا تشخيص است، دوتا علم است و مي‌خواهند عالم را بسازند حضرت فرمود اگر قوي‌اند خب هر كدام بايد ديگري را طرد كند چه چيزي باعث شده كه در حضور وجود مبارك امام صادق آن زنديق زانو زد هشام‌بن‌حكمي كه فحل در اين ميدان است زانو مي‌زند خب اين يك اشكال روشنِ دمِ دستي كه به ذهن همه مي‌آيد خب اينها برابر با «ما هو الواقع» كار مي‌كنند اين همان است كه در تقرير آن بزرگوار شهيد بزرگوار آمده كه اين تقرير عاميانه است، خير اين محقّق‌ترين محقّق مي‌خواهد تا اين روايت را ارزيابي كند حضرت فرمود اگر هر دو قوي‌اند چرا يكي ديگري را طرد نمي‌كند؟ آنها بگويند هر دو معصوم‌اند و «ما هو الواقع» كار مي‌كنند، «ما هو الأصلح» كار مي‌كنند اين طور كه نيست.

فرمود: «فإن كانا قويين فلم لا يدفع كلّ واحد منهما صاحبه و يتفرّد بالتدبير»[26] ابطال آن فروع ديگر واضح است ابطال آن فروع ديگر كه يكي قوي باشد ديگري ضعيف يا هر دو ضعيف باشد فاسد است همين هشام‌بن‌حَكم، همين هشام‌بن‌حَكم مي‌گويد من وارد محضر اينجا زنديقي بود، جدالي بود، يك جدال احسني بود وجود مبارك امام صادق اين طور احتجاج كرده و اين هم «حقٌّ لا ريب فيه» با اين بيان اما هشام‌بن‌حكم را بخواهد بپروراند فوقِ خالقيت او را هدايت مي‌‌كند هشام مي‌گويد من وارد محضر حضرت شدم اين را مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) هم در كتاب شريف توحيدشان نقل كرده من وارد محضر شدم حضرت فرمود كه مستقيماً از من سؤال كرد «أتنعت الله» آيا خدا را نَعت مي‌كني؟ وصف مي‌كني؟ عرض كردم بله، فرمود: «هاتِ» خدا را وصف بكن ببينيم چطور وصف مي‌كني؟ فرمود: «هو السميع البصير» و از اين بحثها فرمود: «هذه صفةٌ يشترك فيه المخلوقون» خب غير خدا هم كه ما سميع و بصير داريم خدا سميع و بصير است يعني چه؟ هشام عرض مي‌كند كه من به عرض حضرت رساندم كه پس «فكيف تنعته» شما چطور خدا را نَعت مي‌كنيد؟ فرمود من كه نمي‌گويم خدا سميع است مي‌گويم او علم است، او سمع است، صفت او عين ذات است من كه بر او مشتق حمل نمي‌كنم تا شما گير بكني مشتق «ذاتٌ ثَبَت له المبدأ» كه «هو حياةٌ كلّه»، «علمٌ كلّه»، «نورٌ كلّه»، «‌نورٌ لا ظلام فيه» «علمٌ لا» «علمٌ» نه «عليمٌ» «علمٌ لا جهل فيه»، «نورٌ لا ظلمة فيه»، «حياةٌ لا موت فيه»، «سمعٌ كلّه»، «بصرٌ كلّه» اينها.

هشام مي‌گويد «خرجتُ من عنده و أنا أعلم الناس بالتوحيد»[27] من در اصول دين از همه اعلم شدم اينها را مي‌پروراند بعد مي‌گويد حالا برو فلان شهر، فلان شهر، فلان شهر گفتمان داشته باش. فرمود خدا كه عليم نيست، خدا علم است او «ذاتٌ ثبت له المبدأ» نيست علمِ نامتناهي است.

پرسش: خود قرآن مي‌گويد ﴿هُوَ العَليمِ الحَكيم[28].

پاسخ: بله، اما مي‌فرمايد كه «فوق كلّ ذي علمٍ عليم» تا برسيم به آن عليم يك قرآن ناطفي مي‌خواهد كه عليمِ قرآن را معنا كند وجود مبارك حضرت فرمود: «إنّما يَعرف القرآن من خوطَب به»[29] با ما حرف زده، ما مي‌دانيم چه چيزي مي‌خواهد بگويد فرمود با شماها كه مستقيم حرف نزده با ما مستقيم حرف زده به وسيله ما به شما گفته من مي‌گويم اين عليم يعني علم فرمود: «إنّما يَعرف القرآن من خوطَب به» ما مخاطبيم، ما عِدل قرآنيم اگر ما عِدل قرآنيم قرآن ﴿لاَ يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ[30] سهو و نسيان و جهل و امثال ذلك در آن نيست امام هم اين است حالا بعد بيايند بگويند كه مسئله عصمت و اينها در قرن و پنجم و ششم درآمده، خير اين را همه نقل كردند شيعه نقل كرده، سنّي نقل كرده كه وجود مبارك پيغمبر فرمود اينها با هم‌اند اين حديث ثقلين، ثقلين، ثقلين يعني با هم‌اند خب حالا ـ معاذ الله ـ كسي كه با ذي‌العرش مرتبط نيست اين همتاي قرآن است؟ قرآن چه چيزي است؟ ﴿لاَ يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ﴾ ابدا، اين چنين كتابي است حالا كسي چهارده‌نفري همتاي اين‌اند حالا شما بعد بگو قرن چهارم، پنجم عصمت درآمده البته آنها متني سخن مي‌گفتند قرن چهارم، پنجم بيشتر شده مثل اين فقهمان يك جلد بود الآن شده چهل جلد، اصول يك چند صفحه‌اي بود الآن شده چندين جلد علوم البته تكامل پيدا مي‌كند اما اين خطوط كلي براي هميشه محفوظ بود آخر انساني كه ـ معاذ الله ـ جزء علماي ابرار باشد اين را خدا به پيغمبر دستور مي‌دهد بگويد اينها در رديف قرآن‌اند اين شدني است؟ آن براي همه متلقّا به قبول بود كه اينها اهل سهو نيستند، اهل نسيان نيستند، اهل جهل نيستند، اهل علمِ محدود نيستند اين دويست‌تا روايت دارد خدا غريق رحمت كند سيدناالاستاد مرحوم علامه طباطبايي مي‌فرمايد در اين كتاب شريف كافي تقريباً دويست‌تا روايت است در ابواب متفرّقه مجموع اين دويست‌ روايت را اگر كسي بحث بكند يك امام‌شناسي خوبي خواهد بود.

ما يك قرآن ثابت داريم، چهارده‌تا قرآن ناطق اينها همين‌اند بالأخره قرآن كلام خداست اينها هم كلمةالله‌اند ديگر، «نحن اسماءالله» اينها كه گفتند صادر اول‌اند كه اينها خب خدا غريق رحمت كند مرحوم كاشف‌الغطاء را ايشان در همان كتاب شريف كشف‌الغطاء گفت قرآن از امام بالاتر نيست اگر ـ معاذ الله ـ قرآن از امام بالاتر باشد معنايش اين است كه در قرآن يك سلسله مطالبي هست كه امام به آن دسترسي ندارد ـ معاذ الله ـ پس مي‌شود «افترقا» اينكه فرمود: «لن يفترقا»[31]، «لن يفترقا» يعني چه؟ يعني امام يك قرآن بغلي همراهش است يا هيچ مطلبي در قرآن نيست كه امام نداند و هيچ مطلبي نيست كه امام بداند و در باطن قرآن نباشد «والاّ افترقا» فرمود: «لن يفترقا».

خب، فرمود ما مي‌فهميم كه اين چه چيزي مي‌خواهد بگويد آن وقت.

پرسش: قداست چه مي‌شود؟

پاسخ: قداست هم همين طور است. قداست آنها در مقام جسم قرآن را تكريم مي‌كنند براي حفظ قرآن شهيد هم مي‌شوند، خب اينها حجرالأسود هم مي‌بوسند مگر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) حجرالأسود را استلام نكرد مگر نبويسد اين معنايش اين است كه حالا حجرالأسود با آنها همتاست اينكه نيست.

پرسش:...

پاسخ: اين همين است براي اينكه اينها در مقام طبيعت بايد حافظ قرآن باشند جسمشان فداي حقيقت قرآن مي‌شود، نه روحشان فداي حقيقت قرآن بشود اسمش بشود ثَقل اصغر اينها با بدنشان، با جسمشان، با خونشان حقيقت قرآن و واقعيت قرآن را دارند حفظ مي‌كنند اين‌‌چنين نيست كه حقيقت امام فداي حقيقت قرآن بشود كه اين حقيقتها هميشه زنده است، خب اصلاً شدني نيست كه يك غير معصومي را ذات اقدس الهي دستور بدهد به پيغمبر بگو همتاي كتاب من است كتاب من ﴿لاَ يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ[32] و انساني كه اين‌‌چنين نيست همتاي اين است اصلاً شدني نيست.

بنابراين مسئله عصمت و ولايت و اينها براي اين ذوات قدسي بيّن‌الرشد است حالا البته مثل ساير مسائل اين مغروس بود، مطرود بود و وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) اين‌گونه از شاگردان را مي‌پروراند.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1] . سورهٴ نازعات، آيهٴ 5.

[2] . سورهٴ انبياء، آيهٴ 22.

[3] . سورهٴ انبياء، آيهٴ 22.

[4] . سورهٴ ملك، آيهٴ 3.

[5] . مفاتيح‌الجنان، دعاي روز عرفه.

[6] . سورهٴ اخلاص، آيات 1 ـ 2.

[7] . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 1.

[8] . وسائل الشيعه، ج7، ص191.

[9] . وسائل الشيعه، ج7، ص191.

[10] . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 1.

[11] . سورهٴ اخلاص، آيهٴ 4.

[12] . سورهٴ حاقه، آيهٴ 7.

[13] . سورهٴ انبياء، آيهٴ 22.

[14] . سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 91.

[15] . سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 91.

[16] . سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 91.

[17] . سورهٴ انعام، آيهٴ 54.

[18] . سورهٴ كهف، آيهٴ 49.

[19] . سورهٴ مدثر، آيهٴ 56.

[20] . سورهٴ اخلاص، آيهٴ 4.

[21] . سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 91.

[22] . مفاتيح‌الجنان، دعاي امام حسين در روز عرفه.

[23] . الكافي، ج1، ص72.

[24] . الكافي، ج1، ص80 ـ 81.

[25] . سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 3.

[26] . الكافي، ج1، ص81.

[27] . التوحيد، ص146.

[28] . سورهٴ يوسف، آيهٴ 83.

[29] . الكافي، ج8، ص312.

[30] . سورهٴ فصلت، آيهٴ 42.

[31] . بحارالأنوار، ج2، ص226.

[32] . سورهٴ فصلت، آيهٴ 42.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق