اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ مِنْهُم مَن كَلَّمَ اللّهُ وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ وَآتَيْنَا عِيسَي ابْنَ مَرْيَمَ البَيِّنَاتِ وَأَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ القُدُسِ وَلَوْ شَاءَ اللّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِينَ مِن بَعْدِهِم مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ البَيِّنَاتُ وَلكِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُم مَن آمَنَ وَمِنْهُم مَن كَفَرَ وَلَوْ شَاءَ اللّهُ مَا اقْتَتَلُوا وَلكِنَّ اللّهَ يَفْعَلُ مَا يُرِيدُ (253)﴾
در اين كريمه كه هم تتمهٴ بحث رسالت انبيا را مطرح ميكنند و هم زمينهاي است براي ضرورت دفاع، آيه از بيان فضايل انبيا سخن ميگويد كه ﴿تِلكَ الرُّسُلُ فضَّلنا بَعضَهم عَلي بَعضٍ﴾، اختلاف سه قسم است: گاهي به نفع تفاوت در دركات است، نظير آنچه بين كفار و مشركين و منافقين است تا برسد به جايي كه ﴿إنَّ المُنافِقينَ في الدَّركِ الاٴَسفَل مِن النّارِ﴾[1]. قسم دوم به نحو تفاضل بين انبيا و اوليا است كه همين كريمهٴ ﴿تِلكَ الرُّسُلُ فَضَّلنَا بَعضَهُم عَلي بَعضٍ﴾ و آن آيهٴ ﴿لَقَد فَضَّلنَا بَعضَ النَّبِيِّينَ علي بَعضٍ﴾[2] عهدهدار اين بحثاند. قسم سوم اختلافي است كه بين خود مردم است نه به عنوان تفاوت در دركات نه به عنوان تفاوت در درجات، بلكه اختلاف نظر و سليقه است، اين يك بحث.
اختلاف بين مردم از نظر سليقه و نظر در ذيل آيهٴ كريمهٴ ﴿كانَ النَّاسُ اٴُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ﴾[3] آنجا مبسوطاً بحث شد كه اختلاف دو قسم است؛ آيه 213 سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه مبسوطاً بحث شد.
بيان انواع اختلاف ميان مردم
آنجا روشن شد كه اختلاف بين مردم دو قسم است: يك اختلاف مذموم است و يك اختلاف محمود و ممدوح. اختلاف محمود و ممدوح آن اختلاف قبلالعلم است يعني اگر دو صاحبنظر براي تحقيق يك مسئله با هم مشاجره ميكنند اين اختلافشان بسيار خوب است، زمينه شكوفايي حق است. اصولاً بعضي از امور تا اختلاف نباشد نتيجه نميدهد، نظير شكل ثاني منطق كه اگر مقدمتين با هم در سلب يا ايجاب متفق باشند نتيجه نميدهند تفكرات اجتماعي نظير شكل دوم منطق است كه تا اختلاف نباشد نتيجه نميدهد. اين اختلاف بين صاحبنظران كه اختلاف محمود است و اختلاف ممدوح است در همان آيه 213 سوره «بقره» تمثيلي كه از سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) نقل شد به كفتي الميزان[4] نقل شد كه اختلاف دو كفه ترازو يك اختلاف مقدس است تمام تلاش و كوشش دو پله ترازو براي برقراري قسط و عدل است يعني اگر وزن در يك كفه باشد و موزون در كفه ديگر و اينها هماهنگ نباشند هرگز اين دو اين كفه موافق هم نيستند اگر وزن بيشتر از موزون بود يعني اگر سنگ وزينتر از نان كه موزون است بود اين دو پله ترازو با هم بالا نميآيند؛ يكي بالاست ديگري پايين است با او همراهي ندارد يا اگر نان بيش از وزن بود يعني بيش از سنگ بود، چون وزن و موزون هماهنگ نيستند آن كفهاي كه سنگين است هرگز بالا نميآيد اين اختلاف دو پله ترازو يك اختلاف محمودي است، زيرا هيچ كدام از اين دو كفه نظري جز بر قراري قسط و عدل ندارند، نظير اختلاف دو مقدمه شكل ثاني كه اگر اين دو مقدمه هر دو سالبه يا هر دو موجبه باشند نيتجه نميدهند وقتي نتيجه ميدهد كه اختلاف باشد پس اختلاف قبلالعلم و قبلالنتيجه، نظير اختلاف دو كفه ترازوست كه براي برقراري قسط است اگر وزن و موزون معادل هم بودند از آن به بعد كسي در اين ميزان خيانت راه داد كم را زياد نشان داد يا زياد را كم نشان داد اين اختلاف بعدالعلم است كه محكوم ﴿وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ﴾[5] خواهد بود.
حكم تكليفي و وضعي اختلاف
اگر دو صاحبنظر بعد از مشاجرات به هدف رسيدهاند از نظر علمي مشكلشان حل شد، ولي يكي ميپذيرد ديگري نميپذيرد آن پذيرش و ايمان بعد از حل شدن مسئله، مهم است و اگر بعد از روشن شدن مطلب كسي پذيرفت و ديگري نپذيرفت اين اختلاف مذموم است اين بلا و عذاب است هم زمينه عذابها را فراهم ميكند و هم اگر كسي استحقاق دريافت فضل حق را نداشت خداي سبحان او را به همين اختلاف گرفتار ميكند. در سورهٴ مباركهٴ «مائده» در جريان بنياسرائيل خواه آنها كه پيروان موساي كليم بودند خواه آنها كه پيروان عيساي مسيح (سلام الله عليه) آنها به اين عذاب معذب شدند يعني خداي سبحان درباره هر دو گروه اين تعبير را با اختلاف در لفظ دارد گاهي ميفرمايد: ﴿وَالقَيْنَا بَيْنَهُمُ العَدَاوَةَ وَالبَغْضَاءَ إِلَي يَوْمِ القِيَامَةِ﴾ گاهي ميفرمايد: ﴿فَأَغْرَيْنَا بَيْنَهُمُ العَدَاوَةَ وَالبَغْضَاءَ إِلَي يَوْمِ القِيَامَةِ﴾[6] در سورهٴ مباركهٴ «مائده» است اين هر دو آيه و هر دو تعبير در مائده است كه مراجعه ميفرماييد؛ آيه 64 سورهٴ مباركهٴ «مائده» است. در اين آيه فرمود: ﴿وَالقَيْنَا بَيْنَهُمُ العَدَاوَةَ وَالبَغْضَاءَ إِلَي يَوْمِ القِيَامَةِ﴾ كه درباره يهوديهاست درباره مسيحيها در غير اين آيه سخن از اغرا است ﴿أَغْرَيْنَا بَيْنَهُمُ العَدَاوَةَ وَالبَغْضَاءَ إِلَي يَوْمِ القِيَامَةِ﴾ گاهي اختلاف مثل وبا و طاعون عذاب الهي است، اگر ملتي با رسيدن نعمتهاي فراوان لايق حفظ نعمت نبودند همان طوري كه گاهي خدا به زلزله به طاعون به وبا به سيل و امثال ذلك ملتي را معذب ميكند گاهي هم به اختلاف معذب ميكند، اين نحوه تعذيب را كه درباره اهل كتاب و بنياسرائيل چه يهوديها چه مسيحيها هشدار داد نسبت به ديگران هم اعلان خطر كرد كه ﴿هُوَ القَادِرُ عَلَي أَن يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذَاباً مِن فَوْقِكُمْ أَوْ مِن تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعاً وَيُذِيقَ بَعْضَكُم بَأْسَ بَعْضٍ﴾؛[7] فرمود مواظب باشيد كه اگر در برابر نعمتهاي الهي حق شناس نبوديد خدا قادر است كه گاهي عذابي را از بالا بر شما نازل كند، نظير صاعقهها يا از زير پاي شما، شما را معذب كند نظير زلزله و خسف و مانند آن يا اختلاف داخلي در بين شما ايجاد كند كه بعضي طعم تلخ دشمني ديگري را بچشيد: ﴿هُوَ القَادِرُ عَلَي أَن يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذَاباً مِن فَوْقِكُمْ أَوْ مِن تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعاً و يذيق بَعضَكم باٴس بعض﴾ اين هم مسئله ثانيه در جريان انبيا (عليهم السلام) فرمود: ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ﴾ سخن از اختلاف نيست كه جامع بين سه قسم باشد: اختلاف بين انبيا اختلاف بين ملحدان و مشركان و كافران و اختلاف بين توده مردم، بلكه سخن از قسم خاص است به عنوان تفاوت در فضل كه اصل فضيلت اصل مشترك است و ساير انبيا ضمن داشتن اين اصل مشترك از فضايل خاصي برخوردارند.
مطلب بعدي آن است كه كلام الله يعني چه؟ اين كلام الله در اوايل تا حدودي بحث شد و باز هم سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) يك بحث مبسوطي درباره كلام الله دارند[8] كه آن هم -انشاءالله- مطرح خواهد شد كه خداوند با انسانها سخن ميگويد. درباره رفع درجه كه نفرمود «و رفعنا» اين براي تفنن در تعبير است كه گاهي متكلم معالغير گاهي هم به ضمير غايب ياد ميكند. در اينكه آن پيامبري كه مرفوع الدرجه است كيست، اختلاف فراوان است بعضي ادريس دانستند كه ﴿رَفَعْنَاهُ مَكَاناً عَلِيّاً﴾[9] بعضيها به وجود مبارك خاتم انبيا (عليهم الصلاة و عليهم السلام) تطبيق كردند بعضي هم به انبياي ديگر، نقش مهمي در اين مسئله نيست بالأخره در اينكه خاتم انبيا (عليهم السلام) افضل است طبق آن شواهد اثبات شد و سخني در او نيست.
حقيقي بودن تفاضل ميان انبياء
اجمالاً انبيا با هم تفاضلي دارند و اين تفاضل همان طوري كه در بحثهاي مقدمي عرض شد تفاضل وجودي و حقيقي است نه تفاضل اعتباري، يك وقت كسي رئيس فلان مؤسسه است مديركل فلان مؤسسه است كه اين با يك ابلاغ يك سطري ميآيد و با يك عزل يك سطري هم رخت برميبندد، آن ابلاغ و اين عزل جزء انشائات اعتباري است كسي كه منصوب ميشود با يك خط و معزول ميشود با يك خط ديگر نه چيزي بر او افزوده ميشود و نه چيزي از او كاسته ميشود اينها فضلهاي اعتباري است. در جريان انبيا فضل حقيقي است اين فضل حقيقي به كمالات وجودي برميگردد و ظهورش در قيامت روشنتر است كه اصولاً در جريان قيامت فرمود: ﴿وَللآخِرَةُ أَكْبَرُ دَرَجَاتٍ وَأَكْبَرُ تَفْضِيلاً﴾ اصولاً صحنه فضيلت در قيامت ظهور ميكند، چون احياناً در دنيا فضايل حقيقي با فضايل اعتباري مخلوط ميشود ولي در سورهٴ «اسراء» اينچنين فرمود: ﴿انُظرْ كَيْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ وَللآخِرَةُ أَكْبَرُ دَرَجَاتٍ وَأَكْبَرُ تَفْضِيلاً﴾[10] زيرا در آنجا فضل همان فضل حقيقي و وجودي محض است؛ منزه از اعتبار است ديگر به اعتباريات اشتباه نميشود.
روح القدس، مرحلهٴ عاليهٴ ارواح انبياء
مطلب بعدي آن است كه درباره عيساي مسيح (سلام الله عليه) در اين آيه فرمود ما به او بينات داديم او را به روحالقدس مؤيد كرديم ومانند آن، چون اين بحث درآيه 87 همين سوره مباركهٴ «بقره» مفصل بحث شد كه فرمود: ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَي الكِتَابَ وَقَفَّيْنَا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ وَآتَيْنَا عِيسَي ابْنَ مَرْيَمَ البَيِّنَاتِ وَأَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ القُدُسِ﴾ ديگر نيازي به بحث مستأنَف نيست. در آنجا ثابت شد روحالقدس يك موجود جدايي باشد كه انبيا را مدد كند نيست، بلكه مرحله عاليه ارواح خود انبياست. رواياتي كه از كتاب شريف كافي خوانده شد اين معنا را تأييد كرد كه ائمه (عليهم السلام) فرمودند در انسانهاي عادي سه الي چهار روح است، ولي در انبيا پنج روح است «فيهم خمسة ارواح» آنگاه خصوصيات اين ارواح پنجگانه را بيان كردند كه با يك روح قيام و قعود دارند با يك روح غضب و شهوت دارند و امثال ذلك بعد آن عاليترين درجه كه روحالقدس است با آن روح معارف را مشاهده ميكنند و نظاير آن[11] پس روحالقدس گرچه ممكن است يك موجود مجرد جدايي به نام فرشته به اين نام تسميه شود، اما آنچه انبيا به او مؤيَّدند مرحله عاليه از هستي خود اينهاست؛ روح اينها درجاتي دارد كه عاليترين درجه اينها روحالقدس است يعني روحي است كه منزه از كثرت است مبراي از ماده است مبراي از نقص است منزه از عيب است آنچه در محدوده امكان راه دارد، لذا بحثي كه در اين آيه درباره روحالقدس شده است ما را از بحث جديد مستغني ميكند. عمده آن است كه كلام خدا و كتاب خدا با هم چه فرقي دارند؟ يك بحث مبسوطي سيدنا الاستاد دارد[12] اين بحث را حتماً ملاحظه بفرماييد تا -انشاءالله- بعدا كه بين كلام و كتاب فرق گذاشته ميشود و معناي تكليم روشن ميشود در خلال آن بحثها به اين قسمت بپردازيم. عمده اين است كه در ذيل آيه فرمود: ﴿وَلَوْ شَاءَ اللّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِينَ مِن بَعْدِهِم مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ البَيِّنَاتُ﴾ قبلاً دستور قتال صادر شده بود و قبلاً جريان بنياسرائيل و طالوت و مبارزه داوود و امثال ذلك ذكر شد و برهان مسئله دفاع و جنگ هم اين بود كه اگر جنگ نباشد مفسدان فيالارض زمين را به تباهي ميكشند كه ﴿وَلَوْلاَ دَفْعُ اللّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الأَرْضُ﴾[13] عمده اين است كه فرمود: ﴿وَلَوْ شَاءَ اللّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِينَ مِن بَعْدِهِم﴾ اگر خدا ميخواست اينها به جنگ هم مبادرت نميكردند.
منشأ جنگ بودن اختلاف عقيده
منشأ جنگ اختلاف عقيده است يكي مؤمن است و ديگري كافر، كسي از نظر جهانبيني معتقد است كه در عالم مبدئي حكومت ميكند و اين عالم به هدف منتهي ميشود، ديگري به اين امر معتقد نيست اين اساس اختلاف است كه زمينه جنگ را فراهم ميكند. يك سلسله جنگهاي موضعي و تهاجمي هست كه بر اساس عقيده نيست آنها مسائل ديگري است كه اگر آن جنگ عقيدتي حل بشود آن نظام ميتواند اين آشفتگي دروني را برطرف كند. فرمود اگر خدا ميخواست جنگي اتفاق نميافتاد. اين «اقتتال» گرچه به صورت باب افتعال ياد ميشود ولي مضمون و معناي مفاعله را تفهيم ميكند: ﴿وَلَوْ شَاءَ اللّهُ مَا اقْتَتَلُوا﴾ «مثل ما اختلفوا» بعضي از فعلهاست كه گرچه هيئت مشترك نداشته باشد خود ماده آن اشتراك را تفهيم ميكند. خلاف از اين باب است گاهي ميگويند مخالفت گاهي ميگويند تخالف گاهي ميگويند اختلاف، گرچه هيئت افتعال آن توان را ندارد كه بفهماند اين امر بين دو نفر هست، اما اين ماده خلاف آن قدرت را دارد كه اگر زير پوشش هيئت افتعال هم برود باز معناي كثرت و رو در رويي و امثال ذلك را بفهماند. البته اختلف با خالف با تخالف كه يكي افتعال است يكي مفاعله و ديگري تفاعل گرچه ممكن است اين امر بين الاثنين را بفهماند، اما زمام اختلاف به دست كيست؟ آن را اين هيئات گوناگون تبيين ميكنند مثلاً «ضارب زيد عمرو» يا «ضارب زيد عمراً» يك معنا دارد «تضارب زيد عمرو» يا تضارب زيد عمرا معناي ديگري دارد. در «تضارب» يك زد و خورد متقابل است، اما در «ضارب زيد عمرا» گرچه زدو خورد مقابل است، اما ميفهماند آن كه بيشتر كتك زد زيد است آن كه بيشتر كتك خورد عمرو است «تضارب» اين معنا را شايد تفهيم نكند، اما «ضارب» اين معنا را تفهيم ميكند كه بين «ضارب زيد عمرا» با «تضارب زيد عمرا» اين فرق هست به هر حال هيئت اختلاف در اثر ماده خاص ميفهماند اين امر بين چند نفر اتفاق افتاده يك نفر اختلاف ندارند؛ منتها گاهي دو نفر كه باهم اختلاف دارند يا دو گروه كه باهم اختلاف دارند هر دو آغازگر اختلافاند هر دو سر ناسازگاري دارند گاهي اينچنين نيست بلكه يكي سر ناسازگاري دارد و ديگري حاضر است بسازد، اما او چون سر ناسازگاري دارد اين اختلاف همچنان ادامه دارد.
معناي نفي اقتتال در صورت خواست خداوند
فرمود: ﴿وَلَوْ شَاءَ اللّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِينَ مِن بَعْدِهِم﴾ اينها اقتتال نميكنند خوب، منشأ اين اقتتال پذيرش دعوت رسالت انبياست، تناسب صدر و ذيل آيه اين است كه ما انبيا را با تفاوت درجاتي كه دارند فرستاديم، بعضي رسالت انبيا را ميپذيرند بعضي رسالت انبيا را نميپذيرند و اين نپذيرفتن زمينه جنگ است به همان دليل ﴿لَوْلاَ دَفْعُ اللّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الأَرْضُ﴾[14] و به همان دليل ﴿لَوْلاَ دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ﴾[15] خب اگر خدا ميخواست جنگي اتفاق نميافتاد خدا چطور بخواهد؟ آن طوري كه خدا بخواهد قدرت حق را تثبيت ميكند ولي كمال را ميبندد راه كمال را ميبندد خدا اگر بخواهد با الجا با اضطرار با اجبار مردم ايمان بياورند ايمان ميآورند با روياهاي هولناك با حوادث دردناك و امثال ذلك، نظير ﴿رَفَعْنَا فَوْقَهُمُ الطُّورَ﴾[16] اگر خداي سبحان بخواهد مردم را مضطر به ايمان كند يقيناً در دل اينها هراسي ايجاد ميكند يا شوق زايدي ايجاد ميكند كه بالأخره ايمان ميآورند، اينكه كمالي براي مردم نشد كه با ترس، ايمان بياورند آن حالي كه براي فرعون پيش آمد كه در آن حال گفت من به خداي موساي كليم ايمان آوردم كه از او مقبول نيست. اگر خدا بخواهد ريشه اختلاف و اقتتال برداشته ميشود يعني مردم بالالجاء و الإجبار مؤمن ميشوند وقتي مؤمن شدند ديگر اختلافي نيست وقتي اختلافي نبود جنگي نيست، اما اين كمال نشد در چند آيه قرآن فرمود: ﴿وَلَوْ شَاءَ لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ﴾[17] يا ﴿لآمَنَ مَنْ فِي الأَرْضِ كُلُّهُمْ جَميعاً﴾[18] اين مضمون در آيات گوناگون با تعبيرات مختلف آمده است.
هدايت تشريعي خداوند و نفي هدايت الجائي
در آيه 35 سوره «انعام» فرمود: ﴿وَإِن كَانَ كَبُرَ عَلَيْكَ إِعْرَاضُهُمْ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَن تَبْتَغِيَ نَفَقاً فِي الأَرْضِ أَوْ سُلَّماً فِي السَّمَاءِ فَتَأْتِيَهُم بِآيَةٍ وَلَوْ شَاءَ اللّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَي الهُدَي فَلاَ تَكُونَنَّ مِنَ الجَاهِلِينَ﴾ تو اصرار داري كه با معجزات زميني يا آسماني اينها مؤمن بشوند خب، اگر خدا ميخواست همه اينها را بر هدايت جمع ميكرد همه اينها را هدايت ميكرد، ولي آنكه كمال نيست البته اين هدايت الجائي و تكويني است يعني اگر خدا ميخواست همه را با اعمال قدرت هدايت كند ميكرد، ولي ميخواهد اينها با طوع و رغبت خود مؤمن بشوند خدا همه را هدايت كرده است به هدايت تشريعي فرمود: ﴿شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ القُرْآنُ هُديً لِلنَّاسِ﴾[19] يا به رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود ما تو را ﴿كَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾[20] اعزام كرديم ﴿رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ﴾[21] اعزام كرديم ﴿لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيراً﴾[22] اعزام كرديم براي هدايت همه مردم اعزام كرديم؛ منتها هدايت تشريعي، هدايت تشريعي يعني راه از هر دو طرف باز است ﴿هَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ﴾[23]، ﴿إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِراً وَإِمَّا كَفُوراً﴾[24] اما اين هدايت الجا و اضطرار سودي ندارد، اگر خدا بخواهد همه را مؤمن ميكند ولي اين كه كمال نشد براي كسي ﴿وَلَوْ شَاءَ اللّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَي الهُدَي فَلاَ تَكُونَنَّ مِنَ الجَاهِلِينَ﴾[25] خدا آن قدرت را دارد، اما خب اين كمال نيست براي كسي. در آيه 107 سورهٴ مباركهٴ «انعام» اين است كه ﴿وَلَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَكُوا وَمَا جَعَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً وَمَا أَنْتَ عَلَيْهِم بِوَكِيلٍ﴾؛ اگر خدا ميخواست اينها طبق اضطرار و اجبار ايمان بياورند و شرك نورزند مشرك نميشدند، خدا راه شرك و ايمان انسانها را باز گذاشت ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ وَيَحْيَي مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾[26] خدايي كه هر درخت را ميپروراند هر معدني را ميپروراند، هر حيواني را ميپروراند انسان را هم ميپروراند پرورش انسان در حسن اختيار يا سوء اختيار اوست او را مختار آفريد اگر بخواهد بالاضطرار او را مؤمن كند كه راه كمال او را ميبندد. فرمود ما اگر ميخواستيم كه كسي مشرك نشود راه شرك را مسدود ميكرديم، اما اينها را آزاد گذاشتيم ﴿لِيَمِيزَ اللّهُ الخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ﴾[27] ناظر به همين است ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ وَيَحْيَي مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾[28] ناظر به همين است و مانند آن، لذا در آيه 107 سوره «انعام» فرمود: ﴿وَلَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَكُوا﴾.
پرسش ...
پاسخ: جواب اصلياش آن است كه انسان يك موجود متفكر مختار است اين يك مقدمه، كمال هر موجودي مناسب با نحوه هستي اوست اين دو مقدمه، نتيجه اين است كه انسان اگر بخواهد كامل بشود بايد به حسن اختيار خود كامل بشود اگر به اجبار كامل بشود كه اين كمال نيست.
پرسش ...
پاسخ: اين دعاها هم همين است خود همين دعا يك فعل اختياري است ما آزاديم كه اين دعا را بخوانيم و آزاديم اين دعا را نخوانيم خود همين خواندن دعا يك فعل اختياري است كه خدايا! توفيق به ما مرحمت كن كه ما از وساوس درون و بيرون نجات پيدا كنيم و راه خوب را خوب بشناسيم و درست طي كنيم اين به آن معنا نيست كه ما را به اجبار به طرف فضيلت ببر.
پرسش ...
پاسخ: كمال براي آن است كه انسان در امتحانها و آزمونهايي كه در نهان اوست ظهور كند. اگر كسي در امتحان به دام شرك و الحاد بيفتد با كسي كه در امتحان از اوليا سر در بياورد اينها فرق ميكنند.
پرسش ...
پاسخ: در كل نظام البته لازم است، لذا خدا بد نيافريد. در آن بحثهاي قبل داشتيم كه خداي سبحان فرمود هرچه مصداق شيء است مخلوق خداست: ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[29] اين يك اصل، در اصل ديگر فرمود هر چه را خدا آفريد زيبا آفريد: ﴿الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ﴾[30] اين دو اصل. آنچه در جهان هست زيباست و همه انبيا و اوليا و مؤمنين اگر به جايي رسيدند براي اينكه با شيطان جنگيدند و پيروز شدند و به جايي رسيدند. اگر وسوسه نباشد كه ولايت معنا ندارد ايمان معنا ندارد جهاد اكبر معنا ندارد: ﴿وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ لآمَنَ مَنْ فِي الأَرْضِ كُلُّهُمْ جَميعاً﴾[31].
پرسش ...
پاسخ: بسيار خب يا در همه شوق وافر ايجاد كند يا در همه ترس وافر ايجاد كند در هر دو حال انسان را از اختيار مياندازد وقتي انسان از اختيار افتاد راه كمالش بسته است، كمال انسان كه يك موجود متفكر مختار است در حسن اختيار اوست.
معناي ذاتي بودن اختيار
پرسش ...
پاسخ: اختيار، ذاتي است نه انتخاب احدالطرفين انسان يك موجود مختار است و بالذات يعني اگر الآن چند ميليارد بشر روي زمين زندگي ميكنند، همه اينها جمع بشوند بخواهند يك كار غير اختياري انجام بدهند محال است يعني همان طوري كه دو دوتا پنج تا محال است، دو دوتا سه تا محال است بشر بخواهد يك كار غير ارادي بكند اين هم محال است، چون خلق مختاراً، «الانسان مختار بالضروره» انسان ذاتاً آزاد آفريده شد سر دو راه است؛ منتها در انتخاب راه آزاد است كه يا راه خير يا راه شرّ انسان مضطر است كه آزاد باشد آزادي او به دست او نيست؛ نميتواند بگويد كه من ميخواهم يك كاري را بياراده نجام بدهم اين شدني نيست؛ منتها مراد فرق ميكند يك مراد حلال است يكمراد حرام، شريعت براي رهبري به انتخاب مراد حلال است و كمال انسان در حسن اراده است، لذا فرمود: ﴿وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ لآمَنَ مَنْ فِي الأَرْضِ كُلُّهُمْ جَميعاً﴾[32].
پرسش ...
پاسخ: آن كسي كه داراي درجه ده از استعداد است گرچه داراي فيض درجه صد نيست، اما تكليف او هم به همان اندازه ده درجه است. اگر كسي را مثلاً زيد را در ده درجه و عمرو را در صد درجه قرار بدهند كسي بگويد عكس كنند يعني زيد را در صد درجه و عمرو را در ده درجه قرار بدهند باز آن سؤال است و به هر حال تكليف به اندازه همان درجه هستي است.
مسائل كلامي موجود در آيهٴ نهم سورهٴ نحل
در سورهٴ مباركهٴ «نحل» آيه نُه فرمود: ﴿وَعَلَي اللَّهِ قَصْدُ السَّبِيلِ﴾ يعني آنچه برخداست به عنوان لطف و حكمت ﴿قَصدُالسَّبِيل﴾ است؛ از باب اضافه صفت به موصوف يعني سبيل قصد. بر خدا لازم است كه راه قصد راه مقتصد راه مستقيم را ارائه دهد، اما ﴿وَمِنْهَا جَائِرٌ﴾ بعضيها هستند كه از اين راه جائرند، متجاوزند اين ديگر تقصير كسي نيست آنچه به عهده خداست راهنمايي است همه را به اجبار در راه مستقيم ببرد كه كمال نيست، فرمود: ﴿وَعَلَي اللَّهِ قَصْدُ السَّبِيلِ﴾ يعني بر خداست روي ﴿كَتَبَ عَلَي نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾[33] كه سبيل قصد و مستقيم را ارائه داد، فرمود: ﴿هَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ﴾[34]، ﴿هذِهِ سَبِيلي أَدْعُوا إِلَي اللَّهِ عَلَي بَصِيرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِي﴾[35] ﴿وَأَنَّ هذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيماً﴾[36] و امثال ذلك. پس ﴿وَعَلَي اللَّهِ قَصْدُ السَّبِيلِ﴾ اين يك جمله ﴿وَمِنْهَا جَائِرٌ﴾ اين هم جمله ديگر يعني از اين سبيل مقتصد بعضي جائرند، «جائر» يعني متجاوز اين دو جمله ﴿وَلَوْ شَاءَ لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ﴾[37] اگر ميخواست نميگذاشت كسي از راه راست فاصله بگيرد اين هم سه جمله، اين سه مسئله كلامي را اين آيه مباركه جمع كرد. مسئله اولي اين است كه خداي حكيم بايد همه را به راه راست هدايت بكند كرده است ﴿وَعَلَي اللَّهِ قَصْدُ السَّبِيلِ﴾[38] و فرمود ما اين سبيل قصد را به عنوان ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾[39] بيان كرديم اين مسئله كلامي با جمله اٴولي حل است. دوم يكي از مسائل كلامي اين است كه انسان مختار است نه بالتفويض و نه به دامن جبر ميافتد در انتخاب راه آزاد است، لذا فرمود: ﴿وَمِنْهَا جَائِرٌ﴾[40] چون سبيل، مؤنث است ﴿مِنهَا﴾ فرمود يعني بعضيها از سبيل قصد و صراط مستقيم جائرند «جور» يعني تجاوز، «جار» يعني تجاوز اين هم مسئله دوم كلامي كه با جمله دوم حل شده است. مسئله سوم اين است كه ﴿وَلَوْ شَاءَ لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ﴾[41] خداي سبحان اگر بخواهد با اراده تكويني همگان را هدايت كند ميكند لكن التالي باطل فالمقدم مثله اگر همه را به اجبار هدايت كند كه فرقي بين مؤمن و كافر نيست بين انبيا و اوليا نيست خدا انسان را براي كمال آفريده تا آنچه در نهان انسان است به وسيله آزمون آزادانه ظهور كند: ﴿لِيَمِيزَ اللّهُ الخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ﴾[42] اگر جهان براي كمال است و هر كسي در درونش هرچه دارد با آزمون بايد اظهار كند بايد آزاد باشد در انتخاب راه، فتحصل كه ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا اقْتَتَلُوا﴾؛ اگر خدا ميخواست كه اينها به اجبار همهشان مؤمن بشوند و اختلاف عقيده پيدا نكنند جنگي در عالم اتفاق نميافتاد روي مسئله عقيده، ولي خداي سبحان اينها را آزاد گذاشت در انتخاب راه، لذا قتال هم به دنبال اختلاف در انتخاب راه پيدا كرد.
«وَ الحَمدُ للهِ رَبّ العالمين»
[1] . سورهٴ نساء، آيهٴ 145.
[2] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 55.
[3]. سورهٴ بقره، آيهٴ 213.
[4] . الميزان، ج8، ص158.
[5]. سورهٴ مطففين، آيهٴ 1.
[6]. سورهٴ مائده، آيهٴ 14.
[7]. سورهٴ انعام، آيهٴ 65.
[8] . الميزان، ج2، ص314.
[9]. سورهٴ مريم، آيهٴ 57.
[10] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 21.
[11] . الكافي، ج1، ص271 و 272.
[12] . الميزان، ج2، ص314.
[13]. سورهٴ بقره، آيهٴ 251.
[14]. سورهٴ بقره، آيهٴ 251.
[15]. سورهٴ حج، آيهٴ 40.
[16]. سورهٴ نساء، آيهٴ 154.
[17]. سورهٴ نحل، آيهٴ 9.
[18]. سورهٴ يونس، آيهٴ 99.
[19]. سورهٴ بقره، آيهٴ 185.
[20]. سورهٴ سبأ، آيهٴ 28.
[21]. سورهٴ انبياء، آيهٴ 107.
[22]. سورهٴ فرقان، آيهٴ 1.
[23]. سورهٴ بلد، آيهٴ 10.
[24]. سورهٴ انسان، آيهٴ 3.
[25]. سورهٴ انعام، آيهٴ 35.
[26]. سورهٴ انفال، آيهٴ 42.
[27]. سورهٴ انفال، آيهٴ 37.
[28]. سورهٴ انفال، آيهٴ 42.
[29]. سورهٴ رعد، آيهٴ 16.
[30]. سورهٴ سجده، آيهٴ 7.
[31]. سورهٴ يونس، آيهٴ 99.
[32]. سورهٴ يونس، آيهٴ 99.
[33]. سورهٴ انعام، آيهٴ 12.
[34]. سورهٴ بلد، آيهٴ 10.
[35]. سورهٴ يوسف، آيهٴ 108.
[36]. سورهٴ انعام، آيهٴ 153.
[37]. سورهٴ نحل، آيهٴ 9.
[38]. سورهٴ نحل، آيهٴ 9.
[39]. سورهٴ بقره، آيهٴ 185.
[40]. سورهٴ نحل، آيهٴ 9.
[41]. سورهٴ نحل، آيهٴ 9.
[42]. سورهٴ انفال، آيهٴ 37.