اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿قُل لَّوْ كَانَ مَعَهُ آلِهَةٌ كَمَا يَقُولُونَ إِذاً لاَبْتَغَوْا إِلَي ذِي الْعَرْشِ سَبِيلاً ﴿42﴾ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَي عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوّاً كَبِيراً﴿43﴾ تُسَبِّحُ لَهُ السَّماوَاتُ السَّبْعُ وَالْأَرْضُ وَمَن فِيهِنَّ وَإِن مِن شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلكِن لَّا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ إِنَّهُ كَانَ حَلِيماً غَفُوراً﴿44﴾
چون سورهٴ مباركهٴ «اسراء» در مكه نازل شد و مهمترين مشكل مردم مكه همان توحيد بود و اگر مسئله توحيد حل ميشد بسياري از مسائل ديگر در سايهٴ او حل ميشد.
مردم حجاز در آن روز گرفتار بتپرستي بودند بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) اين است كه چون پيغمبر رسالتش جهاني بود اوضاع جهان را در آن عصر مشخص كرد كه مردم عالم در عصر نزول وحي چه عقايدي داشتند. برخيها صنم و وَثن را ميپرستيدند، بعضيها قدّيسين بشر را، برخيها هم فرشتهها را و مانند آن.
در جريان توحيد چندتا مسئله است يك مسئله مربوط به اين صنمها و وَثنهاي تراشيدهشده و ساختهشده است كه اينها صلاحيت ربوبيت ندارند لايق پرستش نيستند از اينها كاري ساخته نيست يك.
بخش ديگر و مسئله ديگر مربوط به فرشتههاست كه ملائكه در عين نزاهت و قداست، شايستهٴ عبادت و ربوبيّت نيستند خود اينها بندگان الهياند به فرمان ذات اقدس الهي عمل ميكنند اينها بندهاند نه ربّ، اين دو.
قدّيسين بشر نظير وجود مبارك عيساي مسيح و انبياي ديگر نه آنها چنين ادّعايي داشتند نه در صلاحيت آنهاست كه داعيه ربوبيت داشته باشند آنها هم بندگان خداياند و هم مردم را به توحيد دعوت ميكنند اين سه.
اينها تقريباً مسائل مياني قرآن كريم است عمده دوتا مطلب ديگر است و آن اين است كه اصلاً خدا شريكبردار نيست. خطاب به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در اين آيه براي آن است كه مشركان حجاز در حدّي نبودند كه مخاطب قرار بگيرند قبلاً آن خطابهاي تحقيرآميز، خطابهاي تعييري و توبيخي متوجّه آنها بود اما اين خطاب برهاني متوجه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است كه فرمود: ﴿قُل لَّوْ كَانَ مَعَهُ آلِهَةٌ كَمَا يَقُولُونَ﴾ اصلاً آيا ذات اقدس الهي شريك دارد يا ندارد اين يك مسئله عقلي و كلامي است كه قرآن كريم جداگانه آنها را مطرح كرده، پس آن سه مسئله ابطالش آسان است يعني نفي ربوبيّتِ اصنام و اوثان كه ميفرمايد: ﴿أَتَعْبُدُونَ مَا تَنْحِتُونَ﴾[1] يا فرمود: ﴿أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ﴾[2] يا ميفرمايد: ﴿أَلَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَيْدٍ يَبْطِشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَعْيُنٌ يُبْصِرُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ آذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا﴾[3] اينها كارهاي تقريباً مياني است. درباره فرشتهها هم آيه سورهٴ مباركهٴ «انبياء» است كه ميخوانيم كه اينها ربوبيت ندارند ﴿بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ ٭ لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾[4] دربارهٴ قدّيسين بشر ميفرمايد اينها بشرند، مخلوق الهياند، بندگان خداياند و آنها هم شما را به توحيد دعوت ميكنند.
اين سهتا مسئله به استناد سه طايفه از آيات وضعش روشن است ميماند مطلب چهارم و پنجم آن مطلب چهارم و پنجم اين است كه اصلاً دوتا خدا در عالم ممكن است بتوان پذيرفت كه اين دو خدا جهان را اداره بكنند اين ميشود برهان تمانع كه دو خدا در عرض هم باشند.
مطلب پنجم اين است كه غير از ذيالعرش، غير از ذات، خدايي كه ربّالارباب است آيا ربّ ديگري هست كه جهان را اداره كند گوشهاي از عالم را تدبير كند يا نه؟ اين مسئله پنجم است جناب فخررازي فكر ميكردند كه در اين آيه دو تفسير هست يكي اينكه اين آيه محلّ بحث با آيه سورهٴ مباركهٴ «انبياء» كه ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾[5] هماهنگ است ميگويند چون ما آنجا مفصّل بحث كرديم ديگر اينجا بحث نميكنيم.
يكي هم اينكه اگر تفسير دوم براي اين آيه كه اگر اينها آلهه باشند به زَعم شما و شما اينها را عبادت ميكنيد براي اينكه اينها مقرِّب شما باشند ﴿لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي﴾[6] هر كدام بايد به خدا نزديكتر بشوند تا شفاعت آنها و تقريب آنها كارسازتر باشد شما ميگوييد ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي﴾ قهراً اينها براي اينكه معبود شما بشوند كاري از اينها ساخته باشد كه شفاعت است به زعم شما و تقريب الي الله است به گمان باطل شما اينها بايد خيلي به خدا نزديكتر بشوند تا كارآييشان بيشتر باشد تا مقرِّب شما باشند خودشان بايد مقرَّبتر بشوند تا شما را مقرِّب نسبت به شما مقرِّب باشند اين تفسير دوم آيه است.
خب، اين استحالهٴ عقلي ندارد و آيه هم اين را نميخواهد بگويد چه اينكه آيه يعني آيه محلّ بحث مطابق با ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ﴾ كه در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» است نيست بسياري از مفسّران مثل زمخشري اين كار را كرده، فخررازي اين كار را كرده و مانند آن كه اين آيه را هماهنگ با آيه سورهٴ مباركهٴ «انبياء» ميدانند كه سورهٴ «انبياء» برهان تمانع است به اصطلاح اين غير از آن است و اينها خيال ميكردند كه اين آيه همان را ميخواهد بگويد اما «والذي ينبغي أن يقال» اگر غير ذات اقدس الهي موجودي باشد كه كار به دست او باشد، تدبير به دست او باشد اين يا به اذن الله است يا مستقل، اگر به اذن الله باشد كه قرآن امضا كرده، عقل امضا كرده اين محذوري هم ندارد اين ﴿فَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْراً﴾[7] كه در قرآن كريم آمده است همين است فرشتگان برخيها تدبير علم به عهده آنهاست مثل جبرئيل(سلام الله عليه) بعضي تدبير حيات به عهده آنهاست مثل اسرافيل(سلام الله عليه) بعضي تدبير ممات به عهده آنهاست مثل عزرائيل(سلام الله عليه) بعضي تدبير ارزاق به عهده آنهاست مثل ميكائيل(سلام الله عليه) اين ملائكهاند، مأموران الهياند «والمدبرات امر»اند به دستور خدا، به فرمان الهي، به وحي الهي هيچ تخلّفي نميكنند و انجام ميدهند اينكه ربوبيت نشد اينكه با توحيد مخالف نيست.
نه مشركان حجاز چنين نظير داشتند، نه اين بحثها ناظر به آن است خب خودِ قرآن كريم اينها را به عنوان مدبّرات امر معرفي كرده ديگر همان طوري كه نفس ما را مدبّر بدن ما قرار داد ولي در تمام شئون عبدِ محض خداست در نظام تكوين فرشتهها هم همين طورند ديگر عبدِ محض خداي سبحاناند هر فرماني را كه خدا ميدهد اينها اطاعت ميكنند و تخلّف نميكنند كه آيات سورهٴ مباركهٴ «انبياء» ناظر به اين بحث است و اين هم از حريم بحث توحيد خارج است براي اينكه مخالف توحيد نيست خود قرآن اين را امضا كرده.
اما اگر بگويند كه غير از خدا موجودي هست چه در زمين، چه در آسمان كه اين گوشهاي از عالم را اداره ميكند بالاستقلال، بدون اذن خدا چنين سِمتي دارد اين عقلاً محال است، نقلاً ابطالشده است و مانند آن.
قرآن كريم در اين زمينه چندتا برهان دارد يكي اينكه اين موجود كه غير خداست بخواهد كارِ خدايي انجام بدهد شيئي را مستقلاً اداره كند حالا برگي را بالاستقلال اداره كند گياهي را در بيابانها بالاستقلال اداره كند يا يك قطره باراني را در بارش ابرها بالاستقلال اداره كند يا قطرهاي را در زِهدان مادر بخواهد بالاستقلال اداره كند كه علقه و مُضغه بشود يك گوشه ولو ضعيف را بخواهد اداره كند يك سلسله بحثهاي قرآني متوجه استحاله اين است كه چيزي غير از خدا بخواهد ذرّهاي از ذرّات عالم را بالاستقلال اداره كند اين مستحيل است اين يك فصل.
يك فصل ديگر در اين است كه خدا هم باشد، اينها هم باشند بخواهند در برابر خدا كاري انجام بدهند اين هم مستحيل است اما استحالهٴ اول آن محال بودن امر اول كه تفسيرش در سورهٴ مباركهٴ «سبأ» خواهد آمد به طور اجمال مطرح كنيم تا تفسيرش انشاءالله در ضمن آن آيه نوراني مطرح بشود فرمود اگر غير خدا بخواهد تدبير بكند بايد مالك چيزي باشد. سورهٴ مباركهٴ «سبأ» آيه 22 و 23 در سورهٴ مباركهٴ «سبأ» آيه 22 فرمود: ﴿قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُم مِن دُونِ اللَّهِ﴾ اين آلههاي كه غير از ذات اقدس الهي است شما به آنها صبغهٴ استقلال ميدهيد ميگوييد اينها كاري انجام ميدهند، ارباب متفرقهاند، ربوبيتي دارند، شفا به عهده اينهاست، رزق به عهده اينهاست، حيات به عهده اينهاست، تأمين سلامت به عهده اينهاست اينها را در كارتان مستقل ميدانيد بالأخره اينها اگر بخواهند كاري انجام بدهند بايد مالك گوشهاي باشند تا انجام بدهند. ربوبيّت فرعِ بر خالقيت است، فرعِ بر مالكيت تكويني است اگر كسي هيچ سهمي در هيچ گوشهٴ عالم نداشت خالقِ او نبود، مالك او نبود چگونه ميتواند تدبير او را به عهده بگيرد آن هم بالاستقلال؟ فرمود شما كه براي غير خدا شريك قائليد ميگوييد اينها كاري را بالاستقلال انجام ميدهند اينها كارشان حتماً بايد در اثر نفوذ خالقيّتِ اينها يا مالكيّت اينها باشد يك بيگانه چطور ميتواند در حوزهٴ كار خدا دخالت كند كلّ سماوات و ارض كه خب مخلوق خداست، اگر يكي از اين ارباب متفرّق بخواهد در ذرّهاي از اين عالم تصرّف كند خب او چه كاره است او آفريد؟ نه، او شريك خداست در آفريدن؟ نه، او ظهير و پشتوانهٴ خدا و پشتيبان خدا و مُعين و معاون خدا و دستيار خداست؟ نه، او چه كاره است؟ هيچ كاره، هيچ كارهٴ عالم بيايد بالاستقلال در يك كار خدا دخالت بكند يعني چه؟ ﴿قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُم مِن دُونِ اللَّهِ﴾ آن وقت اين به صورت قياس استثنايي درميآيد كه يك مقدم دارد و سهتا تالي «و التالي بأسره مستحيل» ﴿قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُم مِن دُونِ اللَّهِ﴾ اينها ﴿لاَ يَمْلِكُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ﴾ اين مثقال يعني ثِقل نه همين مثقالي كه چند مثقال ميشود يك گِرَم اين مثقالِ بازاري نيست مثقال يعني وسيلهٴ ثِقل اين ذرّاتي كه در هوا هست اصلاً وزن ندارد با اين اوزان نميشود براي اينها وزن تعيين كرد.
﴿لاَ يَمْلِكُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ فِي السَّماوَاتِ وَلاَ فِي الْأَرْضِ﴾ كه خودشان بالاستقلال مالكِ يك ذرّه باشند اين روزنهها اين پنجرهها كه باز شد يعني آفتاب كه ميتابد اين ذرّات خودشان را نشان ميدهند يكدانه از اين ذرّات براي اين بتها نيست، براي غير خدا نيست، مِلك غير خدا نيست كه بالاستقلال مالك باشد يك، دو ﴿وَمَا لَهُمْ فِيهِمَا مِن شِرْكٍ﴾[8] نه ذرّهاي از آسمان، نه ذرّهاي از زمين اينها شريك خدا هم نيستند نه تنها بالاستقلال يك ذرّه را مالك نيستند شريكِ واجب هم در آن يك ذرّه نيستند كه اين يك ذرّه بين خدا و آنها باشد كه اينها شريكالمالك باشد خب ﴿تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾[9]، ﴿فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[10] اين ذرّه مُلك و ملكوتش كلاً در اختيار خداست، پس غير خدا نه يكدانه از اين ذرّهها را مالك است اين يك، نه شريكالله است، شريكالباري است در اين يك ذرّه كه اين ذرّه يك سهمش براي خدا، يك سهمش براي آنها حالا چه شركتشان مساوي باشد مثل نيمي از اين ذرّه براي خدا، نيمي از اين ذرّه براي اين بت يا نه، يك پنجماش براي اينها، يك ششماش براي اينها، يك هزارماش براي اينها نيست چه شركت برابر، چه شركت نابرابر ﴿وَمَا لَهُمْ فِيهِمَا مِن شِرْكٍ﴾ اين دو ﴿وَمَا لَهُ مِنْهُم مِن ظَهِيرٍ﴾[11] يك وقت ممكن است كسي بگويد آنها مالك اين ذرّه نيستند بالاستقلال، شريكِ مالك هم نيستند اما در پيدايش و پرورش اين يك ذرّه اينها هم پشتيباني كردند، پشتوانهٴ آفرينش بودند، دستيار بودند اين هم كه نيست ذات اقدس الهي بالاستقلال محض كه غنيّ صِرف است اين ذرّات را آفريده، خب پس غير خدا هيچ كاره است اگر غير خدا كاري داشته باشد «لو كان لغير الله ربوبية» اين مقدم، «لكان اما باستقلاله في المالكية أو بشركته فيها أو بمظاهرته فيها والتالي بأسره مستحيل فالمقدم مثله» خب اين اجنبي است اگر هيچ كار از غير خدا ساخته نيست چگونه ربوبيّت به اينها ميدهي؟
پرسش: آن در عوالم ديگري مقصود است.
پاسخ: آن در عوالم هم همين طور است ديگر در عوالم ديگر همين مطلب مطرح است بروند در عوالم ديگر ربوبيّت كنند چرا اينجا ميآيند اگر در عالم ديگر كاري دارند بروند آنجا اينجا چرا ربوبيّت ميآيد آنجا هم الكلام، الكلام.
ميماند مطلب چهارم و آن اين است كه اينها شفعاء عند الله باشند، بسيار خب شفاعت مستحيل نيست بلكه ممكن است، بلكه حتمي است به گزارش الهي، لكن اين شفاعت بايد به اذن الهي باشد شفاعت را ذات اقدس الهي به انبيا و اوليا و امثال ذلك داده است يك، مشفوعله هم بايد «من ارتضي الله دينه» باشد دو ﴿إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَي﴾[12] و ذات اقدس الهي هم ديني را كه ميپسندد، دينِ خداپسند همين است كه در آيه سورهٴ مباركهٴ «مائده» آمده است ﴿رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلاَمَ دِيناً﴾[13] دينِ ولايتمداري است كه فرمود اين دين، خداپسند است دينِ خداپسند، دينِ خداپسند يعني همين ديگر ﴿وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلاَمَ دِيناً﴾ ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلاَمَ دِيناً﴾ اگر كسي مرتزلمذهب بود اين مشفوعله است خب اين آيه بعد است كه فعلاً از بحث كنوني ما بيرون است.
پس غير خدا اگر بخواهد سِمتي داشته باشد يا بايد بالاستقلال مالك يك ذرّه باشد يا بالمشاركه، يا بالمظاهره «والتالي بأسره مستحيل فالمقدم مثله» از غير خدا كاري ساخته نيست اين يك.
حالا بياييم بگوييم نه، عوالم فراوان است ما كاري به اين مقدم و تالي نداريم غيرخدا ممكن است كاري انجام بدهد يا نه؟ اين را در دو فصل ذات اقدس الهي مطرح كرد يكي همان برهان معروف تمانع است كه در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» است به خواست خدا خواهد آمد، يكي هم برهاني است كه در اين آيه محلّ بحث است اين ميشود جدال احسن ميفرمايد شما كه الله را به عنوان ربّالارباب قبول داريد اين ميشود جدال احسن اگر كسي الله را قبول نداشته باشد ـ معاذ الله ـ بگويد در عالم دوتا مبدأ است اين را در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» بايد حل كرد.
در اين آيه ميفرمايد كه شما كه الله را به عنوان ربّالارباب و مدير كلّ و خالق كلّ قبول داريد در خالقيّت كه شما شريك قائل نيستيد، مشرك نيستند در اصلِ ذات كه واجبالوجود موجود است دوتا ذات قائل نيستيد، دوتا خالق قائل نيستيد، دوتا ربّالارباب هم قائل نيستيد اما ارباب متفرّقه قائليد كه اينها گردانندگان جهاناند ميفرمايد اگر غير از خدا آلههاي باشند حتماً به آن ربّالارباب دستدرازي ميكنند اين حتماً به آن ربّالارباب دستدرازي ميكنند در تعبيرات غالب مفسّران شيعه و سنّي هست يعني جناب شيخ طوسي(رضوان الله عليه) اين را فرموده، بعد امينالاسلام در مجمع ذكر كرده از ما، جناب فخررازي ذكر كرده و جناب كشّاف هم ذكر كرده از آنها در تعبيرات سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) در الميزان هم آمده اين هم از يك طرف.
فرمايش ايشان در ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ﴾[14] خيلي فرمايش مَتين، مُتقن و تام است كه انشاءالله آنجا روشن بشود، اما اينجا يك مقدار بعضي از مقدمات مَطوي ميخواهد كه حل بشود اينجا ايشان مثل ساير مفسّرين ميفرمايند كه اگر غير از ذات اقدس الهي آلههٴ ديگري باشد اينها درصدد قدرتطلبياند، درصدد به كرسي نشاندن رأي خود هستند قهراً اين نزاع هست، قهراً به ذيالعرش دسترسي پيدا ميكنند سعي ميكنند با او هم درگير بشوند، سعي ميكنند با او منازعه كنند، سعي ميكنند با كبريايي او دربيفتند و مانند آن، حالا اگر ما گفتيم اينها آلهه هستند، خداياند وقتي انبيا معصوماند، اولياي الهي معصوماند اينها به طريق اُوليٰ معصوماند جاه و غرض و مَرض و برتريطلبي و غرور و امثال ذلك در اينها نيست هر كدام در حدّ خودشاناند ديگر اين چه دسترسي به ديگران است، چه دسترسي به ذيالعرش است، چه نافرماني نسبت به ذيالعرش است نه آلهه فراوانياند هر كسي كار خودش را انجام ميدهد اگر دوتا پيغمبر در عصري باشند هرگز مزاحم يكديگر نيستند براي اينكه واقع را ميدانند يك، در علمِ واقع معصوماند اشتباه نميكنند دو، در عمل جاهطلب نيستند هم معصوماند سه، بنابراين نزاعي در كار نيست چهار.
خب، چرا اگر غير از ذات اقدس آلههاي باشد اين ﴿لاَبْتَغَوْا إِلَي ذِي الْعَرْشِ سَبِيلاً﴾ سرّش اين است كه البته اين مقدمه به صورت مبسوط در ذيل آيه ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ﴾[15] آمده اما اينجا تعبيرات ايشان آن تعبيرات فنّي نيست كه درصدد مغالبعنه، برتريطلبي در هر كسي هست اين با خدايي ناهماهنگ است.
فرق دوتا خدا با دوتا پيغمبر اين است كه دوتا پيغمبر برابر دستور خدايِ عالَم و عالِم كار ميكنند فرمان را از آنجا ميگيرند، عصمت را از آنجا ميگيرند، وحي را از آنجا ميگيرند، نه علل و عواملي از بيرون اينها را تحريك ميكند، نه علل و عواملي از درون اينها بندگان خداياند علمشان را از خدا ميگيرند، علم هم يكي، هدف هم يكي، نزاع هم در كار نيست اما اگر دوتا خدا فرض شد ميشود دوتا ذات اين يك، چون صفات عين ذات است اين صفات ميشود عين ذات دو، اگر دوتا خدا بود ميشود دوتا علم، دوتا تشخيص، دوتا قدرت، برابر «ما هو الواقع» عمل بكنند يعني چه؟ ميشود دوتا واقعيت اينها كه مدبّرات امر نيستند كه كارهايشان را برابر دستور خدا انجام بدهند كه اين ميشود مدبّرات امر اينكه آلهه نشد، آلهه آن است كه اِله آن است كه ذات اين غير از ذات او باشد و صفات اين غير از صفات او باشد هر دو هم حق است، هر دو هم معصوم است ميشود اول نزاع، چرا؟ براي اينكه اين يكي بد نميكند كه، اين يكي تشخيصاش، علمش مطابق با ذات اوست، صفتِ او عين ذات اوست، ذات «الف» غير از ذات «باء» است، ذات «باء» غير از ذات «الف» است اين ميخواهد كار خودش را انجام بدهد قصدي هم ندارد، خب عالم را ميخواهد اداره كند آن ربّالارباب هم طور ديگر ميخواهد اداره كند اين ميخواهد برابر صفات ذاتي خود ميخواهد عالم را اداره كند قهراً چنگ ميزند به ارادهٴ ديگري، در حوزهٴ ديگري دخالت ميكند براي اينكه اين او را به حق ميداند اين خلاف نميخواهد بكند اين غرضورزي نيست، اين جاهطلبي نيست «الف» ـ معاذ الله ـ يك خدا، «باء » هم ـ معاذ الله ـ يك خدا، ذوالعرش هم كه خدايِ مطلق است اين «الف» اگر اله بود ذاتش ميشود مستقل، صفاتش ميشود عين ذات، صفات عين يكديگرند يك و صفات عين ذاتاند دو آن وقت دوتا علم است برابر «ما هو الواقع» كاري بكنند چيست؟ اينها كه دوتا پيغمبر نيستند كه دوتا پيغمبر معصوماند براي اينكه از يكجا دستور ميگيرند، يكجا وحي است، يكجا علم است آسان است غرضي هم ندارند اما اينها دوتا، دوتا ذاتاند صفاتشان عينِ ذات است ميشود دو صفت، ميشود دوتا علم، ميشود دوتا قدرت، ميشود اول دعوا، اگر اين مقدمه ضميمهٴ كه در ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ﴾[16] مبسوطاً آمده آن مقدمهاي كه آنجا آمده ضميمهٴ اين بحث بشود كاملاً اين بحث خودش را نشان ميدهد شما ميبينيد اين برهان تمانع را بسياري از اين بزرگانِ اهل كلام سعي كردند اين را به جايي بنشانند مشكل پيدا كردند شما اين اصول فلسفهٴ شهيد مطهري(رضوان الله عليه) را نگاه كنيد، نگاه كنيد يعني نگاه كنيد يعني خوب مطالعه كنيد مثل همين جواهر مثل اسفاري كه ميبينيد اين برهان تمانع را اين شهيد بزرگوار در همين جلد پنجم اصول فلسفه ذكر كرد ديگر به چه زحمت ديد حل نميشود برده در برهان توارد علّتين اگر ايشان در حوزه بود و بيشتر درس تفسير سيدناالاستاد شركت ميكرد راحت بود حتماً يعني حتماً اين را ببينيد، مطالعه كنيد، مقايسه كنيد تا الميزان به عظمت الميزان پي ببريد هر چه تلاش و كوشش كرد اين شهيد بزرگوار كه حل كند، حل نكرد گفت چه ميشود مگر دوتا خدا باشد اينها كه غرض ندارند، مرض ندارند، برابر «ما هو الواقع» كار بكنند همان شبههٴ متكلّمين گيرش انداخت اين را به برهان توارد علّتين برگرداند گفت اگر دوتا خدا باشد دوتا علّت مستقل، توارد دوتا علّت مستقل بر معلول واحد محال است به زحمت با ارجاع برهان تمانع كه «تامّ في نفسه» و برهان توارد علّتين خواستند حلّش كنند اين در جلد پنجم شرح اصول فلسفه هست اما وقتي همين آيه را شما در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» از الميزان ميخواهيد ببينيد، ميبينيد اين فَحل است، اين ﴿ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاءُ﴾[17] به كتابهاي كلامي هم اگر در بين شما كساني هستند كه با اينها مأنوساند ملاحظه كنيد ببينيد متكلّمين با چه مشكلي با اين برهان تمانع روبهرو شدند جناب شيخ اشراق در حكمت اشراق از برهان تمانع به عنوان «عربدة الصانعين» ياد كرده است عربدهٴ دو صانع.
خب، اگر اين شبهه در ذهن غالب اهل كلام هست كه اينها كه غرض و مرض ندارند كه برابر «ما هو الواقع» كار كنند سيدناالاستاد ميفرمايد «ما هو الواقع» چيست؟ اين ديگر پيغمبر نيستند كه برابر «ما هو الواقع» كار كنند واقع همينهاست واقع نفسالأمر، حقيقت، «أو ما شئت فسمّ» بايد از اينجا دربيايد ما واقعي نداريم كه خداوند كارش را برابر با «ما هو الواقع» كند متنِ واقع همين است اگر واقعيّت است، اگر نفسالأمر است، اگر حقيقت است ساخته و پرداختهٴ اوست خدا كه نميآيد كارِ خودش را برابر كند بر «ما هو الواقع» آن «هو الواقع» چيست اين كه ديگر ميشود پيغمبر اينكه ديگر خدا نيست. عدمِ محض است هيچ نيست الا الله آن وقت واقعيت، نفسالأمر، حقيقت همه از صُنع او برميخيزد اگر دوتا خدا باشد ما واقعيتي نداريم، نفسالأمري نداريم، حقيقتي نداريم كه اين دوتا خدا كارها را برابر با «ما هو الواقع» هماهنگ كنند.
ببينيد بعضي از شبهات است كه نفسگير است مرحوم كاشفالغطاء مرحوم آقاشيخ محمدحسين كاشفالغطاء نه آقاشيخ جعفر كاشفالغطاء مرحوم آقاشيخ محمدحسين كاشفالغطاء از علماي متأخر بود از شاگردان مرحوم آقا سيدمحمدكاظم بود در تنظيم و تبويب عروه هم مانند شاگردان مخصوص سعي بليغي داشت مرحوم آقاشيخ محمدحسين خيلي خوشقلم بود، خوشتقرير بود، خب غالب شما با نوشتههاي مرحوم آقا سيدمحمدكاظم تقريراتشان، حاشيه ايشان بر مكاسب مرحوم شيخ آشناييد، با عروه هم آشناييد عروه يك كتاب مُتقنِ وزينِ حسابشدهٴ سبك رياضي دارد اينكه ميبينيد الآن تقريباً پنجاه، شصت سال است به طور رسمي سكّهٴ قبولي خورده بر اساس اينكه فرعبنديهايش، اصلبنديهايش خيلي كار شده مرحوم آقا شيخ محمدحسين ميفرمايد ما شاگردان مرحوم آقا سيدمحمدكاظم در تبويب اين، تنظيم اين، مسئلهپردازي اين عدهٴ زيادي كار ميكردند تا به اين صورت درآمده اما تعليقهٴ مرحوم آقا سيدمحمدكاظم بر مكاسب همان قلم خودشان است كه ديگر روال عُرفي فلّهاي هست ديگر اين ديگر قلمِ معمولي است آن تعليقات ايشان بر مكاسب كجا، اين كتاب عروه كجا.
مرحوم آقا شيخ محمدحسين يك كتاب شريفي دارد به نام آن جنةالمأويٰ حساب ديگري دارد به نام الفردوسالأعليٰ اين الفردوسالأعليٰ اين از فقهاي فَحل نجف بود در الفردوسالأعليٰ البته چندتا چاپ شده اين چاپي كه الآن نزد ماست صفحه 199 صفحه 200 آنجا همين برهان تمانع و اينها را ذكر ميكند ميفرمايند بالاتر از اين شبهه ابنكمونه را ذكر ميكند در صفحه 199 ميفرمايد كه اين شبهه بود «و عليه تبتني شبهة الحكيم ابنكمونه» كه «التي أشكل بها علي التوحيد ضائماً أنّه ما المانع من أن يكون في ظرف التحقّق و نفس الأمر والواقع هويّتان مجهولة الكُنه» البته شبهه ابنكمونه هم اصعب است، هم ادقّ از برهان تمانع است «مجهولة الكُنه والحقيقة بسيطتان متبائنتان بتمام ذاتيهما» چون اين برهان تمانع براي ربوبيّت است و بخشهاي مياني است كه اين عالم را اگر دو خدا اداره بكنند فساد راه پيدا ميشود.
اين شبهه ابنكمونه رسيده به مرحله ذات كه اصلاً دوتا ذات داشته باشيم چه ميشود ما كاري به عالم نداريم، كار به تدبير نداريم تا شما بگوييد هر كدام يك طور ميخواهد اداره كند و ناهماهنگي پيش ميآيد ميشود فاسد اصلاً طرح دوتا ذات اين شبههٴ ابنكمونه كه معروف شد به افتخار شياطين اين ادقّ و اصعب اگر شبههٴ برهان تمانع صعب است او مستصعب است ايشان مرحوم آقا شيخ محمدحسين كاشفالغطاء ميفرمايد اين شبهه اين است كه اگر دوتا خدا باشد «بسيطتان و متبائنتان بتمام ذاتيهما» آن وقت وجوبِ وجود به عنوان يك مفهوم از اينها انتزاع بشود بر همه اينها به عنوان خارج محمول حمل بشود چه چيزي درميآيد؟ بعد به اينجا رسيد «و قد أعزلت هذه الشبهة في عصره علي اساتيد الحكمة و استمرّ اعزالها عدّة قرون حتي صار يُعبّر عنها كما في أول الجزء الأول من الأسفار» از اين شبهه به افتخار الشياطين ياد شده است بعد همين مرحوم آقا شيخ محمدحسين ميفرمايند: «وسمعنا من اساتذتنا في الحكمة» خودِ مرحوم آقا شيخ محمدحسين كه از متأخرين است معاصر مرحوم محقّق خوانساري كه سال 1016 به دنيا آمده به 1098 رحلت كرده معاصر او نبود چون چند قرن بعد از او است ميفرمايند «وسمعنا من اساتذتنا في الحكمة أن المحقّق الخوانساري صاحب مشارقالشموس الذي كان يلقّب بالعقل الحادي عشر» مرحوم محقّق خوانساري ميگويد كه «لو ظهرت حجّة(عجّل الله فرجه الشريف) لما طلبت معجزة منه الا الجواب عن شبهة ابنكمونه» اگر وجود مبارك حضرت ظهور بكند ما خواستيم از او معجزهاي طلب بكنيم نميگوييم مُرده را براي ما زنده كن كاري كه عيسي ميكرد ميگوييم اين شبهه را براي ما حل كن آن قدر اين شبهه نفسگير بود «لو ظهرت حجّة(عجّل الله فرجه الشريف) لما طلبت معجزة منه الا الجواب عن شبهة ابنكمونه» بعد مرحوم آقا شيخ محمدحسين ميفرمايد كه «ولكن في القرن الحادي عشر الذي نَبغت فيه اعاظم الحكماء كالسيد الداماد و تلميذه ملاصدرا و تلميذيه الفيض واللاهيجي صاحب الشوارق الملقّب الفيّاض إنعكس الأمر و اُقيمت البراهين الساطعة علي اصالة الوجود» به اينكه ماهيت اعتباري است و اين شبهه به خوبي حل شد.
خب، اگر كسي بسيطالحقيقه را خوب ادراك بكند شبهه ابنكمونه كاملاً قابل حل است اين براي آن بزرگوار درباره شبهه ابنكمونه كه مستصعب است و اصعب از شبههٴ برهان تمانع است. اما آن برهان تمانع كه نفسگير بود براي متكلّمين و هميشه اين شبهه را دارند كه چه عيب دارد كه دوتا خدا باشد برابر با «ما هو الواقع» كار بكنند اينها خيال كردند دوتا خدا مثل دوتا پيغمبر است ما واقعيتي داريم، نفسالأمري داريم، حقيقتي داريم اين دوتا خدا ميآيند عالم را برابر با آن واقع و نفسالأمر و حقيقت كار ميكنند در حالي كه اينچنين نيست اگر دوتا خدا باشد ميشود دوتا ذات، صفاتشان هم عين هم است يك، اين صفاتي كه عين هم است ميشود عين ذات دو، دوتا ذات كه شد ميشود دوتا علم، دوتا واقعيت، دوتا حقيقت از دوتا حقيقت يك عالَم هماهنگ پيدا نميشود.
اين مقدمه كه در ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ﴾[18] مطرح است در مقام ما هم ميتواند ذيدخل باشد كه ﴿قُل لَّوْ كَانَ مَعَهُ﴾ يعني «مع الله سبحانه و تعالي» ﴿آلِهَةٌ﴾ «كما يقولون» اينها ميگويند مستقل كار ميكند ديگر نه مدبّرات امر است، مدبّرات امر باشد كه ما هم ميگوييم ﴿لَّوْ كَانَ مَعَهُ آلِهَةٌ﴾ «كما يقولون» خب هر اِله مستقل است ديگر تشخيص او اينكه غرضورزي ندارد كه اين ميگويد واقعيت آن است كه من ميگويم، آن ميگويد واقعيت آن است كه من ميگويم آن وقت اين اگر بخواهد در عالَم تدبيري شروع كند دستاويز و چنگزدن و دستاويزي دارد نسبت به كار ديگري ديگر اين نه براي اينكه ميخواهد غلبه پيدا كند اصلاً واقعيت را اين ميداند ﴿لاَبْتَغَوْا إِلَي ذِي الْعَرْشِ سَبِيلاً﴾ «والتالي باطل والمقدم مثله» چرا؟ «والتالي باطل» ﴿سُبْحَانَهُ﴾ او منزّه از آن است كه كسي به حرمِ امنِ او كسي راه پيدا كند.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ صافات، آيهٴ 95.
[2] . سورهٴ انبياء، آيهٴ 67.
[3] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 195.
[4] . سورهٴ انبياء، آيات 26 ـ 27.
[5] . سورهٴ انبياء، آيهٴ 22.
[6] . سورهٴ زمر، آيهٴ 3.
[7] . سورهٴ نازعات، آيهٴ 5.
[8] . سورهٴ سبأ، آيهٴ 22.
[9] . سورهٴ ملك، آيهٴ 1.
[10] . سورهٴ يس، آيهٴ 83.
[11] . سورهٴ سبأ، آيهٴ 22.
[12] . سورهٴ انبياء، آيهٴ 28.
[13] . سورهٴ مائده، آيهٴ 3.
[14] . سورهٴ انبياء، آيهٴ 22.
[15] . سورهٴ انبياء، آيهٴ 22.
[16] . سورهٴ انبياء، آيهٴ 22.
[17] . سورهٴ جمعه، آيهٴ 4.
[18] . سورهٴ انبياء، آيهٴ 22.