اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ مِنْهُم مَن كَلَّمَ اللّهُ وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ وَآتَيْنَا عِيسَي ابْنَ مَرْيَمَ البَيِّنَاتِ وَأَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ القُدُسِ وَلَوْ شَاءَ اللّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِينَ مِن بَعْدِهِم مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ البَيِّنَاتُ وَلكِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُم مَن آمَنَ وَمِنْهُم مَن كَفَرَ وَلَوْ شَاءَ اللّهُ مَا اقْتَتَلُوا وَلكِنَّ اللّهَ يَفْعَلُ مَا يُرِيدُ (253)﴾
بيان تفاوت درجات مؤمنين
همانطوري كه بين مؤمنين تفاوت درجه هست ﴿يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا العِلْمَ دَرَجَاتٍ﴾[1] بين انبيا و مرسلين و اولياي الهي هم بشرح ايضاً [همچنين]. درباره مؤمنين فرمود: ﴿يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا العِلْمَ دَرَجَاتٍ﴾ يعني مؤمن دو قسم است يا مؤمن عالم است يا مؤمن غير عالم. اگر مؤمن عالم بود خدا به او درجات ميدهد و اگر مؤمن غير عالم بود به او درجه ميدهد: ﴿يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُم﴾ آن تميزش محذوف است ﴿وَالَّذِينَ أُوتُوا العِلْمَ دَرَجَاتٍ﴾ آن تميزش مشخص است، چون تميز جمله دوم كه ﴿درجات﴾ است مشخص است معلوم ميشود تميز جمله اول درجه است؛ روح اين دو جمله به اين صورت برميگردد: ﴿يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ﴾ درجةً ﴿وَالَّذِينَ أُوتُوا العِلْمَ دَرَجَاتٍ﴾ يعني ﴿والَّذيِنَ اٴُوتُوا العِلمَ﴾ منكم لا من غيركم درباره انبيا هم اين فضيلت هست. يك بحث در اين است كه انبيا (عليهم السلام) نسبت به امم افضلاند اين ترديدي در او نيست. بحث ديگر در اين است كه انبيا (عليهم السلام) نسبت به ملائكه افضلاند اين محل اختلاف و نظر است. بحث سوم در اين است كه خود انبيا با هم اختلاف فضل و رتبه دارند. بحث چهارم در اين است كه افضل از همه وجود مبارك رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) است.
شواهد عقلي و نقلي بر افضليت انبياء بر امّتها
مطلب اول كه انبيا بر امتها افضلاند گذشته از برهان عقلي كه راهنمايان امم، بر خود امم مقدماند آيه 33 سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» اين معنا را تأييد ميكند: ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَي آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَي العَالَمِينَ﴾ چه اينكه بعضي از آيات ديگر باز همين معنا را تأييد ميكنند كه اينها بر جهانيان افضلاند، نظير آيه 86 سوره «انعام» بعد از اينكه نام بسياري از انبيا را ميبرد، ميفرمايد: ﴿وَإِسْمَاعِيلَ وَاليَسَعَ وَيُونُسَ وَلُوطاً وَكُلاًّ فَضَّلْنَا عَلَي العَالَمِينَ﴾ اين نيازي به بحث مبسوط ندارد پس هم برهان عقلي و هم اين دو تا آيه براي بستن محور اين بحث كافي است.
پرسش ...
پاسخ: ظاهر عالمين جمع محلّي به «الف و لام» اين است، مگر اينكه قرينهاي قيام بكند بر اينكه عالمين عصر خودشاناند، چون فرمود: ﴿كُلاًّ فَضَّلْنَا عَلَي العَالَمِينَ﴾ نه تنها خود عالمين دلالت بر گسترش دارد، بلكه اين كلمهٴ ﴿ كلّاً﴾ هم تأييد ميكند؛ ما همه اينها را بر جهانيان تفصيل داديم.
پرسش ...
پاسخ: آنها كه به منزله نفس خود رسولاند بيگانه نيستند.
افضليت انسان كامل بر ملائكه
مطلب ثاني آن است كه انبيا (عليهم السلام) نسبت به ملائكه افضلاند يا نه، اين بحث در كتابهاي كلامي آمده از متقدمين به متأخرين يعني از كتابهاي كلامي ابننوبخت و امثال ذلك تا محقق طوسي [كه] اينها همه اين بحث را دارند كه ملائكه افضلاند يا انبيا وجوهي ذكر ميكنند، نوع آن وجوه قابل خدشه است و بهترين وجه اين است كه انبيا يك نورند و همه اينها در مقام انسان كامل سهيماند و انسان كامل معلم ملائكه است و در اوايل همين سورهٴ مباركهٴ «بقره» بحث شد كه فرشتگان آن شايستگي را ندارند كه بلاواسطه شاگرد حق سبحانه تعالي باشند، لذا خداوند درباره انسان كامل تعبير به تعليم ميكند ميفرمايد: ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْماءَ كُلَّهَا﴾[2] بعد به آدم ميفرمايد كه ياد ملائكه بده. اگر ملائكه آن لياقت راميداشتند كه بلاواسطه ياد بگيرند، چون خداي سبحان تام الفاعليه است به اينها افاضه ميكرد. پس ملائكه آن درجه را ندارند كه بلاواسطه شاگرد حق باشند اولاً و ثانياً خداي سبحان به آدم يعني انسان كامل نفرمود همان طوري كه حقايق عالم را من ياد تو دادم تو هم ياد ملائكه بده، نفرمود يا «آدم علّمهم» فرمود: ﴿يَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ﴾[3] كه اين دو نكته در همان اوايل سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت، لذا همه ملائكه در پيشگاه انسان كامل خاضع شدند كه ﴿فَسَجَدَ المَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ﴾[4] ظاهر ﴿كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ﴾ با جمع محلّي به «الف و لام» اين است كه همه فرشتگان در پيشگاه انسان كامل خاضعاند، گرچه بعضي از اهل معرفت احتمال دادند كه گروهي از فرشتگان نظير كرّوبيين مستثني باشند،[5] ولي راه اثبات ندارند. پس در اينكه انسان كامل بر ملائكه افضل است آن هم سخني نيست.
اختلاف درجهٴ انبياء نسبت به هم
مسئله سوم آن است كه خود انبيا با هم اختلاف در درجه دارند اين در بحث ديروز با استفاده دو آيه گذشت: يكي همين آيه محل بحث سوره «بقره» است كه فرمود: ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ﴾ يكي هم آن آيه ديگر بود كه فرمود: ﴿فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَي بَعْضٍ﴾[6] پس خود انبيا (عليهم السلام) داراي تفاوت و تفاضل هستند. مسئله چهارم آن است كه افضل اينها كيست. منظور از اين افضل، افضل اعتباري نيست اين بحث گرچه در مسئله و مقام چهارم طرح ميشود، ولي به عنوان مبدأ تصوري در طرح اصل اين مسائل چهارگانه بايد ذكر بشود يعني اگر كسي خواست اين مسئله را تحرير كند نظم منطقياش اين است كه اول فضيلت را معنا كند كه «الفضيلة ما هيَ؟» بعد وارد اين مباحث چهارگانه بشود. منظور از اين فضيلت، مقامهاي اعتباري نيست نظير فضيلتي كه رئيس نسبت به معاون و مرئوس دارد نيست. اينگونه از عناوين اعتباري به حساب حقايق نميآيد، زيرا در اسلام بعد از جريان نبوت و رسالت هيچ مقامي بالاتر از مقام خلافت و رهبري مردم نبود، اين يك واقعيتي است رهبري مردم، امامت مردم، خلافت مردم، اداره نظام مسلمين مهمترين و برجستهترين سِمت است. اينكه جزء مهمترين سِمت هست وقتي صاحبش او را قيمتگذاري كرده فرمود يك لنگه كفش وصلهدار از او بهتر است،[7] اين نه براي اينكه اغراق گفته باشد _معاذالله_ براي آن است كه يك لنگه كفش يك وجود تكويني واقعي دارد انسان بالأخره دو قدم ميتواند با او راه برود عناوين اعتباري كه فقط در محدوده انشاء سلب و اثبات ميشود كار يك لنگه كفش وصلهدار را هم نميكند، چون اعتبار غير از ذهن است. يك وجود ذهني است كه وجود حقيقي است كه در فلسفه از او بحث ميشود در مقابل وجود عيني و يك وجود اعتباري است كه در فقه و حقوق و امثال ذلك بحث ميشود گاهي انسان جايي را به عنوان صدر مجلس اعتبار ميكند گاهي به عنوان ذيل مجلس اعتبار ميكند اين اعتبار به يد معتبِر است هيچ واقعيتي ندارد. يك پر كاه يك واقعيت خارجي دارد بالأخره كاري از او ساخته است از عناوين اعتباريه اين كار هم ساخته نيست. اگر حضرت در قيمتگذاري فرمود اين يك لنگه نه خود كفش نه دو لنگه و يك جفت كفش بلكه يك لنگه كفش وصلهدار از خلافت بالاتر است خب، اين برهان عقلي هم همين است. پس منظور از فضيلت اين مقامهاي اعتباري رياست و مرئوسيت نيست بلكه منظور آن درجه وجودي است كه گوشهاي از آن را كريمه ﴿إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُم﴾[8] تأمين كرده است و بحث ولايت عهدهدار اين است يعني هر موجودي كه درجه وجودي او قويتر است اين افضل است منظور از اين افضل، آن است كه در جهانبيني مطرح است نه در بحثهاي ارزشي. در بحثهاي ارزشي پاي اعتبار داخل است وقتي پاي اعتبار دخالت كرد نميتوان برهان اقامه كرد و انبيا هم به دنبال اعتبار راه نميافتند پس آنچه به عنوان مبدأ تصوري اين بحث است اين است كه معيار، فضيلت وجودي است روح وقتي كامل شد اين شخص ميشود افضل.
پرسش:...
پاسخ: اين اگر به مقام انسان كامل برسد بله؛ منتها انبيا چند صنفاند كه در بحثهاي بعدي به خواست خدا اين روايت از كتاب شريف كافي خوانده ميشود كه همه انبيا به آن حد نميرسند، ولي اگر كسي رسيد به مقام انسان كامل و مظهر اسم اعظم شد، نظير آدم (سلام الله عليه) يعني آدميت، مقام آدميت البته آن افضل است.
تفاوت احكام شرعيّه با قوانين انساني
پرسش ...
پاسخ: احكام شرعيه زيربناي واقعي دارد. فرق شريعت با قوانين انساني اين است كه قوانين انساني فوراً به اعتبارات سياسي و سازشها و سوزشها عوض ميشود؛ نه انسان را ميشناسند نه جهان را ميشناسند نه الله را، قهراً نميتوانند قانوني وضع كنند كه با فطرت انسان با كيان جهان با پيوند با الله رابطه داشته باشد. شرايع انبيا (عليهم السلام) به اين سه ضلع تكيه ميكند يعني دستورات طوري است كه با فطرت هماهنگ است، مثل اينكه طبيب به انسان دستور ميدهد فلان غذا خوب است فلان غذا بد، يا فقيه ميگويد فلان غذا در فلان حال حرام است فلان غذا در فلان حال، حلال تقريباً به اين برميگردد كه فلان غذا براي بدن شما خوب است واقعاً خوب است فلان غذا سم است براي بدن شما واقعاً سم است. گناه به سموم برميگردد در حقيقت، قوانين بشري چون به اين اسرار سهگانه نرسيدند اعتباري است، قوانين الهي گرچه اعتباري است، اما ريشه تكويني دارد طوري است كه اگر كسي اين قوانين را عمل كند واقعا نمو ميكند، لذا از اين به عنوان تزكيه در كنار تعليم ياد شده است.
پرسش:...
پاسخ: اين نور واحد بودن آنها بر آن جامع مشتركي است كه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» آمده است ﴿لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُم﴾[9] و اما خصوصيتهاي هر كدام را اين دو تا آيه يكي ﴿فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ﴾ يكي دارد ﴿و لَقَد فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَي بَعْضٍ﴾[10] به عهده دارد. بنابراين منظور از اين فضيلت همان است كه در كريمه ﴿إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُم﴾[11] آمده است، نه اينكه فضيلت به معناي اعتباري، رياست و امثال ذلك باشد.
اثبات افضليّت وجود مبارك رسول الله(ص)
براي اثبات افضليت وجود مبارك رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميتوان چند دليل اقامه كرد.
الف: دليل عقلي نسبت به آينده
يك دليل نسبت به آينده است يعني از زمان ظهور حضرت (سلام الله عليه) و بعثت آن حضرت الي يوم القيامه، احدي بالاتر از او نخواهد بود اصلاً انساني به عظمت او و بالاتر از او نخواهد آمد، چون اگر الي يوم القيامه انساني بالاتر از رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) خلق بشود خب مردم را به آن مقام خود دعوت ميكند يك انسان بالاتر، مكتب عميقتر ميآورد. پس نسبت به آينده يقيني است كه احدي افضل از رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نخواهد بود.
ب: دليل قرآني نسبت به گذشته
نسبت به گذشته، نسبت به گذشته چند دليل از خود قرآن كريم استفاده ميشود يكي همان آيه ﴿وَمُهَيْمِناً عَلَيْهِ﴾[12] بود كه در بحث ديروز اشاره شد و يكي هم آيه سورهٴ مباركهٴ «صف» هست كه از زبان عيساي مسيح (عليه السلام) نقل ميكند، آيه ششم سوره «صف» ﴿وَإِذْ قَالَ عِيسَي ابْنُ مَرْيَمَ يَابَنِي إِسْرَائِيلَ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُم مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَمُبَشِّرَاً بِرَسُولٍ يَأْتِي مِن بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ﴾؛ (صلي الاه عليه و آله و سلم) عيساي مسيح فرمود من حرف موسي (سلام الله عليه) را تصديق ميكنم و به شما بشارت ميدهم به وجود مبارك پيامبري كه اسمش كذاست، اين تبشير براي آن است كه آن پيامبري كه بعد از من ميآيد يك مطلب جديد و تازهاي دارد كه تا كنون نه من آوردم نه انبياي سلف، اگر انبياي سلف آورده باشند يا من آورده باشم او فقط ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيَّ﴾ است همين حرفهاي ما را ميزند؛ منتها تداوم راه به عهده اوست جاي بشارت نيست. بشارت براي جايي است كه آن بعدي يك حرف تازهاي به همراه بياورد چيزي كه پيشينيان نگفته باشند، از اين كريمه ﴿وَمُبَشِّرَاً بِرَسُولٍ يَأْتِي مِن بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ﴾ ميتوان استفاده كرد كه وجود مبارك رسول اكرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) حرف تازهاي دارد كه انبياي سلف نياوردند. بالاتر از همه، آيه سورهٴ مباركهٴ «نساء» است. در سوره «نساء» آيهاي است كه شهادت انبيا را بازگو ميكند و رسول اكرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) را شهيد شهدا ميداند. وقتي از جريان قيامت سخن به ميان ميآيد ميفرمايد: ﴿وَجِئْنَا بِكَ عَلَي هؤُلاَءِ شَهِيداً﴾ آيه 41 سوره «نساء» ﴿فَكَيْفَ إِذَا جِئْنَا مِن كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَجِئْنَا بِكَ عَلَي هؤُلاَءِ شَهِيداً﴾ كه گفتند روزي رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در مسجد به ابن مسعود فرمود قرآن را باز كن و قرائت كن. ابن مسعود آياتي از سوره «نساء» را شروع به قرائت كرد وقتي به اين آيه رسيد حضرت اشكش ريخت ناله كرد،[13] از اين آيه استفاده ميشود كه هر كاري كه انسان ميكند انبيا شاهدند و ميبينند. در محكمه عدل خدا هر امتي شاهدي دارد معلوم ميشود آن شاهد، همه اعمال امت را ميبيند زيرا در محكمه شاهد، شهادت را ادا ميكند و اداي شهادت مسبوق به تحمل شهادت شاهد است؛ شاهد بايد در صحنه حاضر باشد اصل جريان را ببيند تا در محكمه شهادت بدهد. اگر او حاضر نباشد كه در محكمه، شهادت او مسموع نيست پس هر امتي شهيدي دارند شاهد اعمالي دارند كه عقايدشان و اخلاقشان و اعمالشان را ميبيند، اين مطلب را آيات ديگر هم تثبيت ميكند. عمده ذيل اين آيه است كه فرمود: ﴿وَجِئْنَا بِكَ عَلَي هؤُلاَءِ شَهِيداً﴾ تو نه تنها شهيد امت خودت هستي، بر اساس آن جمله كلي كه قضيه موجبه كليه است وجود مبارك حضرت شاهد اعمال امت خود هست، چون ﴿جِئْنَا مِن كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ﴾ اما خصيصه حضرت اين است كه اين شهيد شهداست نه يعني فقط اعمال امت خود را ميبيند او شهيد شهداست؛ هم از اعمال امم گذشته باخبر است اولاً، هم از نظارت و شهادت انبياي سلف نسبت به اعمال امم مستحضر است ثانياً، اين كدام مقام است. اين انسان چقدر بايد اوج بگيرد كه از كار اولين و آخرين باخبر باشد او شهيد شهداست؛ هم شهيد انبياست هم شهيد اولياست هم شهيد ائمه است هم شهيد امم اين چنين انساني است.
پرسش ...
پاسخ: حالا اگر منظور از افضليت درجه وجودي شد كسي اعلم از ديگران شد اشهد از ديگران شد محيط به همه ديگران شد ميشود افضل ديگر، اگر وجود مبارك حضرت در قيامت سِمتهايي دارد كه همه زير پوشش آن مقاماند.
پرسش ...
پاسخ: چرا؛ درست است خود ملائكه ملاحظه ميفرماييد با اينكه معصوماند عدهاي از عده ديگر بايد اطاعت كنند: ﴿مُطَاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ﴾[14] جبرئيل (سلام الله عليه) عده زيادي از ملائكه زير دست او هستند، عزرائيل (سلام الله عليه) عده زيادي از ملائكه زير دست او هستند، چون عصمت درجاتي دارد. اگر يك درجه از عصمت به اينها داده شود اين درست است، اما اگر عصمت درجات داشته باشد مسئله ﴿مُطَاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ﴾ مطرح است.
پرسش: ...
پاسخ: آن مقام اول بحث بود درست است يعني انبيا نسبت به امم افضلاند، نظير آيه سوره «آلعمران»[15] الآن در مقام چهارم از بحثيم كه افضل انبيا كيست، افضل انبيا طبق اين سه آيه مخصوصاً آيه 41 سوره «نساء» وجود مبارك رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) است، اين است كه مسئله «لواء الحمد»[16] مسئله شفاعت و امثال ذلك در روايات مطرح است كه «آدم و من دونه تحت لوائي»[17] آن وقت آن روايات زير پوشش اين اصول قرآني تبيين ميشود. مرحوم مفيد (رضوان الله عليه) در كتاب شريف امالي در همان مجلس اول از اميرالمؤمنين (سلام الله عليه) نقل ميكند كه در عالم ارواح وقتي انبيا به وجود مبارك حضرت ايمان آوردند اول كسي كه مؤمن شد من بودم،[18] خب اين پيداست كه انسان يك درجه هستي و روح مجرد دارد كه بر گذشته و آينده مستحضر است ميشود معيار فضيلت، حالا برسيم به رواياتي كه اين مسئله را تبيين ميكند.
پرسش ...
پاسخ: چرا، وقتي كه فضيلت دارد مثلاً همان ﴿وَمُهَيْمِناً عَلَيْهِ﴾[19] چون هر پيامبري به اندازه كتاب خودش مردم را دعوت ميكند اگر حقيقت قرآن مهيمن بر كتب انبياي سلف است، پس حقيقت رسالت رسول اكرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم بشرح ايضاً [همچنين] آن ﴿مُبَشِّرَاً بِرَسُولٍ يَأْتِي مِن بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ﴾[20] هم كه همين طور است.
پرسش: ...
پاسخ: در جريان حضرت موسي و خضر (عليهما السلام) دارد كه امام صادق (سلام الله عليه) ظاهراً فرمود كه من اگر بودم ميگفتم اعلم از آنها هستم[21]. تقدم زماني البته مسئلهاي است، ولي تقدم زماني را ملاحظه فرموديد در اقسام هشتگانه تقدم خيلي به او بها نميدهند عمده همان تقدم ذاتي و تقدم وجودي است.
پرسش: اينجا چرا شما استدلال به آيات نفرموديد، نفرموديد ﴿وَلكِن رَّسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ﴾[22].
پاسخ: آن در مرحله اول عرض شد كه ختميت فقط يك سمت را اثبات ميكند يعني از اين به بعد احدي همتاي او نيست، اما نسبت به گذشته را كه اثبات نميكند با اين آيات براي اثبات افضليت بالقياس الي ما يأتي استفاده شده است استدلال شد.
پرسش ...
پاسخ: در درجه وجودي است؛ وجود كه كامل شد ميشود افضل ديگر، عناوين اعتباري از بحث بيرون است روح كه قوي شد ميشود افضل، قهراً علمش هم بيشتر است قدرتش هم بيشتر است شهودش هم بيشتر است ولايتش هم قويتر است همه اينها اوصاف روحاند، روح كه قوي شد يعني وجوداً قوي شد اينها آثار قوت روح است.
هبهٴ الهي بودن رسالت و نبوت
پرسش ...
پاسخ: در قوس صعود البته اينها زحمات زيادي كشيدهاند. اميرالمؤمنين (سلام الله عليه) ميفرمايد كه رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مجاور كوه حرا ميشد مشغول عبادت بود هيچ كس او را نميديد فقط من ميديدم[23]. تلاشها و كوششها هست يا در نهجالبلاغه دارد كه از همان اول تحت تربيت فرشتهاي بود كه او را به تهذيب تشويق ميكرد[24] همه اين زحمات نقش دارد، اما البته مسئله رسالت و نبوت اينها هبه الهي است كه ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾[25] اينها كسبي نيست، البته ولايت كسبي است. باب ولايت نه به معني امامت ولي الله شدن اين راه تا روز قيامت به روي انسانها باز است. كتاب شريف كافي كتاب الحجه باب طبقات الانبياء والرسل والأئمة چند تا روايت هست كه طبقاتشان را ذكر ميكند. باب بعدي فرق بين رسول و نبي و محدَّث است كه فعلاً با آن باب كاري نداريم. طبقات چهارگانه انبياء و مرسلين در روايات
رواياتي كه در اين باب هست يعني باب طبقات الانبياء والرسل والائمه هست شاهد بحث ماست. روايت اول از امام صادق (سلام الله عليه) است كه فرمود: «الأنبياءُ والمرسلونَ علي أربع طبقات»؛ اينها چهار طبقهاند «فنبيٌّ مُنبّأ في نَفسه لا يعدو غَيرَها»؛ بعضيها هستند كه نبي شخصياند يعني احكام را شخصاً دريافت ميكنند و خودشان موظفاند عمل كنند و مأمور ابلاغ نيستند يعني نبياند و رسول نيستند «و نبيّ يري في النوم وَ يسمع الصوت ولايعاينه في اليقَظة وَلم يُبعَث الي احد و عليه امام»؛ بعضيها هم هستند كه فرشته را يا صوت فرشته را در عالم رؤيا ميشنوند در رؤيا ميبينند؛ منتها رؤياي آنها حق است باطل نيست در يقظه و بيداري نميبينند و رسالت هم ندارند و خودشان در تحت رهبري يك امام ديگري هستند «و عليه امام مثلُ ما كان ابراهيم (عليه السلام) علي لوط (عليه السلام)»؛ لوط زير پوشش رهبري و امامت ابراهيم بود كه در قرآن كريم آمده است كه ﴿فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ﴾[26] كه لوط به ابراهيم (سلام الله عليه) ايمان آورد.
«و نبي يري في منامه و يسمع الصوت و يعاين الملَك و قد اٴُرسل الي طائفة قَلّوا او كَثُرُوا». قسم ديگر انبيايي هستند كه در عالم رؤيا فرشته را ميبينند صوت را هم ميشنوند و فرشته را هم معاينتاً ميبينند و گذشته از جريان نبوت، رسالت هم دارند يا به طرف گروه كم يا به طرف گروه زياد، بالأخره براي تبليغ عدهاي مأمور هستند كه يونس (سلام الله عليه) براي اينكه خدا درباره يونس فرمود: ﴿وَأَرْسَلْنَاهُ إِلَي مِائَةِ الفٍ أَوْ يَزِيدُونَ﴾[27] كه اين كلمه ﴿أو﴾ را گفتند به معني بل است كه موهم ابهام و ترديد نباشد «قال يزيدون ثلاثين ألفاً» ولي همين يونس امامي داشت در تحت رهبري امامي بود. اگر يك وقت ما ديديم پيغمبري در محلي زندگي كرد و جنگي نداشت سياستي نداشت، معلوم ميشود او مأموريتش فقط در بخش فرهنگي بود. آن امام فائق كارها را تقسيم كرد به اذن الله به بعضيها برنامههاي فرهنگي داد به بعضيها برنامههاي عبادي داد به بعضيها برنامههاي سياسي داد. پس لوط در تحت امامت يك امامي بود مثل ابراهيم (سلام الله عليه).
پرسش ...
پاسخ: خودشان هم وحي را دريافت ميكنند؛ منتها مأموريت اصيل براي آن امام است و در همان وحييابي هم مييابند اين مطلب را كه بايد زير نظر امام بالاتر كار كنند
«والذي يري في نومه و يسمع الصوت و يعاين في اليقَظَة و هو امامً مثلُ اولي العزم»؛ آنكه مَلَك را در بيداري ميبيند حرفش را ميشنود و امثال ذلك او امام است. امام يعني كسي كه داراي شريعت باشد، شريعت تازه بياورد يعني مجموعه قوانين از عبادات تا ساير بخشهاي فقه سياسي اين را ميگويند امام «و هو امام مثل أولي العزم وَ قد كان ابراهيم (عليه السلام) نبيا و ليس بإمام حتي قال الله ﴿إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَتِي﴾ فقال الله ﴿لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ﴾[28] من عَبَدَ صنماً أو وثناً لايكون إماماً»[29] اين خلاصه روايت اُولي. معناي اينكه ابراهيم (سلام الله عليه) نبي بود و امام نبود نه به اين معناست كه نبوت هست رسالت هست، اما امامت و رهبري اصلاً نيست، چون برهان عقلي كه براي ضرورت نبوت اقامه شد اين است كه مردم در كارهاي عبادي و سياسي ناظم ميخواهند نه ميشود جلوي هتكِ عرض و خونريزي و كشتار و سرقت و امثال ذلك را گرفت كه مردم معصومانه زندگي كنند كسي مزاحم كسي نباشد اين يك و نه ميشود بگوييم كه مردم هر كه هر چه كرد كُشت و زد و بند كرد عيب ندارد فقط در جهنم رسيدگي ميشود اين دو، نه ميشود مردم را با قانون غير الهي اداره كرد، چون ﴿أَفَحُكْمَ الجَاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ﴾[30] اين سه، چاره جز اين نيست كه مردم را قانون الهي اداره كند؛ منتها گاهي زمان ميخواهد تا آن قانون الهي تنزل كند، نظير همان سيزده سالي كه خود رسول اكرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در مكه بودند و به اين صورت امامت نداشتند نبوت داشتند رسالت داشتند امامت ملكوتي داشتند كه ﴿يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا﴾[31] آن را هم داشتند، اما رهبري نداشتند كاحدٍ من الناس بودند يعني نظمي ستادي سپاهي اذن دفاعي حتي به اينها اذن دفاع داده نشد بعد كه وارد مدينه شدند و اين نظام، سازماندهي پيدا كرد در مدينه فرمود: ﴿أُُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ﴾ اينهايي كه تاكنون مقاتَل بودند به اينها اجازه داده شد كه حالا مقاتِل هم باشند ﴿بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا﴾[32].
پرسش: ...
پاسخ: بسيار خوب، بسيار خوب پس زمينه كم كم فراهم ميشود ما يك پيامبر داشته باشيم كه بگويد من آمدم براي شما مسئله بگويم درس بگويم براي شما كتاب بنويسم اين طور نيست، اگر پيامبري گفت من وظيفهام اين است كه درس بگويم كتاب بنويسم هدايت كنم اين پيامبر زير پوشش يك امام است، مثل لوط، لوط اهل جنگ نبود در بعضي از روايات دارد كه خود لوط را به اسارت درآوردند اول كسي كه پرچم درست كرد وجود مبارك حضرت ابراهيم بود كه بعد لوط را يا پيروان لوط را از اسارت روم درآورده است،[33] ممكن است كسي پيامبر باشد و برنامه او فقط برنامه تعليمي يا فرهنگي يا اخلاقي باشد، اما اين زير پوشش يك امام است، نظير ابراهيم (سلام الله عليه) و امثال او، كه او كارها را تقسيم ميكند به بعضي دستور فرهنگي ميدهد به بعضي دستور اخلاقي ميدهد به بعضي دستور اجرايي ميدهد و مانند آن و خود آن پيامبر هم براي اينكه از قوه به فعليت بيايد يك مقداري زمان ميخواهد، لذا اين روايت اوّل از رواياتي كه در اين باب آمده است تا حدودي ميتواند طبقات انبيا را روشن كند. بنابراين ﴿فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَي بَعْضٍ﴾[34] با اين تحليل روشن ميشود.
مكلّف بودن كفار به اصول و فروع
پرسش: ...
پاسخ: واجب هست بر كفار هم واجب است، چون كفار مكلف به فروعاند همان طوري كه مكلف به اصولاند؛ منتها كافر بايد اوّل به خدا معتقد باشد بعد اين را به عنوان دستور ديني انجام بدهد وگرنه دستور، مخصوص مسلمين كه نيست مثل نماز است دفاع مثل نماز است؛ منتها بر كافر واجب است كه دفاع كند همان طوري كه بر كافر واجب است كه نماز بخواند؛ اول بايد ايمان بياورد تا از او قبول باشد اگر ايمان نياورد و قبول نشد كشته شد فقط بله بهشت برود: «من قُتل دون ماله فهو شهيد»[35]، «من قُتل دون مظلِمته فهو شهيد»[36]، «من قُتل دون عرضه فهو شهيد»[37] اينها نصيبش نيست، البته يك شرف و مردانگي تاريخي كسب كرد كه اين سمت زندگي خريدار دارد يعني در تشييع خريدار دارد در عكس و پوستر خريدار دارد آن طرف خريدار ندارد اگر كسي لله دفاع كرد شهيد است، اما اگر كسي براي اينكه آب و خاكش را گرفتند و براي اينكه در تاريخ اسمش بماند خب البته ميرود ميجنگند، اما اين عناوين ياد شده هيچ كدام بر او منطبق نيست كه به او ثواب بدهند.
محور آسياي نبوت بودن انبياي اولوالعظم
روايت سوم به اين صورت است كه امام صادق (سلام الله عليه) فرمود: «سادةَ النبيين والمرسلين خمسةٌ و هم اولوا العزم من الرسل وَعليهم دارتِ الرَّحَي» «رحي» يعني آسياب. اينكه حضرت امير (سلام الله عليه) فرمود: «و انه لَيَعلَمُ انَّ محلِّي منها محلُّ القطب مِن الرَّحي»[38] يعني تا من كه قطبم نباشم اين «رحي» يعني سنگ آسيا نميگردد «رحي» و آسياي نبوت در محور اين پنج بزرگوار ميگردد بقيه حافظان شرايع اين پنج بزرگوارند. نوح (سلام الله عليه) ابراهيم (سلام الله عليه) موسي (سلام الله عليه) عيسي (سلام الله عليه) و وجود مبارك حضرت، اينها البته طبقات ممتازياند نسبت به ساير طبقات «خمسة وَهم اولواالعزم من الرسل وَ عليهم دارت الرحي نوح وَإبراهيم وَموسي وَعيسي وَمحمد (صلّي الله عليه و آله و سلّم و علي جميع الأنبياء)»[39] آنگاه جريان سير قوس صعودي ابراهيم (سلام الله عليه) را هم در روايت چهارم ذكر ميكند كه «ان الله اتخذ ابراهيم عبداً قبل ان يتخذه نبياً وَاتخذه نبياً قبل أن يتخذهُ رسولاً وَاتخذه رسولاً قبل ان يتخذه خليلاً وَاتخذه خليلاً قبل ان يتخذه إماماً فَلَمّا جَمع له هذه الأشياء وَقبض يده» يعني خدا وقتي اين امور را جمع كرد. امام باقر (سلام الله عليه) در موقع تبيين دستش را جمع كرد اين «قبض يده» يعني دستش را جمع كرد از باب تشبيه معقول به محسوس، فرمود وقتي همه اين كمالات جمع شد اين «قبض يده» را بعضي از شارحان اصول كافي به زحمت افتادند تا معنا كنند كه «قبض يده» يعني چه «قال له يا ابراهيم ﴿إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً﴾ فَمِنَ عِظَمِها في عين إبراهيم (عليهالسلام) قال يا ربّ ﴿وَمِنْ ذُرِّيَتِي قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ﴾»[40] فتحصل كه انبيا بر ديگران افضلاند و آنها كه به مقام انسان كامل رسيدند از ملائكه هم افضلاند و اين اولوا العزم از غير اولوا العزم افضل است و خاتم اينها (عليهم آلاف التحية و الثناء) از كل افضل است.
بيان افضليت انبياء در اصول كافي
روايتي كه وقت گذشته ولي شما ملاحظه ميفرماييد در جلد دوم اصول كافي در كتاب الايمان والكفر در باب الشرايع دو تا روايت هست كه تأييد ميكند همين مسئله را، افضليت را كه اينها شريعت آوردند نوح شريعت يعني مجموعه قوانين آورد تا موسي، موسي حرف تازه آورد مجموعه قوانين آورد تا عيسي، عيسي (سلام الله عليه) يعني بين نوح و حضرت موسي حضرت ابراهيم (سلام الله عليه) بود[41] اين سير صحائف و كتب را در اين روايت اوّل و روايت دوم باب الشرايع كتاب الايمان والكفر كه همان اوايل جلد دوم هست آمده، ولي سبقت و قدمت نوح (سلام الله عليه) فراموش نشده. خداوند در قبال آن رنج تقريباً ده قرنه يك پاداش عظيمي به نوح مرحمت كرد كه آن پاداش را درباره هيچ كدام از انبيا به كار نبرده است، چون اينكه دارد: ﴿فَلَبِثَ فِيهِمْ الفَ سَنَةٍ إِلاَّ خَمْسِينَ عَاماً﴾[42] يعني نُه قرن و نيم جان كَند خلاصه، نه سنش نهصد و پنجاه سال است مدت رسالتش اين است حالا از آن به بعد كه طليعه عذاب شروع شد چقدر طول كشيد خدا ميداند. قبلش هم چقدر بود خدا ميداند اين رنج نه قرن و نيمه پاداشش اين است. در آيه 79 سورهٴ مباركهٴ «صافات» فرمود: ﴿سَلاَمٌ عَلَي نُوحٍ فِي العَالَمِينَ﴾ در سراسر قرآن كريم همين يك جاست كه خدا سلام جهاني ميفرستد، چون هر بركتي كه هست بالأخره محصول زحمات نه قرن و نيم يك انساني است كه تقريباً هزار سال فحش شنيد، هزار سال بد شنيد، هزار سال بد كردند نسبت به او ﴿سَلاَمٌ عَلَي نُوحٍ فِي العَالَمِينَ﴾.
«وَ الحَمدُ للهِ رَبّ العالمين»
[1]. سورهٴ مجادله، آيهٴ 11.
[2]. سورهٴ بقره، آيهٴ 31.
[3]. سورهٴ بقره، آيهٴ 33.
[4]. سورهٴ حجر، آيهٴ 30 ؛سورهٴ ص، آيهٴ 73.
[5] . رحمة من الرحمن، ج3، ص527.
[6]. سورهٴ اسراء، آيهٴ 55.
[7] . بحار الانوار، ج32، ص76.
[8]. سورهٴ حجرات، آيهٴ 13.
[9]. سورهٴ بقره، آيهٴ 136.
[10]. سورهٴ اسراء، آيهٴ 55.
[11]. سورهٴ حجرات، آيهٴ 13.
[12]. سورهٴ مائده، آيهٴ 48.
[13] . مستدرك الوسائل، ج4، ص238.
[14]. سورهٴ تكوير، آيهٴ 21.
[15] . سورهٴ آل عمران، آيهٴ 33.
[16] . بحار الانوار، ج8، ص4.
[17]. بحارالانوار، ج16، ص402.
[18] . ر. ك: الامالي (شيخ مفيد)، ص6.
[19]. سورهٴ مائده، آيهٴ 48.
[20]. سورهٴ صف، آيهٴ 6.
[21] . الكافي، ج1، ص261.
[22]. سورهٴ احزاب، آيهٴ 40.
[23] . نهج البلاغه، خطبه 192؛ «ولقد كان يجاور في كل سنةٍ بحراءَ فاٴراه و لا يراه غيري»
[24] . نهج البلاغه، خطبه 192؛ «مِن لدن اٴن كان فطيماً اعظمَ ملك من ملائكته يسلك به طريق المكارم»
[25]. سورهٴ انعام، آيهٴ 124.
[26]. سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 26.
[27].سورهٴ صافات، آيهٴ 147.
[28]. سورهٴ بقره، آيهٴ 124.
[29] . الكافي، ج1، ص 174 و 175.
[30]. سورهٴ مائده، آيهٴ 50.
[31]. سورهٴ انبياء، آيهٴ 73.
[32] . سورهٴ حج، آيهٴ 39.
[33] . تهذيب الاحكام؛ ج6، ص170؛ «... و اوَل من اتّخذ الراياتِ ابراهيمُ (عليه السلام)»
[34]. سورهٴ اسراء، آيهٴ 55.
[35]. من لايحضره الفقيه، ج4، ص95.
[36]. الكافي، ج5، ص52.
[37] . فقه السنّة، ج2، ص484.
[38]. نهج البلاغه، خطبه 3.
[39] . الكافي، ج1، 175.
[40]. (سورهٴ بقره، آيهٴ 124) الكافي، ج1، ص175.
[41] . الكافي، ج2، ص17.
[42]. سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 14.