اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ آيَةَ مُلْكِهِ أَن يَأْتِيَكُمُ التَّابُوتُ فِيهِ سَكِينَةٌ مِن رَبِّكُمْ وَبَقِيَّةٌ مِمَّا تَرَكَ آلُ مُوسَي وَآلُ هَارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلاَئِكَةُ إِنَّ فِي ذَلِكَ لآيَةً لَكُمْ إِن كُنْتُم مُؤْمِنِينَ (248) فَلَمَّا فَصَلَ طَالُوتُ بِالْجُنُودِ قَالَ إِنَّ اللّهَ مُبْتَلِيكُم بِنَهَرٍ فَمَن شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّي وَمَن لَمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّي إِلاّ مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِيَدِهِ فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلاّ قَلِيلاً مِنْهُمْ فَلَمَّا جَاوَزَهُ هُوَ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ قَالُوا لاَ طَاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ قَالَ الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُم مُلاَقُوا اللّهِ كَمْ مِن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللّهِ وَاللّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ (249)﴾
وقوع معجزههايي در جريان درخواست آيت از پيامبر بنياسرائيل
اين گروه آواره بنياسرائيل كه از پيامبرشان مسئلت كردند فرمانده جنگي از طرف خداي سبحان براي اينها بر انگيخته شود, از پيامبرشان نشانه طلب كردند كه به چه دليل به چه نشانه اين طالوت فرمانده لشكر ماست, چون سخن از بعثت است يعني به پيامبرشان گفتند كسي مبعوث بشود به عنوان فرمانده لشكر و پيامبرشان هم گفت: ﴿بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكاً﴾[1]; خداي سبحان طالوت را به عنوان فرمانده لشكر براي شما مبعوث كرد, چون آنها نشانه طلب كردند دو معجزه در اينجا اتفاق افتاد; يكي اِخبار غيب خود پيامبر [و] يكي تحقق فعل خارجي به نام ظهور تابوت, كه آن پيامبر فرمود: ﴿إِنَّ آيَةَ مُلْكِهِ أَن يَأْتِيَكُمُ التَّابُوتُ﴾ همين كه تابوت كه يك ظهور اعجاز خارجي است محقق ميشود معجزه فعلي است و هم اينكه اين پيامبر از اين معجزه فعلي خبر داد, ميشود اخبار به غيب كه يك معجزه قولي است ﴿أَن يَأْتِيَكُمُ التَّابُوتُ﴾.
[تابوت حضرت موسي آيت و شهادت حقتعالي]
چون اين تابوت آيت حق است از اين تابوت به عنوان شهادت الله ياد ميشود و اينكه در دعاي شريف «سمات» آمده است كه خداي سبحان با موساي كليم (عليه السلام) «فوق غمائم النور فوق تابوت الشهادة في عمود النور»[2] سخن گفت, احتمالاً آن تابوت شهاده همين تابوت است, زيرا تابوتي است كه آيت است و شهادت حق است و چون نشئه غيب محفوظ است فوق اين تابوت درجهاي است كه در آن درجه خداي سبحان با موسي سخن گفت گرچه اين تابوت, مدتها بعد از جريان موسي به بنياسرائيل برگشت, چون اين گروه بعد از موساي كليم محقق شدند صدر قصه اين بود: ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَي الْمَلاَءِ مِن بَنَي إِسْرَائِيلَ مِن بَعْدِ مُوسَي﴾[3] چون اين تابوت آيت حق است و شهادت داد به صدق اين دعوا كه اين طالوت از طرف خدا مبعوث است, احياناً از اين تابوت ممكن است به «تابوت الشهادة» ياد بكنند كه در دعاي «سمات» هم آمده است. چون در اين تابوت مقداري از تورات بود و نشانههاي «آل موسي و آل هارون» بود, لذا زمينه آرامش را فراهم كرد.
بيان اقسام آرامش
آرامش دو قسم است; يك وقت سكون است [و] يك وقت سكينت است. سكينت يك آرامش ممدوحي است كه انسان را در برابر سوانح دردناك آرام نگه ميدارد. سكون يك آرامش مذموم است كه انسان را در برابر حوادث ستمپذير تربيت ميكند و اين سكون, كم كم به مسكنت تعبير ميشود و اگر كسي از سكينه الهي برخوردار نشد گرفتار مسكنت ميشود. همين بنياسرائيل كه از سكينه الهي مدد نگرفتند گرفتار مسكنت شدند; در زماني كه همراه موساي كليم (سلام الله عليه) بودند از رهبري آن حضرت استفاده نكردند, لذا در بحثهاي قبلي همين سورهٴ مباركهٴ «بقره» آيه 61 اينچنين گذشت كه خداي سبحان درباره اينها به موساي كليم دستور داد به آنها بگو ﴿أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْنَي بِالَّذِي هُوَ خَيْرٌ اهْبِطُوا مِصْراً فَإِنَّ لَكُمْ مَا سَأَلْتُمْ وَضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْكَنَةُ﴾; شمايي كه براي مواد غذايي براي سبزي براي نان و گوشت زندگي ميكنيد و براي شرف و عزت حاضر نيستيد مبارزه كنيد بسيار خب, اين هم مواد غذائيتان ولي ﴿ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْكَنَةُ﴾ فرمود راهتان را عوض كنيد به يك شهر نزديك مسافرت و مهاجرت كنيد آنجا همه اين مواد غذايي تأمين است, اما ﴿ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْكَنَةُ﴾ اگر كسي از سكينه الهي بهره نبرد, قهراً گرفتار مسكنت خواهد شد و سكينه الهي به وسيله فرشتهها حاصل ميشود به وسيله دعاي اولياي الهي هم حاصل ميشود. اينكه خداي سبحان در سورهٴ مباركهٴ «توبه» به رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِم بِهَا وَصَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ﴾ كه آيه 103 سورهٴ مباركهٴ «توبه» است, نشان ميدهد كه دعاي ولي خدا آرامش به جامعه ميبخشد; آنها را آرام ميكند روح سكينت و آرامش به آنها مرحمت ميكند و خداوند از راههاي گوناگون سكينه خود را بر مؤمنين نازل ميكند.
منظور از حمل در آيه شريفه
اينكه فرمود: ﴿تَحْمِلُهُ الْمَلاَئِكَةُ﴾ منظور از اين حمل, حمل جسماني نيست كه انسان باري را بر دوش بكشد حاملان عرش الهي به اين معنا حمل نميكنند كه تختي باشد آنها بر دوش بكشند يعني مجريان فرمان آن خدايي كه فرمانرواست, چون عرش مقام فرمانروايي است. حاملان عرش يعني حاملان امر الهي چه اينكه انسان متدين دين را حمل ميكند, انسان غير متشرع دين را حمل نميكند: ﴿مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهَا كَمَثَلِ الْحِمَارِ﴾[4] متشرع, دين را حمل ميكند ولي غير متشرع, دين را حمل نميكند پس حمل هر چيزي به مناسبت همان چيز است و در اينگونه از موارد حمل به معناي صيانت و پاسداري است. فرشتگان پاسدار و حافظ اين تابوت بودند; نگذاشتند كه به دست اينها نرسد, بلكه تلاش و كوشش كردند كه اين تابوت به اين بنياسرائيل برگردد.
تأكيد بر لزوم عمل به لوازم ايمان
نكته پاياني اين است كه فرمود: ﴿إِنَّ فِي ذَلِكَ لآيَةً لَكُمْ إِن كُنْتُم مُؤْمِنِينَ﴾; اين به آن معناست كه شما اگر مؤمنايد به لوازم ايمانتان عمل كنيد وگرنه چه انسان مؤمن باشد چه انسان مؤمن نباشد معجزه, آيه حق است نشانه حق است اينچنين نيست كه اگر كسي مؤمن بود معجزه براي او آيت باشد و اگر مؤمن نبود معجزه, آيت نباشد آيات الهي را كه موساي كليم (سلام الله عليه) براي آل فرعون ارائه ميداد اينها آيات بود, ولي آنها ايمان نميآوردند فتحصل اينكه فرمود: ﴿إِنَّ فِي ذَلِكَ لآيَةً لَكُمْ إِن كُنْتُم مُؤْمِنِينَ﴾ اين مفهوم ندارد كه اگر مؤمن نباشيد اين آيت نيست, بلكه معنايش آن است كه اگر مؤمنايد به لازمه ايمانتان عمل كنيد.
سازماندهي نظامي و تشكيل چند لشكر توسط طالوت
آنگاه در آيه بعد فرمود: ﴿فَلَمَّا فَصَلَ طَالُوتُ بِالْجُنُودِ﴾ يعني اعتراضها تمام شد, با آمدن اين تابوت تثبيت شد كه طالوت از طرف خدا فرمانده لشكر است, طالوت وقتي فرماندهي را پذيرفت و آن بنياسرائيل آواره هم وقتي فرماندهي را قبول كردند آن شروع به سازماندهي كرد, گروهها را به صورت جُند و لشكر تأسيس كرد و اين جُند و لشكر را به صورت جنود مجنده تعبيه كرد, شده چندين جُند و چندين لشكر پس جمعيت فراواني همراه طالوت حركت كردند. يك گروه را جُند ميگويند اما جنود نميگويند. جنود جمع جُند است كه خود جُند از جمعيت انبوه تشكيل ميشود.
پرسش ...
پاسخ: اينهايي كه نه به موسي معتقدند نه به تورات معتقدند اينها اگر به موسي معتقد بودند و به تورات معتقد بودند بايد عمل ميكردند و مسلمان ميشدند.
معناي فصل و استفادهٴ كثرت جمعيّت بنياسرائيل از همهٴ جنود
در اين آيه كه فرمود: ﴿فَلَمَّا فَصَلَ طَالُوتُ بِالْجُنُودِ﴾ معلوم ميشود كه سازماندهي نظامي محقق شد و بنا شد از اين منطقهاي كه سپاهيان, آماده شدند حركت كنند ﴿فَصَلَ﴾ يعني جدا شد نه انقطاع عيني, همان فصل مكاني نظير آنچه در سورهٴ مباركهٴ «يوسف» درباره حضرت يعقوب و يوسف اينچنين آمد كه وقتي كه قافله فاصله گرفتند: ﴿وَلَمَّا فَصَلَتِ الْعِيرُ﴾ آيه 94 سوره «يوسف» است ﴿قَالَ أَبُوهُمْ إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْلاَ أَن تُفَنِّدُونِ﴾; همين كه قافله از مصر به طرف كنعان حركت كرد يعقوب (سلام الله عليه) با ضرس قاطع فرمود من بوي يوسف ميشنوم ﴿فَصَلَتِ﴾ يعني خارج شدند. در اين كريمه هم فرمود: ﴿فَلَمَّا فَصَلَ طَالُوتُ بِالْجُنُودِ﴾ يعني وقتي طالوت سپاهيان را از آن منطقه بيرون آورد خب, معلوم ميشود گروه فراواني به دنبال طالوت حركت كردند با اينكه اينها كم بودند فراوان بودند چرا اينها كم بودند, براي اينكه آوارههاي اسرائيلي زياد بودند و همه طعم تلخ آوارگي را چشيدند و پشنهاد جنگ دادند كه اگر ما فرمانده لشكر داشته باشيم ميجنگيم, اما وقتي حكم قتال بر اينها تثبيت شده است ﴿فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ تَوَلَّوْا إِلاَّ قَلِيلاً مِنْهُم﴾ كه در آيه 246 بحثش مبسوطاً گذشت, پس معلوم ميشود اين آوارگان افراد فراواني بودند كه ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَي الْمَلاَءِ مِن بَنَي إِسْرَائِيلَ مِن بَعْدِ مُوسَي إِذْ قَالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِكاً نُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ قَالَ هَلْ عَسَيْتُمْ إِن كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ أَلاَّ تُقَاتِلُوا قَالُوا وَمَا لَنَا أَلاَّ نُقَاتِلَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَقَدْ أُخْرِجْنَا مِن دِيَارِنَا وَأَبْنَائِنَا فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ تَوَلَّوْا إِلاَّ قَلِيلاً مِنْهُم﴾[5] و از اين جهت معلوم ميشود جمعيت آنها انبوه بود كه به اين مناسبت ملأ ياد شده است كه در بحثهاي قبل گذشت وگرنه اين آوارهها اشراف نبودند كه به آن مناسبت از آنها به عنوان ملأ ياد بشود اينها كه در اين بيابانها ريختند و پر كردند بيابان را, با اينكه اكثري اينها در جنگ شركت نكردند و گروه كمي حاضر به نبرد شدند اين گروه كم شدند چندين جُند, چندين لشكر معلوم ميشود جمعيت اينها زياد بود: ﴿فَلَمَّا فَصَلَ طَالُوتُ بِالْجُنُودِ﴾.
لزوم امتحان در جنگ و بيان امتحان طالوت
مطلب بعدي آن است كه در همه موارد امتحان لازم است بالخصوص در مسئله جنگ بالاخص آن وقتي كه اين نيروي رزمي به آن فرمانده لشكر سرسپرده نباشد, اما اصل امتحان در همه موارد لازم است كه بحث مبسوطي دارد. در مسئله جنگ امتحان لازم است براي اينكه اگر كسي آزمون نشود و تلخي را تحمل نكند احياناً صحنه را ترك ميكند در صورتي كه به فرماندهاش سرسپرده نباشد امتحان, لازم است براي اينكه ممكن است در هنگام فشار سرپيچي كند, لذا طبق دستور الهي لابد اين طالوت كه مبعوث از طرف حق سبحانه تعالي بود گفت ما الآن كه حركت كرديم نهري را در پيش داريم طي اين راه در اين هواي گرم مثلاً حرارت و عطش را به همراه دارد خداوند شما را با اين آبي كه ما در پيش داريم ميآزمايد, اگر حاضر شديد در حالي كه خسته و تشنهايد آب ننوشيد معلوم ميشود در جنگ هم صابريد, اگر حاضر نشديد اين امتحان الهي را با موفقيت پشت سر بگذاريد معلوم ميشود در تلخي جنگ قدرت تحمل نداريد: ﴿قَالَ إِنَّ اللّهَ مُبْتَلِيكُم بِنَهَرٍ﴾ نه اينكه شمايي كه الآن در يك منطقه خوش آب و هوا به سر ميبريد خدا شما را امتحان ميكند به اين آب كه آيا بنوشيد يا نه خب, نمينوشند آب ننوشيدن در يك منطقه سرد و خنك كه امتحان نيست, فرمود: ﴿فَلَمَّا فَصَلَ طَالُوتُ بِالْجُنُودِ﴾; وقتي اين سپاهيان حركت كردند خب در بيابان خسته و تشنه نياز شديد به آب دارند فرمود اينجا جاي امتحان است ببينيم آيا شما حاضريد در راه خدا تشنه بمانيد يا نه, اينجا جاي امتحان است ﴿قَالَ إِنَّ اللّهَ مُبْتَلِيكُم بِنَهَرٍ﴾ نهْر و نَهَر هر دو صحيح است.
پرسش ...
پاسخ: چون دارد: ﴿إِنَّ اللّهَ مُبْتَلِيكُم﴾ ظاهراً به وحي استناد دارد.
پرسش ...
پاسخ: اين به ما خوب ميآموزاند كه انساني كه نميتواند گرسنگي و تشنگي را تحمل كند, اهل جنگ با باطل نيست.
پرسش ...
پاسخ: چون اصل كلي است و در نمونههاي قبل اين است كه در رواياتي كه در باب تطبيق قرآن است اين است كه امام (عليه السلام) ميفرمايد كه اگر اين آيه مربوط به اصحاب صدر اسلام باشد آن اصحاب كه رحلت كردند اين آيه ديگر مصداق نداشته باشد پس «لَمات القرآن»[6] اينچنين نيست كه الآن فقط تلاوتش براي ما مانده باشد, در روايات آمده است كه «إنّ القرآن حَيٌّ لم يَمُتْ و انّه يجري كما يجري الليل و النهار و كما يجري الشمس وَالقمر»[7].
زمينه آزمونهاي الهي
آن روز امتحان به اين بود كه در بين فلسطين و اردن در آن سرزمين انسانهاي تشنه به يك نهر امتحان بشوند, امروز به يك نحو ديگر است مصاديق عوض ميشود وگرنه انساني كه بخواهد شريف و عزيز باشد نميتواند بگويد من گرسنگي و تشنگي را تحمل نميكنم ﴿قَالَ إِنَّ اللّهَ مُبْتَلِيكُم بِنَهَرٍ﴾ بنابراين زمينه, زمينه آزمون است; اينطور نيست كه در يك منطقه سرسبز و خنك و گوارا به يك آب چشمه مثلاً امتحان بكنند اينطور نيست تشنه را به آب زلال ميآزمايند: ﴿إِنَّ اللّهَ مُبْتَلِيكُم بِنَهَرٍ﴾ در مسئله صيد حرم, فرمود كه صيد شكارهاي بياباني براي شما حرام است[8] از آن طرف فرمود اين كبوترها يا آهواني كه در دامنههاي كوههاي عرفات زندگي ميكردند, ما آنها را دستور ميدهيم راهنمايي ميكنيم كه به دسترس شما و به تيررس شما بيايند[9] از آن طرف ميگوييم صيد, حرام است از اين طرف اين صيد را هم به تيررس شما ميآوريم به دسترس شما ميآوريم از آن طرف ميگوييم ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يُغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِم﴾[10] از آن طرف نامحرم را هم از جلوي چشمش عبور ميدهيم كه امتحان كنيم وگرنه اگر نامحرمي نباشد كه آزمون معنا ندارد, اگر صيدي در دسترس يا تيررس نباشد كه امتحان معنا ندارد مسائل امتحان الهي اينچنين است از آن طرف انسان را خسته و تشنه ميكند از آن طرف هم با آب ميآزمايد.
تفكيك چند گروه در لشكر طالوت بعد از امتحان
﴿قَالَ إِنَّ اللّهَ مُبْتَلِيكُم بِنَهَرٍ فَمَن شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّي وَمَن لَمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّي﴾; فرمود شما در اين امتحان به چند گروه تقسيم ميشويد هر كه از اين آب نوشيد اين از من نيست هر كه از اين آب طعمي نبرد از من است. اين دو جمله مفهوم و منطوق هم نيستند نفرمود «من شرب منه فليس مني و من لم يشربه فانه مني» نفرمود هر كه نوشيد از من نيست و هر كه ننوشيد از من است [بلكه] فرمود هر كس نوشيد از من نيست و هر كس نخورد از من است, طعم غير از شُرب است. طعم هم بر شرب اطلاق ميشود كه نوشيدن است هم بر ذوق اطلاق ميشود كه چشيدن است, اگر كسي مختصري از آب استفاده كند او چشيد, ولي ننوشيد براي تشخيص مزه اين اشياء ميگويند استطعام ميكنند در اين كتابهاي عقلي وقتي از كيفيات محسوسه بحث ميشود از طعوم سخن به ميان ميآيد. طعم يعني مزه, مزه را با چشيدن تشخيص ميدهند نه با نوشيدن. «طعم» يعني مزه «طعوم» يعني مزهها ﴿لَمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ﴾ يعني مزهاش عوض نشد. نهر بهشت طوري است كه ﴿وَأَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ﴾[11]; انهاري از شير است كه طعمش تغيير نكرد يعني مزهاش عوض نشد.
بنابراين آن كه بنوشد از من نيست آن كه نخورد از من است يعني نه بنوشد و نه بچشد, ميماند گروه سوم آنهايي كه ننوشيدند ولي چشيدند اين گروه تشنهاند خستهاند مختصري چشيدند, فرمود آنهايي كه نه مختصر و نه غير مختصر اصلاً لب نزدند اينها از مناند, نظير اينكه «سلمان منّا أهل البيت»[12] آنهايي كه نوشيدند معصيت كبيره كردند كه از ما نيستند, اما آنها كه چشيدهاند همراه ما هستند ولي از ما نيستند فرمود: ﴿فَمَن شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّي﴾ اين معصيت كبيره است اما ﴿وَمَن لَمْ يَطْعَمْهُ﴾; كسي اصلاً لب نزد نه خورد و نه چشيد چون نفي به انتفاء جميع افراد و مصاديق خواهد بود: ﴿فَإِنَّهُ مِنِّي إِلاّ مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِيَدِهِ﴾; مگر كسي يك غرفه بردارد, يك كف دست بردارد اين ﴿إِلاّ مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِيَدِهِ﴾ اگر قبل از ﴿فَإِنَّهُ مِنِّي﴾ ذكر ميشد معنايش اين بود كه اگر كسي اصلاً ننوشيد يا مختصري چشيد اين از من است, ولي چون اين جمله ﴿إِلاّ مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِيَدِهِ﴾ بعد از ﴿فَإِنَّهُ مِنِّي﴾ آمده است معنايش اين است كه اگر كسي اصلاً ننوشيد او از من است مگر اينكه كسي مختصري بنوشد, اين مگر به تعبير سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) اين گروه سوم را از گروه اول خارج ميكند, ولي معلوم نيست وارد گروه دوم بكند فتحصل كه در اينجا سه گروه ظهور ميكنند آنهايي كه كاملاً خستگي و تشنگي را با اين آب نهر برطرف كردند اينها معصيت كبيره كردند و در امتحان ناموفق بودند و از آن پيامبر جدايند. آنها كه دست به آب نزدند نه چشيدند و نه نوشيدند اينها از آن اولياي خاصاند كه هر عصري هر پيامبري يك چنين اصحاب خاص داشت, نظير حواريين عيسي (سلام الله عليه) و در صدر اسلام نظير سلمان كه فرمود: «سلمان منّا أهل البيت»[13] و مانند آن. گروه سوم كسانياند كه گرچه ننوشيدند, اما لبي تازه كردند نظير كساني كه به معاصي صغيره تن در ميدهند اين گروه گرچه مثل گروه اول ﴿فَمَن شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّي﴾ نيستند كه جدا باشند, اما نظير گروه دوم هم نيستند كه نظير «سلمان منّا أهل البيت» باشند, هستند در بين اينها خب, پس اين سه گروه حركت كردند.
پرسش ...
پاسخ: نه; در مقام آنها نيستند كه «معه» نيست «مني» است. گروه اول و گروه دوم و گروه سوم همه اينها معيت ظاهري داشتند, اما گروه اول رابطهشان را با معصيت كبيره قطع كردند ميماند گروه دوم و سوم, گروه دوم كه اصلاً ننوشيدند و نچشيدند اينها هم معيت ظاهري دارند هم معيت معنوي در آن درجه عاليه هم با طالوت هستند. گروه سوم در ذيل گروه دوماند جزء همراهان هستند, جزء وابستگان هستند اما اينچنين نيست كه در همه مراحل ايمان مانند آنها شريك باشند مثل كسي كه معصيت صغيره بكند با پيامبر هست اينچنين نيست كه رابطهاش قطع شده باشد, اما اينچنين نيست كه با پيامبر در همه درجات باشد.
پرسش ...
پاسخ: اينها اين گروه كه ﴿فَمَن شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّي﴾ كم كم رابطهشان را قطع كردند ديگر حالا ملاحظه بفرماييد ببينيم بعد از گذشت از نهر چند گروه ميمانند.
كنارشدن افراد حاضر به جنگ همراه با طالوت
﴿فَمَن شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّي﴾ اين يك گروه كه اينها در حقيقت منفصلاند: ﴿وَمَن لَمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّي﴾ كه اينها اصحاب خاصاند: ﴿إِلاّ مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِيَدِهِ﴾ كه اينها هم جزء ملحقين به اصحاباند, اين حكمي بود كه طالوت كرد از طرف خدا ﴿فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلاّ قَلِيلاً مِنْهُم﴾ نفرمود «طعموا» فرمود: ﴿شَرِبُوا﴾ يعني اكثري گرفتار آن معصيت كبيره شدند اكثري نوشيدند, مگر قليلي كه اينها ننوشيدند اين قليل كه ننوشيدند يا اصلاً نچشيدند, نظير آن اصحاب خاص يا مختصري چشيدند نظير آن ملحقين «فَشَرِبُوا إِلاّ قَلِيلاً مِنْهُم» پس آن كه الآن حاضر است با طالوت بجنگد قليل اندر قليلاند, زيرا در اصل جريان ﴿فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ تَوَلَّوْا إِلاَّ قَلِيلاً مِنْهُم﴾[14] بعد اين قليل هم به يك اكثري و اقلي تبديل شدند كه اكثريشان رخت بربستند و قليل مانده است. اين قليل دو گروهند; عدهاي آن اوحدي از اصحاباند كه اصلاً نچشيدند و ننوشيدند و يك عده هم ملحقين به اينها هستند كه گرچه ننوشيدند, ولي مختصري چشيدند: ﴿فَلَمَّا جَاوَزَهُ هُوَ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ﴾ معلوم ميشود آنها كه از نهر گذشتند همه همراهان نبودند طالوت بود با كساني كه با او ايمان آوردند چون آنها كه نوشيدند كه ﴿فَلَيْسَ مِنِّي﴾ آنها نيستند آنها كه مؤمناند يا جزء اوحدياند يا جزء اوساط اهل ايمان اين گروه ماندهاند, بقيه اين لبه نهر همين كه تشنگي و خستگي را با آب برطرف كردهاند ماندهاند: ﴿فَلَمَّا جَاوَزَهُ﴾ يعني جاوز آن نهر را ﴿هُوَ﴾; آن طالوت با گروهي كه به همراهش رفتند يعني ننوشيدند گرچه بعضيها چشيدند, در اين جمعيت برخورد كردند با جنود جالوت ﴿قَالُوا لاَ طَاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ﴾ در اين بين گفتند ما جنگ نابرابر را نميتوانيم تحمل كنيم, طاقت آن را نداريم.
اعتراض برخي از افراد به نابرابر بودن جنگ
﴿قَالُوا لاَ طَاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ﴾ همين گروهي كه ماندند در بين اين گروه اين زمزمه پيدا شد, نه اينكه به نحو عام استغراقي همه اين حرف را زدند, بلكه به نحو عام مجموعي اين گروه اين حرف را زدند در لشكر اين حرف درآمد نه به نحو عام استغراقي, تك تك اينها اين حرف را زدند اينطور نيست, چون قرينه داخلي دارد در لشكر اين حرف بلند شد كه جنگ ما نابرابر است ما قدرت تحمل نداريم ﴿قَالُوا لاَ طَاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ﴾; امروز ما نميتوانيم با جالوت كه جزء ابطال همان امالقه يا فلسطينيها بود و «جنوده» بجنگيم.
اشاره به يقينيبودن معيّت خداوند با صابران از طرف اوحدي از اصحاب
اين حرف كه در سپاه و اين لشكر بلند شد به نحو عام مجموعي, همان اوحدي از اصحاب كه نه تنها ننوشيدند, بلكه نچشيدند با همه اين خستگي و تشنگي اين راه طولاني را طي كردند اينها گفتند: ﴿قَالَ الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُم مُلاَقُوا اللّهِ كَمْ مِن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللّهِ﴾ اين اوحدي از اصحاب كه به منزله سلمان براي رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) بودند كه فرمود: ﴿وَمَن لَمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّي﴾ حرف خود طالوت را ميزنند, گفتند كه ﴿كَمْ مِن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللّهِ﴾ شما به جنگ نابرابر نگاه نكنيد به قدرت خدايي تكيه كنيد كه در سايه قدرت او بسيار اتفاق افتاد كه گروه كم بر گروه زياد پيروز شد. اين كم، كم تكثير است حرف استفهام نيست يعني چه بسا, چه بسا گروه كم بر گروه زياد اما ﴿بإذْنِ الله﴾ پيروز شد. اينها نگيزهاي دارند مبدأيي دارند كه آن مبدأ وادارشان كرد به حرف زدن و اين لشكر را آرام كردن و يك حرفي دارند, حرف آنها اين نبود كه ما اميدواريم پيروز بشويم شايد پيروز بشويم حرف آنها اين نبود كه ممكن است خدا ما را ياري كند از امكان و احتمال و اميد و آرزو سخن بگويند اين نبود و حرف اينها هم درباره آينده نبود كه خدا ما را ياري ميكند اين نبود, بلكه به صورت جزم آن هم با نشان دادن مصداق خارجي با فعل ماضي ياد كردند گفتند اين حرفها چيست بسياري افراد بودند كه كم بودند و پيروز شدند اين همان خداست ﴿كَمْ مِن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَت﴾ در گذشته ﴿غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللّهِ﴾ خب, حالا خدا به آنها اجازه داد از كجا به ما اجازه ميدهد ميفرمايد اصل كلي اين است كه ﴿وَاللّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ﴾ اينچنين نبود كه «والله مع و هؤلاء» كه يك اصل كلي است كه خدا با صابرين است آن گذشته اگر پيروز شدند به بركت صبر است هر كس صابر بود خدا با اوست ما هم صبر كرديم خدا با ماست اين ﴿وَاللّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ﴾ كبراي كلي است براي آن صغراي مطوي, پس نميشود گفت كه تاريخ كه تكرار نميشود كه شايد مصلحتي بود كه, اين شايد ندارد چون گذشته صبر كردند خدا با آنها بود ما هم صبر ميكنيم خدا با ماست, چون اصل كلي اين است ﴿وَاللّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ﴾ پس سخن از احتمال و اميد و امكان و امثال ذلك نيست اولاً, سخن از آينده نيست ثانياً, بلكه سخن از جزم است و گذشته تاريخ است ثالثاً, با استمداد به يك اصل كلي است رابعاً, فرمود: ﴿كَمْ مِن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللّهِ﴾ همان خدا كه با صابرين است اين حرف اين سپاه و ستاد و ارتش و لشكر را آرام كرد.
مشعر به عليّت بودن تعليق بر وصف در فقرهٴ «قال الذين...»
اين حرفي كه قبلاً از اين مجموع برخاست كه ﴿لاَ طَاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ﴾ اين زمزمه كه در لشكر پيدا شد با بيان قاطع اين اوحدي از صحابه آرام شد, اما چه چيزي وادارشان كرد كه اينطور حرف بزنند, «شوق اللقاء» ﴿قَالَ الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُم مُلاَقُوا اللّهِ كَمْ مِن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ﴾ اين تعليق حكم بر وصف مشعر به عليت است, مثلاً اگر گفتند اشكالي در فلان مسئله مطرح شد علما اينطور جواب دادند ﴿قَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ﴾[15] يعني محور جواب علم است. اگر گفتند فلان جا حادثهاي پيش آمد متمكنين آن مشكل را حل كردند يعني قدرت و تمكن عامل حل اشكال است, اگر گفتند لشكر زمزمه كرد: ﴿قَالَ الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُم مُلاَقُوا اللّهِ كَمْ مِن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ﴾ يعني اين حرف از روحيه شهادت و لقاءالله طلبي نشأت ميگيرد, اين گفتن اين حرف همان و آرامش اين لشكر همان كه مطلب پيروزي را آيه بعد به دنبال دارد.
«وَ الحَمدُ للهِ رَبّ العالمين»
[1] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 247.
[2] ـ بحارالأنوار, ج87, ص98.
[3] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 246.
[4] ـ سورهٴ جمعه، آيهٴ 5.
[5] . سورهٴ بقره, آيهٴ 246.
[6] ـ بحارالانوار، ج35، ص403.
[7] ـ بحارالانوار، ج35، ص404.
[8] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 95.
[9] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 94.
[10] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 30.
[11] ـ سورهٴ محمد، آيهٴ 15.
[12] ـ بحارالانوار، ج10، ص123.
[13] ـ بحارالانوار، ج11، ص313.
[14] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 246.
[15] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 27.