25 12 2007 4811161 شناسه:

تفسیر سوره اسراء جلسه 35

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَ آتِ ذَا الْقُرْبي حَقَّهُ وَ الْمِسْكينَ وَ ابْنَ السَّبيلِ وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذيرًا ﴿26﴾ إِنَّ الْمُبَذِّرينَ كانُوا إِخْوانَ الشَّياطينِ وَ كانَ الشَّيْطانُ لِرَبِّهِ كَفُورًا ﴿27﴾ وَ إِمّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّكَ تَرْجُوها فَقُلْ لَهُمْ قَوْلاً مَيْسُورًا ﴿28﴾ وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلي عُنُقِكَ وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُومًا مَحْسُورًا ﴿29﴾ إِنَّ رَبَّكَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّهُ كانَ بِعِبادِهِ خَبيرًا بَصيرًا﴿30

بعد از اينكه در مسائل خانوادگي احترام به پدر و مادر را كنار مسئله توحيد ذكر فرمود به ساير مسائل مربوط به اقربا و ارحام پرداخت جريان احترام پدر و مادر و حرمت عقوق يك بحث مبسوطي داشت اما چون مقداري از اين مسائل در سورهٴ مباركهٴ «نساء» قبلاً گذشت در سورهٴ «نساء» آيه 36 به اين صورت بود ﴿وَ اعْبُدُوا اللّهَ وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْسانًا﴾ آنجا مسئله وجوب احترام و حرمتْ نگهداري والدين از يك سو و حرمت عقوق كه از معاصي بزرگ است از سوي ديگر مطرح شد در اين بحث يعني سورهٴ مباركهٴ «اسراء» به صورت مبسوط درباره عقوق والدين و حقوق والدين سخني به ميان نيامده گذشته از اينكه محذور تعطيل طولاني محرم هم نگذاشت كه آن بحث را ما ادامه بدهيم اگر مسائلي مانده باشد در سورهٴ مباركهٴ «لقمان» و مانند آن كه دارد ﴿وَ صاحِبْهُما فِي الدُّنْيا مَعْرُوفًا[1] به خواست خدا آنجا مطرح مي‌شود اما اينكه فرمود: ﴿وَ آتِ ذَا الْقُرْبي حَقَّهُ﴾ كيفيت ايتا و اگر يك وقتي كسي توان ايتا نداشت حكمش چيست اينها را دارد مشخص مي‌كند اصل انفاق را در آيه ﴿وَ آتِ ذَا الْقُرْبي حَقَّهُ﴾ بيان فرمود كيفيت آن را و حالتي كه انسان ندارد تا انفاق كند اينها را هم مشخص كرد فرمود: ﴿وَ آتِ ذَا الْقُرْبي حَقَّهُ وَ الْمِسْكينَ وَ ابْنَ السَّبيلِ وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذيرًا﴾ اين كلمه تبذير در قرآن كريم فقط در همين دو آيه استعمال شده است ﴿وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذيرًا ٭ إِنَّ الْمُبَذِّرينَ كانُوا إِخْوانَ الشَّياطينِ وَ كانَ الشَّيْطانُ لِرَبِّهِ كَفُورًا﴾ خب حالا يك وقت است انسان ندارد كه انفاق كند به مسكين و ابن سبيل اين وظيفه‌اش چيست اگر دارد چه مقدار و چطور انفاق كند و اگر ندارد چطور اين احكام را در اين دو آيه بيان فرمود اگر دارد مي‌خواهد انفاق كند آن را فرمود: ﴿لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلي عُنُقِكَ وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ﴾ اگر ندارد هم در اين آيه بيان فرمود: ﴿وَ إِمّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّكَ﴾ بالأخره انسان بعد از آمدن امر ايتاي ذي القربي ايتاي مسكين و ابن السبيل يا دارد يا ندارد اگر نخواهد امتثال كند كه گرفتار آيات ديگر مي‌شود اگر خواست انفاق كند نبايد بسط تام داشته باشد نبايد قبض تام داشته باشد خيلي كوتاه و اگر هم ندارد ﴿إِمَّا تُعْرِضَنّ﴾ پس اين پنج شش مطلب است كه بايد در محور انفاق مطرح بشود براي اينكه ايتا كه مي‌خواهد بكند زياد بخواهد ايتا كند بيجا بخواهد مصرف كند اين‌‌چنين نيست يك وقت است كه انسان بيجا مصرف مي‌كند حق ذي القربي را نمي‌دهد درباره خودش زياد مصرف مي‌كند يا درباره جاهاي ديگر بيجا مصرف مي‌كند شما ببينيد بعضي الآن هم همين طورند بعضيها با اينكه خودشان مثلاً سيد بودند و لذا اينها را مي‌شناسيد چون خودشان عقيم بودند به جاي اينكه مالش را وقف بكند به مثلاً دارالايتامي امثال ذلك وقف يك سگي كرد كه در خانه‌اش بود همين است ديگر كسي كه اهل عاطفه نيست اهل رعايت آبا و اجداد نيست اهل اولاد نيست همان طوري كه در غرب الآن گرفتار همين‌اند آن كمبود عاطفه‌شان را با سگ و گربه دارند حل مي‌كنند بالأخره اين يك پيرزن يا پيرمرد در دوران سالمندي عاطفه را نمي‌تواند و نمي‌داند چطور بايد ارضاع كند يك قلاده سگ را به همراه دارد يا گربه را ما در و ديوار اين حرم را بايد ببوسيم اينها ما را آدم كردند و اگر خداي ناكرده نبود اين حرفها ما هم مثل آنها مي‌شديم فرمود بيجا مصرف نكنيد يك، بجا مصرف بكنيد دو، جايش هم والدين است و ذي القربي است و مسكين است و ابن السبيل خب اسراف تندروي است و تبذير لغتاً اينها مرادف هم نيستند لغتاً در آن روز ريشه يابي شده بذر وقتي بيجا بپاشند روي سنگ بپاشند روي سنگلاخ بپاشند روي كوير بپاشند مي‌گويند تبذير يعني بذر را بيجا پاشاند اسراف يعني از حد گذشتن اينها لغتاً مرادف هم نيستند ولي اتحاد مصداقي ممكن است داشته باشند خب فرمود: ﴿وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذيرًا﴾ براي اينكه مبذرين اخوان الشياطين‌اند در حالي كه مؤمنون با يكديگر برادرند ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ[2] اما مبذر اخوان جزء اخوان مؤمنين نيست جزء اخوان شياطين است و شيطان هم كافر است كفر اعتقادي بيان شد كفر عملي بيان شد احكامش گذشت حالا اگر كسي نداشت چه بكند اگر داشت و خواست بدهد چه بكند پس ندادن ممنوع است حالا كه بخواهد اهل إعطاست نداشته باشد چه كند داشته باشد چطور اعطا كند فرمود اگر كسي اهل إعطاست ولي ندارد بدهد ﴿وَ إِمّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ﴾ نه براي اينكه نه نمي‌خواهي بدهي براي اينكه از بحث گذشت و مي‌خواهي بدهي اينكه اعراض مي‌كني چون نداري ﴿وَ إِمّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّكَ﴾ براي اينكه خودت مشكل مالي داري در صدد تحصيل مالي ﴿وَ إِمّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّكَ تَرْجُوها﴾ خودت اميدواري كه روزي الهي به تو برسد رحمت الهي به تو برسد كه مشكل خودت را حل بكني و در كنار اين بتواني مشكل ديگران را حل بكني اين شخصي كه آمده چيزي از شما خواسته شما نداري بدهي و معذوري اين مسئله اخلاقي را رعايت كنيد ﴿فَقُلْ لَهُمْ قَوْلاً مَيْسُورًا﴾ بگو خدا بركت بدهد خدا عطا بكند فرصت ديگر جبران مي‌كنم و مانند آن خب اين براي آن است كه در سورهٴ مباركهٴ «توبه» گذشت آنها كه اهل انفاق نيستند وقتي كه كمكي به كسي نمي‌كنند با بدرفتاري او را رها مي‌كنند اين گروه كه با بدرفتاري مستمندان را رها مي‌كنند همين كه يك نيازمندي به اينها مراجعه كرد اولاً چهره آنها عبوس مي‌شود بعد نيمرخ برمي‌گردند به حالت بي‌‌ اعتنايي بعد كلاً پشت مي‌كنند پس اول نشانه بي‌‌ مهري در چهره اينهاست در پيشاني اينهاست يك، بعد خودشان را كج مي‌كنند نيمرخ با او تمام رخ نگاه نمي‌كنند حرف نمي‌زنند دو، بعد هم پشت مي‌كنند اين سه، در سورهٴ مباركهٴ «توبه» اين بحث مفصل گذشت كه چرا اين سه جا را داغ مي‌كنند در سورهٴ «توبه» آنها كه اهل اكتناز‌اند زراندوز‌اند سرمايه را فراهم مي‌كنند به مستمندان نمي‌دهند فرمود اينها را ﴿فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَليمٍ﴾ ﴿الَّذينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا يُنْفِقُونَها في سَبيلِ اللّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَليمٍ[3] اما اين عذاب اليم را تبيين كرده فرمود چه وقت ما اينها را به عذاب اليم گرفتار مي‌كنيم و چطور عذاب اليم مي‌كنيم آن روزي كه يوم آن روزي كه ﴿يُحْمي عَلَيْها في نارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوي بِها جِباهُهُمْ﴾ يك، ﴿وَ جُنُوبُهُمْ﴾ دو، ﴿وَ ظُهُورُهُمْ[4] سه، «كَي» داغ كردن اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در خطبه نهج‌البلاغه است كه فرمود اگر مواعظ و نصايح در شما اثر نكرد ما ناچاريم سرانجام دست به يك كار تند بزنيم در آخر آن خطبه حضرت فرمود: «آخر الدواء الكي»[5] يعني داغ كردن اين يك طب سابق هم همين طور بود ديگر وقتي دارو و آن مرهم و اينها اثر نمي‌كرد داغ مي‌كردند آن بزرگوار هم كه گفت «علاج كيْ كنمتغ نه علاج كي كنم «علاج كي كنمت آخر الدواء الكي»[6] از همين خطبه گرفته است حضرت فرمود سرانجام بالأخره ناچاريم «كي» بكنيم ديگر داغ بكنيم اين «كي» و داغ كردن در همين قسمت مطرح است فرمود ما اول پيشاني اينها را داغ مي‌كنيم براي اينكه اينها با چهره عبوس به مستمندان نگاه مي‌كردند بعد هم با بي‌‌ اعتنايي صورت برمي‌گرداندند بعد با بي‌‌ اعتنايي تمام بدن برمي‌گشتند ما اين سه جا را داغ مي‌كنيم براي اينكه اين سه جا مورد بي‌‌ اعتنايي است ديگر ﴿يوم يُحْمي عَلَيْها في نارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوي بِها جِباهُهُمْ﴾ اول ﴿وَ جُنُوبُهُمْ﴾ يعني پهلو دوم ﴿وَ ظُهُورُهُمْ[7] سوم فرمود اين كار را نكنيد براي اينكه آن داغ كردن به انتظار شماست اگر نداريد واقعاً كه ﴿ابْتِغاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّكَ﴾ است ﴿فَقُلْ لَهُمْ قَوْلاً مَيْسُورًا﴾ كه او را ناراضي برنگردانيد چون خودش مشكل مالي دارد آن وقت مشكل اخلاقي هم پيدا كند مشكل رواني هم پيدا كند كه هيچ مصلحت نيست خب بعد فرمود اين وظيفه كسي است كه در صدد امتثال هست منتها ندارد عطا بكند برخيها كه جناب قرطبي در جامع از آنها نقل كرده است گفت اين تعبير كه اگر نداريد ﴿وَ إِمّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّكَ تَرْجُوها﴾ اين ناظر به آن است كه يك عده‌اي عازم جبهه بودند آمدند حضور حضرت به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) امكان تجهيز نداشت كه به آنها سلاح بدهد و وسيله نقليه بدهد تا اينها بروند به ميدان جنگ اينها اشك ريزان نااميد داشتند برمي‌گشتند در چنين فضايي آيه نازل شد كه اگر شما نداريد به اينهايي كه براي جبهه رفتن آمدند حضور شما ﴿فَقُلْ لَهُمْ قَوْلاً مَيْسُورًا﴾ تحليل كنيد دل اينها را به دست بياوريد دعا كنيد تا اينها نااميد و گريان برنگردند آن را در سورهٴ مباركهٴ «توبه» آيه 92 به اين صورت بيان فرمود آيهٴ 91 سورهٴ «توبه» اين است كه ﴿لَيْسَ عَلَي الضُّعَفاءِ وَ لا عَلَي الْمَرْضي وَ لا عَلَي الَّذينَ لا يَجِدُونَ ما يُنْفِقُونَ حَرَجٌ﴾ اينها كه ندارند بروند جبهه حرجي بر اينها نيست يا نمي‌توانند ﴿إِذا نَصَحُوا لِلّهِ وَ رَسُولِهِ﴾ اما آنها كه قدرت بدني دارند و آمدند از شما كمك مالي بخواهند و شما نداشتيد اينها در حالي كه مشتاق به جبهه‌اند اشك‌ريزان دارند برمي‌گردند قرطبي در جامع نقل مي‌كند كه برخيها گفتند كه اين آيه ﴿وَ إِمّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّكَ﴾ ناظر به اين گروه است ﴿وَ لا عَلَي الَّذينَ إِذا ما أَتَوْكَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لا أَجِدُ ما أَحْمِلُكُمْ عَلَيْهِ تَوَلَّوْا وَ أَعْيُنُهُمْ تَفيضُ مِنَ الدَّمْعِ﴾ اينها خيلي اشك مي‌ريزند نه تدمع نه اينكه چشمشان اشك و دمع مي‌ريزد يك وقت است آدم اشك مي‌ريزد خب مي‌گويند «دمعت العين» و «العين تدمع» و مانند آن يك وقت آن‌قدر اشك مي‌ريزد كه تمام اين اشك شبكه چشم را پر مي‌كند يك، با هم مي‌ريزد دو، گويا چشم ريخته است سه، اينها را مي‌گويند «فازت الدموع» «فازت العيون» وگرنه آن «فازت الدموع» غير از اين «فازت العيون» است در اين آيات دارد كه چشمش دارد جاري مي‌شود نه اشكش «تفيض اعينهم» نه «تفيض دموعهم» اين «قتيل العبرات» هم همين طور است وجود مبارك سيد الشهدا(سلام الله عليه) «قتيل العبرات» است از همين سنخ است فرمود اين اشكهاي عادي كافي نيست يك وقت است انسان چشمش تر مي‌شود با يك دستمال پاك مي‌كند اينها نه آن‌قدر بايد اشك ريخته بشود كه كل شبكه را پر كند و بريزد در صورت مثل آبشار كه اين صورت بشود معبر اين اشك عبور كند كل اين صورت را بگيرد تا بشود عبرات وگرنه او قتيل يك قطره اشك نيست قتيل العبرات است اين گونه از دموع و اشكها را مي‌گويند عبرات خب فرمود اينها كه ندارند به جبهه بروند و از شما خواستند و شما هم امكان تجهيز نداشتيد ﴿تَوَلَّوْا وَ أَعْيُنُهُمْ تَفيضُ مِنَ الدَّمْعِ[8] نه تدمع اين‌قدر اشك مي‌ريزند كه گويا چشمشان دارد مي‌آيد پايين در چنين فضايي آيه نازل شد كه اينها را با مهرباني با مودت با غير قول ميسور راضي كنيد البته اين هم مي‌تواند يكي از مصاديق باشد اما صدر و ساقه اين آيات سورهٴ مباركهٴ «اسراء» مسائل مالي و انفاق ذي القربي و انفاق مسكين و انفاق ابن‌السبيل و اينها را به همراه دارد اينها تقريباً مصداق روشن اين آيه هستند خب ﴿وَ إِمّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّكَ تَرْجُوها فَقُلْ لَهُمْ قَوْلاً مَيْسُورًا﴾ حالا اگر داري و مي‌خواهي انفاق كني پس اگر نداري حكمش آن است اگر داري حد وسط را رعايت كن ﴿وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلي عُنُقِكَ وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُومًا مَحْسُورًا﴾ اين جريان دست بسته يا دست به گردن اين كنايه از قبض تام است يهوديها مي‌گفتند كه ـ معاذ الله ـ ذات اقدس الهي كه جهان را آفريد ديگر كاري به عالم ندارد تفويض به اين معناست كه ـ معاذ الله ـ خدا كار را به فرشته‌ها يا انسانهاي ديگر واگذار كرده است خودش بيكار است فقط در قيامت حسابرسي مي‌كند اين سخن تفويض در نظام تكوين باطل است و قول برخي از يهوديهاست يا قاطبه يهوديها آيه 64 سورهٴ مباركهٴ «مائده» كه قبلاً بحث شد اين بود ﴿وَ قالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْديهِمْ﴾ اينها دستشان بسته باد وگرنه دست خدا باز است ﴿غُلَّتْ أَيْديهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ﴾ خدا دست بسته نيست دست باز است منتها حالا هر كسي را برابر مصلحت و حكمت انفاق مي‌كند ﴿يُنْفِقُ كَيْفَ يَشاءُ وَ لَيَزيدَنَّ كَثيرًا مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْيانًا وَ كُفْرًا﴾ پس مغلول اليد بودن يعني دست بسته بودن كاري از دست او ساخته نباشد فرمود حالا كه داري نه مغلول اليد باشد كه اعطا نكني نه مبسوط اليد كل البسط باش كه هر چه داري بدهي ﴿وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً﴾ حالا كه يد داري اگر نداشته بودي آيه قبل بود حالا كه داري چرا دستت را مي‌بندي ﴿وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلي عُنُقِكَ﴾ مثل آدم دستش به گردن بسته كه قدرت انفاق ندارد اين كار را نكن ﴿وَ لا تَبْسُطْ﴾ آن يد را كه حالا داري ﴿كُلَّ الْبَسْطِ﴾ اگر ﴿كُلَّ الْبَسْطِ﴾ كردي زمين‌گير مي‌شوي اهل قعود مي‌شوي نشستن مي‌شوي اهل قيام و مقاومت و ايستادگي نيستي ﴿فَتَقْعُدَ مَلُومًا مَحْسُورًا﴾ يك كسي كه همه امكاناتش را بدهد ديگر زمين‌گير است چون مال طبق بحث ديروز ملاحظه فرموديد كه عامل قيام است اين آيه كريمه هم به گذشته مربوط است هم به آينده در آينده كه علتش را ذكر مي‌كند كه به خواست خدا مي‌خوانيم كه ﴿إِنَّ رَبَّكَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ﴾ اما به گذشته مربوط است براي آنكه توحيد در مسئله اعتقادي عدل در مسائل اجتماعي هر دو يك كار را انجام مي‌دهند منتها يكي در حوزه كلان يكي هم در حوزه خرد و كوچك همان كاري كه توحيد مي‌كند در كل جهان‌بيني همان كار را عدل مي‌كند در حوزه خانوادگي و جامعه و امثال ذلك و آن قيام است همان خطري كه شرك به همراه دارد در كلام همان خطر را بي‌‌ عدالتي به همراه دارد در مسائل اجتماعي زيرا در مسائل مربوط به كلام جهان‌بيني قبلاً به اين صورت بيان فرمود آيه 22 همين سورهٴ مباركهٴ «اسراء» كه قبلاً بحث شد اين بود كه فرمود: ﴿لا تَجْعَلْ مَعَ اللّهِ إِلهًا آخَرَ فَتَقْعُدَ﴾ اگر مشرك شدي زمين‌گيري اهل قيام نيستي براي اينكه پناهگاه نداري در بحثهاي ديگر ذات اقدس الهي فرمود كه ﴿وَ لَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَدًا[9] «ملتحد» يعني سنگر فرمود غير از عنايت الهي شما سنگرگاه نداريد به چه كسي مي‌خواهيد تكيه كنيد آن لحد آن كنار كه آدم در گوشه‌اش مي‌آرمد اگر كسي بتواند به آن گوشه پناهنده بشود مي‌گويند «التحد» يعني كنار رفت و نجات پيدا كرد فرمود اين ملتحد هم اسم مكان است بدون توحيد الهي شما پناهگاه نداريد ملتحد نداريد سنگر نداريد خب آدم مي‌شود زمين‌گير پس مشرك در كل جهان‌بيني در كار كلان زمين‌گير است كسي كه غير عادل است اهل افراط يا تفريط است او هم زمين گير است تاثير عدل در مسائل اجتماعي مشابه تاثير توحيد در كل جهان است ﴿لا تَجْعَلْ مَعَ اللّهِ إِلهًا آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُومًا مَخْذُولاً﴾ اينجا هم فرمود: ﴿لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُومًا مَحْسُورًا﴾ ملامت هست حسرت هست در هر دو جا اين اهميت عدل را در كنار اهميت توحيد نشان مي‌دهد ﴿وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلي عُنُقِكَ وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ﴾ براي اينكه خطرش اين است ﴿فَتَقْعُدَ مَلُومًا مَحْسُورًا﴾ اين است كه فرمود: «لقد بينا في الكتاب كل شيء» يا ﴿هذَا بَيَانٌ لِلنَّاسِ[10] همين است يعني يك مطلبي را كه به صورت اعتقادي يا اخلاقي يا فقهي يا حقوقي بيان فرمود اين را دليلش را هم ذكر مي‌كند نعم آن احكامي كه تعبدي فقه كه به آساني براي توده مردم قابل حل نيست آن را دليلش را ذكر نمي‌كند مي‌فرمايد ﴿وَ اللّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ[11] حالا چرا رمي جمره بايد هفت تا باشد در يك جاي مخصوص باشد زمان مخصوص باشد اين چيزها را واقعاً آدم نمي‌فهمد يا چرا علامت احرام بستن در تلبيه به آن تقليد و نعل آويختن نعل روي گردن اين شتر يا قرباني ديگر است اين اسراري است كه آدم نمي‌فهمد اما اين مسائل اخلاقي مسائل اجتماعي مسائل سياسي مسائل حقوقي اينها را معلل مي‌كند مي‌فرمايد ﴿فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَّحْسُوراً﴾ خب باز اين را بازتر مي‌كند مي‌فرمايد مگر شما نبايد متخلق به اخلاق الهي باشيد هم دستور اين است هم مي‌شود اين كار را كرد «تخلقوا باخلاق الله»[12] اين است اين بيان نوراني كه در تحف العقول از وجود مبارك امام هشتم(سلام الله عليه) رسيده است هم ناظر به همين اصل است ديگر كه مؤمن به مقام ايمان نمي‌رسد «حتي تكون فيه ثلاث خصال سنة من ربه و سنة من نبيه(ص) و سنة من وليه(ع)»[13] او را به عنوان تمثيل حضرت ذكر فرمود نه تعيين نه يعني مؤمن فقط در همين يك خصلت بايد كه سنت الهي را داشته باشد آنجا مسئله كتمان راز كه عالم الغيب را حضرت استشهاد مي‌كند به عنوان نمونه است فرمود مؤمن بايد اوصاف الهي داشته باشد و بحث هم در منطقه ممنوعه نيست يعني در مقام هويت مطلقه كه منطقه ممنوعه است نيست يك، بحث در اكتناه صفات ذاتي كه منطقه ممنوعه است نيست دو، اين دو منطقه رأساً منطقه ممنوعه است اما ظهور خدا فيض خدا غالب اين اسمائي كه در جوشن كبير آمده اينها افعال خداست اوصاف فعلي خداست خدا خودش را معرفي كرده كه من اين اوصاف را دارم مؤمن هم بايد متخلق باشد به اخلاق الهي اينجا هم فرمود ببينيد خدا چه كار مي‌كند خدا هر چه در مخزنش هست به زيد مي‌دهد يا ﴿يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ﴾ لمن يشاء حكيمانه كار مي‌كند شما هم بنده اوييد همين راه را طي كنيد اين ﴿إِنَّ رَبَّكَ﴾ تعليل دستور رعايت عدل است ﴿إِنَّ رَبَّكَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ﴾ يعني لمن يشاء چرا؟ ﴿إِنَّهُ كانَ بِعِبادِهِ خَبيرًا بَصيرًا﴾ شما خبير و بصير بشويد يك، قبض و بسطتان هم بجا باشد دو، منتها كل البسط نباشد اينكه فرمود: ﴿إِنَّ رَبَّكَ يَبْسُطُ﴾ نه يبسط كل البسط همه آن چيزها خزاين است به يك نفر بدهد اين ‌طور كه نيست يبسط يعني بعضيها را بيشتر مي‌دهد بعضيها را كمتر مي‌دهد ﴿إِنَّ رَبَّكَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ﴾ يعني «يقدر الرزق لمن يشاء» اين «قَدَرَ يَقدِرُ» نيست «قَدِرَ يقدر» است آن «قَدَرَ يَقدِرُ» به معناي قدرت است كه ﴿إِنَّ اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ[14] اين «قَدِرَ» است به معناي «ضيّق» تنگ گرفته است ﴿مَنْ قُدِرَ عَلَيْهِ رِزْقُهُ[15] از همين قبيل است آن هم كه در سورهٴ مباركهٴ «فجر» آمده است او هم از همين قبيل است آيه 16 سورهٴ مباركهٴ «فجر» هم از همين قبيل است ﴿وَ أَمّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ[16] آنجا «قَدَرَ» به فتح هم به كار رفته ﴿فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ﴾ يعني «ضيق رزقه» اين ﴿وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِبًا فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ[17] يعني گمان كرد ما تنگ نمي‌گيريم سخت نمي‌گيريم نه ـ معاذ الله ـ گمان كرد كه ما قدرت نداريم پيغمبر كه چنين گماني ندارد كه خداي سبحان ﴿عَلَي كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ﴾ است وجود مبارك يونس(سلام الله عليه) گمان كرد كه حالا كه از شهر فاصله گرفته از امت فاصله گرفته ما فشار نمي‌آوريم بعد ما فشار آورديم نه اينكه او گمان كرده كه ما قدرت نداريم اين را هيچ مومني چنين خيال نمي‌كند فضلاً از نبي ﴿فَظَنَّ أَن لَن نَّقْدِرَ﴾ «ان لن نضيق عليه» و مانند آن نظير آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «فجر» آمده است كه ﴿فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ﴾ يا در سورهٴ مباركهٴ «طلاق» آمده است كه ﴿وَمَن قُدِرَ عَلَيْهِ رِزْقُهُ﴾ آيه هفت سورهٴ مباركهٴ «طلاق» هم همين است اين بحث كه بين «قدر» به معناي قدرت با «قدر» به معناي «ضيق» فرق است مبسوطاً در سورهٴ مباركهٴ «رعد» گذشت يعني آيه 26 سورهٴ مباركهٴ «رعد» اين بود ﴿إِنَّ رَبَّكَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ وَيَقْدِرُ﴾ آنجا فرق بين «قدر» به معناي «ضيق» و «قدر» به معناي قدرت داشتن مبسوطاً گذشت اينجا هم فرمود كه ﴿إِنَّ رَبَّكَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ وَيَقْدِرُ﴾ يعني «يقدر الرزق لمن يشاء» مشيت الهي بر اساس حكمت است براي اينكه يك حكيم مطلق وقتي براساس اراده كار مي‌كند اول حكمت برنامه‌ريزي مي‌كند بعد مشيت شروع مي‌كند به اجرا اين قدرت اجرايي خدا كه مشيت اوست مسبوق به قدرت علمي اوست كه حكمت اوست آن بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) در صحيفه هم اين است كه اين حكمت را نمي‌شود تغيير داد با هيچ توسلي حكمت خدا عوض نمي‌شود «يا من لا تبدل حكمته الوسائل»[18] ما به هر وسيله‌اي متوسل بشويم به عمود دين كه نماز است به آن خود دين و اصل دين و اصل الاصول دين كه ربوبيت خداست كه گفتيم «فقد جعلت الاقرار بالذنب اليك وسيلتي»[19]، «يتوسل اليك بربوبيتك»[20] بعد هم ولايت اهل بيت(عليهم السلام) را بخواهيم وسيله قرار بدهيم كه خدا ـ معاذ الله ـ كاري را بر خلاف حكمت بكند اين شدني نيست «يا من لا تبدل حكمته الوسائل» پس بنابراين قبض و بسط الهي بر اساس مشيت است يك، مشيت الهي بر اساس حكمت است دو، حكمت الهي هم تغيير ناپذير است سه، پس ﴿إِنَّ رَبَّكَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ وَيَقْدِرُ﴾ چرا؟ چون ﴿إِنَّهُ كَانَ بِعِبَادِهِ خَبِيراً بَصِيراً﴾ خيلي از موارد است كه اگر خداي سبحان سخت نگيرد انسان به هلاكت مي‌افتد گاهي هم هست كه اگر عطا نكند انسان به هلاكت مي‌افتد همين كاري را كه ذات اقدس الهي درباره خودش دارد به نام سنت الهي همين كار را به خليفه‌اش كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است آموخت فرمود: ﴿وَلاَ تَبْسُطْهَا كُلَّ الْبَسْطِ﴾ ﴿وَلاَ تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلَي عُنُقِكَ وَلاَ تَبْسُطْهَا كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَّحْسُوراً﴾ پس اول ذات اقدس الهي خود را در فصول چندگانه آن سنت‌اش را مشخص كرد بعد در فصل بعدي آنچه را كه خودش دارد به پيامبرش آموخت در فصل سوم آنچه را كه خودش دارد بالاصاله به خليفه‌اش داد ثانياً به مؤمنان عطا مي‌كند ثالثاً مؤمنان هم همين راه را دارند بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «فرقان» همين است ديگر كه «عباد الرحمان» را با اوصاف مشخص مي‌ستايد به آيهٴ 67 سورهٴ «فرقان» كه مي‌رسيم به اين صورت مي‌بينيم ﴿وَالَّذِينَ إِذَا أَنفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَلَمْ يَقْتُرُوا وَكَانَ بَيْنَ ذلِكَ قَوَاماً﴾ اينها هم در هسته مركزي عدل قَوام نه قِوام قَوام دارند معتدل‌اند بين آن افراط و تفريط دارند انفاق مي‌كنند خب اينها كساني‌اند كه «مستنةً بسنة نبيك» و پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مستنة به سنت الهي است اول ذات اقدس الهي خود را به عنوان اينكه در هسته مركزي عدل كار انجام مي‌دهد معرفي كرد در مقام فعل بعد پيغمبر بعد هم مومناني كه در همين راستا حركت مي‌كنند ﴿إِذَا أَنفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَلَمْ يَقْتُرُوا وَكَانَ بَيْنَ ذلِكَ قَوَاماً[21] اصرار قرآن بر تعديل براي آن است كه انسان طبعاً قتور است گرچه فطرتاً سخي است اما طبعاً قتور است بارها فرق بين طبيعت و فطرت را ملاحظه فرموديد روحي را كه انسان از طرف ذات اقدس الهي دريافت مي‌كند يك وجود ملكوتي است با فضائل همراه است اما چون به طبيعت و طين وابسته است ﴿إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ ٭ فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي[22] آنچه كه به روحي برمي‌گردد فطرت است و فضيلت است آنچه به ﴿خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ﴾ برمي‌گردد همين است بيش از پنجاه مورد قرآن كريم انسان را مذمت كرده انسان هلوع است انسان جزوع است انسان منوع است انسان عجول است ﴿كَانَ الْإِنسَانُ أَكْثَرَ شَيْ‏ءٍ جَدَلا[23] در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» كه آياتي كه بعد مي‌خوانيم آيهٴ صد اين است ﴿وَكَانَ الْإِنسَانُ قَتُوراً﴾ «قتور» همين بين در همين سورهٴ مباركهٴ «فرقان» كه اشاره شد ﴿إِذَا أَنفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَلَمْ يَقْتُرُوا﴾ «قتر» يعني كم آورده امساك كرده بخل ورزيده انسان طبعاً و نه فطرتاً حريص، منوع، جزوع، بخيل، قتور است ﴿وَكَانَ الْإِنسَانُ قَتُوراً﴾ اين ﴿كَانَ﴾ از همان كان‌هايي است كه در كتابهاي ادبي در مقدمات ملاحظه فرموديد كه منسلخ از زمان است نه اينكه انسانهاي قبلي اين ‌طور بود انسانهاي فعلي يا بعدي اين ‌طور نيست نه طبع انسان اين ‌طور است فرمود ما اگر همه اموال را هم به انسان بدهيم انسان قتور است آيهٴ صد سورهٴ مباركهٴ «اسراء» اين است ﴿قُل لَوْ أَنتُمْ تَمْلِكُونَ خَزَائِنَ رَحْمَةِ رَبِّي إِذاً لَأَمْسَكْتُمْ خَشْيَةَ الِأَنفَاقِ﴾ اگر همه ذخاير زمين را ما به شما بدهيم بخل مي‌ورزيد انحصارطلبيد مي‌گوييد مال خود من است چرا؟ براي اينكه مي‌ترسيد تمام بشود خب چه تمام مي‌شود مخزن الهي كه تمام شدني نيست مي‌ترسيد كه تمام بشود.

پرسش: حاج‌آقا در برخي از آيات هست كه ﴿وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ[24]

پاسخ: بله خب آن در قبلاً هم ملاحظه فرموديد در همين سورهٴ مباركهٴ «اسراء» خواهد آمد ﴿لَقَدْ كَرَّمْنَا﴾ كرامت انسان ذاتي نيست به استناد خلافت اوست اگر انسان از ما سؤال بكنند كه چرا انسان كريم است مي‌گوييم خدايي كه خالق انسان است فرمود: ﴿لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي‌آدَمَ﴾ بعد اگر از ما سؤال بكند كه خداي سبحان چرا انسان را با كرامت خلق كرد مي‌گوييم چون فرمود: ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً[25] خليفه كريم كريم است بعد وقتي كه از ما سؤال بكنند كه خلافت چيست مي‌گوييم خلافت آن است كه خليفه حرف مستخلف عنه بزند نه حرف خودش را اگر حرف مستخلف عنه نزد مثل كسي است كه قائم مقام يك كسي است حرمت امضاي او را دارد احترام آن اصل را مي‌برد ولي كار شخصي خودش را روي ميز انجام مي‌دهد خب اين كه قائم مقام نشد اگر كسي قائم مقام يك مدير كل شد بايد كار آن مدير كل را انجام بدهد نه كارهاي شخصي خودش را اگر كسي خليفة الله است نبايد ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ[26] باشد به ميل خودش عمل بكند بايد كه ببيند مستخلف عنه چه دستور مي‌دهد اگر برابر اراده و حكم مستخلف عنه انجام نداد خليفة الله نيست يك، وقتي خليفة الله نشد ﴿كَرَّمْنَا﴾ شامل حالش نمي‌شود دو، وقتي ﴿كَرَّمْنَا﴾ شامل حالش نشد ﴿أُولئِكَ كَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ[27] شاملش مي‌شود سه، اين‌‌چنين نيست كه به نحو موجبه كليه تخصيص ناپذير انسان را كرامت بداند ﴿كَرَّمْنَا﴾ بگويد كه همان خدايي كه فرمود: ﴿لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي‌آدَمَ﴾ يك عده را فرمود: ﴿أُولئِكَ كَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ[28] يك عده را هم فرمود كه اينها شياطين الانس والجن‌اند كرامت محورش همان خلافت است

پرسش: ...

پاسخ: آنجا در سورهٴ مباركهٴ «مائده» بحث‌اش گذشت كه جمال الهي و جلال الهي مبسوط است در روايات ما هم هست خدايي كه بي‌‌ دست است «كلتا يديه يمين»[29] بعد هم در وصف وجود مبارك ابي ابراهيم امام كاظم آمده است «كلتا يديه يمين» بعد هم درباره مؤمن وارد شده است كه «مؤمن كلتا يديه يمين» مؤمن اصلاً دست چپ ندارد چه اينكه امام هفتم اصلاً دست چپ نداشت چه اينكه خدايي كه بي‌‌ دست است دست چپ ندارد اين اهل يُمن و ميمنت و بركت است ﴿بَلْ يَدَاهُ﴾ يعني اوصاف جمال و جلال او باز است با دو وصف اين كار را مي‌كند انسان را با دو دست خلق كرده است اين مطلب اصيل به آنجا برمي‌گردد از آن نازل‌تر و متوسط‌تر و حرفهاي مياني‌تر اين است كه ذات اقدس الهي وقتي چيزي را بخواهد بدهد با دو دست مي‌دهد كه ما را هم وادار مي‌كند با دو دست چيزي عطا بكنيم كه نهايت تكريم و احسان است يك وقت است آدم مي‌گويد بيا بگير يك وقتي با يك دست مي‌دهد يك وقتي با دو دست مي‌دهد خداي بي‌‌ دست با دو دست به انسان روزي مي‌دهد يعني با كرامت عطا مي‌كند مثل اينكه ما اگر خواستيم چيزي را با تكريم عطا بكنيم با دو دست عطا مي‌كنيم اين حرف مياني آن حرف اصلي اين است كه جمال و جلال او باز است خب فرمود انسان طبعاً قتور است گرچه فطرتاً سخي است اين كار را ذات اقدس الهي با اين تعليل همه جانبه حل كرده فرمود: ﴿إِنَّ رَبَّكَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ وَيَقْدِرُ إِنَّهُ كَانَ بِعِبَادِهِ خَبِيراً بَصِيراً﴾ مي‌داند كه چقدر عطا بكند و چه‌طور عطا بكند و به چه كسي عطا بكند همين معنا را به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آموخت و همان معنا را وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به مؤمنين وابسته به خود آموخت.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1]  . سورهٴ لقمان، آيهٴ 15.

[2]  . سورهٴ حجرات، آيهٴ 10.

[3]  . سورهٴ توبه، آيهٴ 34.

[4]  . سورهٴ توبه، آيهٴ 35.

[5]  . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 168.

[6]  . ديوان حافظ، غزل 430.

[7]  . سورهٴ توبه، آيهٴ 35.

[8]  . سورهٴ توبه، آيهٴ 92.

[9]  . سورهٴ كهف، آيهٴ 27.

[10]  . سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 138.

[11]  . سورهٴ بقره، آيهٴ 216.

[12]  . بحار الانوار، ج 58، ص 129.

[13]  . تحف العقول، ص 442.

[14]  . سورهٴ بقره، آيهٴ 20.

[15]  . سورهٴ طلاق، آيهٴ 7.

[16]  . سورهٴ نساء، آيهٴ 87.

[17]  . سورهٴ انبياء، آيهٴ 87.

[18]  . صحيفهٴ سجاديه، دعاي 13.

[19]  . مفاتيح الجنان، مناجات شعبانيه.

[20]  . مفاتيح الجنان، دعاي كميل.

[21]  . سورهٴ فرقان، آيهٴ 67.

[22]  . سورهٴ ص، آيات 71 ـ 72.

[23]  . سورهٴ كهف، آيهٴ 54.

[24]  . سورهٴ اسراء، آيهٴ 70.

[25]  . سورهٴ بقره، آيهٴ 30.

[26]  . سورهٴ جاثيه، آيهٴ 23.

[27]  . سورهٴ اعراف، آيهٴ 179.

[28]  . سورهٴ اعراف، آيهٴ 179.

[29]  . الكافي، ج 2، ص 126.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق