05 01 2008 4811441 شناسه:

تفسیر سوره اسراء جلسه 45

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤادَ كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً ﴿36

مطالبي كه تاكنون ارائه شد بخشي از آنها در اين جمع‌بندي مطرح بشود تا آخرين مطلبي كه در اين زمينه ممكن است ارائه بشود عرض كنيم.

اولاً روشن شد كه اين آيه دليل بر عدم حجّيت خبر موثّق و مانند آن نيست طبق تقريري كه از جناب فخررازي نقل شد و همچنين طبق تحليلي كه سيدناالاستاد مرحوم علامه(رضوان الله عليه) داشتند اين آيه دليل بر نفي حجيت امارهٴ معتبره نيست.

مطلب دوم آن است كه انسان مؤلّف از روح و بدن است نه روحِ محض است، نه بدنِ صِرف، نه مانند موجودات مجرّد عاليه بي‌بدن است، نه مانند شجر و حجر و امثال ذلك بدنِ مادّيِ محض است بلكه مؤلّف از روح و بدن است.

مطلب بعدي آن است كه ادراك و همچنين تحريك به عهدهٴ روح است، بدن ابزاري محض است نه درك دارد به حسب ظاهر و نه فعاليّت براي اوست او ابزار فعل است نه فاعل.

مطلب بعدي آن است كه آنكه مُدرِك است و فاعل است مسئول است يا مُنعّم است يا معذّب آنكه ابزار كار است نه مسئول است، نه معذّب است، نه مُنعَم.

مطلب بعدي آ‌ن است كه جريان معاد مثل جريان دنيا انسان نفسي دارد و بدني در آن عالم چه در جهنم باشد چه در بهشت مثل اين عالم است در اين عالم انسان چه عذاب ببيند چه در رفاه باشد تمام آن رنجها يا اين لذّتها براي نفس است بدن اين دست را بسوزانند، قطعه ‌قطعه كنند اگر نفس توجه نداشته باشد هيچ عذابي براي بدن نيست. اينهايي كه مي‌برند در اتاق عمل چون بيهوش مي‌شوند، نفسشان توجه ندارد، روحشان در بخش حسّ لمسي حضور ندارد و درك نمي‌كند اين اعضا را قطعه قطعه مي‌كنند هيچ دردي هم در كار نيست، اگر انسان جامه خوب بپوشد، نرم باشد بدن لذّت نمي‌برد بلكه نفس در مرتبهٴ لامسه لذّت مي‌برد آن حسّ لمس است كه احساس مي‌كند اين پارچه نرم است يا زِبر است كه رنج ببرد، بنابراين جهنم يا بهشت مثل دنياست انسان بدني دارد و نفسي دارد اگر در رفاه باشد نفس لذت مي‌برد و اگر در عذاب باشد نفس رنج مي‌برد منتها عذاب نفس و رفاه نفس دو قِسم است گاهي نفس در آن مرحلهٴ عاليه لذّت مي‌برد مثل ﴿يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ٭ ارْجِعِي إِلَي رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً ٭ فَادْخُلِي فِي عِبَادِي ٭ وَادْخُلِي جَنَّتِي[1] يا نفس در مرحلهٴ نازله كه مرحلهٴ حس است لذت مي‌برد مثل ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ[2] حور هست، قصور هست، غُرف مبينه هست و مانند آن يا خداي ناكرده در مرحلهٴ عاليه عذاب مي‌بيند مثل ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَي الْأَفْئِدَةِ[3] يا در مرحلهٴ نازله و بدن عذاب مي‌بيند نظير همان آيه سورهٴ مباركهٴ «نساء» كه فرمود: ﴿كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا لِيَذُوقُوا الْعَذَابَ﴾ سورهٴ مباركهٴ «نساء» آيه 56 اين بود ﴿إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِنَا سَوْفَ نُصْلِيهِمْ نَاراً كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم﴾ وقتي بالأخره اينها در آتش رفتند اين پوست مي‌سوزد خاكستر مي‌شود ديگر. فرمود: ﴿بَدَّلْنَاهُمْ﴾ ما پوستِ تازه مي‌رويانيم ﴿جُلُوداً غَيْرَهَا﴾ يعني غير آن جلودِ قبلي ﴿لِيَذُوقُوا﴾ نه «لتذوق» اين جلود مؤنث است زيرا ضمير ﴿غَيْرَهَا﴾ آورده فعل «ذُق» را به جمع مذكر سالم اسناد داد فرمود: ﴿لِيَذُوقُوا﴾ نه «لتذوق» نه اينكه آ‌ن جلود عذاب بچشند اين اشخاص عذاب بچشند ﴿كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا لِيَذُوقُوا﴾ يعني همين «هم» عذاب را.

بنابراين در دنيا انسان هم اگر چوب مي‌خورد، عذاب مي‌بيند آن نيروي لامسه است كه درد احساس مي‌كند و اگر تخدير شد كلّ بدن تخدير شد يا بيهوشي موضعي شد اين نيروي لامسه احساس نكرد نه دردي است و نه لذّتي، نه از پوشيدن جامهٴ نرم لذّت مي‌برد، نه از خار و تيغ رنج مي‌برد ﴿بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا لِيَذُوقُوا الْعَذَابَ﴾.

و اما اينكه مرحوم طبرسي(رضوان الله عليه) در الاحتجاج نقل كرده در جوامع روايي ديگر هم هست يك وقت از امام(سلام الله عليه) سؤال مي‌كنند پوستِ اول معصيت كرده و سوخته، پوست دوم كه پوست جديد است اينكه معصيت نكرده اين چرا بايد بسوزد؟ حضرت فرمود: «هي هي و هي غيرها»[4] اين پوست دوم همان پوست اول است براي اينكه نفس يكي است و غير اوست از نظر شخص، ابزار غير هم‌اند بله، اما ما ابزار را كه عذاب نمي‌كنند شخص را عذاب مي‌كنند اين شخص همان شخص است ديگر بعد مثال زدند فرمودند اگر خِشتي را شما يعني مقداري آب را روي خاك ريختيد گِل كرديد بعد قالب آورديد اين گِل را در قالب ريختيد و خِشت شد دوباره اگر اين خشت را به هم بزني چون قالب همان قالب است اگر قالب‌گيري بكنيد اين خشت همان خشت است فرمود: «هي هي، هي غيرها».

خب، اينها يك سلسله جوابهايي است كه مطابق با سؤال آن سائل و فهم آن سائل است وقتي كه سؤال كردند كه خب اگر بهشت ﴿جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماوَاتُ وَالْأَرْضُ[5] در روايت ديگري از احتجاج وقتي از حضرت سؤال مي‌كنند كه بهشت اگر به اندازه آسمان و زمين است «فأين النار» «فأين الجحيم» جهنم كجاست؟ چون در قرآن دارد ﴿سَابِقُوا إِلَي مَغْفِرَةٍ[6] يك، ﴿سَارِعُوا إِلَي مَغْفِرَةٍ[7] دو، ﴿جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماوَاتُ وَالْأَرْضُ﴾ بهشت، مساحتش به اندازه آسمان و زمين است يا نه، عرضش نه به معني مساحت عرضش به اندازه آسمان و زمين است اگر عرض به اندازه آسمان و زمين باشد طول به طريق اُوليٰ بالأخره يا مستطيل است يا مربع يا اين عرض در برابر طول است يا عرض به معني مساحت «كما هو الظاهر» مساحتش آسمان و زمين.

سائل سؤال كرد كه خب اگر بهشت كلّ اين سماوات و عرضين را گرفته «فأين النار» جهنم جايش كجاست؟ حضرت فرمود: «فأين الليل إذا جاء النهار»[8] وقتي شب آمد روز كجا مي‌رود؟ اينها با هم‌اند هميشه شب يك طرف است، روز يك طرف است اين كُرهٴ زمين آن بخشي كه متوجه آفتاب است روز است، آن قسمتي كه پشت آفتاب است شب است حضرت فرمود: «فأين الليل إذا جاء النهار» اينها كه مي‌آمدند خدمت ائمه(عليهم السلام) اين وجود مبارك ائمه(عليهم السلام) به اندازه استعداد آنها پاسخ مي‌دادند شايد چندين‌بار همين دوتا حديث نوراني همين‌جا در بحث تفسير ذكر شده هر دو را مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در كتاب شريف توحيدشان نقل كردند.

يكي از آن دو روايت اين است كه وقتي از حضرت امام صادق(سلام الله عليه) سؤال كردند كه آيا ممكن است خداي سبحان زمين را در مثلاً پوست تخم‌مرغ جا بدهد در حالي كه نه زمين كوچك‌تر از آني كه هست باشد، نه پوست‌ تخم‌مرغ بزرگ‌تر از آن است كه باشد؟ حضرت فرمود بله، مي‌شود كه خداوند زمين را در پوست تخم‌مرغ جا بدهد كه نه پوست تخم‌مرغ بزرگ‌تر بشود نه زمين كوچك‌تر. عرض كرد چطور؟ فرمود: «افتح عينك» چشمت را باز كن ببين چه چيزي مي‌بيني چشم باز كرد عرض كرد كه من آسمانها را مي‌بينم، زمين را مي‌بينم. فرمود آن خدايي كه بزرگ‌تر از زمين را در كوچك‌تر از پوست‌ تخم‌مرغ جا داد آن خدا مي‌تواند اين كار را بكند براي اينكه تو سؤال از زمين كردي، ولي الآن آسمانها و زمين را مي‌بيني با چشم مي‌بيني كه كوچك‌تر از پوست تخم‌مرغ است اين يك طور جواب است[9]. يك وقت است كه روايت ديگري همين مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) نقل كرده كه از حضرت سؤال كردند در مجلس ديگري يك محقّق و پژوهنده‌اي سؤال كرده كه آيا ممكن است ذات اقدس الهي زمين را با همين وضعي كه هست در پوست تخم‌مرغ جا بدهد به طوري كه نه پوست تخم‌مرغ بزرگ‌تر بشود نه زمين كوچك‌تر؟ فرمود ذات اقدس الهي «بكلّ شيء قدير» است «والذي سأتني لا يكون»[10] آنچه كه تو سؤال كردي مي‌شود تداخل اجسام و امر محال، محال شيء نيست «لا شيء» است عقل و نقل بر اين است كه ﴿إِنَّ اللّهَ عَلَي كُلِّ شَي‏ءٍ قَدِيرٌ[11] چيزي شيء باشد بله، هر چه كه شيء باشد تحت قدرت خداست اما محال «لا شيء» است مثلاً جمع بين نقيضين يك لفظ است، يك مفهوم زيرش خالي است جمع ضدّين لفظ است مفهوم زيرش خالي است يعني چيزي نيست به نام جمع ضدّين «لا شيء» است آن وقت «لا شيء» تحت قدرت نيست محال بالذّات تحت قدرت نيست.

سؤال‌كننده‌هاي از محضر ائمه(عليهم السلام) هم يكسان نبودند آن شخص عادي بيش از اين درك نداشت حضرت با تمثيلي مسئله‌اش را روشن كرد اما اينكه محقّق بود حضرت فرمود كه بين محال عادي و محال ذاتي فرق است، محال عادي با معجزات و امثال معجزات حل مي‌شود مثل كسي كه بيماري صعب‌العلاج دارد يا كورِ مادرزاد است با دعاي مسيح(سلام الله عليه) بينا مي‌شود اين ديگر محالِ عادي است علم هر چه پيشرفت بكند بالأخره يك جرّاحي مي‌خواهد، يك عمل مي‌خواهد، يك دارو مي‌خواهد تا كور مادرزاد را درمان بكند بر فرض بتواند بكند اما صِرف با يك جمله، با يك دعاي كور مادرزادي نابينا كه هست بينا بشود اينكه ديگر علم نيست راهِ علمي هم ندارد اين به قداست روح وابسته است اين‌‌چنين نيست كه آدم درس بخواند بتواند معجزه پيدا كند اينها راهِ فكري، راهِ علم حصولي، راهِ برهاني، راهِ تصوّر و تصديق كلاً بسته است كه مثلاً از پيامبري سؤال بكنند كه شما چطور معجزه مي‌آوري ما هم درس بخوانيم و معجزه بياوريم. اين به قداست روح، به طهارت روح بسته است نه به تصوّر و تصديق و علم حصولي و درس.

بنابرين آ‌نكه مي‌گويد ﴿فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الْأَرْضَ[12] آنكه با يك عصا آب رفته را تسريع مي‌كند، آبِ نيامده را مثل سدّ بتوني نگه مي‌دارد ﴿اضْرِب بِعّصَاكَ الْبَحْرَ[13] اين درس نيست يعني تصور و تصديق و علم و سواد و اينها نيست اين به قداست روح وابسته است روح اگر مقدس شد، منزّه شد، ملكوتي شد آن حوزهٴ رسالتِ صاحب آن روح به اندازهٴ بدن او مي‌شود مثل آنكه بدن دارد ما الآن تمام اعضاي بدن انسان سالم در اختيار اوست گاهي مي‌بينيد انسان كه مي‌خواهد اينها كه در مسابقات پَرش مي‌پرند از جايي به جايي اين بالأخره بدنشان شصت كيلو، هفتاد كيلو كمتر يا بيشتر است ديگر اين بارِ هفتاد كيلو را اين با يك اراده پنج، شش متر پَرت مي‌كند آنجا مي‌اندازد اين بار است ديگر اين بدن شصت كيلو، شصت كيلو است اين گوشِ اين شصت كيلو را گرفته شش، هفت متر پَرت كرده آن طرف اين نفس اين كار را كرده ديگر اين نفس نسبت به بدن خودش اين قدرت را دارد آنكه نفس ملكوتي پيدا كرده حوزهٴ رسالت او به منزلهٴ بدن اوست به درخت مي‌گويد بيا مي‌آيد، به آب مي‌گويد بايست مي‌ايستد، به دريا مي‌گويد بايست مي‌ايستد، به سنگ مي‌گويد آب بدهد، آب مي‌دهد اين ﴿اضْرِب بِعّصَاكَ الْحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَةَ عَيْناً[14] اين همين است.

اينها با درس و بحث و علم حصولي و اينها نيست اينها به قداست روح وابسته است از سنخ علم نيست راهِ فكري نيست نظير سِحر و شعبده و جادو و طلسم و اين‌گونه از علوم غريبه نيست اين علوم غريبه با «غين» مثل علوم قريبه با «قاف» مثل تفسير، فقه، اصول اينها درس‌خواندني است حالا بعضي حلال، بعضي حرام بالأخره راه فكري دارد آدم مي‌تواند درس بخواند ساحر بشود، جادوگر بشود، طلسم‌باز بشود اينها درس است اما كرامت، معجزه اينها به قداست روح وابسته است لذا شكست‌ناپذير هم هست.

اگر روح قوي شد حوزهٴ رسالت صاحب آن روح حالا چه او رسول باشد، نبيّ باشد يا امامِ معصوم باشد فرق ندارد به منزلهٴ بدن اوست و اين كارها را هم انجام مي‌دهد به هر تقدير اگر بدن بخواهد كاري را انجام بدهد در تحت رهبري روح انجام مي‌دهد لذا بدن نه مسئول است، نه معذّب است، نه منعّم ابزاري بيش نيست. از اين دست نبايد توقّع داشت اين دست در قيامت اگر هم بسوزد مثل هيزم است، خب هيزم كه رنجي نمي‌برد كه هيزمي كه مي‌سوزانند اين‌‌چنين نيست كه دردش بيايد كه بدن هم دردش نمي‌آيد اين نفس است كه عذاب مي‌بيند و اين شاهد كه اگر توجّه نفس گرفته بشود به عنوان بيهوشي كلّ يا بيهوشي موضعي اين بدن را ارّه مي‌كنند اينها كه قلبِ باز عمل مي‌كنند يك ارّهٴ طبّي دارند صاف سينه را مي‌شكافند ديگر هيچ دردي هم ندارد او اين‌‌چنين نيست كه حالا بدن درد بكشد يا بدن لذّت ببرد.

پرسش: اگر اين طور است پس در قيامت كه از دست سؤال مي‌كنند از پا سؤال مي‌كنند.

پاسخ: بله، سؤال مي‌كنند چون بيگانه است ديگر.

پرسش: اگر كاره‌اي نبود كه سؤال نمي‌كردند.

پاسخ: نه، شاهد است نه او را زير سؤال مي‌برند لذا جاي سؤال هم هست.

پرسش:...

پاسخ: بله و حرف هم مي‌زند چرا شهادت دادي؟ ﴿قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنطَقَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ[15] وقتي ذات اقدس الهي سنگ را حرف مي‌آورد، درخت را حرف مي‌آورد، خب دست انسان را هم حرف مي‌آورد ديگر ﴿أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنطَقَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ﴾ اين حديث كه بارها خوانده شد مرحوم شيخ طوسي نقل مي‌كند از ما، زمخشري نقل مي‌كند از آقايان اهل سنّت كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود كه سنگي است كه قبل از اينكه من به مقام نبوّت برسم هر وقت مي‌گذشتم اين به من سلام مي‌كرد «و إنّي لأعرفه الآن»[16] الآن هم من مي‌شناسم آن سنگ را، خب اگر ذات اقدس الهي بخواهد سنگي را به حرف دربياورد، درمي‌آورد ديگر. اين دست هيچ‌كاره است چون كاري نكرده شهادت مي‌دهد شهادتش هم مقبول است طيّب و طاهر هم هست اين نفس است كه اين دست را بيجا مصرف مي‌كند به جاي اينكه دست را به طرف الله ببرد قنوت بخواند به مال مردم منتهي كرده اين ابزارِ محض است ديگر اين كاري نمي‌كند كه آن وقت در قيامت براي اينكه اين شخص را عذاب بكنند بدنش را مي‌سوزانند براي اينكه شخص بايد درد بكشد ديگر.

بنابراين در جهنم يا در بهشت مثل دنياست هيچ فرق نمي‌كند نفسي هست و بدني هست منتها در هر عالَم بدن آن عالم مناسب آن عالم خواهد بود اينجا اگر دست سوخت و پوست شد ديگر تمام مي‌شود اما آنجا اين طور نيست دوباره پوست روييده مي‌شود و مانند آن، خب.

پرسش: اينكه از روايات استفاده مي‌‌شود كه هر جزيي از اجزاي بدن كه گناه كند همان جزء را بالأخره عذاب مخصوص مي‌دهند.

پاسخ: يعني شخص را عذاب مخصوص مي‌كنند وگرنه جز يعني او اگر قدرت عاقله باشد، فاهمه باشد آنها كه درك دارند، درك دارند اما اين بدن را كه بخواهند عذاب بكنند براي اينكه آن شخص با اين عضو معصيت كرده لذا آ‌ن شخص را تعذيب مي‌كنند به سوختن اين دست يا به سوختن آن زبان يا به سوختن آن چشم نه اين است كه چشم معصيت كرده چشم يك ابزار كاري است اينكه درك ندارد كه مثل دنيا خلاصه فرقي نمي‌كند.

پرسش: جمع بيان ديروز و امروز كه انسان تركيبي از روح و بدن است و روح هم روح الهي شد و مسئولي است مورد سؤال. اين انسان معذّب چه كسي است مخاطب چه كسي است؟

پاسخ: بله ديگر، در بحث ديروز گفته شد كه آن انسان داراي درجات فراواني است يك مرحلهٴ عاليه‌اش خليفةالله است، كرامت دارد، امانت است، يك مراحل مياني وُسطايش نفس حيواني است كه سركشي براي اين است اين بايد تحت تربيت آن خليفةالله باشد نيست تمام مشكل اينجا پيدا مي‌شود اگر انسان مثل فرشتهٴ محض بود، عقل محض بود، مثل جبرئيل بود ديگر يك روحِ مجرّد بود ملكوتي داشت بدون آن خصوصيت حيواني، سركشي، شهوت، غضب، وهم، خيال اين راحتِ راحت بود، اما اين وسطها اين خيال هست، اين وهم هست، اين شهوت هست، اين غضب هست به جاي اينكه فرمانِ آن خليفةالله را ببرد هر چه خودش مايل بود سركشي مي‌كند اين را زير سؤال مي‌برند كه تو چرا ظلم كردي به آن خليفةالله، چرا او را دفن كردي ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا[17] اين خائب چه كسي است؟ اين زنده به گوركننده چه كسي است؟ فرمود اينها با دستِ حيوانيّت و شهوت و غضب آن فطرتشان را دفن كردند ما اين را زير سؤال مي‌بريم، خب.

بنابراين اين بخش مياني تمام كارها را اين به عهده مي‌گيرد يعني خلافها را، معصيتها را اين به عهده مي‌گيرد.

پرسش: ببخشيد چه نيازي است به معاد جسماني ما پيدا بكنيم با اين فرض مذكور؟

پاسخ: تمام نياز ما اين است كه بالأخره انسان دو گونه عذاب دارد ديگر انسان را بخواهند عذاب بكنند چطور عذاب بكنند؟ يا انسان را بخواهند نعمت بدهند چطور نعمت مي‌دهند؟ همه كه در حدّ ﴿فَادْخُلِي فِي عِبَادِي ٭ وَادْخُلِي جَنَّتِي[18] نيستند آنها كه در حدّ ﴿فَادْخُلِي فِي عِبَادِي ٭ وَادْخُلِي جَنَّتِي﴾اند رنجهاي دنيايي هم تحمّل كردند هم ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِيْ مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ[19] را بايد به آنها داد، هم ﴿فَادْخُلِي فِي عِبَادِي ٭ وَادْخُلِي جَنَّتِي﴾ را به آنها ارائه كرد آنها كه كفر ورزيدند عقايد سوء داشتند هم ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَي الْأَفْئِدَةِ[20] را بايد در درون اينها اين آتش را مشتعل كرد، مشتعل ديد، هم ﴿كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا[21] اينها هم عقايد بد داشتند، هم اعمال بد داشتند اعمال بد به صورت عذاب جسماني درمي‌آيد، عقايد بد به صورت ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ﴾ در مي‌آيد.

عمده ترسيم اين قسمت است كه اين نفس داراي حالا اين مطلب پنجم يا ششم شد آنها كه تدوين مي‌كنند بايد كه حواسشان جمع باشد حالا مطلب پنجم يا ششم عمده ترسيم اين مسئله است كه انسان روحش يك درجهٴ خاصّ مجرّدِ عقليِ محض نيست روحش مراتب فراواني دارد همان طوري كه ذات اقدس الهي درباره فيضِ كامل خودش فرمود: ﴿وَمَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ[22] اما اين يك وحدت گسترده‌اي است كه يك سَمتش عالم فرشته‌ها و عقول و عرش و لوح و قلم و كُرسي و اينهاست به تعبيرات نقلي، يك مرحله‌اش هم عالم مثال است، يك مرحله‌اش هم عالم طبيعت سماوات و ارضين. همه اينها مراتب يك امر است كه ﴿وَمَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ﴾ نفس هم همين طور است نفس حسّاس است، متخيّل هست، متوهّم هست، عاقل هست از يك سو، مشتهي هست، غضبان هست، داراي عقلِ عملي است كه «به يعبد الرحمن» يا «عُبد به الرحمن واكتسب به الجنان»[23] هست عقلِ عملي دارد، شهوت دارد، غضب دارد اينها كارهاي عملي اوست، تعقّل دارد، توهّم دارد، تخيّل دارد، احساس دارد اينها كارهاي علمي اوست.

بنابراين اين واحدِ گسترده هر كدامشان يك مرحله خاصّ خودشان را دارند عمده آن است كه ما يك وقت مي‌گوييم انسان را عذاب مي‌كنند، انسان را پاداش مي‌دهند اين حق است اين نظر اجمالي، اما وقتي قرآن كريم با اين ادبيات با ما سخن گفت، بعضي از عناوين را به نفس اسناد داد كه حتماً مستلزم كثرت است نظير آياتي كه قبلاً اشاره شد فرمود: ﴿وَمَا ظَلَمُونَا وَلكِنْ كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ[24] اينها به خودشان ظلم كردند ظالم و مظلوم حتماً بايد دو مرحله باشد يك، ﴿الَّذِينَ يَخْتَانُونَ أَنْفُسَهُمْ[25] فرمود اينها به خودشان خيانت كردند دو، يك وقت است انسان مي‌خواهد اين الفاظ را حمل بر مجاز بكند و تشبيه و استعاره، خب اين راهي ندارد كه، اما اگر اين الفاظ «بما لها من المفاهيم» محفوظ بماند ما بايد آن تعدّد را حفظ بكنيم كه چه كسي ظالم است؟ چه كسي مظلوم؟ چه كسي خائن است؟ چه كسي خيانت‌شده؟ اينها در بخشهاي منفي، در بخشهاي مثبت وجود مبارك حضرت امير فرمود: «هِي نَفْسِي أَرُوْضُهَا بِالتَّقْوَي»[26] من نفس خودم را رياضت مي‌دهم رياضت يعني تمرين اين ورزش را مي‌گويند رياضت براي اينكه تمرين كند ديگر فرمود من ورزش مي‌كنم، با چه چيزي ورزش مي‌كني؟ با تقوا مي‌خواهم متّقي بشوم «هِي نَفْسِي» كه من مي‌شوم رائض، اين نفس من مي‌شود مورد رياضت تا بشوم مُرتاضِ شرعي «هِي نَفْسِي أَرُوْضُهَا بِالتَّقْوَي».

در سورهٴ مباركهٴ «حشر» دارد كه اين انصار اهل مدينه‌اند، مدينه يك شهر مهمان‌دوست است، مهمان‌پرور است، ﴿يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِمْ[27] ذات اقدس الهي از مدينه و مردم مدينه به نيكي ياد كرده است فرمود اينها مهمان‌دوست‌اند، اينها مهاجران را دوست دارند، اينها پذيرايي كردند، به اينها جا دادند ﴿يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِمْ[28] نگفتند اينها جزء مهمانهاي ناخوانده‌اند بعد فرمود: ﴿وَيُؤْثِرُونَ عَلَي أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ[29] «خصاصة» را كه مي‌گويند فقر معناي تنگاتنگ «خصاصة» فقر نيست چيزي كه مختصّ خود آدم است يك انسان گرسنه اين يك تكّه نان مختصّ اوست ديگر، يك انسان برهنه اين جامه مختصّ به اوست ديگر كه نياز او را برطرف مي‌كند اين را مي‌گويند «خصاصه» فرمود اينها خصاصهٴ خودشان را به مهاجرين دادند ﴿وَيُؤْثِرُونَ عَلَي أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾.

خب، اينها مُؤثِر چه كسي است؟ مورد ايثار چه چيزي است؟ ﴿وَيُؤْثِرُونَ عَلَي أَنفُسِهِمْ﴾ ﴿يُؤْثِرُونَ﴾ چه كسي؟ اين انصار، انصار با ابدانشان مُؤْثرند يا با آن ارواح ملكوتيِ ايماني‌شان مُؤْثرند؟ اين ﴿عَلَي أَنفُسِهِمْ﴾ كه ديگران را بر خودشان مقدّم دارند اين خود كدام است؟ اين همان خودِ حيواني است ديگر خوردن مي‌خواهند گفتند كم بخور، پوشيدن مي‌خواهند گفتند كم بپوش، مسكن مي‌خواهند مي‌گويند كم بخواب، ديگران را بر خودشان كه محتاج مسكن و پوشاك و خوراك‌اند بر اين خود ترجيح دادند نه آن خودِ ملكوتي آ‌ن خودِ ملكوتي مي‌شود مُؤْثر، ايثار مي‌كند ديگري را بر اين خودِ حيواني مي‌گويد من گرسنه‌ام، من بي‌مسكنم، من برهنه‌ام او هم برهنه است او بر من مقدم است.

خب، پس معلوم مي‌شود ما يك مُؤْثر داريم كه درجهٴ عاليه نفس است، يك مورد ايثار داريم كه درجهٴ مياني نفس است يك رائض داريم كه درجهٴ عاليه نفس است، يك مورد رياضت داريم كه درجهٴ مياني نفس است كه «هِي نَفْسِي أَرُوْضُهَا بِالتَّقْوَي»[30] در سورهٴ مباركهٴ «حشر» و «آل‌عمران» به صورت شفّاف‌تري اين مسئله آمده در سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» فرمود وقتي سخن از جبهه و جنگ و مبارزه و اينها مي‌شود اينها منزوي‌اند سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» آيه 154 اين است كه ﴿ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَيْكُم مِن بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعَاسَاً يَغْشَي طَائِفَةً مِنكُمْ﴾ اما ﴿وَطَائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ﴾ يك عده فقط به فكر خودشان‌اند ﴿يَظُنُّونَ بِاللّهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِيَّةِ يَقُولُونَ هَل لَنَا مِنَ الأَمْرِ مِنْ شَي‏ءٍ﴾ به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌گويند اختياري داري؟ كاري از تو برمي‌آيد؟ فرمود اينها فقط به فكر خودشان‌اند ﴿أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ﴾ همين گروه كه فقط به فكر خودشان‌اند در سورهٴ مباركهٴ «حشر» فرمود اينها خودشان را فراموش كردند فرمود: ﴿وَلاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ﴾ سورهٴ مباركهٴ «حشر» آيه نوزده ﴿وَلاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾ مبادا مثل كساني باشيد كه اينها خدا را فراموش كردند، خدا هم اِنسا كرده نفسِ اينها را از اينها گرفته يادشان برده اينها اصلاً به فكر خودشان نيستند.

خب، پس معلوم مي‌شود انسان يك خودِ حيواني دارد كه ﴿أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ﴾ يك خودِ انسانيِ ملكوتي دارد كه او را فراموش كرده انسان دوتا روح ندارد، انسان چند نفر نيست يك حقيقت است كه «في وحدتها كلّ القويٰ» منتها اين مرحلهٴ عاليه‌اش نفسِ انساني است، ملكوتي است، تجرّد دارد اين مراحل مياني‌اش هم حيواني است ادبِ قرآن كريم هم اين است آنجا كه وجود مبارك امام سجاد(صلوات الله و سلامه عليه و علي آبائه) اين بيان نوراني از آن حضرت است كه بارها نقل شد فرمود ذات اقدس الهي وقتي بخواهد از علم و عالمان و محقّقان و پژوهشگران ديني نام ببرد اسم آنها را در كنار ملائكه و خودش نام مي‌برد همين ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ قَائِماً بِالْقِسْطِ[31] اين بيان نوراني از امام سجاد(سلام الله عليه) است.

از اين بيانِ نوراني كه اصلي است «يستفاد منه الفروع» مطلب ديگر درمي‌آيد و آن اين است كه ذات اقدس الهي وقتي مي‌خواهد افراد متمكّن را، كساني كه متكاثرند و نه كوثردار وضع مالي‌شان خوب است به فكر خوردن و خوابيدن و اينها هستند از اين‌گونه مواد بخواهد نام ببرد غالباً قرآن كريم اين است اينها را در كنار حيوانات ذكر مي‌كند مي‌فرمايند ما باران فرستاديم، آفتاب فرستاديم، كشاورزي به شما داديم ﴿مَتَاعاً لَّكُمْ وَلْأَنْعَامِكُمْ [32] منتها اينها حاليشان نمي‌شود فرمود قدري خودتان بخوريد قدري به اين اسبهايتان بدهيد آ‌نجا كه سخن از علم و معرفت است علما و فرشته‌ها مطرح‌اند، آنجا كه سخن از خوردن است اينها و دام مطرح‌اند ﴿مَتَاعاً لَّكُمْ وَلْأَنْعَامِكُمْ﴾ يك آيه ﴿كُلُوا وَارْعَوْا أَنْعَامَكُمْ[33] آيه ديگر خودتان قدري بخوريد، قدري هم به اين اسبها بدهيد، قدري هم به اين گاوها بدهيد، خب اين بايد بفهمد كه اينجا چه خبر است نه، آن همه اين قسمتها را كه وجود مبارك امام سجاد نبايد بفرمايد كه اين فرمود: «علينا القاء الاصول و عليكم التفريع»[34] فرمود شما بايد مجتهد بشويد ما وظيفه‌مان اين طور نيست كه تك‌تك جزئيات را بگوييم كه اين «علينا القاء الاصول» دوتا روايت است كه در كتاب شريف وسائل در باب اجتهاد هست يكي از امام صادق است، يكي از امام رضا(سلام الله عليهما) فرمود ما بايد كليات را بگوييم شما بايد استنباط كنيد «علينا القاء الاصول و عليكم التفريع». خب، چطور آن طور قِران دليل بر عظمت است، اينجا قِران دليل بر هشدار نيست اين، اين است ديگر.

خب، پس اينكه فرمود: ﴿مَتَاعاً لَّكُمْ وَلْأَنْعَامِكُمْ﴾ يعني براي اين خودِ حيواني، پس فتحصّل انسان داراي بدن است و روح، بدن ابزار كار است نه مسئول دو، چه در دنيا، چه در جهنم، چه در بهشت انسان يك بدن دارد و يك روح، تمام دردها براي روح است منتها بدن را مي‌سوزانند كه تا روح عذاب ببيند و تمام رفاهها براي روح است بدن را در جاي نرم مي‌پوشانند، حرير مي‌پوشانند، جامعهٴ حرير به او مي‌پوشانند غذا به او مي‌دهند او مي‌جَود تا روح لذّت ببرد. در بخش مثبت و منفي بر اساس آن مراحل عاليه تصميم‌گيرنده است، اين مرحلهٴ مياني اجراكننده است اين جهاد اكبر و اصغر كه هست همين‌جاست در جهاد اگر آن مرحلهٴ بالا پيروزشد اين مرحلهٴ مياني را به بند كشيد مي‌شود «هِي نَفْسِي أَرُوْضُهَا بِالتَّقْوَي»[35] در جهاد، اما اگر خداي ناكرده در جهاد دروني اين مرحلهٴ مياني غالب شد، اين پيروز شد آن عقل را به اسارت مي‌گيرد اين بيان نوراني حضرت امير كه فرمود: «كَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِيرٍتَحْتَ هَوي أَمِيرٍ»[36] همين است بالأخره انسان يا در جهاد يا عقلش پيروز مي‌شود، مي‌شود «هِي نَفْسِي أَرُوْضُهَا بِالتَّقْوَي» يا هوس‌اش پيروز مي‌شود، مي‌شود «كَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِيرٍتَحْتَ هَوي أَمِيرٍ» آن‌گاه ما از اين انسان سؤال مي‌كنيم خودِ اين انسان كه «في وحدتها كلّ القويٰ» كه چرا در ميدان جهاد تو كه فرماندهٴ جنگ بودي اين را بر او پيروز كردي تو مي‌توانستي اين كار را بكني.

اين دو مرحله بودن مربوط به دو شأن است، دو مرحله است گاهي در علم و جهل است مگر انسان مي‌شود هم عالِم باشد هم جاهل، بله انسان مي‌شود هم عالم بشود هم جاهل سرّش اين است كه يكي نيست، يك شأن نيست، يك جهت نيست اين بيان نوراني حضرت امير ناظر به همين قسمت است فرمود: «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ»[37] فرمود چقدر از علما هستند كه كُشتهٴ جهل‌اند «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ لاَ يَنْفَعُهُ» فرمود اين عالِم است اما كُشتهٴ جهل خودش است هم «عالمٌ»، هم «جاهلٌ» يعني «عالمٌ بقوّته النظرية»، «جاهلٌ» كه اين جهل به معني جهالت است «بقوّته العملية» در جريان فرعون هم همين طور بود فرمود: ﴿جَحَدُوا بِهَا﴾ اما ﴿وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ[38] اين هم يقين دارد، هم انكار مي‌كند. بيان نوراني حضرت موسي هم اين بود به فرعون گفت ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ[39] هم عالِم است، هم جاهل حالا برسيم به مطلبي كه امروز مي‌خواهيم عرض كنيم اينها هفت، هشت مطلب جمع‌بندي مطالب قبل بود.

گاهي ممكن است شهادت و اقرار يكجا جمع بشود اما تحليل مفهومي‌اش درست است يعني ما حتماً در تفسير، در تبيين، در تحقيق و پژوهشِ عاِلمانه بايد دو امر تحويل بدهيم حالا يا دو شأن است يا دو اسم از اسماي الهي است يا دو چهره است يا دو وجه است «أو ما شئت فثمّ» بايد دو مطلب تحويل بدهيم تا اين آيات بارِ تفسيري خودش را پيدا كند.

ما در جريان شهادت ببينيم ذات اقدس الهي انسان را هم مُقرّ مي‌داند هم شاهد در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» كه بحثش گذشت دارد كه ﴿وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَي أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَي[40] در اين محدوده انسان هم مُقرّ است هم شاهد اين ﴿قَالُوا بَلَي﴾ اقرار است ديگر صدرش هم ﴿أَشْهَدَهُمْ﴾ شاهد باش امروز اقرار كردي، خب شاهد غير از مُقرّ است انسان كارِ خودش را وقتي مي‌گويد اقرار است، نسبت به ديگري مي‌شود شهادت، پس معلوم مي‌شود در درونِ ما حيثيتي است شهادت مي‌دهد، حيثيتي است اقرار مي‌كند.

در سطح عميق‌تر و اريق‌تر نسبت به ذات اقدس الهي مگر مدّعي و شاهد مي‌شود يكي باشد؟ خدا هم مدّعيِ توحيد است ﴿فَاعْلَمْ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا اللَّهُ[41] خودش ادّعا دارد ﴿لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا﴾، ﴿لاَ إِلهَ إِلَّا الله[42] هم شهادت مي‌دهد ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ﴾ حالا يا به تعدّد اسماي الهي برمي‌گردد، تعدّد شئون الهي برمي‌گردد، تعدّد جهاد الهي برمي‌گردد بالأخره ما نمي‌توانيم اين الفاظ را رها كنيم، اين تحليلها را رها بكنيم بگوييم خدا شهادت داده به وحدانيّت، خب از آن طرف ادّعاي وحدانيّت هم كرده ديگر اتّحاد شاهد و مدّعي كه مسموع نيست ما اقرار داريم به وحدانيّت، شاهدِ وحدانيّت هم هستيم اتحاد شاهد و مُقرّ كه معنا ندارد كه.

در سورهٴ مباركهٴ «انعام» آنجا فرمود: ﴿وَشَهِدُوا عَلَي أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كَانُوا كَافِرِينَ[43] همان طوري كه اعضا و جوارح شهادت مي‌دهند برابر سورهٴ «فصلت» برابر سورهٴ «يس» خود انسان هم شهادت مي‌دهد خود انسان شهادت مي‌دهد يعني چه؟ بايد بگوييم اقرار كردند آنجا هم مي‌گوييم ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحَابِ السَّعِيرِ[44] خب اين درست است، اما ﴿وَشَهِدُوا عَلَي أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كَانُوا كَافِرِينَ﴾ يعني چه؟ اگر در سورهٴ مباركهٴ «انعام» آيه 131 دارد كه ﴿قَالُوا شَهِدْنَا عَلَي أَنْفُسِنَا وَغَرَّتْهُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَشَهِدُوا عَلَي أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كَانُوا كَافِرِينَ﴾ اين شهادت هم هست.

پرسش: به معني شهادت نيست كه.

پاسخ: چرا؟

پرسش: به معناي كافر است خودش مي‌داند كه كافر است.

پاسخ: نه، در قيامت.

پرسش: آنجا خودش درك مي‌كند كه كافر است؟

پاسخ: نه، ﴿شَهِدُوا عَلَي أَنْفُسِهِمْ﴾ در محكمهٴ الهي ﴿شَهِدُوا عَلَي أَنْفُسِهِمْ﴾ نه ﴿شَهِدُوا﴾ يعني «علموا» «شَهد» به معناي «عَلِمَ» كه با «علي» استعمال نمي‌شود «شَهِدَهُ» يعني «عَلِمَهُ» اما ﴿شَهِدُوا عَلَي أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كَانُوا كَافِرِينَ﴾ در آينده اين طور است، در گذشته هم همين طور بود، در گذشته يعني در عهد ازل كه ميثاق گرفت ﴿إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَي أَنْفُسِهِمْ[45] مثل اينكه شاخصي، يك انسان كاملي در برابر آينه ايستاد، سرِ آينه را خَم كرد به آينه قدرت فهم داد، به آينه گفت درونِ خودت را بنگر چه كسي را مي‌بيني؟ اين آينه وقتي سرش خَم شد و درون خودش را ديد گفت تو را مي‌بينم همين است ما اين هستيم ﴿وَأَشْهَدَهُمْ عَلَي أَنْفُسِهِمْ[46] ببين، چه كسي را مي‌بيني؟ تو را مي‌بينم آينه كه خودش را نمي‌تواند ببيند اگر خودش را ببيند كه ديگر آينه نيست آينه فقط او را نشان مي‌دهد.

خب، بنابراين اگر مراتبي براي نفس هست مسئوليت بعضها نسبت به بعض هست، شهادت بعضها نسبت به بعض هست، اقرار درست است، شهادت درست است و مانند آن و اين سؤال هم سؤالِ به معناي توبيخ و تقريع و تعيير و سرزنش است نه سؤالِ استفهامي.

و مطلب ديگري كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) فرمودند اين سؤال نظير شهادت سورهٴ مباركهٴ «فصلت» است آنجا شهادت دربارهٴ اعضا و جوارح هست بله، اما شهادتِ قلب يعني چه؟ اگر اين سؤال به معناي استفهام باشد و به معني شهادت‌طلبي، دعوت به شاهد باشد ما قلب را شاهد مي‌آوريم يا قلب را مُقرّ مي‌دانيم؟ قلب اگر يك وقت شهادت به اينها اسناد داده شد با قرينه همراه بود قلب را كه قرآن شاهد نمي‌داند، اعضا و جوارح را شاهد مي‌داند. اين روايت نوراني كه ديروز از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) نقل شده است درباره نياز جامعه به امام.

پرسش: استاد در آيهٴ محل بحثكه سؤال پرسيده مي‌شد سؤال از فؤاد كفايت نمي‌كرد؟

پاسخ: بسيار خب، نه چون كارها فراوان است يك وقت است كه مسئله اعتقادي است بله از فؤاد است يك وقت مسئله اعتقادي نيست مسئله عملي است و اخلاقي است فؤاد مي‌گويد من گفتم ولي اين گوش نكرد اين من را به بند كشيده. اين بيان نوراني حضرت امير كه فرمود: «وَ كَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِيرٍتَحْتَ هَوي أَمِيرٍ»[47] اين فؤاد بيچاره مي‌گويد من جنگيدم در جهاد نفس، در جهاد اوسط يا اكبر من مبارزه كردم اما اين بر من پيروز شد من را خفه كرد اين ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا[48] اين است من را خفه كرده، زنده به گور كرده، روي گور من اين حرفها را ساخته من گفتم و اثر نكرد. اين «هِي نَفْسِي أَرُوْضُهَا بِالتَّقْوَي»[49] مي‌خواهد. بخش پاياني عرضمان همان روايتي است كه يكي از دوستان تذكّر دادند سعي‌شان مشكور اين روايت مرحوم كليني(رضوان الله تعالي عليه) در كتاب شريف كافي طبق اين چاپي كه مكتب صدوق(رضوان الله عليه) چاپ كرده است صفحه 169 جلد اول اين گوينده هشام‌بن‌حَكم بود نه منصوربن‌حازم روايتِ سوم اين باب كه «يونس‌بن‌يعقوب قال كان عند أبي‌عبدالله(عليه السلام) جماعة من اصحابه منهم حمران‌بن‌أعين و محمدبن‌النعمان و هشام‌بن‌سالم و جماعة فيهم هشام‌بن‌الحَكم و هو شابٌ» كه قصه براي هشام است اما آن قصه منصوربن‌حازم اين مربوط به معرفت خداست منصوربن‌حازم در همان جلد اول كتاب شريف كافي بابي است به عنوان «بابٌ أنه لا يعرف الا به» خدا را بايد با خدا شناخت، خدا را نمي‌شود با چيزهاي ديگر شناخت روايت نوراني اول از حضرت امير(سلام الله عليه) است كه فرمود: «اعرفوا الله بالله والرسول بالرساله واولي‌االامر بالأمر بالمعروف والعدل و الاحسان»[50] روايت سوم اين باب اين است كه منصور‌بن‌حازم مي‌گويد كه من به عرض وجود مبارك امام صادق رساندم «إنّي ناظرت قوماً» در آن مناظره به آنها گفتم «فقلت لهم إنّ الله سبحانه جلّ جلاله أجلّ و أعزّ و أكرم من أن يعرف بخلقه بل العباد يعرفون بالله» من به آنها گفتم كه ما بايد خدا را اول با خدا بشناسيم، بعد خلق را با خدا بشناسيم نه اينكه خدا را با خلق بشناسيم اينكه من به آ‌نها گفتم اين درست است اين همان مي‌شود برهان صدّيقين معروف درست است يا نه؟ «فقال رَحِمك الله»[51] بله اين درست است.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1] . سورهٴ فجر، آيات 27 ـ 30.

[2] . سورهٴ بقره، آيهٴ 25.

[3] . سورهٴ همزه، آيات 6 ـ 7.

[4] . الاحتجاج، ج2، ص354.

[5] . سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 133.

[6] . سورهٴ حديد، آيهٴ 21.

[7] . سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 133.

[8] . بحارالأنوار، ج8، ص84.

[9] . ر.ك: توحيد صدوق، ص122.

[10] . توحيد صدوق، ص130.

[11] . سورهٴ بقره، آيهٴ 20.

[12] . سورهٴ قصص، آيهٴ 81.

[13] . سورهٴ شعراء، آيهٴ 63.

[14] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 160.

[15] . سورهٴ فصلت، آيهٴ 21.

[16] . امالي طوسي، ص341.

[17] . سورهٴ شمس، آيهٴ 10.

[18] . سورهٴ فجر، آيات 29ـ 30.

[19] . سورهٴ بقره، آيهٴ 25.

[20] . سورهٴ همزه، آيات 6ـ 7.

[21] . سورهٴ نساء، آيهٴ 56.

[22] . سورهٴ قمر، آيهٴ 50.

[23] . الكافي، ج1، ص11.

[24] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 160.

[25] . سورهٴ نساء، آيهٴ 107.

[26] . نهج‌البلاغه، نامهٴ 45.

[27] . سورهٴ حشر، آيهٴ 9.

[28] . سورهٴ حشر، آيهٴ 9.

[29] . سورهٴ حشر، آيهٴ 9.

[30] . نهج‌البلاغه، نامهٴ 45.

[31] . سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 18.

[32] . سورهٴ نازعات، آيهٴ 33.

[33] . سورهٴ طه، آيهٴ 54.

[34] .وسائل‌الشيعه، ج27، ص62.

[35] . نهج‌البلاغه، نامهٴ 45.

[36] . نهج‌البلاغه، حكمت 211.

[37] . نهج‌البلاغه، حكمت 107.

[38] . سورهٴ نمل، آيهٴ 14.

[39] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 102.

[40] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 172.

[41] . سورهٴ محمد، آيهٴ 19.

[42] . سورهٴ طه، آيهٴ 14.

[43] . سورهٴ انعام، آيهٴ 130.

[44] . سورهٴ ملك، آيهٴ 11.

[45] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 172.

[46] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 172.

[47] . نهج‌البلاغه، حكمت 211.

[48] . سورهٴ شمس، آيهٴ 10.

[49] . نهج‌البلاغه، نامهٴ 45.

[50] . الكافي، ج1، ص85.

[51] . الكافي، ج1، ص86.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق