اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَإِن كُنْتُمْ عَلَي سَفَرٍ وَلَمْ تَجِدُوا كَاتِباً فَرِهَانٌ مَقْبُوضَةٌ فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُكُم بَعْضاً فَلْيُؤَدِّ الَّذِي اؤْتُمِنَ أَمَانَتَهُ وَلْيَتَّقِ اللّهَ رَبَّهُ وَلاَ تَكْتُمُوا الشَّهَادَةَ وَمَن يَكْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِيم (283) لِلّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأرْضِ وَإِن تُبْدُوا مَا فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحَاسِبْكُم بِهِ اللّهُ فَيَغْفِرُ لِمَن يَشَاءُ وَيُعَذِّبُ مَن يَشَاءُ وَاللّهُ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (284)﴾
چند حكم فقهي راجع به آن مسئله رهن مانده است كه آنها مطرح بشود بعد آنچه مربوط به ذيل آيه اسبق است كه فرمود: ﴿وَاتَّقُوا اللّهَ وَيُعَلِّمُكُمْ اللّهُ﴾[1] با آنچه در امروز تلاوت شده است به عنوان آيه ﴿لِلّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأرْضِ﴾ مطرح بشود.
بيان چهار حكم فقهي در خصوص رهن در آيه
در رهن چند حكم فقهي ديگر مانده است و آن اينكه اصل رهن اختصاصي به دِيْن ندارد (دين به معناي قرض) هر گونه طلبي, طلبكار از كسي داشته باشد ميتواند رهن بگيرد خواه به صورت قرض مصطلح باشد خواه به صورت بيع نسيهاي باشد خواه به صورت بيع سلم باشد خواه به عنوان ضمان يد باشد. بيان ذلك اين است كه وقتي كسي بدهكار است و مال مردم در ذمه اوست اين يا با ضمان يد ضامن است يا با ضمان معاوضه, ضمان يد اين است كه مال كسي را تلف كرده است و دليل ضمان يد هم قاعده «علي اليد ما أخَذَت حَتّي تُؤَدّي»[2] است. مال مردم را اگر كسي گرفت و از بين برد ضامن است يا اتلاف ابتدايي كرد ضامن است, اينگونه از ضمانها را ميگويند ضمان يد. ضمان معاوضه همان است كه در مقابل عوض قرار بگيرد, ثمن را و مثمن را طرفين داد و ستد, با ضمان معاوضه ضامناند حكم هر كدام البته جداي از ديگري است ولي يك حكم مشتركي دارند كه اين مال, به عهده شخص معيّن آمده است. اگر متاعي را نسيه خريد كه مثمن نقد بود و ثمن نسيه يا متاعي را نسيه فروخت كه متاع نسيه بود و ثمن نقد به نام بيع سلم در همه اين موارد مال به عنوان ضمان معاوضي به عهده طرف ميآيد و اگر اتلاف هم كرده باشد باز بدهكار است و ضامن است در همه موارد ميتواند رهن بگيرد. پس اينكه فرمود: ﴿إِذَا تَدَايَنْتُم بِدَيْنٍ﴾[3] و دنباله آن مسئله فرمود: ﴿وَإِن كُنْتُمْ عَلَي سَفَرٍ وَلَمْ تَجِدُوا كَاتِباً فَرِهَانٌ مَقْبُوضَةٌ﴾ اين اختصاصي به قرض مصطلح ندارد, همه اين موارد زير پوشش دين است و شامل ميشود اين يك حكم كه رواياتي هم در ذيل اين آيات مطرح است و اين حكم را تأييد ميكند. حكم ديگر آن است كه منافع عين مرهونه در مدت رهن براي راهن است نه براي مرتهن و لازمه اين حكم هم آن است كه اگر مرتهن بخواهد در عين مرهونه تصرف بكند بايد به اذن راهن باشد. حكم سوم آن است كه اين عين مرهونه در دست مرتهن به عنوان امانت است و او امين است, چون امين است مشمول به ﴿مَا عَلَي الْمُحْسِنِينَ مِن سَبِيلٍ﴾[4] خواهد بود يعني اگر بدون افراط و بدون تفريط در نگهداري اين از بين رفت مرتهن ضامن نيست. حكم چهارم آن است كه اگر در عين مرهونه يا در منافع مرهونه تصرفي كرد بدون اذن راهن به مقدار دينش محاسبه ميشود و اگر اين عين را بدون حفظ و نگهداري در معرض زوال قرار داد كه اتلاف ثابت شد به مقدار ارزش عين, از دين او كم ميشود.
روايات دالّ بر احكام فقهي رهن
اين احكام فقهي را رواياتي كه در زمينه رهن وارد شده است تأييد ميكند, اين روايات را بخوانيم تا به آن مسئله اصلي برسيم.
الف: روايت اول مبني بر عدم اختصاص رهن به قرض
كتاب رهن وسائل باب اول اصل جواز رهن را تبيين ميكند كه اولين روايتش از امام صادق(سلام الله عليه) است كه اگر كسي حيوان را يا طعامي را با بيع سلم فروخت «و يرتهن الرجل بماله رهناً» آيا اين جايز است؟ «قال(عليه السلام) نعم استَوْثِقْ مِن مالِك»;[5] تو براي مالت وثيقه بگير جايز هست; اختصاصي به مسئله قرض ندارد, لازم نيست كسي در قرض رهن بگيرد در بيع سلم هم ميتواند رهن بگيرد. روايت چهارم اين باب هم همين معنا را دلالت دارد كه سماعه از امام صادق(سلام الله عليه) سؤال ميكند «عن الرهن يَرهَنُهُ الرجل في سَلَمِ اذا اسْلَم في طعامٍ أو متاعٍ أو حيوانٍ قال(عليه السلام) لا بأس بان تَستْوثِق مِن مالِك»;[6] سؤال ميكند كه اگر كسي پيشفروش كرده است حيواني را يا متاعي را به بيع سلم فروخت يعني مالي را گرفت و متاعي را در آينده بايد تحويل بدهد در اينگونه از موارد رهن جايز است يا نه, حضرت فرمود آري. پس رهن اختصاصي به قرض ندارد. روايت پنجم و ششم و هفتم و همچنين هشتم و نهم اين باب همين معنا را در بر دارد كه مطالعه ميفرماييد.
ب: روايت دوم در خصوص امانت بودن عين مرهونه در دست مرتهن
مسئله بعدي رواياتي است كه در باب پنجم آمده است كه رهن اگر تلف بشود مرتهن ضامن نيست زيرا اين رهن به عنوان امانت نزد مرتهن است و امين محسن است ﴿مَا عَلَي الْمُحْسِنِينَ مِن سَبِيلٍ﴾[7] روايات باب پنجم از اينجا شروع ميشود كه جميلبندراج نقل ميكند كه امام صادق(سلام الله عليه) فرمود: «في رجل رهن عند رجل رهنا فضاع الرهن قال(عليه السلام) هو مِن مال الرّاهن و يَرْجِعُ المُرْتَهِنُ عليه بمالِه»[8] يعني عين مرهونه اگر نزد مرتهن تلف شد مرتهن ضامن نيست از كيسه راهن از بين ميرود, چون مرتهن تفريط نكرد. آنگاه مرتهن كه حقي بر عهده راهن داشت حق خودش را از راهن ميگيرد. غرض آن است كه عين رهني اگر در مدت رهن نزد مرتهن تلف بشود و مرتهن افراط يا تفريطي در حفظش نكرده باشد ضامن نيست. روايت دوم كه ابانبنعثمان از امام صادق(سلام الله عليه) نقل ميكند هم به همين مضمون است «في الرّهن اذا ضاعَ مِن عند المرتهن مِن غير ان يَسْتهلِكَه رجعَ بحقّه علي الرّاهن فاخذه و ان استهَلَكَهُ ترادّا الفضل بينهما»[9] اين روايت دو جمله دارد كه صدرش به اين باب مربوط است و ذيلش به بعضي از ابواب آينده, در اين روايت فرق گذاشته است كه اگر مرتهن تفريط كرده باشد در حفظ امانت ضامن است و اگر تفريط نكرده باشد از كيسه راهن ميرود اگر تفريط كرده باشد به مقدار دينش حساب ميشود بقيه را بايد بگيرد, ساير رواياتي هم كه در اين باب هست مثل روايت پنجم و روايت هشتم همين معنا را تأمين ميكند. بنابراين اگر در بعضي از روايات همين باب نظير روايت هشتم آمده است كه مرتهن, ضامن است به شهادت همين روايات مفصلِه حمل ميشود بر صورت تفريط.
بيان سه طايفه روايات در باب تلف رهن و ضمانت مرتهن
اجمال روايات باب پنج سه طايفه خواهد بود: طايفه اولي رواياتي است كه ميگويد عين مرهونه اگر در مدت رهن تلف بشود به حساب مرتهن نيست از كيسه راهن ميرود, مرتهن ضامن نيست. طايفه ثانيه رواياتي هستند كه ظاهرشان آن است كه اگر عين تلف بشود مرتهن ضامن است. طايفه ثالثه تفصيل ميدهند ميفرمايند كه اگر تلف به اهلاك و تفريط مرتهن بود ضامن است اگر به طور عادي بود ضامن نيست. اين طايفه ثالثه شاهد جمع است كه آن دو طايفه آنكه ميگويد ضامن نيست حمل ميشود بر صورت عدم تفريط, آن روايتي كه ميگويد مرتهن ضامن است حمل ميشود بر صورت تفريط. اين يك جمع فقهي مناسبي است كه شاهد جمع هم در درون خود اين روايات هست.
تلف بعض رهن در حكم تلف كلّ آن
مطلب بعدي آن است كه يك وقت كل رهن از بين ميرود يك وقت بعض الرهن از بين ميرود, حكم تلف بعض هم مثل حكم تلف كل هست, در اين جهت فرقي نيست. يك روايتش را به عنوان نمونه بخوانيم آن روايت اول باب ششم هست كه از امام صادق(سلام الله عليه) سؤال ميكنند: «في رجل رَهَن عنده آخرُ عبدَين»;[10] يك مردي مرد ديگر نزد او دو بنده را به عنوان رهن گذاشت «فَهَلَك أحدهما أيكون حقّه في الآخر» آيا اگر اين عين مرهونه مركب بود و بعضي اجزايش از بين رفت و بعضي اجزاي ديگر ماند آيا رهن به آن جزء مانده تعلق ميگيرد يا رهن از بين ميرود؟ فرمود نه رهن به همان جزء مانده تعلق ميگيرد «قال نعم قلت او داراً فاحتَرَقَتْ أيكون حقه في التُرْبَةِ»; از حضرت امام صادق(سلام الله عليه) سؤال كردند كه خانهاي را در گرو گذاشتند و اين خانه تلف شد آيا حق مرتهن به آن زمينه تعلق ميگيرد يعني به آن خاك تعلق ميگيرد يا نه؟ فرمود آري[11] اگر اعياني تلف شد عرصه كه باقي است رهن به آن عرصه تعلق ميگيرد اين هم مسئله مهمي نيست چون هم فتوايش روشن است و هم روايات باب هفتم همان است كه در صورت تفريط ضامناند كه اين هم روايت اول و دوم و سوم همين باب بلكه چهارمش اين معنا را تبيين ميكند.
جواز تصرّف مرتهن در منافع عين مرهونه با اذن راهن
مسئله بعدي آن است كه گرچه منافع عين مرهونه براي راهن هست ولي با اذن راهن مرتهن ميتواند تصرف بكند اسحاقبنعمار از حضرت ابي ابراهيم امام كاظم(سلام الله عليه) سؤال ميكند در باب هشت از ابواب رهن, سؤال ميكند: «عن الرجل يَرهَنُ العبد او الثوب أو الحُلِّيَ أو المتاعَ البيت فيقول صاحب المتاع للمرتهن انت في حِلٍّ مِن لُبس هذا الثّوب فألْبَس الثوب وانتفع بالمتاع واستخدم الخادم» در اينگونه از موارد آيا حلال است يا نه؟ «قال(عليه السلام) هو له حلالٌ إذا أحلّه»;[12] وقتي خود صاحب مال بهرهبرداري از عين مرهونه را به مرتهن اجازه ميدهد براي مرتهن حلال است. آنگاه يك نمونه ديگري در ذيل همين روايت اولي آمده است كه اگر زميني را رهن بگذارد و بگويد كه شما براي خودتان زراعت كنيد اينجا چطور است؟ فرمود اينجا مسلما جايز است اينجا بهتر از آن مورد و مثال قبل است, براي اينكه در مثال قبل از يك منافع نقد بهره ميبرد و اما اينجا خودش منفعت توليد ميكند باب دهم آن است كه اگر منافع عين مرهونه را مرتهن بدون اذن راهن بهرهبرداري كرد ضامن است و به حساب دين او ميآيد. روايت اول باب ده اين است كه امام صادق(سلام الله عليه) فرمود: «قضي اميرالمؤمنين(عليه السلام) في كل رهن له غَلَّةٌ»; هر متاع مرهوني كه غله دارد «غله» يعني درآمد اين درآمدها را ميگويند مستغلات ملكي مستغلات ملكي از همان غله به معناي درآمد هست نه غله يعني جو و گندم, مستغلات يعني درآمدها با غين به همين معنا هم در همين حديث شريف آمده است «في كل رهن غَلَّةٌ» هر رهني كه درآمد دارد حضرت اينچنين حكم فرمود كه «أنَّ غَلّتَهُ» يعني درآمد رهن «تُحسَبُ لصاحبِ الرهن مما عليه»[13] اگر مرتهن از آن درآمد استفاده كرد از دين محسوب ميشود.
پرسش ...
پاسخ: اين اجارهاش فضولي است, اگر راهن اجازه ندهد و چون فضولي است تصرفات آن مستأجر شرعاً صحيح نيست و اگر با اذن راهن بود نحوه اذنش روشن خواهد كرد كه آيا رايگان اذن داد يا از باب احتساب دين اذن داد. روايت پنجم اين باب هم همين معنا را ميرساند كه «سألت ابا عبدالله(عليه السلام) عن رجل رَهَن بماله ارضا أو داراً لها غَلَّةٌ كثيرة فقال علي الذي ارْتَهَنَ الارض و الدّارَ بماله ان يَحتَسِبَ لصاحبِ الارض و الدار ما أخذه مِنَ الْغَلَّةِ و يَطرَحَهُ عنه مِن الدّين له»[14] يعني هر درآمدي را كه از خانه يا زمين نصيب مرتهن شد اين مرتهن, موظف است اين را به اندازه دين حساب كند و ذمه راهن تبرئه ميشود. اينها فروعاتي بود كه مربوط به مسائل اين آيه مباركه بود.
پرسش ...
پاسخ: مال راهن است اگر راهن اجازه داد مرتهن ميتواند از اين منافع بهرهبرداري كند حالا يا رايگان اجازه ميدهد يا با احتساب اذن ميدهد, اگر اذن نداد و او بهرهبرداري كرد بايد كه از دِيثن كم بكند.
پرسش ...
پاسخ: اگر واقعاً رباست به صورت حيله شرعي درآوردند محذور ربا دارد وگرنه محذوري نخواهد داشت, در صورتي كه راهن اجازه بدهد و خودشان قرار بگذارند.
مطلبي كه در ذيل آيه اسبق مانده بود اين است كه فرمود: ﴿وَاتَّقُوا اللّهَ وَيُعَلِّمُكُمُ اللّهُ﴾[15] گرچه سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) فرمودند اين ﴿وَاتَّقُوا اللّهَ وَيُعَلِّمُكُمُ اللّهُ﴾ نظير ﴿إِن تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَل لَكُمْ فُرْقَاناً﴾[16] نيست كه عالم شدن را مشروط به تقوا داشتن بداند, براي اينكه نفرمود «واتقوا اللهَ يُعلّمْكم الله» بلكه با واو ذكر فرمود و اين «يُعلّم» مرفوع است نه مجزوم, آن هم با واو است نه با فاء; [17] اما يك مطلب ديگري كه هست اين است كه اين واو بالأخره در اينجا چه نقشي دارد؟ اين واو, واو عاطفه نيست براي اينكه معطوف عليه روشني ندارد. اما تمام اين لطائف را به همين ظواهر سپردند يا يك سلسله معارف هم مراد است و اين ظواهر هم با آن معارف مخالفت ندارد.
پيوند حاكم بين «واتقوا الله» و «يعلّمكم الله»
در اين ﴿وَاتَّقُوا اللّهَ وَيُعَلِّمُكُمْ اللّهُ﴾ بالأخره دو جمله است حالا عطف مفرد بر مفرد هم نباشد دو جمله است كه عطف جمله است بر جمله; يكي جمله انشائيه است و ديگري جمله خبريه. اگر عطف مفرد بر مفرد نبود عطف جمله بر جمله است و در اين معطوف و معطوف عليه يك تناسبي بالأخره لازم هست. اگر هيچ پيوندي بين تقوا و علم نبود هرگز جمله ﴿وَيُعَلِّمُكُمُ اللّهُ﴾ بر جمله ﴿اتَّقُوا اللّه﴾ عطف نميشد, پس پيوندي بينشان هست اين يك مطلب.
بررسي رابطهٴ بين تقوا و علمِ الهي
آن وقت اين پيوند را آياتي نظير ﴿إِن تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَل لَكُمْ فُرْقَاناً﴾ يا ﴿مَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَهُ مَخْرَجا ٭ وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَحْتَسِبُ﴾[18] و مانند آن تبيين ميكند, از اينجا معلوم ميشود كه يك نحو پيوندي بين تقوا و علم هست. علمي كه خداي سبحان به انسان ياد بدهد اين هم از اشتباهات مصون است هم با عمل همراه است و هم ميماند اين سه ركن را به عنوان برجستهترين فايده همراه دارد, علمي كه غير خدا به انسان ياد ميدهد احتمالاً با اشتباه همراه است و ممكن است با عمل همراه نباشد و ديرپا هم نباشد آن سه خطر را دارد. پس علمي كه معلمش خداي سبحان باشد منافع فراواني دارد كه مهمترين منفعتش همين سه ركن است, فرمود: ﴿وَاتَّقُوا اللّهَ وَيُعَلِّمُكُمُ اللّهُ﴾; خداي سبحان شما را عالم ميكند و از اينكه با فعل مضارع ياد فرمود كه نشانه استمرار و دوام است اين هم تدريج را ميرساند هم دوام را كه اگر كسي با تقوا بود تعليم الهي يكي پس از ديگري درباره او ظهور ميكند. اين ﴿وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ﴾[19] هم ميفرمايد كه شما اينچنين نيست كه اگر متقي بوديد فقط در يك رشته, بهرههاي علمي ببريد بهرههاي علمي يك رشته مشخص نصيبتان ميشود اينطور نيست, هر كسي در هر رشته تقوايي داشته باشد خداي سبحان علم آن رشته را به او اعطا ميكند علومي كه نافع باشد و به حال شخص يا جامعه سودمند باشد اگر طالب علم در آن رشته تقواي علمي داشته باشد, خداي سبحان او را در آن رشته صاحبنظر ميكند او را عالم ميكند فرمود: ﴿وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ﴾ يعني اين اختصاصي به رشته مشخص از رشتههاي عادي ندارد در هر رشتهاي كه بشر دارد علم سودمند فرا ميگيرد اگر تقوا را رعايت كند عموماً و تقواي آن رشته را پيشه بگيرد, خصوصاً خداي سبحان معلم او خواهد بود.
پرسش ...
پاسخ: آنكه مقدمه اول هست كه انسان اصل خدا را بشناسد بپذيرد, حكم خدا را بشناسد بپذيرد شروع به عمل كند; اما اگر كسي خواست به مقامات برتر برسد شرطش تقواست و اگر متقي نبود همان سه خطر هست اشتباه ممكن است بفهمد بعد با عمل هم همراه نباشد و از يادش هم برود.
وعده و وعويد ضمني در «والله بما تعملون عليم»
آنچه در ذيل آيه ﴿وَإِن كُنْتُمْ عَلَي سَفَرٍ﴾ فرمود, كه فرمود: ﴿وَمَن يَكْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ﴾ اين وعده و وعيد را به هم آميخته است, چون در خود اين آيه مضمونش امر و نهي كنار هم آمده است, پس اين ﴿وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ﴾ كه در ذيل آيه است وعده و وعيد را هم دارد, چون فرمود: ﴿فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُكُم بَعْضاً فَلْيُؤَدِّ الَّذِي اؤْتُمِنَ أَمَانَتَهُ وَلْيَتَّقِ اللّهَ رَبَّهُ﴾ اينها امر است اگر كسي به اين امرها امتثال بكند وعده پاداش را خدا به او داده است, نهي را هم در بر دارد فرمود: ﴿وَلاَ تَكْتُمُوا الشَّهَادَةَ وَمَن يَكْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ﴾ آنگاه فرمود: ﴿وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ﴾ كه اين وعيد است, هم به كساني كه اطاعت ميكنند خدا ميفرمايد: ﴿وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ﴾ كه اين يك وعده ضمني است و هم آنهايي كه معصيت ميكنند, خدا ميفرمايد: ﴿وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ﴾ كه يك وعيد ضمني است.
ذكر دليل قبل از حكم در آيه «والله ما في السماوات...»
آنگاه وارد اين آيهاي كه امروز تلاوت شده است ميشويم, فرمود: ﴿لِلَّهِ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الأرْض﴾ قرآن كريم دأبش گاهي اينچنين است حكمي را اول ذكر ميكند بعد دليل آن حكم را ذكر ميكند يا اول دليل را ذكر ميكند بعد حكم را ذكر ميكند. گاهي خلاصه از واجب به ممكن تنزل ميدهد گاهي از ممكن به واجب ترقي ميدهد. آنچه در ذيل آيه اسبق گذشت فرمود خدا معلم شماست چرا؟ چون ﴿بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ﴾[20] است, اول حكم را بيان كرد بعد دليلش را; اما در اين آيه محل بحث اول دليل را ذكر ميكند بعد حكم را.
تبيين دليل و حكم در آيه محلّ بحث
ميفرمايد: ﴿لِلّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأرْض﴾ اين دليل, بعد ميفرمايد: ﴿وَإِن تُبْدُوا مَا فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحَاسِبْكُم بِهِ اللّهُ﴾ چون آنچه در جهان هستي است مِلك و مُلك حق است شما و خاطرات نفساني شما هم گوشهاي از اين جهان هستي هستيد, چون آن كلش براي اوست پس آنچه هم كه در درون شماست براي اوست نزد اوست معلوم است اگر ميفرمود: ﴿إِن تُبْدُوا مَا فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحَاسِبْكُم بِهِ اللّه﴾ اين حكم دليل ميخواست, ميتوانست بفرمايد دليلش در ذيل آيه بفرمايد كه ﴿لِلّهِ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الأرْض﴾ و اما در اينجا اول از دليل شروع كرده است يك برهان تقريباً لميّ گونه است, چون سراسر جهان مِلك و مُلك خداست بنابراين آنچه شما در دل داريد نزد خدا روشن است, آنچه اظهار ميكنيد نزد خدا روشن است پس كاملاً مقابل با آن ذيل آيه اسبق است كه در آنجا اول حكم آمده بعد دليل در اينجا اول دليل آمده بعد حكم.
متعلّق بودن نظام آفرينش به خداوند
﴿لِلّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأرْض﴾ منظور از ﴿مَا فِي السَّماواتِ وَمَا فِي الأرْضِ﴾ مجموعه نظام هستي است. اگر «من فيهما» و امثال ذلك و اينها كنار هم ذكر بشود معلوم ميشود كه سماوات و ارض با ما ﴿مَا فِي السَّماواتِ﴾ فرق ميكند اما وقتي ميفرمايد كه ﴿مَا فِي السَّماواتِ﴾ و ﴿مَا فِي الأرْضِ﴾ براي خداست, كنايه از آن است كه آنچه در نظام آفرينش است مِلك و مُلك خداست.
محاسبهٴ احكام تصديقيّهٴ جان انسان از جانب خداوند
بر اين اساس كلي به استناد اين دليل ميتوان اينچنين گفت كه ﴿وَإِن تُبْدُوا مَا فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحَاسِبَكُم بِهِ اللّهُ﴾; آنچه در جانتان داريد آنچه در انفس شما مستقر است چه اظهار بكنيد چه اظهار نكنيد خدا محاسبه ميكند خب آنچه در نفس ميگذرد يك وقت در حد خاطرات تصوريه است يك وقت در حد خاطرات تصديقيه اگر خاطرات تصوريه باشد گرچه مزاحم انسان هست گرچه مانع حضور قلب هست; اما ضرري متوجه انسان نميشود اين خيالاتي كه سرگرم كننده است در نماز و غير نماز مرتب ميآيد و ميرود انسان را در نماز يا غير نماز به بازي ميگيرد, فقط كاري كه ميكند اتلاف وقت است, مثل كسي كه پاي درخت نشسته و سر و صداي اين زنبورها كه وز وز ميكنند نميگذارد او مطالعه كند حواسش را پرت ميكنند. ضرري كه اين وز وز زنبورها به او ميرسانند اين است كه حواسش را پرت ميكنند همين اما ديگر نيشي به او نميزنند. يك وقت است كه اين خاطرات از حد تصور بالاتر ميرود به مرحله تصديق ميرسد انسان تصميم ميگيرد يك چنين كاري را بكند حالا يا انجام ميدهد يا انجام نميدهد يا خوفاً منالناس است يا خوفاً منالله است ولي ايدهاش اين است خواستهاش اين است اين كار را بكند, اين همان وقت است كه زنبور او را گزيده خلاصه نيش زده. اگر كسي تصميم گرفت كاري بكند اين سخن از سر و صداي اين حيوان نيست سخن از نيش زدن اوست اگر به مرحله تصميم رسيد پاي محاسبه در كار است. انسان كه تصميم دارد خواستهاي دارد نيتش اين است تصديقش اين است باورش اين است كه فلان كار را بكند اين محاسبه ميشود, حالا اگر انجام داد نحوه محاسبهاش چگونه است انجام نداد نحوه محاسبهاش چطور, آن بحث ديگري دارد. فرمود: ﴿وَإِن تُبْدُوا مَا فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحَاسِبْكُم بِهِ اللّهُ﴾ نه آن را در سِرّ يا عَلَن انجام بدهيد, آن بحثهايي كه گذشت كه كارهايي كه شما در سرّ يا علن ميكنيد خدا ميداند آن مربوط كار خارجي است, كار خارجي را يا انسان پنهاني انجام ميدهد مثل شبزندهداري يا در علن انجام ميدهد آن كار در خارج محقق شد حالا يا در حضور ديگران است يا در غياب ديگران و اما اين راجع به اظهار و اخفاي كار است نسبت به خودش يعني آنچه شما در دل داريد يا انجام ميدهيد يا انجام نميدهيد, در هر دو حال محاسبه خواهيد شد پس ﴿لِلّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأرْض﴾ اين برهان مسئله است ﴿وَإِن تُبْدُوا مَا فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ﴾ هم به استناد آن برهان حكم مسئله است, خداوند حساب ميكند ﴿يُحَاسِبْكُم بِهِ اللّهُ﴾ و فرمود: ﴿كَفَي بِاللَّهِ حَسِيبا﴾[21] و خود انسان را هم گاهي عامل حسابكننده خود قرار ميدهد كه ﴿كَفَي بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً﴾[22] محاسبه ميكند بعد از محاسبه سود و زيان مشخص ميشود, آنگاه از آن به بعد تصميمگيري با خداست ﴿فَيَغْفِرُ لِمَن يَشَاءُ وَيُعَذِّبُ مَن يَشَاءُ﴾ نفرمود هر چه كرديد ما كيفر ميدهيم, فرمود هر چه كرديد محاسبه ميكنيم. ممكن است آن حديث رفع يا آن احاديث ديگر ناظر به بخشايش الهي باشد.
قدرت خداوند بر محاسبه و بخشش و عذاب انسانها
اين آيه فقط هشدار داد, فرمود بدانيد كه محاسبه ميشويد, حالا نسبت به كدام گناه ميبخشد نسبت به كدام گناه نميبخشد؟ يا چه شخصي را ميبخشد و چه شخصي را نميبخشد, چون خدا حكيم است بر اساس حكمت، مشيئت و اراده دارد ﴿فَيَغْفِرُ لِمَن يَشَاءُ وَيُعَذِّبُ مَن يَشَاءُ﴾ آنگاه دليل ذكر ميكند كه هم اين فعل را برساند هم مطابق با اصل مسئله باشد, از اينكه فرمود: ﴿وَاللّهُ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾ يعني هم ميتواند محاسبه بكند هم ميتواند ببخشد هم ميتواند عذاب بكند.
اما آنكه فرمود: ﴿لِلّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأرْض﴾ ناظر به مالكيت مطلق است, ذيل آيه ناظر به قدرت مطلقه است, چون مضمون آيه هم درباره مِلك و مُلك حق است هم درباره كار حق, لذا هم به آن مالكيت مطلقه استدلال شد, هم به اين قادريت مطلقه استدلال شد, هم در صدر آيه فرمود: ﴿لِلّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأرْض﴾ هم در ذيل آيه فرمود: ﴿وَاللّهُ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 282.
[2] ـ مستدرك الوسائل، ج 14، ص 8.
[3] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 282.
[4] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 91.
[5] ـ وسائل الشيعه، ج 18، ص 379.
[6] ـ وسائل الشيعه، ج 18، ص 380.
[7] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 91.
[8] ـ وسائل الشيعه، ج 18، ص 385.
[9] ـ وسائل الشيعه، ج 18، ص 386.
[10] . در وسائلالشيعه, چاپ آلالبيت, به جاي «عنده», «عنه» آمده است.
[11] ـ وسائل الشيعه، ج 18، ص 389.
[12] ـ وسائل الشيعه، ج 18، ص 393.
[13] ـ وسائل الشيعه، ج 18، ص 394.
[14] ـ وسائل الشيعه، ج 18، ص 396.
[15] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 282.
[16] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 29.
[17] ـ ر.ك: الميزان, ج2, ص435.
[18] ـ سورهٴ طلاق، آيات 2 و 3.
[19] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 282.
[20] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 282.
[21] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 6.
[22] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 14.