اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِن رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَمَلاَئِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِن رُسُلِهِ وَقَالُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا غُفْرَانَكَ رَبَّنَا وَإِلَيْكَ الْمَصِيرُ (285) لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاّ وُسْعَهَا لَهَا مَا كَسَبَتْ وَعَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ رَبَّنَا لاَ تُؤَاخِذْنَا إِن نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا رَبَّنَا وَلاَ تَحْمِلْ عَلَيْنَا إِصْراً كَمَا حَمَلْتَهُ عَلَي الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنَا رَبَّنَا وَلاَ تُحَمِّلْنَا مَا لاَ طَاقَةَ لَنَا بِهِ وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا أَنْتَ مَوْلاَنَا فَانْصُرْنَا عَلَي الْقَوْمِ الْكَافِرِين (286)﴾
از باب ردّالعجز الي الصدر بودن «آمن الرسول» در آيه
در نظم اين آيه كريمه ﴿آمَنَ الرَّسُولُ﴾ سخني است كه او را با گذشتهاش مرتبط كردند و بحثي است كه با اول سوره مرتبط است. بعضيها خواستند بگويند كه اين ﴿آمَنَ الرَّسُولُ﴾ ناظر به آن آيه قبلي است كه فرمود: ﴿لِلّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأرْضِ وَإِن تُبْدُوا مَا فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحَاسِبَكُم بِهِ اللّهُ﴾[1] ولي ظاهرش آن است كه معمول قرآن كريم آن است كه در پايان سورهٴ, خلاصه سوره را از باب رد العجز الي الصدر بيان ميكند. چون در اول همين سورهٴ مباركهٴ «بقره» سخن از ايمان به اصول و عمل به فروع است كه فرمود: ﴿الم ٭ ذلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُدي لِلْمُتَّقِين ٭ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُون ٭ وَالَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُ نْزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُ نْزِلَ مِن قَبْلِكَ وَبِا لْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُون ٭ أُولئِكَ عَلَي هُدي مِنْ رَبِّهِمْ وَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾[2] همين معنا را به عنوان مصداق روشن بيان ميفرمايد كه ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِن رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ﴾ يعني اگر در اول سورهٴ, سخن از ايمان مؤمنان بود در پايان سوره اعلام نتيجه است در اول سوره فرمود اين كتاب, هدايت كننده متقيان است. متقيان كسانياند كه به مبدأ و معاد و وحي و رسالت ايمان بياورند و عمل صالح كنند اين برنامه كلي مردان باتقوا. در پايان سورهٴ, نتيجه را اعلام فرمود آن متقيان راستين كه به اصول معتقدند و فروع را عمل ميكنند چه كساني هستند؟ آن رسول است و همراهان او ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِن رَبِّهِ﴾ در اول سوره فرمود اين كتاب ﴿هُدي لِلْمُتَّقِينَ﴾ است [آنگاه فرمود] متقين كسانياند كه ﴿يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاةَ﴾[3] به عنوان توصيف به صورت فعل مضارع كه مردان متقي اينچنيناند, در پايان سوره كه نتيجه را اعلام ميكند به صورت فعل ماضي ياد ميكند كه فرمود رسول گرامي و همراهانش ايمان آوردند, اين يك مطلب كه از باب برگشت پايان سوره به صدر سوره است و مضاميني كه بين آن آغاز و اين انجام هست به صورت اجمال هم در آغاز اشاره شده است هم در انجام.
علّت جداگانه ياد شدن رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از ساير مؤمنين
مطلب بعدي آن است كه رسول گرامي(صلي الله عليه و آله و سلم) از ساير مؤمنين جدا ياد شده است, فرمود: ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِن رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ﴾ البته مقام آن حضرت ايجاب ميكند كه مؤمنين از او فاصله داشته باشند, چه اينكه حضرتش از مؤمنين فاصله دارد. اين جدايي بين رسول اكرم و مؤمنين در مقام، ايجاب ميكند كه در الفاظ هم اينها جداي از هم ياد شوند, نظير آنچه در همين سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت كه فرمود: ﴿أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ وَزُلْزِلُوا حَتَّي يَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَي نَصْرُ اللّه﴾[4] كه اينجا كلمه رسول, جداي از كلمه مؤمنين ياد شده است, نفرمود «حتي يقولوا», بلكه فرمود: ﴿حَتَّي يَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ﴾ چه اينكه در آيات ديگر هم اينها را از هم جدا كرده است. در سورهٴ مباركهٴ «احزاب» هم وقتي صلوات خدا و فرشتهها را بر رسول گرامي(صلي الله عليه و آله و سلم) طرح ميكند از صلوات خدا و فرشتگان بر مؤمنين جدا [ياد] ميكند; منتها در دو آيه با يك فاصله زيادي درباره رسول اكرم كه در يك آيه مستقل است فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ وَمَلاَئِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَي النَّبِيِّ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلَّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيماً﴾[5](صلي الله عليه و آله و سلم) و درباره مؤمنين فرمود كه ﴿هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَمَلاَئِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾[6] درباره مؤمنين در يك آيه جدا درباره خصوص رسول اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) در يك آيه جدا ذكر فرمود و اگر در آيه معروف كه فرمود رسول اكرم رسول الله است ﴿وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَي الْكُفَّارِ﴾ آن هم اينچنين بخوانيم و معنا كنيم بهتر است كه بگوييم ﴿مُحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَي الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً﴾[7] يعني آنچه مربوط به خود حضرت است همه و همه زير عنوان كلمه مباركه رسول الله جمع شده است كه «هو رسول الله» همه فضايل را هم اين كلمه داراست ﴿وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَي الْكُفَّارِ﴾اند ﴿رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ﴾اند ﴿تَرَاهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً﴾اند ﴿يَبْتَغُونَ فَضْلاً﴾ هستند, نه اينكه پيامبري كه رسول الله است ﴿وَالَّذِينَ مَعَهُ﴾ آنها جمعاً ﴿أَشِدَّاءُ عَلَي الْكُفَّارِ﴾ باشند, لذا در اين آيه محل بحث فرمود: ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِن رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ﴾ اين جدا شد.
ايمان مؤمنين به اندازهٴ درك آنها
مطلب بعدي كه مصحح اين تفرقه است آن است كه مؤمنين به مقدار دركشان ايمان دارند حالا يا درك اجمالي يا درك تفصيلي, چيزي كه تحت ادراك كسي نيايد نه به اجمال نه به تفصيل قابل ايمان نيست خيلي از معارف است كه در تحت ادراك كسي نميآيد نه به اجمال و نه به تفصيل, قهراً به آن مرحله نميتواند ايمان بياورد; اما براي وجود مبارك حضرت اينچنين است, خيلي از اموري است كه آن حضرت ميداند و ايمان ميآورد, لذا ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِن رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ﴾ گرچه معنايش آن است كه ﴿وَالْمُؤْمِنُونَ﴾ هم «آمنوا بما انزل اليهم من ربهم»; اما «مَا أُنْزِلَ إِلَيْهِم» براي هر دو يكسان نيست, اينها مطالبي است كه در نوع اين كتابهاي تفسيري آمده.
توهّم فخررازي در منشأ علم رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به رسالت خود
اما آنچه در بعضي از كتابهاي تفسيري, نظير تفسير امام رازي آمده و متأسفانه از آنجا هم در بعضي از كتابهاي تفسير شيعهها سرايت كرده است اين است كه رسول از كجا ميفهمد رسول است تا ايمان بياورد, چون اينكه فرمود: ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِن رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ﴾ آنگاه فرمود: ﴿كُلٌّ﴾ چون اين را هم به دو وجه ميشود خواند: يكي اينكه ﴿وَالْمُؤْمِنُونَ﴾ را وقف بكنيم, آنگاه ﴿كُلٌّ﴾ آغاز جمله باشد يعني كلّ واحد از رسول اكرم و مؤمنين يا نه بگوييم ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِن رَبِّهِ﴾ اين تمام شد ﴿وَالْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَمَلاَئِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ﴾ كه وجه ديگر از قرائت است. اگر گفتيم: ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِن رَبِّهِ﴾ اينجا وقف كرديم بعد گفتيم: ﴿وَالْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَمَلاَئِكَتِهِ﴾ اين نظير همان آيهاي است كه ﴿مُحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَي الْكُفَّارِ﴾[8] كه تفاصيلي دارد يعني رسول اكرم ﴿بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِن رَبِّهِ﴾ ايمان آورد كه آن را نميشود شرح كرد و باز كرد به صوري تقسيم كرد; اما ﴿وَالْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ﴾ به اين اموري كه ميشود اينها را تبيين كرد: الله است و ملائكةُ الله است و كتب الله است و رُسل الله ولي درباره رسول اكرم چيزي بر او وحي ميشود و حضرتش ايمان ميآورد كه قابل بيان نيست كه ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِن رَبِّهِ﴾ هر چه هست ﴿وَالْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ﴾ به اين امور چهارگانه به هر حال آن مطلب مهم اين است كه مردم; مؤمنين كه ايمان ميآورند به پيامبر بر اساس معجزه است, مردم براي اينكه تشخيص بدهند چه كسي نبي واقعي است چه كسي متنبي است معجزه لازم دارند. اگر معجزه براي اينها اقامه شد اينها اطمينان پيدا ميكنند كه صاحب اين معجزه پيامبر است و ايمان ميآورند معجزه فارق است بين دعواي راستين نبي و دعواي دروغين متنبي اما خود نبي از كجا بفهمد آنچه بر او به عنوان وحي آمده است اين وحي الهي است و كلام شيطاني نيست ـ معاذالله ـ او از كجا بفهمد. امام رازي دارد كه او هم براي تشخيص محتاج به معجزه است, اگر براي او معجزهاي فرشته وحي ارائه داد او ميفهمد اينكه آمد فرشته است و آنچه دريافت ميكند وحي است و اگر او معجزهاي نديد براي او ثابت نميشود كه اين گزارش, گزارش وحي است. پس رسول هم اگر بخواهد بفهمد آنچه را كه الآن به او القا شده است وحي است يا القائات شيطاني ـ معاذالله ـ محتاج معجزه است. خب, خود فرشته از كجا بفهمد اين تلقي كه كرده است كلامالله است نه جزء القائات نفسيه و نه جزء تلبيسهاي شيطاني او هم محتاج معجزه است, پس فرشته براي اينكه تشخيص بدهد اين وحيي كه دريافت ميكند اين كلامي كه دريافت ميكند وحي خداست و كلامالله است يا تخيل شيطاني, محتاج به معجزه است ـ معاذالله ـ اين طبق توهّم امام رازي است و رسولالله هم ـ معاذالله ـ براي اينكه بفهمد اين وحي است و القائات شيطاني نيست محتاج معجزه است تا فرشته معجزه بياورد.[9] اين پيامبر را در سطح يك عوام تلقي كردن است ـ معاذالله ـ و فرشتههاي معصوم را در حد يك فرد عادي تلقي كردن است. همين تفكر دست نخورده در كتابهاي بعضي از علماي شيعه نظير مرحوم محمد جواد آمده است, در تفسير ايشان هم همان مطلبي است كه در سيره بعضي اهل سنت است و آن اين است كه وجود مبارك رسول الله(صلي الله عليه و آله و سلم) كه در حرا آن حال به او دست داد او ـ معاذالله ـ نميدانست كه اين وحي است و اين حالت, حالت نبوت است. حالتي كه به او دست داد وقتي به خديجه(عليها سلام) گفت تا معلوم بشود كه اين چه حالت است خديجه رفت نزد ورقةبن نوفل آن شخص گفت لازمه نبوت اين است علامتي كه انبيا دارد اين است و آنچه شما از همسرتان نقل ميكنيد اين نشانه نبوت است كه ورقه نوفل گفت و خديجه(عليها سلام) اين پيام را آورد و به وسيله نقل خديجه از منبع ورقه ـ معاذالله ـ رسول الله مطمئن شد فهميد كه پيغمبر است.[10] خب, اين ديني كه به ورقه بسته است يك ورق نميارزد اين دين.
ردّ تفصيلي حضرت استاد بر ادعاي فخررازي
آنچه اماميه معتقدند شاگرداني كه ائمه(عليهم السلام) داشتند همه يكسان نبودند. يك وقت هم اين حديث نوراني نقل شد كه مرحوم كليني(رضوان الله عليه) نقل ميكند كه بعضي از صحابه امام صادق(سلام الله عليه) از حضرتش سؤال كردند كه انبيا از كجا ميفهمند پيامبر شدند؟ آنها هم معجزه ميخواهند؟ آنها به ورقه نوفل بستهاند؟ به خبر واحد آن هم به غير معصوم تكيه ميكنند؟ فرمود: «يُوَفَّقُ لِذلك»[11] بيان ذلك اين است كه همانطوري كه علوم حصولي دو قسم است يك قسم نظري و يك قسم بديهي و بديهيها هم بايد به آن اولي ختم بشود و در اولي هيچ احتمال ترديد نيست يعني چيزي كه هست با حفظ همه شرايط در حال بودن نبود ندارد كه جمع بين هستي و نيستي باشد. چيزي كه نيست با حفظ همه شرايط در حال نيستي هستي ندارد اين اولين قضيه است كه شكبردار هم نيست همانطوري كه در علوم حصوليه ميرسيم به يك علم اولي كه لاريب فيه, در مسائل كشف و شهود و علم حضوري هم اينچنين است, بعضي از كشفها علي بينة من الرب است اولي بالذات است; ترديدبردار نيست. خدا چگونه ميداند كه خداست او هم با استدلال ميداند خداست؟ فرشتهها با معجزه ميفهمند حرف خدا را دارند دريافت ميكنند كه امام رازي ادعا كرد؟[12] جبرئيل امين(سلام الله عليه) وقتي سخني را ميشنود شك ميكند كه اين كلام الله است ـ معاذالله ـ .
شكبردار نبودن كشف و شهودهاي انبيا(عليهم السلام)
كشف و شهود اينها شكبردار است يا اينها معصوم محضاند, همانطوري كه علوم حصولي ما به اولي محض ميرسد كه لا ريب فيه است, شهود فرشتهها اينچنين است شهود اولياي الهي يعني معصومين(عليهم السلام) اينچنين است. اينكه در بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) آمده است «ما شَكَكْتُ في الحقِّ مُذْ أريتُهُ»[13] همين است, اينكه خدا درباره انبيا ميفرمايد ﴿عَلَي بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ﴾[14] همين است آنها شك ندارند شكبردار نيست آن شهود معصومانه اينها تا به ورقه نوفل مراجعه كنند تا درد دل با خديجه كنند اين ميشود همان بيان نوراني امام رضا(سلام الله عليه) كه در اين كتاب شريف توحيد مرحوم صدوق آمده است كه به آن متكلم ميفرمايد: «أحسَبُكَ ضاهَيْتَ اليهود»[15] اين تفكر اسرائيلي است در تو پيدا شده, اين چه حرفي است كه ميزني كه اراده نميتواند اينچنين باشد اراده نميتواند آنچنان باشد «أحسَبُك ضاهَيتَ اليهود» تو داري اراده جديد را منكر ميشوي تو داري بدا را منكر ميشوي همان تفكر اسرائيلي است كه در تو ظهور كرده, بعضي از اسرائليات است كه اول آمده در كانال تفسير اهل سنت بعد متأسفانه يك راهي پيدا كرده است در كتب بعضي از شيعهها هم ظهور كرده است, آن وقت كل اين قرآن سنديّتش به ورقه بسته است, اصلاً وحي شكبردار نيست هر گونه شبههاي كه خديجه(عليها سلام) دارد رسول خدا بايد حل كند, نه اينكه او شك كرد نميداند اين حال چيست با خديجه در ميان گذاشت خديجه رفت به سراغ ورقه، ورقه او را مطمئن كرد اين علامت، علامت نبوت است, اين يك. معجزه خواستن براي اوساط از ناس است آن اوحدي از ناس خودشان راه دارند هيچ كس نقل كرد كه حضرت امير(سلام الله عليه) وقتي خواست به رسول الله(صلي الله عليه و آله و سلم) ايمان بياورد به حضرت گفت معجزه بياور؟ معجزه گرچه حجت قطعي است ولي براي اوساط مردم است, آن اوحدي از انسانها راهي دارند كه بفهمند, همين كه در خطبه قاصعه نهجالبلاغه آمده است كه خود حضرت امير ميفرمايد رسول الله به من فرمود: يا علي «إِنَّكَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرَي مَا أَرَي إِلاَّ أَنَّكَ لَسْتَ بِنَبِيٍّ وَ لكِنَّكَ لَوَزِيرٌ»[16] همين است او هم ميبيند او هم ميشنود وحي را, نيازي ندارد به اينكه يك سنگ حرف بزند يا يك سوسمار حرف بزند اين خودش سوسمار را به حرف درميآورد, اين چه احتياج دارد كه حالا رسولالله براي او معجزه بياورد. اينگونه از كشفها و اينگونه از شهودهاي انبيا(عليهم السلام) اولي محض است شكبردار نيست لاريب فيه است, چطور ما اگر وارد قيامت شديم جزم نداريم كه اين قيامت است در حالي كه ديديم ميشود شك داشته باشيم و جزم نداشته باشيم؟ آنجا هم براي ما برهان اقامه ميكنند كه اين قيامت است يا مشاهده ميكنيم اگر بعد از مرگ دوباره برگشتيم و اين آسمان و زمين را ديديم از كجا ميفهميم اين قيامت است و دنيا نيست اينجا هم شك داريم و استدلال ميكنيم يا اين علم شهودي جزء شهوديهاي اولي است و لاريب فيه است, اينكه فرمود: ﴿رَبَّنَا إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾[17] اين به چند معناست هم «لاريب فيه انه حق سيقع»; هيچ ترديدي نيست كه قيامت آمدني است و هم به اين معناست كه آن روز, ظرف شك نيست يعني در آن روز انسان چيزي را شك ندارد آن ظرف, ظرف شك نيست آن روز, روز شهود است. بنابراين نه فرشتهها براي اينكه بفهمند اين سخن كلامالله است و جزء القائات شيطان يا جزء خاطرات نفساني اينها نيست نيازي به معجزه دارند, چون خودشان برايشان بيّن است و نه انبيا(عليهم السلام).
ذكر چهار امر از معارف اعتقادي در آيه محلّ بحث
بنابراين ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِن رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ﴾ آنگاه بنا بر قرائت اول كه روي ﴿مِن رَبِّهِ﴾ وقف بشود, معنا اينچنين خواهد شد كه ﴿وَالْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللّه﴾ اما بر اساس قرائت دوم كه روي ﴿مِن رَبِّه﴾ وقف نشود اينچنين بخوانيم ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِن رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ﴾ آنگاه ﴿كُلٌ﴾ يعني كل واحد از رسول و امت ﴿آمَنَ بِاللّهِ وَمَلاَئِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ﴾ آنچه در اين كريمه است از معارف اعتقادي چهار امر را ذكر كرد; فرمود يكي الله است بعد ملائكه خداست بعد كتب الهي است بعد فرستادههاي الهي نظم طبيعي هم همين است, اول انسان ثابت كند خدايي هست با اوصاف كمالي و جلال و جمالش رابط بين خدا و انبيا فرشتهها هستند و رهآورد فرشتهها همين كتابها و صحف آسمانياند گيرندگان وحي, رسلاند خدا به وسيله فرشتهها وحي را به انبيا ميدهد; خدا, مبدأ فرشتهها پيك و صحائف الهي نامهٴ خدا و انبيا هم رسولاند كه دريافت ميكنند, لذا براي حفظ آن نظم طبيعي اين نظم صناعي اعمال شده است ﴿كُلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَمَلاَئِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ﴾ اين كتاب, همان كتابي است كه هر پيامبري دارد و ما يعني هر مؤمني موظف است همانطوري كه به خداي سبحان ايمان ميآورد به وسائط و مجاري فيض كه فرشتهها هستند ايمان بياورد كه اينها هستند و معصوماند و پيك الهياند, چون همه اينها را خدا در قرآن خبر داد و به كتابهاي انبياي سلف ايمان بياورند, چون قرآن همه را تصديق كرده است پس مؤمن هم بايد همه را تصديق داشته باشد.
پرسش ...
پاسخ: بعضي از بخشها اينطور است كه ﴿مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاّ وَحْياً أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ مَا يَشَاء﴾[18] ظاهراً براي وجود مبارك رسول الله(صلي الله عليه و آله و سلم) هر سه قسمش بوده است و همين دو آيه مباركه پايان سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه محل بحث است گفتند از آياتي است كه مشافهتاً در معراج رسول خدا تلقي كرده است همين تلقي اين دو آيه اينها را مشافهتاً دريافت كرده است, حالا معراج در مكه بود و اين سوره در مدينه است و آيا اين آيات بيش از يك بار نازل شد يا بعداً اينجا قرار گرفت مسئلة اخري.
مرا از «كتب» در آيه
منظور از كتب ميتواند كتابهاي انبيا باشد گاهي گفته ميشود كه منظور از اين كتب همان ﴿كَتابٌ مُبِينٌ﴾[19] است ﴿اُمُّ الْكِتاب﴾[20] است ﴿لوحٌ مَحْفُوظ﴾[21] است و مانند آن, براي آنكه تكرار نشود چون اگر كسي به رسول ايمان دارد يعني به رسالتش مؤمن است و عصاره رسالت همان كتاب اوست, ديگر جمع بين كتاب و رسول مايه تكرار است پس منظور از اين كتب همان ﴿كَتابٌ مُبِينٌ﴾، ﴿اُمُّ الْكِتاب﴾ و مانند آن هست و منظور از اين رسل اشخاصاند. ظاهراً اين سخن تام نيست براي اينكه قرآن كريم به ما دستور داد هم به رسول ايمان بياوريم هم به كتابي كه همراه اوست فرمود «ايمان بياوريد به پيامبر و نوري كه به همراه پيامبر فرستاده شده است»[22] اينها دو چيزند نه يك چيز و اين دو چيز به همان صورت است كه فرمود: «إنّي تاركُ فيكمُ الثَّقلين كتاب اللهِ وَ عِتْرَتي»[23] چون ما هم موظفيم به جميع آنچه در قرآن كريم است ايمان بياوريم و هم موظفيم به جميع آنچه را رسولالله دستور ميدهد ايمان بياوريم.
بيان دو سِمت ديگر براي رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در جريان تشريع
رسول خدا گرچه از باطن قرآن ميگيرد اما همين قرآن به ما فرمود: ﴿مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُو﴾[24] بسياري از احكام است كه ما از رسول داريم نه تنها احكام اولي و احكام تشريعي, بسياري از احكام حكومتي و ولايي است كه از رسول داريم حالا اگر حضرتش جريان ركعت سوم و چهارم نبود كه بفرمايد اين دو ركعت فرضالنبي است, شخصي را به نام اسامةبنزيد فرمانده لشكر كرد بايد ايمان آورد و اطاعت كرد پس رسول دو سمت ديگر هم دارد: يكي آن است كه شرايع را به وسيله فرشتهها دريافت ميكند گاهي به صورت قرآن گاهي به صورت حديث قدسي به ما بيان ميكند كه ما موظفيم هم به قرآن ايمان بياوريم هم به احاديث نبوي كه از حضرت رسيده است. گاهي هم مسائل ولايي و دستورات حكومتي دارد بايد به آنها ايمان بياوريم, اينكه خداوند گاهي پيغمبر را با خودش ذكر ميكند ميفرمايد شما به خدا و پيامبر ايمان بياوريد گاهي ميفرمايد آنچه را كه خدا حرام كرد و آنچه را كه پيغمبر حرام كرد بايد اينها گرامي بشمارند, گاهي ميفرمايد آنچه در قرآن هست و آنچه پيغمبر ميگويد ايمان بياوريد سرّ تفكيكش همين است, گاهي ميفرمايد كه بعضي از چيزها را خدا حرام ميكند بعضي از چيزها را رسول خدا حرام ميكند و همه مردم موظفاند هر دو قسم را بپذيرند. آيهٴ 29 سورهٴ «توبه» اين است كه ﴿قَاتِلُوا الَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْيَوْمِ الآخِرِ وَلاَيُحَرِّمُونَ مَاحَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَلاَ يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ حَتَّي يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَن يَدٍ وَهُمْ صَاغِرُون﴾; فرمود اينها آنچه را كه خدا حرام كرد حرام نميكنند آنچه را كه پيامبر خدا حرام كرد حرام نميكنند خب, تحريم نبوي در كنار تحريم الهي است تحريم الهي به صورت قرآن است, تحريم نبوي به صورت سنت است; منتها آن هم به وسيله فرشتههاست آن هم به الهام است آن هم از وحي است منتها وحيي است; به صورت حديث قدسي و مانند آن.
تفكر انحرافي در خصوص «حسبنا كتاب الله»
صرف ايمان به كتاب كافي نيست اين همان است كه ميگويد: «حَسْبُنا كتابُ الله»[25] اين «حسبنا كتاب الله» را كه در مقابل اهل بيت مصطلح يعني علي و اولاد علي نگفت اين «حسبنا كتابُ الله» را در مقابل عترت بالمعني الاعم گفت، گفت: «حسبنا كتاب الله» كتاب منهاي رسول, آن روز كه سخن از علي و اولاد علي نبود, گرچه مضمون نامهاي كه حضرت ميخواست بنويسد دعوت به عترت طاهره بود, اينكه صريحاً ميگويد لازم نيست لوازمالتحرير حاضر كنيد يعني ما پيامبر نميخواهيم, قرآن بس است اين اولين خطر بعد درباره علي و اولاد علي. اگر او رسول را بما انه رسول, قبول داشت خب, رسول گفت لوازمالتحرير حاضر كنيد. اينكه ميگويد: «حسبنا كتاب الله» يعني قرآن منهاي رسول نه قرآن منهاي علي گرچه فهميده بود وقتي كه حضرت مينويسد درباره علي(سلام الله عليه) است, اينكه ميگويد لازم نيست قلم و دوات حاضر كنيد يعني حرفش را گوش ندهيد, چرا؟ چون «حسبنا كتاب الله».
پرسش ...
پاسخ: نه اجتهاد در مقابل نص همين بود در مقابل نص پيغمبر اجتهاد ميكردند, اين اجتهاد در مقابل نص كه بعدها درنيامد.
پرسش ...
پاسخ: پس چطور ايمان آورده, اينكه ايمان آورده به عنوان اينكه شخصي است كه ﴿مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي﴾[26] ايمان آورده, اگر اين آيه را «آناء الليل و اطراف النهار» ميخواندند مخصوصاً آيات حساس را رسول خدا اصرار داشت كه در خطبههاي جمعه و جماعت بخواند در نمازها مرتب بخواند در مسافرت و غير مسافرت بخواند, اگر اين مؤمن بود كه ﴿مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي﴾ پس الآن بر اساس هوا و ـ معاذالله ـ هذيان و كسي كه بر اساس هوا حرف نميزند بر اساس هذيان حرف ميزند؟! اگر كسي مؤمن باشد كه حضرتش ﴿مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي﴾ و آيات فراواني هم آمده است كه ﴿لاَ تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِه ٭ إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ﴾,[27] ﴿وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الأقَاوِيل ٭ لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِين ٭ ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ﴾[28] همه اين حرفها را گفته. خب, اينها را در نمازها حضرت ميخواند در منبرها ميخواند در مسافرتها ميخواند مرتب وادارشان ميكرد كه بخوانند كه مبادا بگويند كه وحيٌ نزل و يادشان نباشد اينطور نبود. خب, اگر كسي مؤمن باشد كه اين شخص هر چه ميگويد وحي است خب ديگر ميپذيرد, بنابراين ما هم موظفيم به جميع ما في القرآن ايمان بياوريم, هم موظفيم به جميع ما جاء به النبي ايمان بياوريم, هم موظفيم به جميع ما فعل و قال و نطق به النبي ايمان بياوريم و اين تنها درباره پيامبر ما نيست, درباره همه انبيا سلف است, لذا فرمود: ﴿كُلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَمَلاَئِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ﴾.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 284.
[2] ـ سورهٴ بقره، آيات 1 ـ 5.
[3] ـ سورهٴ بقره، آيات 3 و 4.
[4] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 214.
[5] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 56.
[6] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 43.
[7] ـ سورهٴ فتح، آيهٴ 29.
[8] ـ سورهٴ فتح، آيهٴ 29.
[9] . التفسير الكبير, ج7, ص106.
[10] . تفسير الكاشف, ج1, ص454 و 455.
[11] ـ الكافي، ج 1، ص 177.
[12] . التفيسر الكبير, ج7, ص106.
[13] ـ نهجالبلاغه، حكمت 184.
[14] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 17.
[15] ـ التوحيد (شيخ صدوق), ص444.
[16] ـ نهجالبلاغه، خطبهٴ 192.
[17] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 9.
[18] ـ سورهٴ شوريٰ، آيهٴ 51.
[19] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 15.
[20] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 7.
[21] ـ سورهٴ بروج، آيهٴ 22.
[22] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 157.
[23] ـ مستدرك الوسائل، ج 3، ص 355.
[24] ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 7.
[25] ـ بحار الانوار، ج 22، ص 473.
[26] ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 3.
[27] ـ سورهٴ قيامت، آيات 16 ـ 17.
[28] ـ سورهٴ حاقه، آيهٴ 44 ـ 46.