22 12 2007 4811081 شناسه:

تفسیر سوره اسراء جلسه 32

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَقَضَي رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِندَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلاَهُمَا فَلَا تَقُل لَهُمَا أُفٍّ وَلاَ تَنْهَرْهُمَا وَقُل لَهُمَا قَوْلاً كَرِيماً ﴿23﴾ وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَقُل رَّبِّ ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّيَانِي صَغِيراً ﴿24﴾ رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا فِي نُفُوسِكُمْ إِن تَكُونُوا صَالِحِينَ فَإِنَّهُ كَانَ لِلْأَوَّابِينَ غَفُوراً ﴿25

مطالبي كه مربوط به آيات قبل بود قسمت مهمّش گذشت چون اين‌‌گونه از آيات كه ذات اقدس الهي فيّاض علي الاطلاق است و تفاوت فيض در عالم هست موهبتهايي هم نسبت به اوليا و اصفياي خود دارد ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ[1] و موهبتهايي كه به عنوان تفضّل است ﴿ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاءُ[2] و اينكه مشيئت او حكيمانه است و هيچ چيزي مسير حكمت او را عوض نمي‌كند طبق بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) در صحيفه كه فرمود: «يَا مَنْ لَا تُبَدِّلُ حِكْمَتَهُ الْوَسَائِلُ»[3] اي خدايي كه با هيچ توسل نمي‌شود مسير حكمت تو را برگرداند اين مطالب و مانند آن مبسوطاً در آيات ديگر گذشت و مشابه اين آيات هم باز در پيش داريم چون اينها جزء بحثهاي كليدي قرآن است كه هر جا فيض است كار خداست، موهبتهايي هست، تفضّل هست و مانند آن ممكن است در بحثهاي بعد مطالب ديگري كه مناسب با آن آيات است ذكر بشود.

اما مطلب مهم در اينجا اين است كه اول مسئله توحيد را ذكر مي‌فرمايند بعد بسياري از مسائل را كه زيرمجموعه توحيد است از واجبها و حرامها ذكر مي‌كند بعد پايان اين بحث هم مسئله توحيد را اشاره مي‌كنند در همين سورهٴ مباركهٴ «اسراء» آيه 23 فرمود: ﴿وَقَضَي رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ﴾ اين بحث توحيد را ذكر مي‌كنند بعد از اينكه بسياري از مسائل را بازگو فرمودند خواه در مسائل خانوادگي، خواه در مسائل اجتماعي، خواه در مسائل اخلاقي، خواه در مسائل اقتصادي، خواه در مسائل معرفت‌شناسي آن‌گاه در ذيل فرمودند: ﴿ذلِكَ مِمَّا أَوْحَي إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ﴾ معلوم مي‌شود اصول دين حكمت است، فروع دين حكمت است، اخلاق حكمت است، مسائل خانوادگي حكمت است، حكمتي كه قرآن كريم مطرح مي‌كند همان حكمت مصطلح نيست.

در آيه 39 همين سورهٴ مباركهٴ «اسراء» بعد از اينكه اين مجموعه را بيان فرمود، فرمود: ﴿ذلِكَ مِمَّا أَوْحَي إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ﴾ دوباره آنچه را كه صدر اين قسمت بود از باب «ردّ العجز الي الصدر» فرمود: ﴿وَلاَ تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتُلْقَي فِي جَهَنَّمَ مَلُوماً مَّدْحُوراً﴾ در آيه 39 عصارهٴ اين مطالب را بيان فرمود چه اينكه در آيه 22 هم فرمود: ﴿لَا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُوماً مَّخْذُولاً﴾.

مطلب بعدي آن است كه تمام اطاعات به توحيد برمي‌گردد و تمام معاصي به شرك برمي‌گردد اين است كه وقتي يك مجموعه از احكام الهي را مي‌خواهند ذكر بكنند اول سخن از دعوت به توحيد و پرهيز از شرك است بعد آن مجموعه را ذكر مي‌كنند گاهي يك حُكم واجب يا حرامي را ذكر مي‌كنند آ‌ن لازم نيست كه مصدّر بشود به مسئله توحيد يا نفي شرك، گاهي يك مجموعه از احكام را ذكر مي‌كنند آنچه كه در اين سورهٴ مباركهٴ «اسراء» از آيه 23 تا 39 شروع مي‌شود شايد در حدود بيست حُكم از احكام اعتقادي، اخلاقي و اجتماعي و خانوادگي و معرفت‌شناسي باشد اين مجموعه را كه مي‌خواهند ذكر بفرمايند اول مسئله توحيد و نفي شرك را ذكر مي‌كنند، بعد اينها را بازگو مي‌كنند، پايان هم دوباره مسئله توحيد را ذكر مي‌كنند چه اينكه در بخشهايي از سورهٴ مباركهٴ «انعام» هم مشابه اين گذشت گرچه به اين گسترش نبود آيه 151 سورهٴ مباركهٴ «انعام» هم همين طور بود در آنجا فرمود: ﴿قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَاحَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلاَّ تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً﴾ بعد فرمود: ﴿وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً وَلاَتَقْتُلُوا أَوْلاَدَكُم مِنْ إِمْلاقٍ﴾ آيه 51 و 52 در پايانش آيه 53 ﴿وَأَنَّ هذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَلاَتَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِيلِهِ ذلِكُمْ وَصَّاكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾ آنجا هم مصدّر به توحيد است و جمع‌بندي خاصّي هم به همراه آنها هست.

سرّ اينكه تمام اطاعات به توحيد برمي‌گردد و تمام معاصي به شرك برمي‌گردد تا حال چندبار بازگو شد چون تا حال اين متن و شرح چندبار آمده يعني وقتي اول مسئله توحيد است، بعد در ضمن او مطالب فراواني ذكر مي‌شود يا اول نهي از شرك است بعد مطالب فراواني از معاصي ذكر مي‌شود اين ارجاع اطاعات به توحيد است و ارجاع معاصي به شرك. هر جا اطاعت است زيربنايش توحيد است، هر جا معصيت است زيربنايش شرك است.

بيان‌ذلك اين است كه انسان وقتي اطاعت مي‌كند در مسائل خانوادگي از پدر و مادر اطاعت مي‌كند يا حقّ همسر را رعايت مي‌كند يا حقّ فرزند را رعايت مي‌كند وقتي شما تحليل مي‌كنيد مي‌گوييد كه خب چرا اين حقوق را رعايت مي‌كنيد؟ مي‌گويد براي اينكه دستور است ديگر، چه كسي دستور داده؟ مثلاً فلان روايت هست، فلان آيه است، خب سند اعتبار روايت و آيه چيست؟ چون خدا فرمود ديگر بالأخره انبيا اگر فرمودند، ائمه اگر فرمودند از طرف ذات اقدس الهي است چون ﴿مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي[4] پس بازگشت همه اين اطاعات به پيروي فرمان خداي سبحان است چه اينكه شرك هم اين‌‌چنين است اين تحليل را سيدناالاستاد در الميزان دارند در همين ذيل همين بحث كه همه معاصي به شرك برمي‌گردد ولي آ‌نچه را كه قبلاً نقل شد از جناب صدرالدين قونوي بود كه ايشان در اربعينش آن حرف را دارد و بارها هم اين مطلب اينجا بازگو شد كه ايشان مي‌فرمايند هيچ معصيتي نيست مگر اينكه به شرك برمي‌گردد، چرا؟ براي اينكه اگر كسي دست به خلاف مي‌زند يك وقت بر اساس سهو است، يك وقت بر اساس نسيان است، يك وقت بر اساس اضطرار است، يك وقت بر اساس الجا است، يك وقت بر اساس اكراه است، يك وقت بر اساس اجبار است همه اينها بر اساس حديث رفع برداشته شده يعني اگر كسي سهواً بود يا نسياناً بود، به حُكم بود يا به موضوع بود دربارهٴ حُكم قصور كرد و نه تقصير، درباره خيلي از اينها بر اساس اضطرار بود، بر اساس الجا بود، بر اساس اجبار بود، بر اساس اكراه بود همه اينها بر اساس «رفع ... و ما لا يعلمون»، «رفع السهو»، «رفع... و النسيان»، «رفع ... وما اضطرّوا»، «رفع... و ما استكرهوا»[5] هيچ ‌كدامشان معصيت نيست تنها جايي معصيت است كه انسان عذر ندارد عالماً عامداً دارد خلاف مي‌كند.

حرف جناب قونوي اين است كه كسي كه عالماً عامداً دارد خلاف مي‌كند اين معصيت است. معناي چنين كاري اين است كه خدايا تو اين را فرمودي و من هم مي‌دانم تو اين را گفتي و من هم هيچ عذري ندارم لكن نظر من بر نظر شما مقدم است اين روح گناه است هيچ گناهي نيست الا عند التحليل به شرك برمي‌گردد يعني همان حرف ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ[6] است اين ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾ كه ابليس گفته بازگشتش به همين است ديگر اينكه سهو و نسيان و اضطرار و الجا و اكراه نبود كه اين براي او موضوع مشخص شد، حُكم مشخص شد، عالِم بود، عامل بود هيچ بهانه‌اي هم نداشت به خداي سبحان عرض كرد كه شما نظرتان اين است ولي من نظرم چيز ديگر است اين مي‌شود استكبار ما هيچ معصيتي نداريم الا اينكه به شرك برمي‌گردد اين بيان نوراني قرآن كريم كه فرمود: ﴿وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِكُونَ[7] يك بخش‌اش به همين برمي‌گردد فرمود اكثر مؤمنين مشرك‌اند منتها شرك فقهي نيست يك شرك كلامي است شرك فقهي باشد كه اين شخص ـ معاذ الله ـ آلوده باشد و اينها اين طور نيست، اما عند التحليل دارد هواي خود را بر خواست خدا مقدّم مي‌دارد، حرف ابليس را بر خواست خدا مقدّر مي‌دارد معنايش همين است اين نمي‌تواند بگويد كه من نمي‌توانم كنترل كنم چون در همان حال اگر كسي با يك قدرت بيشتري تهديدش كند اين دست برمي‌دارد پس معلوم مي‌شود مي‌تواند كنترل كند يا او را تطميع كند به يك بهاي سنگين‌تري اين دست برمي‌دارد پس معلوم مي‌شود مي‌تواند كنترل كند اضطراري در كار نيست اين ﴿وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِكُونَ[8] گاهي بر اساس مسائل اعتقادي و امثال اعتقادي است نظير همين تعيبرات ناروا كه مي‌گوييم اول خدا، دوم فلان كس يا اگر فلان كس نبود مشكل ما حل نمي‌شد.

رواياتي كه ذيل اين آيه است به همين برمي‌گردد ذيل همين آيه ﴿مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِكُونَ﴾ همين است وقتي از ائمه(عليهم السلام) سؤال كردند چگونه اكثر مؤمنين مشرك‌اند فرمود خب همين است كه مي‌گويند «لولا فلان لهلكت»[9] معنايش همين است ديگر اگر بگوييم خدا را شكر مي‌كنيم كه به وسيله او مشكل ما حل شد اين مي‌شود توحيد، اما اگر اين نبود مشكل ما حل نمي‌شد يا اول خدا دوم اين خدا اوّلي نيست كه دوّمي داشته باشد كه ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ[10] است كسي و چيزي كه در عرض ذات اقدس الهي نيست كه دوم باشد. اينها بر اساس مسائلي است كه انسان از نظر بينش گرفتار اين شرك مخفي است.

از نظر گرايش و عمل همين است كه عند التحليل جميع معاصي به شرك برمي‌گردد حالا كه جميع طاعات به توحيد برمي‌گردد، جميع معاصي به شرك برمي‌گردد آن بخش از قرآن كريم كه مجموعه‌اي از اوامر را ذكر مي‌كند مصدّر به توحيد است آن بخش از قرآن كريم كه يك مجموعهٴ از معاصي را ذكر مي‌كند مصدّر به شرك است در محلّ بحث توحيد را كه امر كرد با نهي از شرك تنيده به ما اعلام كرده است ملاحظه مي‌فرماييد امر خدا به ترك شرك تعلّق گرفته است بايد مي‌فرمود امر كرد به توحيد، امر كرد كه شرك نورزيد يعني چه؟ نهي از شرك است و امر به توحيد منتها چون توحيد بايد خالص باشد نهي از شرك را در كنار امر به توحيد ذكر كرد فرمود: ﴿وَقَضَي رَبُّكَ﴾ يعني «أمر ربّك ألا تعبدوا إلاّ الله» اين ﴿أَلَّا تَعْبُدُوا﴾ يعني مشرك نباشيد اينكه تحت امر نيست اين نهي از شرك است نه امر به «لا تعبدوا» لكن عند التحليل امر به توحيد ناب است، توحيد ناب اين است كه آن «الا الله» با «لا إله» همراه باشد، پس ﴿وَقَضَي رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ﴾ يعني «قضي ربك ان اعبدوا الله مخلصين له الدين» كه در بعضي آيات ديگر به همين صورت آمده است به همين مضمون كه خداي سبحان حُكم كرده است موحّد باشيد خدا حُكم كرده است كه مخلصاً او را عبادت كنيد ﴿وَقَضَي رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ﴾.

پرسش:...

پاسخ: اين در درونِ درون من لذا شرك خفيّ است شرك جليّ نيست ﴿غَلَبَتْ عَلَيْنَا شِقْوَتُنَا[11] كه جهنّميها مي‌گويند اين است مي‌گويند ﴿غَلَبَتْ عَلَيْنَا شِقْوَتُنَا﴾ در پاسخش اين است كه در آنها مي‌گويند ﴿قَالَ اخْسَئُوا[12] شما مضطرّ بوديد در همان حال اگر تطميعتان مي‌كردند چطور دست برمي‌داشتيد يا اگر يك قدرت قاهره‌اي وادارتان مي‌كرد دست برمي‌داشتيد معلوم مي‌شود مضطرّ نبوديد عُذري هم نداشتيد شهوت شما بر عقيدهٴ شما مقدم شد آن هم به سوء اختيار شما ﴿غَلَبَتْ عَلَيْنَا شِقْوَتُنَا﴾ كه آنها مي‌گويند مسموع نيست اين را جهنّميها مي‌گويند.

اما آن بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) همين بيان اين است كه خود اينها كه منزّه‌اند اينها فرمايشاتشان در اين قسمتها تعليم است ديگر مي‌فرمايند كسي كه مؤمن هست ما ايمانش را قبول داريم براي اينكه خدا ايمانش را قبول كرده فرمود اين مؤمن است، مؤمن است ممكن است بهشت هم برود منتها ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَآخَرَ سَيِّئاً[13] در برابر آن گناهي كه كرده در دنيا تنبيه مي‌شود، عند الموت تنبيه مي‌شود، در برزخ تنبيه مي‌شود، في ساهرة القيامه تنبيه مي‌شود بعد پاك مي‌شود وارد بهشت مي‌شود ولي بالأخره آنهايي كه مي‌گويند ﴿غَلَبَتْ عَلَيْنَا شِقْوَتُنَا﴾ دارند بهانه‌جويي مي‌كنند اگر عذري مي‌داشتند كه جهنمي نبودند كه، اما اينها كه ذات مقدس وجود مبارك امام سجاد دارد ياد مي‌دهد اين امضاي اين است كه اينها مؤمن‌اند، بله مؤمن‌اند ولي همين مؤمن گاهي چون ايمانش ناب و خالص و صد در صد نيست گاهي به شرك مخلوط مي‌شود آنجايي كه نظرِ خود را هواي خود را بر رضاي ذات اقدس الهي ترجيح مي‌دهد، خب.

پرسش:...

پاسخ: شرك، معناي شرك اين است كه كاري را كه انسان بايد براي خدا انجام بدهد براي غيرخدا انجام مي‌دهد وگرنه مشركين كه دو نفر را عبادت نمي‌كردند مشركين در شرك، مشركِ ناب بودند اينها فقط بتها را عبادت مي‌كردند معناي شرك اين نيست كه اينها قدري خدا را، قدري صنم و وَثن را اينها فقط صنمها و وثنها را عبادت مي‌كردند منتها معناي شرك اين است كه اين عبادتي كه براي خداست اين عبادت را گرفتند به ديگري دادند مثل اينكه اين شريك‌الله باشد، شريك‌الباري باشد وگرنه مشرك اين طور نيست كه قدري خدا را، قدري بتها را عبادت بكند كه مشرك فقط غيرخدا را عبادت مي‌كند مي‌گويد ما دسترسي به خدا نداريم ما فقط بتها را عبادت مي‌كنيم و مانند آن.

مرايي هم همين طور است مرايي غيرخدا را عبادت مي‌كند به مردم نشان مي‌دهد كه مي‌گويد ببينيد رؤيت كنيد كه من دارم به خدا عبادت مي‌كنم و نه اينكه واقعاً خدا را عبادت بكند بعد بخواهد نشان بدهد اين خدا را عبادت نمي‌كند يك، به مردم مي‌گويد ببينيد من دارم خدا را عبادت مي‌كنم دو اين مي‌شود ريا يا آن كسي كه مي‌خواهد ديگران بشنوند نه ببينند كاري را مثلاً در جايي انجام داد كه ديگران حضور ندارند تا ببينند به اسماع مي‌كند گرفتار سُمعه است به گوشِ مردم مي‌رساند كه من براي خدا كار كردم در حالي كه نكرده اين دوّمي مي‌شود سُمعه، آن اولي مي‌شود ريا.

غرض آن است كه مشرك يعني وثني و صنمي اصلاً براي خدا عبادت نمي‌كنند منتها عبادتي كه براي خداست به غيرخدا مي‌دهند. يك بيان لطيفي هم باز سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) دارند كه اين كمونيستها، اين ماركسيستها اينها كه ملحدند اينها كه مادّي محض‌اند و منكر مبدأ هستند اينها هم در حقيقت مشرك‌اند، چرا؟ براي اينكه اينها نياز خود و ديگران را مي‌دانند منتها مي‌گويند نياز ما را طبيعت برطرف مي‌كند، خب طبيعت هم بُتي است براي اينها مثل صنم و وثن بالأخره به طبيعت معتقدند مشكل را بعضيها مي‌گويند شانس مشكل ما را حل مي‌كند، خب همه اين خرافات به شرك برمي‌گردد بالأخره به شانس معتقد است ديگر مي‌گويد ما شانس نياورديم ديگري شانس آورد شانس، بخت، اتفاق اينها جزء خرافي‌ترين خرافات است و عند التحليل همه اينها به شرك برمي‌گردد يعني كاري كه براي خداست به ديگري مي‌دهند كاري كه براي خداست به ديگري كه يا اصلاً موهوم محض است يا نه، موهوم نيست موجود است ولي اين سِمت را ندارد شانس و بخت و اتفاق خرافيِ محض‌اند آن احجار و اخشاب موجود هستند اما كاري از آنها ساخته نيست ﴿أَلَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَيْدٍ يَبْطِشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَعْيُنٌ يُبْصِرُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ آذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا[14] و مانند آن، خب.

پرسش: ببخشيد شرك گناهي است كه قابل چيز نيست اگر توبه هم بكند شرك «بما هو الشرك» قابل غفران الهي نيست عذاب ابدي ..

پاسخ: اما شرك ضعيف و مستور و مرموز چرا چون ريا شرك است با توبه حل مي‌شود آن شركي كه فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ لاَ يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ[15] آن شرك رسمي است شركي كه كمونيست دارد، شركي كه ماركسيست دارد، شركي كه وثني و صنمي دارد آن شركِ شفاف و روشن است كه ﴿لاَ يَغْفِرُ﴾.

پرسش:...

پاسخ: بله، معناي شرك هم اصولاً همين است آن براي رياست، رياكار قدري براي خدا و قدري براي غيرخدا مخلوط مي‌كند ولي مشرك صنمي و وثني اصلاً خدا را نمي‌پرستند. مشرك يعني كسي كه عبادتي كه براي خدا بود به غيرخدا داد براي او شريك قائل شد يعني واجب را بايد بپرستد آن وقت غيرواجب را واجب تلقّي كرده و او را دارد قبول مي‌كند نه اينكه شركت سهامي معناي شرك، شركت سهامي نيست مگر بت‌پرستها ذرّه‌اي خدا را مي‌پرستيدند حرف آنها اين بود كه ما دسترسي به خدا نداريم ـ معاذ الله ـ و ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ[16] ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي[17] انبيا آمدند از طرف ذات اقدس الهي فرمود دسترسي نداريد چيست آن ﴿أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ[18] است، «اقرب الينا من حبل الوريد» است، ﴿يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ[19] است، ﴿قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ[20] است و مانند آن اين‌‌چنين نيست كه ما شرك قدري خدا، قدري غيرخدا اين‌‌چنين نيست اينها فقط صد در صد همين سنگ و گِل را مي‌پرستيدند مي‌گفتند اينها مشكل ما را حل مي‌كنند.

پرسش: شرك با كفر چه تفاوتي دارد؟

پاسخ: كفر، خيلي فرق مي‌كند يك وقت است كه در قرآن كريم كافر اعمّ از مشرك است بر اينها هم كافر اطلاق شده است يك، ولي كافر بر اهل كتاب اطلاق شده است ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ[21]، ﴿وَقَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ[22] بر اينها كفر اطلاق شده است ولي بر اينها مشرك اطلاق نمي‌شود مشركين داريم و كفار، كفار بر همين اهل كتاب اطلاق مي‌شوند گاهي كفار بر همه اطلاق مي‌شوند ولي آنجايي كه تفسير قاطع شركت است كه كفر در قبال شرك است كفر براي اهل كتاب است.

پرسش: شركت سهامي پيدا نكرد.

پاسخ: چرا ديگر يعني اين چيزي كه براي خداست به غيرخدا دادند وگرنه شركت سهامي نيست كه، كه اينها بيايند قدري خدا را عبادت كنند.

پرسش:...

پاسخ: احدا بله، آن معناي احياناً در ريا و امثال ريا درست است، در ريا شخص مؤمن است خدا را عبادت مي‌كند دلش مي‌خواهد ديگري هم ببيند درصدي هم ديگري دخيل مي‌شود اين مي‌شود مشرك اما وثني و صنمي كه اصلاً خدا را نمي‌پرستد كه مشرك نيست.

درباره سُمعه اين‌‌چنين است، درباره ريا اين‌‌چنين است اين همان ﴿وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِكُونَ[23] اين همان شركِ شركت سهامي است يعني اكثر مؤمنين خدا را مي‌پرستند مي‌گويند اول خدا، دوم فلان طبيب يا اگر فلان شخص نبود مشكل ما حل نمي‌شد در حالي كه ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ[24] بايد بگويد خدا را شكر كه فلان شخص كه جزء جنود الهي است و مأموران الهي است مشكل ما را خدا از آن راه حل كرده اين مي‌شود توحيد، اما مشركيني كه فقط سنگ و چوب را مي‌پرستيدند اصلاً خدا را قبول نداشتند به عنوان ربّ مي‌گويد ما چرا مي‌پرستيم اينها را؟ براي اينكه ارباب متفرّقون‌اند كارِ ما دست اينهاست ما شِفا مي‌خواهيم اينها، باران مي‌خواهيم اينها، رزق مي‌خواهيم اينها او مديرعامل كل است يعني كلّ ارباب را او ربّ‌الاربابي مي‌كند اما ربّ ارض، ربّ سما، ربّ مطر، ربّ شفا، ربّ مرض، ربّ رزق، ربّ فلان و فلان اينها ارباب متفرّقون‌اند اينها مشكل را حل مي‌كنند براي اينها هم قرباني مي‌كردند سه نوع قتل را قرآن كريم به اين مشركين نسبت مي‌دهد و هر سه را هم محكوم مي‌كند يك نوع كه در سورهٴ مباركهٴ «نساء» و اينها گذشت همين بود اين قرابيني كه مي‌كردند براي همينها بود ديگر، گاهي بچه‌ها را قرباني مي‌كردند كه اين بت قبول كند مشكل اينها را حلّ كند بچه قرباني مي‌كردند نه تنها بچه‌ها را براي گرسنگي مي‌كُشتند يا دخترها را براي ننگ موهوم مي‌كشتند بلكه بچه‌ها را چه دختر، چه پسر قرباني همين بتها مي‌كردند.

بنابراين اينها كاري كه براي خدا بود به غيرخدا اسناد مي‌دادند رياكار يا سُمعه‌گر قدري براي خدا، قدري براي غيرخدا اما ذات اقدس الهي در اين بخش فرمود توحيدِ ناب معتبر است نه شرك وثني و صنمي بخشوده است و نه شركي كه ديگران دارند قابل اغماض است البته دركات اينها فرق مي‌كند.

پرسش: خالقيت را همه قبول دارند طبق بيان قرآن، توحيد در خالقيت را همه قبول دارند.

پاسخ: بله، خالق كه مشكل را حل نمي‌كند ربّ است كه مشكل را حل مي‌كند ﴿وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ[25] اما شما ببينيد وقتي كه سؤال مي‌كنيد كه «مَن رَّبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ» ﴿سَيَقُولُونَ لِلَّهِ[26] آن طور كه سؤال هست جواب نمي‌دهند در سورهٴ مباركهٴ «نمل» كه ان‌شاءالله مي‌خوانيم مي‌فرمايند ما هر طور سؤالي درست مي‌كنيم آ‌نها جواب نادرست مي‌دهند ما از آنها سؤال مي‌كنيم ﴿مَن بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ ... ٭ سَيَقُولُونَ لِلَّهِ[27] اين جواب نشد من مي‌گويم به دست كيست؟ بگو به دست الله است چرا مي‌گويي براي خداست؟ من مي‌گويم «من ربّ كل شيء» تو مي‌گويي ﴿سَيَقُولُونَ لِلَّهِ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «نمل» فرمود شما هر طور سؤال بكنيد اين طور ديگر جواب مي‌دهد اين معلوم مي‌شود مشكل جدّي دارد در ربوبيت. خالق بودن يك ثمر علمي دارد بله، واجب‌الوجود در عالم خداست ﴿لَا شَرِيكَ لَهُ[28] بله، خالق كل هم خداست ﴿لَا شَرِيكَ لَهُ﴾ اما اين مشكل را حل نمي‌كند ما با چه كسي كار داريم، چه كسي با ما كار دارد دو چيز است كه تمام مشكلات را حل مي‌كند يكي ربوبيت است، يكي هم مسئله معاد. مسئله معاد است كه مسئوليت مي‌آورد كه ما با او در كار هستيم او از ما سؤال مي‌كند، جواب مي‌خواهد بايد جواب او را بدهيم.

درباره دنيا هم مشكلات ما را ربّ ما حل مي‌كند مي‌گويد او مديركل است بله، ربّ‌الأرباب او هست بله، اما چه كسي بيمار را شفا مي‌دهد؟ چه كسي باران مي‌آورد؟ چه كس رزق مي‌رساند؟ چه كسي از حوائج شما باخبر است؟ چه كسي مشكل شما را حل مي‌كند؟ مي‌گويد صنم و وثن. مشكل جاهليت شرك در ربوبيّت جزيي بود نه ربّ‌العالمين كارگردان كلّ عالم، نه خالق بودن آنها ثمرهٴ علمي دارد اصرار قرآن كريم بر اينكه او ربّ كلّ شيء است، ربّ‌الأرض است، ربّ‌السماست همين است. اصرار قرآن كريم بر اينكه بازگشت همه ما به اوست براي اينكه ما را مسئول بداند و قبول كردن اينكه خدايي هست و خالق يك ثمر علمي دارد ثمر عملي و اخلاقي و باروري سياسي و باروري اجتماعي ندارد در سورهٴ مباركهٴ «نمل» ان‌شاءالله اگر برسيم همين معنا را آنجا دارد.

پرسش:...

پاسخ: نه، ما همه‌مان موحد عملي هستيم منتها ضعيف ما هر جا هم كه بالأخره به ما فرمود: ﴿اسْتَعِينُوْا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ[29] نماز عمود دين است به ما گفتند نماز بخوانيد اما ما در نماز مي‌گوييم از تو كمك مي‌خواهيم.

پرسش:...

پاسخ: بله هستند ديگر.

پرسش:...

پاسخ: نظام اسباب است نه نظام استقلال بايد بگوييم خدا را شكر مي‌كنيم كه از اين راه به ما رسانده مي‌شود توحيد.

پرسش:...

پاسخ: نه، مشرك ضعيف هستند بله، مشرك فقهي نيستند مشرك كلامي‌اند اينكه در سورهٴ «يوسف» فرمود: ﴿وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم[30] يعني اكثر مؤمنين، مشرك‌اند. از امام(سلام الله عليه) سؤال كردند رواياتي كه در ذيل اين آيه است، خب چطور اكثر مؤمنين مشرك‌اند فرمود همين كه مي‌گويند «لولا فلان لهلكت»[31] مشكل جدّي دارد ديگر چرا مي‌گويد «لولا فلان لهلكت» بگو خدا را شكر كه از اين راه به ما كمك كرد، بله. از آن طرف به ما گفتند مؤدّب باشيد، شاكر باشيد، متشكّر باشيد اين از روايات نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است اين مضمون با يك تفاوت كوچكي در لفظ كه «من لم يشكر المنعم من المخلوقين لم يشكر الله عزّ و جل»[32] به ما ادب را آموختند، تشكر را آموختند فرمود كسي نسبت به شما احسان كرده تشكر بكنيد ولي بگوييد خدا اين را فرستاده.

اين بيان نوراني حضرت امير بود در نهج‌البلاغه كه بارها خوانده شد فرمود: «المسكين رسول الله»[33] اين نيازمندي كه آمد درِ خانهٴ تو او را خدا فرستاده اينهايي كه تفسير موضوعي نهج‌البلاغه نوشتند خيال كردند اين رسول الله، آن رسول الله است لذا درباره رسالت و نبوّت حضرت كه مي‌خواستند چيز بكنند اين جمله نوراني نهج‌البلاغه را آوردند در حالي كه براي فقراست فرمود: «المسكين رسول الله» خدا از اين طرف به شما مال داده، از آن طرف نيازمند را در خانه شما فرستاده شما را بيازمايد، خب اگر «المسكين رسول الله» است، «المعطي» هم رسول الله است ديگر آن كسي كه مشكل ما را حل مي‌كند او را هم خدا فرستاده چرا از او به عنوان سبب قبول مي‌كنيد اما نه به عنوان ربّ نبايد بگوييم اول خودت دوم اين، بگوييم خدا را شكر كه از اين راه ما را تأمين كند، بله درست است اگر بگوييم خدا را شاكريم كه به دست اين آقا مشكل ما حل شد هم ادب است، هم توحيد، اما اگر گفتيم نه اول خدا، دوم اين آقا اين ديگر توحيد نشد كه اين رواياتي كه در ذيل اين آيه است ملاحظه بفرماييد كه فرمود اينكه مي‌گوييد «لولا فلان لهلكت»[34] آن درست نيست، عرض كردند پس چه چيزي بگوييم؟ فرمود بگوييد خدا را شكر كه از اين راه مشكل ما را حل كرد، خب.

پرسش:...

پاسخ: يعني نجس نيست يعني زنش از خانه‌اش طلاق نمي‌گيرد اينها احكام فقهي بر آن بار نيست اما آثار عملي فراوان مثلاً كلامي دارد، نقص دارد اين در سورهٴ مباركهٴ «يوسف» گذشت بحثش ديگر.

خب، پس در سورهٴ «انعام» آنجا مصدّر بود به اين جمله فرمود: ﴿قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَاحَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلاَّ تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَبِالْوَالِدَيْنِ[35] خب اول تحريم را ذكر فرمود آن درست است ﴿مَاحَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ﴾ آنچه كه محرّم است چيست؟ شرك است اين درست است اما در محلّ بحث فرمود: ﴿قَضَي رَبُّكَ﴾، «أمَرَ ربك» خب «أمَرَ ربك» امر بايد به توحيد تعلّق بگيرد معلوم مي‌شود كه توحيد اصل است و شرك عاريتي است يعني من كه شما را بدون سرمايه خلق نكردم كه در درونِ شما خداخواهي را، خداجويي را، خداطلبي را آنجا نهادينه كردم شما اگر از خارج مهمان ناخوانده نياوريد آن دلتان ما را مي‌خواهد به دليل اينكه همه مشركين وقتي سوار كشتي شدند در حال خطر مخلصانه موحّدند وقتي وارد كشتي شدند كشتي هم در آستانهٴ غرق بود ﴿دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ[36] نه اينكه دروغ مي‌گويند نه واقعاً موحّدند اين توحيد واقعي‌شان در درون بود حالا شكوفا شده اسباب و علل را مي‌ديدند به آنها پناهنده مي‌شدند، عند خطر آنها رخت بربست توحيدشان ظهور كرد. دروغ نمي‌گويند اينها در حالي كه در دريا دارند غرق مي‌شوند واقعاً راست مي‌گويند، واقعاً موحّدند منتها وقتي ﴿فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَي الْبَرِّ إِذَا هُمْ يُشْرِكُونَ[37] وقتي ما اينها را به ساحل نجات داديم خداي سبحان نجات داد دوباره آن عادات و آداب و رسوم وسنن جاهلي مي‌آيد رويش را مي‌پوشاند ﴿كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَي قُلُوبِهِم[38] باز حرف مشركانه مي‌زنند.

ما با سرمايه بشر را خلق كرديم اين ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا[39] همين است ديگر اين طور نيست كه ما يك ذهن خالي داده باشيم كه، يك لوح نانوشته داده باشيم، نعم درسهاي حوزه و دانشگاه بله اينها مهمان ذهن است آن را در سورهٴ مباركهٴ «نحل» كه قبلاً خوانديم فرمود: ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً[40] اين نكره در سياق نفي است اين ادبيات و فقه و اصول و حكمت و تفسير اين حرفهاي حوزوي و دانشگاهي اينها مهمان است.

فرمود هيچ‌كدام از اينها را نمي‌دانستيد بعد به شما سمع و بصر داديم اينها را ياد مي‌گيريد، اما توحيد را من در درونِ دل شما آنها بافتم اين‌‌چنين من شما را با توحيد ساختم الآن اين خانه را با چه چيزي مي‌‌سازند؟ با سنگ و گِل مي‌سازند، با ملات مي‌سازند، با آب مي‌سازند ديگر، با خاك مي‌سازند ديگر فرمود من درون و بيرون همه اينها را با توحيد ساختم ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ[41] اين علمي نيست كه من به شما داده باشم كه من شما را با توحيد ساخته‌ام، ساختار توحيد از غير او هم ساخته نيست چطوري ساختار را ما چه مي‌دانيم اينكه بدن نيست كه با گوشت و پوست ساخته بشود كه فرمود اين جانِ شما را من با توحيد ساختم هر گوشه‌اش را دست بزني توحيد است اين را به هم نزنيد، اين را نپوشانيد، اين را غبارينش نكنيد.

خب، بنابراين آنجا كه در سورهٴ مباركهٴ «انعام» مصدّر به تحريم است اين تناسبش محفوظ است ﴿أَتْلُ مَاحَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلاَّ تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً[42] اين درست است، اما در محلّ بحث فرمود: ﴿وَقَضَي رَبُّكَ﴾ اين ﴿قَضَي﴾ آن حُكم مُبرم است يك حُكم قطعي است البته ﴿قَضَي﴾ مي‌تواند به امر هم تعلّق بگيرد به طاعت هم مي‌تواند تعلّق بگيرد مي‌تواند به ترك معصيت هم تعلّق بگيرد اما اگر ﴿قَضَي﴾ را ما به معني امر بگيريم نه مطلق حُكم معلوم مي‌شود كه محور اصلي توحيد است نفي شرك به اين معناست كه اين توحيدي كه سرمايه شماست و من شما را با توحيد خلق كردم اين را آلوده‌اش نكنيد ﴿وَقَضَي رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ﴾ مي‌بينيد اگر ﴿قَضَي﴾ به معني «أمَرَ» است بعدش بايد امر مثبت باشد نه امر منفي، اگر «قضي ربك ان اعبدوا الله مخلصين له الدين» اين درست است «قضي ربّك أن وحدوه» و مانند آن درست است اما «قضي ربك ألا تعبدوا» اين بازگشتش به اين است كه «اعبدوه مخلصين له الدين».

حالا بقيه بحث ان‌شاءالله براي بعد از محرّم مواظب باشيد محرّم ان‌شاءالله همين معارف قرآني را براي مردم نقل كنيد كه عترت را با قرآن به مردم معرّفي كنيد.

پرسش:...

پاسخ: نه ديگر اجازه بدهيد به همين بسنده كنيم.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1] . سورهٴ انعام، آيهٴ 124.

[2] . سورهٴ مائده، آيهٴ 54.

[3] . صحيفهٴ سجاديه، دعاي 13.

[4] . سورهٴ نجم، آيهٴ 3.

[5] . مستدرك الوسائل، ج6، ص423.

[6] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 12.

[7] . سورهٴ يوسف، آيهٴ 106.

[8] . سورهٴ يوسف، آيهٴ 106.

[9] . بحارالأنوار، ج5، ص148.

[10] . سورهٴ حديد، آيهٴ 3.

[11] . سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 106.

[12] . سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 108.

[13] . سورهٴ توبه، آيهٴ 102.

[14] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 195.

[15] . سورهٴ نساء، آيهٴ 48.

[16] . سورهٴ يونس، آيهٴ 18.

[17] . سورهٴ زمر، آيهٴ 3.

[18] . سورهٴ ق، آيهٴ 16.

[19] . سورهٴ انفال، آيهٴ 24.

[20] . سورهٴ بقره، آيهٴ 186.

[21] . سورهٴ مائده، آيهٴ 73.

[22] . سورهٴ توبه، آيهٴ 30.

[23] . سورهٴ يوسف، آيهٴ 106.

[24] . سورهٴ فتح، آيهٴ 7.

[25] . سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 61.

[26] . سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 87.

[27] . سورهٴ مؤمنون، آيات 88 ـ 89.

[28] . سورهٴ انعام، آيهٴ 163.

[29] . سورهٴ بقره، آيهٴ 153.

[30] . سورهٴ يوسف، آيهٴ 106.

[31] . بحارالأنوار، ج5، ص148.

[32] . بحارالأنوار، ج68، ص44.

[33] . نهج‌البلاغه، حكمت 304.

[34] . بحارالأنوار، ج5، ص148.

[35] . سورهٴ انعام، آيهٴ 151.

[36] . سورهٴ يونس، آيهٴ 22.

[37] . سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 65.

[38] . سورهٴ مطففين، آيهٴ 14.

[39] . سورهٴ روم، آيهٴ 30.

[40] . سورهٴ نحل، آيهٴ 78.

[41] . سورهٴ روم، آيهٴ 30.

[42] . سورهٴ انعام، آيهٴ 151.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق